بحث امامت يكي از مهم ترين مباحث انديشه اسلامي در ابعاد اعتقادي و تشريعي است كه ابعاد مختلف و جوانب متعدد دارد و در اين نوشته برآنيم تا برخي از ابعاد آن را- تا آن جا كه با بحث عصمت ارتباط دارد- بررسي كنيم. ابتدا از نگاه قرآن- كه امامت پيامبر خدا، حضرت ابراهيم خليل (عليه السّلام) را تصريح كرده است- آن را بررسي مي كنيم. در ابتدا، واژگان به كار رفته در آيات و معاني آن را- كه پيوند نزديكي با مفهوم عصمت دارند- در سه مرحله بيان مي كنيم:
1- امامت و نبوت؛
2-استمرار امامت؛
3-عمد امامت شامل حال ظالمان نمي شود.
1. امام و نبوت
خداوند متعال مي فرمايد:«وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» (1).
چنان كه از اين آيه شريف برمي آيد حضرت ابراهيم (عليه السّلام) در اواخر عمر خويش به مقام امامت نايل شد و اين بدان معناست كه رسيدن به مقام امامت، پس از نبوت و رسالت و ديگر مقام هاي عاليه اي كه آن حضرت به آنها دست يافته بود، قرار داشته است و نشان مي دهد كه امامت، با نبوت و رسالت تفاوت دارد.
دلايل متعددي گواه اين مطلب هستند كه برخي از آنها عبارتند از:
الف) درخواست مقام امامت براي فرزندان: بديهي است كه فرزنددار شدن حضرت ابراهيم (عليه السّلام) در دوران پيري و كهنسالي ايشان بوده است. قرآن كريم از قول آن حضرت چنين آورده است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْکِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ» (2). و از زبان همسر ابراهيم چنين مي گويد: «قَالَتْ يَا وَيْلَتَا أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذَا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ» (3).
از سوي ديگر، آياتي كه در قرآن كريم، آن حضرت را به داشتن فرزند بشارت مي دهد، بيانگر آن است كه در آن زمان، او پيامبر و رسول بوده است و ملائكه بر ايشان نازل مي شده اند.
از طرفي، در آيه ي امامت مي خوانيم كه حضرت، امامت را براي فرزندان خويش نيز درخواست فرموده اند و اين درخواست، تنها براي كسي معنا دارد كه فرزندي داشته باشد؛ اما براي كسي كه از داشتن فرزند نااميد است و بشارت دهندگان را اين گونه پاسخ مي دهد: «قَالَ أَ بَشَّرْتُمُونِي عَلَى أَنْ مَسَّنِيَ الْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ» (4)؛ مطرح كردن چنين درخواستي، نادرست و غيرمنطقي است، به ويژه آنكه از مقام نبوت و رسالت نيز برخوردار باشد.
اين نكته نشانگر آن است كه آن حضرت، در اواخر عمر خويش به مقام امامت نايل گرديد. همچنين بيان مي كند كه مقام نبوت با مقام امامت تفاوت دارد.
ب) حضرت ابراهيم (عليه السّلام)، پس از پشت سرگذاشتن امتحان ها و آزمايش هاي مختلف، به مقام عالي امامت نايل گرديد، چنان كه خداوند متعال به صراحت مي فرمايد: «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ» (5) و يكي از آزمايش هايي كه آن حضرت بدان مبتلا شد، ذبح فرزند خويش بود. آنجا كه خداوند متعال مي فرمايد: «فَلَمَّا أَسْلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ *وَ نَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ *قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ *إِنَّ هذَا لَهُوَ الْبَلاَءُ الْمُبِينُ» (6).
بديهي است كه حادثه ي ذبح فرزند، در ايام پيري آن حضرت، يعني پس از رسيدن به مقام نبوت روي داده است و بيانگر آن است كه نبوت، پيش از امامت بوده و اين دو مقام با هم تفاوت دادند.
ج) روايت صحيحي از حضرت امام صادق (عليه السّلام) كه در حديث مفصل مي فرمايند:
حضرت ابراهيم (عليه السّلام) پيامبر بود، اما امام نبود، تا آن گاه كه خداوند فرمود: «إِنِّي جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي». من تو را امام مردم قرار دادم، عرض كرد: آيا از فرزندان من هم [ به اين مقام مي رسند؟]. «قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ». عهد من (امامت) به ظالمان نخواهد رسيد. هر كس بت صنمي را پرستش كرده باشد، امام نخواهد بود. (7)
د) حديث ديگري نيز امام صادق (عليه السّلام) نقل شده كه حضرت فرمود:
خداوند تبارك و تعالي، ابراهيم را بنده خود قرار داد، پيش از آنكه او را نبي خود گرداند و او را نبيِ خود قرار داد، پيش از آنكه وي را رسول خود نمايد و او را رسول خود گردانيد، پيش از آنكه او را خليل خود قرار دهد و او را خليل خود خواند، پيش از آنكه او را امام گرداند، پس هنگامي كه همه ي اين مقام ها در او جمع شد، فرمود: «إِنِّي جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً». (من تو را امام مردم قرار دادم). و اين مقام (امامت) آن چنان در نظر حضرت ابراهيم مهم و بزرگ جلوه كرد كه: «قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»: (عرض كرد: آيا از فرزندان من هم [ كسي به اين مقام مي رسد؟] فرمود: عهد من شامل حال ستمكاران نمي شود). يعني انسان سفيه و نابخرد، امام و پيشواي انسان متقي نخواهد شد. (8)
از توجه به دلايل و شواهد فوق چنين برمي آيد كه امامت، مرتبه اي است كه با نبوت و رسالت تفاوت دارد و حتي از آن دو والاتر و بالاتر است و حضرت ابراهيم (عليه السّلام) در دوران كهنسالي به اين مقام نايل گشت، در حالي كه پيش از آن، با صبر و تسليم در برابر اوامر الهي، از همه امتحان هاي پروردگار سربلند بيرون آمده بود. (9)
2. استمرار امامت
نكته ي ديگري كه از اين آيه شريف برمي آيد آن است كه امامت ابراهيم (عليه السّلام) - به هر معنا و مفهومي كه در نظر بگيريم- تنها به شخص آن حضرت اختصاص نيافت، بلكه در خاندان و نسل پس از وي نيز ادامه يافت و تا روز قيامت نيز پابرجا خواهد بود. شواهد و دلايل اين حقيقت عبارتند از:نخست آنكه، آن حضرت وقتي به مقام رسيد، دست دعاي درگاه خداوند برداشت و آن مقام را براي خاندان و نسل خويش نيز درخواست كرد و پاسخ خداوند متعال به اين درخواست، نفي كلي و قاطعانه نبود، بلكه امامت را عهد و پيماني الهي ناميد كه شامل حال ستمكاران نخواهد شد.
از سوي ديگر اين آيه ي شريف، چه در سؤال و چه در پاسخ آن، مقام امامت را تنها مختص فرزندان حضرت ابراهيم (عليه السّلام) ندانسته، بلكه آن را به تمام خاندان و نسل آن حضرت تعميم مي دهد، به شرط آنكه بر خويشتن ستم نكرده باشند.
در مقام عمل نيز خداوند اماماني را در نسل ابراهيم (عليه السّلام) قرار داد، چنان كه مي فرمايد:
«وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ نَافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنَا صَالِحِينَ*وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ...». (10)
مفسران در بيان معناي «كلمه ي باقيه» كه در نسل ابراهيم (عليه السّلام) قرار داده شده، آن را كلمه ي «توحيد» دانسته اند، چرا كه بيزاري جستن حضرت ابراهيم از آنچه قوم او مي پرستيدند و رو كردن به سوي آفريننده ي خويش، عين معناي كلمه ي توحيد، «لا اله الا الله» است. (11)
و عبارت «لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» در اين آيه ي شريف، يعني چه بسا مشركان نيز در پي دعوت يكتاپرستان، (دست از شرك بردارند و) به پرستش خداي يگانه باز گردند. (12)
بدين ترتيب، خداوند متعال، توحيد و يكتاپرستي را در نسل حضرت ابراهيم (عليه السّلام)، استمرار بخشيده است و نسل آن حضرت، هيچ گاه از وجود يكتاپرستان تهي نخواهد شد.
تمام گناهان، مرتبه اي از مراتب شرك به خداوند متعال است، پس آن درجه از توحيد كه خداوند در نسل حضرت ابراهيم قرار داده است، بايد توحيد حقيقي باشد كه شائبه اي از شرك بدان راه ندارد تا شايستگي ذكر در قرآن كريم را پيدا كند. اما آيا آن مرتبه از توحيد كه خداوند در وصف آن مي فرمايد: «وَ مَا يُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ» (13) مي تواند موردنظر خداوند متعال در بيان فوق قرار گيرد؟
افزون بر آن در بيان آيه ي شريف، سخن از توحيد حضرت ابراهيم- كه بدون شك توحيد حقيقي است و كوچك ترين شائبه اي از شرك بدان راه ندارد- به ميان آمده است كه نشان مي دهد توحيد برجامانده در خاندان و نسل آن حضرت نيز بايد از همان نوع توحيد باشد. اما بايد ديد كه به راستي چه كسي در مقام علم و عمل، به چنين مرتبه اي از مراتب توحيد آراسته بوده و چه كسي همانند آنچه را كه پير يكتاپرستان در دل داشت، در ضمير خويش داشته است و توانسته است همچون ابراهيم خليل (عليه السّلام) باشد كه «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ» (14)؟
بدون شك از ميان نسل حضرت ابراهيم (عليه السّلام)، تنها كسي داراي چنين مرتبه اي است كه عهد خداوند سبحان شامل حال او شده و دعاي آن حضرت در آيه «قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» درباره ي او مصداق پيدا كرده باشد.
از اين رو، به روشني مي توان دريافت كه مقام امامت كه خداوند آن را به خليل خود، ابراهيم (عليه السّلام) عطا فرمود، با بقاي كلمه مبارك توحيد، تا ابد در خاندان و نسل آن حضرت جاودان خواهد ماند.
دليل سوم، دعاي حضرت ابراهيم (عليه السّلام) است كه از زبان آن حضرت در قرآن كريم نقل شده است: «وَ اجْعَلْ لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ». (15)
معناي اين آيه نيز همانند آيه ي پيشين است؛ چنان كه در تفسير آن آورده اند: آن حضرت در اين دعا از خداوند مي خواهد كه در اقوام پس از وي نيز كساني را برانگيزاند كه همانند او، مردمان را به آيين او كه همانند توحيد و يكتاپرستي است دعوت كنند (16): «قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِينَ» (17).
خداوند عزوجل نيز دعاي پيامبر خويش را اجابت فرمود، چنان كه در قرآن كريم مي فرمايد:
«فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ کُلاًّ جَعَلْنَا نَبِيّاً*وَ وَهَبْنَا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنَا وَ جَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيّاً».
دلايل روائي
در ميان كتب حديث، روايات و متون بسياري وجود دارد كه ضمن بررسي مسئله ي استمرار امامت در خاندان حضرت ابراهيم (عليه السّلام)، آيات مذكور در اين زمينه را تفسير نموده است، برخي از اين روايات عبارتند از:1. حديث صحيح ابوحمزه ثمالي، به نقل از حضرت امام سجاد (عليه السّلام) كه مي فرمايند:
آيه (وَ جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ) درباره ي نازل شده و امامت، در نسل حسين بن علي بن ابي طالب (عليه السّلام)، تا روز قيامت پابرجا خواهد بود. (18)
2. حديث معتبري از هشام بن سالم كه در آن چنين مي گويد:
به حضرت امام صادق (عليه السّلام) عرض كردم: امام حسن افضل است يا امام حسين؟
حضرت فرمود: «حسن (عليه السّلام) از حسين (عليه السّلام) افضل است.» عرض كردم: پس چگونه است كه امامت، در نسل امام حسين (عليه السّلام) قرار داده شده و در فرزندان امام حسن (عليه السّلام) ادامه نيافته است؟
حضرت فرمود: «خداوند تبارك و تعالي چنين اراده فرموده است كه آنچه در مورد موسي و هارون اتفاق افتاد، درباره حسن و حسين (عليهما السلام) نيز تكرار شود. چنان كه موسي و هارون (عليهما السلام) در نبوت شريك بودند و حسن و حسين (عليهما السلام) نيز در امامت شريك هستند و خداوند عزوجل، نبوت را در نسل هارون قرار داد، نه در نسل موسي. هرچند موسي از هارون افضل بود.»
عرض كردم: آيا ممكن است در يك زمان، دو امام وجود داشته باشند؟
فرمود: «نه، مگر آنكه يكي از آن دو، سكوت كند و پيرو ديگري باشد و ديگري (در باب امامت) سخن بگويد و امام او باشد؛ اما اينكه دو امام ناطق در يك زمان وجود داشته باشند، چنين چيزي ممكن نيست.»
عرض كردم: آيا پس از حسن و حسين (عليهما السلام)، ممكن است دو برادر، هر دو امام باشند؟
فرمود: «خير، امامت در ميان فرزندان حسين (عليه السّلام) ادامه خواهد يافت، چنان كه خداوند مي فرمايد: «وَ جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ»، پس در ميان فرزندان و فرزندانِ فرزندان او ادامه مي يابد، تا آن گاه كه قيامت برپا شود.» (19)
3. حديث مفضل بن عمر به نقل از حضرت امام صادق (عليه السّلام)، مفضل گويد:
به حضرت عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! معناي فرموده ي خداوند در قرآن؛ «وَ جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ» را بر من بازگو كن.
فرمود:
معناي آيه اين است كه خداوند، امامت را تا روز قيامت، در نسل حسين (عليه السّلام) قرار داده است. (20)
4. روايت ابوبصير از حضرت امام باقر (عليه السّلام) كه در بيان معناي آيه ي «وَ جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ»فرمود:
امامت، در نسل حسين (عليه السّلام) است، از فرزندي به فرزند ديگر منتقل مي شود؛ اما به برادران و عموها نمي رسد. (21)
5. حديث ديگري از ابوبصير كه در آن چنين آمده است:
از حضرت امام صادق (عليه السّلام) درباره ي آيه «وَ جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ» پرسيدم. فرمود:
منظور از آن، امامت است كه خداوند آن را تا روز قيامت در نسل حسين (عليه السّلام) پايدار نموده است. (22)
6. ابوهريره گويد: از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره ي آيه «وَ جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ» پرسيدم. فرمود:
امامت در نسل حسين قرار داده شده است، از فرزندان او نُه امام برگزيده مي شود و مهدي (عج الله تعالي فرجه الشريف) در ميان آنها خواهد بود... (23)
احاديث بسياري ديگري نيز در اين باره وجود دارد كه پرداختن به همه ي آنها در اين مختصر نمي گنجد.
خلاصه ي كلام آنكه مقام امامت، به حضرت ابراهيم (عليه السّلام) پايان نيافت، بلكه مطابق با متن صريح آيات و روايات پيش گفته، تا روز قيامت در خاندان و نسل آن حضرت، مستمر و پايدار خواهد بود.
3. عهد امامت به ستمكاران نمي رسد
آيه ي امامت، ويژگي آن گروه از خاندان ابراهيم (عليه السّلام) را كه عهد الهي شامل حال آنان نمي شود، بيان فرموده كه اين ويژگي همان «ظلم و ستم» است. با تأملي كوتاه در آيات قرآن كريم مي توان دريافت كه اين كتاب شريف، فرزندان ابراهيم (عليه السّلام) را با صفات متعددي توصيف كرده است.قرآن كريم، حضرت ابراهيم را از جمله نيكوكاران و محسنين مي شمارد؛ اما در ميان خاندان و فرزندان آن حضرت، هم «نيكوكاران» و هم از «ستمكاران» نام برده است. آنجا كه مي فرمايد:
«سَلاَمٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ *کَذ لِکَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ *إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ *وَ بَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِيّاً مِنَ الصَّالِحِينَ*وَ بَارَکْنَا عَلَيْهِ وَ عَلَى إِسْحَاقَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ» (24).
بنابراين فرزندان حضرت ابراهيم به دو گروه «نيكوكار»و «ستمكار»تقسيم مي شوند. همچنين خداوند متعال در آيه ديگري، برخي از فرزندان آن حضرت را هدايت يافته و برخي ديگر را گمراه و فاسق ناميده است:
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً وَ إِبْرَاهِيمَ وَ جَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتَابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ» (25).
و مطابق آيه ي شريف:
«فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّمَاءِ بِمَا کَانُوا يَفْسُقُونَ» (26).
از طرفي، قرآن كريم برخي از فرزندان آن حضرت را «صالح»ناميده است. چنان كه از زبان حضرت ابراهيم مي فرمايد: «رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ» (27) و خداوند نيز دعاي آن حضرت را چنين اجابت فرموده است: «... وَ بَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِيّاً مِنَ الصَّالِحِينَ» (28).
بدين ترتيب، در قرآن كريم اوصاف متعددي براي فرزندان ابراهيم (عليه السّلام) بيان شده است. از طرفي، آيه ي امامت، فقط ظالمان را از عهد امامت محروم شده است. بنابراين لازم است كه با تأمل در آيات قرآن كريم، معناي ظلم و ظالم از ديدگاه قرآن را دريابيم تا از اين طريق، آن دسته از فرزندان حضرت ابراهيم خليل (عليه السّلام) را كه امامت به آنها رسيده و عهد الهي شامل حال انان شده، بشناسيم.
معنا و مفهوم ظلم
يكي از مفاهيم متداول ميان مردم كه در حيات روزمره ي خود و در همه ي عرصه ها از آن نام برده مي شود، ظلم و ستم است. هر نوع تعدّي نسبت به ديگران و تجاوز به حقوق آنان، ظلم نام دارد و شخص تعدّي كننده و تجاوزگر نيز ظالم ناميده مي شود. از طرفي، معناي ظلم به حوزه ي حقوق انسان و تجاوز به آن محدود نمي شود، بلكه تعرض اشخاص به قوانين كلي و قواعدي كه متضمن سعادت و آسايش انسان است- مانند دستورات بهداشتي، قوانين اجتماعي و دولتي و... - نيز از انواع ظلم محسوب مي شود.بدين ترتيب، ظلم از مفاهيمي است كه همه ي انسان ها مفهوم آن را درك مي كنند و آن را نه براي خود و خود براي ديگر همنوعان خويش و حتي براي چهارپايان و حيوانات، نمي پسندند.
قرآن كريم نيز مفهوم جديد يا تعبير خاصي براي ظلم نياورده است و بررسي آيات شريف قرآن نشان مي دهد كه مفهوم ظلم در قرآن، به همان معناي متداول ميان مردم- كه هر انساني آن را درك مي كند- به كار رفته است و همان گونه كه سرپيچي از اطاعت از قوانين حكومتي، ظلم و ستم بر خويشتن محسوب مي شود، عدم اطاعت از قانون الهي نيز ظلم به نفس است.
از سوي ديگر همچنان كه در نزد انسان ها، ظلم داراي مراتب و درجات مختلف است، در قرآن كريم نيز مراتب گوناگون دارد. چنان كه قرآن كريم از زبان لقمان حكيم در وصيت وي به فرزندش، شرك به خداوند متعال را «ظلم عظيم» ناميده است: «يَا بُنَيَّ لاَ تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ» (29).
از اين رو در قرآن كريم، از مشركان و كافران با تعبير «ظالمين» ياد شده است. چنان كه خداوند متعال مي فرمايد: «وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخَاذِکُمُ الْعِجْلَ...» (30).
در جاي ديگر نيز مي فرمايد: «وَ الْکَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (31).
و نيز مي فرمايد: «مَنْ يُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْوَاهُ النَّارُ وَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ» (32).
بدين ترتيب در بسياري از آيات شريف قرآن، كافران و مشركان «ظالم» ناميده شده اند. از تعبير به كار رفته در وصيت لقمان به فرزندش كه شرك به خداي متعال را «ظلم عظيم» ناميده، درمي يابيم كه ظلم مراتب متعدد دارد و بزرگترين آنها، «شرك» است. البته معناي ظلم، تنها به شرك و كفر محدود نمي شود، بلكه در قرآن كريم، ديگر گناهان نيز به ظلم تعبير شده اند.
به نمونه اي از آياتي كه در آن، انواع معصيت، به ظلم تعبير شده است، توجه كنيد:
1. نسبت دروغ به خداوند دادن كه خداوند مي فرمايد: «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِباً» (33).
2. ادعاي دروغين:
«وَ لاَ أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُکُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِي أَنْفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ» (34).
3. به ناحق كشتن كسي كه جانش محترم است. خداوند متعال در بيان داستان دو فرزند آدم (عليه السّلام) مي فرمايد: «إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَ ذ لِکَ جَزَاءُ الظَّالِمِينَ» (35).
4. زنا: خداوند در داستان يوسف (عليه السّلام) مي فرمايد:
«وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَ قَالَتْ هَيْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» (36).
5. حكم راندن و داوري كردن برخلاف آنچه كه خداوند فرمان داده است: «وَ مَنْ لَمْ يَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُول ئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (37).
6. كتمان شهادت: «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهَادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ...» (38).
7. تعدي و تجاوز بر ديگران: «وَ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ... وَ لاَ تُمْسِکُوهُنَّ ضِرَاراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِکَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ» (39) و بسياري از آيات ديگر كه برخي از گناهان را ظلم به بندگان و يا ظلم به خويشتن مي داند و اين نشان مي دهد كه ظلم، تنها به معناي شرك ورزيدن به خداوند سبحان نيست.
معصيت و نافرماني خداوند از آن جهت «ظلم» ناميده شده كه ظلم به خويشتن عبارت است از سرپيچي از قانوني كه سعادت و سلامت وجود انسان را تضمين مي كند و براي تأمين سعادت انسان، چه قانوني بالاتر از قوانين الهي؟ و براي اطاعت و پيروي انسان، چه حكومت و سلطه اي برتر از حكومت خداوند؟ پس واضح است كه سرپيچي انسان از اين قانون، ظلم به خويشتن و انكار قانون الهي، نافرماني خداوند خواهد بود.
بنابراين تنها شرك ورزيدن به خداوند، ظلم نيست، بلكه ظلم داراي مراتب مختلف است و چنان كه گفتيم، درجه ي آن با توجه به مرتبه ي آن، معتبر است و هرچه معصيت بزرگ تر باشد، درجه ي شرك مربوط به آن نيز بالاتر خواهد بود تا آنجا كه شرك به خداوند، بالاترين مرتبه و بزرگترين درجه ي ظلم است. چنان كه خداوند مي فرمايد: «إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ» (40).
گناه، مرتبه اي از شرك
همه ي انواع گناهان، نوعي شرك محسوب مي شوند، چرا كه شرك عبارت است از شريك قرار دادن براي خداوند در آنچه كه تنها از آن خداست، خواه طاعت و عبادت باشد. خداوند متعال مي فرمايد: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْکُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لاَ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ...» (41).و مي فرمايد: «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِل هَهُ هَوَاهُ...» (42).
و خواه در افعال و اعمال كه خداوند مي فرمايد:
«... فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِينَ*فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحاً جَعَلاَ لَهُ شُرَکَاءَ فِيمَا آتَاهُمَا فَتَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِکُونَ» (43).
بنابراين، تنها اعمالي مانند پرستش بت ها، شرك نيست، بلكه اطاعت و پيروي از هر كس و هر چيز، اگر مطابق با رضاي خداوند سبحان نباشد، مرتبه اي از شرك است. چنان كه خداوند مي فرمايد: «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» (44) و ناگفته پيداست كه يهود و نصاري، رهبران و راهبان خود را نمي پرستيدند، بلكه در اموري كه مورد رضاي خداوند نبود، از آنها اطاعت و پيروي مي كردند.
به راستي اگر القائات شيطان و هواي نفس و جهل آدمي و امثال آن نبود، انسان هيچ گاه خلاف امر و نهي پروردگار خويش رفتار نمي كرد، دامن به گناه نمي آلود و در پي آنچه كه شيطان برايش زينت داده و آن را خوشايند جلوه مي دهد، به اطاعت ابليس گردن نمي نهاد. چنان كه گفتيم، اطاعت كردن نيز نوعي عبادت است.
بدين ترتيب، گناه و معصيت يكي از مراتب شرك است و اين همان معناي فرموده خداوند در قرآن كريم است: «وَ مَا يُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ» (45).
حقيقت ايمان به خداوند عبارت است از دلبستگي به او و خضوع كامل در برابر عظمت او و حقيقت شرك عبارت است از دلبستگي به غيرخدا؛ يعني دل بستن به آنها كه حتي سود و زيان خويش را هم در اختيار ندارند و از آنجا كه هر يك از افراد بشر، مراتب مختلفي از ايمان و شرك را با هم در دل خويش جا داده اند، مي بينيم كه اعمال و رفتار برخي از آنان، با اعتقاداتشان همگوني ندارد، چنان كه قرآن كريم تصريح مي نمايد: «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ...» (46).
برخي از مراتب شرك، واضح و آشكار است؛ اما برخي از انواع شرك، پنهان هستند و «شرك خفي» نام دارند. حضرت امام حسن عسكري (عليه السّلام) در اين باره مي فرمايند:
راه يافتن شرك در دل مردمان، از رد پاي مور بر صخره ي صاف در شب تار و از ردپاي مورچه بر سنگ سياه ناپيداتر است. (47)
احاديث بسياري در اين خصوص از ائمه اطهار (عليهم السلام) نقل شده است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:
-حضرت امام باقر (عليه السّلام) در بيان معناي آيه شريف «وَ مَا يُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ»مي فرمايند:
شرك در اطاعت (از غير خدا)، با شرك در عبادت (غير خدا) تفاوت دارد. گناهاني كه مردم انجام مي دهند، شرك در اطاعت است؛ يعني آنها با اطاعت از شيطان، از غير خدا اطاعت كرده و به پروردگار شرك ورزيده اند؛ اما در عبادت شرك نورزيده اند؛ يعني غيرخدا را پرستش نكرده اند. (48)
-حضرت امام صادق (عليه السّلام) مي فرمايد:
خداوند متعال فرموده است: من بهترين شريك هستم. اگر كسي در اعمال خود، كسي را شريك من گرداند، از او نمي پذيرم و هيچ عملي را نمي پذيرم، مگر آنكه خالصانه براي من باشد. (49)
-ابوبصير گويد: از حضرت امام جعفرصادق (عليه السّلام) درباره ي معناي آيه «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» (50) پرسيدم، فرمود:
به خدا سوگند آنها مردم را به عبادت خود فرا نخواندند، كه اگر چنين مي كردند، مردم به آنها پاسخ مثبت نمي دادند. در عوض، آنها حرام خدا را حلال و حرام او را حلال كردند و مردم نيز پيروي از آنها، بدون آنكه خود بفهمند، آنان را مي پرستيدند. (51)
بدين ترتيب، احاديث بسياري از ائمه اطهار (عليهم السلام) وارد شده كه هر نوع معصيت و نافرماني خداوند سبحان را، نوعي پرستش شيطان و مرتبه اي از مراتب شرك به خداوند بزرگ مي داند. خلاصه ي كلام آنكه هر نوع معصيت و نافرماني خداوند و هرگونه پيروي از هواي نفس در جهت خلاف رضاي خداوند متعال، ظلم به خويشتن است؛ زيرا از مراتب شرك كه ظلم عظيم است، محسوب مي شود. بنابراين درمي يابيم شخص ظالم كه مطابق با آيه ي امامت، عهد الهي شامل حال او نمي گردد، همان كسي است كه از سايه ي عزت اطاعت خداوند، خارج شده و به ذلت نافرماني تن داده است و خداوند درباره ي او چنين مي فرمايد: «لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ».
مفسران نيز در بيان معناي اين آيه، همين برداشت را كرده اند. زمخشري در الكشاف در تفسير آيه چنين مي گويد:
معناي آيه آن است كه هر كدام از فرزندان تو كه ظالم باشند، جانشيني من و عهد امامت به او نخواهد رسيد، بلكه اين عهد شامل حال كسي خواهد شد كه عادل و از ظلم و ستم به دور باشد. با توجه به اين آيه، چنين نتيجه گرفته اند كه انسان فاسق، براي امامت مناسب نيست....
تا آنجا كه مي گويد:
ابوحنيفه (رحمه الله)، به طور غيرعلني و پنهان، بر ضرورت ياري رساندن به زيد بن علي (رضوان الله عليهما) و دادن كمك مالي به او و طغيان در برابر دزداني كه خود را امام يا خليفه ناميده بودند، همچون منصور دوانيقي و ديگران، فتوا داده بود. زني به او گفت: پسرم را به همراهي با ابراهيم و محمد، (فرزندان عبدالله بن حسن) و قيام عليه حكومت فرمان دادي و او در اين راه كشته شد. ابوحنيفه درباره ي منصور دوانيقي و ياران او چنين مي گفت: اگر آنها بخواهند مسجدي بسازند و از من بخواهند كه حتي آجري فراهم كنم، اين كار را نخواهم كرد.
و از ابن عيينه چنين نقل شده است:
ظالم، هرگز نمي تواند امام باشد، چگونه ممكن است ظالمي امام شود، حال آنكه فلسفه وجود امام، جلوگيري از اعمال ظالمان است؟ اگر شخص ظالمي به امامت منصوب شود، مصداق ضرب المثل معروف خواهد بود كه مي گويد: «هركه گرگ را چوپان قرار دهد، ظلم كرده است.» (52)
گويي اين بخش از گفته هاي زمخشري، به همان نكته اي اشاره دارد كه علامه طباطبايي (رحمه الله) در الميزان آورده است، آنجا كه مي فرمايد:
عظمت و شرافت اين مفهوم، امامت، موجب مي شود، تنها كساني قادر به عهده دار شدن آن باشند كه خود، ذاتاً هدايت يافته و سعادتمند باشند؛ زيرا كساني كه احتمال ارتكاب ظلم و شقاوت در آنان وجود دارد، اگر هم سعادتي يابند، بر اثر هدايت ديگران است. چنان كه خداوند مي فرمايد: «أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لاَ يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدَي» (53). اين آيه شريف، كسي كه ديگران را به حقيقت رهنمون مي كند با كسي كه جز با كمك ديگران هدايت نمي يابد، مقايسه كرده است و اين مقايسه نشان مي دهد كه هدايتگر راه حق، بايد به خودي خود هدايت يافته باشد و كسي كه با كمك ديگري هدايت شده باشد، نمي تواند هدايتگر راه حق باشد. (54)
همچنين فخر رازي در تفسير آن آيه شريف آورده است:
مسئله ششم: اين آيه، عصمت پيامبران را به دو دليل ثابت مي كند: نخست آنكه ثابت كرديم منظور از عهد الهي در اين آيه «امامت» است و ترديدي نيست كه هر پيامبري، امام نيز هست و امام در لغت به معناي پيشواست كه مردم به او اقتدا و از وي تبعيت مي كنند. از طرفي، پيامبر نيز برترين و والاترين مردم است و از آنجا كه آيه تأكيد دارد كه شخص فاسق نمي تواند امام باشد، به طريق اولي دلالت مي كند كه پيامبر نيز نبايد فاسق و گنهكار باشد.
دوم، آنكه در آيه مي خوانيم: «لا يَنالُ عَهْدي الظالمين» (عهد من، شامل حال ستمكاران نمي گردد)، اگر منظور از اين عهد، نبوت باشد؛ تأكيد بر نرسيدن ستمكاران بدان نشان دهنده ي لزوم گنهكار نبودن پيامبران است. اگر هم منظور از آن عهد، امامت باشد، باز هم بدان جهت كه هر پيامبر، يقيناً امام و پيشواي مردم نيز هست و از طرفي هر انساني گنهكار و ناجر، ظالم بر خويشتن است؛ بنابراين مقام نبوت به هيچ انسان فاسق و گنهكاري نمي رسد و الله علم؛ خدا بهتر مي داند. (55)
... و در جاي ديگر چنين گويد:
از آنجا كه دريافتيم منظور از امامت در اين آيه، همان مقام نبوت است، پس مي توان نتيجه گرفت كه هر كس حتي لحظه اي به خداوند بزرگ كافر شده باشد، براي نبوت مناسب نيست. (56)
هم او در جاي ديگر چنين آورده است:
اگر كسي ادعا كند كه ظاهر عبارات آيه، نشان دهنده ي آن است كه امام و قاضي بايد چه در آشكارا و چه در پنهان، از ظلم و ستم دور باشد، در پاسخ خواهيم گفت: بله، شيعيان با استناد به اين آيه آن را دليل بر صحت عقيده ي خود مبني بر لزوم عصمت امام در پنهان و آشكار مي دانند؛ اما ما مي گوييم: با وجود اينكه آيه چنين اقتضا مي كند؛ ولي ما - اهل سنت- لزوم عصمت باطني را كنار نهاده و تنها به عصمت ظاهري اكتفا كرده ايم. (57)
اما گويي كسي از رازي كه خود را مفسر كتاب خدا و عالم علم تفسير مي داند، نپرسيده است كه چرا دلالت آيه بر لزوم عدالت ظاهري و باطني را رها كرده و تنها به عدالت ظاهري اكتفا نموده است، حال آنكه خود بر اين نكته اذعان دارد؟! «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِينَ» (58).
گويي آنان از ياد برده اند كه: «سَتُکْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَ يُسْأَلُونَ». (59) نتيجه آنكه مطابق با مباحث پيشين، به صراحت مي توان دريافت كه انسان ظالم و ستمكار؛ يعني كسي كه هر نوع گناه و معصيتي مرتكب شود، صلاحيت رسيدن به عهد الهي و مقام امامت را ندارد.
پينوشتها:
1. و آن گاه كه پروردگارش، ابراهيم را به انواعي از ابتلائات و امتحان ها آزمود، فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم. عرض كرد: آيا از فرزندان من هم (به چنين مقامي مي رسند؟) فرمود: عهد من (امامت) شامل حال ظالمان نمي شود. (بقره: 124).
2. سپاس خداوندي را كه در دوران كهنسالي، اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد، به راستي پروردگار من شنواي دعاهاست. (ابراهيم: 39).
3. (همسر ابراهيم) گفت: اي واي بر من! آيا من (فرزندي) بزايم، حال آنكه پير زني (فرتوت) هستم و اين شوهرم هم پيرمردي (كهنسال) است؟ به راستي كه اين امري شگفت است. (هود: 72).
4. آيا اكنون كه من به پيري رسيده ام، مرا (به داشتن فرزند) بشارت مي دهيد؟ اين چگونه بشارتي است؟ (حجر: 54)
5. آن گاه كه پروردگارش، ابراهيم را به امتحانات و ابتلائاتي، آزمود. (بقره: 124)
6. پس آن هنگام كه آن دو (در برابر امر پروردگار) سر تسليم فرود آوردند (ابراهيم) پيشاني او را بر زمين ساييد (و آماده ي ذبح نمود). او را خطاب قرار داديم كه: اي ابراهيم! (دست از ذبح فرزند بازگير كه) رؤياي خود را به راستي تعبير كردي، ما نيكوكاران را اين گونه پاداش مي دهيم به راستي كه اين، آزمايشي بس آشكاركننده بود. (صافات: 103-106).
7. اصول كافي، ج1، ص 174.
8. همان، ج1، ص 175.
9. رك: تفسير الميزان، ج1، ص 267.
10. و هنگام كه ابراهيم (نا) پدر (ي) خود را گفت: من از آنچه مي پرستيد، بيزارم و تنها (به سوي) كسي كه مرا آفريده و راهنمايي ام مي كند، (رو مي آورم) و اين سخن (يكتاپرستي) را همچون پيام جاويد در خاندان خويش برجا نهاد، باشد كه (به سوي خداوند) باز گردند. (انبياء: 72 و 73).
11. تفسيرالتبيان، ابوجعفر محمد بن حسن طوسي، بيروت: دار احياء التراث العربي، ج9، ص 193. تفسير كشاف، ابوالقاسم جارالله محمود بن عمر زمخشري، چ3، بيروت: دارالكتاب العربي، 1470هـ، ج4، ص246. تفسير رازي، ج27، ص208. الميزان، ج18، ص96.
12. همان.
13. بيشتر آنها به خداي ايمان نمي آورند، مگر آنكه (مرتبه اي از) شرك را نيز به ايمان خود مي آميزند. (يوسف: 106).
14. آن گاه كه پروردگارش او را گفت: تسليم شو، گفت: تسليم (فرمان) خداوندگار جهانيان شدم. (بقره: 131).
15. در ميان امت هاي بعد، نام مرا بلند و نيكو گرداند. (شعرا: 84).
16. تبيان، ج8، ص34. تفسير فخر رازي، چ3، بيروت: دار احياء التراث العربي، ج24، ص 147. الميزان، ج15، ص285.
17. بگو: خداوند راست گفت. پس از آيين ابراهيم كه مخلص و از شرك به دور بود، پيروي كنيد. (آل عمران: 95). آن گاه كه از قوم خويش و از آنچه كه به جاي خداوند مي پرستيدند، كناره گرفت، اسحاق و يعقوب را بدو بخشيديم و همه ي آنان را پيامبر قرار داديم و از رحمت خود آنان را بهره مند گردانديم و آنان را نيكونام و بلندآوازه كرديم. (مريم: 49-50).
18. كمال الدين و تمام النعمة، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن موسي بن بابويه قمي (شيخ صدوق)، قم: مؤسسه نشر اسلامي وابسته به جامعة مدرسين حوزه ي علميه، ص323.
19. بحارالانوار، ج25، ص249.
20. خصال، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن موسي بن بابويه قمي (شيخ صدوق)، قم: مؤسسه نشر اسلامي وابسته به جامعة مدرسين حوزه ي علميه، ص304. بحارالانوار، ج25، ص 253.
21. كمال الدين و تمام النعمة، ص231. بحارالأنوار، ج25، ص 253.
22. معاني الاخبار، شيخ صدوق، قم: مؤسسه نشر اسلامي وابسته به جامعة مدرسين حوزه ي علميه، ص132. بحارالأنوار، ج25، ص 260.
23. كفاية الاثر، ابوالقاسم علي بن محمدبن علي خزار، قم: چاپ خيام، 1401هـ، ص86.
24. سلام بر ابراهيم كه ما نيكوكاران را چنين پاداش مي دهيم... او را و اسحاق را بركت داديم و از ميان فرزندان آنها، برخي نيكوكارند و گروهي آشكارا بر خويشتن ستم روا مي دارند. (صافات: 109-113).
25. نوح و ابراهيم را (به سوي مردمان) فرستاديم و در خاندان آن دو، پيامبري و كتاب قرار داديم. گروهي از آنها هدايت يافته و بسياري از انها فاسق و نابكارند. (حديد: 26)
26. ستم پيشگان، (گفته ي ما را) به سخن ديگري غير از آنچه كه نازل شده بود تبديل كردند. پس به خاطر كارهاي ناشايستي كه انجام مي دادند، ستمكاران را از آسمان عذابي سخت فرو فرستاديم. (بقره: 59).
27. خداوندا! مرا (فرزنداني) صالح و نيكوكردار عطا فرما. (صافات: 100)
28.... و او را به اسحاق، كه پيامبري از زمره ي صالحان بود، بشارت داديم. (صافات: 112).
29. اي پسركم! به خداوند شرك نَورز كه شرك ورزيدن به خداوند، ظلم عظيم است. (لقمان: 13)
30. آن هنگام كه موسي قوم خود را گفت: اي قوم من! شما با پرستيدن گوساله به خويشتن ستم كرديد... (بقره: 54).
31. كافران، همان ستمكارانند. (بقره: 254).
32. هركس به خداوند شرك ورزد، خدا بهشت را بر او حرام گرداند و جايگاه او آتش است و ستمكاران را ياوري نخواهد بود. (مائده: 72).
33. چه كسي ستمكارتر است از آنكه به دروغ (ناروايي را) به خداوند نسبت دهد؟ (انعام: 93)
34. ادعا نمي كنم كه گنجينه هاي خدايي نزد من است و (به دروغ) به شما نمي گويم كه از غيبت آگاهي دارم يا اينكه فرشته هستم... كه در اين صورت از ستمكاران خواهيم بود. (هود: 31)
35. هابيل گفت: من مي خواهم كه بار گناه تو و خودم بر دوش تو افتد و از اهل جهنم شوي كه اين است كيفر ستم پيشگان. (مائده: 29).
36. درها را محكم بست و گفت: من آماده ام. يوسف (عليه السّلام) فرمود: پناه مي برم به خدا كه او پروردگار من است، به راستي ستمكاران رستگار نمي شوند. (يوسف: 23)
37. و آنان كه بر اساس آنچه كه خداوند نازل فرموده حكم نكنند، از ستمكاران خواهند بود. (مائده: 45)
38. كيست ستمكارتر از آنكه گواهي خداوند را نزد خويش پوشيده دارد؟ (بقره: 140).
39. اگر زنان را طلاق داديد و عده ي آنان پايان يافت... آنها را نگاه نداريد و (به حقشان) تجاوز نكنيد كه هر كس چنين كند، به راستي بر خود ستم كرده است. (بقره: 231).
40. به راستي شرك ورزيدن به خداوند، ظلمي عظيم (و آشكار) است. (لقمان: 13).
41. اي فرزندان آدم! آيا از شما پيمان نگرفتيم كه شيطان را پرستش نكنيد؟ (يس: 60).
42. آيا ديدي كسي را كه هواي نفس خود را معبود و خداي خويش گرداند؟ (جاثيه: 23)
43.... و چون باردار شد، پروردگار خويش را خواندند كه اگر ما را فرزندي صالح عطا كني، بدون شك از سپاسگزاران خواهيم بود و آن گاه كه آنان را فرزندي عطا كرد، در آنچه خداي ايشان را داده بود، براي پروردگار شريكاني قرار دادند و خداي از آنچه به آن شرك مي ورزند بسي والاتر است. (اعراف: 189-190).
44. (يهوديان و نصاري) دانشمندان و راهبان خويش را به جاي خداوند به الوهيت گرفتند. (توبه: 31)
45. بيشتر آنها به خداي ايمان نمي آورند، مگر آنكه (مرتبه اي از) شرك را نيز به ايمان خود مي آميزند. (يوسف: 106).
46. آيا ديدي آن كس را كه هواي نفس خود را معبود و خداي خويش قرار داد؟ (جاثيه: 23)
47. الغيبة، ابوجعفر محمد بن حسن طوسي، قم: مؤسسه معارف اسلامي، ص 207. بحارالانوار، ج22، ص 359.
48. بحارالأنوار، ج9، ص214.
49. كافي، ج1، ص 53.
50. علما و راهبان خود را (همچون) پروردگار دانستند و (از آنها پيروي كردند.) (توبه: 31)
51. الكافي، ج1، ص 53.
52. الكشاف، ج1، ص 184.
53. آيا آن كس كه (ديگران را) به راه حق هدايت مي كند سزاوار پيروي است يا كسي كه اگر او را هدايت نكنند، خود راه حق را نمي يابد؟ (يونس: 35).
54. الميزان، ج1، ص 273.
55. تفسير فخر رازي، ج4، ص 43.
56. همان.
57. همان.
58. بگو: اگر راست مي گوييد، دليل و برهان خود را ارائه كنيد. (بقره: 111)
59. گواهي آنان ثبت مي گردد و از آنها (درباره ي آن) پرسيده خواهد شد. (زخرف: 19).
حيدري، سيدكمال، (1392)، عصمت در قرآن، تهران، نشر سخن، چاپ اول