نويسنده: دکتر سيد علي موسوي گرمارودي
شعر اديب الممالک، مانند هر شاعر ديگر، از زبان و بيان تشکيل يافته است.
زبان، مجموعه ي حوزه ي لغاتِ شاعر است و بيان، مجموعه ي ساختار بيروني و دروني سخن و تعبيرات يا به قول قدما، نوعِ ورود و برون شُد از مضايق سخن.
زبان يا حوزه ي لغات در شعر اديب الممالک
اگر شعر را به پول مانند کنيم، همانگونه که پول بدون پشتوانه، رواج ندارد. شعر شاعر در حوزه ي زبان بدون پشتوانه ي گنجينه اي از لغات، موفق نيست؛ چنانکه در حوزه ي بيان، گنجينه اي از فرهنگ و معارف و دانسته ها و يافته ها، پشتوانه ي شعر شاعر است.اديب الممالک را در زبان يا حوزه ي لغات بايد يکي از ثروتمندترين سخنوران فارسي به شمار آورد، زيرا اطلاع دقيق و عميق او از معارف اسلامي از هيأت، نجوم، تفسير، کلام، روايات، اساطير، تاريخ و علوم ادبي سبب شده است که همواره همه گونه کلمات مورد نياز خود را از پشتوانه ي ذهن در دسترس داشته باشد.
اما اديب الممالک در حوزه ي لغات، چند تجربه ي ناموفق نيز دارد که به شرح يکايک مي پردازيم:
1. کاربرد بيش از اندازه ي لغات مهجور عربي:
در اين حوزه بايد گفت: « دشمن طاووس آمد پرّ او »، يعني پشتوانه ي فرهنگي عميق و به تعبير امروز سواد عربي و ادبي اديب الممالک و تسلط او به دواوين شعراي جاهلي و بعد از اسلام و احاطه ي او به امثال سائره ي عرب، در ذهن وي تزاحم ايجاد مي کند و نتيجه آن مي شود که ما در زبان او ترکيبات عربي بسيار مي بينيم چون: مُحَصِّب، قُبّره، شُعرور، ثَرْب، اَشْوس، اکليل الملک، امِ جندب، اهاب، جلمود، جراب، قارظان عَنَز، عنبس، شِسع، و...
يا اصطلاحات نجومي، چون:
اکليل، بطن الحمل، بَرساوُش، نسر طائر، نسرِ واقع، کفّ الخَضيب، عين الثور، سعدالاخبيه، سماک الارض، ذات الکرسي، سهم رامي، سعد السّعود، سعد بِهام، سعد هُمام، و... (1)
و دهها ترکيب ديگر و لغات مفرده و غير ترکيبي اما مهجور که اگر اينجا ذکر شود، به اطاله مي انجامد. يکي از علل آنکه شعرِ اديب الممالک، همه گير نشد، همين است که او در کاربرد کلمات عربي بي پرواست.
جامعه کشش چنين پشتوانه ي عظيمي از معارف را ندارد، مگر آنکه با ابزار انتقال آن معارف که همان کلمات است، آشنا باشد.
حافظ هم شاعري است که يکي از بزرگ ترين پشتوانه هاي معارف اسلامي و قرآني را در ذهن خود مي داشته است. اما همين که مي خواهد آنها را از ذهن به زبان آوَرَد با هوشمندي بسيار، اين کار را انجام مي دهد. حافظ هم به نسبت ديوانِ جمع و جور خود، شايد بيشتر از اديب الممالک، اصطلاحات نجومي در شعر خويش به کار برده است؛ اما هيچ يک از ترکيباتي را که در بالا به عنوان نمونه ذکر کرديم، در شعر حافظ نمي بينيد. شايد فرق ملک الشعراء بهار با اديب هم از همين جاست. اگر بهار، بي مانند و در شعر پيشروتر از اديب شد، يک جهتِ آن، همين است.
شعر ملک الشعراء بهار، در جامعه روايي بيشتر دارد. زيرا شعر او نسبت به شعر اديب، در زبان، رواني بيشتر دارد.
2. کاربرد کلمات دساتيري:
يکي ديگر از مشکلات حوزه ي زبان اديب الممالک، کاربرد لغات دساتيري است که به گمان من، بيشتر از کلمات مهجور عربي به شعر او لطمه زده است.«... دساتير کتابي است که در عصر صفويه توسط پيروان آذر کيوان ( يکي از روحانيون بزرگ زردشتي ملقب به « ذوالعلوم »، و مؤسس فرقه اي مذهبي که ترکيبي از اديان زردشتي، برهمني و مسيحي است ) تأليف شده و آن شامل 16 کتاب است. اين کتابها به زبان خاص و مجعول تأليف يافته و ترجمه ي فارسي نيز همراه آنها آمده و اين ترجمه را مؤلف به « ساسان پنجم » نسبت داده است! لغات دساتير که ساخته و پرداخته ي پيروان آذر کيوان است و در فرهنگ هاي فارسي از برهان قاطع تا انجمن آراي ناصري و... وارد شده، در نثر و نظم فارسي قرن اخير نيز راه يافته است... » (2)
برخي از شعرهاي اديب الممالک که کوشيده است لغات دساتيري را در آنها به کاربَرَد، چندان بي روح و خشک از کار در آمده اند که خواننده از ذوق يک شاعر، آن هم شاعري به استواري اديب الممالک، ابداً انتظار ندارد و به شگفتي مي افتد.
3. لغات عاميانه:
شايد تنها حوزه اي از لغات که اديب الممالک تا اندازه اي در کاربرد آن موفق است، همين حوزه ي کاربرد کلمات عاميانه در شعر باشد. اما از آنجا که بهترين شعرهاي او در قالب قصيده و قطعه است، و توفيق در اين دو قالب، به ويژه در سبک ترکستاني، با کلمات مطنطن و فخيم ممکن است؛ بنابراين کاربرد کلمات عاميانه، هر قدر هم با استادي به کار رود، در اين دو قالب، چيزي شبيه کوسه ي ريش پهن خواهد بود. به همين دليل ايرج ميرزا در اين حوزه موفق تر است و اديب الممالک به اندازه ي او موفق نيست. اما بايد گفت که فضل تقدم در کاربرد کلمات کوچه و بازار در شعر با اديب الممالک است. برخي از همين کاربردها را با هم بخوانيم:خدا رحمت کند مرحوم حاج ميرزا آقاسي را *** ببخشد جاي آن بر خلق احزاب سياسي را
وزارت دادن طفلان، وکالت کردن طفلان *** مجاهد ساختن افيونيان ريقماسي را
ننر گشتن، توالت کردن پيران فرسوده *** فکل بستن به گردن کودکان لوس لاسي را
عروسک غنج کردن، گربه رقصاندن، پلو خوردن *** پريشيدن به هم اوراق قانون اساسي را
چون به چرخ آوَرَد از سوز درون قُنبلِ خويش *** جوي خون در دَوَران آرد صد طاحون را
همي بسُرفَد دينار تا به دامنِ حشر *** کسي که متهم از جرم سرفه ي بيجاست
تو تِرِکْمان مي زني از فرط سيري روي مسند *** من ز جوع از پا فتاده پشت يخچال صغيران
ياد آن اَر خالق رارا و چوخاي بَرَک *** ياد آن چاک قبا، وان تکمه هاي انگله
ياد ديگي ديگي و اسب قُبُل منقل ز پس *** ياد آن فرّاش شاطر با چماق و مشعله
وجود من به عدليه ضرور است *** چو اندر قرمه سبزي شنبليله
خاصه آن زر که در بساط قمار *** شد نصيبت به پاچه ورمالي
اي دوست حرير بودي و چيت شدي *** از بس که زدند پنبه ات، خيت شدي
زان پس که تخاقوي بدي، ايت شدي *** قُز کردي و بالطبيعه قُزميت شدي
بيان يا ساختار دروني سخن در شعر اديب الممالک
بيان يا همان ساختار سخن و نيز مجموعه ي تعبيرات يا به قول قدما، نوع ورود و برون شد از مضايق سخن، در اديب الممالک قوي ترين جنبه ي شعر اوست.در حقيقت، نه در او، در هر شاعري، درجه ي شاعري، به درجه ي قوت و ضعف سخن وي در همين حوزه باز مي گردد و نيز همين حوزه است که سبک شعر را تشکيل مي دهد. در اين زمينه، با آنکه جاي بحث بسيار است، ما به احتراز از اطاله ي کلام، فقط يادآور مي شويم که اديب، هم در تخيّل قوي است و خيالِ نازک انديشي دارد ( و به همين لحاظ استعارات و کنايات بديع و تشبيهات تازه در شعر وي فراوان است ) و هم در ساختار شعر، موفق است و سخنِ استوار تحويل مي دهد و به قول خودش:
گر شير شود حسود نتواند *** زين نامه دقيقه اي گرفت آهو
در همين بيت، ايهام تناسب زيبايي که آهو با معناي عيب و معناي متداول آهو، با کلمه ي شير ايجاد کرده است، بر سخن سنجان پوشيده نيست. از اطاله ي بيشتر کلام، در اين مورد چشم مي پوشم.
طنز، هزل و هجا در آثار اديب الممالک
اديب الممالک در شعر به هر سه حوزه ي طنز، هزل و هجو نزديک مي شود. اما در نثر فقط طنزپرداز است.به عبارت ديگر مي توان گفت اديب الممالک در نثر نجيب تر مي نويسد. شايد از آن رو که او ناگزير بوده نثر خود را در روزنامه هايي که مديريت و سردبيري آنها با خود وي بوده است، انتشار دهد و به همين جهت در حريم اخلاق عمومي جامعه، ملاحظاتي مي کرده است. تقريباً در تمام روزنامه هاي ادب خراسان، ادب تبريز و ادب تهران ( هر جا طنازي ورزيده )، چيزي که موجب هتک حريم جامعه گردد، به چشم نمي رسد.
اما در شعر او، هم نمونه هاي موفق طنز مي توانيم يافت و هم آثاري در هزل و هم اشعاري در هجا و در بخش اخير، گاهي روي سوزني سمرقندي و يغماي جندقي و عبيد زاکاني و شهاب ترشيزي را سپيد کرده است!
هجاهاي تند او بيشتر در قطعات و گاهي در قالب مثنوي شکل گرفته است و در قصايد کمتر هجو به چشم مي خورد. باز شايد به اين دليل که قصايد او، اغلب يا مديح ارباب قدرت است و يا مدايح اهل بيت (عليهم السلام) و اين هر دو دسته را او در دربار و يا محضر امرا و مجالس آنان مي خوانده و طبعاً از آوردن تعبيرات رکيک و هجوهاي تلخ و تند خودداري مي ورزيده است. اما در قطعات و برخي مثنوي ها چون آنها را براي دوستان نزديک تر و يا در مجالس خصوصي، مي خوانده؛ گاهي يکسره، هرگونه پرهيز را کنار نهاده است.
خان مَلِک ساساني در کتاب آگاهي نامه، چاپ برلين، در مورد هجا و هجو اديب الممالک مي نويسد:
«... و همچنين است هجوهاي آن سخنور بزرگ، يعني در زبان فارسي شايد جز تاج الشعرا سوزني کسي اين قدرت را نداشته ولي با يک تفاوت که هجوهاي بي نظير حکيم سمرقندي همه تند و سخت و شديدند اما اديب فراهاني در تمام مراتب اين شيوه بي مثل و مانند است. کنايات شيرين، شوخي هاي نمکين، تمسخرهاي تلخ، نيش هاي گزنده، حملات لرزاننده و بالاخره دشنامهاي سهمناکش همه استادانه و قابل شنيدن اند و اگر جمعي هدف تير هجاي او شده اند در محيط امروزه ي ايران، که فحش هاي ناهنجار چون تعارف عاديه معمول شده و به هر کس که سقط بيشتر مي گويند دليل امتياز آن شخص است بر ديگران، هجاهاي اديب الممالک همه شنيدني است و چقدر مديحه ها و هجوهاي او مستحق امعان نظر و کشف سبب هاي اجتماعي عصر حاضره مي باشند... » (3)
نمونه ها:
هجو عين الدوله
دوش گفتم به دوستي که بُوَد *** حفظ اين آب و خاک بر همه ديْن
گفت آري وليک گفته « جُحي » *** کِش ابوالغصن، کنيه، نام دُجَيْن
نجس العين گشته دولت ما *** تا به ساقين و ساعدين و يدين
گر نسازي ازاله عينش را *** نرود اين نجاست از ما بين
ليک اميدوارم آن که شود *** پاک و طاهر پس از ازاله ي عين
پينوشتها:
1. معاني اين لغات و ترکيبات و نيز اصطلاحات نجومي را در بخش آخر کتاب ( دو جلدي، نشر قدياني ) به دست داده ام.
2. از دکتر محمدمعين، فرهنگ معين، ذيل واژه ي دساتير. نيز: همو، مقدمه ي برهان قاطع، ص « صد و بيست و نه » به نقل از کتاب زندگي و اشعار اديب نيشابوري، به کوشش يدالله جلالي پندري، تهران، چاپ و نشر بنياد، 1367، ص 83.
3. خان ملک ساساني، آگاهي نامه، چاپ برلين، چاپخانه ي شرکت کاوياني، سال 1341.
موسوي گرمارودي، سيد علي؛ (1391)، اديب الممالک فراهاني، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول