امام از ديدگاه قرآن کريم

نخستين صفت لازم براي امام، صبر است كه قرآن كريم آن را از صفات پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شمرده و در توصيف خاندان ابراهيم (عليه السلام)، برخي از آنان را، هدايت يافته ناميده و فرموده است
پنجشنبه، 10 ارديبهشت 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امام از ديدگاه قرآن کريم
امام از ديدگاه قرآن کريم

 

نويسنده: سيدكمال حيدري




 

«وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ‌» (آيه 124/بقره)
آيه ي مذكور تصريح مي كند كه رسيدن ابراهيم به مقام امامت، پس از به پايان بردن «كلمات» و موفقيت در امتحان هاي الهي بود و بدين ترتيب مشخص مي شود كه هر كس مي خواهد به اين مرتبه برسد و امام شود، ‌بايد آن مرحله اي را كه مولايمان حضرت ابراهيم طي كرد، او نيز بپيمايد و همانند آن حضرت، كلمات و آزمون ها را پشت سر گذارد.
آيه ي شريف مذكور، ماهيت دقيق آن «كلمات» و مراحل را مشخص ننموده است تا بتوان با توجه به وجود آن در اشخاص، به صلاحيت آنها براي رسيدن به منصب امامت پي برد؛ اما مي توان با توجه به آيه ي شريفه ي «وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَ کَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ‌» (1)، به اين حقيقت دست يافت. اين آيه ي شريف بيان مي كند كه براي كسب مقام امامت، دو شرط اساسي وجود دارد و هر يك از آنها با يكي از ابعاد شخصيت انسان در ارتباط است: نخست، بعد عملي كه عبارت است از «صبر» و دوم، بعد علمي كه «يقين» است و شايسته است كه امام از اين دو عامل بهره مند باشد؛ يعني در مقام عمل به صبر و شكيبايي و در عرصه ي علم، به باور و يقين آراسته باشد.

1. صبر

نخستين صفت لازم براي امام، صبر است كه قرآن كريم آن را از صفات پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شمرده و در توصيف خاندان ابراهيم (عليه السلام)، برخي از آنان را، هدايت يافته ناميده و فرموده است: «فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ» (2) و در جاي ديگر نيز صبرپيشگان را هدايت يافته نام نهاده و چنين فرموده است:
«... وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ‌ *الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ‌ *أُولئِکَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ‌» (3). همچنين قرآن كريم درباره ي خاندان آن حضرت مي فرمايد: «وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ‌» (4). نيز در چندين مورد،‌ صبركنندگان را «محسن» و نيكوكار ناميده است، مانند آيات شريف «وَ الْکَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ‌» (5) و «وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ‌» (6) و «إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ‌» (7).
چنان كه مي بينيم، قرآن كريم در موارد متعدد، مؤمنان را به صبر و شكيبايي سفارش فرموده، صبر پيشگان را ستوده و پاداش آنان را بزرگ شمرده است. خداوند متعال مي فرمايد: «فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ» (8).
و در بيان سرگذشت صبر ايوب (عليه السلام) مي فرمايد: «إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ‌» (9) و در جاي ديگر مي فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ‌» (10) و نيز مي فرمايد: «وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ‌» (11) و در جاي ديگر مي فرمايد: «وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ‌» (12) و بدين ترتيب، آيات بسياري در قرآن كريم به مدح و ستايش صبر و صبرپيشگان پرداخته است.
همچنين در احاديث و روايات متعددي كه از پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه اطهار (عليهم السلام) نقل شده است، اهميت «صبر» را به وضوح مشاهده مي كنيم:
1. حضرت امام رضا (عليه السلام) از پدر بزرگوارش حضرت امام موسي كاظم (عليه السلام) چنين نقل مي فرمايد:
در يكي از جنگ ها، گروهي به نزد رسول خدا آمدند. حضرت پرسيد: كيستيد؟
عرض كردند: گروهي از مؤمنان هستيم.
حضرت فرمود: نشانه ي ايمان شما چيست؟
عرض كردند: شكيبايي به هنگام مصيبت و بلا، شكر و سپاس به هنگام نعمت و گشادگي و تسليم و رضا در برابر قضاي الهي.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «نزديك است كه عالمان بردبار، بر اثر فقه و آگاهي خويش به درجه ي انبياء برسند. اگر چنين هستيد كه مي گوييد، پس آنچه را در آن اقامت نمي كنيد بنا ننهيد و آنچه را خوردن نتوانيد، نيندوزيد و از خداوندي كه به سوي او باز مي گرديد، پروا كنيد». (13)
2. حضرت امام جعفرصادق (عليه السلام) مي فرمايد:
از حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام) درباره ي ايمان پرسيدند، فرمود:
خداوند متعال، ايمان را بر چهار اساس استوار كرد: صبر، يقين، عدل و جهاد.
در اين ميان، صبر خود چهار پايه دارد: اشتياق، هراس، زهد و مراقبت.
هر كه به بهشت اشتياق دارد، از شهوت ها چشم پوشد و هر كه از آتش هراس دارد، از حرام روي گردانَد و هر كه به دنيا زهد و بي رغبتي نشان دهد، مصيبت ها او را آسان آيد و هر كه مرگ را پيش رو ببيند، به انجام كارهاي نيك شتاب كنند... . (14)
3. حضرت امام جعفرصادق (عليه السلام) مي فرمايد:
چون قيامت فرا رسد، گروهي از مردم برخاسته و به در بهشت آيند و در حلقه برکوبند.
گفته شود: كيستيد؟
گويند: ما صبرپيشگان هستيم.
گفته شود: بر چه چيز صبر كرديد؟
گويند: بر اطاعت خدا صبر مي كرديم و در برابر نافرماني خدا صبر پيشه مي كرديم. در اين هنگام خداوند عزوجل گويد: راست گفتند. آنها را به بهشت داخل كنيد و اين است معناي فرموده ي خداوند كه: «إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ»: شكيبايان، پاداش خود را بي حساب، به طور كامل دريافت مي دارند. (15)
4. حضرت امام صادق (عليه السلام) فرموده اند:
جايگاه صبر نسبت به ايمان، همچون سر در بدن است، همچنان كه اگر سر برود بدن نيز از بين مي رود، اگر صبر از ميان رود نيز ايمان از بين خواهد رفت. (16)
5. سماعة بن مهران گويد:
حضرت امام رضا (عليه السلام) به من فرمود: «چه چيز موجب شده كه به حج نروي»؟
عرض كردم: فدايت شوم، قرض بسيار برگردنم افتاده است. دارايي ام از بين رفته و قرض كه برعهده ام مانده بيشتر از مالي است كه از دست داده ام. اگر كمك يكي از يارانمان نبود، نمي توانستم از آن وضع رها شوم.
حضرت فرمود: «اگر صبر پيشه كني، خشنود خواهي بود و اگر صبر نكني، خداوند تقدير خود را به اجرا مي گذارد، چه راضي باشي و چه ناخرسند.» (17)
6. از حضرت امام صادق (عليه السلام) چنين روايت شده است:
پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: خداوند عزوجل مي فرمايد:
«من دنيا را به بندگان خود وام داده ام، پس هر كه از آن به من قرض دهد، در برابر هر جزء ‌از ده برابر تا هفتصد برابر، هر اندازه كه بخواهم به او برمي گردانم. و هر كه به من قرض ندهد، به قهر (بدون رضايت او) از وي چيزي بستانم، پس اگر صبر و بردباري پيشه كند، او را سه خصلت دهم كه اگر يك از آنها را به فرشتگانم بدهم، از من بدان خرسند گردند.»
راوي گويد: سپس امام (عليه السلام) اين آيه ي را تلاوت فرمود:
«الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ‌* أُولئِکَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ ...» كه اين درود پروردگار يكي از آنهاست. دومي، «رحمت» و سومي، «هدايت يافتن» است. چنان كه در ادامه ي آيه ي شريف آمده است: «وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ‌» .
سپس امام صادق (عليه السلام) فرمود: «اينها از آن كسي است كه خداوند از او چيزي را به قهر (‌بدون رضايت او) نستاند.» (18)
از اين رو علماي علم اخلاق، صبر را پايه و اساس تمامي فضايل روحي و مبناي همه ي مكارم اخلاقي دانسته اند. در ادامه ي بحث خواهيم ديد كه صبر، ميراث و نتيجه ي يقين است و اينكه يقين، نتيجه اي به مراتب والاتر از صبر نيز دربردارد كه عبارت است از تسليم و رضا در برابر اراده ي خداوند سبحان چنان كه حق تعالي در توصيف خليل خود، ابراهيم (عليه السلام)، مي فرمايد: «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ‌» (19).

2. يقين

دومين ويژگي اساسي براي امام، «يقين» است كه عبارت است از «علمي كه شك و ترديد بدان راه ندارد.» (20) از آيات قرآن كريم چنين برمي آيد كه رسيدن به مرحله ي يقين، جز از طريق مشاهده ي عوالم غيرمادي و جهان ماوراي ماده، امكان پذير نيست. خداوند متعال مي فرمايد: «وَ کَذلِکَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ‌» (21). در نتيجه، بايد گفت آن درجه از يقين كه مولايمان حضرت ابراهيم (عليه السلام) پس از مشاهده ي آسمان ها و زمين بدان دست يافت، يقين حاصل از دليل و برهان عقلي نبوده، بلكه در نتيجه ي مشاهده ي عيني حقايق ملكوتي حاصل شده است. اينجا لازم است به دو نكته اشاره نماييم: نخست، معنا و مفهوم «ملكوت» و دوم آنكه نتيجه ي مشاهده ملكوت، رسيدن به يقين است.

الف) معناي «ملكوت»

ملكوت در لغت به معناي «مُلك» است و مصدري است كه مانند واژه هاي طاغوت و جبروت، با افزودن «واو» و «تاء» به دست آمده است. اضافه شدن اين دو حرف، سبب تأكيد در معناي واژه شده است، چنان كه گفته اند: «اضافه شدن حرفي به ريشه ي كلمه، موجب افزايش و تأكيد در معناست.»
علماي علم لغت گفته اند:
«ملكوت به معناي «ملك» است، اما از آن رساتر و داراي تأكيد بيشتر است؛ زيرا «واو» و «تا» ، براي تأكيد و مبالغه به كلمه اضافه مي شوند.» (22)
در قرآن كريم نيز واژه ي ملكوت- مانند ديگر واژه ها- به همان معناي متداول به كار رفته است؛ زيرا چنين نبوده كه قرآن كريم، براي واژگاني كه مورد استفاده قرار داده، معناي جديدي ابداع كند و تنها تفاوتي كه ممكن است وجود داشته باشد، مصداق هايي است كه بر معناي و مفهوم واژگان صدق مي كند.
بدين ترتيب، «ملك» و «ملكوت» ، نوعي مالكيت، احاطه و در اختيار داشتن اشياء است كه امكان تصرف و ايجاد تغيير و تحول در ان را مالك فراهم مي سازد. مالكيت، گاهي اعتباري و قراردادي است. براي مثال، مالكيت انسان بر اموال و دارايي ها و املاك خويش، از اين نوع است. در اين نوع مالكيت، امكان نقل و انتقال، بخشش، واگذاري و حتي تصرف و غصب توسط ديگران وجود دارد.
اما نوع ديگري از مالكيت، «حقيقي» بوده و از لحاظ معنا، مانند نوع پيشين است؛ با اين تفاوت كه قابليت نقل و انتقال و واگذاري از مالك اصلي به ديگري را ندارد و به همين سبب، مالكيت حقيقي نام گرفته و تنها از لحاظ مصداق، با نوع پيشين تفاوت دارد. براي نمونه اي از اين نوع مالكيت حقيقي، مي توان مالكيت انسان بر توانايي ها و اعمال خويش را نام برد. هر يك از ما مالك نفس خويشتن است، بدين معنا كه هر انسان، بر قوه ي شنوايي، بينايي و ديگر نيروها و اعمال خويش حاكميت دارد، چشم و گوش و ديگر اعضاي او، با اراده و اختيار او كار مي كنند و تابع اراده ي ديگر نيستند.
هر يك از انسان ها، اين نوع مالكيت را در وجود خويش احساس مي كند و در آن ترديد ندارد. از طرفي، اين نوع مالكيت، قابليت نقل و انتقال، بخشيدن، واگذاري يا تصرف از سوي ديگران را ندارد.
پس انسان، خود مالك نيروهاي وجودي و اعمال خويش است و آنها همه، تحت تصرف وي قرار دارند و وجودشان وابسته به وجود انسان است و هيچ گاه نمي توانند از او مستقل يا بي نياز گردند. مثلاً چشم به فرمان مالك خويش، مي بيند و گوش، به اراده ي صاحبش مي شنود و اگر انسان نبود، چيزي به نام چشم و بينايي يا گوش و شنوايي معنا نداشت.
ترديدي نيست كه اين نوع مالكيت كه همان مالكيت حقيقي و تكويني است، ‌مي تواند به خداوند سبحان نيز نسبت داده شود، زيرا اوست كه مالك حقيقي همه ي اشياء است و آفرينش و تدبير همه چيز از او سرچشمه مي گيرد. هيچ يك از مخلوقات، چه در ذات خود و چه در نيروها و اعمال خويش، از آفريدگار متعال بي نياز نمي تواند بود و هيچ موجودي، چه به تنهايي و چه در كنار ديگر اجزاء به هم پيوسته هستي كه درهم آميخته و نظام تكوين را تشكيل داده اند، از خود استقلالي ندارد. (23)
اين گونه است كه مي توان ميان دو مقوله ي مورد تأكيد قرآن كريم، يعني وجود قانون‌ عليت و معلوليت نظام اسباب از يك سو و نسبت داده شدن همه ي امور عالم به خداوند متعال از سوي ديگر، هماهنگي برقرار كرد و هر دو را پذيرفت. بدين معنا كه علل و اسباب موجود در نظام تكوين، به خودي خود از تأثير مستقل برخوردار نيستند، بلكه تأثيرگذار حقيقي- به معني واقعي كلمه- كسي جز خداوند متعال، آن حاكم مطلق و بي چون و چرا نيست. خداوند مي فرمايد:
«أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ» (24)؛
«لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ» (25)؛
«لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» (26)؛
«قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» (27)؛
«تَبَارَکَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلَى کُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ» (28).
بسياري آيات ديگر نيز به وضوح، بيان مي كند كه همه چيز تحت مالكيت محض خداوند سبحان قرار دارد و در اين مالكيت، هيچ كس شريك او نيست. اوست كه به تنهايي قادر است آن گونه كه مي خواهد در آنها تصرف كند. (29)
از اين رو در قرآن كريم آمده است: «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعَالَمِينَ‌ * لِمَنْ شَاءَ مِنْکُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ ‌*وَ مَا تَشَاءُونَ إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ‌» (30). اين آيه ي شريف و مانند آن بيانگر اين حقيقت است كه آنچه انسان مي خواهد و مي تواند انجام دهد، جز با اراده ي الهي تأثيري نخواهد داشت. (31)
و اين موضوع در روايات اهل بيت (عليهم السلام) نيز مورد تأكيد قرار گرفته است:
1. در حديثي از حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام) درباره ي معناي «استطاعت» و توانايي انسان آمده است كه حضرت خطاب به عباية بن ربعي فرمود:
(آن گاه كه مالكيت چيزي را داري)، به همراه خداوند مالك آن هستي يا جداي از او؟
عبايه سكوت كرد. اميرمؤمنان (عليه السلام) فرموده پاسخ بگو اي عبايه! تا آنجا كه فرمود:
تو آن را به همراه خداوند مالك مي شوي، اما خداوند بدون تو آن را مالك است. اگر خداوند تو را مالك آن گرداند، از روي عطا و بخشش اوست و اگر آن را از تو بستاند، آزمون و بلايي براي تو خواهد بود. اوست مالك (حقيقي) ‌آنچه كه تو را مالك آن گردانده و صاحب اختيار آنچه كه تو را بر آن توانايي داده. آيا نشنيده اي كه مردم با گفتن «لا حول و لا قوه الا بالله» از خداوند توان و قدرت مي طلبند... ؟ (32)
2. مردي از اهل بصره در حديث صحيحي آورده است: از حضرت امام صادق (عليه السلام) درباره ي «توانايي‌» و استطاعت انسان پرسيدم، حضرت فرمود:
خداوند متعال بندگان را آفريد و ابزار «توانستن» را در وجود آنان قرار داد؛ اما آنان را اختيار مطلق عطا نفرمود، بدين ترتيب آنان وقتي كاري را انجام مي دهند، هم زمان با انجام آن بر آن توانا هستند، و هنگامي كه در ملك او كاري را انجام ندهند. بر انجام آنچه انجام نداده اند، توانا نبوده اند؛ زيرا خداوند عزوجل برتر از آن است كه در ملك او كسي با او مخالفت ورزد... . (33)
احاديث مذكور و بسياري روايات ديگر، بر اين حقيقت تأكيد دارند كه ملك واقعي از آنِ خداوند است و هيچ كس را ياراي آن نيست كه به تنهايي و به صورت مستقل، فعل يا تأثيري داشته باشد و هيچ چيز جز به اراده و اذن خداي متعال به وجود نخواهد آمد. از سوي ديگر، قرآن كريم آفرينش را تجلي ملك مي داند و مي فرمايد: «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ‌» (34).
اين بدان معناست كه «از آنِ خداوند بودن اشياء» و تعلق داشتن همه چيز به خداي تعالي، تجلي ملك اوست؛ همان ملكي كه هيچ كس در آن شريك نيست. از او به كسي منتقل نمي گردد و قابل واگذاري و سپردن به ديگراي نيست و هيچ كس نمي تواند در اين ملك، جايگزين خداوند شود.
اين است معنا و تفسير واژه ي ملكوت در آيه ي شريف: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ کُنْ فَيَکُونُ‌» (35).
بدين ترتيب آيه ي اخير بيانگر آن است كه ملكوت اشياء همان امر و اراده ي خداوند به اشياست كه مي فرمايد: «كُنْ فَيَكونُ» و اين كنايه از افاضه ي فيض وجود از سوي خداوند متعال بر اشياست؛ به گونه اي كه چون اراده ي الهي تعلق گيرد، ديگر نيازي به چيز ديگر نيست و اراده ي او نيز تخلف ناپذير و تحقق آن بي درنگ و بي فاصله است.
در عين حال، معقول نيست كه اين گفته و اراده ي الهي را مستلزم تلفظ و گفتن واژه اي بدانيم كه خداوند متعال براي ايجاد و آفرينش اشياء، آن را بگويد. در اين صورت، آن واژه نيز خود به ايجاد و آفرينش نياز دارد و به همين ترتيب اين سلسله تا بي نهايت ادامه خواهد يافت.
از طرفي، در اين ميان شنونده اي وجود ندارد كه بخواهد فرمان خدا را بشنود و آن را دريافت كند و با شنيدن آن به وجود آيد؛ زيرا بديهي است كه شنيدن، پس از به وجود آمدن معنا دارد، نه پيش از آن.
بنابراين اگر معناي حقيقي «ملك» آشكار شود، مشخص خواهد شد كه تفويض و انتقال «‌ملك» از جانب خداوند، از نظر عقل غيرممكن است، خواه اين تفويض- مطابق پندار قائلان به اختيار (مفوضه) - به معناي اختيار مطلق بندگان در انجام خواسته ي خويش باشد، و خواه به معناي آنكه خداوند، تدبير امور هستي را تكويناً و تشريعاً به افرادي همچون ائمه (عليهم السلام) سپرده باشد؛ چنان كه برخي از پادشاهان، تدبير و اداره ي امور كشور را به وزيران خود مي سپارند. (36) پس هيچ يك از اينها عقلاً امكان ندارد، چرا كه ملك خداوند متعال غيرقابل انتقال است و در مقام تشبيه، مانند مالكيت انسان بر نيروها و اعمال ارادي خويش است كه اين مالكيت، چنان كه گفتيم، قابل انتقال و واگذاري و شراكت نيست. در چنين حالتي، چاره اي جز اينكه عبارات فوق را براساس ظاهر آنها تعبير كنيم و از آن به گونه اي برداشت كنيم كه با برهان عقلي و دلايل نقلي هماهنگي داشته باشد.
از آنچه گذشت چنين برمي آيد كه حضور اشياء مادي در عرصه ي طبيعت، يكي از ابعاد وجودي آنهاست كه همان بعد مادي است و به انسان منسوب مي شود. اين بعد، فناپذير، متغير و زايل شدني است و در زمان و مكان معنا مي يابد، چنان كه از آن دو جدا نمي شود.
همه ي اشياء به جز بعد مادي، بعد ديگري نيز دارند كه همان ارتباط، انتساب و وابستگي به خداوند متعال است. همه چيز در اصل وجود خويش، به خداوند وابسته است و به او نياز كامل و دائم دارد. اين بعد از اشياء دچار تغيير، تحول و ضعف و شدت نمي گردد، بلكه در سراسر وجود خود با خداوند ارتباط دارد و از ذات حق، مستقل و بي نياز نتواند بود. همه چيز ملك خداوند است و در يد قدرت او قرار دارد و اوست كه هرگونه بخواهد در آنها تصرف مي كند، كه خود مي فرمايد: «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ‌» (37).
و در جاي ديگري مي فرمايد: «مَا عِنْدَکُمْ يَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ» (38).
پس آنچه در نزد خداست،ثابت و بي تغيير است و در سرچشمه و خزانه ي هيچ چيز، تحول و تغيير راه ندارد.
اين بعد از ابعاد وجودي اشياء، تنها به خداوند متعال اختصاص دارد و شراكت پذير نيست. ربوبيت- كه همان ملك و تدبير هستي است- قابليت واگذاري و انتقال ندارد و همين بعد ديگر اشياست كه در قرآن كريم «ملكوت» ناميده شده است. روايات وارده از معصومين (عليهم السلام) در بيان معناي ملكوت نيز به همين نكته اشاره دارد كه برخي از آنها را از نظر مي گذرانيم:
1. حضرت امام باقر (عليه السلام) در پاسخ به پرسشي درباره ي معناي آيه ي شريف «وَ کَذلِکَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ‌» (39) فرمود:
(در برابر ديدگان ابراهيم (عليه السلام)) از آسمان ها و زمين پرده برداشته شد، چنان كه آن حضرت آنها را با آنچه در آنها بود، عيان ديد و عرش خداوند و آنها را كه بر آن بودند، نگريست و براي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز چنين كاري تكرار شد. (40)
2. حضرت امام صادق (عليه السلام) در حديثي صحيح مي فرمايند:
(در برابر ديدگان او) از زمين و آنها كه بر آن هستند و از آسمان و آنچه در آن است پرده برگرفته شد. چنان كه فرشتگاني كه آن را حمل مي كنند و عرش خدا و آنها كه بر آن هستند را ديد و با رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و خاندان او و اميرمؤمنان (عليه السلام) نيز چنين شد. (41)
3. در حديث صحيح ديگري از حضرت امام صادق (عليه السلام) و در بيان معناي آيه ي شريف «وَ کَذلِکَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ‌» آمده است:
در برابر ديدگان ابراهيم (عليه السلام)، آسمان هاي هفت گانه گشوده شد، چنان كه آن حضرت تا فراز عرش را نگريست و زمين نيز گشوده شد، تا آنجا كه آنچه را در هوا بود، ديد. براي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز چنين كاري صورت گرفت و من مي بينم كه براي مولاي شما و امامان پس از او نيز چنين حالتي پيش آمد. (42)
بدين ترتيب آشكار مي شود كه مراد از نشان دادن ملكوت به ابراهيم (عليه السلام) آن است كه خداي متعال، خليل خود (‌ابراهيم) را به مشاهده آن بعد از اشياء كه در وجود خود، وابسته و محتاج خداوند هستند، رهنمون كرد و از آنجا كه در ملكوت اشياء شريكي براي خداوند نيافت، به جان و دل ديد كه هيچ چيز را پروردگاري جز خداوند و مالك و تدبيركننده اي جز او نيست.
پر واضح است كه نگريستن در ملكوت اشياء، موجب هدايت قطعي و حتمي انسان به توحيد مي گردد، به گونه اي كه هيچ ترديدي باقي نمي ماند و هيچ شك و شبهه اي بدان راه نخواهد يافت و اين است كه مرتبه يقين كه ابراهيم (عليه السلام) بدان نائل شد.
از آنجا كه نگرش در ملكوت موجب يقين به پروردگار متعال و تمامي اسماء و صفات الهي مي گردد، قرآن كريم همگان را بدان ترغيب كرده و فرموده است:
«أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‌ءٍ وَ أَنْ عَسَى أَنْ يَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ» (43).

ب) مشاهده ي ملكوت

در اينجا اين پرسش پيش مي آيد كه: آيا مشاهده عالم ملكوت، امري مادي است و با چشم ظاهري صورت مي گيرد؟
پاسخ اين پرسش منفي است و اين نوع مشاهده، مادي و از طريق چشم ظاهري نيست؛ زيرا چشم مادي توانايي مشاهده ي آنچه را كه خارج از جهان ماده قرار گرفته، ندارد. از طرفي، چنان كه در بيان معناي ملكوت و با استفاده از متون و شواهد مختلف بيان كرديم، ملكوت يك شيء مادي نيست تا چشم مادي و ظاهري بتواند آن را مشاهده كند، بلكه ملكوت به عوالم غيرمادي تعلق دارد وگرنه چطور ممكن است براي عده اي قابل مشاهده باشد و از چشم گروه ديگر پنهان ماند؟
از سوي ديگر، در قرآن كريم و احاديث شريف نبوي به صراحت بيان شده است كه انسان، علاوه بر چشم مادي و ظاهري، چشم غيرمادي نيز دارد و آن چشم غيرمادي هم مي تواند در برخي موارد نابينا شود و هم در نزد گروهي خاص، چنان قدرت بينايي پيدا كند كه عوالم غيرمادي را ببيند و ملكوت خداوند تبارك و تعالي را مشاهده كند، چنان كه خداوند مي فرمايد:
«لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ يَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لاَ يُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ آذَانٌ لاَ يَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ» (44).
پس منظور از اين نوع چشم ها و گوش هايي كه با آن نمي شنوند و نمي بينند، بدون شك غيرمادي است، چرا كه صاحبان آن را به چهارپايان تشبيه كرده است، در حالي كه چهارپايان با كمك ابزار بينايي و شنوايي كه از آن برخوردار هستند، مي توانند ببينند و بشنوند.
خداوند متعال در جاي ديگري مي فرمايد: «وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَ يَسْمَعُوا وَ تَرَاهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْکَ وَ هُمْ لاَ يُبْصِرُونَ‌» (45).
و نيز مي فرمايد:
«أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ» (46).
اين آيه ي مبارك به صراحت بيان مي كند كه در دل انسان، چشم ها و گوش هايي وجود دارد كه ممكن است دچار نابينايي گردد، در حالي كه چشم مادي و ظاهري، سالم و بيناست.
از طرفي، قرآن كريم در تكريم پيامبران و اولياء ‌الهي و بندگان صالح خداوند، آنان را «صاحب بصيرت» معرفي كرده است. چنان كه مي فرمايد:
«وَ اذْکُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصَارِ» .
و در جاي ديگر مي فرمايد: «إِنَّ فِي ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصَارِ» (47).
و نيز مي فرمايد: «يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ إِنَّ فِي ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصَارِ» (48).
با اندكي تأمل در مضمون اين آيات مبارك و نظاير آن، مشخص مي شود كه منظور از آن چشم ها، چشم مادي نيست، چرا كه صاحبان آن ديده ها از مشاهده ي نشانه هاي خداوند و برهان هايي كه بيانگر عظمت حق تعالي هستند، عبرت مي گيرند، پس ديدگاني كه آنان را به اين نوع عبرت ها رهنمون مي كنند، با چشم هايي كه عامه مردم و از جمله كافران و مشركان از آن برخوردارند، تفاوت دارد.
خداوند متعال مي فرمايد: «مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى‌» (49) و اين آيه ي شريف به صراحت، قدرت بينايي و بصيرت را به دل نسبت مي دهد، چنان كه در آيات پيش از اين، نابينايي نيز به دل نسبت داده شده بود.
و در جاي ديگري مي فرمايد:
«وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ‌» (50).
اين آيه ي مبارك كه به صراحت، دل را نيز همچون چشم و گوش، يكي از ابزار شناخت و معرفت مي داند و بديهي است كه اين وسيله (دل) ‌براي شناخت و درك عوالم ديگري كه خارج از جهان ماده قرار دارند، به كار مي رود.
در احاديث پيامبراكرم و ائمه اطهار نيز اين حقيقت در موارد متعدد مورد تأكيد قرار گرفته است:
1. در حديثي طولاني كه با الفاظ گوناگون در توصيف معراج از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده مي خوانيم:
توفيقي از جانب پروردگار عزوجل نصيبم گرديد كه چون ديده بر هم نهادم، ديده ام سنگيني گرفت و قدرت بينايي از من گرفته شد؛ اما با دلم شروع به ديدن كردم. همچنان كه با چشم مي ديدم، بلكه از آن نيز ژرف تر و عميق تر... (51).
2. در روايت ديگري از آن حضرت چنين آمده است:
اگر شياطين بر دل هاي بني آدم پرده نمي افكندند، انسان ها ملكوت آسمان ها را مي نگريستند. (52)
3. از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) روايت شده كه فرمودند:
بنده را چهار ديده باشد: دو ديده كه با آنها امور دين و دنياي خويش را مي بينم و دو ديده كه با آنها امور مربوط به آخرت را مي بينم. پس اگر خداوند بر بنده اي خير خواهد، ديدگاني را كه در دل اوست مي گشايد تا به وسيله آنها، امور غيبي و ناپيداي آخرت را مشاهده كند؛ اما اگر خدا بر بنده اي جز اين خواهد، دل او را با ديدگاني كه در آن است به حال خود وامي گذارد. (53)
4. اميرمؤمنان (عليه السلام) در پاسخ به «ذعب يماني» كه پرسيده بود: آيا پروردگار را ديده اي؟؛ فرمودند: «آيا پروردگاري را كه نديده ام، عبادت كنم؟!»
عرض كرد: چگونه او را مي بيني؟
حضرت فرمود: «ديدگان، به مشاهده ي عيني و ظاهري او را نمي بينند؛ اما دلها از طريق حقايق ايمان و باورهاي قلبي او را درك مي كنند...». (54)
علاوه بر آنچه بيان شد، شواهد قرآني و روايي بسياري وجود دارد كه نشان مي دهد مشاهده و ديدن، تنها به چشم مادي اختصاص ندارد. چشم مادي، تنها مي تواند عالم ماده را مشاهده كند و مشاهده ي عوالم غيرمادي به ابزار ديگري نياز دارد.

پي‌نوشت‌ها:

1. آنان را اماماني قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مي كنند؛ زيرا آنان شكيبايي و صبر پيشه كردند و به نشانه هاي ما يقين داشتند. (سجده: 24).
2. گروهي از آنها هدايت يافته اند. (حديد:26)
3. صبر پيشگان را بشارت ده آنها كه چون مصيبتي به ايشان رسد، گويند: ما از آن خداييم و به سوي او باز مي گرديم آنان را از جانب پروردگارشان، تحيت و رحمت رسد و آنان هدايت يافتگانند. (بقره:156-157).
4. و از خاندان آن دو، گروهي نيكوكارند و برخي نيز آشكارا به خويشتن ستم روا مي دارند. (صافات:113).
5. آنان كه خشم خود فرو مي برند و از مردمان درمي گذرند و خداوند نيكوكاران را دوست مي دارد. (آل عمران:134).
6. شكيبا باش كه خداوند پاداش شكيبايان را تباه نمي گرداند. (هود:115).
7. به راستي هر كس پرهيزگار باشد و صبر پيشه كند، پس خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمي گرداند. (يوسف:90).
8. صبر پيشه كن، چنان كه پيام آوران اولوالعزم صبر كردند. (احقاف: 35)
9. ما او را از صبرپيشگان يافتيم و او نيكو بنده اي بود و همواره به سوي ما روي مي كرد.
10. اي ايمان آورندگان! از شكيبايي و نماز كمك بجوييد كه خداوند به همراه صبر پيشگان است. (بقره:153)
11. و خداوند صبر پيشگان را دوست مي دارد. (آل عمران: 146).
12. شكيبايي كنيد كه خدا شكيبايان را دوست مي دارد. (انفال:‌ 46)
13. الكافي، ج2، ص 48.
14. همان، ص 50.
15. همان، ص 75.
16. همان، ص 89.
17. همان، ص 90.
18. همان، ص 92.
19. آن گاه كه پروردگارش به ابراهيم فرمود: تسليم (اراده ي خدا) باش، گفت: تسليم شدم در برابر پروردگار جهانيان. (بقره:131).
20. الميزان، ج20، ص351.
21. اين گونه ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم مي نمايانيم تا از به يقين رسيدگان گردد. (انعام: 75).
22. تبيان، ج4، ص176 و به نقل از زجاج، فراء، بلخي، جبائي و طبري.
23. الميزان، ج7، ص170 با اندكي تصرف و توضيح.
24. آگاه باشيد كه آفرينش و حكم را نياز آن اوست. (اعراف:54).
25. هر آنچه در آسمان ها و زمين است، از آنِ خداست. (بقره:284).
26. حاكميت آسمان ها و زمين از آنِ اوست. (حديد: 5).
27. بگو: همه از جانب خداوند است. (نساء: 78).
28. بلندمرتبه است آنكه ملك و حاكميت از آن اوست و بر همه چيز تواناست. (ملك: 1).
29. الميزان، ج1، ص 78.
30. اين (قرآن) جز ذكر (و اندرزي) براي جهانيان نيست براي هر آن كس كه مي خواهد در راه مستقيم (گام نهد) و شما چيزي نمي خواهيد، مگر آنكه خداوند، آن پروردگار جهانيان نيز چنان خواهد (تكوير:27-29).
31. الميزان، ج1، ص 81.
32. الاحتجاج، ابومنصور احمد بن علي بن ابي طالب طبرسي، نجف اشرف: انتشارات عثمان، 1385هـ/ 1965م، ج2، ص 255.
33. كافي، ج1، ص 161.
34. ملك آسمان ها و زمين و آنچه در آنهاست، از آنِ خداست و اوست كه آنچه خواهد، مي آفريند و بر همه چيز تواناست. (بقره: 131).
35. فرمان و (اراده ي) او چنين است كه چون (آفرينش) چيزي را خواهد، او را بگويد: باش، پس آن چيز (موجود) مي گردد. (يس:82).
36. از ظاهر برخي از متون روايي و ادبي نيز اين معنا برداشت مي شود.
37. هيچ چيز نيست مگر آنكه سرچشمه و خزانه ي آن نزد ماست و ما تنها به اندازه ي مشخصي از آن فرو مي فرستيم. (حجر:21).
38. آنچه در نزد شماست، پايان مي يابد و آنچه در نزد خداست، ماندني (و جاودانه) است. (نحل: 96).
39. اين گونه ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم مي نمايانيم. (انعام: 75).
40. بصائرالدرجات، ابوجعفر محمد بن حسن بن فروخ الصفا، قم: انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشي نجفي، 1404هـ، ص108. تبيان، ج4، ص 177. بحارالانوار، ج26، ص116.
41. تفسير قمي، ابوالحسن علي بن ابراهيم قمي، نجف اشرف، 1378هـ، ج1، ص 205.
42. بصائرالدرجات، ص107. بحارالانوار، ج12، ص 72.
43. آيا در ملكوت آسمان ها و زمين و آنچه خداوند آفريده نمي نگرند و (غافلند از اينكه) چه بسا اجلشان نزديك شده است. (اعراف: 185).
44. آنان را دل هايي است، اما با آن (چيزي را) درنمي يابند و آنان را ديدگاني است كه بدان (حقايق را) نمي نگرند و گوش هايي دارند، اما با آن (سخن حق را) نمي شنوند آنان همچون چارپايانند، بلكه از آن هم (پست تر) و گمراه تر. (اعراف: 179).
45. و اگر آنان را به سوي هدايت فراخواني، نمي شنوند و ايشان را مي بيني كه به سوي تو مي نگرند، اما نمي بينند. (اعراف: 198).
46. آيا در زمين گردش نكرده اند تا آنان را دل هايي باشد كه بدان بينديشند، يا گوش هايي كه بدان بشنوند؟ حقيقت آن است كه چشم (ظاهري آنها) نابينا نيست، بلكه ديده دلشان كور است. (حج: 46).
47. به راستي در آن (آيات)، براي صاحبان بصيرت، عبرت ها نهفته است. (آل عمران:13).
48. خداوند است كه شب و روز را مي گرداند. به راستي در اين (نكته)، خردورزان را عبرت هاست. (نور: 44).
49. دل (پيامبر)، آنچه را كه ديده بود تكذيب نكرد. (نجم: 11).
50. و خداوند شما را از رَحِم مادرانتان برون آورد، در حالي كه هيچ نمي دانستيد و شما را گوش و چشم و دل قرار داد، باشد كه سپاسگزار شويد. (نحل: 78).
51. بحارالانوار، ج18، ص 395.
52. همان، ج59، ص163.
53. الخصال، ج1، ص 240.
54. نهج البلاغه، مجموعه ي سخنان اميرمؤمنان (عليه السلام) به گزينش شريف رضي، شرح شيخ محمد عبده، مكتب الاعلام الاسلامي، 1411هـ، ص383.

منبع مقاله :
حيدري، سيدكمال، (1392)، عصمت در قرآن، تهران، نشر سخن، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.