چكیده
بررسی میزان نقش روایات تفسیری در تفسیر آیات از اساسی ترین مسائل علوم قرآن است. برداشت بسیاری از محقّقان از عبارات المیزان، این است كه علامه طباطبایی (رحمة الله علیه) به استقلال قرآن حتی از روایات در تفسیر قائل است با اینكه سلوك عملی وی در المیزان و گواهی برخی از شاگردان برجسته اش، برخلاف این برداشت است.دیدگاه آیت الله معرفت درباره این مسأله، توجیه وی از عبارات مرحوم علامه، برداشت ما از مجموع آیات و روایات، پاسخ از ادله علامه ( در فرض صحت برداشت فوق ) و بهترین توجیه برای این عبارات، در نوشتار حاضر مورد بررسی قرار گرفته است.
نتیجه تحقیق این است كه نظر علامه همان نظر محققان اصولی شیعه است و بر اساس قرائن قطعیه، در مقام نفی و ردّ توقف فهم قرآن در همه آیات به روایات ( به گونه موجبه كلیه ) است؛ نه نیازمندی به روایات در بعضی آیات یا برخی از مراحل فهم ( به گونه موجبه ی جزئیه ).
کلیدواژه : قرآن، سنّت، تفسیر، المیزان، علامه طباطبایی.
تحریر محل نزاع
مقصود از بحث این است كه آیا در تفسیر قرآن، به سنت نیاز داریم و یا خود قرآن برای تفسیر آیاتش كفایت می كند؟شكی نیست كه این پرسش در جایی مطرح می شود كه آیه از متشابهات باشد و تشابه آن با مراجعه به آیات محكم از بین نرود یا اگر از محكمات است، در جهت محطّ نظر، خالی از تشابه نباشد.
موضوع بحث ما آیات متشابه است نه مجمل و فرق است بین مجمل و متشابه؛ در « مجمل » اساساً بعضی از ابعاد مسأله، مورد تعرض قرار نگرفته، مثل تعداد ركعات نماز، اما « متشابه » آن است كه بُعد مطرح شده، ذو وجوه و شبیه به هم است؛ در مجمل همه اتفاق دارند كه می توان بلكه باید به سنت، مراجعه شود، آنچه محل نزاع است، آیات متشابه است.
یادآوری می شود كه مقصود ما از روایاتی كه می خواهیم با رجوع به آن رفع تشابه كنیم، روایاتی است كه با آیات دیگر قرآن ( غیر از آیه متشابه یا مجملی كه در مقام تبیین و تفسیر آن هستیم ) مخالف نباشد؛ در این صورت اگر روایت مفسره، متواتر یا محفوف به قرائن قطعیه و یا از قبیل ملحقات به این دو (2) باشد، روایتی است قابل اعتماد و بلكه مفسّر بودن و بیان بودن او علمی و قطعی خواهد بود و معتبر و حجّت به حساب می آید و اگر متواتر و محفوف به قرائن قطعیه نباشد - گرچه حجت و معتبر محسوب نمی شود - ولی در حدّ تأیید یكی از احتمالاتِ دو آیه، قابل نقل و اعتنا است.
روش عملی علامه طباطبایی در تفسیر المیزان
برای روشن تر شدن محل نزاع، چند مثال از تفسیر المیزان ذكر می كنیم.الف. ذیل آیه 189 سوره ی بقره: در میان مفسران بحثی واقع شده كه آیا مفهوم لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا كنایی است یا معنای حقیقی آن مراد است؟ به بیان دیگر: آیا این جمله، متمم جمله اول: قُلْ هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ است یا دو جمله مستقل از هم هستند كه در یك آیه، جمع شده اند؟
بنابر اینكه جمله دوم كنایی و متمم جمله اول باشد، آیه می خواهد بگوید: اكنون كه جواب سؤالتان را در ارتباط با « اهله » گرفته اید و دانستید كه « هلالها » وسیله ای برای تعیین اوقات اعمالی ( مثل حج ) است كه در محدوده این اوقات، تشریع شده است: هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ پس دیگر كسی اشكال نكند و نگوید: « چرا نمی توان حج را در هر زمان به جا آورد و چرا باید موقت و زمان دار باشد تا به هلال و اهله نیاز باشد » بلكه بدانید كه هر چیزی برای خودش دری دارد و راهی، و باید از همان در و از همان راه، وارد آن شد و نباید اكل از قفا كرد و بی راهه رفت:
وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَ لَکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا.(3)
پس اوامر الهی و احكام شرعی را به همان شكلی كه تشریع شده به جا آورید، یعنی لازم است كه حج را در زمان خودش ( ماه ذی الحجه ) به جا آورید، چنانكه لازم است روزه را در ماه مبارك رمضان و سایر اعمال را در زمان معین خودش انجام دهید در نتیجه صیغه امر وارد در وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا امری است مولوی و دو جمله صدر آیه در مقام بیان یك حكم می باشند.
اما اگر چنین مفهوم كنایی، مقصود نبوده، معنای حقیقی جمله، مراد باشد، باید گفت: چون به مناسبت سؤال از « اهله » از حج و زمان حج نیز سخنی به میان آمده و از طرفی یكی از مشكلات حج در عصر نزول، عادت بدی بود كه از جاهلیت باقی مانده بود ( یعنی همان عدم ورود حاجی ها در حال احرام از ابواب خانه ها و ورود آنان به خانه از طریق نقبی كه در پشت خانه ها ایجاد می كردند بدون ضرورت و مصلحتی ) لذا قرآن كریم پس از بیان فلسفه هلال، صرفاً به مناسبت مطرح شدن مسأله حج در جواب از سؤال درباره « أهله » خواسته با آن خرافه نیز مبارزه كند و در نتیجه صیغه امر وارد در وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا امری است ارشادی؛ ارشاد به كاری كه با غرض عقلایی هماهنگ است یعنی ورود در خانه ها از طریق درهای آن.
بنابراین دو جمله صدر آیه در مقام بیان دو حكم جدا از هم هستند، یعنی هیچ پیوند محتوایی بین دو فقره قُلْ هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وجود ندارد، بلكه صرفاً به تناسب یادی از زمان حج، از یكی از خرافات ایام حج نیز نهی شده است؟
شكی نیست كه این دو احتمال در ظهر و ظاهر آیه مطرح است و وقتی انسان، به روایات شأن نزول مراجعه می كند، می بیند كه احتمال دوم اختیار شده است و این در حالی است كه به حسب ظاهر با هیچ آیه ای از آیات قرآن، این تشابه برطرف نمی شود حتی مرحوم علامه (رحمة الله علیه) كه مبنای « استقلال قرآن در تفسیر » منسوب به ایشان است و در روش « تفسیر آیه به آیه » مهارت دارد، در ذیل این آیه تصریح می كند:
اگر نصّ و روایتی در كار نبود، ما وجه اوّل ( كنایی بودن ) را اختیار می كردیم و لكن « ثبت بالنّص » كه این آیه ناظر به آن خرافه جاهلی است.(4)
اكنون سؤال این است كه اگر ما براساس روایت، احتمال دوم را اختیار كنیم - چنانكه مرحوم علامه این گونه عمل كرده است - آیا به بیراهه رفته ایم و با « تبیان كل شیء » بودن قرآن، مخالفت كرده ایم؟
ب. ذیل آیه 44 سوره نحل:... وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ كه رسول مكرم را مبیّن و مفسّر قرآن می داند، به صراحت می نویسد:
این آیه بر حجیت قول پیامبر (صلی الله علیه و آله) در تبیین آیات قرآنی دلالت دارد ( چه آنكه از متشابهات باشد و یا غیر آن ) و اینكه بعضی آن را مخصوص متشابهات می دانند و یا می گویند مربوط به تأویل و اسرار كلام الله است، سخنی است كه شایسته برای شنیدن نمی باشد.(5)
سپس در ادامه می نویسد:
تفسیر اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز به واسطه حدیث متواتر ثقلین و غیر آن، به تفسیر پیامبر ملحق می شود، به خلاف بیانات بقیه امت یعنی صحابه و تابعین و سایر علما كه دلیلی بر حجت آن نداریم زیرا نه آیه محل بحث شامل آن می شود و نه نصّ قابل اعتماد دیگری داریم كه حجّیت بیانات آنان را به نحو مطلق، اقتضا كند.(6)
ج. ذیل آیه دوم سوره جمعه: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ كه رسول گرامی را به عنوان « معلم » معرفی می كند با صراحت تمام می نویسد:
تعلیم كتاب، عبارت است از تبیین الفاظ آیات و تفسیر مشكلات آن، در مقابل تعلیم حكمتی است كه عبارت می باشد از معارف حقیقیه ای كه قرآن، متضمّن آن است.(7)
این بیان نیز به خوبی دلالت دارد كه نور بودن و تبیان كل شیء بودن آیات قرآنی در نظر مرحوم علامه (رحمة الله علیه) به نحوی است كه با ابهام و اجمال داشتن الفاظ تعدادی از آیات و مشكل بودن مجموعه دیگری از آیات و در نتیجه با نیازمندی این دو سری، به تبیین و تفسیر معصوم، تنافی ندارد.
د. در كتاب « قرآن در اسلام »: روش صحیح تفسیر را « تفسیر آیه با استمداد از تدبّر و استنطاق معنی آیه از مجموع آیات مربوطه و استفاده از روایت در مورد امكان »(8) معرفی می كند و به صراحت بهره گیری از روایات را در موارد ممكن ( یعنی مواردی كه روایت از سند معتبری برخوردار باشد ) نه تنها با تفسیر صحیح منافی نمی داند، بلكه آن را از شرایطش به حساب می آورد.
گفتار استاد جوادی آملی و استاد مصباح در توضیح روش علامه طباطبایی
سه عبارت استاد جوادی عبارت است از:1.
مرحوم علامه (قدس سره) سیری طولانی و عمیق در سنت مسلّمه معصومین(علیهم السلام) داشتند و لذا هر آیه كه طرح می شد طوری آن را تفسیر می كردند كه اگر در بین سنت معصومین (علیهم السلام) دلیل یا تأییدی وجود دارد از آن به عنوان استدلال یا استمداد بهره برداری شود و اگر دلیل یا تأییدی وجود نداشت، به سبكی آیه محل بحث را تفسیر می نمودند كه متناقض با سنّت قطعی آن ذوات مقدسه نباشد؛ زیرا تباین قرآن و سنت، همان افتراق بین این دو حبل ممتدّ الهی است كه هرگز جدایی پذیر نیستند لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض(9).
2.
هرگز قرآن بدون توجه به تفسیر و تبیین این طائفه، حق او فهمیده نمی شود؛ زیرا این تفكیك همان افتراقی است كه پیامبر اكرم به نفی آن خبر داد و او رسول امینی است كه از هوا سخن نمی گوید و اگر جایی قرآن، حضور ظاهری داشت و عترت طاهره غایب بودند یا اینان حضور ظاهری داشتند و قرآن كریم غایب بود، اطمینان حاصل می شود كه هر دو غایبند؛ زیرا معیّتِ با هم و عدم افتراق از هم، در نحوه وجود قرآن و عترت مأخوذ است. باری چون بهترین شناخت قرآن، معرفت این طبقه است، بهترین تفسیر نیز تفسیر این گروه خواهد بود.(10)
و در ادامه می نویسد:
قرآن كه نور مبین است در كمال وضوح، پیامبر اكرم و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) را مرجع فهمیدن معارف و حدود قوانین و مانند آن قرار داده و چون حجیت كلام خداوند ذاتی است می تواند دلیل اعتبار سخن و سنت معصومین (علیهم السلام) واقع شود؛ پس قرآن كه حجت بالذات است، سند حجیت سنت خواهد بود و هرگز نمی توان با قطع نظر از سنت معصومین (علیهم السلام) به همه حدود و احكام الهی راه یافت و به معارف قرآن كریم آشنا شد.(11)
قابل توجه است كه بیان حضرت استاد فقط این نیست كه سنت معصومین، تنها مبیّن حدود و احكام الهی است تا گفته شود مقصود ایشان فقط مربوط به جزئیات احكامی است كه اساساً قرآن در مقام بیان آن نمی باشد، بلكه این تعبیر را نیز دارد كه « پیامبر اكرم و اهل بیت عصمت و طهارت را مرجع فهمیدن معارف قرآن... قرار داده » و « هرگز نمی توان با قطع نظر از سنت معصومین... به همه معارف قرآن كریم آشنا شد.»(12)
این دو تعبیر به وضوح بر این دلالت دارد كه نظر حضرت استاد (دام ظله) این است كه حتی معارفی را كه قرآن در مقام بیان آن برآمده نیز بدون مراجعه به سنت، دست یافتنی نیست.
3.
ان نورانیّتها و وضوحها للجمیع لاتنافی حاجتهم فی الوصول الیها الی مفتاح او مفاتیح، فان القرآن نور ولكن یتوقّف فتح هذا النور و العثور علیه الی مفتاح موجود عند الثقل الأصغر و اهل بیت الوحی (علیهم السلام)، لأنّ القرآن نفسه ینبیء عن هذا و یعرّفنا هذا المفتاح و منزلة الرسول (صلی الله علیه و آله) و مكانة اهل بیته المعصومین و یقول:( وَ أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ ) و قال ایضاً:( أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ ) و ایضاً:( وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ) و من المعلوم ان الرسول (صلی الله علیه و آله) أمرنا بالتمسك بذیل اهل بیته و عرّفنا انهم الثقل الأصغر فی جنب الثقل الاكبرای القرآن و أنّهما لم یفترقا ابداً.
و بعبارة اخری: قوله تعالی:( ما آتاكم الرسول... ) بیان لعنوان مفسّر القرآن و آمر للمؤمنین بأن اعملوا كلّ ما امر به المفسر فانّه قال: « انی تارك فیكم الثقلین... » فاقبلوا منه. و بالجمله كأنّ القرآن یقول: إنّ قولی ثقیل فلا تذهبوا الیه من دون معلم و مفسّر، فانّ المعلم یفتح أعین قلوبكم و یثیر دفائن عقولكم و یقول ایضاً: إنی كریم فی كتاب مكنون لا یمسّنی الا المطهّرون، ای مفتاح حلّی و رمز فتحی عند المطهّرین، و المطهّرون هم اهل بیت الرسول (صلی الله علیه و آله) الذین أراد الله ان یذهب عنهم الرجس و یطهّرهم تطهیراً.
فظهر أنه لیس شیء من القرآن مبهماً معقّداً، بل كلّه نور مبین إمّا بدون الواسطة او مع الواسطة. فهذا هو المراد من قولنا: إنا لا نحتاج فی درك معانی القرآن إلی الغیر فانّه نفسه عرّفنا مفتاح فهمه و طریق دركه، و بتعبیر آخر: القرآن أمرنا بالإطاعة عن المعصومین و أرجعنا الیهم و هو بیّن فی هذا الارجاع و تبیان له.(13)
استاد مصباح در پاسخ به سؤالی در ارتباط با روش مرحوم علامه و عنایتشان نسبت به روایات تفسیری می گوید:
روش ایشان در تفسیر این بود كه چند آیه ای كه در سیاق واحد قرار داشتند را مطالعه می كردند و در موردشان فكر می كردند، بعد به روایات مراجعه می كردند تمام روایات مربوطه را می دیدند. اگر آن برداشتی كه از آیه داشتند با روایات، اختلاف داشت بیشتر ( در استظهار از آیه ) تلاش می كردند،( چنانكه این جهت را نیز ) بررسی می نمودند كه آیا این روایات از سند معتبری برخوردار است و می شود به آن ها استناد كرد؟
بالاخره یك كار كارشناسانه ای را انجام می دادند و نهایتاً آن روایاتی را كه با نتیجه تفسیرشان موافق بود در یك بحث مستقلی می آوردند كه هم آن روایات احیا بشود و هم - در عین حال - مخالفین نتوانند بگویند كه شما به استناد روایات ( روایاتی كه ما قبولشان نداریم ) تفسیر می كنید.(14)
عبارات علامه طباطبایی و دیدگاه آیت الله معرفت (ره)
پس از نقل بیانات شفاف و روشن از مرحوم علامه (قدس سره) و از بارزترین شاگردان ایشان این پرسش به ذهن می رسد كه پس عباراتی كه در زیر نقل می شود، چه مفهومی دارد و چگونه با سیره عملی مرحوم علامه سازگار است؟1.
خدای سبحان... جز به تدبر در آیاتش دعوت نكرده است؛ پس هر اختلافی كه از آیات به نظر آید، با تدبّر برطرف می شود و او قرآن را هدایت و نور و تبیان برای هر چیزی قرار داده است؛ پس این نور را چه شده است كه با نور غیر خودش روشن شود و این هدایت چه شأنی دارد كه از هدایت غیرخود رهنمون می شود و چگونه كتابی كه تبیان هر چیزی است، به كمك چیزی غیر از خود، روشن و آشكار می گردد؟(15)
2.
آنچه در این روایات ( روایات نهی كننده از تفسیر به رأی ) نهی شده، استقلال در تفسیر قرآن و اعتماد مفسّر بر خودش بدون رجوع به غیر می باشد و لازمه این نهی، وجوب رجوع به غیر و استمداد از غیر برای فهم قرآن است ( ولی مهم این است كه مشخص سازیم این غیر چه چیزی است؟ ) این غیر یا خود قرآن است یا سنّت؛ اما اینكه سنت باشد هم با قرآن منافات دارد و هم با روایاتی كه به رجوع به قرآن و عرضه روایات به آن را فرمان می دهد؛ پس برای رجوع به آن غیر و كمك گرفتن از آن غیر در تفسیر قرآن، چیزی غیر از خود قرآن باقی نمی ماند.(16)
3.
آیاتی چون أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً به وضوح دلالت دارند كه معارف قرآنی در دسترس انسانی است كه اهل بحث و تدبر است و اختلافات بدوی آیات با تدبر، رفع می شود خصوصاً كه این آیه در مقام تحدّی است و در این صورت معنی ندارد كه برای فهمیدن معارف قرآنی به فهم صحابه و تابعین، حتی به بیان و تبیین رسول اكرم، ارجاع داده شود چون آنچه را كه رسول گرامی بیان داشته یا با ظاهر قرآن هماهنگ است كه در این صورت نیازی به آن نبود زیرا خود الفاظ آیات ولو پس از تدبّر و تأمل و بحث، آن را می رسانند و یا با ظاهر قرآن هماهنگ نمی باشد و الفاظ قرآن نیز بر آن دلالت ندارد؛ چنین چیزی با تحدّی سازگار نیست و حجّت و دلیل در مقام تحدی نیز با آن كامل نمی شود.(17)
4. نیز در جلد سوم در ذیل همان آیه و در تفسیر هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ و تحت عنوان ما معنی كون المحكمات ام الكتاب؟ به این نكته اشاره می كند كه أمّ بودن محكمات، تنها بدین معنی نیست كه محكمات، اصل و ركن در مسائل دینی هستند، ولی از متشابهات چیزی سر در نمی آوریم و فقط باید به آن ایمان بیاوریم، بلكه در « امومت » و مادر بودن عنایت زائده ای بیش از اصل و مرجع بودن است و آن عنایت زائده، همان نشأت گرفتن و مشتق شدنی است كه در هر فرزندی نسبت به مادرش مشاهده می شود و نتیجه اش این است كه:
لفظ « امّ » خلای از این دلالت نیست كه متشابهات، از مدالیل و مفاهیمی برخوردارند كه به محكمات برمی گردند و بر آن متفرّع می شوند و لازمه اش این است كه محكمات، مبین متشابهات هستند... پس برای آیه متشابه، مفسّری وجود دارد كه چیزی غیر از آیات محكم نیست.(18)
5.
اخبار متواتره ای كه مشتمل است بر سفارش به تمسك به قرآن و اخذ به قرآن و عرضه كردن روایاتی كه از رسول اكرم نقل شده بر كتاب الله، معنای این دسته از روایات، زمانی از استواری برخوردار است كه همه معارفی كه از پیامبر نقل شده، قابل استفاده از قرآن باشد و اگر ( به عكس ) فهمیدن این معارف از قرآن هم بخواهد بر تفسیر پیامبر متوقف باشد، دور باطل پیش می آید.(19)
6.
از آنچه گذشت روشن شده كه تنها راه در تفسیر این است كه برای فهمیدن قرآن از خود قرآن استمداد بجوییم و آیات قرآنی را با خود آیات، تفسیر كنیم و راه رسیدن به این هدف ( تفسیر آیه به آیه ) این است كه ابتدا به توسط آثار منقوله از پیامبر و اهل بیتش (علیهم السلام) مهارت به كارگیری این روش ( روش تفسیر آیه به آیه ) را بیابیم و از طریق این آثار، ذوق لازم در تفسیر آیه به آیه را كسب نماییم سپس وارد تفسیر شویم.(20)
دیدگاه استاد معرفت در نیازمندی قرآن به سنت
آیت الله معرفت بیشترین نقش را برای سنت در تفسیر آیات قرآن، قائل بود. گرچه نفس گرایش ایشان به آنچه كه آن را التفسیر الأثری نامیده است ( در مقابل « التفسیر الاجتهادی ») و اقدام عملی ایشان در این رابطه خود بهترین گواه بر این نقش است. از جمله عبارات ایشان است:الف. در اولین سطور از مقدمه التفسیر الاثری بعد از آنكه علم تفسیر را قدیمی ترین علمی می داند كه به همراه نزول قرآن ظهور یافته است، می گوید:
تفسیر در عصر نزول، محصور در رجوع به رسول مكرم و عترت طاهره و بزرگان از صحابه و تابعین بوده است و بر همین اساس تكیه گاه در تفسیر، روایاتی بود كه از پایگاه محكم و مورد وثوقی صادر شده باشد.(21)
... و من ثمّ كان المعتمد فی التفسیر هو النقل المأثور عن مستند وثیق.
ب. در همان مقدمه بعد از آنكه از ابن عباس نقل می كند كه گفته است: « هرچه از تفسیر قرآن دارم از علی (علیه السلام) است » ( كل ما أخذت فی التفسیر فهو عن علی (علیه السلام)) و « مجاهد » را شاگرد مع الواسطه علی (علیه السلام) معرفی می كند، چون از « أوثق اصحاب ابن عباس » بوده و همه تفسیر را از او فرا گرفت، می نویسد:
بنابراین، اساس در تفسیر، نقل مأثوری است كه از مصدری متین و استوار نشأت گرفته باشد. ( اذن كان الأصل فی التفسیر هو النقل المأثر عن مصدر متین )(22).
ج. باز هم در ادامه همان مقدمه بعد از آنی كه محكم ترین اركان « تفسیر اجتهادی » را « تفسیر اثری » می داند، تصریح می كند:
بنابراین تفسیر قرآن با ابعاد و اشكال مختلفش بی نیاز از رجوع به اصول و اقوال مأثور از سلف صالح نیست، تنها كاری كه باید انجام گیرد، این است كه باید « سلیم » این روایات از « سقیم » آن و « صدف » آن از « خزف » و « جواهر » آن از « احجار » باز شناخته شود.(23)
بر همین اساس، به نوشتن تفسیر روایی نوینی تحت عنوان التفسیر الأثری الجامع اقدام می كند.
د. در پایان این مقدمه، كار خودش را به عنوان تلاشی معرفی می كند كه برای تفسیر قرآن در سایه دو چیز، مبذول شده است:
1. محكمات كتاب، 2. سنت استوار، آن هم با رعایت قواعد فنی محاوره و اصولی كه باید در ارزش گذاری روایات و آثار، مورد توجه قرار گیرد.
( و هذا الذی بین أیدیكم محاولة - مبلغ الجهد - لمعرفة الصحیح من الضعیف من الاخبار فیما یعود الی تفسیر القرآن الكریم، محاولة فی ضوء محكمات الكتاب و السنة القویمة، عرضاً فنیّاً وفق اصول تقییم الآثار).
هـ. در كتاب التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب تحت عنوان « دور اهل البیت فی التفسیر » و « العترة الی جنب القرآن » و بعد از معرفی اهل البیت به عنوان وارثان و حاملان كتاب و خازنان علوم و معارف قرآن و اشاره به آیه ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا (24) و پس از مطرح ساختن حدیث ثقلین و اشاره به استفاضه و صحت و اعتبار آن و بیان اهم مصادر این حدیث در كتب صحاح معروف، به نكاتی كه از این حدیث استفاده می شود اشاره می كند و در سومین نكته می نویسد:
سوم اینكه از این حدیث استفاده می شود كه اهل بیت رسول، راسخون در علم و رساترین مصداق برای « اهل الذكر » هستند؛ كسانی كه تفسیر و تأویل قرآن را می دانند و تنها مرجع (25) برای امت در فهم معانی قرآن و بررسی آیات آن در طول اعصارند.(26)
و. در ادامه پس از نقل عبارات بسیار جذاب و گویایی از هیثمی صاحب الصواعق المحرقه در شرح حدیث ثقلین و تبیین جایگاه رفیع اهل البیت،(27) به روایاتی اشاره می كند كه با صراحت دلالت دارند كه در مشكلات فهم معانی قرآن باید به اهل بیت رجوع كرد، نظیر:
- سأل عبیدة السلمانی و علقمة بن قیس و الأسود بن یزید النخعی، الامام امیرالمؤمنین (علیه السلام) من ذا یسألونه عمّا اذا أشكل علیهم فهم معانی القرآن؟ فأجابهم الإمام (علیه السلام): « سلوا عن ذلك آل محمد »(28).
- و قال الامام أبوجعفر الباقر (علیه السلام) لعمرو بن عبید: فأنّما علی الناس ان یقرؤا القرآن كما أنزل فاذا احتاجوا الی تفسیره فالاهتداء بنا و الینا یا عمرو.(29)
استاد معرفت در تلازم كتاب و عترت می نویسد:
آری! چنین چیزی مقتضای تلازم كتاب و عترت است پس اهتداء به یكی به دور از دیگری ممكن نیست زیرا همچنانكه جایگاه قرآن قانون گذاری و تأسیس است جایگاه عترت، تفصیل و تبیین است آنگونه كه برای رسول الله (صلی الله علیه و آله) بود. صحابه و آنان كه به نیكی از آن ها پیروی كردند معرفت یافتند كه این جایگاه رفیع، اختصاص به اهل البیت دارد، خصوصاً امام علی بن ابی طالب كه رئیس آل البیت و در رأس آنان است، لذا پیوسته در مشكلات از مسائل شریعت و مفاهیم قرآن به او رجوع می كردند و به این مقام بلند اذعان داشتند.(30)
عبدالله بن مسعود و زاذان و علقمه و ابن عباس گواهی داده اند كه خود و سایر صحابه دانش را از نزد امیرمؤمنان (علیه السلام) فراگرفته اند. مؤید این سخن كلام شهرستانی است كه چنین نوشته است:
و لقد كانت الصحابة رضی الله عنهم متّفقین علی ان علم القرآن مخصوص باهل البیت (علیهم السلام) اذ كانوا یسألون علی بن ابی طالب رضی الله عنه هل خُصصتم اهل البیت دوننا بشیء سوی القرآن؟ و كان یقول: لا والذی فلق الحبة وبرأ النسمة الا بما فی قراب سیفی هذا. فاستثناء القرآن بالتخصیص دلیل علی إجماعهم بأن القرآن و علمه تنزیله و تأویله مخصوص بهم.(31)
همچنین شهرستانی در عباراتی ائمه هدایت را نگهبانان قرآن معرفی می كند:
همانگونه كه ملائكه، در نزول قرآن، معقّبات (اسكورت) قرآن بودند، ائمه هدی معقبات ( اسكورت و محافظان ) قرآن در تفسیر و تأویل بودند. ( و كما كانت الملائكة علیهم السلام معقبات له من بین یدیه و من خلفه تنزیلا، كذلك كانت الائمة الهادیة و العلماء الصادقة معقبات له من بین یدیه و من خلفه تفسیراً و تأویلاً ).(32)
ز. استاد معرفت مهم ترین نقش اهل البیت در تفسیر را آموزش روش ها و اسلوب های تفسیر معرفی می كند و بدون آنكه این روش را در « تفسیر آیه به آیه » محدود سازد، می نویسد:
نقش آنان نقش تربیت و تعلیم، و ارشاد به سوی معالم و نشانه های تفسیر بود و اینكه راه شایسته فهم معانی كلام خدای متعال و آگاهی بر دقایق و رموز این وحی جاوید، چگونه است. آنچه از تفاسیر اهل بیت (علیهم السلام) به ما رسیده است، نمونه هایی است برای اینكه امت اسلامی به اسالیب و روش های تفسیر پی ببرد، روش هایی كه بر اصولی استوار و قواعدی محكم، تكیه دارد.(33)
ح. نقش منحصر به فرد اهل بیت در تفسیر آیات الاحكام: یكی از مهم ترین نقشهای تفسیری اهل بیت (علیهم السلام) نقش آنان در تبیین آیات الاحكام می باشد كه در واقع این نقش در آنان منحصر است. استاد معرفت به این نقش اساسی اشارت كرده است. در مقابل به محرومیت و استضعاف علمی كسانی كه از اهل البیت اعراض كردند و خود را از كوثر دانش تفسیری آنان بی بهره ساختند و در نتیجه در ورطه مخالفت با ظواهر قرآن و تفسیر به رأی سقوط كردند، اشاره می كند.
در اینجا به نمونه هایی از تبیین و تفسیر آیات مربوط به احكام كه از جانب ائمه (علیهم السلام) مطرح شده و استاد معرفت آن را توضیح داده است، می پردازیم.
1. ذیل آیه مسح پا پس از نقل روایتی از اهل بیت می نویسد:
و من ثّم فظاهر الكتاب هو المسح كما نصّ علیه ائمة اهل البیت و عن مولانا امیرالمؤمنین (علیه السلام) ما نزل القرآن الا بالمسح و عن ابن عباس: ان فی كتاب الله المسح و یأبی الناس الا الغسل، و هذا استنكار علی العامة فی مخالفتهم لظاهر القرآن الموافق مع قواعد الفنّ فی الادب و الاصول.(34)
2. ذیل آیه قصر نماز در سفر، عبارتی دارد كه دلیل بر این است كه به نظر ایشان می توان « با سنت قطعی و روایت معتبر از ظاهر آیه رفع ید كرد » چون می گوید:
با آنكه ظاهر آیه وَ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاَةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنَّ الْکَافِرِینَ کَانُوا لَکُمْ عَدُوّاً مُبِیناً این است كه مسأله خوف، قید و شرط تفصیر نماز است ولی از روایت معتبر امام باقر (علیه السلام) به دست می آید كه آن حضرت، هر كدام از سفر و خوف را موضوع مستقلی گرفته و این گونه از آیه، فهمیده است و فهم او بر ما حجت است ( ... و هكذا فهم الامام (علیه السلام) و فهمه حجة علینا بالاضافة الی عمل الرسول (صلی الله علیه و آله)).(35)
3. ذیل آیه خمس می نویسد:
این آیه بعد از واقعه بدر، نازل شده و لكن در تفسیر اهل بیت آمده است كه آیه غنیمت شامل همه ارباح مكاسب می شود... زیرا از واژه « غنیمت » همان معنای عام لغوی كه شامل هر ربح و فائده ای می شود را فهمیده اند چرا كه واژه « غُنم » مطلق دستیابی به چیزی است چنانكه خلیل در كتاب العین گفته است.( و لكن جاء فی تفسیر اهل البیت (علیهم السلام) شمول الآیة لكل ما یغنمه الانسان فی حیاته... حیث اخذوا من لفظ « الغنیمة » عمومها اللغوی الشامل لكل ربح و فائدة لأن « الغُنم » مطلق الفوز بالشیء كما قاله الخلیل فی العین)(36).
4. ذیل آیه قتل عمد مؤمن كه ظاهرش خلود قاتل در آتش جهنم است پس از آنكه به روایت امام صادق (علیه السلام) اشاره می كند كه می فرماید:« مقصود آیه، قتل مؤمن به خاطر ایمانش می باشد نه هر قتل عمدی»، می نویسد:
مفسران شیعه نیز در سایه هدایت ائمه (علیهم السلام) در تفسیر آیه، این چنین مشی كرده اند و اما سایر مفسران، آن را به مطلق قتل عمدی كه موجب دیه است تفسیر نموده اند، بدون آنكه وجه خلود در آتش و غضب و لعنت خدا را تبیین كنند. ( و هكذا سار مفسروا الشیعه علی هدی الائمة فی تفسیر الآیة، اما سایر المفسرین ففسروه بقتل العمد الموجب للدیة و لم یبیّنوا وجه الخلود فی النار و الغضب و اللغته من الله)(37).
5. ذیل آیه طلاق و اینكه آیا ( الطلاق الثلاث ) جایز است یا خیر؟ استاد معرفت پس از اشاره به بعضی از آیات طلاق، می گوید: ائمه اهل البیت چنین طلاقی را مخالف كتاب و سنت پیامبر می دانند. وی همچنین می نویسد:
این مورد از جمله مواردی است كه فقهای اهل سنت در آن با صریح كتاب خدا مخالفت كرده اند به گمان اینكه سنتی كه آیه را تأویل ببرد و یا آن را نسخ كند، وارد شده است.
سپس می گوید:
حاشا فقهاء الامامیة لم یخالفوا الكتاب فی شیء كما هم عملوا بالسنة الصحیحة الواردة عن طرق اهل البیت؛
ولی حاشا فقهای امامیه كه در هیچ موردی با كتاب خدا مخالفت نكردند چنانكه به سنّت صحیحه ای كه از طرق اهل بیت وارد شده نیز عمل نمودند.(38)
6. آنچه كه شاهد بر ارادت فوق العاده ایشان به مكتب اهل البیت و حرص شدید ایشان در دفاع از این مكتب می باشد، عبارتی است كه در پایان بحث طلاق آورده و شایسته است كه با آب طلا نوشته و به صورت كتیبه ای روی مرقد پاكش نصب شود:
و بعد، فممّا یُبعث علی الاعتزاز بذلك، موقف فقهاء الامامیة جنباً الی جنب من صراحة الكتاب و الصحیح من سنة الرسول (صلی الله علیه و آله) حتی وان خالفهم الجمهور، و هذا من بركات تعالیم أئمة اهل البیت (علیهم السلام) الثابتین علی صلب الشریعة و الحافظین لناموس الدین، ذلك فضل الله یؤتیه من یشاء و الله ذوالفضل العظیم؛
آنچه كه مایه عزّت و افتخار است موضع فقهای امامیه است كه علی رغم مخالفت جمهور فقهای دیگر مذاهب، در كنار قرآن و سنّت صحیحه، ثابت قدم ایستادند و این از بركات تعالیم اهل بیت (علیهم السلام) است كه بر صلب و اساس شریعت، استوارند و از ناموس شریعت پاسداری می كنند و این، فضلی است كه خدا به هركه بخواهد عطا می كند و خداوند صاحب فضل عظیم است.(39)
توجیه استاد معرفت درباره گفتار علامه طباطبایی
مراجعه به روایات برای فهم قرآن كریم دو معنا دارد، اولاً: می دانید كه تفسیر در جایی است كه مشكلی در آیه به وجود بیاید و الا ترجمه آیات، تفسیر آیات نیست. مثلاً در باب تفسیر به رأی، اختلافی بین آقای خوئی و علامه است كه آقای خوئی می فرمایند: اگر كسی طبق قواعد مقرره در اصول محاوره برود سراغ آیات و آیات را تفسیر كند، این تفسیر به رأی نیست و اگر برخلاف مقررات و قواعد فهم در باب محاورات به سراغ آیات رود این تفسیر به رأی است.از سویی علامه می فرماید: اساساً اگر شما برای فهم آیات، سراغ قواعد مقرره بروید این تفسیر به رأی هست. و این تناقض بین این دو مرد بزرگوار - كه هر دو استوانه ای در تفسیر هستند - وجود دارد. ولی ببینید علامه نظر مباركشان روی آیات مشكله است، چون تفسیر كشف القناع عن اللفظ المشكل می باشد؛ اگر اشكالی و ابهام و پیچیدگی در لفظ آیه باشد كه خود لفظ نمی تواند گویای خودش باشد، اینجا است كه مفسر كار خودش را انجام می دهد و با ابزار مناسبی كه در اختیار دارد رفع مشكل می كند؛ این تفسیر است، و لذا ایشان می فرماید: شما اگر در چنین جایی بخواهید با این ابزار متعارف حل مشكل كنید، نمی توانید؛ این تحمیل بر قرآن است. و لذا خود آقای خوئی هم در آخر فرمایششان می فرماید: گرچه استناد به قواعد مقرره در فهم قرآن كریم، تفسیر نیست و آخر فرمایش ایشان می خورد به فرمایش علامه، پس در مواردی كه مثلاً فرض بكنید فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْهِ (40) این اولاً برای مفسر مشكل است چون « لاجناح » به معنای « گناهی نیست » می باشد حال این كه سعی بین صفا و مروه واجب است و ركن است، پس چطوری می گوید فلاجناح؟ علامه می گوید شما چطور می توانید با قواعد مقررّه اینجا از این آیه رفع اشكال كنید؟ پس مسأله این است كه نظر علامه و بزرگان روی آیات مشكله است كه چگونه باید آن را تفسیر كرد. آن وقت علامه كه می فرماید نبایستی سراغ روایات رفت، یعنی نمی توانید از طریق روایات،آیه را معنا كنید و سراغ روایت رفتن، دو قسم است: یك بار این است كه شما از این روایت معنا در دهان آیه بگذارید و این ممكن نیست، چون قرآن كریم خود باید گویای حقیقت خودش باشد، اما اینكه روایت بگوید معنای آیه چنین است، حاشا و كلا! قرآن خودش بیان للناس است و خودش بصائر و نور است و تبیان است. یعنی قرآن حرفی بزند و بعد یكی بیاید و بگوید: یعنی این، این معنی ندارد و قرآن دیگر تبیان نخواهد بود. پس حل موضوع اینجا است.
پس ما یك وقتی سراغ روایات می رویم برای اینكه یك معنا را از این روایت دهان آیه بگذاریم، این را علامه منكر است. اما اگر می روی سراغ روایت برای اینكه فضایی را برای شما باز كند و شما را در فضایی قرار دهد كه خودت از آیه مطلبی را بفهمی، مانعی ندارد. حالا من این را می خواهم توضیح دهم: ببینید این مسأله روشن است كه اسلوب قرآن كریم، اسلوب گفتاری است و اسلوب نوشتاری نیست؛ ویژگی اسلوب گفتاری این است كه متكلم روی ذهنیت مخاطب خاص تكیه می كند و این برخلاف اسلوب نوشتاری است كه روی ذهنیت متكلم خاص تكیه نمی كند و باید روی مدلول الفاظ تكیه كند و اگر بخواهد خارج از این محدوده بگوید باید قرائن در خود كلامش باشد، والا حق ندارد، چون مخاطب خاص ندارد و مخاطبش همه جهان است. و لذا نباید روی ذهنیت خاص و روی قرائن حاضر در مجلس تخاطب، تكیه بكند، اما در گفتاری چرا؛ قرآن كریم چون اسلوبش گفتاری است، بر ذهنیت مخاطبین خاص و به آن قرائن موجود در زمان تخاطب تكیه كرده است.
شما اگر بخواهید قرآن كریم را بفهمید باید بروید كنار آن مخاطبین خاص كه بودند و آنجا بنشینید و گوش بدهید به قرآن كریم و بفهمید و باید ذهنیتی برای شما به وجود بیاید عین همان ذهنیتی كه آن ها داشتند و آن وقت می روی كنار قرآن می نشینی، و قرآن مطلب را به صورت زیبا به تو می گوید. هیچ ابهامی نخواهد داشت. حالا نقش روایت چیست؟
نقش روایت این است كه دست شما را می گیرد و 1400 سال می برد بالا، نزد عرب های مخاطب این آیه و ذهنیتی به شما می دهد مثل ذهنیتی كه آن ها داشتند.
فضایی ایجاد می كند مانند همان فضایی كه آن ها داشتند. همان فضایی كه آن ها داشتند، شما را می برد آنجا می نشاند و می گوید به قرآن گوش بده. می بینی قرآن خیلی قشنگ حرف می زند. هیچ ابهامی ندارد. پس روایت معنایی دهان آیه نمی گذارد. فضایی ایجاد می كند تا تو از خود قرآن مطلب را دریافت كنی.
من چند مثال بزنم: شما بعد از 1400 سال برو سراغ آیه فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْهِ چون نمی دانی آیه در چه فضایی و در چه مناسبتی نازل شده، از مخاطبین آیه چیزی نمی دانی. لذا سراغ حضرت امام صادق (علیه السلام) می روی و حضرت به شما توضیح می دهد و دست شما را می گیرد در آن فضا، كه پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) بعد از صلح حدیبیه تعهد گرفت از مشركین برای سال آینده - كه سال هفت هجرت باشد - و خودش با اصحابش می خواهد به انجام عمره برود اما خودش با آن ها شرط می كند موقعی كه می آییم بایستی سه روز مكه را تخلیه كنید و تمام بت ها را از اطراف خانه و از كوه صفا و مروه كه دو تا بت قرار داده بودند به نام « اساف » در كوه منا و « نائله » در كوه مروه پاك كنید. آن ها همین كار را كردند. سه روز گذشت. بعد بت ها برگشت. ولی عده ای از صحابه به عللی هنوز سعی را انجام نداده بودند و وقتی رفتند انجام دهند، دیدند بت ها برگشته؛ فتحرّج المسلمون، یعنی فكر كردند كه الان اگر بخواهند سعی كنند با وجود این بت ها گناه باشد، احساس حرج كردند، و این آیه نازل شد كه شما احساس حرج نكنید: ان الصفا و المروة ( با قطع نظر از این بت ها ) من شعائر الله فمن حج البیت او اعتمر فلا جناح علیه، پس آیه دفع توهم حرج می كند و امام صادق (علیه السلام) آیه را معنا نكرد، بلكه آن فضایی را كه این آیه نازل شده برای شما تصویر و ایجاد كرد و ان ذهنیتی را كه مسلمانان در آن موقع داشتند، فراهم كرد و تو رفتی و آنجا نشستی و به آیه گوش دادی. می بینی آیه ابهامی ندارد.
یا مثلاً در آیه وضو، زراره از امام صادق (علیه السلام) سؤال می كند. من أین علمت ان المسح ببعض الرأس؟ یعنی تو از كجای قرآن به دست آوردی؟ حضرت فرمود: لمكان الباء. زراره عرب زبان است می داند قصه چیست، امام صادق یك عرب اصیل است. حالا به زراره چه گفت كه همان فهمی كه امام صادق از آیه داشت برای او هم حاصل شد. امام صادق آیه را معنا نكرد؛ راه فهم را به او نشان داد. خود مسح متعددی است و نیاز به حرف تعدیه ندارد. اگر خداوند می فرمود: وامسحوا رؤوسكم، مثل واغسلوا وجوهكم بود كه باید تمام صورت را شست، آن وقت باید تمام سر مسح شود. خداوند یك باء اضافه كرد. این باء آمد و معنای الصاق را تضمین كرد؛ یعنی الصاق را تضمین كرد در معنای مسح. پس تكلیف این می شود: الصاق المسح بالرأس، لا مسح الرأس. شما با دستی كه می زنی بر سر، این وضع است، كمی كشیدی این الصاق به رأس می شود. به مجردی كه الصاق مسح بالرأس شد، تكلیف ساقط می شود. چون هر تكلیفی كه امتثال شد، ساقط می شود. لذا حضرت با یك اشاره به زراره فهماند كه من چطور از این موضع باء، معنای مسح بالرأس فهمیدم. زراره را در یك فضای خاص قرار داد.(41)
نقد و بررسی
آنچه آن فقیه و مفسّر فرزانه آیت الله معرفت فرموده اند از دو جهت قابل ملاحظه است:اولاً؛ این توجیه نسبت به آیاتی قابل قبول است كه از شأن نزولی برخوردارند و به بیان دیگر: نسبت به روایاتی صادق است كه شأن نزولی را برای یك یا چند آیه نقل می كنند؛ نظیر مثال اوّل از دو مثالی كه در بیان استاد آمده است ( قصه « لاجناح... » در سعی بین صفا و مروه ) نه نسبت به همه روایات تفسیری.
به عنوان مثال در روایتی كه جمله وامسحوا برؤوسكم را با تعبیر لمكان الباء تفسیر می كند ( یعنی مثال دوم حضرت استاد ) امام (علیه السلام) هیچگونه فضاسازی به عمل نیاورده، بلكه به یك نكته ادبی، توجه داده است كه البته اگر بیان آن حضرت نبود، ممكن بود الی یوم القیامه، كسی به آن التفات پیدا نكند.
ثانیاً؛ این بیان استاد می تواند فی الجمله توجیه گر عمل مرحوم علامه (رحمة الله علیه) - كه مقید بودند قبل از تفسیر آیه، روایات را ملاحظه كنند - بوده باشد، نه عباراتی كه از آن بزرگوار گذشت. مثلاً آنجا كه مرحوم علامه می نویسد:
تنها راه در تفسیر این است كه برای فهمیدن قرآن از خود قرآن استمداد بجوییم و آیات قرآنی را با خود آیات، تفسیر كنیم و راه رسیدن به این هدف، این است كه ابتدائاً به توسط آثار منقوله از پیامبر و اهل بیتش، مهارت به كارگیری این روش ( روش تفسیر آیه به آیه ) را بیابیم و ذوق لازم در تفسیر آیه به آیه را كسب نماییم و سپس وارد تفسیر شویم.(42)
خود ایشان تصریح می كند كه غرض از مراجعه به روایات، كسب مهارت و ذوق تفسیر آیه به آیه است نه فضاسازی.
ادامه دارد...
پینوشتها:
1. عضو هیأت علمی جامعه المصطفی العالمیة.
2. مقصود از آنچه ملحق به « متواتر » و « خبر واحد مخفوف به قرائن قطعیه » می شود خبر واحدی است كه گرچه مخفوف به قرائن قطعیه نیست، ولی از ادله قطعیه حجت، برخوردار است یعنی حجیتش قطعی است.
3. بقره، آیه 189.
4. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص 56. لازم به یادآوری است كه ما در مقام بیان تمامیت یا عدم تمامیت مختار و بیان مرحوم علامه نیستیم.
5. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج12، ص 261.
6. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج12، ص 261.
7. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص 265.
8. سید محمد حسین طباطبایی، قرآن در اسلام، ص 61.
9. سرچشمه اندیشه، ج1، صص 231-230.
10. سرچشمه اندیشه، ج1، صص 422-421.
11. سرچشمه اندیشه، ج1، صص 425-424.
12. سرچشمه اندیشه، ج1، صص 425-424.
13. تقریر نگارنده از درس كه مورد ارزیابی استاد نیز قرار گرفته است.
14. نوار آن موجود است.
15. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القران، ج1، ص6؛ و ر.ك: همان، صص 9-8 و11؛ سید محمد حسین طباطبایی، قرآن در اسلام، ص59.
16. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص77.
17. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص 84.
18. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص 43.
19. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص 85.
20. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص 87.
21. محمد هادی معرفت، التفسیر الاثری الجامع، ص5.
22. محمد هادی معرفت، التفسیر الاثری الجامع، ص5.
23. محمد هادی معرفت، التفسیر الاثری الجامع، ص 6.
24. فاطر، آیه 32.
25. آیا تعبیر به « تنها مرجع برای امّت در فهم معانی كتاب » و تعابیر فراوان دیگری از این دست، گواه بر بی سوادی یا كج سلیقگی كسانی نیست كه آن مرحوم را به خروج از مسیر اهل بیت متّهم می كنند. حداقل چیزی كه می شود گفت این است كه اینگونه افراد، حتی فرصت تورّق كتاب های ایشان را به جهت سوءظنی كه بعضی از جفاكاران، در آنان بوجود آورده اند نیافته اند! تا برای شب اوّل قبر پاسخی را در مقابل این تهمت و جفا آماده كرده باشند!
26. التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، ج1، ص 461.
27. ر.ك: همان، صص 462-461 به نقل از الصواعق المحرقه، صص 91-90.
28. محمد بن الحسن الصفار قمی، بصائر الدرجات، ص196، رقم9.
29. تفسیر فرات الكوفی، ص 258، رقم 361.
30. التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، ج1، ص 464.
31. التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، ج1، صص 467-466 به نقل از مقدمه تفسیر شهرستانی به نام « مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار » كه مخطوط است.
32. التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، ج1، ص 466 به نقل از شهرستانی.
33. التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، ج1، صص 469-468.
34. التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، ج1، صص494-493.
35. التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، ج1، ص 498.
36. التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، ج1، ص 499.
37. التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، ج1، ص 508.
38. التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، ج1،ص 512.
39. التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، ج1، صص 518-508.
40. بقره، آیه 158.
41. آفتاب معرفت، ویژه نامه آیت الله معرفت، صص27-24
42. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص 87.
زیر نظرگروه قرآن پژوهی پژوهشگاه به کوشش: نصیری، علی؛ ( 1387)، معرفت قرآنی: یادنگار آیت الله محمدهادی معرفت (رحمة الله علیه)، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول