مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو
اکثریت اعراب جاهلی مشرک بودند و به وجود نیروی الهیت، مکمون و منتشر در ستارگان و (بعضی دیگر از) مظاهر طبیعت، ایمان داشتند. (1) در اسامی قبایل عرب نشانه هایی هست بر قرب عهد به توتمیسم؛ مانند کلب؛ ثور؛ ثعلبة (2) که جماعت برگرد توتمی که مدافع و حامی آنان پنداشته می شد گرد آمده بودند. و نیز به وجود قوای مرموز در بعضی نباتات و جمادات و پرندگان و جانوران باور داشتند؛ و ادعای رنان (3) مبنی بر موحد بودن اعراب صحیح نیست بلکه طبق آنچه در قرآن آمده خدایان دیگری را با «الله» شریک می انگاشتند و بتها و «مقدسات» دیگر را رمز خدایان خود قرار داده بودند که کلبی در کتاب الاصنام، به شرح آورده است. ظاهراً ستاره پرستی نیز سابقه ی دیرینه داشت که از طریق صابئه و بقایای کلدانیان بین عرب رسوخ یافته بود؛ همچنانکه سه گانه پرستی و اعتقاد به ثالوث قمر (ود) شمس (لات) و زهره (عزی) را از عرب جنوب گرفته بودند. آتش را هم مقدس می شمردند؛ و این در آتش افروزی هنگام پیمان بستن و قربانی گذراندن برای آتش موقع طلب باران، تجلی می کند. (4) مشهور است که مذهب مجوس در تمیم و عمان و بحرین و بعضی قبایل عرب منتشر بوده؛ (5) و چنانکه می دانیم مجوسیگری یعنی اعتقاد به دو مبدأ مدبر عالم: خیر و شر یا نور و ظلمت.
اما بت پرستی بین عرب شیوع کامل داشت و آن تمثال یا مجسمه ی نمادی خدایان شان بود و گاه سنگ یا درخت یا چاهی را سمبل معبود می پنداشتند. در اخبار آمده است که عزی، بت غطفان، عبارت از درختی بود در وادی نخلة شرق مکه؛ و [در دوره اسلامی] خالدبن ولید آن را قطع کرد و چنین گفت: «ای عزی ترا تقبیح می کنم نه تسبیح؛ که می بینیم خدایت خوار داشته است.» (6)
قرآن به بعضی معبودها و مقدسات و بتها و نمادهای مشرکانه ی عرب اشاره می کند، از قبیل لات و عزی و منات (در سوره ی نجم آیه 19)، و ود و سواع و یغوث و یعوق و نسر (در سوره ی نوح آیه ی 23). پرستش لات (شمس) بین عرب جنوب و حجاز رواج داشت و معبد آن در طائف صخره ی چهارگوش سفیدی بود که ثقیف بر آن بنایی ساخته بودند و علاوه بر ایشان دیگر اعراب نیز آن را تعظیم می نمودند. (7) در اسامی عرب به «وهب اللات» و «عبدالشمس» و همچنین «عبدالعزی» برمی خوریم. عزی (زهره) نیز مانند لات مورد تقدیس و بزرگداشت عرب می بود. منات صخره ا ی بود بر ساحل دریا در فاصله ی مکه و مدینه؛ و چه بسا با واژه ی «منیة» همریشه و به معنای خدای مرگ باشد. منات را الهه ی قضا و قدر می پنداشتند و در نظر عموم عرب بویژه هذیل و خزاعة عظمت و اهمیت داشت و حتی اوس و خزرج بر آن حج می گزاردند، بدین گونه که «با دیگران تا آخر مراسم همراه می بودند و در پایان، سرنمی تراشیدند تا در پای منات بتراشند که حجشان کامل شده باشد». (8) «ود» نیز چنانکه گفتیم از خدایان جنوب بود و در کنار لات و عزی سه اقنوم (اب، ام، ابن) را تشکیل می داد. بت ود در دومة الجندل قرار داشت و تا استقرار اسلام باقی بود. (9) بت سواع - معبود هذیل و کنانة و بعضی عشایر مضر (10) - عبارت از پاره سنگی بود و شاید در واژه ی سواع دلالتی باشد که خدای شر و هلاک بوده است. (11) یغوث، بت مذحج و بعضی عشایر مراد و هوازن؛ و یعوق، بت همدان و خولان و قبایل مجاور آن دو بود. (12) (شاید) در این دو کلمه نیز دلالتی باشد بر اینکه یغوث (= یاری می کند) و یعوق (= مانع می شود) در نظر اعراب، ارواح محافظ بوده اند. پرستش نسر (= کرکس) در شمال رواج داشت اما در اصل معبود حمیر بود. طبرسی گوید: «ود به صورت مرد؛ سواع به صورت زن؛ یغوث (13) به صورت شیر؛ یعوق به صورت اسب و نسر به صورت کرکس تصویر می شد.» (14)
گذشته از بتهای مذکور در قرآن، قریش و قبایل دیگر عرب جاهلی بتان دیگری هم داشتند، و مشهور است روزی که پیغمبر مکه را فتح کرد در کعبه سیصد و شصت بت قرار داشت. (15) مهمترین بت قریش هبل است؛ و آن تندیس آدمی بود از عقیق سرخ با دست شکسته، که قریش آن را با طلا ترمیم کرده بودند؛ و درون کعبه جلو آن هفت چوبه ی تیر قرار داشت که بر یکی نگاشته بودند: «صریح» و بر دیگری: «ملصق»، و هرگاه در حلالزادگی نوزادی شک داشتند هدیه ا ی به هبل تقدیم کرده از آن چوبه های تیر قرعه می کشیدند، اگر «صریح» می آمد بچه از پدرش بود و اگر ملصق می آمد حرامزاده محسوب می شد. با چوبه های دیگر برای مرده و برای ازدواج فال می گرفتند، و برای مسافرت و مانند آن استخاره می نمودند و بدان عمل می کردند. آورده اند عبدالمطلب [که نذر کرده بود یکی از پسرانش را قربانی کند] در برابر هبل قرعه کشی کرد و به نام عبدالله (پدر حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) درآمد (16) [تا بالاخره به جای پسر، صد شتر قربانی نمود]. (17) و به نام همین بت است که ابوسفیان در جنگ احد شعار می داد و فریاد می زد: اعل هبل!دیگر از بتهای معروف مورد پرستش عرب، «اساف و نائلة» است که گویند نام مردی و زنی زناکار است که مسخ شدند و تبدیل به سنگ گردیدند، یکی چسبیده به کعبه و دیگری در محل چاه زمزم. بعضی گویند یکی در جای حجرالاسود و دیگری در رکن یمانی قرار داشته است. (18) دیگر از بتهای عرب «مناف» است و از آنجا گویند» عبدمناف.
دیگر از بتهای معروف است. رضا و تیم و شمس، از آن قبیله ی تمیم؛ دیگر ذوالخلصة است، از آن خثعم و بجیلة و ازدیان کوه نشین - که گویند از سنگ چخماق سفید بود منقوش به شکلی تاجگونه، و در محل تبالة قرار داشت با خانه ای که به زیارت آن می شتافتند. (19) دیگر بت ذوالشری که معبد بزرگی در سلع (پترا) داشت (20) و ظاهراً پرستش آن سابقه ی قدیم داشته و معادل دیونیزوس خدای یونانی شراب و فراوانی بوده است.
عرب در آستانه معابد بتها و مقدسات یاد شده سنگهایی نصب می کردند و بر آن خون قربانیها را که برای بت می گذراندند، می ریختند؛ این سنگهای مورد تقدیس «انصاب» نامیده می شد و می گفتند قرارگاه بعضی ارواح است. در قرآن کریم «انصاب» نیز مانند «ازلام» و در کنار خمر و میسر؛ «پلیدی و از عمل شیطان» شمرده شده است [سوره ی مائده آیه 90].
فرق صنم با وثن این است که «صنم» غالباً تندیس و تمثال انسان یا جانوری بوده اما «وثن» غالباً سنگی بدون شکل معین. گاه صنم را وثن نیز گویند. ابی کلبی می نویسد: «عرب شیفته ی بت پرستی می بود، برخی خانه ای را می پرستیدند، برخی تندیسی را و اگر به هیچ یک دسترسی نداشت و نمی توانست معبدی بسازد سنگی را که می پسندید در آستانه ی حرم یا جلوی خانه اش نصب می کرد و گرد آن مانند کعبه طواف می نمود... و هرگاه عربی به مسافرت می رفت و به منزلی می رسید آنجا چهارپاره سنگ برمی داشت، بهترینش را بت و معبود می کرد و سه تای دیگر را پایه دیگ قرار می داد؛ و چون راه می افتاد آنها را به جای می گذاشت و در منزل بعدی همین عمل را تکرار می نمود. اعراب برای همه ی «مقدسات» مذکور به عنوان قربانی شتر و گوسفند و بز می کشتند و بدین گونه تقرب می جستند». (21)
از جمله ی خانه های مورد پرستش عرب «کعبه» های بزرگی بود که به حج آن می شتافتند مانند کعبه ی یمانیان (معبد ذوالخلصة)؛ و کعبه ی طائف (معبد لات)؛ و مشهورترین آنها کعبه واقع در مکه بود که پایتخت و نگهبان شرک محسوب می شد و از تفصیلات شعائر مرسوم در حج آن زمان اطلاع داریم: هفت روز (یا هفت بار) گرد کعبه می گردیدند و بین صفا و مروة می دویدند - ظاهراً روی هر یک از این دو تپه بتی قرار داشت (گفته اند اساف روی «صفا» و نائلة روی «مروة» بوده) -، و در عرفات توقف می کردند و از آنجا به سوی مزدلفة و سپس منی راه می افتادند. شروع حرکت در عرفة موقع غروب و در مزدلفة هنگام طلوع آفتاب بوده است. اجازه و اعلام حرکت از عرفة با بعضی افراد قبیله ی تمیم بود. در کعبه حجرالاسود قرار داشت که بدان تبرک می جستند و هر چهار رکن کعبه را مسح می کردند و گویند طوافشان برگرد بتان (کعبه) هفت دور بوده و در این باب تفاوت داشتند؛ برخی عریان طواف می نمودند که اینان را «حله» می نامیدند و بعضی با تن پوشیده، که اینان را «حمس» می نامیدند (شامل قبایل قریش و کنانة و خزاعة). (22) ازرقی در وصف طواف عریان می نویسد: «از اساف شروع می شد نخست آن را استلام می کردند (یعنی خود را بدان می چسباندند)، سپس طواف کننده رکن اسود را استلام می نمود و از دست راست طواف کعبه را ادامه می داد، به طوری که کعبه در سمت راستش قرار داشت، و هفت دور می زد؛ آخر حجر یا حطیم و نائلة را استلام می کرد و با آن عمل طواف کامل می شد؛ سپس بیرون می آمد و لباس خود را بی آنکه دست خورده باشد همان جا که گذاشته بود می یافت و می پوشید و از آن پس عریان طواف نمی کرد». اسلام طواف عریان را منع نمود همچنانکه بسیاری از سنن «حمس» را برانداخت. (23) دیگر از مراسمشان آن بود که در منی «رمی جمرات» می کردند و بر انصاب قربانی ذبح می نمودند و هدایایی از محصولات کشاورزی به معبودهایشان تقدیم می داشتند (طبق مفاد آیه 136 از سوره ی انعام) و قرآن قضاوت و تشخیص آنان را تقبیح می نماید که نصیبی برای الله و نصیبی برای بتان خویش - یا خدایان کوچکتر - قایل شده اند؛ و نیز در قرآن [سوره ی مائده آیه 103] به بحیرة و سائبة و وصیلة و حام [که در نظر عرب جنبه ی تابو داشتند] اشاره شده است. «بحیرة» یعنی شتر یا گوسفندی که [پنج بار زاییده بود، یا خود همان پنجمی] استفاده از شیرش را حرام می دانستند. «سائبة» شتر یا گوسفندی بود نذری خدایان، و در هر آبشخور و چراگاهی آزاد بود. «وصیلة» گوسفند یا شتری بود که هفت شکم زاییده بود، اگر این هفتمی اش نرینه بود ذبحش می کردند و زن و مرد از آن می خوردند و اگر مادینه بود زنده می ماند؛ و اگر دوقلو زاییده بود - یکی نر و یکی ماده - ذبح آن نر را نیز حرام می شمردند و می گفتند: «وصلت اخاها». «حام» یعنی نره شتری که ده بار از او تخم کشی کرده بودند و می گفتند سواری و بار نهادن بر آن حرام است (قدحمی ظهره)، و در هر آبشخور و چراگاهی آزاد می بود.
و پیداست مراسم گوناگون و فراوانی در باب نذر و قربانی داشته اند که اسلام همه را از بین برد؛ و نیز شعائر و مراسم بسیاری در حج به ویژه در لبیک گفتن [که اسلام، آن را هم شرک زدایی کرد]. ابن حبیب گوید: اعراب در حج «لبیک، لبیک» می گفتند لیکن بعضی شرک در میان می آوردند، مثلاً قریش در نیایش اساف چنین می گفتند: «لبیک اللهم لبیک، لا شریک لک الاشریک هولک تملکه و ماملک»؛ قبایل دیگر نیز ادعیه ی خود را داشتند مثلاً در ستایش عزی می سرودند: «لبیک، معذرة البیک»، و تلبیة ذوالخلصة چنین آغاز می شد: «لبیک اللهم لبیک، لبیک بما هو احب الیک» و نیایش لات چنین بود: «لبیک اللهم لبیک، کفی ببیتنا بنیة لیس بمهجور و لابلیة، لکنه من تربة الزکیة. اربابه من صالحی البریة.» (24)حج چهارماه معین داشت که ما ه های حرام محسوب می شد: رجب، ذیقعده، ذیحجه و محرم. حج مکه در ذیحجه انجام می شد که اختصاص این اسم خود نشان می دهد حج بزرگ خاص کعبه ی قریش در این ماه بوده است. در این چهارماه حرام خونریزی و جنگ ممنوع بود و هتک حرمت کعبه شمرده می شد و اگر نبردی در آن رخ می داد «حرب الفجار» می نامیدند یعنی جنگ تبهکارانه. این چهارماه گویی فترت صلحی بود که به کمک آن اشخاص بتوانند از دورترین فاصله نذور خود را به اماکن مقدس برسانند و علاوه بر عبادت به تجارت و کسب و کار تهیه خوار بار و برپا کردن دکان و بازار بپردازند. (مانند عکاظ)
در آن میان عده ای نیز به خدمت (سدانت) اماکن مقدس اشتغال داشتند و این کار حجابة (= پرده داری) نامیده می شد که در مکه خاص بنی عبدالدار بود. (25)
در کنار این خدام (سادنان) کعبه، کاهنانی نیز بودند که دعوی غیبگویی و تسخیر و بهره گرفتن از جن برای پیشگویی آینده داشتند، از مشهورترین اینان سطح ذئبی و شق بن مصعب انماری و عوف بن ربیعة اسدی و سلمة خزاعی و سوادبن قارب دوسی و عزی سلمة است. (26) کاهنه هایی نیز وجود داشتند از قبیل شعثاء و کاهنه ای از بنی سعد و زرقاء بنت زهیر و کاهنه ی ذوالخلصة. (27) در اخبار صدر اسلام نشانه هایی هست بر اینکه گاه فاحشه هایی نیز در رابطه با بتخان ها بوده اند؛ چنانکه امیة بن ابی المهاجر به روزگار ابوبکر فتنه ای را که در حضرموت به همین سبب برخاسته بود، فرونشاند. (28)
شاید آنچه گذشت دلیل کافی باشد بر اینکه اعراب به طور گسترده ای به ارواح و حلول آن در پدیده های طبیعی پیرامونشان باور داشتند؛ هم ارواح شریر یا شیاطین و هم ارواح نیکوکار یا ملائکه. طبق آیه ی 19 سوره ی زخرف، عرب ملائکه را زنینه می پنداشتند و می پرستیدند، و تصور می کردند فرشتگاه دختران الهگ هستند [سوره ی صافات آیه 149، سوره ی طه آیه 39]. و ملائکه را نیز مانند اصنام، شریک خدا و شفیع خویش نزد الله می انگاشتند (سوره ی زمر آیه 3). در قرآن سوره ای نیز به جن اختصاص دارد. عرب از جن می ترسید و آن را می پرستید و فرزند خدا می پنداشت (سوره ی انعام آیه 100). در افسان ها یا به عبارت صحیح تر در معتقدات عرب، جن گاوهای نر را وامی داشت که جلو آب را بگیرند و مانع نوشیدن ماده گاو شوند تا از تشنگی بمیرد. جاحظ گوید: «وقتی ماده گاو به آب می رسید و به سبب گل آلود بودن آب یا تشنه نبودن، آب نمی نوشید عرب نره گاو را می زد تا وارد آب شود که ماده گاو دنبالش برود و اگر ماده گاو باز از آب ابا می نمود می پنداشتند کار اجانین و القای آنهاست.» (29) و افسانه های متعدد در این باب داشتند که جاحظ در جزء ششم کتاب الحیوان بیان نموده، و اماکن، و مساکن اجنه را طبق نظر عرب آورده؛ و اینکه در قالب شترمرغ و گوزن و حشرات می روند و اشکال گونه گون به خود می گیرند و همراه بشر زاد و ولد می کنند و آدمها را می فریبند، می لغزانند، می کشند یا دیوانه می سازند و شبها صدای همهمه و فریادشان به گوش می رسد؛ و اینکه بعضی اجنه دمخور و یاور کاهنانند که «رئی» نامیده می شوند و جنی که صورتش نصف انسان باشد «شق» نامیده می شود؛ و اینکه هر شاعری را شیطانی است الهام دهنده.
از جمله ی اجانین، سعلاة (= آل) و غول است که درنده و آدمیخوار می باشد. در شعری منسوب به تأبط شرأ می خوانیم که گویا در شبی ظلمانی که بیابان می نوردیده دچار حمله ی ماده غولی ناشناس شده و آن قدر با آن جنگیده تا هلاکش ساخته، و نمی دانسته است که چه شکلی است:
همچنان بر سینهاش نشسته بودم تا صبح ببینم چه پیش می آید؟
[و چون روشن شد] چشمانی دیدم در سری زشت همچون گربه زبان شکافته؛
با ساقی کژمژ و گوشهایی مثل سگ؛
و پوششی پلاس گونه یا از پاره سنگ پوسیده. (30)
عرب مشرک بود و پیام آوران و خدای واحد را قبول نداشت چنانکه در آیات 4-7 سوره ی ص می خوانیم، کافران در اینکه پیامبری از میانشان برخاسته درشگفتند و جادوگرش می خوانند؛ که چگونه به جای خدایان متعدد یکی قرار داده «چیزی که در آیین دیگر نشنیده ایم؟»، به معاد و دنیای دیگر باور نداشتند (سوره ی انعام آیه 29)، و می گفتند این دهر یعنی زمان بیکران و گردش روزگاران است که ما را پدید می آرد و می میراند (سوره ی جاثیة آیه 24)، و استخوان پوسیده ای را نمونه می آوردند که چه کسی این را زنده خواهد ساخت؟ (سوره ی یس آیه 79).
در اواخر عصر جاهلی به آمادگی پذیرش اندیشه ی خدای واحد برمی خوریم؛ بویژه نزد گروهی موسوم به حنفاء که در بت پرستی و شرک رایج شک ورزیده به جست و جوی دینی نوین که رهنمون زندگی شان شود، برآمدند. ابن اسحاق گوید، «قریش در یکی از اجتماعات سالیانه پیرامون یکی از بتهای با اهمیت شان گرد آمدند و قربانی گذرانده به عبادت و طواف مشغول بودند. در آن میان چهار تن از جمع بیرون رفتند و به راز گفتن و در گوشی حرف زدن با هم نشستند؛ و آن چهار تن عبارت بودند از ورقة بن نوفل بن اسدبن عبدالعزی، عبیدالله بن جحش، عثمان بن حویرث و زیدبن عمروبن نفیل؛ با هم گفتند بیایید روراست باشیم و سریکدیگر را نهفته داریم. همه پذیرفتند: یکی شان گفت: می دانیم که قوم ما بر آیین ارزشمندی نیستند و در حقیقت از دین پدرشان ابراهیم منحرف شده اند، این سنگ کور و کر و بی سود و بی زبان چیست که گرد آن می گردیم؟ بیایید دین برحقی برای خود بجوییم چه به خدا سوگند این آیین رایج بی ارزش است. سپس هر یک از گوشه ای فرا رفتند تا حقیقت «حنیفیة» یا دین ابراهیم را بیابند. ورقة بن نوفل مسیحی شد، عبیدالله بن جحش در شک و شبهه می زیست تا [پس از بعثت پیغمبر اسلام] مسلمان گردید، عثمان بن حویرث به خدمت قیصر روم رفت و مسیحی گردید و زیدبن عمروبن نفیل بدون آنکه به دین معینی بگرود از شرک کناره جست و خوردن خون و مردار و گوشت قربانی بتان را برای خود تحریم نمود و می گفت: پروردگار ابراهیم را می پرستم. (31) و گویند (پس از بعثت پیغمبر) ایمان آورد و از نخستین صحابه به شمار است.
در مورد کلمه ی «حنیف» احتمال قوی می رود که به معنای «منحرف از دین پدران» باشد؛ همان طور که اشتقاقات ریشه ی «حنف» معنی کژی و میل و کمان و کمانی می دهد (32) به هر حال از حنفاء نه تنها در مکه بلکه در قبایل مختلف نیز پراکنده بودند که در کتب تاریخ و ادب نام بعضی آمده؛ از قبیل قس بن ساعدة ایادی، ابوذر غفاری، ضرمة بن ابی انس (از بنونجار مدینه)، عامربن ظرب عدوانی، خالدبن سنان عبسی، امیة بن ابی الصلت ثقفی و عمیربن جندب جهنی. شاید بتوان کسانی را هم که در جاهلیت شرابخواری و مستی و ازلام را برخود حرام کرده بودند (33) - مانند عبدالمطلب بن هاشم، قیس بن عاصم تمیمی و حنظلة بن ابی عامر راهب (غسیل الملائکة) - از زمره ی حنفاء به حساب آورد، زیرا آن پرهیزشان ناشی از شک در عقاید جاری بوده است. و این همه ثابت می کند آیین شرک و بت پرستی جاهلی در آستانه ی انحلال قرار داشت، که تا اسلام پرتوافشانی نمود اعراب بدان گرویدند و فوج فوج وارد اسلام شدند.
یهودیگری و مسیحیگری در عربستان
هنوز عصر جاهلی (یعنی دو قرن مقدم بر اسلام) فرا نرسیده بود که یهود را در نقاط مختلف حجاز و یمن حاضر می بینیم. (34) گمان می رود اینان از موطن اصلی شان فلسطین در اثر برخورد با قیصرتیتوس که در سال 70 میلادی معبدشان را خراب کرد، آواره شدند؛ به دنبال آن حمله ی قیصر هادریانوس در سال 132 میلادی است که عده ی بیشتری را گریزاند و برخی به حجاز آمدند و بیشتر به یمن افتادند. حقیقت آنکه هجرت یهودیان به عربستان پیشتر از این تاریخها بوده لیکن اسناد موثقی که به دقت مراحل کوچیدن آنان را به جزیرة العرب، اعم از حجاز و یمن، معلوم کند در دست نداریم. حتی وضع مهاجرتشان در زمان تیتوس و هادریانوس هم کاملاً روشن نیست.یهودیان یمن در اوایل قرن ششم میلادی توانستند یکی از ملوک تبع یمن معروف به ذونواس را تحت تأثیر قرار داده به کیش خویش درآوردند و به تعقیب و حتی آتش زدن مسیحیان نجران وادارند که «اصحاب الاخدود» مذکور در سوره ی بروج قرآن اشاره به همین داستان است. شاید علت واقعی این کار ذونواس بیم وی او نفوذ مسیحیت در قلمروش بوده که مبادا از این طریق راه بر حبشیان گشاده شود و بدون مقاومت یمن را فروگیرند.اما حبشیان بی درنگ انتقام برادران مسیحی شان را گرفتند و به سال 525 دولت ذونواس را برانداختند و پنجاه سال بر یمن مستولی بودند تا یمنیان به کمک ایران آنها را بیرون کردند.
ظاهراً در همین دوره ی (پنجاه ساله) تسلط حبشیان باعث پراکنده شدن و هجرت یهود از یمن بود، اما عده ای نیز باقی ماندند که بعدها مسلمان گردیدند، از این جمله اند وهب بن منبه و کعب الاحبار که در شیوع و رواج اسرائیلیات بین مسلمانان تأثیر زیاد داشته اند.
اهمیت یهود حجاز از یهود یمن بیشتر است. اینان قبایل و گرو ه های وسیعی بودند گسترده در واحات حجاز از قبیل یثرب و خیبر و وادی القری و تیماء. بویژه در یثرب که عشایر متعددی چون بنونضیر و بنوقینقاع و بنوقریظة و بنو بهدل سکنا داشتند، تا اوس و خزرج به آن شهر رخت کشیدند و تفوق و سیادت خود را بر یهود تحمیل کردند. یهود یثرب به زراعت و زرگری و آهنگری و اسلحه سازی و بافندگی اشتغال داشتند و دربه هم انداختن اوس و خزرج تعمد می ورزیدند که منجر به درگیریهای خونین می شد، تا آنکه پیغمبر اسلام به یثرب هجرت فرمود و اوس و خزرج را مجتمع و متحد ساخت و افراد دو قبیله به نعمت الهی دوستدار و برادر یکدیگر شدند. و از طرف دیگر آنچنانکه قرآن بیان کرده یهود با پیغمبر به مجادله و مناقشه برخاستند و همچنان به فتنه انگیزی میان مسلمانان ادامه می دادند و قریش و دیگر قبایل را علیه اسلام یاری و تحریک می کردند و حضرت، ایستادگی و مبارزه می نمود تا بالاخره به ناچار از مدینه بیرونشان کرد. مندرجات سیره ی ابن هشام و طبقات ابن سعد نشان می دهد که یهود مدینه یک مجلس و مجمع مذهبی به نام مدارس (35) داشتند و آنجا تورات و مشنا و زبور (مزامیر داوود) را به زبان قدیمشان عبری می خواندند؛ اما زبان روزمره شان عربی بود و بعضی شعر عربی نیز می سرودند.
یهود خیبر و وادی القری و فدک و تیماء نیز همچون یهود مدینه به عربیت گراییده بودند و شاعرانی چون سموأل بن عادیاء بین آنان پیدا شده و شهرت یافتند. اینان هم در برابر اسلام مقاومت ورزیده کینه و دشمنی نشان دادند و پیغمبر با آنان جنگید و غلبه یافت. آن گاه عمر تمام یهودیان را از جزیرة العرب بیرون ریخت و به استثنای عده ی قلیلی «معاهد» کسی از آنان باقی نماند. هیچ دلیلی در دست نداریم که نشان دهد یهود تأثیر روشنی در جاهلیت بر عرب گذارده باشد. عرب شمال بر آیین زندگی خویش و مطلقاً بر کنار از تأثیر عقاید آنان عقاید ادامه می دادند؛ هر چند بعضی مستشرقین کوشیده اند چنان تأثیری را ثابت کنند. (36)
اما مسیحیت در یمن و شمال شرقی و غربی جزیرة العرب رواج داشته (37) و گمان می رود انتشار آن در یمن از قرن چهارم میلادی است. از مهمترین عوامل آن، هیأتهای مذهبی بود به تشویق رومیان اعزام می شدند و شاید رومیان از این طریق برای تحمیل سلطه ی خود بر منطقه راه نفوذی می طلبیدند تا منافع هنگفت کاروانهای تجاری را به سوی خود و به سود خود برگردانند. پیش از عصر جاهلی می بینیم که مسحیت در نجران و دیگر شهرها رواج یافته است. ظاهراً نجران مهمترین مرکز مسیحیت در یمن بود، که ذونواس آن مصیبت معروف را چنانکه گفتیم بر سر مسیحیان آن شهر آورد. پس از استیلای حبشیان به سرداری ابرهه بر یمن، مسیحیت در آن منطقه استحکام یافت و بسیاری بدان گرویدند و در چند شهر کلیسا ساخته شد که از مشهورترین آنها کلیسای نجران است. در سیره ی پیغمبر می خوانیم که هیأتی از آنجا به حضور پیغمبر آمدند؛ بر رأس آن «عاقب و سید» دو رئیس سیاسی و اسقف و عالم دینی شان ابوحارثة بن علقمة - که میان مسیحیان مقام والا داشت و کتب دینی شان را نیک خوانده بود و ملوک مسیحی روم وی را تکریم نموده، مال داده و کلیساها برایش ساخته بودند. (38) آورده اند ابرهه کلیساهای متعدد در شهرهای یمن ساخته و در آرایش و تذهیب آن کوشیده بود؛ مهمترینش در صنعاء معروف به قلیس (معرب Ecclysia یونانی) که به معنای کلیساست. گویند قلیس را با زر و سیم و کاشی و خاتم و نقش و نگار و گوهرهای گوناگون بیاراست و در آن چلیپاهای نقره و طلا و منبرهای عاج و آبنوس برپا داشت. (39) پیداست که برای ساختمان این کلیسا از مصالح کاخهای ویران شده ی شاهان پیشین و معابد قدیم استفاده کرده است. مسلمانان، قلیس را تبدیل به مسجد کردند و تا امروز برجاست.
بین اعراب شام مانند غسانیان و قبیله ی عامله و جذام و کلب و قضاعة، مسیحیت یعقوبی یا مونوفیزیت رواج داشت اینان برای مسیح، یک طبیعت و اقنوم قایل بودند. مؤسس این فرقه یعقوب برادعی متولد 500 میلادی است (40) و چنانکه پیشتر گفتیم غسانیان و اطرافیانشان از عرب شام بدو گرویدند.مسیحیت در اعراب عراق مانند قبایل تغلب و ایاد و بکر نیز نفوذ کرد. همچنین در شهر حیره - با آنکه فرمانروایانش مشرک بودند - به «عبادیون» مسیحی برمی خوریم که به احتمال قوی برای امتیاز و تفاوت با همسایگان مشرکشان چنین نامیده شدند یعنی خداپرستان - نه بت پرستان. البته اینان مانند عرب شام یعقوبی نبودند بلکه نسطوری بودند منسوب به نسطوریوس (Nestorius) متوفی 450 میلادی؛ و به دو اقنوم یا دو طبیعت لاهوتی و ناسوتی مسیح اعتقاد داشتند. اما خاندان حکومتی منذری دیرتر به مسیحیت گرویدند. گویند هند مادر عمروبن منذر - و برخی گویند هند دختر منذر - کلیسایی در حیره بنا نمود. برادر این زن یعنی نعمان، آخرین حاکم منذری حیره، مسیحی گردید.
بردگان حبشی که مکه از آنان پر بود نیز مسیحی بودند. گمان می رود در مکه عده ای مهاجر مسیحی رومی هم می زیسته اند، (41) و آورده اند دو غلام مسیحی که در اصل از عین التمر بودند در مکه می زیستند. (42) در مکه کنیزکان رومی نیز بوده اند؛ (43) و آورده اند شماسی در عهد جاهلیت به زیارت (یا دیدن) مکه آمد؛ (44) همچنین در مرالظهران یک راهب مسیحی زندگی می کرد. (45) به گفته ی یعقوبی چند تن از قریش کمی پیش از اسلام به مسیحیت گرویده بودند (مانند ورقة بن نوفل، عتبة بن ابی لهب و عثمان بن حویرث اسدی). (46) احتمال می رود در مدینه هم عده ای مسیحی وجود داشته که در مرثیه ی پیغمبر منسوب به حسان بدانها اشاره شده، آنجا که گوید:
فرحت نصاری یثرب و یهودها *** لما تواری فی الضریح الملحد (47)
یعنی: «چون جنازه اش در خاک گور نهفته شد مسیحیان و یهودیان مدینه شادمان گردیدند». مسیحیت در سرزمین طی و دومة الجندل نیز رواج یافته بود، و از این قرار با یهودیگری فرق داشت که در قبایل عرب رسوخ نکرد. با این حال نباید در [کیفیت] مسیحیگری اعراب مبالغه کرد و گمان برد که دقیقاً به تعالیم آن عمل می کردند؛ البته کلیسا و دیر و صومعه و راهب و اسقف داشتند؛ اما در دین جدید تعمق نورزیدند و مسیحیت شان همچنان شرک آلوده و شامل بسیاری عناصر بت پرستی بود. شاید شعر زیر از عدی بن زید عبادی بهترین روشنگر مطلب باشد:
سعی الاعداء لا یألون شراً *** علی و رب مکة و الصلیب (48)
که به صلیب و پروردگار کعبه سوگند می خورد، مقدسات مسیحیان را با معبود مشرکان مکه یکجا آورده؛ و بیشتر اعراب مسیحی این چنین بودند: مسیحی و در عین حال مشرک. گذشته از این شعر عدی بن زید عبادی، اثری از عقیده ی مشهور مسیحیت یعنی «تثلیث» یافت نمی شود.
در حقیقت مسیحیان عرب جاهلی تنها با ظاهری از کیش خویش آشنا بودند و کمتر حدود و حقیقت آن می شناختند. در اشعار عرب مشرک نیز همچون شاعران مسیحی عرب، واژ ه ها و اصطلاحات و علایم و شعائر مسیحیت اینجا و آنجا دیده می شود: از آن جمله است امرءالقیس در این بیت معلقه:
یضیء سناه أو مصابیح راهب *** أهان السلیط فی الذبال المفتل (49)
که جهش برق را به شعله کشیدن چراغ نیم مرده ی (راهب) که «هر لحظه روغن فزون گرددش» تشبیه کرده. شاعران دیگر نیز به راهب و محراب کلیسا اشارت دارند. اعشی گوید:
کدمیة صور محرابها *** بمذهب ذی مرمر مائر (50)
یعنی: «مجسمه ای با محرابی طلانگار از مرمر لغزان». از ناقوس و بانگ آن در آخر شب نیز بسیار یاد شده، چنانکه مرقش اکبر گوید:
و تسمع تزقاء من البوم حولنا *** کما ضربت بعدالهد و النواقس (51)
یعنی «بدان سان که پاسی از شب گذشته ناقوس نواخته می شود؛ بانگ جغد از پیرامون ما می شنوی».
نابغه ی ذبیانی در مدح غسانیان از آیین شان هم یاد کرده و به بعضی مراسمشان مانند «یوم السباسب» یا عیدشعانین [یکشنبه قبل از عید پاک یا روز نزول روح القدس] اشاره نموده: «یحیون بالریحان یوم السباسب». (52) اوس بن حجر هم در بیت زیر، به مشعلها و قندیلها و چراغهایی که در کلیساها به مناسبت عید فصح افروخته می شد اشاره کرده:
علیه کمصباح العزیز یشبه *** لفصح و یحشوه الذبال المفتلا (53)
و نیز اسم بسیاری از پیامبران قدیم در شعر جاهلی آمده؛ همچون داوود که نزد عرب به ساختن زره های محکم و قوی شهرت داشت. سلامة بن جندل در وصف زره گوید: «مداخلة من نسج داوود...» (54) در شعر اعشی و امیة بن ابی الصلت و عدی بن زید، حکایت و سیر انبیاء هست که گمان می رود مجعول باشد؛ و اگر بتوان از آخری که مسیحی بود پذیرفت، از اولی که مشرک بود نمی توان. در بعضی اشعار جاهلیت گرایش به تفکر در مرگ و زندگی به چشم می خورد - موضوعی که پیشتر اشاره کرده این - همچنانکه در بیتی از معلقه عبیدبن الابرص مضمون ایمان به الله هست:
من سأل الناس یحرموه *** وسائل الله لا یخیب
یعنی: «هر کس از مردم درخواست کند مردم او را محروم می سازند اما درخواست کننده ی از خدا ناامید نمی شود».
به نظر بعضی مستشرقان، راویان (و کاتبان) اسلامی بوده اند که در اشعار شعرای جاهلی به جای «اللات» کلمه ی هموزن «الله» را گذاشته اند. (55) در معلقه زهیر می خوانیم:
فلا تکتمن اله ما فی نفوسکم *** لیخفی و مهمایکتم الله یعلم
یؤخر فیوضع فی کتاب فیدخر *** لیوم الحساب اویعجل فینقم
یعنی: «مبادا از خدا پنهان کنید آنچه را که در ضمیر شماست، که مخفی نمی ماند و هر اندازه پنهان کاری کنید خدا می داند. به تأخیر افکنده می شود و در نامه ای نهاده می شود و برای روزشمار ذخیره می گردد یا با شتاب در همین جا انتقام گرفته می شود.»
که اگر نسبت این دو بیت به زهیر صحیح باشد (56) نشان می دهد که او نیز از حنفاء پیش از اسلام بوده است.
آنچه بیان کردیم نشان می دهد که وجود مسیحیت و مسیحیان در جزیرة العرب نه تنها در شاعران مسیحی مذهب بلکه در شعر مشرکانشان نیز تأثیرات مختلف داشته است. به علاوه، مسیحیت در پیدایش حنفاء و احیاناً نفوذ اندیشه ی قیامت و حساب اعمال - حداقل بر یک شاعر [یعنی زهیر] - مؤثر بوده است.
پینوشتها:
1- درباره ی عقاید دینی جاهلیان رجوع کنید به جزء پنجم و ششم از کتاب تاریخ العرب قبل الاسلام جوادعلی، و الاساطیر العربیة قبل الاسلام تألیف محمدعبدالمعید خان، و تاریخ العرب القدیم ترجمه فؤاد حسنین علی، و کتاب و لهاوزن تحت عنوان Reste Arabischen Heidentums و کتاب روبرتسن اسمیت به نام Lectures on the Religion of Semites
(نویسنده)
2- نیز از همین است کلمات نمر، فهد، اسد، ذئب حجش، هیثم... که در اسامی اشخاص و عشایر عرب آمده است. - م. (مترجم)
3- رجوع کنید به: جوادعلی: ص 20 و بعد و 53 و بعد، که نظرات زنان و دیگر مستشرقان را نقل می کند. (نویسنده)
4- الحیوان، ج4، ص 461 به بعد. (نویسنده)
5- جوادعلی: ج6، ص 284 به بعد. (نویسنده)
6- الاصنام ابن کلبی، ص17، و ماده «عزی» در معجم البلدان.
یا عز کفرانک لا سبحانک *** انی رأیت الله قداهانک (نویسنده)
7- المحبر ص315؛ الاصنام ص16، معجم البلدان، ماده ی لات. (نویسنده)
8- الاصنام، ص14؛ اخبار مکه ازرقی، چاپ مطبعة الماجدیة، ص73؛ المحبر، ص316؛ معجم البلدان، ماده ی «منات». (نویسنده)
9- الاصنام، ص 55 و بعد؛ المحبر، ص 316؛ معجم البلدان، ماده ی «ود». (نویسنده)
10- الاصنام، ص 57؛ مجمع البیان، طبرسی، ج10، ص 364؛ و معجم ما استعجم بکری؛ و معجم البلدان یاقوت، ذیل ماده ی «رهاط» که محل نصب سواع بوده است. (نویسنده)
11- ساع الشیی سوعاً، ضاع و زال؛ ساعت الابل: سرحت و تخلت بلاراع (المنجد). - م. (مترجم)
12- الاصنام، ص 10و 57؛ المحبر، ص 317؛ مجمع البیان، ج10، ص 364؛ معجم البلدان، در ماده ی «یغوث» و «یعوق». (نویسنده)
13- مطلب بالا نیز تأییدی است بر قرب عهد اعراب به تو تمیسم. - م. (مترجم)
14- الاصنام، ص 57؛ مجمع البیان، ج10، ص 364؛ و نیز رجوع کنید به ماده «نسر» در معجم البلدان، لسان العرب و تاج العروس. (نویسنده)
15- نگاه کنید به جزء ثانی کامل ابن اثیر: ذکر فتح مکه. (نویسنده)
16- الاصنام ص 28؛ مجمع البیان، ج10، ص364. (نویسنده)
17- باید توجه داشت که طبق عقیده غالب شیعه ی امامیه همه ی اسلاف حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) موحد و مبرا از بت پرستی بوده اند. - م. (مترجم)
18- الاصنام، ص 29؛ المحبر، ص 318؛ و مجمع البیان، همان جا. (نویسنده)
19- الاصنام، ص34 و 47؛ ازرقی، ج1، ص 256؛ المحبر، ص317. (نویسنده)
20- الاصنام، ص37 و نیز نگاه کنید به: ماده شری در تاج العروس و لسان العرب. (نویسنده)
21- الاصنام، ص 33. (نویسنده)
22- المحبر، ص 179 و 180؛ ازرقی، ج1، ص114. (نویسنده)
23- ازرقی، ج1، ص114-6 و بعد. [در مورد طواف عریان رجوع کنید به تفاسیر ذیل آیه 31-31 سوره اعراف. - م]. راجع به «حمس و احمسی» پیشتر توضیح داده شد. (نویسنده)
24- المحبر، ص 311. چون معنی اکثر اذکار مزبور روشن است ترجمه نشد معنی فقره اخیر چنین می شود: «این خانه، ما را از همه معابد کفایت است که نه متروک است و نه ویرانه؛ از خاکی پاک است و خداوندگارانش از بهترین آفریدگانند». مترجم گوید این فقره قدری مشکوک و حتی مجعول به نظر می آید. (نویسنده)
25- آنچه مشهور است پرده داری از آن عباس بن عبدالمطلب بوده و بنی عبدالدار کلیددار کعبه بوده اند (رجوع شود به تفاسیر ذیل آیه ی 58 سوره نساء). - م. (مترجم)
26- السیرة النبویة، چاپ حلبی، ج1، ص 15؛ کامل ابن اثیر، چاپ لیدن، ج1، ص 301؛ الاغانی، چاپ دارالکتب، ج9، ص 84؛ السیرة الحلبیة، چاپ بولاق، ج1، ص5. (نویسنده)
27- مجمع الامثال میدانی، ج1، ص 91 و 223؛ ج2، ص 54. (نویسنده)
28- المحبر، ص184. (نویسنده)
29- الحیوان، ج1، ص 18 به بعد. (نویسنده)
30- الاغانی، چاپ ساسی، ج18، ص 212.
فلم أنفک متکئا علیها *** لاتظر مصبحاً ماذا أتانی
اذا عینان فی رأس قبیح *** کرأس الهر مشقوق اللسان
و ساقا مخدج و شواة کلب *** وثوب من عباء أو شنان (نویسنده)
31- السیرة النبویة، ص 237. (نویسنده)
32- مترجم قبلاً خود بدین نکته رسیده بود و اینجا صحت استنباط مؤلف را تأیید می نماید. در متون قدیم به مورد مشابه کاربرد ریشه ی (صبا - صابی) نیز برمی خوریم که مشرکان در مورد حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و مسلمانان نخستین به کار می بردند و مسلماً به معنای آیین معروف مندائیان (مغتسله) و یا نحله ی صابئه (ستاره پرستان) نیست بلکه مراد (انحراف و کجروی) است. ریشه (حنف - حنیف) را هم مشرکان محافظه کار و سنت پرست برای آزا اندیشانی که بت پرستی را نفی و رد کردند، به کار برده اند در واقع حنفاء یعنی بدعتگران. سپس همین صفت را درباره ی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و مسلمانان نخستین استعمال کردند، و «دین حنیف» بر آیین توحیدی ابراهیم که اسلام، خود را ادامه ی همان خط می داند اطلاق شد و معنی اولیه فراموش گردید. - م. (مترجم)
33- المحبر، ص 237. (نویسنده)
34- راجع به یهود و یهودیگری در جزیرة العرب رجوع کنید به تاریخ العرب قبل الاسلام جوادعلی، جزء ششم؛ و نیز کتاب مارگلیوت تحت عنوان:
The Relation between Arabs and Israelites Prior to The Rise of Islam
(نویسنده)
35- مدراس ظاهراً به معنای قرائتخانه و مجلس مذهبی یهود باشد (از جمله رجوع کنید به اسباب النزول واحدی ذیل آیه 23 و 181 آل عمران و 44 مائده). - م. (نویسنده)
36- جوادعلی (پیشگفته) ج6، ص 91 به بعد، و 177 به بعد. (نویسنده)
37- درباره ی مسیحیت و مسیحیان جزیرة العرب رجوع کنید به جوادعلی، (پیشگفته) جزء ششم و کتاب النصرانیة و آدابها بین عرب الجاهلیه، تألیف لویس شیخو. (نویسنده)
38- سیره ی ابن هشام، ج2، ص 222. (نویسنده)
39- تفسیر طبری، ج30، ص 193؛ و معجم البلدان ذیل ماده ی «قلیس». (نویسنده)
40- وی در فاصله ی 578-541 میلادی اسقف رها بوده است (اعلام المنجد، چاپ 23). - م. (مترجم)
41- O’Leary, Arabia Before Muhammad, p. 184.
42- [نام این دو غلام «یسار» و «خبر» بوده و مشرکان، پیغمبر را متهم می کردند که از آن دو چیز می آموزد. رجوع کنید به تفاسیر ذل آیه 103 سوره نحل. - م]. (نویسنده)
43- اسدالغابة، ج1، ص 387؛ ج4، ص 232؛ ج5، ص 194 و 462. (نویسنده)
44- ابن هشام، ج1، ص 349؛ اسدالغابة، ج3، ص 375. (نویسنده)
45- السیرة الحلبیة، ج1، ص 75. (نویسنده)
46- تاریخ یعقوبی، ج1، ص 298. (نویسنده)
47- دیوان حسان (چاپ هرشفلد)، ص 59. (نویسنده)
48- الاغانی، چاپ دارالکتب، ج2، ص 59. (نویسنده)
49- دیوان امرء القیس (چاپ دارالمعارف)، ص 24. در ترجمه به بیت مشهور نونیه ی منوچهری دامغانی تلمیح شد، که خود نظر به شعر مورد بحث داشته است. - م. (نویسنده)
50- دیوان اعشی (چاپ جابر)، قصیده ی شماره ی 18. (نویسنده)
51- المفضلیات، چاپ دارالمعارف، ص 225. (نویسنده)
52- مختارالشعر الجاهلی سقا، ص 162. ترجمه ی این شعر را با ابیات دیگر در فصل هشتم (بخش 4) همین کتاب بخوانید. - م. (نویسنده)
53- دیوان اوس، ص 84. (نویسنده)
54- الاصمعیات، چاپ دارالمعارف، ص150. (نویسنده)
55- جوادعلی (کتاب پیشگفته)، ج6، ص 305. (نویسنده)
56- همچنانکه مؤلف به طور تلویحی گفته نسبت دو بیت مذکور به زهیر به احتمال بسیار قوی صحیح نیست، و در شرح معلقات زوزنی و نحاس نیز که در دسترس بود، نیامده است. - م.
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.