سروده‌های صعلوکان در دوره‌ی جاهلی

«صعلوک» یعنی فقیر و بینوا و «ناداشت» که برای رفع نیازهای زندگی چیزی ندارد. این واژه در جاهلیت منحصراً در معنی لغوی خود باقی نماند بلکه دلالت یافت بر کسانی که شغل شاغلشان غارتگری و راهزنی بود و می‌توان به
سه‌شنبه، 6 مرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سروده‌های صعلوکان در دوره‌ی جاهلی
سروده‌های صعلوکان در دوره‌ی جاهلی

 

نویسنده: دکتر شوقی ضیف
مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو



 

«صعلوک» یعنی فقیر و بینوا و «ناداشت» (1) که برای رفع نیازهای زندگی چیزی ندارد. این واژه در جاهلیت منحصراً در معنی لغوی خود باقی نماند بلکه دلالت یافت بر کسانی که شغل شاغلشان غارتگری و راهزنی بود و می‌توان به سه دسته تقسیم‌‌شان کرد: نخست خانه بیزاران و راندگان قبایل که به علت جنایات فراوان از قبیله طرد شده بودند مانند حاجزازدی، قیس بن حدادیه و ابوطمحان قینی. دو دیگر کنیز حبشی‌زادگان که مطرود پدر بودند و به ننگ سیاهی و بردگی مادر، پدر به فرزندی قبولشان نکرده بود مثل سلیک بن سلکة، تأبط شراً و شنفری. اینان را که از مادر سیه چردگی به ارث برده بودند اغربة (= کلاغهای) عرب لقب دادند. (2) سه دیگر آنها که نه مطرود قبیله بودند نه کنیز حبشی زاده و رانده‌ی پدر، بلکه دزدان حرفه‌ای بودند مثل عروة بن وردعبسی. از ردیف اخیرند دو قبیله‌ی هذیل و فهم که همگی دزد بودند و بنوبت در نزدیکی مکه و طائف سکنی می‌گزیدند.
در شعر صعلوکان (3) که جانشان لبریز از خشم و شورش علیه توانگران و بخیلان بود فریاد گرسنگی و بی‌چیزی منعکس شده است. اینان به دلیری و پایداری و سخت‌جانی و چالاکی و دوندگی ممتاز بودند به طوری که صعلوک را «عداء» یعنی بادپای می‌گفتند، و در دوندگی ضرب المثل‌اند چنانکه گفته می‌شود: اعدی من السلیک؛ اعدی من الشنفری، و قصه‌های بسیار در این باب از ایشان منقول است. «گویند بین جانوران دو پا و دو چشم، دونده‌تر از تأبط شراً یافت نمی‌شد. وقتی گرسنه می‌شد و چیزی به دست نداشت، گله آهوان را در نظر می‌آورد و فربه‌ترین را نشان می‌کرد و سر به دنبالش می‌گذاشت و آن قدر می‌دوید تا می‌گرفتش و سر می‌برید و کباب می‌کرد و می‌خورد.» (4) همان طور که خوب می‌دویدند، بسیاری‌شان اسبتازان خوبی بودند. گویند سلیک اسبی داشت به نام «نحام» و اسم اسب شنفری «یحموم» بود و اسب عروة بن ورد را «قرمل» می‌نامیدند. (5)
یورش وغارتگری صعلوکان گاه تک نفری بود و گاه دسته جمعی؛ اکثراً به مناطق حاصلخیز حمله می‌کردند، گاه نیز به کاروانهای تجاری و قافله‌های حج که عازم مکه بود، می‌زدند. این بدان معناست که در کوهستان سراة پیرامون مکه یا اطراف مدینه و طائف و گوشه و کنار یمن شمالی پراکنده بودند. در مناطق مذکور از این «گرگان بیابان» (6) و رهزنان صحرا فراوان بود. صعلوکان در اشعارشان از ماجراهای خطرناک سخن گفته و نیز سخاوت و کرم خویش را ستوده‌اند، کما اینکه بسیاری‌شان نسبت به خویشاوندان و نزدیکان احسان و نیکی می‌کرده‌اند. همچنین به میزان قابل توجهی گرایش به سرفرازی و زندگی با کرامت و شرافت در آنها احساس می‌شود. ابوخراش هذلی گوید:
گرسنگی را آن قدر پنهان می‌دارم تا خسته شود و برود
بی آنکه دامنم لکه دار یا رنگم دگرگون شده باشد.
و با جرعه‌ای آب پاک در شامگاه، شب را به صبح می‌رسانم
در حالی که بخیل [همسایه] شکم از خوراک انباشته است.
ای زن! تو خود می‌دانی که اگر هم چیزی بیابم
تو و بچه‌ها را بر خود ترجیح می‌دهم و خود چون مار، تهی شکم می‌گذرانم.
این همه به خاطر آن است که از زندگی خوار و زار و پوزه بر خاک مالیدگی بیم دارم
که مرگ از زندگی مقهورانه خوشتر است. (7)
کمی بعد خواهیم دید که عروة بن ورد از آرمانهای والای اخلاقی‌ای سخن می‌گوید که در زیبایی کمتر از آرمانگرایی عنترة نیست. گویی راه و روش صعلوکان در اواخر عصر جاهلی به نظامی جوانمردانه شبیه شوالیه‌گری تحول یافته بود که گرچه اساسش بر غارتگری و دزدی قرار داشت اما صعلوکان مال بزرگمردان سخاوتمند را نمی‌بردند. (8) با مطالعه در احوال و اقوال صعلوکانی مانند ابوکبیر و اعلم از هذیل و نیز سلیک و تأبط شراً درمی یابیم که صعلوک در زندگی صاحب ایده و آرمانی بودند یا دست کم بعضی‌شان به سطح والایی از احسان اخلاقی رسیده بودند و این مانع از آن نبود که برخی‌شان هم خونریز و بی همه چیز باشند. اکنون در مورد سه تن از مشهورترین صعلوکان که زبانزدند تأمل کوتاهی می‌کنیم: تأبط شراً شنفری و عروة بن ورد.
تأبط شراً از قبیله‌ی فهم است و نامش ثابت بن جابربن سفیان (9) و از «کلاغهای عرب» محسوب است، چه مادرش کنیز حبشی سیاهی بود و تأبط شراً سیه‌چردگی را از وی به ارث برد. بعضی نیز گفته‌اند مادرش امیمة نام داشته و آزاد زنی بوده از قبیله‌ی فهم. قدما، در مناسبت و معنی کلمه‌ی تأبط شراً که بدان لقب یافته اختلاف دارند. برخی گویند چون شمشیری زیر بغل گذاشت و از خانه بدر رفت و از مادرش پرسیدند کجاست؟ گفت: «تأبط شراً و مضی لوجهه»، یعنی: «مایه‌ی شری زیر بغل زد و سر خود گرفت و رفت.» بعضی گویند که مادرش روزی دید کیسه‌ای پر افعی کرده و زیر بغل گرفته؛ آن کلمه گفت و او بدان لقب نامبردار شد. شاید قبیله‌اش بس که از او تبهکاری دیدند بدین لقبش نامیدند، یعنی همیشه شری نهفته دارد و بلایی از آستینش سربر می‌آرد.

ظاهراً خردسال بود که پدرش مرد و مادرش به همسری ابوکبیر هذلی که دزدی قهار بود درآمد. ابوکبیر ناپسریش را هم مثل خود بارآورد. شاید هم سیه‌چردگی و کنیززادگی، و سرکوفتی که قبیله از این بابت به پسرک می‌زدند در صعلوک شدنش اثر داشت. وی با شنفری در بیشتر رهزنیها همراه بود، رفیق دیگری هم داشت به نام عمروبن براق. دیوان تأبط شراً چاپ نشده، اما اشعار فراوانی از او در کتب ادب پراکنده است. ماجراهای گوناگون برای او نقل می‌کنند که رنگ و انگ قصه‌های عامیانه را دارد و همین، زمینه‌ای شده است که دستکاری و جعل در شعر منسوب بدو سهم وسیعی داشته باشد. از جمله لامیه به مطلع «ان بالشعب الذی دون سلع» که در حماسة ابی تمام بدو نسبت داده شده، به گفته‌ی روات از بر ساخته‌های خلف احمر است، (10) و شاید از همین قبیل باشد اشعاری که در آن از برخورد با جن و غول حکایت می‌کند. در سرآغاز مفضلیات قصیده‌ی بلندی از تأبط شراً هست که با وصف خواب و رؤیا شروع می‌شود و بلافاصله به توصیف یکی از ماجراهای ناکامش می‌پردازد: تأبط شراً با شنفری و عمروبن براق به عشیره‌ی بجیلة در طائف می‌زنند اما آنها بر سرآبی برای دزدان کمین گذاشته‌اند که دستگیرشان کنند. سه رفیق حیله‌ای ماهرانه زده به حالت دو می‌گریزند و نجات می‌یابند، در وصف دوندگی خود گوید:

آن شب در «عیکتان» فریاد برداشتند
و تیزتکان‌شان را به تعقیب من و ابن براق که می‌دوید، برانگیختند.
چون شترمرغی پرآشفته و بال به پهلو چسبیده،
یا آهویی در مرغزار، به حرکت درآمدند:
اما نه اسب کاکل بر سر و نه مرغ که از ستیغ کوه سرازیر شود،
در سرعت به من نمی‌رسید.
تا نجات یافتم و نتوانستند غنیمت مرا بگیرند
اما از آن شتاب و گامهای فراخ برداشتن، چونان دیوانه‌ای بودم. (11)
و به دنبال آن، صعلوکی از طراز خویش را بدینگونه می‌ستاید:
اگر یاری و پشتگرمی جویم، باری از صاحب بصیرتی
پیشگام و ستوده نام،
میان عشیره به سرفرازی پیشتاز،
و نهیب آمرانه‌اش بین رفقا طنین‌انداز،
باریک ساق و کشیده پی، شب پیمای در تند باران؛
پرچمدار جنگ و انجمن آرای صلح،
سخنساز حکمت پرداز، دنیاگرد آفاق نورد.
و اکنون که آهنگ کارزار دارم چنین کسی دادرسی را شایست:
بلند فریاد ژولیده موی. (12)
تأبط شراً علاوه بر صفات یاد شده، بذل و بخشش را فراموش نکرده جزء خصایل صعلوکان می‌آورد و آن را به صورت محاوره بین خود و سرزنش کننده‌ای مطرح می‌کند:
داد از این ملامتگوی ایرادگیر تحقیر کننده
که با سرزنش، سراپایم را به آتش کشید.
می گوید: مالی [هنگفت] به باد دادی.
چه می‌شد اگر آن همه پارچه و سلاح و نفایس را نگه می‌داشتی؟
اما این نصیحت نیست، سرکوفت است
آیا اگر مال را نگه می‌داشتم، باقی ماندنی بود؟ (13)
شاید از آنچه گذشت روشن شده باشد که صعلوکان راهزن جاهلی، گاه منعکس کننده‌ی صفات والای مردانه‌ی منبعث از پهلوانان و یکه سواران بودند. تأبط شراً همچنان به حادثه‌جوییهای خویش ادامه می‌داد تا در یورشی بر سرزمین هذیل به قتل رسید.

اما شنفری، (14) از عشیره‌ی اوس بن حجر است (از جمله عشایر قبیله‌ی یمنی ازد)، یعنی از نسب قحطانی است. کلمه‌ی «شنفری» به معنای «ستبرلب»، دلالت می‌کند که از سوی مادر خون حبشی در تن داشته و سیه چردگی را از او به ارث برده بود و از این جهت او نیز از اغربة (کلاغهای) عرب به شمار است. شنفری نه در ازد بلکه در قبیله فهم بزرگ شد. در سبب هجرت او با مادر و برادرش به سرزمین فهم روایات مختلف است، شاید صحیح‌ترین روایت آن باشد که پدرش به دست قبیله‌ی ازد کشته شد و مادرش به قبیله‌ی بنی فهم کوچید. از جمله‌ی دلایلی که این را تأیید می‌کند آن است که یکی از اهداف یورشهای او عشیره‌ی ازدی بنی سلامان بوده که به تصریح شنفری در اشعارش، حمله‌اش به آن جنبه‌ی تقاص داشته است. مربی شنفری در فن صعلوکی و راهزنی تأبط شراً بوده‌است که همراه وی به دزدی می‌رفت تا صعلوکی قهار و غیر قابل مقاومت شد، آنگاه پیوسته ازدیان را مورد تاراج و آزار قرار می‌داد تا آنجا که نوشته‌اند نود و نه تن از آنان را به انتقام خون پدر کشت تا بالاخره کمینی بر وی نهادند و گرفتندش و به فجیع‌ترین حالت، مثله و قطعه قطعه‌اش کردند و گوشتش را به درندگان دادند. گویند مردی با پا به جمجمه‌اش زد، جمجمه به پای آن مرد گرفت و پایش قلم شد و افتاد و مرد و بدینگونه قربانیان ازدی شنفری به صد رسید. سرنخ افسانه در این قضیه هویداست و افسانه بافی در اخبار شنفری نیز چون رفیقش تأبط شراً نقش خود را ایفاء کرده‌است.

شنفری دیوان کوچکی دارد که جزء مجموعه‌ی طرائف الادبیة وسیله‌ی لجنة التألیف و الترجمة و النشر» چاپ شده است. مشهورترین شعرش «لامیة العرب» است که البته بدو بسته‌اند و به نص راویان از جعلیات خلف احمر است (15) که استادانه ساخته و موضعی در جنوب یمن را در آن نام برده (که گویا محل تردد شنفری بوده است تا بدین نشان شعر را مستند و قابل تصدیق و توثیق بنمایاند. لامیة العرب تصویر جانداری است از زندگی صعلوکان و روح وحشی و بدوی آنان. در دیوان شنفری سپس به قصیده‌ی تائیه برمی‌خوریم که در مفضلیات نیز آمده، به اضافه‌ی قطعات دیگر. چنانکه از اشعارش پیداست همچون تأبط شراً لاغر و باریک اندام بود با لباس ژنده و کفش دریده. اگر جز تائیه‌اش را در دست نداشتیم همان کافی بود که زندگانی و ماجراهایش را تصویر کند. پیشتر ابیاتی از آن را که در ستایش امیمة همسر ایده آل و وفادارش سروده است آوردیم، در ابیات بعد، هجومش را بر بنی سلامان به همراه چند رفیق صعلوک و بر رأسشان تأبط شراً وصف می‌کند: گروهی چند نفری با کمانهایی که از بس کار کرده به تیرگی و سرخی گراییده، نترس و بی پروا، پیاده از دره‌ای دوردست - جایی بین «مشعل» و «جبا» - راه افتاده‌اند؛ شبگیر و پگاه راه سخت را می‌پویند تا به مقصد برسند و اگر هم شکست بخورند باکی نیست که «هر کس به غارت رود یا دست پر باز می‌گردد و یا ناکام.» (16)
سپس در تصویری طنزآمیز، وکیل خرج گروه به «مادر بچه ها» تشبیه می‌شود که سخت خسیس و ناخن خشک است و حتی جیره‌ی بخور و نمیر هم نمی دهد مبادا کار به درازا بکشد و از گرسنگی بمیرند، اما بالفعل همه گرسنه‌اند:
مادر بچه‌ها را می‌بینم با چه خست و ناخن خشکی جیره می‌دهد؛
می ترسد که اگر زیادی بدهد بینوا بمانیم؛
اما هم اکنون گرسنه‌ایم، این چه سیاستی است در پیش گرفته!؟
این ننه صعلوک لاغروی ما نه چادرنشین است و نه چادر به سر، وضعیتش روشن است
یک ترکش دارد با سی چوبه تیر، که تا احساس کند پیادگان سر رسیدند، می‌جنبد
پارچه ور کشیده، همانجور که خر نر وحشی از ماچه‌هایش دفاع می‌کند،
مواظب است و جولان می‌دهد.
وقتی دشمن سررسید [دست به کمان برده] تیرهایش را خرج می‌کند.
آن گاه سبک تیغ برمی کشد
شمشیری بران از پولاد ناب؛ سفید چون نمک، مواج و براق بسان
آب در برکه،
وقتی از خون سیراب شود مثل دم گوساله به بازی و تکان درمی‌آید. (17)
همین طور که در قصیده پیش می‌رویم از اهداف یورشش بر بنی سلامان سخن می‌گوید، که به خونخواهی پدر است و آتش کین فرونشاندن و جگر خنک کردن:
بجزای آن جنایت که پیشتر کرده بودند
حق خاندان سلامان را کف دستشان گذاشتیم
قوسی به من افتخار می‌کنند و تهنیت می‌گویند، اما من بعکس
میان قومی دیگر می‌زیم که زادبوم من نیست. (18)
درگیرودار غوغا از «عبدالله» انتقامی کشیدیم و دلی خنک کردیم؛
و از «عوف» نیز.
من اگر شیرینی‌ام را طالب باشند شیرینم
اما هرگاه ملول و تلخکامم کنند تلخم. (19)
و بدینگونه زندگی شنفری همه ماجرا و جنگ و گریز بود، تا دشمنان بدو دست یافتند و کشتندش.
سومین صعلوک نامدار جاهلی عروة بن ورد عبسی (20) است که پدرش از دلاوران و بزرگان قبیله بود و نقش مهمی در نبردهای داحس و غبراء داشت. (21) لیکن مادرش از «نهد» بود، عشیره‌ای کم اهمیت و کم ارج از قضاعة؛ و همین عروة را آزار می‌داد و در اعماق ضمیر خویش احساس عار می‌کرد. گوید:
گمان ندارم مرا ننگی باشد جز آنکه داییهایم از نهد نسب می‌برند. (22)

همین «عیب» پاک نشدنی مایه‌ی گرفتاری عروة شد و او را علیه اغنیاء برانگیخت، اما نه شورشی بیفرهنگانه و ضد اخلاق. عروة به یک آدمکش آواره در اعماق بیابانها تبدیل نشد قبیله طردش نکرد، بلکه با کردار و رفتاری تحسین انگیز در نظر معاصران و بعدیها به موقعیتی رشک انگیز و قابل ملاحظه میان قبیله دست یافت، چرا که عروة صعلوکی را از ابواب «مروت» می‌شمرد و «صعلکة» را به عنوان طریق همیاری و تعاون اجتماعی بین خود و فقرای قبیله‌اش انتخاب کرده بود، از این رو «عروة الصعالیک» لقبش دادند. هر زمان صعلوکان دچار شکست و ناکامی می‌شدند و در تنگنا قرار می‌گرفتند، نزد او گرد می‌آمدند و او پذیرایی می‌کرد و نیازهاشان را برمی‌آورد. در اغانی می‌خوانیم: «در خشکسالیها و قحطسالیها که مردان قبیله، پیران و بیماران و ناتوانان را می‌گذاشتند و می‌رفتند، عروة به کمک اینان برمی‌خاست و کومه‌ها و سردابهایی بدیشان اختصاص می‌داد و پرستاری می‌نمود. آنگاه با بیمارانی که شفا یافته و ناتوانیهایی که قوت گرفته بودند به غارت و رهزنی می‌رفت، و باقیماندگان را نیز در غنیمتش سهمی بود. وقتی خشکسالی مرتفع و شیر و محصول فراوان می‌گردید آوارگان به قبیله باز می‌گشتند به اینان نیز سهمی می‌رسید چنانکه برخی به کلی مستغنی می‌شدند. از این رو عروة الصعالیک نامیدندش.» ابوالفرج در جای دیگر از همان کتاب آورده است که وقتی قبیله‌ی عبس دچار قحطی می‌شدند، گرسنگان و بینوایان‌شان بر در خانه‌ی عروة گرد آمده می‌نشستند و به محض مشاهده‌ی او فریاد می‌زدند: «یا ابا الصعالیک اغثنا»، عروة به رقت می‌آمد و بیرون می‌شد و آنان را اسباب معیشت می‌داد. (23)

آنچه گذشت از روح بزرگ عروة حکایت می‌کند. در واقع یورشهای عروة مانند شنفری و تأبط شراً به خاطر تاراجگری نبوده است، بلکه به منظور کمک به مضمحل شدگان، بینوایان، مریضان و مستضعفان قبیله بوده‌است، و جالب اینکه اموال توانگران سخاوتمند را که بذل و بخشش می‌کردند مصادره نمی کرده، بلکه اشخاص معروف به بخل و خست را که به محتاجان کمک نمی‌کردند و خویشاوندپرور و ضعیف نواز نبودند، هدف قرار می‌داده است. (24) بدینگونه «صعلکة» عروة تبدیل می‌شود به نوعی بلند پروازی اخلاقی و شاخه‌ای از «فروسیت»؛ بلکه از لحاظ همبستگی و همیاری اجتماعی بین صعلوک و بیچارگان قبیله از فروسیت پیشی می‌گیرد تا آنجا که عروة خود را بر دیگران مقدم نمی‌داشت و سهمی به اندازه‌ی یک خانه نشین و مریض برمی داشت و بدین گونه ضرب المثل مهربانی و دلسوزی و سخاوتمندی و ایثار بود.
عروة را دیوانی است به روایت ابن سکیت که در گوتینگن و الجزایر و قاهره و بیروت چند بار به چاپ رسیده. در اشعار وی مفاهیم بلندی که یاد کردیم تکرار می‌شود - مضامینی که معاصران و نسلهای بعد از او را به اعجاب شدید واداشته است. اخلاق و صفات او مورد پیروی قبیله‌اش قرار گرفت. معاویه می‌گفت اگر از تبار عروة پسری باقی مانده بود دلم می‌خواست که دختر بدو می‌دادم. (25) عبدالملک بن مروان گوید: هر کس حاتم را سخی‌ترین مرد بشمارد به عروة ظلم کرده است، و نیز گوید: اگر پدرم مروان نبود، خوش داشتم پسر عروة بن ورد باشم؛ همو که سروده است:
من مردی‌ام جویای نام نیک؛ و سفره و کاسه‌ام همگانی است
تو هم هوس نام نیک داری اما تنها غذا می‌خوری.
آیا تو چون فربهی و من پژمرده، مرا ریشخند می‌کنی؟
اما بدان که من در راه حقگزاری فرسوده شده‌ام.
و گوشت تنم در چندین بدن تقسیم شده،
و من در فصل گرما با آب تنها، آن هم جرعه جرعه تغذیه می‌کنم. (26)
شک نیست که عروة هدفش دستیابی به حد اعلای نیکی و ایثار و رفع مشکل فقر و نداری از تیره‌روزان و ضعفا بود. اکنون بر قصیده‌ای از او درنگ می‌کنیم، به روایت اصمعی در اصمعیات، که بر این اساس از معتبرترین و صحیح‌ترین اشعار عروة شمرده می‌شود. شعر با خطاب به زنش سلمی آغاز می‌گردد که شوهر را به خاطر ماجراجویی و حادثه طلبی و یورشگری و جنگاوری به ملامت گرفته. عروه پاسخ می‌دهد که این به خاطر ستودگی و ماندگاری نام است، به علاوه من خطر می‌کنم تا تو همسرم بی نیاز باشی و احساس فقر و خواری و پستی نکنی. زن دلسوزانه دادوقال راه انداخته می‌گوید: «وای بر تو، از این لشکرکشی با سی چهل پیاده یا سواره دست نخواهی کشید؟»، (27) مرد جواب می‌دهد:
ای زن آزرمی بدار و تأمل کن؛
این خویشاوندان که دوروبر ترا گرفته‌اند، اینها که از زور گرسنگی
مچ دستشان سیاه شده،
این برو بچه‌های پدربزرگم که نمی توانمشان راند،
مانع تن زدن و خانه نشینی منند. (28)
آنگاه دو نمونه‌ی صعلوک بد و صعلوک خوب تصویر می‌کند: صعلوک بد تنبل و سست است و دربند معیشت اهل و عیال نیست و قانع به این است که لقمه‌چین سفره‌ای باشد:
ننگ بر صعلوکی که چون شب درآید، به استخوان لیسی افتد
و روشناس هرجاست که قربانی کشته‌اند،
و هر شب به مهمانی دوستی توانگر رفتن را برای خویش بی نیازی می‌شمرد.
شب می‌خسبد و صبح برجا می‌نشیند و شن و ماسه از پهلو می‌تکاند
و زنان قبیله را در کارها کمک می‌کند،
مثل شتری علیل و بیکاره و لخت. (29)
چنین صعلوک بیکاره‌ای سزاوار هرگونه ملامت است، چرا که زندگانی پست و دون همتانه‌ای را می‌گذراند، اما صعلوک بلند همت را سزد که همسرش و دیگران بستایند و تشویق کنند:
بنامیزد صعلوکی آتشین روی، همانند جرقه سوزان و درخشان،
هماره در کمین و مشرف بر دشمنان،
دشمنانی که دایم نهیب دورباش می‌زنند،
و هر چه فاصله داشته باشند از گزندش ایمن نیند
چنین کسی اگر با مرگ مواجه گردد نیکنام است
و اگر به ثروت دست یابد چه بهتر. (30)
عروة سپس انگیزه و اهداف تاخت و تازهایش را بیان می‌کند:
آیا رواست که عشیره‌ی «معتم» و «زید» هلاک شوند
و من با این جان بی پروا خطر نکنم؟
اما اکنون که از ما خاطر جمع شده‌اند و درامانند،
سواره سر می‌رسیم
و گله‌ی شتران وحشت زده‌شان را ربوده به سرزمین خود می‌رانیم،
و به نوک نیزه و ضرب شمشیر، طلایه‌ی قوم را پس می‌زنیم.
روزی به غارت نجد و نجدنشینان می‌روم
و روزی به سروقت بیابانیان،
و هر شب مرا میهمانان محترم و بزرگوار هست
شترم یله است و دستم تهی. (31)
به راستی هم عروه صعلوک شرافتمندی بود که توانست «صعلکة» را ارتقاء دهد و به حد بزرگمنشی و مردانگی برساند. چرا که از اندیشه‌ی تضامن اجتماعی و محتوای آنکه ایثار و فقیرنوازی است تصوری نیرومند در ذهن داشت، پس تنها برای خود نمی کوشید بلکه پیشتر و بیشتر از هر چیز به رفع بدبختی و گرفتاری درماندگان عشیره می‌اندیشید. (32)

پی‌نوشت‌ها:

1- برای تحقیق در شعر صعلوکان رجوع کنید به دکتر یوسف خلیف: الشعراء الصعالیک فی العصر الجاهلی، چاپ دارالمعارف مصر. (نویسنده)
2- این کلمه که دقیقاً معادل لغوی صعلوک (سالوک) است در کتاب سمک عیار مکرر به کار رفته. - م. (مترجم)
3- رجوع به یادداشت مترجم درباره‌ی عنترة (ص 394). بدنیست تذکر داده شود که در الکامل مبرد بر اینان به جای اغربة «غربان العرب» اطلاق شده است که همین هم جمع غراب است (ج1، ص 310). - م. (مترجم)
4- الاغانی، ج18، ص 210. (نویسنده)
5- ذیل الامالی قالی، ص 188؛ دیوان شنفری چاپ لجنة التألیف و الترجمه و النشر، ص 40؛ دیوان عروة، چاپ الجزایر، ص 120. (نویسنده)
6- در تحریر اخیر اسکندرنامه (منسوب به منوچهر خان حکیم) نیز از عیار نابکار به «گرگ» تعبیر شده است. - م. (مترجم)
7- الاغانی، ج21، ص 42؛ دیوان الهذلیین؛ چاپ دارالکتب، ج2، ص 127:

و انی لأثوی الجوع حتی یملنی *** فیذهب لم یدنس ثیابی و لا جرمی
و أغتبق الماء القراح فأنتهی *** اذا الزاد أمسی للمزلج ذاطعم
أرد شجاع البطن قد تعلمینه *** و أوثر غیری من عیالک بالطعم
مخافة أن أحیا برغم وذلة *** و للموت خیر من حیاة علی رغم
(نویسنده)

8- این یادآور رفتار عیار پیشگان ایرانی در قرن اولیه‌ی اسلامی است آنچنانکه در تواریخ و داستانها آمده. - م. (مترجم)
9- برای شرح حال تأبط شراً رجوع کنید به الاغانی، ج18، ص 209؛ الشعر و الشعرا، ج1، ص 271؛ شرح شواهد المغنی سیوطی، ص 19 و 43؛ خزانة الادب بغدادی، ج1، ص 66. (نویسنده)
10- رجوع کنید به شرح تبریزی بر حماسة ابی تمام، ذیل قصیده‌ی مذکور. (نویسنده)

11- لیلة صاحوا و أغروا بی سراعهم *** بالعیکتین لدی معدی ابن براق
کأنما حثحثوا حصا قوادمه *** أو أم خشف بذی شث و طباق
لا شیء أسرع منی لیس ذا عذر *** وذا جناح بجنب الرید خفاق
حتی نجوت و لما ینزعوا سلبی *** بواله من قبیض الشد غیداق
(نویسنده)

12- لکنما عولی ان کنت ذا عول *** علی بصیر بکسب الحمد سباق
سباق غایات مجد فی عشیرته *** مرجع الصوت هدا بین أرفاق
عاری الظنابیب ممتد نواشره *** مدلاج أدهم واهی الماء غساق
حمال ألویة شهاد أندیة *** قوال محکمة جواب آفاق
فذاک همی و غزوی أستغیث به *** اذا استغثت بضافی الرأس نعاق (نویسنده)

12- بل من لعذالة خذالة أشب *** حرق باللوم جلدی أی تحراق
بقول أهلکت مالا لو قنعت به *** من ثوب صدق و من بز و أعلاق
عاذلتی ان بعض اللوم معنفة *** و هل متاع و ان أبقیته باق
(نویسنده)

13- ترجمه‌ی احوال شنفری را در الاغانی (چاپ ساسی) ج21، ص 87؛ خزاتة الادب، ج2، ص 16-14؛ شرح مفضلیات ابن الانباری، ص 195 به بعد؛ ذیل الامالی، ص 208 به بعد؛ الشعراء الصعالیک یوسف خلیف، ص 328، ببینید. (نویسنده)
15- الامالی قالی، چاپ اول، ج1ص 157. (نویسنده)

16- و باضعة حمرالقسی بعثتها *** و من یغز یغنم مرة و یشمت
خرجنا من الوادی الذی بین مشعل *** و بین الجبا، هیهات، أنشأت سربتی
أمشی علی الأرض التی لن تضرنی *** لأنکی قوماً أو أوصاف حمتی
أمشی علی أین الغزاة و بعدها *** یقربنی منها رواحی و غدوتی
(نویسنده)

17- و أم عیال قد شهدت تقوتهم *** اذا أطعمتهم أوتحت و أقلت
تخاف علینا العیل ان هی أکثرت *** و نحن جیاع، أی آل تألت
مصعلکة لا یقصر الستر دونها *** ولا ترتجی للبیت ان لم تبیت
لها وفضة فیها ثلاثون سیحفاً *** اذا آنست أولی العدی اقشعرت
و تأتی العدی بارزا نصف ساقها *** تجول کعیر العانة المتلفت
اذا فزعوا طارت بأبیض صارم *** ورامت بما فی جفرها ثم سلت
حسام کلون الملح صاف حدیده *** جراز کأقطاع الغدیر المنعت
تراها کأذناب الحسیل صوادراً *** و قد نهلت من الدماء و علت

لایل در ترجمه‌ی مفضلیات در تشبیه بیت اخیر تأمل کرده و آن را دلیل گرفته است بر اینکه شنفری در حقیقت یمنی بوده است چه عرب قدیم فقط در بلاد یمن گاو اهلی را می‌شناخت (رجوع کنید به ترجمه‌ی مفضلیات لایل، ج2، ص 68). - مؤلف.
(نویسنده)
18- مقصودش از اولیها، ازدیان است که شنفری در اصل از آنها بوده و از دومیها بنی فهم که شنفری میان اینان می‌زیسته است. - مؤلف. (مترجم)

19- جزینا سلامان بن مفرج قرضها *** بما قدمت أیدیهم و أزلت
و هنی بی قوم و ما ان هنأتهم *** و أصبحت فی قوم و لیسوا بمنبتی
شفینا بعبدالله بعض غلیلنا *** و عوف لدی المعدی أو ان استهلت
و انی لحلو ان أریدت حلاوتی *** و مرد اذا نفس العزوف استمرت
(نویسنده)

19- ترجمه‌ی احوال عروة بن ورد را در الاغانی (چاپ دارالکتب)، ج3، ص 73؛ الشعر و الشعراء، ج2، ص 657؛ خزانة الادب، ج4، ص 194؛ الشعراء الصعالیک یوسف خلیف، ص 320، ببینید. (نویسنده)
21- الاغانی، ج3، ص 88. (نویسنده)

22- و ما بی من عار اخال علمته *** سوی أن أخوالی - اذا نسبوا - نهد
دیوان عروة، ص 157.
(نویسنده)
23- الاغانی، ج3، ص 78 و 81: الشعر و الشعراء، ج2، ص 657. (نویسنده)
24- الاغانی، ج3، ص 81. (نویسنده)
25- همان، ج3، ص 73. (نویسنده)
26- همان، ج3، ص 74:
انی امرؤ عافی انائی شرکة *** و أنت امرؤ انائک واحد
أتهزأ منی أن سمنت و أن تری *** بجسمی شحوب الحق، و الحق جاهد
أفرق جسمی فی جسوم کثیرة ***و أحسو قراح الماء، و الماء بارد
(نویسنده)

27- الاصمعیات، چاپ دارالمعارف، ص 35:
تقول: لک الویلات هل أنت تارک *** ضبوءاً برجل تارة و بمنسر (نویسنده)

28- أبی الخفض من یغشاک من ذی قرابة *** و من کل سوداء المعاصم تعتری
و مستهنیء، زید أبوه، فلا أری*** له مدفعاً، فاقنی حناءک و اصبری (نویسنده)

29- لحی الله صعلوکاً اذا جن لیله *** مصافی المشاش آلفاً کل مجزر
یعد الغنی من دهره کل لیلة *** أصاب قراها من صدیق میسر
ینام عشاء ثم یصبح قاعداً *** یحث الحصا عن جنبه المتعفر
یعین نساءالحی ما یستعنه *** فیضحی طلیحاً کالبعیر المحسر
(نویسنده)

30- ولله صعلوک صحیفة وجهه *** کضوء شهاب القابس المتنور
مطلاً علی أعدائه یزجرونه *** بساحتهم زجر المنیح المشهر
و ان بعدوا لا یأمنون اقترابه ***تشوف أهل الغائب المتنظر
فذلک ان یلق المنیة یلقها *** حمیداً، و ان یستغن یوماً فأجدر
(نویسنده)

31- أیهلک معتم وزید ولم أقم *** علی ندب یوماً ولی نفس مخطر
ستفزع بعد الیأس من لا یخافنا *** کواسع فی أخری السوام المنفر
نطاعن عنها أول القوم بالقنا *** و بیض خفاف وقعهن مشهر
و یوماً علی غارات نجد و أهله *** و یوماً بأرض ذات شث و عرعر
یریح علی اللیل أضیاف ماجد *** کریم و مالی سارحاً مال مقتر
(نویسنده)

32- این شعر تلخکامانه و سخریه آمیز هم از عروة است:
بگذارید در راه مال اندوزی بکوشم، که بدحال ترین مردم فقیرانند.
مرد بیچیز هر چند نیک و با شخصیت باشد، از همه خوارتر و بیکس و کارتر است.
نزدیکان از او دوری می‌جویند، زنش سرزنش می‌کند و بچه‌اش بدو تشر می‌زند،
اما صاحب مال و حشمت، دل یارانش از شوق او در پرواز است.
و خدای آمرزگار ثروت، گناهان انبوهش را کم می‌انگارد! - م. (مترجم)

منبع مقاله :
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط