من شرمنده و مدیون مردم هستم!
آقا برایت هدیه فرستادهاند
آقای رحیم میریان نقل میکند که: یک روز در حیاط نشسته بودم که یکی از خدمتکاران باعجله و خوشحالی آمد و گفت: حاجی خوشا به سعادتت، خوشا به حالت! گفتم: «چه شده است؟» گفت: «آقا برایت هدیه فرستادهاند.» گفتم: «آخر ما چه قابلیتی داریم؟» خدمتکار، هدیه امام را به من داد. هدیه امام یک عبا بود. عبایی که از زمان طلبگی شان مانده بود. لای یک کاغذ کادوی قشنگ پیچیده و با چسب چسبانده بود. این قدر مَحبّت داشتند. البته نه تنها به من، بلکه به همه. هر کس کاری برای آقا انجام میداد چند مرتبه به او میگفتند: ببخشید شما را زحمت دادم. از شما تشکر میکنم. خیلی معذرت میخواهم.(2)بدانید ملت ما بهترین ملتهاست
آیتالله امامی کاشانی نقل میکند: یک بار در ملاقاتی که با امام داشتیم ایشان فرمودند: بدانید که ملت ما بهترین ملتهاست.(3)به مردم بگویید که این کارها را کردهایم
مقام معظّم رهبری نقل میکنند: امام هر بار گزارش وزرا را میشنوند دستور میدهند: بروید به مردم بگویید که این کارها را کردهایم.(4)واقعیات را به مردم بگویید
آقای سید کمال خرازی نقل میکند که در ملاقاتی که به حضور رسیدم فرمودند: از این که واقعیات را به مردم بگویید ابایی نداشته باشید.(5)گریه برای مردم فقیر و محروم
امام بارها در کنار تلویزیون که صحنه های دلخراش فقر و محرومیت مردم را نشان میداد گریه میکردند.(6)هر چه در توان دارید برای روستاها و شهرهای دور افتاده کار کنید
شهید رجایی نقل میکند که: دیروز که به حضور امام شرفیاب شدم به من تأکید کردند، هر چه در توان دارید برای روستاها و شهرهای دورافتاده کشور به کار بگیرید.(7)به خانم مستمند کمک کنید
مرحوم آقای سلامی تربتی- که همسایه امام در قم بود- نقل میکرد روزی با امام در حال رفتن به درس مرحوم آقای شاه آبادی بودیم، فصل زمستان بسیار سردی بود از کنار مدرسه حجتیه عبور میکردیم. دیدم خانمی کنار رودخانه نشسته و دارد پارچهها و کهنههایی را میشوید. نمیدانم مال خودش بود یا کلفت بود. میدیدیم که یخهای رودخانه را میشکست و کهنه میشست. امام قدری به او نگاه کرد بعد به من فرمودند: شما بروید بعد من میآیم. عرض کردم چه کاری دارید؟ اگر امرای هست بفرمایید گفتند: نه شما بروید و خودشان ایستادند و به کمک آن خانم لباسها را شستند و کنار گذاشتند و چیزی هم یادداشت کردند که بعد معلوم شد آدرس آن خانم مستمند را از او گرفته بودند. هر چه از ایشان پرسیدم قضیه چه بود فرمودند: چیزی نبود . بعد معلوم شد به آن خانم گفتهاند شما بیایید منزل، من دستور میدهم آب گرم کنند و دیگر شما این جا نیایید. با آب گرم لباس بشویید و خود من هم کمکتان میکنم.(8)من فعلاً نیاز به اتومبیل شخصی ندارم، آن را بفروشید و خرج مستضعفین کنید
روز یکشنبه 19 /1/ 1358 ساعت 12 دفتر کار خود را ترک کرده عازم منزل بودم و با یکی از آشنایان بازاری که در بازارچه نوروزخان تهران تجارتخانه دارد، در خیابان ارم روبه رو شدم. او با چند نفر از دوستان آذربایجانی خود به قصد زیارت امام و دیگر رهبران عالی قدر تشیع به قم شرفیاب شده بود.آقای عبادی دوست قدیمی ما و همراهان خود را معرفی میکند و اظهار میدارد که آقای رضوی از تجار و کارخانهدارهای معروف تبریز است و میخواهد یک دستگاه اتومبیل بیوک ساخت ایران را که هنوز نمره نشده است بر اساس عهد و پیمان و نذری که کرده است به پیشگاه امام هدیه کند. اگر میتوانید از حضور امام در خواست وقت ملاقات و شرفیابی بنمایید. بسیار ممنون و خوشحال خواهیم بود. در حقیقت احسانی در حق ما کردهاید. خواستم بدون بررسی حقیقت مطلب گامی برنداشته باشم. از خود طرف حقیقت را پرسیدم. او که جوان پاک سرشت و پر شور و متدینی به نظر میرسید این چنین تعریف کرد: در آن روزهای بحرانی که امام در پاریس بودند و قافله دلها با او بود و صحبت از حرکت پرواز انقلاب بود و با کارشکنیهای دولت شاپور بختیار روبه رو بود، من این اتومبیل بیوک را تازه از کمپانی خریداری کرده بودم روزی که تحویل گرفتم در بحرانیترین روزهای حرکت امام بود که دولت به بهانه نقص فنی فرودگاه مانع از پرواز گردید و فرودگاهها را بست. من در آن روز در یک شرایط خاص روحی به سر میبردم از این تصادم و تضاد و از این کارشکنیهای دولت رنج میبردم در دل با خدای خود عهد و پیمان بستم اگر حضرت آیت اللهالعظمی امام خمینی صحیح و سالم به ایران برگردد، من قبل از سوار شدن این اتومبیل آن را در اختیار ایشان قرار میدهم تا افتخار حمل امام را پیدا کند وهمیشه در اختیار او باشد. لذا من هنوز آن را نمره نکرده ام تا نمره قم را بگیرم. امیدوارم امام این هدیه ناقابل را که من با خود از شهرستان تبریز آوردهام بپذیرد تا به آن عهد و پیمان و نذر ونیازی که با خدای خود دارم برسم، چون لطف و کرم خداوند متعال شامل حال ما ملت ایران شد و وجود پر برکت ایشان پس از 15 سال دوری و تبعید صحیح و سالم وارد کشور شد. در تهران نتوانستم به حضورشان برسم، اکنون که تا حدودی فرصت مناسبتر است خواستم هدیه را به حضورشان تقدیم کنم. چون میدانم امام از سهم امام و وجوه شرعیه نمیپذیرد از مال خالص خودم به عنوان هدیه تقدیم میکنم.
پس از استماع توضیحات آن جوان پر شور و با ایمان که با علاقه و آرامش قلبی خاصی بیان میداشت، به حضور یکی از دوستان قدیمی خودم که شاگرد فداکار و یار وفادار امام هستند- رسیدم او که خوشبختانه در تنظیم برنامههای ملاقات امام مشارکت دارد با کمال لطف و صفا ساعت 8/5 شب را تعیین وقت نمود.
من به اتفاق دوستان که تا آن لحظه دیدار ثانیه شماری میکردند نیم ساعت جلوتر در اطراف منزل امام بودیم. لحظه حساس و پر احساسی بود. صدها تن از علاقهمندان و شیفتگان امام در اطراف منزل بودند هر یک مطلبی و حرفی و احساسی داشت. افراد با کمال سادگی و بی آلایش گروه گروه به حضورشان میرسیدند و با جهانی از شور و شعف از محضرشان بر میگشتند. ما پنج نفر هم پس از نیم ساعت تأخیر اجباری ساعت 9 شب به حضور امام شرفیاب شدیم. امام با کمال سادگی و بیآلایش در گوشه ای از اطاق نشستهاند هالهای از عظمت و صلابت و جوانمردی سیمای نورانی او را احاطه کرده است. سیمای جوانمردانه او هر بیننده را به یاد عظمت اسلام و وقار مجاهدین و رزمندگان صدر اسلام میافکند. جمعیت کثیری دور او را فرا گرفتهاند یک روحانی محترم از شهرستانهای شمال گزارشی از گرفتاریهای محل مأموریت خود را تقدیم میکند و امام با کمال دقّت و عنایت پاسخهای اختصاصی او را بیان میفرمایند. نوبت به ما میرسد دورش خلوت میگردد. من کنار او و دوشادوش امام مینشینم و جریان را تعریف میکنم و سویچ اتومبیل را به پیشگاه ارجمندشان تقدیم میدارم. حضرت آیتالله با تبسم و خونسردی خاصی آن را پذیرفته و تفقدی از دوستان و همراهان میکند ولی دوباره سویچ را به صاحب آن بر میگرداند. و این چنین میفرمایند:
«من از احساسات و عواطف شما ممنونم که از تبریز متحمل این همه زحمت و ناراحتی شده اید، من اتومبیل را به خودتان میدهم و شما از طرف من وکیل هستید که از آن استفاده کنید».
جوان با ایمان و عشق و علاقه و شور خاصی که از این دیدار نصیبش شده است با اصرار و علاقه فراوان درخواست میکند که: حضرت آیتالله، این افتخار را به ایشان بدهند که هدیه ناقابل او را بپذیرند و یک بار هم که شده است سوار آن گردند، سپس هر طور خواست عمل کند و به نیازمندی بدهد یا بفروشد تا او به عهد و پیمان قلبی خود برسد. از این رو اصرار میورزد. امام در جواب اصرار او میفرماید من در شرایط فعلی نیازی به اتومبیل شخصی ندارم و تعهدی هم (با خودم) دارم که تا احساس نیاز نکنم اتومبیل شخصی نداشته باشم. چون اکنون احساس نیازی نمیکنم به شما وکالت میدهم خودتان آن را از طرف من بخرید و با پول آن خانهای برای یکی از مستضعفین کشور تهیه کنید. چون اگر ما اقدام به فروش کنیم ممکن است آن را به قیمت واقعیش به فروش نرسانیم این کار را بهتر است خودتان انجام دهید و اگر برایتان ممکن نشد و خواستید حتماً به وسیله خود ما صورت گیرد میتوانید اتومبیل را بفروشید و پول آن را به حساب خاصی که بزودی اعلام میشود بریزید. ما با لطف الهی به زودی میخواهیم برای عموم مستضعفین در سراسر کشور خانه و مسکن تهیه کنیم. جوان این سخن امام را پذیرفت و بنا بر این شد که توسط خودشان یا به وسیلهی امام با پول آن خانهای برای یکی از مستضعفان ساخته شود.(9)
این چه طرز برخورد با محتاج است؟!
در نجف برنامه امام این بود که شبی نیم ساعت در بیرونی منزل تشریف میآوردند و مسائلی مطرح میشد. یک شب فقیری برای عرض حاجت به منزل امام آمد. بعضی از آقایان که مسؤول اداره بیرونی بودند با او برخورد خوبی نکردند. امام که از دور با دقت مواظب بودند، وقتی به قصد تشرف به حرم از مجلس بلند شدند به درب بیرونی که رسیدند به مسؤول مربوطه سخت اعتراض کرده و گفتند: «این چه طرز برخورد است؟» او جواب داد: «آقا این دیروز هم آمده بود، روز قبل هم آمده بود.» امام فرمودند: « بگذارید بیاید، محتاج است، نیازمند است، حاجتش او را واداشته که این جا بیاید. باید حاجتش را برآورده کنیم و با یک بیانی او را راضی نماییم. نرنجانیم مردم را.(10)بهترین لحظههای من
حجتالاسلام امام جمارانی نقل میکند بعد از سخنرانی در بهشت زهرا، امام اظهار تمایل کردند که به داخل جمعیت بروند. عکسی از حضرت امام نیز هست که نه عمامه و نه عبا دارند و وسط جمعیتگیر افتاده اند. امام در آن حالت فرمودند: « من احساس کردم قبض روح میشوم.» تعبیر امام این بود که « بهترین لحظه های من همان موقعی بود که زیر دست و پای مردم داشتم از بین میرفتم.» این خود نهایت تواضع و خلوص امام را میرساند که این طور نسبت به مردم ابراز احساسات داشتند.(11)او به ملت شخصیت داد و بر قلوب آنان حکومت کرد
قائدی روزنامهنگار فرانسوی نقل میکند: باید بگویم تصوری که من از امام همیشه در قلبم محفوظ دارم این است که او مردی است که به یک ملت شخصیت بخشید و بر قلوب ملتی که او را انتخاب کردند حکومت میکرد.(12)من خدمتگزار ملت ایران هستم
من خدمتگزار ملت ایران هستم، من خدمتگزار جوانان ایران هستم، من خدمتگزار بانوان ایران هستم. من خدمتگزار اهالی محترم قم هستم. من از حالا تا این چند روزی که عمر دارم در خدمت شما هستم. و از خدای تبارک و تعالی عظمت اسلام، عظمت ملت اسلام، استقلال مملکت اسلام، عظمت ممالک اسلامی، عظمت ملتهای اسلام- در هر جا هستند- عظمت ملتها و کشورهای اسلام- در هر جا هستند- از خدای تبارک و تعالی مسألت میکنم. من توصیه میکنم به همه ملتها که این رمزی که در ایران به آن رمز غلبه پیدا شد بر ابرقدرتها، این رمز را آنها به کار ببرند. وحدت، اتکای به خدا، تقویت ایمان، اتکال به قرآن کریم، اتکال به اسلام، وحدت کلمه؛ رمز پیروزی ما: وحدت کلمه و اتکال به خدای تبارک و تعالی. همه با هم میگفتیم استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی.(13)پینوشتها:
1- پاسدار اسلام، ش58،ص 35.
2- برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)،ج1،ص 91.
3- برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)،ج1،ص 113.
4- همان، ص 120.
5- همان.
6- سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی (ره)، ج2،ص 72.
7- برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)،ج1،ص 217.
8- برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)،ج1،ص 212.
9- برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)،ج1، صص 222- 224.
10- همان، صص 219 و 220.
11- برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)،ج1،ص 143.
12- همان، ص 166.
13- صحیفه امام (ره)،ج6،ص 364.
گرد آوری: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1390)، سیره سیاسی حضرت امام خمینی (ره)(5)، اصل مردمداری و رعایت مصالح و منافع مردم، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول