علاء الدوله احمد بن محمد بن احمد بیابانکی سمنانی یکی از بزرگان صوفیه و از شاعران و نویسندگان قرن هفتم و هشتم هجری است. خاندان وی که اصلاً از سند بود در سمنان ثروت و مکنت داشت و در عهد ایلخانان متصدی امور دیوانی بود و پدر و عمّ وی عنوان مَلِک داشتند. پدرش ملک شرف الدّین محمد در سال 687 به امر اَرغونخان به «ملکی بغداد»، که عنوانی در ردیف امارت و شحنگی است، انتخاب شد ولی به سال 695 به امر غازان خان به قتل رسید. ولادت علاءالدوله به سال 659 هجری اتفاق افتاد و مادر شیخ خواهر رکن الدّین صاین (م 700) عالم و قاضی معروف عهد ایلخانی بود و علاء الدوله فقه و حدیث را بعد از رها کردن خدمتهای دولتی نزد او فرا گرفت. علاء الدوله ابتدا شغل دیوانی داشت ولی گویا در یکی از سفرهای ارغونخان به سال 685 بر علاء الدوله که همراه وی بود تغییر حالی دست داد چنانکه از خدمت دیوانی منصرف شد و بعد از این تنبّه بود که خود را برای حیاتی عالمانه و فقیرانه آماده کرد و از اردوگاه اَرغون به سمنان بازگشت و به تحصیل فقه و حدیث و دانشهای ادبی ایستاد و در همان حال مرحلههای سلوک را طی کرد چنان که غلامان و کنیزکان خود را آزاد ساخت و حقوقی را که از دیگران بر عهدهی وی بود به تمامی ادا کرد و مالهای خود را وقف نمود و خانقاه سَکّاکیّه را، که منسوب به شیخ حسن سَکّاک سمنانی از مشایخ قرن پنجم و ششم هجری بود، مرمت کرد و در آن «اربعینات» برآورد.
علاء الدوله به سال 687 در بغداد دست ارادت به مطلوب خود شیخ نورالدّین عبدالرحمان اسفراینی داد و از آنجا به قصد گزاردن حج به مکه شتافت. در بازگشت از سفر حج باز به خدمت مراد خود رسید. مجاهدت و ریاضت و کسب فیض علاء الدوله در خانقاه او تا سال 689 و یا 719 به طول انجامید و از آن پس شیخ علاء الدوله اجازهی ارشاد یافت و گویا چندگاهی به سیر در شهرهای قدس و شام پرداخت. با این همه انقطاع کلی شیخ از دربار ایلخانی در سالهای آغاز قرن هشتم امکان یافت. وی بعد از انقطاع کلی از کارهای دولتی و دربار ایلخانی و ظاهراً به سال 720 هـ (1) در خانقاه سَکّاکیّه سمنان معتکف شد و به ارشاد پرداخت و مورد اعتقاد و احترام پادشاهان و بزرگان زمان گردید. سالهای آخر عمر علاء الدوله در صوفی آباد سمنان در خانقاهی که خود بنا کرده بود سپری شد تا به سال 736 هـ در برج احرار صوفی آباد از دنیا رفت.شیخ علاء الدوله در تصوف معتقد به اعتدال و متوجه به اجرای احکام دین و انطباق آنها با اصول تصوف و در این راه سختگیر بود و در مخالفت با معتقدان وحدت وجود و خاصه با ابن العربی مبالغه میکرد و به همین سبب با شیخ کمال الدّین عبدالرزاق کاشی به فارسی نوشت و خواند داشت. از میان ارادتمندان او خواجوی کرمانی شاعر معروف از همه مشهورتر است. از دیگر تربیت شدگان معروف وی اَخی علی مصری و اَخی محمد دهقان و ابوالبَرَکات تقی الدّین علی سمنانیاند.
جمع آوری دیوان علاءالدوله را به خواجوی کرمانی نسبت دادهاند. قصیدههای وی در پند و تحقیق و عرفان و حمد و نعت، و غزلها و رباعیهای او تماماً در بیان مقصودهای عارفانهی شاعر و برخی از آنها به مناسبت موقع و مقام سروده شده و قسمتی از شعرهایش دارای تاریخ است. همهی شعرهای علاء الدوله متوسط و گاه پایینتر از این درجه و اهمیت آنها بیشتر از باب انتساب به یکی از معروفترین عارفان قرن هفتم و هشتم هجری است. وی گاهی «علاء الدوله» و گاه «علادَوله» و «علا» تخلص کرده است. از شعرهای اوست:
دلا تا چند زرق و خودنمایی *** دلت نگرفت از این زهد ریایی؟
بمان هستی قدم در نیستی نه *** خودی بگذار گر مرد خدایی
منی را در منا قربان حق کن *** اگر خواهی که اندر کعبه آیی
متابع باش شرع مصطفی را *** که تا در هر دو عالم بر سر آیی
گدایی از در صاحبدلان کن *** که یابی پادشاهی زین گدایی
چه خوش گنجیست گنج بی نیازی *** چه خوش ملکیست ملک بی نوایی...
غمزهی تو غارت جان میکند *** طرهی تو قصد ایمان میکند
حُسنِ تو بر ملک دین سلطان چو شد *** ملک خود را از چه ویران میکند
آشکارا چون که جانم را ستاند *** بعد ازینش از که پنهان میکند
در منای عاشقی جان از صفا *** هر که عاشق گشت قربان میکند
نفس چون تسلیم عقل کل بدید *** کارها جمله به فرمان میکند
ای علاء الدوله پیش شاه عشق *** نفس تو دعویّ عرفان میکند
در خدادادی خودی را ترک کن *** چون خدا کارت بسامان میکند
شادمان باش و ز درد دل منال *** درد را چون دوست درمان میکند
ساقیا برخیز و پر کن جام را *** مست کن این رند دُرد آشام را
آتش غم در دل من بر فروز *** پخته کن از راه لطف این خام را
می دهم پیغامی ای باد صفا *** سوی جانان بَر ز جان پیغام را
گو فلانی میرساند بندگی *** میکند او ترک ننگ و نام را
تا ببیند صبحگاهی روی تو *** لطف کن، بنما، ببر آرام را
تو را جانا سرو سودای ما نیست *** و یا از حسن خود پروای ما نیست
از آن روزی که دل در عشقت افتاد *** به جز خاک درت مأوای ما نیست
همه شب تا سحر در کوی عشقت *** بجز فریاد واویلای ما نیست
علاء الدوله میگوید که دنیا *** خداوندا، که بی تو جای ما نیست
چو رفتند دوستان زین خاکدان خوش *** از این پس بودن این جا رای ما نیست
دلم را بعد از این از تاب هجران *** یکی لحظه سر و سودای ما نیست
صد خانه اگر به طاعت آباد کنی *** زآن به نبود که خاطری شاد کنی
گر بنده کنی به لطف آزادی را *** به زآن که هزار بنده آزاد کنی
این ذوق و سماع ما مجازی نبود *** وین وجد که میکنیم بازی نبود
با بی خبران بگو که ای بی خردان *** بیهوده سخن به این درازی نبود
شب نیست که از تو دیده جیحون نکنم *** وز شوق کنار جان پر از خون نکنم
گیرم نکنم از تو شکایت لیکن *** از بخت بشولیدهی خود چون نکنم
پینوشت:
1. نفحات الانس، ص. 439.
منبع مقاله :ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول