زندگی نابغة ذبیانی

نامش زیاد است، پسر معاویة بن ضباب بن خباب بن یربوع، و مادرش عاتکة دختر انیس از طایفه‌ی اشجع ذبیانی. پس نابغه از سوی پدر و مادر ذبیانی است. کنیه‌اش ابوثمامة و ابوامامة است به مناسبت نام دو دخترش.
يکشنبه، 4 مرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زندگی نابغة ذبیانی
 زندگی نابغة ذبیانی

 

نویسنده: دکتر شوقی ضیف
مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو



 

نامش زیاد است، پسر معاویة بن ضباب بن خباب بن یربوع، و مادرش عاتکة دختر انیس از طایفه‌ی اشجع ذبیانی. پس نابغه از سوی پدر و مادر ذبیانی است. کنیه‌اش ابوثمامة و ابوامامة است به مناسبت نام دو دخترش. (1) در سبب شهرت او به نابغة اختلاف هست، برخی گویند از این شعرش گرفته شده: «فقد نبغت لنا منهم شئون» (2) [به مناسبت کاربرد واژه‌ی «نبغ» به معنی: ظهر، خرج، فشا]. بعضی گفته‌اند چون در بزرگسالی شروع به شاعری کرد و پیش از آنکه خرف و پیر و کودن شود درگذشت، نابغه نامیده شد. (3) به گمان ما این لقب به سبب نبوغ و برجستگی در شعر بدو داده شده؛ به آن نشان که به چند شاعر جاهلی و مخضرم و اسلامی نیز این لقب اطلاق گردید - همچون نابغه‌ی جعدی، نابغه شیبانی، نابغه تغلبی - که شاعر مورد بحث ما با نسبت ذبیانی مشخص می‌شود.
اطلاع روشنی از پرورش و دوران جوانیش نداریم، همه‌ی آنچه راویان با علاقه‌ی تمام یادآوری کرده‌اند این است که از اشراف و خاندانهای بزرگ ذبیان بوده؛ و این قطعی است چه یزید برادر هرم بن سنان از رؤسای ذبیان، دختر او را گرفت. در حالی که کودکی و جوانی نابغه مجهول است اما تصویر قسمت دوم زندگی وی از روی اشعار و اخبار پیداست، و آن از رفتن نابغه به دربار نعمان بن منذر امیر حیره (4) و ملازمت و ستایشگری او آغاز می‌شود، می‌دانیم قبایل نجد از زمانی که حکومت کندة به دست منذریان برافتاد، موالی اینان شدند و طبیعی است که نابغه شاعر نجد به نعمان روی آورد و مدحبارانش کند. نعمان نیز از آمدن وی خوشحال شد و از نزدیکان و ندیمان و همنشینانش ساخت و عطایا و صله‌ی بسیار داد، و بین آن همه شاعر که در دربار نعمان موج می‌زد - همچون اوس بن حجر تمیمی، مثقب عبدی، لبید عامری - نابغه یگانه بود و از احترامی ویژه برخوردار. چنانکه خود در معلقه گوید:
مرا صد شتر نر قوی هیکل آهسته و آراسته‌ی خفته موی بخشید،
وماده شترانی سپید و رام و نیرومند با ساز و برگ حیری نو،
و کنیزکانی چون آهوان «جرد» نرم اندام و آرام جان و دامنکشان،
و اسبانی کف بر لب و عنان خای و تیز پرواز
- چون مرغی که از ریزش تگرگ بجهد و بگریزد. (5)

اما حادثه‌ای رخ داد که نابغه را واداشت ناگهان دربار منذریان را ترک گوید و به درگاه غسانیان روی آرد، و آن هنگامی بود که ذبیان و اسد به وادی سرسبز «اقر» که قرق غسانیان بود تجاوز کردند و غسانیان مجازات و تنبیه سختی بر آن دو قبیله روا داشتند و بسیاری مرد و زن را به اسارت بردند. نابغه، آزردگی و درد و رنج خود را چنین تصویر می‌کند:

من به راستی ذبیانیان را از قرقگاه «اقر» و بهارچرانی آن،
برحذر داشته و گفته بودم:
جماعت! شیر، چنگال فشرده و آماده‌ی پریدن و دریدن است؛
این گله‌ی ماده گوزن سیه چشم و دختران رسیده [چون آهوان حرم] را
به خواری و رسوایی نکشید.
اینک آن نازنینان گرفتار و چهرآزاد،
از گوشه‌ی چشم نگرانند و اشکریزان
که حصن بن عیینة و زبان بن سیار [برای نجاتشان] از راه برسند. (6)
طبق بعضی روایات یکی از دختران نابغه نیز جزء اسرار بوده است. در قصیده‌ی دیگر نابغه، بلاهایی که لشکر غسان بر سر بنی اسد آوردند تصویر شده:
هیچ فراری از دستشان نجست
(غارت کردند) و همه مردان را لخت به بند کشیدند.
بسا آزاد زن چون ماده گاو وحشی را که بر مچ دست و پا زنجیر نهادند
و آنچنانکه چوب نیزه در قاب بن آن جا می‌کند، آهن در گوشت و استخوانشان نشسته،
و به فریاد عشبره‌ی «قعین» را به مدد می‌خوانند. (7)
نابغه چاره‌ای ندید جز آنکه به سوی غسانیان بشتابد و مدحشان گوید تا از قومش دست بدارند و اسیران را رها سازند. لذا بر درگاه عمروبن حارث اصغر [بن حارث - اعرج بن حارث اکبر بن جبلة] فرود آمد و او و برادرش نعمان [بن حارث] را مدیحه‌ای شیوا سرود. آن دو تجلیل و اکرامش کردند و وساطتش را پذیرفتند و اسیران را عفو کردند. نابغه نیز در عوض به شیوایی آنان را ستود و تا آنجا که توانست کشید از جنگیدن آنان علیه قبیله‌اش و همپیمانان قبیله‌اش جلوگیرد. بنی یربوع (عشیره‌ی نابغه) گاه در سرزمین بنی ضنة و بنی حن از عشایر عذرة منزل می‌کردند. اینان سرزمین و چراگاههای خویش را توسعه داده بودند و نعمان می‌خواست بر بنی حن بتازد. نابغه با یادآوری پایمردی و غرور و ثبات آن قبیله، نعمان [بن حارث] را از آن کار منع و تحذیر نمود، اما چون وی را مصر دید، کس فرستاد و قبیله‌ی خود را به یاری بنی حن فراخواند در نتیجه لشکر غسانی دچار هزیمت گردیدند. بدین مناسبت گوید:
من به راستی آن روز که دیدم نعمان خیال حمله به بنی حن در «برقه‌ی صادر» را دارد،
گفتمش: از بنی حن برحذر باش!
که برخوردشان با تو زننده خواهد بود، و جز دلاوران پایدار نخواهی دید.
فرزندان عذرة، آن مالداران نیرومند، لشکرت را خواهند بلعید.
همانا که با جمعیتی دشمن اوبار و انبوه،
وادی القری را از خصم حفاظت می‌کنند. (8)

بدین نحو سفارت نابغه از سوی قبیله و همپیمانان قبیله‌اش نزد غسانیان فواید بسیار داشت و از آنجا پیوسته مواظب مصالح قومش بود تا عمرو و برادرش نعمان [بن حارث] بمردند و نابغه اندیشید که نزد نعمان بن منذر برگردد. اما نعمان نسبت به او خشمگین بود، زیرا نعمان در او به دیده‌ی مبلغی به نفع منذریان در قبیله‌اش می‌نگریست، و رفتن نابغه به درگاه غسانیان قبیله‌ی ذبیان را به خروج از تبعیت منذریان می‌کشاند چه شاعر و بزرگ قبیله، مدیحه سرای خصم ایشان شده و گویی وابستگی خود و قبیله‌اش را به غسانیان اعلام کرده بود، بدین‌گونه گناه نابغه در نظر نعمان عظیم می‌بود، لذا نابغه برای دفاع از خویش با اشعار پوزشخواهانه مشهورش به دربار نعمان شتافته نایل به عفو گردید و بار دیگر آنجا مقیم شد و از خشنودی و صله های کرامند نعمان بهره یافت. اما دیری نگذشت که خسرو ایران بر نعمان خشم گرفت و به سال 602 میلادی وی را احضار نمود، زندانی ساخت و به روایتی «زیر پی‌پیلش» افکند.

واضح است که ما آن رشته از روایات قدما (9) را که جدایی نابغه از دربار منذریان و رفتن به درگاه غسانیان را ترس از کشته شدن می‌داند، نپذیرفته‌ایم. بعضی گویند شاعران رقیب که بر منزلت نابغه حسادت می‌ورزیدند از قول وی هجویه‌ای علیه نعمان ساختند؛ برخی گویند شاعری یک شمشیر جوهردار و نفیس داشت که به اشاره‌ی نابغه، نعمان آن را گرفت و صاحب شمشیر بدان سبب با نابغه کین بست و علیه او سعایت و تحریک کرد؛ در روایتی دیگر آورده‌اند نابغه در شعری بدن «متجردة» زن نعمان را عضو به عضو وصف کرده بود، منخل یشکری که خود در هوای آن زن بود نعمان را وسوسه کرد که چنین وصف کسی گوید که دیده و آزموده باشد! نعمان خشمگین شد، نابغه دریافت و به سوی غسانیان گریخت. بزودی خواهیم دید که قصیده‌ی وصف متجردة ساختگی است.
حقیقت آنکه این روایات و اشعار مربوطه جعلی است و راویان، آنها را به منظور توجیه اشعار اعتذاریه‌ی نابغه خطاب به نعمان که از گناهی بزرگ پوزش می‌طلبد برساخته‌اند. در واقع اتهام نابغه جز رفتنش به درگاه غسانیان و ستایشگری از این دشمنان نعمان، چیزی دیگر نبوده است. نظر نعمان این بود که جنگ بین غسانیان با ذبیان و دیگر قبایل نخوابد [و نابغه در خواباندن آن جنگها کوشیده بود]، پس گناه نابغه نه یک قضیه‌ی شخصی بلکه مسأله‌ای سیاسی بود و نابغه برای عذرخواهی این قضیه نزد نعمان بازگشت، نه آنچنانکه برخی روایات می‌گویند: وقتی خبر بیماری نعمان را شنیده به سوی او شتافت. (10)
به عقیده‌ی ما ندرت اشاره‌ی نابغه به رشته نبردهای داحس و غبراء ازآن است که وی در این وقایع شرکت نداشته بلکه به نمایندگی قبیله‌اش در پایتختهای غسانیان و منذریان انجام وظیفه می‌کرده. مع ذلک در شعر ذیل می‌بینیم که از گرایش عبس به عامر و جدایی گزیدن از پسرعموهای ذبیانی شان اظهار تأسف می‌کند:
از من به بنی ذبیان ابلاغ کن که دیگر با عبس رابطه‌ی برادری ندارید، وقتی به دماخ و اظلم [سرزمین بنی عامر] رخت کشیده اید. (11)
و قوم خود را برقرار داشتن رابطه‌ی مسالمت آمیز با عبس فرا می‌خواند تا از ایشان علیه دشمنان خود یاری جویند؛ چه عبسیان، دلیر و بی باک و کارآمد و کارساز در جنگ بودند. در شعر نابغه هیچ به تهدید و اشتلم علیه عبس برنمی‌خوریم، گویی همیشه ملاحظه‌ی خویشاوندی و صله‌ی رحم را دارد، نه به تاخت و تاراج تهدیدشان می‌کند و نه بابت شکستهای‌شان از ذبیان سرکوفت می‌زند. اما نسبت به قبیله‌ی عامر (همپیمانان عبس) و قهرمانان و سرانش از قبیل زرعة بن عمرو و عامربن طفیل چنین نیست بلکه آنها را به یورش و اسیرگیری تهدید می‌نماید. موقعی که زرعة و بعضی افراد بنی عامر کوشیدند ذبیان را وادارند پیمان و قرار خود را با بنی اسد بگسلد تا از خونریزیها جلوگیری شده‌باشد و عینیة بن حصن و بعضی از ذبیان بر آن اندیشه شدند، نابغه چون اطلاع یافت بشدت خشمگین گردیدو قصایدی دشنام آمیز علیه عیینة و بنی عامر سرود و قوم خود را به وفای به عهد و پاسداری قرار و پیمان با بنی اسد فراخواند:
بنی عامر را بزرگ می‌کنند و به بنی اسد خیانت می‌ورزند
بدا بر نکبت جهل که اقوام را زیانهای سنگین می‌رساند!
پس از آن آزمونهای همرزمی، جانشینی برای بنی اسد نمی خواهیم،
و آن پیمانهای درست را نمی شکنیم. (12)
و ضمن قصیده‌ی دیگر با نکوهشی سخت خطاب به عیینة گوید:
اگر نسبت به اسد مبادرت به خیانت و تجاوز کنی
دیگر نه از تو نه از من! (13)
و این موضع گیری نشانه‌ی نجابت و وفاخواهی اوست، و در همین مایه است ستایش نابغه از بنی اسد و تعریفش از دلاوری و جنگ آزمودگی ایشان.
اخبار و اشعار صحیح نابغه همگی دلیل بر آن است که از بزرگان بلندقدر قوم خود بوده. از بروزات جوانی که در امرءالقیس و طرفة و همانندهاشان مشهود است در او نشانی نیست بلکه بزرگمردی است با وقار، با اخلاق بزرگوارانه، در او نه پستی فحاشی و سبکسری هست نه ابتذال هرزگی. گذشته از این، اشاراتی به مسیحیت نیز در اشعار او آمده که ناشی از اقامت طولانی در حیره و پایتخت غسانیان است. ظاهراً چیزهایی از کشیشان و راهبان به گوشش خورده، اما بدون شک بر آیین پدران یعنی پرستش عزی و دیگر معبودهای مشرکان باقی بود و همراه بت‌پرستان به حج جاهلی می‌رفت چنانکه در معلقه به «کعبه‌ای که مسح کرده» و خونهایی که از قربانی بر سنگهای مقدس «انصاب» ریخته می‌شود، سوگند یاد کرده‌است. (14)

نکات حکمت آمیز هم در اشعارش پراکنده است. به گفته‌ی ابن حبیب، نابغه از کسانی بود که در جاهلیت شراب و قمار را بر خود تحریم نمود، (15) و این همه از او چهره‌ی با متانت یک سید و رئیس قوم را نمایش می‌دهد. چنین می‌نماید که در روزگار خود شهرت زیادی به هم زد. نه تنها امیران حیره و غسان او را می‌شناختند بلکه در جزیرة العرب و بین شعرا روشناس بود و در مراسم و روز بازارها اشعارشان را بدو عرضه می‌داشتند. ابوالفرج اصفهانی گوید: «برای نابغه یک خرگاه چرمین در سوق عکاظ بر می‌افراشتند و شعرا به حضورش رسیده شعر خویش بر او عرضه می‌داشتند. یک بار ابوبصر اعشی و حسان بن ثابت و بعد شاعران دیگر اشعار خود را بر او خواندند تا نوبت به خنساء (بنت عمروبن شرید) رسید و این بیت را [در ستایش و به یاد برادرش صخر] خواند:

حقا که صخر پیشوای راهجویان بود؛ چون آتشی بر بلندای تپه سازان. (16)
نابغه گفت: «اگر ساعتی پیش، ابوبصیر برای من شعر نخوانده بود، به خدا می‌گفتم تو از همه آدمیان و پریان شاعرتری. آن گاه حسان برخاست و گفت: به خدا من از تو و پدرت شاعرترم، نابغه پاسخ داد: برادرزاده! تو شعر به این خوبی [که من سروده‌ام] نتوانی سرود:

فانک کاللیل الذی هو مدرکی *** و ان خلت أن المنتأی عنک واسع
خطا طیف حجن فی حبال متینة *** تمد بها اید الیک نوازع

یعنی «تو مانند شب هستی که مرا فروخواهی گرفت، هر چند می‌پنداشتم فاصله‌ام از تو زیاد است. شعر من مانند قلابهای سرکج آهنی است، بسته به ریسمانهای محکم، که مرحمت ترا به دست آرد».
و حسان سر در گریبان کشید. (17) در روایتی دیگر آمده است که چون حسان [خشمگین از اینکه نابغه، اعشی و خنساء را ستوده] خطاب به نابغه گفت من از تو و پدرت شاعرترم، نابغه پرسید: در کجا و کدام شعرت؟ حسان گفت آنجا که گویم:

لنا الجفنات الغر یلمعن بالضحی *** و أسیافنا یقطرن من نجدة دما
ولدنا بنی العنقاء و ابنی محرق *** فاکرم بنا خالا و اکرم بنا ابنما

ما کاسه ها (یا غلاف شمشیرها) ‌ی سفید داریم که در آفتاب می‌درخشد با شمشیرهای خونچکان. فرزندان عنقا و محرق را ما به دنیا آوردیم. آفرین بر چنین فرزندان و بر چنین دائی‌هائی.
نابغه گفت آری شاعری، اما تعداد قدحها (یا غلافها) و شمشیرهای تان را کم آورده‌ای، وانگهی به جای آنکه بر پدران بنازی به فرزندان بالیده‌ای. (18) به احتمال قوی این تکه را بعضی لغویان که جمع مؤنث سالم و نیز جمع مکسر بر وزن (افعال) را جمع قلة می‌دانند، ساخته و بر روایت افزوده‌اند. وگر نه حسان در حقیقت نه تنها بر فرزندان بلکه بر پدران نیز بالیده است، هر چند از آن، با کلمه‌ی «ولدنا» تعبیر نموده، و این یک خرده‌گیری لفظی است و نابغه بالاتر از آن بود که چنین مغلطه ورزد و ستیزه کند. به هر حال آنچه در خبر مهم است اینکه نابغه بین شاعران داوری می‌کرد و اگر یکی را می‌ستود ستاره‌ی آن شاعر بالا می‌گرفت و هر شاعری را که ناچیز می‌شمرد، گمنام می‌ماند.
پس از مرگ نعمان بن منذر به سال 602 می‌لادی نابغه به قبیله‌ی خود بازگشت و بقیه‌ی عمرش را آنجا گذراند و ظاهراً دیری نزیست زیرا در اشعارش هیچ اشاره‌ای به تمام شدن رشته نبردهای داحس و غبراء در سال 608 میلادی نمی‌یابیم. چه اگر در آن سال زنده می‌بود حتماً موضع‌گیری می‌کرد و دو سید قبیله‌اش هرم بن سنان و حارث بن عوف را که بر تحمل دیه‌ی سنگین خونبندان کردند، مورد تمجید و ستایش قرار می‌داد. و از این جاست که عقیده‌ی لویس شیخو (19) را بر اینکه نابغه به سال 604 میلادی در گذشته دور از صواب نمی‌دانیم.

پی‌نوشت‌ها:

1- الاغانی، چاپ دارالکتب، ج11، ص 3؛ الشعر و الشعراء ابن قتیبة، ج1، ص 108 به بعد. در شرح معلقات تبریزی به جای «جناب»، جابربن یربوع آمده است. (نویسنده)
2- به گمان مترجم، همین وجه از دیگر توجیهات صحیح‌تر می‌نماید. اینکه از یک کلمه‌ی غریب که شاعر به کار برده لقبی برای او بگذارند شواهد دیگر نیز دارد. مثلاً هارون الرشید، مسلم بن ولید (208-140 هـ) را به مناسبت این مصرعش: «واغدو صریع الراح و الاعین النجل»، «صریع الغوانی» نامید و شاعر به همین لقب شهرت یافت (رجوع کنید به شوقی ضیف: العصر العباسی الاول، چاپ ششم، ص 255) همچنین لقب صناجة العرب برای اعشی از این جهت است که نخستین بار کلمه «صنج» را در شعر به کار برده است (الشعر و الشعرا، ص 180) - م. (مترجم)
3- الاغانی، ج11، ص 4 و شرح معلقات تبریزی. (نویسنده)
4- ما بر روایتی که آورده‌اند نابغه نزد عمروبن هند رفت و با قصیده‌ای به مطلع «أتارکة تدللها قطام» مدحش گفت، تکیه نمی کنیم چه به احتمال قوی این قصیده مجعول است و به هر حال در روایت اصمعی نیست. و شنتمری از ابوعبیدة نقل می‌کند که نابغه، عمروبن حارث غسانی را بدان قصیده ستود. - مؤلف. (نویسنده)

5- الواهب المائة المعکاء زینها *** سعدان توضح فی اؤبارها اللبد
و الأدم قد خیست فتلا مرافقها *** مشدودة برحال الحیرة الجدد
و الراکضات ذیول الریط فانقها *** برد الهواجر کالغزلان بالجرد
و الحیل تمزع غرباً فی أعنتها *** کالطیر تنجو من الشؤبوب ذی البرد (نویسنده)

6- لقد نهیت بنی ذبیان عن أقر *** و عن تربعهم فی کل أصفار
و قلت یا قوم ان اللیث منقبض *** علی براثنه لوثبة الضاری
لا أعرفن ربربا حوراً مدامعها *** کأن أبکارها نعاج دوار
ینظرن شزراً الی من جاء عن عرض *** بأوجه منکرات الرق أحرار
یذرین دمعاً علی الأشفار منحدراً *** یاملن رحلة حصن و ابن سیار (نویسنده)

7- لم یبق غیر طرید غیر منفلت *** و موثق فی حبال القد مسلوب
أوحرة کمهاة الرمل قد کبلت *** فوق المعاصم منها و العراقیب
تدعو قعیناً و قد عض الحدید بها *** عض الثقاف عل صم الأنابیب (نویسنده)

8- لقد قلت للنعمان یوم لقیته *** یرید بنی حن ببرقة صادر
تجنب بنی حن فان لقاءهم *** کریه و ان لم یلق الابصابر
عظام اللهی أولاد عذرة انهم *** لهامیم یستلهونها بالحناجر
و هم منعوا وادی القری من عدوهم *** بجمع مبیر للعدو المکاثر (نویسنده)

9- الاغانی، ج11، ص 12؛ الشعر و الشعراء ترجمه‌ی احوال نابغه. (نویسنده)
10- الاغانی، ج11، ص 29. (نویسنده)

11- أبلغ بنی ذبیان أن لا أخاً لهم *** بعبس اذا حلوا الدماح فاظلما (نویسنده)

12- قانت بنوعامر خالوا بنی أسد *** یابؤس للجهل ضراراً لاقوام
یأبی البلاء فلا نبغی به هم بدلا *** و لا نرید خلاء بعد احکام (نویسنده)

13- اذا حاولت فی اسد فجوراً *** فانی لست منک و لست منی (نویسنده)

14- فلا لعمر الذی مسحت کعبته *** و ما هریق علی الأنصاب من جسد (نویسنده)

15- المحیر، چاپ حیدرآباد، ص 238. (نویسنده)

16- و ان صخراً لتأتم الهداة به *** کأنه علم فی رأسه نار (نویسنده)

17- الاغانی، ج11، ص 6 [ترجمه‌ی دو بیت با ابیات دیگر، خواهد آمد]. (نویسنده)
18- الاغانی، چاپ دارالکتب، ج9، ص 340؛ الموشح مرزبانی، ص 60. (نویسنده)
19- شعراء النصرانیة، ص 640. (نویسنده)

منبع مقاله :
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط