عناصر سامی در زبان عربی

زبانهای سامی شباهتهای بسیار در واژه ها و ضمایر و اعداد دارند که خویشاوندی آنها را ثابت می کند. وجود همین تشابه ما را در شناخت رشد و تکامل این زبانها در طول تاریخ تا شکل نهایی هر یک، یاری می نماید. سامی شناسان
دوشنبه، 29 تير 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عناصر سامی در زبان عربی
 عناصر سامی در زبان عربی

 

نویسنده: دکتر شوقی ضیف
مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو



 

زبانهای سامی شباهتهای بسیار در واژه ها و ضمایر و اعداد دارند که خویشاوندی آنها را ثابت می کند. وجود همین تشابه ما را در شناخت رشد و تکامل این زبانها در طول تاریخ تا شکل نهایی هر یک، یاری می نماید. سامی شناسان کوشش قابل تقدیری در تحقیق و مقایسه ی زبانهای سامی از لحاظ صیغه ها و ریشه ها و صداها و صرف و نحو آن به عمل آورده اند؛ و این تحقیقات در شناخت کهنه و نو و تاریخ تحول پدیده های لغوی نتایج آشکار به بار آورده است. پس وقتی بین دو زبان تشابهی می بینیم و عیناً همان تشابه را در زبانهای دیگر سامی ملاحظه می کنیم، درمی یابیم که این پدیده ی قدیمی است و به زمانی برمی گردد که این زبانها در اصل یکی بوده اند. (1) البته اگر تشابه سیر در زبان اقوام غیر مجاور باشد یا ناشی از اصل واحد است یا نتیجه ی تطور تاریخی مشابه؛ که در هر دو - به طور جداگانه - تأثیر یکسان داشته اما اگر تشابه سیر در زبان اقوام مجاور باشد (مانند عربی و آرامی) یا ناشی از اصل واحد است و یا در نتیجه ی تأثیر یکی در
دیگری. شاید به همین دلیل قدما در عرضه ی بسیاری لغات به عنوان بیگانه و دخیل در عربی اغراق کرده باشند؛ چنانکه روی لغات بسیاری تأمل نموده آن را سریانی و آرامی پنداشته اند، بدون آنکه توجه کنند اینها همگی به اصل واحد برمی گردد: سامی قدیم. پس نباید گفت سریانی یا عربی از یکدیگر اقتباس کرده اند بلکه باید گفت اینها از لغات متداول سامیان، پیش از آنکه لهجه ها گوناگون شود، بوده است؛ این لهجه ها بعداً به زبانهای مستقل با مشخصات صرفی و نحوی خاص تطور یافته اند.

مثالی بیاوریم که صدای مستشرقین را درآورده، و آن فرضیه ولرز است مبنی بر اینکه قرآن، ابتدا غیر معرب بوده است زیرا به لهجه ی رایج قریش آمده که به ادعای ولرز اعراب نداشته و با لهجه ی شعر جاهلی که پیرو قواعد نحو و عربیت است تفاوت داشته است. ولرز ادامه می دهد: این نحویان متأخر بودند که قرآن را در قالب لغت معرب بدوی ریختند. البته بسیاری از مستشرقان و در رأسشان بوهل و نولدکه و جایر نظریه ی فوق را به طور قاطع رد کرده اند. (2) از آن جمله یوهان فک گوید: «قدیمی ترین آثار نثر عربی که قرآن است، در واقع آخرین تغییرات اعراب را در خود دارد، هر چند به روشنی و آشکاری شعر این جنبه را نمی نمایاند؛ چه وزن و قافیه در شعر مجال شکی در اعراب [بسیاری از] کلمات باقی نمی گذارد، اما در قرآن نیز مشخصاً مواردی می توان برگزید که در اعراب واقعی آن جای شکی نیست مثلاً در آیه 28 سوره ی فاطر: «إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ» [کلمه ی «الله» حتماً منصوب، و «علماء» حتماً مرفوع است، زیرا در غیر این صورت معنی فاسد می شود]، و در آیه 3 از سوره ی توبه: «أَنَّ اللَّهَ بَرِی‌ءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ» [کلمه ی «رسول» حتماً باید مجرور نباشد و گرنه معنیش چنین می شود که خدا از رسول خدا بیزار است!] و در آیه 124 سوره ی بقره «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ» [کلمه ی «ابراهیم» حتماً منصوب و «رب» مرفوع است] و همچنین آیه 8 سوره ی نساء: «وَ إِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَى» [که «قسمة» حتماً منصوب است وگرنه بی معنی می شود]... در تمام این موارد موقعیت کلمه در جمله نشان می دهد که کاربرد آن بدین صورت جز در زبانی با سابقه ی روشن و زنده ی اعراب امکان نداشته است، و قرآن خود گواه این معنی است، در آیه ی 103 از سوره ی نحل می خوانیم: «وَ هذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ‌» که صریحاً نشان می دهد در نظر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و یارانش زبان قرآن با زبان بدویان عرب فرق مهمی نداشته است»، (3) [و برای بدویان روشن بوده است].

و باز از دلایل مردود بودن ادعای ولرز این است که هیچ یک از لهجه های رایج قبایل عرب شمالی خالی از قواعد نحو و عربیت نبوده. ولرز فراموش کرده یا تجاهل می کند که قرائت قرآن به صورت مضبوط و مشخص از پیغمبر نقل شده و اگر پیغمبر با لهجه ی غیرمعرب قرآن را برای صحابه تلاوت می فرمود، [با تسلط و گسترش اسلام و قرآن] اعراب از همه ی لهجه ها برمی خاست. علی رغم وضوح باطل بودن نظر ولرز، باز می بینیم کاله Kahle می کوشد بر صحت آن استدلال بیاورد. گاه با ذکر شواهدی از متأخرین که بر رعایت اعراب صحیح در خواندن قرآن تأکید و سفارش کرده اند؛ و گاه مسافرتهای قاریان اولیه را به بادیه دلیل می گیرد بر اینکه گویا می خواستند قواعد صرفی و نحوی شعر عرب را دریابند و آن را بر قرآن تطبیق و تعمیم دهند. (4) نکته ی اخیر همان ادعا و پندار ولرز است [که رد کردیم]، اما بطلان دلیل اولش واضح است زیرا لهجه مولدین (نوآمدگان) احیاناً غیرمعرب و ملحون بود، و علما از آن بیم داشتند که عوام قرآن را غلط بخوانند و آن نصوص که مراعات اعراب درست را سفارش می کند ناظر به اینهاست.
هرگاه به تاریخ زبانهای سامی هم مراجعه کنیم برای مسأله مورد بحث سندی نمی یابیم. در واقع اعراب یک ویژگی بدون سابقه در عربی فصحی یا لهجه ی قبایل بدوی دیگر نیست که نوپدید بوده باشد، بلکه یک خصوصیت قدیمی سامی است که زبان عربی در این مورد با زبان اکدی مشترک است، همچنان که با زبان حبشی ودیگر زبانهای سامی اشتراک دارد. به سال 1929 دانشمندان در رأس شمرا نزدیک لاذقیه (که در قدیم اوگاریت (5) نامیده می شد) کتیبه های متعددی مربوط به پانزده قرن پیش از میلاد یافتند و برای کشف رموز آن کوشیدند و خیلی زود دریافتند که به لهجه ی عربی باستانی و نزدیک به زبانهای سامی است و آن را به مناسبت محل کشف کتیبه ها زبان اوگاریتی نامیدند. در این زبان نیز مانند عربی، اعراب به حد وفور هست؛ همچنان که در آن نمونه هایی از اسامی غیر منصرف یافته اند که پیش از آن گمان می رفت یک خصوصیت زبان عربی است.
و این بدان معناست که بین سامی شناسان مسلم شد که دو خاصیت اعراب و وجود اسامی غیرمنصرف در لغات سامی سابقه داشته و در عربی باقی مانده است حال آنکه اکثر زبانهای سامی طی زمان آن دو خاصیت را از دست داده اند؛ نه اینکه خاصیت نوپدید یا، به ادعای ولرز و کاله، منتسب به بعضی قبایل بدوی باشد بلکه از نمودارهای زبان سامی قدیم است. حتی یک سند در دست نداریم گواه بر آنکه قریش یا قبیله ی شمالی دیگری اعرابشان ضعیف بوده یا لهجه شان معرب نبوده باشد بلکه عموماً در شرق و غرب و حجاز و نجد اعراب عمومیت داشت و اگر کسی ادعا کند زبان قریش بدون اعراب بوده، تنها حدسی است بی ارزش و اشتباهی است واضح.
از پدیده های دیگر عربی که لغت اوگاریتی قدمت آن را ثابت می کند، الف- لام تعریف در ابتدای کلمه است و آن معادل و مقابل «هـ» است که حرف تعریف بوده و در عبری در اول کلمه و در آرامی در آخر کلمه می آمده است. نویسندگان کتیبه های صفایی از عرب قدیم و نیز ثمودیان و لحیانیان، برای تعریف، مانند عبریان، «هـ» به کار برده اند، در حالی که نبطیان در نقوش خود الف لام، فراوان استعمال کرده اند مثلاً در ابتدای اسامی خدایان مانند الله، اللات، العزی؛ و در کتابت الف را حذف کرده، کسره ی آخر کلمه را نیز اشباع می نمودند تا ( ی) می شد در نتیجه (وهب الله) و (عبدالله) را به صورت (وهب لهی) و (عبدلهی) می نوشتند. لغویان تأکید کرده اند که قبیله ی ازد، حرکات اعراب را اشباع می نمودند، یعنی اشباع در لغت عرب سابقه ی قدیم دارد. حذف الف، مثلاً در کلمه ی «وهب لهی» نشان می دهد که نبطیان، همزه را به تخفیف تلفظ می کردند (یا در تلفظ در نمی آوردند) همچنان که از قریش و دیگر حجازیان مأثور است که همزه را نه تنها در الف لام بلکه بسیاری کلمات دیگر تلفظ نمی نمودند مثلاً به جای «اسأل» می گفتند: «سل». این همه بدان معناست که الف لام تعریف در عربی کهن است و تخفیف تلفظ (یا عدم تلفظ) همزه نیز به قبل از عصر جاهلی برمی گردد و ساکنان عرب جزیره از قبیل نبطیان و حجازیان بدان گرایش داشته اند.
اگر صیغه های افعال را در عربی و زبانهای سامی بررسی کنیم می بینیم همزه ی تعدیه ی باب افعال عربی در حبشی و سریانی نیز رایج است حال آنکه در عبری و سبایی به جای آن «هـ» به کار می رفته مثلاً به جای «افعل» هفعل می گفته اند. لحیانیان و ثمودیان هر دو گونه را به کار برده اند، اما در کتیبه‏های یمنی دیگر (به جز سبایی) از قبیل معینی، قتبانی، اوسانی و حضرمی به جای «افعل» سفعل به کار می رفته، و در زبان اکدی شفعل. در عربی، همچنان که می دانیم، «س» مذکور در باب استفعال حفظ شده، و از اینجاست که لیتمان بر آن است که حرف تعدیه، ابتدا «س» بوده سپس در آکدی «ش» گردیده و «س» را بعضی دیگر از سامیان به «هـ» تبدیل کرده اند و «هـ» در عربی و سریانی و حبشی به همزه تبدیل گردیده است. (6) جالب اینکه اگر کسی به عربی رجوع کند بقایای این همه را می یابد، مثل «هرق الماء» که به معنای «اراق الماء» است. ابن یعیش گوید این «هـ» عوض همزه است چنانکه گویند «هردت» به جای (اردت) و مانند آن. (7) چنین می نماید که برخی نیز برای تعدیه، همزه و «هـ» را توأما به کار می برده اند و برخی به یکی اکتفا می نمودند که به تصریح ابن یعیش نظایر متعدد داشته همچون «هراح» به جای «اراح» و «هنار» به جای «انار». در قاموس المحیط آمده است: هذروف (بر وزن عصفور) یعنی سریع، و هذرف = اسرع؛ یعنی در بعضی اسماء مشتق از افعال هم «هـ» تعدیه حفظ شده است، چنانکه صاحب قاموس گوید: هجزع (بر وزن درهم) به معنای جبان (= ترسو) است و مشتق از «جزع».
اما وزن «سفعل» که در بعضی لهجه های جنوبی مثل معینی، به کار می رفت در عربی به شکل «استفعل» باقی است. به نوشته ی سیوطی «هلقم» (یعنی: لقمه ی بزرگ برداشت) که صیغه ی مزید فیه از ریشه «لقم» است، و «سنبس» صیغه ی مزید فیه از ریشه ی «نبس» (= تکلم کرد). (8) بدین گونه ممکن است بیشتر افعالی که با «س» یا «هـ» آغاز می شود، بازگشتش به همین باشد، مثلاً «هدر» در اصل «در» بوده که «هـ» تعدیه در آغاز آن آمده و تشدید «ر» از میان رفته، یا «سکن» در اصل «کان» تامه (9) بوده که در اولش «س» آمده و الف از وسط حذف شده. با همین نظر به بعضی کلمات که با «ش» آغاز می شود نیز می توان نگریست و به «ش» شفعل آرامی برگرداند، مثلاً «شسع» ممکن است از «وسع» و «شوش» از «وش» باشد. ظاهراً عرب زمانی همه ی این صیغه ها را استعمال می کرد، تا به «هفعل» و بالاخره «افعل» تبدیل یافته، که این آخری به علت آسانی و سبکی تلفظ، آنهای دیگر را کنار زده و رجحان یافته است.
باز از مواردی که زبان عربی با همشیره های سامیش نزدیک و شبیه است، ضمایر می باشد، مثلاً «انا» در بعضی زبانهای سامی دیگر نیز با تفاوتهایی در جنس یا عدد متکلم همان کاربرد را دارد. در حالی که ضمیر متصل فاعلی عرب «ت» است، گاه همچون اکدی به جای آن «ک» به کار رفته، مانند آنچه یکی از ارجوزه سرایان در هجو ابن زبیر گفته است:

یابن الزبیر طالما عصیکا (10) *** و طالما عنیتنا الیکا

که (به ضرورت قافیه) به جای «عصیت»، «عصیک» آورده است:
زبانهای سامی در اسم اشاره و موصول نیز مانند ضمایر شباهت دارند، مانند اسم موصول «ذو» (= الذی) طبق کاربرد قبیله ی طی، که نشان می دهد در اصل اسم اشاره بوده و در حبشی به صورت «ذ» و در سریانی «د» و در کتیبه های نبطیان «دی» آمده. همچنین زبانهای سامی در موارد بسیاری از قبیل حروف عطف، حروف جر، ادوات استفهام، تفاوت مذکر و مؤنث، برعکس بودن عدد و معدود در مذکر و مؤنث [گویند: ثلاثة رجال، ثلاث نساء]، و بالاخره آوردن فعل مؤنث وقتی فاعل جمع مکسر مذکر باشد [مثل: لقد جائت رسل ربنا بالحق] شباهت زیاد دارند.

زبان عربی با همشیره های سامیش در اسماء دوحرفی که کهن ترین اسماء است اشتراک دارد، مثالهای فراوان از این گونه در عربی در دست داریم و عرب مانند دیگر سامیان، از آنها اسامی سه حرفی و غیره مشتق ساخته و گرفته است. کهنه ترین روشهایی که در این باب پیروی می شد تشدید حرف دوم یا افزودن «و» یا « ی» در اول کلمه یا افزودن یک حرف سهل التلفظ در وسط کلمه است. گاه نیز ماده ی دوحرفی را تکرار می کردند مثل حصحص، صرصر و سلسل. سامی شناسان در مورد کلمات مشترک بین عربی و دیگر زبانهای سامی، و آنچه بتوان قدیمی ترین عناصر نامید تحقیقات و کاوشهایی کرده اند. از آن جمله گویند باید در اسامی انسان و حالتهای مختلفش مثل مرد، زن، پدر، مادر، پسر، دختر، برادر، شوهر، نوزاد (یا بچه اول)، کنیز و هوو، و افعال کهن مربوط به اینها مثل زادن و داشتن، جست و جو کرد از جمله اسامی مشترک حیوانات: پلنگ، گرگ، سگ (و نیز فعل «نبح»)، خوک، شتر، گاو، الاغ، کرکس، عقرب و مگس؛ و از روییدنیها: انگور، ثوم، قثاء، سیاهدانه، زرع، سنبله؛ و از اعضا بدن: سر، چشم، گوش (و نیز فعل «سمع»)، بینی، دهان (و نیز فعل «طعم»)، لسان، سن، شعر، ید، ظفر، رکبة، کتف، ذئب، قرن، عظم، کرش، کبد، کلیه، نفس و دم، و در همین رابطه: شیب، یمین، موت و قبر است؛ و از اجزاء عالم: سماء، شمس، کوکب، ارض، حقل، ماء، منبع و بئر، و در همین رابطه: ظل، یوم، لیلة، برق و لهب است؛ و از لغات مربوط به خانه و خیمه و اثاث آن مانند بیت، عمود، فرش قوس (و نیز فعل: «رمی»)، خط (در اصل به معنای سهم = تیر)، حبل و اناء؛ و از خوردنیها و نوشیدنیها: قمح، دبس، سکر، و در همین رابطه: طحن، طبخ و قلی است. به علاوه بسیاری از افعال و اسماء دیگر مانند: کان، نشاء، علا، قدم، قرب، بکی، صرخ، اخذ، ذکر، سأل، بشر، رحم، بل، نقل، نقب، صغر، رعی، سقی، رکب، نظر، نقد، سلم، ذبح، بارک، وقر، و کل و بالاخره اسماء اعداد تا ده و صد (مشترک و شبیهند). (11)

اسماء و افعال دیگری هم بین عربی و سه یا چهار زبان سامی دیگر مشترک است، اما حکم در این باب مشکل است که آیا از لغات سامی قدیم است یا از شاخه های فرعی آن که بعدها پدید آمده. بعضی سامی شناسان معتقدند آن لغات عربی که مشابه و همریشه در دیگر زبانهای سامی ندارند از لغات اصیل سامی است که در عربی حفظ شده و در دیگر زبانها از بین رفته، اما «برگشتراسر» گوید: «این احتمال بسیار بعید است و نمی توان صحیح انگاشت مگر فرض کنیم زبان عربی از همشیره های دیگرش به مادر - زبان سامی نزدیکتر است، که این پندار بیدلیلی است، زیرا عربی مراحل تکامل و پیشرفت طولانی تری نسبت به دیگر زبانهای سامی پیموده (و بیشتر تغییر یافته است). ناچار باید فرض کنیم عرب هزاران لغت جدید (غیر از سامی اصلی) آفریده، و این عجیب نیست چه کراراً شاهد تمایل عرب بر اختراع کلمات و تعبیرات ویژه و انحصاری بوده ایم.» (12)
و دو مثال می آورد، یکی فراوانی لغاتی که عرب برای شتر و صفات و عیوب و درد و درمانهای آن آفریده، دیگر کثرت ادوات نفی در عربی. می دانیم که زبان عربی در ادات اصلی نفی یعنی لا با دیگر زبانهای سامی مشترک بوده است اما عرب اختصاصاً اشتقاقات گوناگون برای انواع نفی از آن ساخته، مانند لم (با حذف الف و افزودن میم)، لما (با افزودن «ما» بر لم) و لن (با حذف الف و افزایش نون)؛ به علاوه ادوات جدید نفی، مثل «ما» و «ان» و غیره پدید آورده که از این همه تنها «لیس» در بعضی زبانهای دیگر یافت می شود.
حاصل مراد آنکه در عربی عناصر کهنی هست که به قدیمترین زمانها برمی گردد و عناصر دیگری که جدید است. لیتمان دو مقاله ی مفصل به کند و کاو در اسماء اعلام در لغات سامی و وجوه آن اختصاص داده و دلالتهای آن بر تاریخ و عادات و ادیان سامیان را بیرون کشیده است. (13) طبق نظر لیتمان اینها عبارتند از اسماء مرکبه و مفرد، نامها و کار واژه ها، اصطلاحات دینی و دنیوی، اسامی زمان و مکان، اسمهایی که آرزو یا شادمانی یا دعا یا صفتی را بیان می دارد؛ و بالاخره اسم مردان و زنان مشهور و تعدادی اسامی بیگانه. از جالبترین ملاحظات او این است که نبطیان در کتیبه های خود گاه حرف «و» در آخر اعلام می افزودند و این خاص اسماء معرب بود و در آخر اسماء مبنی اعلام «و» نوشته نمی شد. عرب این «و» اضافی را از خط نبطی اقتباس کرده که در آخر اسم «عمرو»، برای آنکه با «عمر» فرق داشته باشد، دیده می شود. همو به مقایسه ی گسترده ای بین اعلام در عربی جاهلی با لهجه های صفایی و نبطی دست زده و به نظرات مطلوبی رسیده است.
بدین گونه سامی شناسان، پیگیرانه به مقایسه های جالبی بین عربی جاهلی و لهجه های سابق بر آن یا زبان کتیبه ها از طرفی، بین عربی جاهلی با لهجه های یمنی و دیگر زبانهای سامی می پردازند. تا عناصر و نمودارهای باستانی آن را بیرون کشند و از آنچه طی زمان، نوپدید آمده جدا نمایند. از ملاحظات مسلم یکی آنکه در عربی جاهلی و لهجه های حبشی و یمنی قدیم جمع مکسر فراوان است؛ دیگر اینکه عربی جاهلی و عربی جنوبی یمنی به داشتن حروف «ظ» و «ض» ممتازند. نیز در مخرج «ض» و اینکه در بعضی کلمات جانشین «ظ» و «ل» می شود بحث فراوان کرده اند.

پی‌نوشت‌ها:

1- رجوع کنید به التطور النحوی للغة العربیه، تألیف برگشتراسر چاپ قاهره، 1929؛ تاریخ العرب قبل الاسلام دکتر جوادعلی، جزء السابع؛ و محاضرات خلیل یحیی نامی در دانشکده ی ادبیات دانشگاه قاهره. (نویسنده)
2- دائره المعارف الاسلامیه، ماده ی قرآن؛ تاریخ القرآن نولدکه؛ کتاب العربیة یوهان فک، ص 3 به بعد. (نویسنده)
3- یوهان فک، پیشگفته ص3. (نویسنده)
4- همان منبع، تعلیقات عبدالحلیم النجار. (نویسنده)
5- Ugarit (مترجم)
6- رک: مقاله لیتمان در جزء اول از دوره ی دهم مجله ی دانشکده ادبیات قاهره، به عنوان «بقایا اللهجات العربیة فی الادب العربی». (نویسنده)
7- شرح المفصل زمخشری، ج10، ص 5. (نویسنده)
8 - المزهر سیوطی، ج2، ص 40. (نویسنده)
9- (کان) گاه از افعال ناقصه است که صرف نمی شود و فقط مبتدا و خبر را ربط می دهد: (کان زید قائماً) و گاه صرف می شود و فعل کامل است و فاعل می گیرد: (فقال الله لیکن نور، فکان نور). نوع اخیر را تامه گویند. - م. (مترجم)
10- النوادر فی اللغة ابوزید، چاپ بیروت، ص 105؛ و انساب الاشراف بلادزی، ج11، ص 48. (نویسنده)
11- برگشتراسر، پیشگفته، ص 140 به بعد. (نویسنده)
12- همان، ص 142. (نویسنده)
13- رجوع کنید به شماره دوم از دوره دهم و شماره یکم از دوره ی یازدهم مجله ی دانشکده ی ادبیات دانشگاه قاهره. (نویسنده)

منبع مقاله :
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.