اديب در تمام قوالب شعري، جز مستزاد و دو بيتي و دوبيتي پيوسته، شعر گفته است که عبارت اند از: 368 قطعه، 202 رباعي، 150 چکامه، 57 مثنوي، 47 مفرده، 30 غزل، 9 مسمّط ترکيبي، 5 سروده، 4 ترجيع بند، 2 مسمّط و 1 مسمّط ترجيعي.
اما در پاسخ اين سؤال که در کدام يک از اين قوالب سخنورتر است، بايد گفت که موفق ترين قالب هاي شعري او، چهار قالب چکامه، قطعه، مسمّط و مثنوي است.
از بين اين چهار قالب، اگر بخواهيم، دو قالب را انتخاب کنيم، بايد دو قالب چکامه و قطعه را انتخاب کرد.
و اگر از بين اين دو قالب نيز، بخواهيم يک قالب را برگزينيم، اگرچه اندکي مشکل است، اما به نظر من، او در چکامه سرايي موفق تر است اما در قطعه سرايي هم، چون چکامه، از شاعران موفق و بزرگ ماست.
شادروان دکتر غلامحسين يوسفي درباره ي اديب در کتاب چشمه ي روشن خود، مرقوم داشته است:
«... خواننده آشنا با شعر فارسي در ديوان اديب الممالک فراهاني شاعر دوره ي قاجاري، جلوه هايي از سيماي انوري شاعر قرن ششم هجري را نمايان مي بيند... »؛ به نظر من اديب به قطعه سرايي انوري هم نظر داشته، هر چند چنانکه روانشاد دکتر يوسفي، در دنباله ي سخن استادانه ي خويش فرموده اند: ميدان هنرنمايي اديب الممالک قصيده است.
اديب در چکامه سرايي به راستي استاد است و چنانکه ديگران هم اشاره کرده اند، از آخرين بازماندگان سبک بازگشت به ترکستاني ( و اگر دقيق تر بگوييم: عراقي - خراساني - آذربايجاني ) است.
در قصايد، غالباً، چشم به عنصري، منوچهري، ناصر خسرو، انوري، خاقاني يا سعدي دارد و بيشتر اوزان و بحور و حتي بسياري از تلميحات و تعبيرات آنان را به کار برده و گاه ابياتي از آنان را عيناً تضمين کرده است.
در توجه به شعر خاقاني از حد تلميح و پيروي از مضمون شعر او مي گذرد:
ما از درِ دين جوييم اکسير سعادت را *** نز دانش افرنجي، وز حکمت يوناني
فرمانبر يزدانيم، مدحتگر خاقانيم*** وز گفته، قلم رانيم برنامه ي خاقاني (1)
توجه به استادي خاقاني و فضل او، اديب را در برابر خاقاني، اگر به فروتني وادار نکرده باشد، از فخرفروشي در برابر او نيز ( جز در همين مورد مذکور در بالا ) بازداشته است. به طوري که با وجود علاقه و ارادتي که به انوري دارد، گاهي وسوسه مي شود که خود را برتر از انوري و حتي سعدي بداند، اما نسبت به خاقاني چنين نمي گويد: (2)
همانند من، شعر تشبيب و مدح *** کجا سعدي و انوري گفته است
از شاعران دوره ي قاجار خاصه بيدل و جوهري که به طريق اولي خود را برتر مي داند:
وگر نوحه خواني کنم، همچو من *** کجا بيدل و جوهري گفته است
( منظور او از بيدل، ظاهراً بيدل باغدشتي الموتي است که ديوان او زمان اديب در هند چاپ سنگي شده بوده است و شاعري آييني است، نه بيدل دهلوي ) (3)
اما احترام به خاقاني او را از انتقاد وي نيز بازنمي دارد:
خاقاني در ديوان خويش (4) بيتي دارد خطاب به ممدوحي به نام اتابک اعظم مظفر قزل ارسلان بن ايلدگز که در آن مي گويد:
گر تيغ علي فرق عدو يکسره بشکافت *** البرز شکافي تو اگر گرز گرايي
يعني نيروي ممدوح خود را بالاتر از علي (عليه السلام) مي داند و اين بي گمان بي ادبي است. اديب الممالک با صراحت اين بي ادبي را به باد انتقاد مي گيرد و به ممدوح خود، ناصرالدين شاه مي گويد:
خاقاني شرواني اگر بي ادبانه *** اين بيت سرايد ز در بيهده خايي:
« اگر تيغ علي فرق عدو يکسره بشکافت *** البرز شکافي تو اگر گرز گرايي »؛
من شاعر شروان ني ام، اي شاه جهانبان *** بل زشت شمارم سخن مرد ريايي
گويم به مديح تو که با قوّتِ ايمان *** « البرز شکافي تو اگر گرز گرايي »
اما چنانکه شادروان دکتر غلامحسين يوسفي نيز توجه کرده بوده اند، انس، علاقه و مراجعه ي اديب به ديوان انوري، بيش از هر شاعر ديگر بوده است و نظر آن استاد فقيد اين است که اين علاقه در اديب الممالک در قصايد او، بسيار اثر گذارده.
من بر آن ام که در قطعات وي نيز تأثير قطعات انوري، هويداست. به هر روي، توجه اديب به شعر انوري و مضامين شعري او، چه به صورت تلميح و چه به صورت تضمين و چه به گونه ي يادآوري از نام و زادگاه و ديوان و دوران و حتي ممدوحان او، بسي بيشتر از يادآوري از هر شاعر ديگري است و اگر بخواهيم ترتيبي قايل بشويم، بايد بگوييم که پس از انوري، خاقاني و بعد از او منوچهري بيشترين تأثير را در او گذارده اند.
گاهي انس او با ديوان انوري بي اختيار مضامين شعر او را به شعر وي نقل مي دهد:
تو داني شعر گفتن مردمان را *** ز زادن مر زنان را هست اصعب
که اين شعر او مستقيماً متأثر از مضموني در شعر انوري است، آنجا که مي گويد:
چون من به ره سخن فرازآيم *** خواهم که قصيده اي بيارايم
ايزد داند که جان مسکين را *** تا چند عنا و رنج فرمايم
صد بار به عقده درشوم تا من *** از عهده ي يک سخن برون آيم (5)
علاقه ي به انوري در دلِ اديب الممالک از علاقه ي به شعر او تجاوز مي کند و به زادگاه انوري، يعني ابيورد، نيز مي رسد. در چکامه اي که از سفر خود به ابيورد ياد مي کند، مي گويد:
شدم به خطّه ي باورد و از بصر ماورد (6) *** همي فشاندم بر ياد آن حکيمِ زَمَن
حکيم انوري آن شاعر ابيوردي *** که دستيار هنر بود و اوستاد سخن
فلک ندارد ديگر چنان حکيم به ياد *** نه هيچ بيند چون او يکي به دانش و فن
خراب شد همه باورد و آن حکيم بزرگ *** ز تن گسسته شدش روح و شد به ديده و سن (7)
کنون به خيره بود نام شهر عشق آباد *** که عشق را نبود هيچ ره در آن مسکن
کنام غولانستي و جاي عفريتان *** مقام ديوانستي و کاخ اهريمن
از توجه به مجموع تأثرات وي از شعراي متقدّم، به ويژه انوري، و نيز توجه به اين واقعيت که آمار قطعات او از همه ي قالب هاي ديگر بيشتر است ( 368 قطعه در برابر تنها 150 قصيده )، شايد بتوان اديب الممالک را در رديف انوري و ابن يمين، شاعر قطعه سرا نيز دانست. اگرچه چکامه سراست.
پينوشتها:
1. براي ديدن تمام شعر، رجوع فرماييد به جلد دوم ديوان تصحيح گرمارودي، چکامه ي 147.
2. هر چند به جاي اديب الممالک، حجت الاسلام نيّر تبريزي، اديب الممالک را به راحتي برتر از خاقاني مي شمارد:
سزد سجده برد مير فراهاني را *** گر ز خاقان گذرد مرتبه خاقاني را
3. در فرهنگ سخنوران خيامپور و در ميان 21 مورد شعراي « بيدل » نام، اسمي از بيدل باغدشتي الموتي نيست ( رک: فرهنگ سخنوران، ع. خيامپور، ج 1، تهران، 1368، ص 155 به بعد )! در حالي که در الموت، هنوز نوحه هاي فاخر او براي آل الله در بياض هاي شخصي قابل دسترسي است و در حافظه ي سالمندان رواج دارد.
4. رجوع فرماييد به، ديوان خاقاني، تصيح ضياءالدين سجادي، چ 4، انتشارات زوّار، ص 437.
5. ديوان انوري، به اهتمام محمدتقي مدرس رضوي، چاپ انتشارات علمي و فرهنگي، 1364، ص 696.
6. ماورد: گلاب. ( در اينجا کنايه از اشک است )
7. وَسَن: 1. آغاز سنگيني خواب 2. چُرت، خواب کوتاه.
موسوي گرمارودي، سيد علي؛ (1391)، اديب الممالک فراهاني، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول