اديب مشروطه خواه
اوضاعي که در ايران در دوره ي پيش از مشروطه، حاکم بود، يعني در حدود سي تا چهل سالگي اديب، اوضاعي بود که هيچ روشنفکري، نظير اديب نمي توانست آن را تحمل کند و دم برنياورد.اين اوضاع آشفته در يک نگرش کلي، محصول دو دسته عوامل بودند:
- يکي: عوامل داخلي؛
- و ديگري: عوامل خارجي
در حوزه ي عوامل داخلي، بهتر است که نوشته ي روزنامه ي کاوه را، يک سال پيش از وفات اديب الممالک که مشروطه برقرار شده و حدود هشت سال از استقرار آن گذشته بود، عيناً نقل کنيم تا خود وضع کشور را در سال هاي پيش از آن قياس فرماييد:
«... سلطنت منحوس ناصرالدين شاه يک ترتيب تنبلي و غفلت مخصوصي را در ايران ترويج کرد که همه ي مردم از خارجه صرف نظر کرده و بي اطلاع شدند. نه از ترقّيات باخبر شدند، نه از تدارکات و خيالات دشمنان مملکت اطلاع يافتند... اگر چه ناسخ تواريخ و روضة الصفا، مجلدات عظيمه از « تاريخ » سلسله ي جليله ي قاجاريه ترتيب داده و متملقين درباري تغييرات طبيعي مملکت را به عنوان المآثر و الاثار جمع کرده اند، ليکن در پيش مورخين حقيقي و متتبعين تاريخ عالم، هيچ چيز قابل ذکري در اين مدتِ طويل نبوده و جز سکونِ صِرف و غفلت عميق که از لوازم يک انحطاط و انقراض است، تاريخ دنيا اثري قيد و ثبت نکرده... » (1)
و اما، در حوزه ي عوامل خارجي از جمله بايد گفت: در ذيقعده ي 1316 مستشاران بلژيکي، گمرکات ايران را به دست مي گيرند.
سال بعد، يعني اول ژانويه ي 1900 ( هنگامي که اديب الممالک 23 ساله بود )، ايران از روس، 22 ميليون و نيم منات قرض مي کند و به مدت 75 سال در ازاي آن گمرکات شمال ايران را به روس وامي گذارد.
دو سال بعد از آن، يعني در 9 صفر 1319، امتياز نفت جنوب، کلاً به کمپاني دارسي واگذار مي گردد و در همين سال، استقراض دوم ايران از روس، صورت مي گيرد.
در 6 محرم 1321، 200 هزار ليره، از انگليس وام گرفته مي شود. (2)
به همين سبب در ديوان اديب الممالک، در اين زمينه، شعرهايي که از جان برخاسته و اين اوضاع را نکوهيده است، بسيار مي بينيم، از جمله:
چه شد که ايران آن تختگاه ايرج و سلم *** کنون خراب تر از رَبعِ سَلمي و سَلماست
چه شد که عزت او شد بَدَل به ذلت و فقر *** چه شد که ملت او مبتلاي رنج و عناست
چه بُد، چگونه شد آخر، چه وضع پيش آمد *** که پس تر از همه امروز مُلک و ملت ماست
در چنين اوضاعي طبيعي است که او با هر نواي آزاديخواهي، همصدا مي شود و با تمام نيرويي که دارد، به ويژه از طريق نيروي شاعري، به مخالفت با مستبدان برمي خيزد. از جمله او عين الدوله را در شعر خود « نجس العين » مي نامد.
او در راه آزاديخواهي حتي از حوزه ي خدمتگزاري کلمه پيشتر مي رود و همراه با آزاديخواهان در فتح تهران، تفنگ به دست مي گيرد:
«... در سال 1327 هجري قمري، جزو مجاهدان فاتح، مسلحاً وارد تهران شد و چندي بعد به خدمت وزارت عدليّه درآمد و حملات او به ادارات و رؤساي عدليه از همين تاريخ شروع شد... » (3)
اما همو، وقتي از مشروطه سر مي خورد، يعني مي بيند که آن انقلاب مردمي، وسيله اي در دست عده اي سود طلب شده است تا به دنياداري خود در لباس مشروطه گري و مشروطه خواهي بهتر بپردازند، فرياد برمي آورد که،
اين نه مشروطه که استبداد است *** شعله ي مزرعه ي ايجاد است
سبب قحط و غلاي عام است *** وَتَدِ خيمه ي ذي الاوتاد است
اديب فراماسون
واژه ي فراماسون، ( Franc-Macon ) فرانسوي است. در لغت به معناي بنّاي آزاد است، ولي در اصطلاح به کسي مي گويند که عضو فراماسونري باشد و آن، سازماني سياسي است که در سده ي هجدهم در انگلستان پديد آمد و در بيشتر کشورهاي جهان ريشه دواند. (4)امروزه در اينکه فراماسونري يک دستگاه با مطامع سياسي است تقريباً شکّي باقي نمانده و محققان آن را پذيرفته و برخي نوشته اند:
«... درست است که فراماسونري به يک معني ريشه اي کهنسال دارد و حتي چنانکه « کلمان هُوار » نوشته است برخي از آزمون هاي آن را مهرپرستان درباره ي برخي کساني که مي خواستند از يکي از درجه هاي هفتگانه ي مهرپرستي بگذرند، به کار مي بردند و دست کم زماني در آيين پذيرش فراماسونري هم ( همان ها ) يافته مي شده (5) اما اينکه فراماسون ها پيش از تاخت و تاز اسکندر به ايران درآمده باشند و يا پيدايش فراماسونري در زمان کورش بزرگ بوده باشد افسانه بافي و ياوه نويسي و دروغ پردازي است؛ گمراه کردن خواننده است و افسانه اي بزرگ افزودن تا سرانجام فراماسونري در غبار رمز و ابهام بيارامد و مردم به راز کار اين دستگاه سياسي پي نبرند و ره گم کنند.... » (6)
اما آنچه در کنار آن حقيقت وجود دارد، اين واقعيت است که اديب الممالک با انگيزه اي جز انگيزه ي سياسي وارد اين دستگاه شده است.
اگر خيلي بدبين باشيم، تنها مي توانيم بگوييم که او بر اثر کنجکاوي و تمايلات تجدد خواهانه که در عصر او بين روشنفکران و در شاخسار ذهن آنان کم کم جوانه مي زد، به فراماسونري رو آورد.
شايد هم رفاقت و دسوتي او با دکتر « مُرِل » فرانسوي ( به علت آنکه اديب الممالک زبان فرانسوي را دوست مي داشت و آموخته بود ) باعث کشيده شدن او به فراماسونري شد.
محمود کتيرايي در کتاب فراماسونري در ايران، در حاشيه ي صفحه ي 256، اين دکتر مُرِل را چنين معرفي مي کند:
«... براون نوشته است ( تاريخ مطبوعات و ادبيات ايران در دوره مشروطيت، ترجمه ي عباسي، ج 2، ص 144 ) دکتر مُرِل مدير روزنامه صداي ايران بود که از 21 مارس 1885 ( 1302 ق ) تا 15 فوريه 1808 چاپ شد. دکتر مُرل بعدها زندگي خود را در خدمت دولت ايران گذرانيد و به تدريس در مدارس سرگرم بود و سرانجام هنگام بازگشت به فرانسه در سال 1910 که کمابيش 55 ساله بود، درگذشت... » (7)
اديب الممالک براي اين مرل، پس از وفات او، چکامه اي دارد که در تاريخ 1328 هجري قمري، در سوگ او سروده است و خود در صدر اين قصيده مي نويسد:
« بسمه تعالي شأنه العزيز، در شب دوشنبه ي سلخ شهر شعبان 1328 هجري مطابق پنجم سپتامبر 1910 ميلادي که محفل عزاي مرحوم برادر ماسني دکتر مُرِل منعقد بود، در لژ بيداري ايرانيان اين قطعه را انشا و قرائت نمود. » (8)
اگر اندکي خوش بين تر باشيم، با ديدن مثنوي فراماسون او در ديوان وي و به ويژه مقدمه ي آن، يقين خواهيم کرد که انگيزه هاي انساني و به تعبير خود او « نکوکاري و نکوخواهي » او را به اين دستگاه کشاند. او معتقد است که،
«... فرقه ي فراماسون، فکر و دانش مي آموزد و فراماسون ها يکديگر را « برادر » مي خوانند؛ و « ماسوني نخله ي همايوني است » که « ريشه اش در بهشت آزادي » است؛... « تکليف ماسوني » اين است که از « رذائل » بپرهيزد و به سوي « فضائل » بشتابد: « راه کسب فضايل » اين است که « کسي تا در اين جهان باشد »:
از نکوکاري و نکو خواهي *** نکند يک دقيقه کوتاهي... » (9)
به هر صورت، آنچه مسلم است اين است که اديب الممالک در آوريل 1907 ميلادي، از طريق لژ بيداري ايران - تهران، تقاضاي پذيرش از پاريس مي کند و در 18 سپتامبر همان سال پيشنهاد او قبول مي شود و در 19 ژانويه ي 1908 به عضويت پذيرفته مي گردد.
پينوشتها:
1. روزنامه ي کاوه، س 1، ش 2، صص 1-2.
2. تاريخ ها از ص 184، ج 2، کتاب از صبا تا نيما، نوشته ي يحيي آرين پور، نقل شده است.
3. از صبا تا نيما، يحيي آرين پور، ج 2، ص 138.
4. فراماسونري در ايران از آغاز تا تشکيل لژ بيداري ايران، محمود کتيرايي، تهران، انتشارات اقبال، 1347، ص « ب ».
5. نگاه شود به C.Huart,L,iran Antique چاپ پاريس، 1952 ص 334 ( اين حاشيه از محمود کتيرايي است )
6. فراماسونري در ايران از آغاز تا تشکيل لژ بيداري ايران، محمود کتيرايي، تهران، انتشارات اقبال، 1347، ص « ب ».
7. همان.
8. نمي توان از اين يادآوري تلخ و دردآلود گذشت که اديب الممالک در سوگ يک اجنبي فراماسون يک قصيده ي 24 بيتي مي سرايد، اما همو، آيت الله شيخ فضل الله نوري را چه در زمان حيات و چه پس از مرگ وي، با رکيک ترين کلمات، متأسفانه هجو مي کند.
9. فراماسونري در ايران، محمود کتيرايي، ص « ت ».
موسوي گرمارودي، سيد علي؛ (1391)، اديب الممالک فراهاني، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول