برداشت هایی از بیانات امام خمینی (ره)

حب نفس و دنیا گرایی، ملاک انحراف

اگر شما در طول تاریخ اسلام بلکه همه انبیا توجه کنید و البته توجه دارید، آن قدری که اسلام از این اشخاص منحرف و غیر مهذب صدمه خورده است و تمام ادیان صدمه دیده‌اند، از هیچ چیز دیگر ندیده‌اند. اصل اساس آن چیزی که به
پنجشنبه، 18 تير 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حب نفس و دنیا گرایی، ملاک انحراف
 حب نفس و دنیا گرایی، ملاک انحراف

 

گرد آورنده: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت




 

برداشت هایی از بیانات امام خمینی (ره)

اگر شما در طول تاریخ اسلام بلکه همه انبیا توجه کنید و البته توجه دارید، آن قدری که اسلام از این اشخاص منحرف و غیر مهذب صدمه خورده است و تمام ادیان صدمه دیده‌اند، از هیچ چیز دیگر ندیده‌اند. اصل اساس آن چیزی که به مکتبهای توحیدی ضرر رسانده است و مانع شده است از این که رشد پیدا کنند. همین غیر مهذب بودن بود؛ گاهی از طرف اشخاصی که علم دارند و مهذب نیستند و بیشتر هم از طرف اشخاصی که جاهل بودند و مهذب نبودند. و معلوم نیست که آن قدری که از طرف عالم غیر مهذب اسلام صدمه دیده است، از طرف جهال غیر مهذب با این که عددشان زیاد است صدمه دیده است، از طرف جاهل غیر مهذب با این که عددشان زیاد است صدمه دیده باشد. تمام مکتبهای انحرافی را اشخاص دانشمند و ملاّ ایجاد کردند؛ چه آن چیزهایی که مذهب سازی بوده است، آنها هم اشخاص عالمی بودند که مذهب درست کردند؛ مذهبهای انحرافی، و چه مکتبهای سیاسی که آنها هم از جانب اشخاص دانشمند و عالم بوده است. آن قدری که به مکتبهای توحیدی از این سنخ جمعیت که عالم بودند و همه جور علمی هم شاید می‌دانستند، صدمه خورده است، از هیچ طایفه ای نخورده است.(1)
وضع دنیا را هم با این گفته می‌شود. سنجید، این است که قدرت اگر چنانچه به دست اشخاص غیر مهذب برسد خطر دارد. قدرت خودش یک کمال است. خدای تبارک و تعالی قادر است، لکن چنانچه قدرت به دست اشخاص فاسد برسد همین کمال را به فساد می‌کشانند. دنیا امروز گرفتار این است که قدرت در دست اشخاصی است که از انسانیت بهره ندارند. ابر قدرتها، قدرتهای بزرگ جز به فکر اضافه کردن قدرت خودشان و پایمال کردن مظلومان هیچ فکری ندارند. آنهایی هم که پیوسته به آنها هستند، آنها هم چون سنخ ذاتشان همان است نظیر آنها عمل می‌کنند. قدرت اگر در دست انسان کامل باشد، کمال برای ملتها ایجاد می‌کند. اگر قدرت در دست انبیا باشد، اولیا باشد باعث می‌شود که سلامت در جهان تحقق پیدا کند. کمال در جهان تحقق پیدا بکند. و چنانچه در دست زورمندانی باشد که عاقل نیستند، مهذب نیستند مصیبت بار می‌آورد. امروز که مشاهده می‌کنید که این دو قدرت بزرگ یا چند قدرت بزرگ در عالم حکمفرمایی می‌کنند، و برای خودشان حق این امر را قائل هستند که ملتهای دیگر باید در تحت سلطه ما باشند، این فکر اگر همراهش قدرت باشد مصیبت بار می‌آورد. قدرت در دست ظالم، دنیا با به فساد می‌کشاند. و اگر چنانچه در رتبه های پایین هم بیاییم قدرت در دست یک نفر انسانی که از آن قدرتهای بزرگ بهره ندارد، درهمان محیطی که قدرت دارد آن جا را به فساد می‌کشاند. آنها عالم را به فساد می‌کشانند، اینها یک کشور را یا دو کشور را. و پایین تر بیاییم، اگر قدرت در دست یک آدمی باشد که در یک محله هست، آن محله را به فساد می‌کشد. در یک خانواده هست، آن خانواده را به فساد می‌کشد. قدرت در وقتی کمال است و می‌تواند که کمال خودش را بروز بدهد که در دست دانشمند باشد، در دست عاقل باشد.(2)
باید بین خودشان و خدا بنشینند یک وقتی فکرش را بکنند که امروز آیا اسلام بیشتر در ایران ظهور دارد یا زمان طاغوت؟ امروز آیا مظاهر اسلامی بیشتر است یا در زمان طاغوت؟ اگر اشکال کردند و گفتند اصل جمهوری اسلامی کذاست، این ریشه‌اش یک ریشه شیطانی است که در قلب انسان هست، خودش هم نمی فهمد، خیال می‌کند برای خدا دارد جمهوری اسلامی را تضعیف می‌کند، و این اشتباهی است که انسان دارد؛ مگر این که انسان واقعاً مراقب خودش باشد، محاسبه کند از خودش، مجاهده بکند تا بتواند تشخیص بدهد که من که دارم این حرف را می‌زنم خودم اگر چنانچه به جای آنها بودم، همه چیز را خوب می‌دانستم؟ پس ریشه‌اش ریشه نفسانی است. یک آقای محترمی که یک وقت پیش من - در خیلی وقت پیش از این - آمده بود، من دیدم تمام فرمایش آقا راجع به جمهوری اسلامی این است که به فتوای من گوش نمی‌دهند، به حکم من گوش نمی‌دهند؛ میزان حکم من است، نه میزان حکم خدا. و این یک مرضی است که در همه هست، مگر این که خدا انسان را نگه دارد و خدا هم انسان را نگه نمی‌دارد، مگر این که خود انسان وسائلش را فراهم کند. نمی‌شود نشست که من راه خدا مُهذَّب کند. خدا وسائل تهذیب را در اختیار ما گذاشته است و تهذیب، عملی است که ما باید انجام بدهیم، این محوّل به کسی نیست، به خود ماست.(3)
این عالم مُلک، این عالم طبیعت یکی از مخلوقات خداست، و این عالم طبیعت هم جلوه‌ای از جلوه‌های خداست. تعلق به این عالم طبیعت، تعلق به این دنیا، این اسباب این می‌شود که انسان را مُنحط می‌کند. ممکن است یک کسی به یک تسبیحی آن قدر تعلق داشته باشد که یک کس دیگری به یک سلطنت این تعلق را نداشته باشد. این اوّلی بیشتر به دنیا چسبیده است و آن دومی کمتر. سلیمان بن داود هم سلطان بود سلطانی که بر همه چیز حکم می‌کرد. لکن آن سلطنت یک سلطنتی نبود که دل سلطان را، دل سلیمان بن داود را به خودش جذب کند. رسول اکرم هم رئیس یک ملت بود و فرمانفرمای ملت بود، لکن این فرمانفرمایی این طور نبود که او را جذب کند به خودش. فرمانفرمایی در تحت سیطره‌ی او بود، نه او تحت سیطره‌ی فرمانفرمایی. اگر انسان سیطره پیدا بکند به حسب نفس بر خودش و بر همه چیز، این اهل دنیا دیگر نیست ولو این که همه دنیا هم داشته باشد، مثل حضرت سلیمان و امثال او. و اگر این سیطره نباشد و انسان در این غفلت که ما داریم باشد، این آدم اهل دنیا هست و دنیای دَنّی پست. دنیا و آخرت، خدا و دنیا، اینها دو چیزی است که ما وقتی تعلق به او داشتیم عالم ملک می‌شود دنیا، این دنیای من است. من وقتی تعلق به این داشتم و تحت نفوذ او بودم، تحت نفوذ و سیطره او بودم، تحت نفوذ ریاستها، تحت نفوذ مقامات بودم، همه اینها دنیاست و من خودم اسیر است.(4)
هر چه سعه سلطنت زیادتر بشود اسارت زیادتر می‌شود، من اسیر او هستم و خودم ملتفت نیستم. و اگر چنانچه انسان موفق بشود به آن که انبیا می‌خواستند که از تحت این سیطره نفس بیرون برود، این اعدی عدوّ بیرون برود، این اسارت را، قید اسارت را از گردن خودش بردارد، این آدم می‌شود یک آدمی که بر همه چیز سیطره دارد و چیزی بر او سیطره ندارد، و سیطره‌ای که بر همه چیز دارد هم در حساب نمی‌آورد. نمی بیند او را چیزی. و همان طوری که برای دوستان خودش خیر و صلاح می‌خواهد برای دشمنان خودش هم خیر و صلاح می‌خواهد انبیا این طور بودند. انبیا غصه می‌خوردند برای کفار، غصه می‌خوردند برای منافقین که چرا باید اینها این طور باشند. انبیا زحمتشان این بود که این کفّار و منافقین را و این اشخاص مُعوَج و این انسانهایی [که] در بند اسارت خود و علایق دنیا هستند- و همه مفاسد هم زیر سر همین است - اینها را می‌خواهند آزادشان کنند، و این مأموریت بسیار مشکل بوده است. و این مأموریت هم عمومی نشد که بشود. و از این به بعد هم این معنا نخواهد شد. این انسان آدم نمی‌شود تا آخر هم. یک مثل معروفی بود که می‌گفتند ملاّ شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل. شیخ ما- رحمة الله- می‌فرمودند که، ملاّ شدن چه مشکل، آدم شدن محال است.(5)
آقا شما چند نفر جوانید که عمرتان را گذاشته اید روی این کار، در صورتی که این کار برای شما یک منافع سرشاری ندارد. جوانی تان را دارید تلف می‌کنید. اگر چنانچه این جوانی را در راه خدا بدهید و در راه خدا تلف بکنید، تلف نشده؛ برای شما باقی است. اگر چنانچه خدای نخواسته شما هم مثل سایر اهل دنیا باشید، جوانی از دستتان برود، آنها دنیا را دارند، شما جوانی را دادید دنیا را هم ندارید خَسِرَالدُّنیا و الآخِرَة. خوب، آنها دنیا را لااقل دارند. اگر بنا شد که حبّ دنیا و حبّ نفس در ما همچون غلبه کند که نگذارد حقایق را ببینیم، نگذارد واقعیات را ملاحظه کنیم، سد راه هدایت ما بشود. کم کم زیاد بشود این معنی تا آن جایی که گفته می‌شود که شیطان ایمان را می‌خواهد... همه وسایل برای این است که ایمان را از انسان بگیرد. این آخر امر ایمان را از دست ما بگیرد.(6)
حبّ دنیا را از دلتان بیرون کنید- این دنیای ناداشته! آنها حبّ دنیا دارند، دنیایش را هم دارند؛ من و شما حبّش را داریم! آن مفسده اش را داریم، آن مصلحتش را نداریم! خودش را نداریم، حبّش را داریم! حُبُّ الدُنیا رَأسُ کلَّ خَطیئة... است و ازحبّ دنیاست یک همچون چیزهایی. آن - حالا اگر با این تعبیر هم نباشد - واقع مطلب همین است. دین اسلام، دین ما را، از بین می‌برد این حبّ نفس؛ این حبّ جاه؛ این حب مسند- اینها دین را از بین می‌برد. یک قدری فکر کنید که این حبّ را از دلتان بیرون بکنید. چیزی نیست. آخر این صحیح نیست که اینها حبّ دنیا داشته باشند؛ آن هم این دنیا! من تکلیفم این بود که امروز به آقایان این مطالب را عرض بکنم، و آن مقداری که از قبل من است ابلاغ بکنم به آقایان که آقایان خیلی توجه داشته باشند این نحو کارها که انجام می‌گیرد، یا بنا دارند انجام بدهند یا امثال ذلک، اینها به ضرر آبروی خودشان تنها تمام نمی‌شود؛ به ضرر آبروی یک جامعه تمام می‌شود، به ضرر آبروی یک ملت تمام می‌شود، به [ضرر] اسلام تمام می‌شود. و شما خیلی مسؤولید در این باب.(7)
اگر ما با هم مختلف بشویم، اسلام شکست می‌خورد. اگر در قشر روحانی خدای نخواسته مردم احساس کنند که این اختلافات برای دنیاست- برای دین که اختلافی در کار نیست، همه ما، همه ما یک دین داریم، یک قرآن داریم، اگر اختلافی پیدا بشود اختلاف روی اساس دنیاست، شیطان است که اختلاف می‌اندازد- اگر سایر مردم توجه کنند که ملاّها روی هواهای نفسانی با هم مختلف هستند، طلبه‌ها روی هواهای نفسانی با هم مختلف هستند، مردم از شما رو بر می‌گردانند. [اگر] از شما رو برگردانند، اسباب شکست شماست؛ شکست شما شکست اسلام است. وظیفه شما سنگین است آقا! شما باید با اخلاق خودتان، با اعمال خودتان مردم را دعوت کنید. شما هادی مردم هستید. شما باید چراغ باشید. شما باید نور باشید. تهذیب کنید نفوس خودتان را. حبّ دنیا را از نَفسِتان بیرون کنید، رأس کل خطیئه است. همه خطاها از حبّ دنیاست، از حبّ شهرت است. این حبّ را از دل خودتان بیرون کنید، بمیرانید این حبّ را؛ زنده بشوید به زندگانی اسلام: زندگانی الهی. شما الهی بشوید. وحدت پیدا بکنید. صف تان را واحد کنید.(8)
من یک کلمه به آقای بنی صدر تذکر می‌دهم، که آن یک کلمه تذکر برای همه است: حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة هر مقامی که برای بشر حاصل می‌شود، چه مقامهای معنوی و چه مقامهای مادّی روزی گرفته خواهد شد و آن روز هم نامعلوم است. توجه داشته باشند همه کسانی که برای بشر خدمت می‌کنند، کسانی که دارای مقامی هستند، دارای پستی هستند، که مقام آنها را مغرور نکند. مقام رفتنی است و انسان در حضور خدای تبارک و تعالی ماندنی است. من از آقای بنی صدر می‌خواهم که مابین قبل از ریاست جمهور و بعد از ریاست جمهور در اخلاق روحی شان تفاوتی نباشد. تفاوت بودن دلیل بر ضعف نفس است. و من از همه کسانی که در مقامی هستند، چه مقامهای کشوری و چه مقامهای لشکری می‌خواهم که به مقامات خودشان مغرور نباشند، و در راه اعتلای اسلام و در راه اعتلای ملت مسلمان و اعتلای کشور ایران کوشا باشند. و این طور نباشد که به واسطه تقدّم و تأخر یک نفر یا چند نفر موقتاً اسباب این بشود که کناره گیری کنند و یا خدای نخواسته، مخالفت و کارشکنی. از خداوند تعالی مسألت می‌کنم که همه ما را به راه خدا، به راه راست هدایت کند و از گرایش به شرق و غرب حفظ کند. و ازخوف از ابر قدرتها حفظ کند.(9)
من اوّل دعا می‌کنم که خدای تبارک و تعالی شما آقایان را از عنایت خودش محروم نکند و شما را به راهی که رضای اوست هدایت بفرماید و شما به مقصدی که مقصد اسلام است و آرزوی ملت است، برسید. آنچه که خطر برای هر انسانی و هر متصدی امری هست حبّ نفس است. رأس همه خطاهایی که انسان می‌کند، حب نفس است. هر بلایی سر انسان خودش می‌آید یا جامعه از دست قدرتمندان می‌بیند این در اثر هوای نفس و خودخواهی است. در روایات ائمه ما فرموده‌اند: رَأسُ کُلَّ خَطیئَةُ حُبُّ النَّفس؛ یعنی، همه خطاهایی که از انسان صادر می‌شود در اثر همین خودخواهی و غفلت از خداست. انسان باید کوشش کند که این حبّ نفس را اگر نمی‌تواند تمام کند کم کند، البته مسأله بسیار مشکلی است و محتاج به ریاضت است، لکن مسأله نشدنی نیست. مشکل است، لکن نشدنی نیست. اگر انسان در هر امری که وارد می‌شود در آن امر، خودخواهی را کنار بگذارد و مصلحت را ملاحظه بکند و خدا را ملاحظه بکند. هم موفق می‌شود و هم از خطراتی که بر این خودخواهی است در امان می‌ماند.(10)
این که در روایات ما هست که حُبُّ الدُنیا رَأسُ کلَّ خَطیئةٍ این یک واقعیتی است. و اساس حبّ دنیا هم، ریشه حبّ دنیا هم حبّ نفس است که آن هم حبّ دنیاست. تمام فسادهایی که در بشریت پیدا شده است، از اوّلی که بشریت تحقق پیدا کرده است تا کنون و تا آخر، منشأش همین حبّ نفس است. از حبّ نفس است که حبّ به جاه، حبّ به مقام، حبّ به مال و حبّ به همه انگیزه های شهوانی پیدا می‌شود. و انبیا اساس کارشان این بوده است که این حبّ نفس را تا آن مقدار که ممکن است سرکوب کنند و نفسها را مهار کنند. و انبیا هم آن طوری که می‌خواستند موفق نشدند، و تا آخر هم نتوانستند آن طوری که دلخواه آنهاست، تحقق پیدا [کند] و در حکومت عدل بقیة الله هم عدالت جاری می‌شود، لکن حبّهای نفسانی در بسیاری از قشرها باقی است، و همان حبّهای نفسانی است که [بغض] روایات هست که حضرت مهدی- سلام الله علیه- را تکفیر می‌کنند. حقیقتاَ رأس همه خطاها، خطیئتها همین خودخواهیهاست و تا این خودخواهیها در بشر هست، این جنگها و این فسادها و این ظلمها و ستمگریها هست. و انبیا این که دنبال این بودند که یک حکومت عدل در دنیا متحقق کنند، برای این است که؛ حکومت عدل اگر باشد، حکومتی باشد با انگیزه الهی، با انگیزه اخلاق و ارزشهای معنوی انسانی، یک همچون حکومتی اگر تحقق پیدا بکند، جامعه را مهار می‌کند و تا حد زیادی اصلاح می‌کند. و اگر حکومتها به دست جباران باشد، به دست منحرفان باشد، به دست اشخاصی باشد که ارزشها را در آمال نفسانی خودشان می‌دانند، ارزشهای انسانی را هم گمان می‌کنند که همین سلطه جوییها و شهوات است، تا این حکومتها برقرار هستند، بشریت رو به انحطاط است، و اگر آمال انبیا در یک کشوری تحقق پیدا بکند آن - ولو بعض آمال انبیا- آن کشور رو به اصلاح می‌رود.(11)
من عرض می‌کنم که اساس این گرفتاریهایی که بشر به آن مبتلاست، از زمان آدم صفی الله تا امروز و از امروز تا روز حشر، آن که بشر به آن مبتلاست و اساس تمام فسادها و جنگها و ظلمها و تعدیها و تجاوزها بر آن محور است، اساسش جبّ نفس است که شعبه هایی از این حبّ نفس و مظاهری که دارد که اگر ملاحظه بفرمایید، این مظاهری که پایه‌اش حبّ نفس است، بشر را به تباهی کشیده و می‌کشد و انبیا هم برای اصلاح این امر آمده‌اند و مع الأسف، آن طوری که آنها می‌خواستند، موفق نشده‌اند و گمان ندارم که هیچ کس موفق بشود. یک شعبه از این و یک مظهری از این حبّ نفس، حبّ ریاست است؛ حبّ جاه است؛ حبّ غلبه است. از اوّل عالم تا حالا، از این قدرتهای جابر هر چه به مردم رسیده است، از این حبّ اشتهار، ریاست، حبّ قدرت و از اینها بوده است.(12)
قدرت طلبی در هر که باشد، این اسباب این می‌شود که زمین بخورد. قدرت طلبی از هر که باشد از شیطان است؛ می‌خواهد رئیس جمهور امریکا قدرت طلبی کند یا یک طلبه‌ای در مدرسه بخواهد قدرت طلبی بکند یا یک امام جمعه‌ای در مرکزی که دارد. اگر وضع این باشد که قدرت طلبی در کار بیاید و کار این که من این طور باید باشم، بشود، بداند که این از شیطان است. شیطان این تزریق را از ابتدا کرده است و ما را هم از این راه، بیشتر از جاهای دیگر می‌تواند بازی بدهد، که تو فلانی هستی، تو چه هستی، دیگران چی اند، از این معانی. هیچ فرقی ما بین آن آدمی که به حسب ظاهر قدرتمند دنیاست و دارد باز هم دنبال قدرت می‌گردد، با آن آدم زاهدی که توی یک صومعه نشسته است، در این جهت فرق نیست که اگر هر دوشان بگویند: من این طور، این زاهد بگوید: من این زاهد هستم، من چه، یا آن بگویند، من قدرتمند هستم، هر دویش از شیطان است، بلکه این فسادش بیشتر از آن است. خودخواهی همیشه اسباب این است که انسان را به فساد بکشد. تمام فسادهایی که در عالم پیدا می‌شود، ازخودخواهی پیدا می‌شود، از حبّ جاه، از حبّ قدرت، از حبّ مال، از امثال اینهاست و همه‌اش بر می‌گردد به حبّ نفس و این بُت از همه بزرگتر است و شکستنش هم از همه مشکل تر است. تعقیب کنید که اگر نمی‌توانید به تمام معنا بشکنید - که می‌توایند ان شاء الله- مشغول باشید به شکستن دست و پای یک همچو بتی. اگر رهایش کنید شما را به هلاکت می‌کشاند. این طور نیست که ما را رها کند، ما یک معصیتی بکنیم ما را رها کند، یک کار دیگری بکنیم زیادتر ما را رها کند. درجه به درجه پیش می‌برد تا آن جایی که دین انسان را از دست انسان می‌گیرد. این یک مسأله طبیعی است که شغل شیطان هم همین است، هم شیطان باطنی انسان، هم آن شیطانی که اینها هم به او بستگی دارند.(13)
اگر نظر از راه حبّ شد. همیشه دنبال این می‌رود که آن مطلبی را که مربوط به آن روشی است که این دوست دارد آن روش را، آن مطلب را، به هر عنوانی که هست ثابت کند، ولو این که این عنوانی که هست عنوان خلاف باشد، خلاف اخلاق باشد، خلاف منطق باشد. آنی که هم که بغض به یک روشی دارد نظرش نظر سالم نیست، آن هم دنبال این است که آن طرفی که مورد بغض اوست و آن روشی را که نمی‌پسندد، با هر توجیهی که باشد، آن را تصحیح کند. و لهذا می‌بینید که یک مطلب، یک امر، از یکی صادر می‌شود، [در] یک وقت و یک محیط، یک مطلب از یک کسی صادر می‌شود، یک عمل از یکی صادر می‌شود دو طایفه‌ای که یکیشان این را خوب می‌دانند، آن مطلب واحدی که زمانش واحد و همه جهت واحد است وقتی که پیش آنها می‌رود که مورد محبت هست آن آدم. تمام مطالب او را، ولو مخالف با عقل باشد، ولو مخالف با منطق باشد، می‌پذیرند و تأیید می‌کنند، شروع می‌کنند به این که خیر، مطلب همین است. و آن دسته‌ای که با این خوب نیستند اگر یک مطلب خوبی هم این بگوید، آنها دنبال این هستند که نه، این حرف صحیح نیست. این دو نظر بیطرف باشد؛ خود آدم هیچ وقت نمی‌تواند بیطرفِ بیطرف باشد. لکن در نظر دادن حق را ببیند. تحت تأثیر حق واقع بشود؛ این حق چنانچه از دشمن من هم صادر شد، من او را تمجید کنم به عنوان این که حق است. و باطل اگر از دوست من هم صادر شد، آن را تکذیب کنم به عنوان این که باطل است. ولو در باطن فرض کنید یکی یک روش را دوست دارد، یکی روش دیگر را؛ لکن در مقام نظر دادن، در مقام مصلحت اندیشی برای کشور یا برای اشخاص، آن نظر حبّ و بغض خودش را کنار بگذارد، برود دنبال حق و باطل. حق هر جا هست باید دنبالش رفت و او را با آغوش باز پذیرفت، ولو بر خلاف نظر خود من هست. و باطل را هر چه هست و از هر کس صادر بشود باید نپذیرفت به عنوان این که باطل است... اگر انسان گرفتار بشود به عصبانیت و عرض می‌کنم غیظ و غضب کردن، نه می‌تواند حق را به دست بیاورد؛ و نه می‌تواند باطل را ردش کند.(14)
حق را اگر کسی برای حق بخواهد، چنانچه حق بر ضد خودش هم هست آن را باید بخواهد و دوست داشته باشد و اظهار کند. و باطل را اگر از خودش هم صادر شده باشد باید مبغوض او باشد و اقرار کند. آیا اینهایی که بنا دارند صحبت بکنند، حق را برای حق می‌خواهند و باطل را برای باطل نمی‌خواهند؟ یا حق را برای خودشان می‌خواهند؛ و باطل هم اگر از خودشان یا دوستان خودشان صادر بشود حق جلوه می‌دهند؟ و حق چنانچه از رقبای خیالی خودشان حاصل بشود، باطل جلوه می‌دهند. انسان نمی‌تواند به این زودی از شرّ خودش- که از شرّ شیطان بالاتر است- فارغ بشود. لکن می‌تواند قلم خودش را کنار بگذارد؛ می‌تواند زبان خودش را کنار بگذارد؛ می‌تواند قبل از این که می‌خواهد صحبت بکند، ببیند که روی چه مبادی صحبت می‌کند، چه مبادی او را وادار کرده است به این که صحبت بکند. این مسأله ای است که عمومی است، در همه جاست؛ هر کاری صادر بشود از خودم این خوب است! میزان هم هستم هر کاری از من صادر بشود، چون میزان من هستم خوب است! و هر کاری از رقیب من حاصل بشود بد است، برای این که رقیب من است! هر چه هم خوب باشد کار خوبِ رقیب، بد است؛ و کار بد من خوب ! این یک مسأله و یک بیماری است در انسان که معالجه او را با زحمت می‌شود کرد. و باید انسان پیش اشخاصی که می‌تواند معالجه کنند خودش را معالجه کند. پیش اطبای روح برود و خودش را معالجه کند. قبل از این که دست به قلم بزند و قبل از این که زبان باز کند، توجه به حال خودش بکند، و توجه به مسائل اساسی، اجتماعی، اموری که الآن ما مبتلا به آن هستیم، ببیند که آیا این صحبت در سطح کشور یک تشنجی ایجاد می‌کند؟ چماق ایجاد می‌کند، یا آرامش ایجاد می‌کند؟ ببیند که این روزنامه و این قلم، آرامش در این کشور که الآن لازم است ایجاد می‌کند، یا تشنج ایجاد می‌کند؟ چنانچه تشنج ایجاد کرد، این روزنامه چماق است و آن گفتار چماق است. و اگر آرامش در مردم ایجاد کرد، این رحمت است و این مشکور است پیش خدای تبارک و تعالی.(15)
انسان ناچار سه جور نظر دارد: یک نظری که نظر بی طرف است. این یک نظر است یکی هم نظر طرفداری از یک روش، از یک جریان؛ یک نظری هم مخالفت با یک روش و یک جریان؛ نظر بیطرف و نظر طرفداری از یک مسأله و نظر طرفداری از یک مسأله دیگر. نظری که حبّ باشد به یک جریانی، یا بغض باشد به یک جریانی، این نظر نمی‌تواند یک نظر سالم باشد؛ حُبُّ الشَیءِ یُعمیِ و یُصِمُّ. بغض هم همین طور است؛ نور عقل را خاموش می‌کند. حبّ مفرط به یک روشی اسباب این می‌شود که خود آن کسی که حبّ دارد توجهی به این ندارد که مبدأ حبّ دارد این مطلب صادر می‌شود و این مطلب حق نیست؛ مطلبی است که از راه حبّ است. و خواه یا ناخواه این نظر، نظر صائب نیست. انسان خودش را نمی‌تواند بشناسد به این زودیها؛ انسان تا آخر عمرش، تا آن وقتی که از این دنیا خارج می‌شود، گرفتار یک مسائلی در باطن خودش هست که خودش هم نمی‌تواند بفهمد. باید عرضه کند خودش را از انسان به کسانی که بی نظر هستند.(16)

راهبردهای تصریحی:

1- حبّ نفس منشأ تمام مفاسد است.
2- حبّ نفس عامل اصلی ضربه زدن به اسلام در طول تاریخ بوده است.
3- حبّ نفس و خودخواهی ریشه‌ی دنیا طلبی، مقام خواهی و شهرت طلبی است.
4- حبّ نفس سبب می‌شود که هر چه مربوط به انسان و از دوستان اوست خوب جلوه کند ولو بد باشد و آنچه مربوط به رقبای اوست بد جلوه کند ولو خوب باشد.

نکته استنباطی:

1- انحراف اشخاص بزرگ و تأثیر گذار در طول تاریخ به خاطر داشتن همین حبّ نفس بوده است.
2- یکی از نشانه های اصلی درستی عمل و گفتار افراد و گروهها، تهذیب نفس از خودخواهیها و مقام پرستیهاست.

پی‌نوشت‌:

1. صحیفه امام (ره)، ج15، ص 504.
2. صحیفه امام (ره)، ج18، صص 206 و 207.
3. صحیفه امام (ره)، ج 18، صص 17 و 18.
4. صحیفه امام (ره)، ج 14، ص 11.
5. صحیفه امام (ره)، ج14 صص11 و 12.
6. صحیفه امام (ره)، ج2، ص 23.
7. صحیفه امام (ره)، ج2، صص 27 و 28.
8. صحیفه امام (ره)، ج6، ص 284.
9. صحیفه امام (ره)، ج 12، صص 141و 142.
10. صحیفه امام (ره)، ج 13، صص 194 و 195.
11. صحیفه امام (ره)، ج 16، صص 162 و 163.
12. صحیفه امام (ره)، ج 16، ص 458.
13. صحیفه امام (ره)، ج 19، صص 249 و 250.
14. صحیفه امام (ره)، ج14، صص 366- 368.
15. صحیفه امام (ره)، ج 14، صص 148و 149.
16. صحیفه امام (ره)، ج14، ص 366.

منبع مقاله :
گردآوری: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت،(1390)، سیره سیاسی حضرت امام خمینی(ره)، تهران: قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.