انگلیسی ها به خوبی توانستند به دور از هیجان های انقلابی که قاره ی اروپا به خود دیده، بین نظام پادشاهی و حکومت، نمایندگی برخاسته از آرای اکثریت درست کنند. انگلستان اتحادی از کشورهای مختلف است که هر یک دارای ویژگی های مخصوص خود هستند و حتی از نظر قوانین انتخاباتی و نظام های انتخاباتی، تفاوت های زیادی با هم دارند.
افزون بر اختلاف ها و چندگونگی جغرافیایی، اختلافات شدید مذهبی، شکاف عمیقی را در صفوف مردم انگلستان پدید آورده است. پس از تشکیل کلیسای آنگلیکن و اعلام استقلال آن از کلیسای کاتولیک در سال های 1534-1536، اختلاف مذهبی در این کشور شکل آشکاری به خود گرفت و سه کلیسای مختلف در مقابل هم صف آرایی کردند. کلیسای آنگلیکن که کلیسای دولتی است و اعضای آن عضو مجلس لردها هستند، در مقابل کلیسای کاتولیک که دربرگیرنده ی وفاداران به رم است، قرار گرفت و هر دو کلیسای یادشده خود را در مقابل پروتستان های «ناهمنوا» (1) یافتند. افزون بر این، به تدریج نیروهای لائیک هوادار جدایی دین از سیاست به عنوان نیرویی جدید و در عین حال قدرتمند در صحنه های سیاسی حاضر شدند و در سال های 1830 و 1840 به عنوان خطری جدی برای نیروهای مذهبی مطرح شدند (پرتای، 1992).
به رغم شکاف های مذهبی و جغرافیایی که از آن سخن رفت، انگلستان از دیرباز شاهد نظام کامل دوحزبی است و نمونه ی آشکار آن به شمار می آید. پارلمان این کشور از دیرباز صحنه ی چالش سیاسی میان دوگروه سیاسی است و این سنت همچنان در انگلستان امروز نیز دیده می شود. «ویگ ها» و «توری هایِ» دیروز و کارگرها و محافظه کاران امروز مهم ترین نیروهای سیاسی این کشور را در گذشته و حال تشکیل داده اند.
اگرچه نظام دوحزبی انگلستان ریشه در تاریخ این کشور دارد، به جرئت می توان گفت نظام انتخاباتی این کشور دست کم موجب نهادینه شدن و پایداری این سنت کهن شده و اگر چنانچه انگلستان نظام انتخاباتی دیگری را تجربه می کرد، نظام حزبی این کشور به گونه دیگری شکل می گرفت. نظام انتخاباتی انگلستان موجب شد تا دو گروه رقیب از طرح مسائل جزئی و منطقه ای در انتخابات پرهیز کرده و تنها به ارائه ی طرح های کلی برای کشور بپردازند. این دو گروه رقیب از این راه توانسته اند جناح های مختلف را در دو حزب فراگیر متمرکز سازند. فراگیربودن دو حزب بزرگ این کشور، گواهی بر شکننده بودن نظام دوحزبی است و برخلاف آنچه ادعا می شود، نظام دوحزبی انگلستان به هیچ وجه کامل نیست. آشکارترین دلیل این موضوع وجود حزب سومی از ایرلندی ها در این کشور است که به عنوان حزب سوم طرفداران فراوانی دارد. علاوه بر این، هر یک از دو حزب بزرگ، خود دربرگیرنده ی جریان های سیاسی رقیبی است که برخی از آنها در قالب گروه های مختلف پارلمانی آشکار شده اند. حزب لیبرال دربرگیرنده ی سه جریان مختلف است که عبارت اند از: ویگ های سابق، لیبرال ها و رادیکال ها، در جناح محافظه کارها نیز این گروه بندی به اندازه ای است که یکی از گروه های آن اقدام به تشکیل حزب چهارمی با عنوان «حزب چهارم» (2) به رهبری راندلف چرچیل کرده است. لابی ها و توری های افراطی از دیگر جریان های این جناح هستند. علاوه بر این، ملیت های مختلف نیز جریان های سیاسی جداگانه ای را تشکیل می دهند که هر یک (ایرلندی ها، اسکاتلندی ها و گال ها) از راه رابط منتخب خود (3) با رابط خود در حزب ارتباط دارند. شخصیت های معروف نیز در بسیاری از موارد احزاب را تحت الشعاع قرار داده و بسیاری از نمایندگان این شخصیت های با نفوذ را بر احزاب سیاسی ترجیح می دهند. شخصیت گرایی در این کشور به اندازه ای است که در سال 1886 با پیوستن چمبرلین (4) به حزب محافظه کار، بسیاری از طرفداران حزب کارگر نیز به همراه او به اردوگاه محافظه کاران پیوستند. بنابراین می توان گفت اگر در این زمان وی موضعی مخالف با دو حزب حاکم بر مجلس می گرفت، بی تردید نظام دوحزبی دستخوش دگرگونی و آسیبی جدی می شد.
برای فهم دقیق تر نظام حزبی انگلستان توجه به ویژگی های منحصر به فرد نظام سیاسی انگلستان گریزناپذیر است. این نظام که به عنوان الگو و مرجع نظام های تطبیقی مورد بحث است، از سه نهاد اساسی تشکیل شده است. این سه نهاد عبارت اند از: نهاد سلطنت، مجلس لردها و مجلس عوام. دو نهاد نخست نگهبان سنت های دیرینه این کشورند و نهاد اخیر موظف به نوآوری و حل مشکلات تازه به اقتضای نیازهای جدید است، اما واقعیت این است که سلطنت در حقیقت ساخته و پرداخته گروهی از نیروهای سیاسی است و مجلس لردها راهی برای ادامه ی قدرت و نفوذ اشراف و زمین دارانِ این کشور بوده و تنها مجلس عوام است که دربرگیرنده ی نمایندگان لایه های مختلف مردم است.
در این کشور از 1430 تنها مردانی که دارای زمین یا مالی به ارزش 40 شیلینگ بودند، حق رأی داشتند. بدین ترتیب در 1870 از هشت میلیون جمعیت انگلستان و گال، تنها 241 هزار نفر حق شرکت در انتخابات را داشتند. اسکاتلند پس از اتحاد با انگلستان در 1707، محدودیت بیشتری را برای رأی دهندگان در نظر گرفت و قانون این کشور دارایی 100 لیره را شرط رأی دادن دانست. بدین ترتیب از مجموع 2364000 نفر جمعیت اسکاتلند، تنها 45000 نفر حق رأی داشتند. نکته ی قابل توجه این است که در نظام انتخاباتی انگلستان اشراف دو نماینده و شهرها تنها یک نماینده انتخاب می کردند. در نتیجه 55 درصد رأی دهندگان که در حوزه های نخست بودند، 16 درصد کرسی ها را به خود اختصاص می دادند. از بین کرسی های باقی مانده پنج کرسی از آن دانشگاه ها بود و بقیه ی کرسی ها متعلق به 203 حوزه ی شهری باقی مانده بود (پومبینی، 1985: 244).
نظام انتخاباتی انگلستان در این سالها به گونه ای بود که از بین شهرهای مختلف تنها دو شهر لیورپول و لندن حق ارسال نماینده داشتند، و شهرهایی چون منچستر با 182 هزار نفر جمعیت، بیرمنگام با 144 هزار نفر، لیدز با 123 و شیفلد با 92 هزار نفر، از حق داشتن نماینده محروم بودند. در عوض دانویچ (5) با 44 خانوار و 32 رأی دهنده، یک نماینده در مجلس داشت. به طور کلی در 1830، از مجموع 202 شهر مستقل تنها 43 مورد بیش از هزار رأی دهنده را در خود جای می دادند و بیشتر دارای تعداد معدودی از رأی دهندگان بودند.
گفتنی است که در سال های 1702 تا 1714، انتخابات در حوزه های مختلف بدون هیچ گونه کشمکش و مبارزه ی سیاسی در جریان بود و در سال های 1734 تا 1832 تنها در معدودی از حوزه ها شاهد مبارزات انتخاباتی بودند. بقیه ی حوزه ها زیر تأثیر اربابان و فئودال ها بودند و به پیروی از آنها نمایندگان خود را برمی گزیدند. نظام ارباب و رعیتی که سالیان دراز بر این کشور سایه افکنده بود، موجب شد در خارج از پارلمان گروهی از نخبگان سیاسی و سیاست پیشگان حرفه ای پدید آیند که با جدیت و علاقه مسائل سیاسی را دنبال کنند. اربابان در مقابل آرای مردم سعی می کردند با کمک به عمران و آبادی روستاها و مشارکت در امور عام المنفعه اعتماد مردم به نامزدهای خود را جلب کنند. بنابراین، برخلاف دیگر کشورهای اروپایی که فساد به معنای استفاده از اموال عمومی در راه منافع شخصی بود، در این کشور خریدن آرای مردم شکلی متفاوت از بقیه اروپا داشت.
زمینه های تشکیل نخستین احزاب سیاسی
نظام حزبی انگلستان تا اندازه ی زیادی نتیجه ی قوانین انتخاباتی این کشور است. برای بررسی اثرات نظام انتخاباتی بر نظام حزبی این کشور لازم است اصلاحات انتخاباتی در این کشور مرور شود. نخستین اصلاح انتخاباتی این کشور، اهمیت فراوانی هم دارد، اصلاحات 1832 است. این اصلاحات نتیجه ی چندین دهه مبارزه و درگیری در این کشور است. اگرچه اثرات آنی این اصلاحات بسیار نامحسوس است ولی به گفته ی افرادی چون کروکر (6): «این قانون می رفت تا بساط سلطنت را برچیند و ملت انگلستان برای همیشه با سلطنت و لردها و کلیساها وداع کند» (همان منبع). با وجود اصلاحات به عمل آمده در این سال همچنان اکثریت کرسی ها در اختیار زمین داران بود و نمایندگان شهرها و تجار در اقلیت به سر می بردند. وضعیت به گونه ای بود که دیزرائیلی، پایه گذار جریان محافظه کاران، با همه ی شهرت و محبوبیتی که داشت، نمی توانست به مجلس راه یابد. با وجود این نمی توان گفت که اصلاحات یادشده بی اثر بود. زیرا این اصلاحات دست کم موجب افزایش تعداد رأی دهندگان در حوزه های اشراف و زمین داران صورت پذیرفت، این اصلاحات گامی مهم در عمومیت یافتن حق رأی به شمار می رفت.مبارزات مردم انگلستان برای اصلاح قوانین انتخابات مجموعه ای از مبارزات سیاسی در این کشور را موجب شد. این مبارزات علاوه بر پختگی سیاسی مردم، باعث به وجود آمدن انجمن ها و گروه های سیاسی مختلفی شد که راه را برای تشکیل احزاب سیاسی هموار کرد. در 1836 ویلیام لووت (7) اقدام به تشکیل انجمنی با عنوان «انجمن مردان کارگر لندن» و برنامه ای به نام منشور ملت (8) منتشر کرد. هواداران این منشور توانستند به بهانه های مختلف مردم را به صحنه های مبارزات سیاسی بکشانند و موجب مشارکت سیاسی قشر وسیعی از مردم در امور سیاسی شوند. به عنوان مثال، برای نخستین بار در 1893 طرفداران منشور، که به چارتیست ها شهرت داشتند، توانستند طوماری با 125000 امضا جمع و طی آن خواهان انجام اصلاحات انتخاباتی در کمون های خود شوند. بدین ترتیب برای اولین بار سنت جمع آوری طومار (9) در این کشور به وجود آمد و از این پس به عنوان یکی از راه های بیان خواسته های مردم از دولت، مورد استفاده ی گروه های مختلف قرار گرفت. مجلس انگلستان این طومار را نادیده گرفت و در نتیجه، جنبش 1893 بی نتیجه ماند، اما این جنبش سرآغازی برای حرکت سازمان یافته و تشکیلاتی برای ادامه ی مبارزات سیاسی مردم انگلستان شد.
در سال های 1860 تا 1890 انجمن های مختلفی پدید آمدند. در این بین آنچه موجب فعالیت های سیاسی گسترده در سطح ملی شد، قانون بنگاه های شهری (10)، 1835 بود که به کمون های آزادی عمل زیادی برای اداره ی امور خود می داد. بر اساس این قانون، در کمون ها مراجعه به آرای عمومی در موارد مختلف پیش بینی شده بود. این موضوع، مشارکت سیاسی قشر وسیعی از طبقات مختلف اجتماعی را در کمون ها به همراه داشت. رشد اقتصادی در شهرها مشکلات جدیدی آفرید. قضات صلح که از محافظه کاران بودند، نقش مهمی در اداره ی کمون ها بر عهده داشتند. در روستاها، اشراف و اربابان، که درآمدشان از زمین بود، قدرت فوق العاده ای داشتند و برقراری نظام قضاوت را در عمل در دست داشتند. بورژوازی صنعتی نیز برای رویارویی با نفوذ فزاینده ی مالکان چاره ای جز روی آوردن به کارگران و صاحبان حِرَف نداشت. شهرها نیز می توانستند به عنوان جامعه ای سازمان یافته در برابر روستاها بایستند. در شهرها تلاش می شد از الگوی روستاها استفاده شده و روابط اجتماعی مشابهی ایجاد شود. اگر در روستاها مالکان برای تثبیت حاکمیت خود به ایجاد مجامع خیریه و مانند آن می پرداختند، در شهرها نیز صاحبان سرمایه درصدد برمی آمدند با تقلید از الگوی روستاها روابطی مشابه را با شهرنشینان ایجاد کنند. این عده با روی آوردن به کارگران و ایجاد تسهیلاتی مانند مراکز درمانی، مدارس، کتابخانه ها و مانند آن کوشیدند جامعه ی شهری را سازمان دهی کنند و حاکمیت خود را بر آنها ممکن سازند. بدین ترتیب پای بسیاری از مردم در حرکتی خودجوش و از پایین به بالا به صحنه ی سیاسی باز شد و رضایت و نظرات مردم مورد توجه سیاستمداران و دست اندرکاران قرار گرفت. بسیاری از امور اداره ی شهرها به کمیته های منتخبِ مردم واگذار شد و علاوه بر شورای شهر، شوراهای مختلفی برای اداره ی مدارس و دیگر مراکز عمومی ایجاد شد.
حاصل آنکه تقاضای مشارکت سیاسی و توسعه ی حق رأی، تقاضایی برخاسته از متن جامعه بود و صاحبان صنایع چاره ای جز جذب کارگران طرفدار اشراف و اتحاد با بورژواها و خرده بوروژاها نداشتند و اشراف وابسته به زمین هم ناچار به تشکیل صف واحدی از کلیه ی کسانی بودند که از طبقه ی نوظهور چندان خشنود نبودند.
بدین ترتیب، در کشور انگلستان به دلیل اصلاحات انجام شده در قانون انتخابات، شرایط خاص سیاسی و اجتماعی، مشارکت سیاسی بخش وسیع تری از مردم در صحنه ی سیاسی امکان پذیر شد و گروه های سیاسی مختلفی شکل گرفتند.
اصلاحات دوم و سوم نظام انتخاباتی (11) در سال های 1867 و 1884 انجام و موجب شد تحولات ایجادشده در جامعه در مجلس ملی این کشور نهادینه شوند. در نتیجه ی این اصلاحات تعداد رأی دهندگان از 1364000 نفر در 1866 به 2445000 نفر در 1869 و 5708000 نفر در 1885 و 7904000 نفر در 1911 افزایش یافت. این ارقام اگرچه حاکی از افزایش قابل توجه شمار رأی دهندگان است، از جهتی هم می تواند فریبنده باشد. زیرا در 1911 تنها 41 درصد از مردان حق رأی داشتند و با وجود بالا بودن تعداد رأی دهندگان، هنوز اکثریت مردان از انتخاب کردن محروم بودند. بالا بودن ارقام به این دلیل است که تا 1945 بر اساس قانون انتخابات، رأی دهنده می توانست در یک انتخابات چندین بار شرکت کند. افراد به دلیل داشتن املاک مختلف می توانستند در حوزه های گوناگون رأی دهند. در نتیجه یک انتخابات می توانست تا چندین هفته به طول بینجامد.
مهم ترین تحول در نظام انتخاباتی انگلستان در 1918 با تصویب قانون «ثبت نام رأی دهندگان» صورت پذیرفت. ثبت نام از دارندگان حق رأی در قانون 1832 پیش بینی شده بود و بسیاری پیدایش احزاب سیاسی را نتیجه ی این قانون می دانند. بدین ترتیب برای جلوگیری از تقلب در انتخابات، دارندگان حق رأی می بایست قبل از انتخابات در مقابل قاضی اعلام آمادگی می کردند و پس از احراز واجد شرایط بودن به وسیله ی قاضی، نام داوطلب به عنوان رأی دهنده ثبت می شد. این قانون مورد خواست و رضایت احزاب سیاسی بود، زیرا آنها می کوشیدند از حداکثر طرفداران خود ثبت نام به عمل آورند و این کار برای گروه ها یا افرادی که بی بهره از تشکیلات و سازمان منسجم حزبی بودند، امکان پذیر نبود.
نکته ی مهمی که معمولاً در بررسی قوانین انتخاباتی انگلستان مورد غفلت واقع می شود، این است که با وجود این اصلاحات تا 1868، همچنان بیش از نیمی از کرسی های مجلس تضمین شده بود و بیشتر نامزدها پیشاپیش از نتیجه ی انتخابات باخبر بودند. همین موضوع موجب می شد در بسیاری از حوزه ها مبارزه ی انتخاباتی وجود نداشته باشد و طبیعتاً کسانی حاضر به پذیرش هزینه های سنگین تبلیغات به ویژه انجام سنت میهمانی های مختلف انتخاباتی بودند، که به پیروزی در انتخابات یقین داشتند.
قوانین جدید انتخاباتی این امید را برای احزاب به وجود آورد تا در انتخابات به معرفی نامزدهای جدید بیندیشند و این امید در آنها ایجاد شود که می توان موازنه ی ایجادشده بین نیروهای سیاسی را برهم زد. این موضوع جز با بسیج گروه زیادی از افراد ورزیده در حوزه های انتخاباتی برای جذب رأی دهندگان و به ویژه ثبت نام از آنان امکان پذیر نبود. بدین ترتیب احزاب ناچار شدند سازمان ها و شعب خود را توسعه بخشند و به شکلی فعال در انتخابات حضور یابند. در کنار این واقعیت مهم سه عامل دیگر، تشکیل احزاب نوین و نظام حزبی کنونی در انگلستان را شتاب دادند که عبارت اند از: توسعه ی فعالیت های سیاسی در سطوح ملی، انتشار روزنامه های سیاسی مختلف در کل کشور و عمیق تر شدن شکاف بین طرفداران دیزرائیلی و گلادستون، به قدرت رسیدن متناوب هر یک از دو جناح را می توان از جمله عوامل مهم دیگری دانست که راه را بر تشکیل احزاب سیاسی از یک سو و نظام دوحزبی از سوی دیگر هموار کرد.
گفتنی است سازمان های حزب در انگلستان برای نخستین بار برای شتاب بخشیدن به خدمات عمومی مانند گازرسانی، رساندن آب مجانی به بی بضاعت ها و اقشار محروم جامعه و خدماتی مشابه آن ایجاد شدند و ناچار شدند به سازمان و تشکیلات خود سروسامانی بخشند. بیشتر احزاب سازمان های مخصوصی را برای بحث و بررسی برنامه ها و طرح های مختلف تشکیل دادند و علاوه بر تشکیلات اجرایی خود اقدام به ایجاد تشکیلاتی به سان مجلس ملی کردند که اعضای آن با آرای مستقیم برگزیده می شدند. بدین سان، تحولات مختلف اجتماعی و قانونی، سازمان های حزبی را به شکل نوین آن پدید آورد و زمینه را برای تشکیل احزاب جدید فراهم شد. ژوزف چمبرلین نخستین کسی است که تشکیلات خود را بر این اساس شکل داد. این تشکیلات که در شهر بیرمنگام تشکیل شد، از سوی رقبای وی به کاکِس شهرت یافت. شایان ذکر است که نامبرده خود به این نام گذاری معترض بود (تایمز، 13 آوریل، 1880) و کاکس را که پدیده ای بیشتر آمریکایی بود با تشکیلات خود متفاوت می دانست. این تجربه به تدریج در شهرهای دیگر نیز تکرار شد و این پدیده در کشور انگلستان عمومیت یافت و زمینه ی مهم و بستر مناسبی برای تشکیل احزاب سیاسی نوین فراهم شد. بدین ترتیب اصلاحات انتخاباتی نقش مهمی در تشکیل احزاب سیاسی در این کشور ایفا کرد.
حوادث مهم دیگری که در ایجاد نظام کنونی حزبی در انگلستان مؤثر افتاده اند، ریشه در رخدادهای دهه ی شصت قرن نوزدهم این کشور دارند. در این سال ها جناح لیبرال در اوج اختلافات درونی به سر می برد. ویگ های سابق در این زمان خواهان سیاست خارجی قوی بودند. جناح رادیکال آموزش رایگان برای همه، مبارزه با الکلیسم و حذف امتیازات کلیساها را سرلوحه ی شعارهای خود قرار داده بود. گروهی از لیبرال های مردد تحت تأثیر دو گروه دیگر مواضع مختلفی در پیش گرفته بودند. حاصل آنکه در این سال ها افکار و جناح های مختلفی شکل گرفت که هر یک برای حل مسائل و مشکلات کشور راه حل های گوناگونی را پیشنهاد می کردند. این اختلافات منشأ پیدایش پدیده ی نوینی به نام نشریات و روزنامه شدند که جناح های مختلف اقدام به نشر آن کردند. بدین ترتیب اخبار پارلمان و دیدگاه های جناح های گوناگون با استفاده از تلگراف به سرعت در سطح کشور پخش می شد و مردم در جریان امور قرار می گرفتند. گلادستون به خوبی دریافت که از این اهرم می تواند برای پیروزی جناح خود استفاده کند. وی با طرح مسائل کلی که در مورد قبول جناحش بود، توانست طیف گسترده ی را دور خود گرد آورد. گلادستون با شعار دفاع از اخلاق و ارزش های مذهبی، محبوبیت خاصی در بین اقشار مختلف مذهبی به دست آورد.
دو جناح مختلف فکری به تدریج در دو شخصیت بانفوذ تجلی پیدا کرد و جریان فکری کشور به دو اردوگاه مختلف و بزرگ تقسیم شد. در هر یک از دو اردوگاه فکری، شخصیتی پرنفوذ و قدرتمند آشکار شد. بدین ترتیب گلادستون و دیزرائیلی، به عنوان نمایندگان این دو جناح، در رأس کلیه ی اخبار و چالش های سیاسی قرار گرفتند و بیان کننده ی نظرات دو تفکر اصلی موجود در جامعه ی انگلستان شدند. در دهه ی شصت گلادستون خواهان اصلاح قانون انتخابات شد و دیزرائیلی به شدت به مخالفت با آن پرداخت. سرانجام گلادستون توانست در 1870 اصلاحاتی را به تصویب مجلس برساند. در 1874 او قدرت را از دست داد، اما به عنوان مخالف در صحنه ی سیاسی فعالانه باقی ماند. در این زمان اختلاف اصلی و شعارهای تبلیغاتی بر سر مسئله ی حمایت از ترکیه یا مخالفت با آن متمرکز شد. گلادستون دولت عثمانی را در قتل عام و شکنجه ی مسیحیان ساکن در بخش اروپایی ترکیه دخیل و این کشور را عامل اصلی این واقعه می دانست. به تدریج، جناح های مختلف لیبرال به این نتیجه رسیدند که با وجود اختلافات جزئی باید گِردِ محورهای مشترک برنامه ها و مواضع شان با یکدیگر متحد شده و با اتخاذ «سیاست لیبرال» مبارزات سیاسی خود را شدت بخشند.
در بحبوحه ی مبارزات سیاسی بین دو جناح به رهبری گلادستون و دیزرائیلی، چمبرلین به این اندیشه افتاد که تشکیلات معروف خود را به عنوان ابتکاری که می تواند در سطح ملی هم به کار گرفته شود مطرح کند. بدین ترتیب احزاب سیاسی در انگلستان وارد مرحله ی نوینی شدند و بحث در خصوص طرح چمبرلین به عنوان بحث روز، همه ی محافل سیاسی را به خود مشغول کرد. چمبرلین با تشکیل بنیاد آزادی ملی، مرکب از 95 تشکل سیاسی در 1877، موفقیت طرح خود را به اثبات رساند و تجربه ای نوین در فعالیت های سیاسی این کشور پدید آورد (شارلت، 1971).
از پیروزی محافظه کاران تا شکل گیری لیبرالیسم نوین
پیروزی لیبرال ها در انتخابات 1880 از جمله رخدادهای مهم این کشور به شمار می رود. گلادستون با استفاده از ارتباطات جمعی و مسافرت های مختلف به بیان دیدگاه هایش پرداخت و توانست اعتماد بسیاری را به دست آورد. سخنرانی انتخاباتی وی در ادنبورگ و انتشار سریع آن در فردای همان روز در فرهنگ تبلیغاتی انگلستان شهرت یافت. گلادستون تبلیغات خود را بر محور یک مسئله ی اصلی متمرکز کرد و در حقیقت برای تبلیغات انتخاباتی شیوه ی نوینی را در پیش گرفت که همچنان مورد استفاده است. وی با موافقت با دادن استقلال به ایرلند، در حقیقت یکی از مسائل مهم جامعه ی انگلستان را به همه پرسی گذاشت. افرادی چون چمبرلین که برنامه ی جامعی را برای انتخابات (اصلاحات ارضی، آموزش ابتدایی رایگان و ...) مطرح کردند، نتوانستند افکار عمومی را به سان رقیب خود متوجه خود کنند.گلادستون در انتخابات پیروز شد، ولی در حزب وی اختلافات بر سر مسئله ی ایرلند شدت گرفت. ویگ های سابق به رهبری لرد هارتینگتن و گروهی از رادیکال ها به رهبری چمبرلین، حزب گلادستون را ترک گفته و در 1886 حزب جدیدی را با عنوان «لیبرال های وحدت طلب» (12) تشکیل دادند. در مقابل اکثریت رادیکال ها و بسیاری از کارگران به گلادستون اعلام وفاداری کردند (13). حوادث سیاسی 1886 موجب شد تشکیلات سیاسی بیرون از پارلمان فعال تر شده و با سازمان دهی بیشتری عمل کند. در مقابل، محافظه کاران نیز سعی کردند با بهره گیری از روش لیبرال ها مبارزات خود را بهتر سامان بخشند. جناح محافظه کار به رهبری دیزرائیلی در 1870 اقدام به تشکیل اتحادیه ی ملی انجمن محافظه کار و طرفدار قانون اساسی (14) کرد. پس از پیروزی 1874 محافظه کاران سعی کردند نیروهای خود را در سراسر کشور سامان بخشند. در این بین لرد راندلف چرچیل با گروهی از محافظه کاران مجلس، حزب چهارمی را تشکیل داد و در مقابل لیبرال ها، اندیشه ی دموکراسی را مطرح کرد. چرچیل تلاش کرد علاوه بر زمین داران و اشراف، در شهر نیز طرفدارانی پیدا کند. وی طبقه ی نوظهور شهرها را دشمن فقرا و دشمن نقش کلیسای حامی فقرا اعلام کرد و با ائتلاف با سالیسبوری جنبش محافظه کاران را سروسامان بخشید.
در این دوران چرچیل اقدام به تشکیل «لیگ پامچال» کرد که به نظر بیشتر متخصصان، ابتکار بزرگ سیاسی آن زمان به شمار می رفت. این لیگ بر محور شخصیت کاریزمایی فردی چون دیزرائیلی بنا شده و به نام گل مورد علاقه ی او، یعنی پامچال نام گذاری شده بود و خواهان اتحاد همه ی طبقات اجتماعی بر محور اندیشه های اساسی محافظه کاران بود. شعار اصلی آن هم نگهبانی از کیان کلیسا، پادشاهی و امپراتوری انگلستان بود. سازمان این لیگ شباهت زیادی به احزاب فراگیر امروزی داشت. لیگ همچنین خواهان ایفای نقش مؤثر زنان در کار سیاست بود و به این ترتیب توانست اعضای خود را از 237000 نفر در 1886، به دو میلیون نفر در 1910 افزایش دهد و علاوه بر جمع زیادی از روستاییان جمع زیادی از کارگران را نیز به سوی خود بکشاند.
از دیگر احزابی که در این سال ها تشکیل شده اند، می توان حزب سوسیالیست را نام برد که 1883 با عنوان «فدراسیون سوسیال دموکرات» (15) تشکیل شد و از اهمیت چندانی برخوردار نبود. حزب مهمی که در این سال ها با الهام از اندیشه های سوسیالیستی تشکیل شد، حزب کارگر مستقل (16) بود که در 1893 پا به عرصه ی وجود گذاشت. از دیگر تشکیلات مهم سوسیالیستی این دوران می توان به فابین سوسایتی اشاره کرد که از اندیشمندان سوسیالیست تشکیل می شد. این تشکیلات که در 1884 تشکیل شد، در 1895 دانشگاه معروف «مدرسه ی علوم سیاسی و اقتصادی لندن» (17) را پی ریزی کرد.
اواخر قرن نوزدهم انگلستان تحولات نوینی را به خود دید. با ظهور روزنامه های جدید غیرحزبی، نشریات سیاسی اهمیت خود را از دست دادند. از سوی دیگر، رشد فزاینده ی مالیات و بیکاری موجب شد کارگران، سخت ترین شرایط کاری را برای گذران زندگی خود پذیرا شوند. فقر، تنگدستی و مشکلات اقتصادی در این دوران به اوج خود رسید و توجه محافل مختلف سیاسی و حزب را به خود جلب کرد. احزاب سیاسی راه حل های مختلفی را پیشنهاد کردند. محافظه کاران طرح ناسیونالیسم و حمایت از کالاهای خودی را مطرح کردند و لیبرال ها و نسل گلادستون ادامه و گسترش سیاست های امپریالیستی را مناسب ترین راه حل اعلام کردند.
دوران گذار از قرن نوزدهم به بیستم را باید دوران بحران سخت اجتماعی در انگلستان نامید. در 1901 حکم معروف مبنی بر لزوم جبران خسارت های ناشی از اعتصاب ها توسط سندیکاها، بحران عظیمی در محیط های صنعتی آفرید. جنگ های خونین مذهبی در ایرلند، نهضت زنان برای حق رأی و اختلاف و دودستگی شدید در خصوص آفریقای جنوبی از جمله بحران های انگلستان در آستانه ی ورود به قرن بیستم بود. درچنین شرایطی تفکر چپ در بین کارگران و سندیکاها طرفداران فراوانی پیدا کرد و در آغاز قرن بیستم لیبرالیسم وارد مرحله ی جدیدی شد. «نئولیبرالیسم» واژه ای بود که از 1905، برای تفاوت بین لیبرالیسم این روزگار با زمان گلادستون به کار گرفته شد. اندیشه های لنین و سوسیالیسم آلمان تأثیر زیادی بر لیبرال های انگلستان گذاشت. در این زمان «مجله مترقی» (18) تأسیس شد و به نشر افکار نئولیبرال ها پرداخت. در این زمان، جناح چپ برنامه ی جدید خود را تنظیم کرد و خواهان اصلاحات ارضی و به ویژه سیاست تأمین اجتماعی و حمایت از اقشار آسیب پذیر شد. توزیع عادلانه ی ثروت از راه اخذ مالیات را باید جزو مهم ترین ارکان برنامه های چپ در این دوران به حساب آورد. تفاوت اصلی برنامه ی جدید با برنامه های گذشته این بود که دولت عهده دار این وظیفه می شد. هربرت گلادستون فرزند گلادستون و رئیس رابطان حزب لیبرال بر این باور بود که خط مشی جدید حزب، جنبش جدیدی را آغاز خواهد کرد.
فعالیت مستقل سندیکاها در انتخابات مجلس، تحول مهم دیگری است که انگلستان در آستانه ی قرن بیستم به خود دیده است. در 1899 کارگران و کارکنان راه آهن، کمیته ی انتخاباتی کنگره ی اتحادیه ی کارگران (19) را تشکیل دادند. کارگزاران که تا آن زمان در مجلس فاقد کرسی بودند، هدف اصلی خود را دفاع از منافع کارگران اعلام می کردند. در 1900 کمیته ی نمایندگان کارگران تشکیل شد که مورد استقبال فراوانی هم قرار گرفت و بسیاری از سندیکاها در پیوستن به آن درنگ را جایز نشمردند و برخی از سازمان های سوسیالیستی و انجمن فابین نیز بدان پیوستند. بدین ترتیب زمینه برای تشکیل حزبی قوی و قدرتمند که بعدها حزب کارگر خوانده شد، فراهم شد.
ظهور حزب کارگر و تغییر نظام حزبی
حزب جدیدی که از به هم پیوستن سندیکاها تشکیل می شد، با به قدرت رسیدن لوید جرج اسکوریت توانست به برخی از خواسته های خود برسد. دولت نئولیبرال ها اصلاحات اجتماعی خود را با تصویب طرحی مبنی بر گرفتن مالیات آغاز کرد. این طرح مورد مخالفت جدی لردها قرار گرفت. بدین ترتیب جناح چپ توانست با شعار مبارزه با سرمایه داران و فئودال ها موفقیت چشمگیری در انتخابات 1910 به دست آورد و انگلستان با چنین آرایش سیاسی در آستانه ی جنگ جهانی اول قرار گرفت.جنگ جهانی اول، سرآغاز مرحله ی جدیدی در تاریخ احزاب سیاسی بریتانیا به شمار می رود. برخلاف دیگر کشورهای اروپایی، در این کشور ترقی خواهان در دوران جنگ بر مسند حکومت بودند و از لیبرال ها، حزب کارگر و ایرلندی ها دعوت به ائتلاف و همکاری کردند؛ اگرچه این دعوت مورد استقبال واقع نشد و در عمل با شکست روبه رو شد. در مقابل اسکویت پیشنهاد دولت ائتلافی با محافظه کاران را داد که مورد قبول رهبر آنان واقع شد. بدین سان عملاً حزب لیبرال به پایان عمر خود رسید.
پذیرش این ائتلاف از طرف بوناردلا، رهبر حزب محافظه کار، بسیار حساب شده بود. وی می دانست که این ائتلاف از یک سو موجب مطرح شدن حزب کارگر می شود و از سوی دیگر شکست لیبرال ها را به دنبال خواهد داشت، اما از آنجا که حزب کارگر بخش ناچیزی از جامعه (سندیکاها) به شمار می آمد، حزب حاکم آینده را به اجبار حزب محافظه کار تشکیل می داد. انتخابات بعدی تا اندازه ای این فرضیه را به اثبات رساند. آرای لیبرال ها بین حزب کارگر و محافظه کاران تقسیم شد و حزب لیبرال به سرعت سراشیبی سقوط را پیمود (شارلت، 1992).
در 1918 بوناردلا و لوید جرج فهرست مشترکی از نامزدهای انتخاباتی حزب کارگر و محافظه کار را اعلام کردند. این فهرست که در فرهنگ سیاسی بریتانیا به «کوپن انتخابات» شهرت یافته، شامل 347 نامزد محافظه کار، 159 لیبرال و هجده نامزد حزب جدید «ناسیونال دموکراتیک» بود.
در این بین، حزب کارگر می کوشید به تدریج از حالت گروه فشار خارج شده و شکل یک حزب سیاسی واقعی را به خود بگیرد. رهبران این حزب، به سازماندهی تشکیلات خود پرداختند و بدین ترتیب، حزب کارگر در آستانه ی تبدیل شدن به یکی از احزاب قدرتمند بریتانیا قرار گرفت.
بدین ترتیب، حزب کارگر به صورت فعال وارد صحنه ی سیاسی شد و با تغییر اساسنامه ی خود در 1918 گام مؤثری در جهت گسترش فعالیت های خود در صحنه ی سیاسی برداشت. طبق اساسنامه ی جدید، کمیته ی اجرایی ملی حزب مرکب از یازده نماینده ی سندیکاها، پنج نماینده از تشکیلات احزاب مناطق مختلف و چهار نماینده از بخش بانوان بود که اعضای آن در کنگره ی سالانه انتخاب می شدند.
حزب جدید قدرت خود را در انتخابات 1923 نشان داد و ثابت کرد که می تواند جانشین قطعی لیبرال ها باشد. در این انتخابات محافظه کاران 258 نماینده، حزب کارگر 191 و لیبرال ها 158 نماینده به مجلس فرستادند. دولت ائتلافی به وسیله ی مک دونالد تشکیل شد. در فاصله ی بین دو جنگ و در شرایطی که انگلستان با بحران های اقتصادی و مشکلات فراوانی دست به گریبان بود، لیبرال ها حضور خود را در صحنه ی سیاسی، همچنان حفظ کردند. در 1931 دولت برای جبران کسری بودجه، بیمه ی بیکاری را قطع کرد و نتیجه ی آن انشعاب در جبهه اکثریت بود. سندیکالیست های حزب کارگر از ائتلاف جدا شدند و مک دونالد اقدام به تشکیل حزب جدیدی با عنوان «حزب ملی کار» (20) کرد.
این ائتلاف بیش از همه به نفع محافظه کاران بود که به برکت همراهی با لیبرال ها توانستند در بین طبقه ی متوسط طرفدارانی پیدا کنند و در انتخابات سال 1931 تعداد نمایندگان خود را از 258 نفر به 471 تن افزایش دهند. از دیگر جریان های سیاسی که در اروپا از اقبال فراوانی برخوردار بود، جنبش فاشیسم بود. انگلستان از این جهت نیز از دیگر کشورهای اروپایی متمایز بود و فاشیسم در این کشور از موفقیت چندانی برخوردار نبود. یکی از اشراف (21) و سیاستمداران بنام، حزب اتحادیه ی فاشیست انگلستان (22) را در شرایط بحران اقتصادی پایه گذاری کرد، ولی با شروع شکوفایی اقتصاد این کشور در 1934، این حزب پایگاه اندک خود را از دست داد و رهبر حزب از معرفی نامزد برای انتخابات 1935 امتناع ورزید.
در سال های 1940-1935، دولت ائتلافی با اکثریت قابل ملاحظه ی محافظه کاران بر سر کار بود. توجه اساسی در این دوران به سیاست خارجی معطوف بود و سندیکاها قدرت خود را تا حدی از دست داده بودند. در مقابل، برخی از شخصیت های حزب کارگر مانند اتلی (23) در صحنه ی سیاسی آوازه و شهرتی به هم زدند. در این سال ها در کشور انگلستان حوادث درخور توجهی در جهت تثبیت احزاب روی نداد.
حزب کارگر بعد از جنگ جهانی دوم در انتخابات 1945 به پیروزی بزرگی دست یافت و چرچیل با وجود اینکه فاتح جنگ بود، در مقابل جناح رقیب شکست خورد. حزب کارگر با 393 کرسی به پیروزی تاریخی خود دست یافت و محافظه کاران که از نظر افکار عمومی مسئول ورود انگلستان به جنگ جهانی بودند، در مقابل رقیبان خود شکست سختی را پذیرفتند (همان منبع). حزب کارگر با تشکیل دولت، بسیاری از برنامه های لیبرالیسم قرن نوزدهم را جامعه ی عمل پوشاند؛ برنامه هایی چون بیمه ی درمانی همگانی، دخالت دولت در امور اقتصادی و ملی کردن برق و سوخت و مانند آن. در سال های حکومت حزب کارگر، محافظه کاران به سروسامان دادن به وضعیت حزب خود پرداختند و با تشکیل شاخه های جوانان حزب و تعدیل سیاست های خود توانستند در انتخابات 1951، اکثریت کرسی ها را به خود اختصاص دهند و با 321 کرسی در مقابل 295 کرسی، پیروزی را از آن خود کنند. بدین ترتیب نظام حزبی انگلستان که با ظهور حزب کارگر شکل گرفته بود، تثبیت شد و کرسی ها همچنان بین دو حزب قدرتمند تقسیم شدند و این سنت همچنان در این کشور حفظ شد. اگرچه هرازگاهی احزاب جدیدی پای به عرصه ی فعالیت های سیاسی در این کشور می گذارند، نظام حزبی در این کشور همچنان دوحزبی باقی مانده است و احزاب کوچک حضوری در مجلس ندارند.
نتیجه ی انتخابات پارلمانی 2010 انگلستان پس از چندین دهه، نظام دوحزبی را به چالش کشید. در این سال یک بار دیگر دولت ائتلافی بر سر کار آمد و سنت اکثریت مطلق برای یک حزب سیاسی دچار تردید شد. در دهه ی شصت با پیشرفت حزب سومی به نام حزب لیبرال نظام دوحزبی انگلستان به چالش کشیده شد و برخی نام نظام دو حزب و نیم را برای انگلستان آن روزگار ترجیح دادند، اما دیری نپایید که رأی دهندگان انگلیسی به سنت نظام دوحزبی کامل پیشین خود بازگشتند. باید به انتظار رفتار انگلیسی ها در انتخابات آینده نشست و درباره ی نظام دوحزبی انگلستان داوری کرد.
پینوشتها:
1. non conformity.
2. Fourth party.
3. whip.
4. chamberlain.
5. Dunwich.
6. w. croker.
7. william Lovette.
8. people"s chart.
9. petition.
10. Municipal corporation Act.
11. second Reform Act, Third Reform Act.
12. Liberal unionistes.
13. Fransic Schandhorst.
14. National Union of Conservative and Constitutional Association.
15. Social Democratic Fedratio.
16. IndependantLabour Party.
17. London school of Economics and Political Sciences.
18. Progressive Review.
19. Trade union Congress.
20. National Labour Party.
21. Oswald Mosley.
22. British union of Fascist.
23. Attlee.
ایوبی، حجت الله؛ (1390)، پیدایی و پایایی احزاب سیاسی در غرب، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران) ، چاپ سوم