شاعران مسیحی دوره‌ی جاهلی

در حالی که عرب شمالی نسبت به یهود احساس دشمنی می‌کردند و یک عرب هم یهودی نشد، آن احساس را نسبت به مسیحیان و مسیحیت نداشتند. و هر چند که اعراب در مجموع آیین شرک و بت پرستی را به مثابه‌ی نماد استقلال و
چهارشنبه، 7 مرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شاعران مسیحی دوره‌ی جاهلی
 شاعران مسیحی دوره‌ی جاهلی

 

نویسنده: دکتر شوقی ضیف
مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو



 

در حالی که عرب شمالی نسبت به یهود احساس دشمنی می‌کردند و یک عرب هم یهودی نشد، آن احساس را نسبت به مسیحیان و مسیحیت نداشتند. و هر چند که اعراب در مجموع آیین شرک و بت پرستی را به مثابه‌ی نماد استقلال و سیادت خویش حفظ می‌کردند که مبادا طعمه‌ی ادیان اقوام مجاور شوند، اما غسانیان (در شام) به آئین مسیحی گرویدند، و مسیحیت بین آرامیان عراق رواج داشت و از اواخر قرن ششم میلادی لخمیان (منذریان) نیز به مسیحیت گرویدند. قبل از آن، مسیحیت بین جمعی از عرب حیره منتشر شده بود، اینان «عبادیون» خوانده می‌شدند یعنی: بندگان خدا یا خداپرستان (و در خود این کلمه دلالتی هست) که مخلوطی از قبایل گوناگون بودند. مسیحیگری در جنوب [حجاز] هم رایج بود و نجران از مراکز مهم مسیحی شمرده می‌شد؛ همچنانکه بعضی قبایل شمالی و شرقی مانند قضاعة و کلب و طی و بکر و تغلب و تنوخ و تمیم به مسیحیت شناخته شده‌اند. به گفته‌ی یعقوبی، (1) کمی پیش از اسلام عده‌ای در مکه نیز به مسیحیت گرایش یافته بودند. این همه بدان معناست که عقیده‌ی مسیحی در جزیرة العرب منتشر شده بود و بسیاری از اعراب به آن دین درآمده بودند، و حتی در آثار شاعران مشرک و بت پرست از «راهب» به عنوان یک شخصیت مردمشناخته یاد شده است.

مشهورترین شاعر مسیحی در جاهلیت، عدی بن زید (2) شاعر مشهور حیره است که جزء عبادیون و از خاندانهای اشرافی مسیحیت بود. پدرش سمت کارگزار دیوانی دولت ایران و منذریان را داشت و چون پسرش عدی بزرگ شد وی را به شیوه‌ی ایرانی تربیت کرد. عدی زبان فارسی را هم مثل عربی به خوبی می‌دانست و تیراندازی و چوگانبازی ایرانی آموخته بود و دیری نکشید که خود نیز به خدمت دیوان خسروپرویز (سلطنت 628-590 میلادی) درآمد و مأمور اعراب شد. گویند خسرو وی را به رسالت با هدیه‌ای نزد پادشاه بیزانس فرستاد، در آنجا عدی مورد تجلیل قرار گرفت و در بازگشت هنگامی که از دمشق عبور می‌کرد زبانش به شعر باز شد و چون به حیره بازگشت پدرش درگذشته بود. مدتی بین حیره و مداین رفت و آمد داشت. اما پس از چندی میانه‌اش با نعمان منذری (ملقب به ابوقابوس) به هم خورد. گویند شخصی از بنی مرینا میانه‌ی آن دو را به هم زد و گویا به نعمان گفته بود که عدی مدعی است که او ترا به کار گماشته و تو عامل اویی. نعمان کین عدی در دل گرفت تا در مراجعت عدی از نزد خسرو فرصت جسته وی را بازداشت کرد، اشعار مهرجویانه و ستایش آمیز عدی سودی نبخشید تا خبر به خسرو رسید و به نعمان نوشت عدی را رها سازد. اما پیک وقتی رسید که عدی را در زندان خفه کرده بودند. خسرو از شنیدن خبر بسیار خشمگین شد و چه بسا این از مهمترین عوامل عزل نعمان از سوی خسرو باشد.

مهمترین موضوع در شعر عدی نخست وصف می ‌و میخوارگی است، و بعد یاد مرگ و نیستی. در موضوع باده‌ستایی، عدی پدر خمریه سرایانی از قبیل اعشی، و بعدها ولید بن یزید [اموی] و ابونواس محسوب می‌شود. گویند یکی از ندیمان ولید، قاسم بن طویل عبادی بود، ولید با این شاعر و ادیب بزم آرا نهایت انس داشت و به گمان ما همو بود که شعر عدی را برای ولید روایت نمود و معبد و دیگر خنیاگران روی این قبیل اشعار نغمه و آواز ساختند:
ملامتگران، اول صبح به بالینم آمدند که مگر بیدار و هشیار نمی شوی؟
و من متوجه نشدم که این گله دوستانه از یار است یا بیگانه.
سپس گفتند آیا به صبوحی مهمانمان نمی کنی؟
کنیزکی برخاست و ابریقی پر باد صاف و ناب - به رنگ چشم خروس - پیش آورد. (3)
پیداست شعر بالا نمونه‌ای از آهنگها و ترانه‌های ولید و خمریه سرایان بعدی است و قاسم عبادی ولید را به این سبک شعر توجه داده و در مسیر دنباله روی از آن هدایت کرده است.
روات در کنار اشعار باده ستایانه، به عدی اشعاری در مضمون فنا و زوال عمر نسبت داده‌اند که خود دو قسم است: یکی اشعاری که از زندگی و مرگ و ناپایداری دنیا سخن می‌گوید، مانند آنچه از زبان حال مقابر سروده است:
هر که ما [ گورستانیان ] را ببیند،
به یقین بداند و با خود بگوید که او نیز درگذشتنی است.
گردش روزگار بر او ابقاء نمی کند، همچنانکه کوههای سرسخت را برمی‌اندازد.
بسا کسان در امنیت مدام، بی شتاب، عمری به خوبی و خوشی گذراندند،
و باده با آب درآمیخته نوشیدند.
آخر شتر [زندگی‌شان] اینجا خوابید.
تندباد روزگار در ربودشان، آری روزگار مردکش است.
و جوانان را که جویای خوبی و خوشیند هدف قرار می‌دهد؛
اینجا و آنجا، اینگونه یا آنگونه. (4)
دوم اشعاری به سبک قصه و حکایت که تاریخ درگذشت شاهان و پیشینیان را وسیله‌ی پنداندوزی و عبرت آموزی قرار می‌دهد:
ای که در سرزنش و نکوهش دهر داد سخن می‌دهی
آیا خود بیگناه و ستوده‌ای؟
ای نادان فریب خورده مگر از روزگار عهد امان داری؟
مرگ بر چه کسی ابقاء کرده و چه کسی از دستبرد محفوظ است؟
خسرو خسروان انوشروان کجا رفت؟ شاپور چه شد؛
و نیز ملوک ارجمند روم که نام و نشانشان نمانده است. (5)
به همین ترتیب از پادشاهان متعدد که کاخهای بلند برافراشتند و سرانجام فانی شدند و به گور رفتند و نیست و نابود گردیدند نام می‌برد، تا آنجا که:
پس از آن موفقیتها و پیروزیها و قدرت و مکنت
در دل گور نهفته شدند
و چون برگ خشک بازیچه‌ی بادهای شرقی و غربی گردیدند.(6)

بحتری در حماسه اشعار به مضامین فوق منتسب به عدی بن زید بسیار آورده است که به نظر ما همگی قابل اعتماد نیست و در این باب همان نظر را داریم که در مورد اشعار مشابه منسوب به اعشی ابراز داشتیم. ظاهراً قصاصان و واعظان از اینگونه اشعار، فراوان برساخته‌اند. لذا بسیاری از اشعار منسوب به عدی را می‌شود مجعول دانست و شاید به همین سبب بود لغت نویسان از استشهاد به اشعار وی اجتناب نموده‌اند. ابن سلام به کثرت جعل در اشعار وی اشاره کرده گوید: «عدی بن زید ساکن حیره و مراکز روستایی و کشاورزی بوده، پس زبانش نرم و روان و ساده است؛ لذا اشعار زیاد بدو بسته اند که جدا کردن صحیح و سقیم آن آسان نیست.» (7) ظن قوی می‌رود که درست به همین دلیل، اصمعی و مفضل نیز در منتخبات خود شعری از عدی نیاورده‌اند. پیش از این گفتیم که در شعر عدی تصریح به تثلیث مسیحیانه نیست و نباید مسیحی بودن امثال عدی در جاهلیت را خیلی جدی تلقی کنیم چرا که در عمق ضمیرشان ره نیافته، هر چند مسلماً بی اثر نبوده است. تأثیرات مسیحیانه مانند کلمات «راهب»، «ناقوس»، «محراب» و «کنیسه» اینجا و آنجا در اشعار جاهلیان مشرک و بت‌پرست به چشم می‌خورد و حتی از انبیاء نام برده اند، که لویس شیخو، از آن برداشت غلط کرده و اکثرشان را جزء شاعران نصرانی جاهلیت آورده است.

شاید مهمترین شاعر جاهلی از مشرکان که موضوع تأثر از اهل کتاب را منعکس می‌کند امیة بن ابی الصلت ثقفی (8) شاعر طائف باشد. گویند با احبار در آمیخت و به حنفاء پیوست و خرقه پوشید و به تنسک گرایید و پیش از بعثت پیغمبر به مکه (و زیارت کعبه) می‌آمد و عبدالله بن جدعان از بزرگان نامی مکه را مدح می‌گفت. از آن جمله است:
آیا حاجتم را بگویم یا آزرمگینی تو مرا کفایت است؟
تو آن رادمردی که گردش صبح و شام اخلاق بزرگوارانه‌اش را تغییر نمی دهد،
و آسمان هستی که بر زمین نیکیها و اصالت بنی تیم سایه افکنده‌ای (9)
و شعر دیگری بدینگونه:
عطای تو صله گیرنده را زینت است، و هر عطایی چنین نیست.
درخواست از چون تویی عار نباشد،
هر چند بسیاری از پیشانی به عرق نشستنها، ننگ آور است. (10)
اما وقتی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) برای دعوت قوم او به اسلام کس فرستاد، امیة را توفیق الهی نصیب نشد و به اسلام نگروید و شیطان سوء عملش را در نظرش بیاراست. و به دشمنی حضرت برخاست و حتی از راه عناد زبان به جسارت گشود. چنانکه پس از شکست عظیم قریش در بدر و کشته شدن سروران و اشراف آن، دلش به درد آمد و در قصیده‌ی رثائیه‌ی درازی شیون برداشت که:
در بدر و عقنقل چه بسیار از قبیله داران والا مقام برخاک افتادند،
چرا بر این رادمردان اصلمند ستوه خصال نگریی؟ (11)
شولتهس (Schulthess ) مجموعه‌ای از ابیات ابن ابی الصلت را گردآورده، و با ترجمه‌ی آلمانی به سال 1911 در لیپزیگ منتشر ساخت. بشیریموت نیز به سال 1936 مجموعه‌ای از اشعار وی را تحت عنوان دیوان امیه بچاپ رسانده است. اشعار مذکور پیرامون دو موضوع اساسی است: یکی بیان آفرینش آسمانها و زمین و پیدایش هستی و استدلال از آن بر وجود خدا، و صحبت از مرگ و فنا و رستاخیز و عذاب و ثواب، بر این گونه:

اله العالمین وکل أرض *** ورب الراسیات من الجبال
بناها و ابتنی سبعاً شداداً *** بلا عمد یرین ولا رحال
و سواها و زینها بنور *** من الشمس المضیئة و الهلال
و من شهب تلالأ فی دجاها*** مرامیها أشد من النصال
و شق الارض فانبجست عیوناً *** وأنهاراً من العذب الزلال
و کل معمر لابد یوماً *** وذی دنیا یصیر الی زوال
ویفنی بعد جدته ویبلی *** سوی الباقی المقدس ذی الجلال
وسیق المجرمون وهم عراة*** الی ذات المقامع والنکال
فنادوا ویلنا ویلا طویلا*** وعجوا فی سلاسلها الطوال
فلیسوا میتین فیستریحوا *** و کلهم بحرالنار صال
وحل المتقون بدار صدق *** و عیش ناعم تحت الظلال (12)

به وضوح معلوم است که در ساختن این قطعه از کلمات و عبارات قرآنی کمک گرفته شده است و سبکی سست و ضعیف دارد، لذا بگمان ما ابیات مذکور و نظایر آن را به امیة بربسته‌اند. موضوع دوم در اشعار منسوب به امیة اشاره به قصص انبیاء است که از موضوع اول، کمتر مشکوک نیست بلکه بیشتر تردیدانگیز است، مانند قطعه‌ی زیر که داستان خواب ابراهیم و ذبح اسماعیل و قربانی گوسفند به جانبهای او را، تقریباً آن طور که در قرآن آمده [و با الفاظ قرآنی] به نظم درآورده است:

و لأبراهیم الموفی بالنذ *** ر احتساباً و حامل الاجزال
بکره لم یکن لیصبر عنه *** أو یراه فی معشر أقتال
یا بنی اننی نذرتک لهب *** شحیطافا صبر فدی لک حالی
فأجاب الغلام: ان قال فوه *** کل شیء لله غیر انتحال
فاقض ماقد نذرت لها واکفف *** عن دمی أن یمسه سربالی
بینما بخلع السرابیل عنه *** فکه ربه بکبش جلال
قال: خذه وارسل ابنک انی *** للذی أن فعلتما غیر قال (13)

پیداست این ابیات سست و مبتذل را قصاص یا واعظی متأخر از عصر جاهلی به هم بافته است. هیار با ملاحظه‌ی اشعار امیة (14) پنداشت که یکی از مآخذ و منابع قرآن را پیدا کرده است، اما اگر عربیدان و سبک شناس شعر جاهلی بود به درستی درمی یافت که اشعار منتسب به امیه آشکارا جعلی است و در آن خطای فاحش نمی‌غلتید که حتی چند مستشرق رد و انکارش کنند. به نظر می‌آید انتساب اشعار منحول به امیة سابقه‌ی کهن داشته باشد. ابن سلام می‌نویسد:
حسن بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) از نابغه‌ی جعدی درخواست که شعری از خود بخواند، و او شروع کرد به انشاد قصیده‌ای بدین مطلع:

الحمدالله لا شریک له *** من لم یقلها فنفسه ظلما

یعنی «تمام ستایش خدای بی انباز را، و هر کس این را نگوید به خود ستم کرده است»
حسن بن علی فرمود: یا ابالیلی، آنچه ما تاکنون شنیده‌ایم این ابیات از امیة بن ابی الصلت است، نابغه جعدی گفت: «یابن رسول الله»، به خدا اول کسی که آن را به زبان آورده منم» (15) پس از دیرباز شعر نابغه‌ی جعدی و امیة درآمیخته بوده است. دیگر از اشعاری که از قدیم به امیة بربسته‌اند قصه‌هایی از جانوران و مرغ و مار است که در این جنبه با عدی بن زید مشترک می‌باشد، و ظاهراً از همان شعرهاست که واعظان از قول امیة و عدی، محض عبرت و نصحیت سروده‌اند. و چون ملاحظه کنیم که از اشعار راجع به حیوانات منسوب به امیة در کتاب جاحظ (16) زیاد نقل شده، در می‌یابیم که جعل اشعار به نام امیة از قدیم بوده است.

پی‌نوشت‌ها:

1- تاریخ الیعقوبی (چاپ اروپا)، ج1، ص 298؛ و نیز رجوع کنید به: ابن هشام، ج1، ص 239؛ المحبر ابن حبیب، ص 71. (نویسنده)
2- راجع به احوال عدی بن زید رجوع کنید به الاغانی، چاپ دارالکتب، ج2، ص 97 به بعد؛ الشعر و الشعراء، ج1، ص 176؛ خزانة الادب، ج1، ص 184 به بعد؛ الموشح مرزبانی، ص 72؛ و کتاب لویس شیخو: النصرانیة و آدابها بین عرب الجاهلیه. (نویسنده)
3- الاغانی (چاپ دارالکتب)، ج7، ص 65:

بکر العاذلون فی وضح الصبح *** یقولون لی ألا تستفیق
لست أدری و قد جفانی خلیلی *** أعدو یلومنی أم صدیق
ثم قالوا ألا اصبحونا فقامت *** قینة فی یمینها ابریق
قدمته علی عقار کعین الدیک *** صفی سلافها الراووق
(نویسنده)

4- من رآنا فلیحدث نفسه *** أنه موف علی قرن زوال
و صروف الدهر لایبقی لها *** و لما تأتی به صم الجبال
رب رکب قد أنا خوا عندنا *** یشربون الخمر بالماء الزلال
عمروا دهراً بعیش حسن *** آمنی دهر هم غیر عجال
ثم أضحوا عصف الدهر بهم *** و کذالک الدهر یودی بالرجال
و کذاک الدهر یرمی بالفتی *** فی طلاب العیش حالا بعد حال
(نویسنده)

5- الاغانی، ج2، ص 138:

أیها الشامت المعیر بالدهر *** أأنت المبرا الموفور
أم لدیک العهد الوثیق من الأیام *** بل أنت جاهل مغرور
من رأیت المنون خلدن أم من *** ذا علیه من أن یضام خفیر
أین کسری: کسری الملوک أنوشر ***و ان أم أین قبله سابور
و بنو الأصفر الکرام ملوک الروم *** لم یبق منهم مذکور
(نویسنده)

6- ثم بعد الفلاح و الملک و الامة *** و ارتهم هناک القبور
ثم صاروا کأنهم ورق جف ***فألوت به الصبا و الدبور
(نویسنده)

7- ابن سلام، ص 117؛ و نیز نگاه کنید به الحیوان جاحظ، ج7، ص 149؛ الشعر و الشعراء، ج1، ص 176. (نویسنده)
8- راجع به امیة بن ابی الصلت رجوع کنید به الاغانی، چاپ ساسی، ج16، ص 69؛ ابن سلام، ص 220 به بعد، خزانة الادب، ج1، ص 130؛ حیاة الحیوان دمیری، ج2، ص 154؛ الشعر و الشعراء، ج1، ص 429. (نویسنده)
9- ابن سلام، ص 222؛ الاغانی (چاپ دارالکتب)، ج8، ص 328:

أأذکر حاجتی أم قد کفانی ***حیاؤک ان شیمتک الحیاء
کریم لا یغیره صباح *** عن الخلق الکریم و لامساء
و ارضک کل مکرمة بنتها *** بنو تیم و أنت لهم سماء
«بنی تیم» طایفه‌ی عبدالله بن جدعان است. (نویسنده)

10-عطاوک زین لامرئی قد حبوته ***بخیر، و ما کل العطاء یزین
ولیس بشین لامرئی بذل وجهه *** الیک، کما بعض السؤال یشین (نویسنده)

11-ماذا ببدر فالعقنقل *** من مرازبة جحاجح
هلا بکیت علی الکرام *** بنی الکرام أولی الممادح
(نویسنده)

12- دیوان امیة، چاپ شولتهس، ص 30. (نویسنده)
13- همان، ص 33. (نویسنده)
14- مجله آسیایی (1904)، بخش چهار، جزء دهم، ص 125؛ تاریخ الآداب العربیة بروکلمان، ج1، ص 113؛ دایره المعارف الاسلامیة، ذیل «امیة». (نویسنده)
15- ابن سلام، ص 106 به بعد. (نویسنده)
16- الحیوان، ج2، ص 320 به بعد؛ ج3، ص 511 به بعد؛ ج4، ص 196 به بعد. (نویسنده)

منبع مقاله :
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط