باید حکومت چنان باشد که اگر رئیس جمهورش توی مردم آمد، دورهاش بکنند و با او خوش و بش کنند؛ نه این که اگر صداش در آید، فرار کنند از دستش اگر نخست وزیرش بین مردم بیاید، مردم اطرافش بریزند و به او مرحبا بگویند؛ نه نخست وزیر که اگر بیاید، مردم اظهار تنفر بکنند، فرار بکنند از او. ارتش هم باید این طور باشد، شهربانی هم باید این طور باشد، ژاندارمری هم باید این طور باشد، نه ژاندارمری و ارتش و شهربانیِ زمان طاغوت که معارض با مردم بود؛ و مردم نه او را میخواستند، و دشمن خودشان میدانستند؛ آنها هم مردم را دشمن خودشان میدانستند. یک همچه مملکتی که قوای انتظامیاش دشمن ملت باشد و ملتش دشمن قوای انتظامی باشد، این قابل این نیست که حکومت باقی بماند. حکومت وقتی باقی میماند که مردم او را بخواهند، ملی باشد؛ ملت او را انتخاب بکند؛ و من امیدوارم که از این به بعد همین طور باشد؛ قوای انتظامی در خدمت مردم باشد، حکومت در خدمت مردم باشد، و عدالت اجتماعی اسلامی تحقق پیدا بکند، و شما که از خارج آمدید در یک مملکتی باشید که رفاه باشد، در یک مملکتی که آزادی به معنای سالم باشد، در یک مملکتی که از خودتان باشد، وخودتان برای مملکت خودتان خدمت بکنید.(1)
این آقایانی که از خارج آمدند و من از آنها تشکر میکنم، ملاحظه کنند در کجای دنیا الآن شما پیدا میکنید یک همچه جلسهای که در این جا هست؛ کشاورزش پهلوی رئیس جمهوریاش، نخست وزیرش پهلویِ کارگرش، همه مقاماتش پهلوی هم نشستند به طوری که کسی وارد این جلسه بشود نمیداند که آیا رئیس جمهور کدام است، نخست وزیر کدام است، کشاورز کدام است، کجا پیدا میکنید، این را ؟
این تحول است که موجب بروز این اعجاز شده است. شما کجا پیدا میکنید که یک رئیس جمهور بیاید همدوش یک کشاورز بنشیند؟ شما هر جا ملاحظه میکنید رئیس جمهورهایش به یک وضعی هستند که با مردم تماس ندارند، مردم را جزء موجودات حساب نمی کنند، هر چه میبینند خودشان است. ما که رژیمهای سابق را دیدیم و من که از زمان قدرت قاجاریه و بعد هم قدرت رضاخان و اذنابش و اولادش مشاهده این کشور بودم و دیدم که یک حکومت جزء در یک بلد کوچک با مردم چه میکرده است. دست مردم به یک حکومتی که مال یک ده بود یا یک قصبه بود نمیرسید، مردم از دور حشمت او را میدیدند. آنها وقتی که بیرون میآمدند به مردم کار نداشتند، اتکال به سر نیزه بود.(2)
یک قصّه مال رسول خدا - (صلیالله [علیه و آله] و سلم)- (قصه هاست منتها حالا من یکی اش را میگویم) یک قصه مال حضرت امیر- (سلام اللهعلیه)- یک قصه مال عمر. وقتی که عمر میخواست برود به مصر- برای [این که] فتح کرده بودند مصر را و قدرتمند شده بود اسلام، همه جا را گرفته بودند- میخواست وارد بشود به مصر، یک شتر بود، خودش بود و یکی هم همراهش. یکیشان سوار این شتر میشده آن یکی جلویش را میگرفت و میبرد؛ آن که خسته میشد- قسمت کرده بودند این سوار میشد. آن وقتی که وارد- به حَسَب تاریخ- مصر شدند، نوبت آن غلام بود که سوار باشد و آقای خلیفه جلو [شترش] را گرفته بود و داشت میبُردش که مردم مصر آمده بودند به استقبال! خلیفه عبارت از این بود. ما عمر را قبول نداریم اما این عمل عمل اسلامی آن وقت بوده؛ یعنی نقش اسلام بوده است و لو خودش یک آدمی بوده که ما نپذیرفتیم او را اما عملی که کرده است عملی بوده که نقش اسلام این بوده، یعنی پیغمبر هم این صورت بود؛ یعنی پیغمبر هم سوار یک الاغی میشده، یک کسی هم پشتش مینشسته و مسأله برایش میگفته؛ آن را تعلیمش میکرده، آنکه پشت سرش نشسته بوده تعلیمش میکرده شما در تمام این دموکراسیها بیاورید که این جوری باشد که سلطان وقت، که سلطنتش چند مقابل ایران بوده، چند مقابل فرانسه بوده، شما بیاورید یک سلطان دموکراتی که با غلام خودش این جوری رفتار بکند که او سوار بشود؛ یک شتر باشد و چیزی بیشتر از این نه؛ آن جمال و جلال هیچ نباشد در کار. هر سلطان دموکراتی را که بیاورد اگر بخواهد وارد یک مملکت شکست خورده بشود، ببینید چه جوری وارد میشود! ببینیم چه جوری وارد میشود! این هم وارد شده در یک مملکتی که فتح شده است، سوار شتر غلام است- حالا نوبت اوست- خودش دستش را جلو گرفته و افسار شتر را دارد میکشد. آمدند اشراف مصر آن جا و ... همه هم تعظیم کردند به او. این تعلیم اسلام بوده.(3)
خود پیغمبر اکرم وقتی که در یک جمعیتی بودند و نشسته بودند و میخواستند مثلاً مسأله بگویند و صحبت بکنند و قضاوت بکنند و همه کارها، وضع جوری بوده است که کسی وارد میشد از خارج، نمیشناخت، نمیدانست کدام یکی آقاست- عرض میکنم که- سلطان به اصطلاح هست و کدام یکی رعیت است. اینها دور هم نشسته بودند با هم گعده کرده بودند، صحبت میکردند، هیچ معلوم نبود که پیغمبر این است یا این است یا اوست ... نشسته بودند. این مسند هم که برای من- شما برای من درست کردید، این هم نبوده؛ روی زمین مینشستند. همین روی زمین مینشستند، همان روی زمین ناهارشان میخوردند- آن هم آن ناهار! شما خیال کردید یک ناهاری درست میکردند، سفره میانداختند، یک بساطی بوده؟ همان آدمی که، همین حضرت امیری که، سلطنتش بیشتر از چند مقابل ایران بوده، سفرهاش چی بوده؟ یک ظرفی بوده که توی آن نانهای جو بوده و سرش را هم مُهر میکرده که مبادا دخترش مثلاً یا پسرش ترحم کنند و توی این یک چیزی بریزند: یک چربی، یک روغنی که یک خرده نرم بشود. سرش را مهر میکرده که دست به آن نزنند. این نان خشک خوراک این امپراتور بوده که از مملکت ایران بیشتر تحت امپراتوری اش بوده؛ آن [هم] سلوکش که گفتم.(4)
این یکی از الطاف بزرگ خدا بود که حکومت جمهوری اسلامی را و متصدیان امور اسلامی را از قشر مرفه و از آن اشراف و اعیان و «سلطنه»ها و «ملک»ها و اینها قرار نداد.
و این اسباب این شد و میشود که وقتی بنا شد که یک اشخاصی زندگیشان یک زندگی عادی باشد و ارزش را در این زندگی هم ندانند، ارزش به ارزش انسانی، ارزش اسلامی بدانند، ارزش اخلاقی بدانند، اگر یک حکومتی ارزشهایش این طور ارزش باشد که ارزش اسلامی باشد، بخواهد خدمت به نوع خودش بکند، خودش را خدمتگزار بداند، اگر دیدش این باشد، قهراً ملت با اوست و قهراً نمی تواند یک قدرت خارجی او را تحت تأثیر قرار بدهد. همیشه قدرت خارجی برای این که بر مردم مسلط بشود، این بالاتریها را میترساند. آنها هم از باب این که تمام توجهشان به این بود که در بین ملت قدرتمند باشند، دارای یال و کوپال باشند، آنها را تسلیم میشد برای این که به اینها ظلم بکنند. این وضع طبیعی این جور حکومت است و وضع طبیعی حکومتی که از قشر غیر مرفه است، از خود این مردم درست شده، وضع طبیعیاش این است که با مردم باشد و خدمت بکند و ارزش را ارزش جاه و مقام نداند.
شما میدانید که در جمهوری اسلامی، مقامات آن معنا که در سابق داشت از دست داده. نه رئیس جمهورش و نه نخست وزیرش و نه سایر وزرایش این طور نیست که خیال بکنند، خودشان خیال بکنند که ما یک مقام بالایی، والامقام هستیم و ما «حضرت اشرف»(5)
هستیم و نمی دانم کذا. این جور نیست. آنها میبینند که ارزششان در بین جامعه، در همه جا این است که خدمت بکنند، خدمتگزار باشند، نه ارزش به این است که به مردم حکومت کنند. در جمهوری اسلامی، این معنا که هم مقامات آن مقاماتی که سابق تخیل میشد، نیست و هم اشخاصی که متصدی امورهستند، آن اشخاصی که در یک خانوادهی اشرافی بزرگ شده باشند و یک زندگی چه کرده باشند و نتوانند بسازند با مردم، نتوانند بسازند با یک زندگی عادی، آن طور هم نیستند. من فیلمی که دیشب از مرحوم رجایی (6) گذاشته بودند و منزلش را نشان میدادند- یک دفعه دیگر هم مثل این که دیدم این را- بعضی اشخاصی که پیش من بودند، میگفتند: ما رفتیم منزل آقای رجایی، این خوب نشان میداد، آن جا به این اندازه نیست؛ واقع مطلب این طور نیست. این یک چیز بزرگی کأنّه نشان دارد میدهد و حال آن که ما که رفتیم منزلشان دیدیم که، مسأله این طور هم نیست. وقتی بنا شد که یک نفر رئیس جمهور شده یا یک نفر نخست وزیر است، آقا منزلش آن طوری است و وضع عادیاش این طوری است، این دیگر نمی شود که از یک قدرت بزرگی بترسد. برای چه بترسد؟ این را که از او نمی گیرند. آن باید بترسد که میخواهد چپاول کند و میخواهد یک حکومت کذایی بکند، آن باید بترسد. اما رجایی- خدا رحمتش کند - و امثال اینها و باهنر (7) و اینهایی که ما از دست دادیم، که این طور نبودند که زندگیشان جوری باشد که مبادا یک وقتی از دست ما برود؛ خاضع بشوند پیش دیگران و برای این که زندگی را بیشترش بکنند زورگویی کنند به مردم.
این یک عنایتی است که خدای تبارک و تعالی به این ملت کرد، و از خود مردم، از خود این توده ها، از بازار - نمی دانم - از کوچه ها و خانه ها، افراد منبعث شدند و حکومت تشکیل دادند.(8).
راهبردهای تصریحی:
1- رفتار مسؤولین در حکومت اسلامی باید به نحوی باشد که مردم با آنها احساس رفاقت و راحتی کنند.2- اصل اساسی در حکومت اسلام سادگی و بی تکلّفی است.
نکات استنباطی:
1- مردمگرایی و با مردم بودن به عنوان یک شاخصهی برجسته و نه یک ژست سیاسی صرف، باید رویکرد مسؤولین باشد.2- اگر اصل بر خدمتگزاری باشد، آن وقت منیّت و تکبّر به تواضع و افتادگی تبدیل میشود و مردم سالاری واقعی به وجود میآید.
پینوشتها:
1- صحیفه امام (ره)،ج7، صص 528 و 529.
2- صحیفه امام (ره)،ج19، صص 479 و 480.
3- صحیفه امام (ره)،ج4، صص 325 و 326.
4- صحیفه امام (ره)،ج4،ص 326.
5- «حضرت اشرف»، لقب و عنوانی بود که بویژه در زمان سلسلهی قاجار به صدر اعظم (نخست وزیرها) میدادند.
6- اشاره است به فیلمی که از خانهی محقر شهید رجایی تهیه کرده بودند. این فیلم چند روز قبل از شهادتش- زمانی که رئیس جمهور ایران بود- در تلویزیون به نمایش در آمد.
7- شهید محمّد جواد باهنر
8- صحیفه امام (ره)،ج16،صص 444 و 445.
گرد آوری: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1390)، سیره سیاسی حضرت امام خمینی (ره)(5)، اصل مردمداری و رعایت مصالح و منافع مردم، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول