اهميت نسبي گرايي اخلاقي

چرا نسبي گرايي چنان عقيده تهديدآميز و هيجان انگيزي است؟ براي درک اين نکته، فقط بايد توجه کنيم که معيارهايي که احکام اخلاقي با ارجاع به آن ها مورد اعتماد هستند، نه تنها به راستي متکثر هستند، بلکه اغلب تصور مي شود
دوشنبه، 14 ارديبهشت 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اهميت نسبي گرايي اخلاقي
 اهميت نسبي گرايي اخلاقي

 

نويسنده: نيل لوي
برگردان: اسفنديار زندپور



 

چرا نسبي گرايي چنان عقيده تهديدآميز و هيجان انگيزي است؟ براي درک اين نکته، فقط بايد توجه کنيم که معيارهايي که احکام اخلاقي با ارجاع به آن ها مورد اعتماد هستند، نه تنها به راستي متکثر هستند، بلکه اغلب تصور مي شود ناسازگار نيز باشند. اغلب عقايد افراد مختلف و معيارهاي فرهنگ هاي متفاوت با هم در تضادند. به اين ترتيب اغلب ممکن است يک حکم واحد اخلاقي نسبت به يکي از اين معيارها صحيح و نسبت به ديگري خطا باشد.
اگر نظريه نسبي گرايان صحيح باشد، تا آنجا که امکان آن وجود داشت پيش رفته ايم. نمي توان با استفاده از فرضيه قضاوت کرد کدام يک از معيارهاي متضاد صحيح تر يا بهتر هستند ( چنان قضاوتي خود تنها به نسبت معياري صحيح مي باشد! ) بنابراين شيوه اي منطقي براي رد هيچ يک از ادعاها را نداريم. در اينجا ما با تناقضي آشکار روبروييم: يک گزاره در آن واحد هم صحيح و هم غلط است.
اين حقيقت محض که نسبي گرايي موجب چنين نتيجه گيري به ظاهر تناقض آميزي مي شود صرفاً به تنهايي براي توضيح شور و هيجان هايي که اين بحث را دربرگرفته کافي نيست. با وجود اين، ساختن تناقض ها يک بازي خانگي فيلسوفان است و از زمان فيلسوفان يونان باستان تاکنون چنين بوده است. تناقض هاي يک فرد دروغ گو و يا تناقض هايي که برتراند راسل (1) صورت بندي کرده است هيچ کس را خوشحال يا عصباني نکرده است. آنچه شور و هيجان دو طرف اين بحث را توضيح مي دهد اين واقعيت است که به نظر مي رسد نسبي گرايي، حقيقت اخلاقي را تهديد مي کند. مثالي را در نظر بگيريد، که در ادامه مباحث اين کتاب چندين بار به آن اشاره خواهيم کرد.
در جامعه آزتک، قرباني کردن انسان ها بخش مهمي از زندگي به شمار مي آمد در روزهاي مهم که جشن ها برگزار مي شد، بردگان، اسراي جنگي و حتي کودکان توسط کشيش هاي آزتک کشته مي شدند و سپس اجساد آن ها براي مراسم آييني آدم خواري قطعه قطعه مي شد. در هر مراسمي که براي اهداي قرباني براي يک معبد بزرگ برگزار مي شد تا حدود بيست هزار نفر کشته مي شدند. اين کشتار جمعي بزرگ، اصلاً مذموم نبوده و محکوم نمي شد. اين مراسم بخش اصلي زندگي مذهبي آزتک ها بود، و تقريباً همه افراد جامعه در آن شرکت مي جستند؛ از کشيش هايي که چاقوها را به دست مي گرفتند تا جنگجوياني که قرباني ها را نزد مردم عامه مي بردند تا از زندانيان قبل از مرگشان مراقبت کنند، و پس از مرگ آنان گوشتشان را در مراسم آييني مي خوردند. بنابراين در نظر آزتک ها قرباني کردن انسان ها وظيفه اي مقدس در قبال خدايان بود. با جاري کردن خون همنوعان خود، آزتک ها دين خود را به خدايان ادا کرده و تلاش مي کردند باروري زمين را تضمين کنند.

هنگامي که در سال 1519 فاتحان اسپانيايي به سرزمين آزتک ها وارد شدند، به شدت از اين رسوم آزتک ها منزجر گشتند. من چنين مي پندارم که اکثر ما در احساس و واکنش آن ها نسبت به اين مراسم سهيم هستيم. ما نيز از کشتار جمعي انسان هاي بي گناه متنفريم و آن را به عنوان عملي وحشيانه محکوم مي کنيم. اما فرد نسبي گرا از ما مي خواهد از محکوم کردن اين عمل خودداري کنيم. در عوض از ما مي خواهد جايگاه قرباني کردن انسان ها را در درون جامعه آزتک بشناسيم، و اهميت آن را در نظام عقيده اي آنان و نيز در کل شيوه زندگي شان درک کنيم. او به اين امر اشاره مي کند که هنگامي که ما آن ها را محکوم مي کنيم، در واقع به معيارهاي جامعه خودمان متوسل شده ايم، و آزتک ها در چنين معيارهايي با ما شريک نيستند، اگر ما نمي توانيم نشان دهيم که معيارهاي ما حقيقتاً از معيارهاي ديگران بهتر است، در اين صورت حق نداريم اين معيارها را به افرادي که فاقد آن هستند تحميل کنيم. اگر اخلاق هميشه به يک معيار نسبي است، در اين صورت قرباني کردن انسان ها لزوماً هميشه و همه جا، نادرست نيست. اين عمل شايد در نظر ما اشتباه باشد، اما در نزد آزتک ها درست و مجاز بوده است.

اکنون مي توان به اين امر نگاهي اجمالي انداخت که چرا نسبي گرايي اخلاقي، اگر صحيح است، چنان آموزه ي نگران کننده اي محسوب مي شود. رسم قرباني کردن آزتک ها، البته به زمان هاي دور مربوط مي شود. ساکنان مکزيک کنوني مانند ساير شهرهاي زمان حاضر مثلاً پاريس يا لندن ابداً چنين رسمي ندارد. اما اکنون در سراسر جهان فعاليت هايي صورت مي گيرند که در نگاه اول تقريباً به اندازه قرباني کردن انسان ها در آن زمان زشت و ناپسند هستند. برخي از اين فعاليت ها عمدتاً محدود به مکان هاي خارجي هستند؛ ساير فعاليت ها در شهرهاي بزرگ جهان اول رخ مي دهند. مثال هاي زير را در نظر بگيريد:
امروزه رقم تخميني 135 ميليون دختر و زن زنده، قرباني قطع عضو تناسلي يا ختنه زنان مي شوند که در واقع نوعي آيين است که در بسياري از کشورهاي شمال آفريقا و خاورميانه انجام مي شود. در برخي موارد، اين عمل تقريباً يک مراسم آيين نمادين بوده و درد يا آسيب طولاني مدتي را در پي ندارد. اما در بسياري از موارد قرباني اين آيين آسيب هاي جسمي و روحي طولاني مدتي را متحمل خواهد شد، که شامل عفونت هاي مکرر تا حد مرگ است.
هدف مورد ادعا براي اين عمل تا حدودي کنترل نيروي جنسي زنانه است.
در افغانستان تحت حکومت طالبان زنان از آموزش، کار در خارج از منزل و حتي مسافرت بدون حضور همراه خويشاوند مرد منع مي شدند.
در ده سال گذشته شاهد تلاش هايي براي نابودي و يا جا به جايي کلي جمعيت هايي بوده ايم که توسط هويت مذهبي يا قومي شان شناخته مي شوند. در اواسط دهه 1990 م. صرب هاي کشور بوسني با کشتار ده ها هزار از مردم کروات و مسلمان، سياستي با عنوان « پاکسازي نژادي » را به اجرا درآوردند. در آوريل سال 1994، افراط گرايان قبيله هوتو در رواندا - يکي از کشورهاي شرق آفريقا - نيز دست به پاکسازي نژادي زده و دست کم نيم ميليون نفر از افراد قبيله توتسي و نيز هزاران نفر از قبيله هوتو را که مخالف کشتار جمعي بودند را از ميان بردند.
اين ها هم مواردي بودند که ما با شنيدن آن ها به طور غير ارادي نقض حقوق بشر مي ناميم.
واکنش ما نسبت به آن ها هرچه باشد دست کم انزجار و محکوميت آن هاست. سازمان هايي نظير سازمان عفو بين الملل و سازمان حقوق بشر به منظور گزارش دادن اين فعاليت ها و نيز تلاش براي فشار و تأثيرگذاري بر دولت هاي مربوطه جهت اقدام، تأسيس شده اند. دادگاه بين المللي رسيدگي به جنايات جنگي در شهر لاهه هلند به اين منظور تشکيل شده است که کساني را که در پاکسازي نژادي در بالکان سهيم بودند تحت پيگرد قانوني قرار دهد. بنابراين اين حرکت ها، تا حدودي، در پاسخ به خشم شديدي است که هزاران مرد و زن عادي در سرتاسر جهان نسبت به اين وقايع احساس مي کنند و معتقدند نبايد چنين رفتارهايي را تحمل کرد و مرتکبان اين جنايات بايد تحت پيگرد قانوني قرار گرفته و محاکمه شوند. اکنون يکي از پاسخ هايي را که ممکن است يک نسبي گرا به اين موارد بدهد را در نظر بگيريد:
اگر ما اين اقدامات را محکوم مي کنيم اين کار را با ارجاع به معيارهاي اخلاقي خودمان انجام مي دهيم. دليلي وجود ندارد که فکر کنيم معيارهاي اخلاقي ما از معيارهاي اخلاقي ساير افراد بهتر است. بنابراين اگر اين اعمال با توجه به معيارهاي اخلاقي افرادي که مرتکب آن شده اند صحيح باشد، در آن صورت ما حق دخالت در آن را نداريم.
فرد نسبي گرا ممکن است به اين نکته اشاره کند که بسياري از انواع اقداماتي که ما با آن ها سروکار داريم در فرهنگي که در آن رخ مي دهند مجاز و يا حتي ملزم به انجام آن باشيم، اين ادعا را تقويت کند. بنابراين ادعاهاي ختنه زنان غالباً توسط کساني که مرتکب آن مي شوند يک ضرورت مذهبي است. حتي پاکسازي نژادي در يوگوسلاوي سابق و در رواندا را مي توان با ديدگاه هاي فرهنگي کساني که اين عمل را انجام دادند توجيه کرد. با وجود اين تمام اين خصومت ها ريشه هايي فرهنگي و تاريخي دارند که به زمان هاي دورتر بازمي گردد. اکنون فرد نسبي گرا ممکن است استدلال کند، هنگامي که شما اين اعمال را محکوم مي کنيد با توجه به اخلاق حاکم در جامعه خود اين کار را مي کنيد، اخلاقي که صرفاً اعمال و عقايد فرهنگ شماست که تدوين يافته است. چرا شما فکر مي کنيد الزامات فرهنگ شما بر الزامات فرهنگ ديگر اولويت دارد؟

بنابراين اگر نسبي گرايي صحيح باشد، ما ديگر هيچ شيوه و يا وسيله اخلاقي در اختيار نداريم که با آن برخي از وحشتناک ترين وقايع سده گذشته، و نيز نقض حقوق بشر که در زمان حاضر نيز حکم فرماست را محکوم کنيم. اگر نسبي گرايي صحيح باشد، در اين صورت هيچ معيار اخلاقي مطلقي در دست نيست که با آن بتوان نازي هاي توسعه طلب، تجارت بردگان و يا تفتيش عقايد اسپانيايي ها را محکوم کرد. اگر نسبي گرايي صحيح باشد، تلاش ما براي وارد آوردن فشار بر دولت هاي جهان براي ايجاد معيارهاي اخلاقي شبيه به معيارهاي خودمان غير قابل توجيه است. اگر نسبي گرايي صحيح باشد در اين صورت هر چيزي ممکن است ( و يا مخالفان نسبي گرايي چنين نگراني دارند ). از اين روست که بسياري از مردم نيازي ضروري را براي توجيه مجموعه اي واحد از معيارهاي اخلاقي، که در هر جا و هر زمان معتبر باشد احساس مي کنند، و همچنين نياز به رد نسبي گرايي را.

به اعتقاد من، همين ترس و نگراني است که توضيح دهنده بخش عمده شور و هيجاني است که پيرامون بحث نسبي گرايي وجود دارد، و مخالفان آن را هرچه بيشتر ترغيب مي کند که آن را وسيله اي در خدمت قتل و کشتار جمعي بدانند. اما اگر نسبي گرايي صحيح باشد، اين تنها پيامد نگران کننده آن نيست. اکنون اجازه بدهيد که يک دسته از مثال هاي گوناگون ديگر را مورد بررسي قرار دهيم، که اين بار نه از مکان هاي دوردست بلکه از زندگي روزمره کشورهاي غربي استنتاج شده است:
- در ايالات متحده کنوني مجاز بودن سقط جنين شايد تفرقه انگيزترين و مهم ترين موضوع بحث اخلاقي است. متخصصان حرفه پزشکي به صورت قانوني مجازند اين عمل را براي بيماران انجام دهند، اما بسياري از مردم به قدري با اين مسئله مخالف هستند که حتي حاضرند براي متوقف ساختن اين مسئله مستقيماً وارد عمل شوند. فعالان مخالف سقط جنين اغلب در کلينک ها به اعتصاب مي پردازند و يا در خارج از آن ها دست به تظاهرات مي زنند تا اعتراض خود را به گوش همه برسانند. عده اي حتي پا را فراتر از اين هم گذاشته اند: از سال 1993 تاکنون حداقل هفت پزشک در کلينيک هاي سقط جنين توسط فعالان کشته شده اند، و در چندين کلينيک سقط جنين بمب گذاري شده است.
هر ساله ميليون ها حيوان در آزمايش هاي علمي به عنوان مورد آزمايشگاهي مورد استفاده قرار مي گيرند. تنها در ايالات متحده، رقم تخميني براي تعداد اين حيوانات در حدود 17 الي 70 ميليون مورد است. بسياري از اين حيوانات اگر در حين آزمايش نميرند، در پايان آن کشته مي شوند.
برخي از اين آزمايش ها حيوان را در معرض درد قرار مي دهند. اين آزمايش ها به دلايل گوناگوني انجام مي پذيرند. به عنوان مثال در جريان پژوهش پزشکي و به عنوان بخشي از دوره آموزشي دانشمندان؛ و در توليد مواد آرايشي جديد. بسياري از مردم معتقدند اين آزمايش ها از آنجا که منافع مستقيم و غير مستقيم بسياري براي انسان ها در پي دارند، قابل توجيه هستند. اما ساير مردم به شدت با تمام اين آزمايش ها و يا بخشي از آن ها مخالفند. شدت اين مخالفت ها به حدي است که يک بار ديگر، برخي از به اصطلاح مدافعان آزادسازي حيوانات آماده اقدام مستقيم و غير قانوني عليه اين مسئله شده اند. به عنوان مثال، دانشمندان دخيل در آزمايش بر روي حيوانات در انگلستان هدف بمب هاي آتش زا قرار گرفته اند.
در سال 2001 تام گرين، يکي از اعضاي متدين کليساي مورمون، در دادگاهي در ايالت يوتا به چهار مورد اتهام دو همسري محکوم شد. گرين با پنج زن « ازدواج » کرده و بيست و نه فرزند دارد. تعدد زوجات به نحو گسترده اي در اين کليسا تا سال 1890 معمول بود، اما در اين سال در برابر فشارهاي دولت ايالات متحده متوقف شد. به هر حال، هزاران نفر از اعضاي کليساي مورمون هنوز معتقدند که چند همسري از جانب خدا مجاز و يا حتي الزامي است. بنابراين، گرين خود را يک مجرم نمي شمارد، بلکه حاضر است اعمال خود را توجيه کند ( همان گونه که همسرانش اين کار را توجيه مي کنند ). در واقع، آنچه توجه مقامات را به مورد گرين جلب کرد حضور او در رسانه ها بود، که در آن او از نحوه ازدواج خود دفاع مي کرد.
تمامي اين موارد، در کنار بسياري ديگر، نشانگر اختلاف اخلاقي در جامعه ماست. شديدترين نوع عدم توافق اخلاقي محدود به تضاد « ميان » فرهنگ ها نيست؛ بلکه يکي از حقايق رايج زندگي در « درون » فرهنگ هاست. اين موارد گاهي باعث ايجاد نوعي تنگناها مي شوند، که در بالا به برخي از آن ها اشاره کرديم، يعني نسبت به نقض آشکار حقوق بشر. به عبارتي ديگر، در اين موارد بسياري از ما مي خواهيم موارد فوق را به شديدترين شکل ممکن محکوم کنيم. هر اندازه که ما مخالف اين مسائل باشيم، در واقع به انگيزه اي براي رد نسبي گرايي اخلاقي دست يافته ايم، زيرا نسبي گرايي مانع مورد قضاوت قرار دادن چنان اعمالي مي شود. آزار حيوانات، و يا ازدواج جمعي، کاملاً نادرست است، بسياري از ما مي خواهيم همين را بگوييم، و همين خود يعني مخالفت با نسبي گرايي.
اما اين موارد باعث ايجاد مشکلاتي از نوع ديگر مي شوند. نسبي گرا مي تواند، و يا دست کم سعي مي کند، درباره مجموعه مواردي که بحث کرديم موضعي بي طرفانه اتخاذ کند. به عبارت ديگر، او مي تواند اظهار کند گرچه معيارهاي اخلاقي او قطع عضو جنسي زنان و يا پاکسازي نژادي را مورد اغماض قرار نمي دهد، اما او تشخيص مي دهد که ساير افراد معيارهاي متفاوتي دارند و راهي اخلاقي براي تعيين اينکه کدام مجموعه از معيارها صحيح است وجود ندارد. بنابراين، او مي تواند به اين بحث بپردازد که بهترين راه براي ما فقط عدم مداخله است. شعار او مي تواند فرهنگ هاي متفاوت و نظام هاي اخلاقي متفاوت باشد. اما در مورد مسائلي که در بالا به عنوان مثال بيان شدند، اين راه چندان هم براي او باز نيست زيرا اين موارد درباره حوادث عجيب و در مکان هاي بسيار دوردست نيستند.
برعکس، اين اعمال بحث انگيز اينجا و اکنون و در ميان ما رخ مي دهند. اگر چنين باشد، به نظر مي رسد که اتخاذ يک موضع اخلاقي درباره آن ها اجتناب ناپذير است. حتي اگر معتقد باشيم هيچ راه اخلاقي براي اينکه انتخاب کنيم ميان ديدگاه مذهبي تام گرين و ديدگاه فمينيست هاي مخالف چند همسري کدام يک صحيح است، نمي توانيم موضعي بي طرفانه اتخاذ کنيم. قوانين ما يا چند همسري را ممنوع مي کنند و يا آن را مجاز مي دانند. به همين ترتيب، يا ما تلويحاً سوءاستفاده از حيوانات را ( با خريد کالاهايي که با اذيت و آزار حيوانات توليد شده اند يا مثلاً، با انتخاب رژيم غذايي مان ) تأييد مي کنيم يا با آن مخالفيم؛ يا سقط جنين را مجاز مي شماريم يا آن را ممنوع مي کنيم. راه ميانه اي وجود ندارد:
اگر بخواهيد دلايل قانع کننده اي براي اين امر بياوريد، ببينيد چگونه مي توان سعي کرد سياست بي طرفانه اي را اتخاذ کرد. براي مثال، ما مي خواهيم مانع سرمايه گذاري دولت در فعاليت هاي جنجال برانگيز شبيه تأسيس کلينيک سقط جنين و يا آزمايشگاه هايي بشويم که در آن آزمايش بر روي حيوانات انجام مي شود. به اين طريق، ما قصد داريم از موقعيت هايي پرهيز کنيم که در آن افرادي که مخالف اين فعاليت ها هستند مجبوربه پرداخت مالياتي شوند که اين فعاليت ها را تأمين مي کند. با اين حال، اين خيلي با بي طرفي واقعي نسبت به قضايا فاصله دارد. کساني که با آزمايش بر روي حيوانات يا سقط جنين مخالفند، صرفاً مخالف متحمل شدن هزينه هاي آن يا اينکه اين کار براي نفع آن ها انجام شود، نيستند. به عکس آن ها چنين مي گويند که انجام چنين کارهايي هميشه و همه جا مطلقاً نادرست است. گرچه اين اقدامات در حکم نپذيرفتن حمايت دولت از چنين فعاليت هايي است، با وجود اين، اين اقدامات مانع از ادامه اين فعاليت ها نمي شود.
بدين گونه، دولتي که به ظاهر موضعي بي طرفانه دارد در واقع خود را موظف به داشتن يک موضع در قبال اين موارد مي داند. اين دولت به طور ضمني متعهد به اين ديدگاه است که چنين فعاليت هايي جرم محسوب نمي شوند، زيرا از آن دسته کارها از قبيل قتل يا سرقت نيستند که مي بايست ممنوع باشند. بنابراين اين دولت اعتقاد دارد که اين فعاليت ها اشتباه نيستند و يا دست کم اشتباه آن ها از نوع خطرناک آن نيست. ولي اگر چنين باشد تلاش براي بي طرف بودن بي نتيجه است.
به اين دليل، فرد نسبي گرا نمي تواند به آساني در قبال اين موارد موضعي بي طرفانه اتخاذ کند. علاوه بر اين، هرچه دنيا جهاني تر مي شود مسائل اخلاقي نيز به اين موارد بيشتر از موارد مراسم قرباني کردن آزتک ها شباهت مي يابد.
مسائلي چون ختنه زنان و يا موضع طالبان در قبال وضعيت زنان ديگر جز مسائل برون مرزي ما محسوب نمي شوند. برعکس، با مهاجرت گروه هاي زيادي از مسلمانان و آفريقايي ها و مليت هاي مختلف به کشورهاي غربي اين مسائل اکنون در بطن جامعه ما رخ مي دهند. ما بار ديگر ناچار به اخذ موضعي هستيم؛ موضعي که در آن تعيين کنيم اين اعمال مجاز يا ممنوع مي باشند. اما اگر نسبي گرايي صحيح باشد، ديگر هيچ راه اخلاقي براي تعيين اين مسئله وجود نخواهد داشت.
بنابراين نسبي گرايي نگران کننده است، نه فقط به اين خاطر که امکان محکوم کردن آيين هاي عجيب و غريب در نقاط دوردست را از ما سلب مي کند، بلکه به اين دليل که توانايي اتخاذ مواضع اخلاقي را نيز در همين کشور خودمان و هم اکنون از ما مي ستاند. اما همان طور که مشاهده کرديم ما ناگزيريم موضعي اتخاذ کنيم، نمي توان از اين موضوعات خود را کنار کشيد و از آن پرهيز کرد. بنابراين نسبي گرايي برايمان راهي باقي نمي گذارد که با آن تصميماتي را که بايد اتخاذ کنيم، و بدين طريق زير پاي ما را از لحاظ اصول اخلاقي خالي مي کند. جاي تعجب نيست که نسبي گرايي به اين اندازه نگران کننده است. عجيب نيست که مخالفان آن با همان شدتي که جنايات عليه بشريت را محکوم مي کنند به مخالفت با آن مي پردازند:

اکنون مي توان شور و هيجان شديدي را که مخالفان نسبي گرايي از خودشان مي دهند را مورد ارزيابي قرار داد، چرا آن ها معتقدند رد نسبي گرايي بسيار مهم است. منتقدان نسبي گرايي معتقدند که با تأييد نسبي گرايي نه تنها دچار اشتباهي فکري شده ايم، بلکه خواسته يا ناخواسته در جنايات و نقض حقوق بشر شرکت کرده ايم. با اين کارها ما چه در داخل و چه در خارج از کشور به حمايت فکري و تسلي بخشيدن متجاوزان، شکنجه گران و قاتلان برخاسته ايم. اما دليل شور و هيجان طرف ديگر يعني هواداران نسبي گرايي چه مي باشد؟ البته اين شور و هيجان را مي توان تا اندازه اي با همان شور و اشتياق مخالفان نسبي گرايي توضيح داد. هنگامي که فردي به همدستي ضمني در يک جنايت وحشتناک متهم مي شود، واکنش او مي تواند تا حدي پر هيجان و با حرارت باشد. با اين حال، اين ابداً توضيح نمي دهد که چرا طرف داران نسبيت اخلاقي موضعشان را با چنين شور و حرارتي تبليغ مي کنند.

در حقيقت، شور و هيجان هواداران نسبي گرايي پاسخ شور و هيجان مخالفان آن نيست. آن ها نيز بر اين باورند که نسبي گرايي اساساً مهم است. نسبي گرايي، هم براي حاميان آن، هم براي مخالفان آن و هم به لحاظ اخلاقي مهم است.
در اين صورت چرا ممکن است فکر کنيم نسبي گرايي اخلاقي نه تنها صحيح است بلکه درست نيز هست؛ به عبارت ديگر به لحاظ اخلاقي درست است؟ شايد محکم ترين دليل براي اين مسئله ريشه در پاسخ مشترکي دارد که همه در قبال تاريخ امپرياليسم و استعمارگري اروپا ارائه مي دهند. پيش از اين به فتح جنوب آمريکا به دست اسپانيايي ها اشاره کرديم. اين استيلا خود تا حدودي با توسل به اخلاق توجيه گرديد. اسپانيايي ها نه تنها خود را ماجراجويان نظامي غارتگر بلکه خويشتن را نيز مبلغان مذهبي مي پنداشتند، که رسالت اشاعه کلام خداوند را برعهده دارند. کورتز (2)، فاتح اسپانيايي، که رهبري فتح سرزمين آزتک ها را به عهده داشت، اين طور گزارش مي کند که خود شخصاً بت هاي آزتک ها را از معابد بيرون انداخته و به جاي آن ها تصاوير قديسين کاتوليک را نصب کرده است. بنابراين کشتار آزتک ها، ويران کردن معبدهايشان و شکنجه پادشاهان براساس زمينه هاي اخلاقي و به عنوان امري ضروري براي رستگاري ابدي روح خود آزتک ها توجيه مي شد.
چنين نمونه اي در آمريکاي جنوبي و شمالي، آفريقا، استراليا، اقيانوس آرام و قسمت هاي عمده اي از قاره آسيا قابل مشاهده است. براي ابلاغ پيام اخلاق مسيحيت، نياز بود مستعمراتي ايجاد شود و مردم آن تحت انقياد قرار گيرند. از ديدگاه اين اخلاق، در سرتاسر دنيا افراد بدون غسل تعميد از دنيا مي رفتند، غرق در گناه مي زيستند، و هيچ راهنمايي نداشتند که با نشان دادن اخلاق صحيح آن ها را به راه راست هدايت کند. به ناچار مبلغين مذهبي مي بايست نزد جوامع مطيع و سر به راه فرستاده مي شدند تا به آن ها بياموزند بدن برهنه خود را بپوشانند، به مايملک شخصي افراد ( به ويژه مايملک شخصي افراد بالا دست خود! ) احترام بگذارند و ساعات متمادي براي سپاس هرچه بيشتر خدا کار کنند. شکي نيست که باورهاي بسياري از اين مبلغين مذهبي صادقانه بود. اما هنگامي که به پيامدهاي واقعي استعمار مي نگريم، به طرز اجتناب ناپذيري به اين نتيجه مي رسيم که آن حرف هاي اخلاق گرايانه چيزي بيش از يک پوشش ايدئولوژيک در جهت استثماري ددمنشانه نبوده است. داستان اين استثمار از مستعمره اي به مستعمره ديگر به طور تأسف باري براي همگان آشنا بود. مردمان بومي اين مستعمره ها قتل عام مي شدند و يا به بردگي گرفته مي شدند، وحشت اين مردم نه از حقيقت آشکار اخلاق غرب، بلکه از اسلحه هايي بود که مهاجمان با خود حمل مي کردند.
تمدن هاي زيادي شبيه تمدن آزتک ها به طور کلي از هم پاشيده شدند. ساختارهاي مذهبي فروپاشيد، نظام هاي خويشاوندي از هم گسست، افراد باقيمانده از اين تمدن ها، بيمار، سرخورده و نااميد به طور دسته جمعي به سمت قرارگاه ها رانده مي شدند. در اين مدت؛ منابع طبيعي سرزمين هايشان با قصاوت تمام غارت مي شد. طلاي ملت آزتک به سمت اسپانيا روانه رود. اين درست زماني اتفاق مي افتاد که بردگان سياهپوست به مزارع پنبه در ويرجينيا انتقال مي يافتند تا براي منفعت هرچه بيشتر اربابان مسيحي خود کار کنند. گرچه تمام اين اقدامات با توسل پي در پي به اخلاقيات و به تکاليف ما نسبت به فرودستان توجيه مي شد، اما چاره اي جز اين گمان نداريم که انگيزه هاي پست تري در کار بوده است.
وقتي که نسبي گرايان اين تاريخ غم انگيز را مطالعه مي کنند، ميراث فقر و بيماري که از آن باقي مانده را مي بينند، در جايي که زماني جوامعي فعال و پيشرفته در آن مي زيستند، بنابراين آن ها از اين تاريخ درس مي گيرند. آن ها مي بينند که استثمار اغلب با توسل به اخلاق توجيه مي شود. به باور آن ها هنگامي که کشورهاي غربي تصميم مي گيرند در امور کشور ديگري به دليل مخالفت با برخي عادات و رسوم غلط آنان مداخله کنند، مداخله آنان نتيجه اي بسيار بدتر از آنچه آن ها قصد از ميان بردنش را دارند به بار مي آورد. شايد بهتر بود، آزتک و رسم قرباني کردنشان را به حال خود مي گذاشتيم، زيرا در درازمدت متحمل مرگ و مير و رنج کمتري مي شدند. در هر صورت، نسبي گرايان به اين موارد اين نکته را نيز مي افزايند که، ما که هستيم که قضاوت کنيم؟ چه چيز به ما اين حق را مي دهد که بگوييم اخلاق ما از اخلاق ديگران بهتر است؟ بسياري از ما، اکنون ديگر اطمينان خود را براي برتر دانستن دين خود از دست داده ايم. حتي افراد مذهبي مان معمولاً خواهان تساهل در قبال نظام هاي عقيدتي متفاوت هستند، نه بيرون انداختن بت ها از معابد. نسبي گرايان اين سؤال را مطرح مي کنند، که آيا خيلي پيش از اين نمي بايست همين تساهل را در قبال اخلاق هاي ديگر تعميم مي داديم؟
بگذاريم مورمون ها و يا ديگران راه و روش خود را در پيش گيرند. ما هيچ شيوه اي در اختيار نداريم که حتي به خودمان ثابت کنيم، نظام اخلاقي ما از نظام اخلاقي آن ها بهتر است، اما اين را مي دانيم که مداخله در امور آنان براي تغيير باورهايشان نتايج وحشتناکي را به دنبال خواهد داشت.
بنابراين امروزه نسبي گرايي تحت عنوان تساهل توجيه مي پذيرد. نسبي گرايان استدلال مي کنند ما بايد تمام مردم جهان را با احترام يکسان بنگريم. اما زماني مي توانيم اين احترام را نشان دهيم که براي افراد آزادي وجدان را قائل باشيم. که اين خود شامل آزادي دادن به افراد براي تدوين و پيروي از اعتقادات اخلاقي مربوط به خودشان نيز مي شود. تحميل نظام اخلاقي خود به ديگران نه تنها به لحاظ عقلاني توجيه پذير نيست، بلکه به لحاظ اخلاقي نيز زشت و ناخوشايند است.
بنابراين هم فرد مطلق گرا و هم فرد نسبي گرا هر کدام دعوي اخلاقي موافق و مخالف با نسبي گرايي اخلاقي دارند. هر دو بر اين باورند که حقيقت و کذب اين آموزه فقط به خاطر منافع فکري آن نيست، بلکه به لحاظ اخلاقي نيز واجد اهميت است. فرد مطلق گرا فرد نسبي گرا را متهم به کمک به ستمگران جهان سوم مي کند، زيرا به اعتقاد او فرد نسبي گرا از حق قضاوت در کارهاي افرادي چون اِدي امين (3) يا صدام حسين (4) خودداري مي کند.
نسبي گرا، مطلق گرا را متهم به طرف داري از يک آموزه اساساً غير بردبار مي کند، آموزه اي که تنوع مردم و عقايدشان را قبول ندارند، و قصد دارد جهاني يکدست بيافريند، ساير فرهنگ ها را نابود کند و معيارهاي ايالات متحده آمريکا را تبليغ کند، تا زماني که جهان، جهاني يکنواخت و يکدست شود. اين اختلاف عقيده باعث ايجاد شور و هيجان بحث ميان نسبي گرايان و مخالفان آن هاست.

پي‌نوشت‌ها:

1. Bertrand Russell: ( 1872-1970 )، فيلسوف انگليسي که از آثار برجسته وي کتاب زمينه هاي فلسفه، تاريخ فلسفه غرب و جنايات جنگ در ويتنام است.
2. Cortez: فاتح و جنايتکار اسپانيايي که مسئول کشتار آزتک ها و ويراني معابد آن ها بود. وي طلاي آزتک ها را به اسپانيا منتقل کرد.
3. Idi Amin: رئيس جمهور مستبد اُگاندا، تولد 1925 وفات شانزدهم اوت 2003. او در ژانويه ي 1971 با يک کودتاي نظامي به قدرت رسيد و هفت سال حکومت کرد.
4. صدام حسين: رئيس جمهور جنايتکار و متجاوز عراق.

منبع مقاله :
لوي، نيل؛ ( 1390 )، نسبي گرايي اخلاقي، اسفنديار زندپور، تهران: مؤسسه ي انتشارات اميرکبير، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.