تو سربازی یا ما؟!
روزنامه اطلاعات یك مطلبی مینویسد به نام تفاهم روحانیت و دولت، كه آقای خمینی میفرستد عقب مسعودی مسؤول روزنامه اطلاعات كه این تفاهم چیست و از كجاست؟ بگو این تفاهم را كی كرده، من تفاهم كردهام؟ یا آقایان دیگر تفاهم كردهاند این تفاهم بایستی روشن بشود! خلاصه او هم پیغام میفرستد كه این مربوط به ما نیست و مقاله از طرف ساواك آمده! آقای خمینی فشار میآورد كه بایستی این را خودت توی روزنامه بنویسی و تكذیب كنی، اگر نكنی من تو را تكذیب میكنم. خلاصه مسؤول روزنامه میافتد روی عز و التماس كه ما تقصیر نداریم و از طریق ساواك بود. در این گیر و دار، سرهنگ مولوی رییس سازمان امنیت تهران میآید آنجا و به آقا میگوید كه من فكر میكنم كه صلاح بر این باشد كه شما دست از این اعتراض و تكذیب كردن روزنامه اطلاعات بردارید و اگر برندارید در هر حال ما سربازیم، و تا میگوید ما سربازیم، آقا میتوپد به او كه: مرتیكه تو كجایت سرباز است! اگر سرباز بودید چادر زنانه سرتان نمیكردیدكه فرار كنید، سرباز ما هستیم كه در هر حال از این مملكت دفاع كردیم و دفاع میكنیم! خلاصه مولوی دیگر دید هیچ چیزی نمیتواند بگوید. (1)جز آنكه شاه برود راه دیگری نیست
آیت الله شهید صدوقی نقل میكند: یكروز دو نفر از تهران پیش من به یزد آمدند (كه یكی از آنها مطمئناً از طرف ساواك بود) و گفتند كه ما یك پیشنهادی برای شما داریم. و آن پیشنهاد این است كه شاهنشاه حاضر شدند تمام تشكیلات دولتی را در اختیار آقای خمینی بگذارند. شما و دو نفر دیگر پیش آیت الله خمینی بروید و بگویید كه هرچه هست به ایشان تفویض میكنیم. هیأت دولت مجلسین ارتش و تمام تشكیلات دولتی را بدون كم و كسری در خدمت حضرت آیت الله خمینی قرار میدهیم، منتهی به یك شرط كه شاه باشد و سلطنت كند نه حكومت. من مقداری فكر كردم و عاقبت گفتم آمادگی خود را بعداً اظهار میكنم. (بعد معلوم شد كه شهربانی و ژاندارمری و ساواك در این مسأله دخیل بودهاند). ما به شهربانی فرستادیم تا تذكرهای برای پاریس بفرستیم. تا پیغام رفت بلافاصله تذكره سبزرنگی كه نمیدانم به آن چه میگفتند (شاید به آن تذكره سیاسی می گفتند) یك افسری آورد و دو دستی تقدیم كرد. بعد از این ماجرا من به سوی قم حركت كردم تا با اخوی امام حضرت آیت الله پسندیده تماس بگیرم و درباره این پیشنهاد با ایشان صحبت كنم. ایشان در جواب من درباره این موضوع گفتند من آنها را پیش شما فرستادم چندی پیش همین دو نفر به اینجا آمده بودند و از من چنین چیزی خواسته بودند و من، شما و آن دو نفر را معرفی كردم. من به ایشان گفتم: آقای پسندیده حالا واقع امر هرچه باشد، اولاً كه امام صد درصد نمیپذیرند به علاوه ما از سوی این طرف به سوی پاریس میرویم و رادیو و تلویزیون خواهد گفت: فلان كس و فلان كس از طرف «شاه» برای اصلاح رفتند این دیگر آبرویی برای ما نمیگذارد. ایشان گفتند: نه درباره شما چنین چیزی نیست. با این حال من استخاره كردم كه برویم یا نرویم. استخاره این طور به ما نشان داد كه فعلاً صبر كنیم. من به یزد برگشتم در این خلال پیغامهایی از طرف شاه به استاندار یزد داده شده بود كه بیاید با ما ملاقات كند كه من قبول نكردم. دو سه روز بعد یكی از نزدیكان امام تلفن كردند كه: «شما بنا بود به پاریس بیایید چه شد؟ گفتم معذورم نمایید.»گفتند: «درباره تو این حرفها اثری ندارد و امام مایلند كه شما به پاریس بیایید و در ضمن آقای خامنهای را هم به همراه خود بیاورید.» بعد از تلفن پشت ما دیگر گرم شد و فهمیدیم كه چیزی نیست هرچه خواستم با آقای خامنهای تماس بگیرم نشد.خودم با چند تن از دوستان از جمله آقای اعتمادیان به پاریس رفتیم. آنجا در خدمت امام ملاقاتهایی انجام شد و همین صحبتها را من با امام كردم. قبلاً هم سنجابی و بازرگان این حرفها را زده بودند. به امام عرض كردم كه من نیامدهام كه آن حرفها را بزنم و از شما چیزی بخواهم و میدانم كه شما هیچگونه موافقتی در این مورد ندارید، از باب سرگذشت عرض میكنم (قبلاً هم
بازرگان و سنجابی به شما گفتهاند) كه اینها همچنین خواستهای داشتهاند و می دانم كه صد درصد مورد پذیرش شما واقع نمی شود. ایشان فرمودند: «بلی اینها شیطانند و باید به این معنی شیطان از اینها درس بگیرد یك همچو نهضتی كه در عالم نظیر نداشته در ایران شده است و آنها تمام همتشان بر این است كه این نهضت شكست بخورد و پس از خوابیدن نهضت اگر ما بخواهیم چنین نهضتی را از نو تجدید كنیم صد در صد برای ما میسر نیست و پس از آن
كه نهضت خوابید و خودشان بر اوضاع و احوال مسلط شدند صد در صد بدتر از قبل عمل خواهد كرد. ثانیاً بر فرض آنكه راست بگویند و تمام اختیارات را به ما واگذار كنند و شاه هم باشد كه سلطنت كند نه حكومت، آن وقت من جواب آن زنی كه ظهر وقتی كه سفرهاش را پهن میكرده و دو سه تا جوانانش در كنارش بودهاند و با هم غذا میخوردند حالا نگاه می كند و میبیند كه هیچ یك از جوانانش نیستند و همه شهید شدند، جواب این زن را چه بگویم؟ او بگوید كه جوانهای ما را به كشتن دادند و خودشان رفتند صلح كردند و آشتی نمودند؛ نخیر جز آنكه شاه برود چیز دیگری نیست.» این حرف را ایشان در آن موقع كه میزد شاید صدی نود و نه مردم این معنی را محال میدانستند. (2)
من به خاطر زیارت دست از تكلیفم
بر نمیدارمحجت الاسلام حاج سید احمد خمینی نقل میكند: علت هجرت امام به پاریس به جریاناتی كه چند ماهی قبل از این تصمیم روی داد برمیگردد. با اوجگیری مبارزات مردم ایران، دو دولت ایران و عراق در جلساتی متعدد كه در بغداد تشكیل گردید، به این نتیجه رسیدند كه فعالیت امام نه تنها برای ایران كه برای عراق هم خطرناك شده است. توجه مردم عراق به امام و شور و احساسات زائرین ایرانی چیزی نبود كه عراق بتواند به آسانی از كنار آن بگذرد و بدین جهت برادر عزیزمان آقای دعایی را خواستند تا خیلی روشن نظرات شورای انقلاب كشور عراق را به عرض امام برساند.آقای دعایی نظرات عراق را برای حضرت امام بیان داشت كه خلاصه آن عبارت است از:
1- حضرت عالی چون گذشته میتوانید در عراق به زندگی عادی خود ادامه دهید، ولی از كارهای سیاسیای كه باعث تیرگی روابط ما با ایران میگردد، خودداری نمایید.
2- درصورت ادامهی كارهای سیاسی باید عراق را ترك كنید.
تصمیم امام معلوم بود. رو كردند به من و فرمودند گذرنامهی من و خودت را بیاور و من چنین كردم. آقای دعایی عازم بغداد شد، ولی از گذرنامهها خبری نشد. چندی بعد سعدون شاكر رئیس سازمان امنیت عراق خدمت امام رسید و مطالبی در ارتباط با روابط ایران و عراق، اوضاع عراق و منطقه و گزارشهایی از این دست را به عرض امام رسانید. ولی در خاتمه چیزی بیشتر از پیغام قبلشان نداشت. امام خیلی صحبت كردند كه متأسفانه ضبط نشد، مثلاً فرمودند: من هركجا بروم و (اشاره به زیلوی اتاقشان)فرشم را پهن كنم منزلم است و یا گفتند: من از آن آخوندها نیستم كه تنها به خاطر زیارت دست از تكلیفم بردارم. (3)
من به تكلیف خودم عمل میكنم و یك لحظه سكوت نمیكنم
یك روز از بغداد مرا خواستند و به من گفتند مركز عالی فرماندهی انقلاب تصمیم گرفته است نمایندهای رسمی برای مذاكره با آیت الله خمینی به نجف بفرستند. لذا وقت آن را تعیین كنید من پیام آنان را به امام عرض كردم ایشان بعدازظهری را برای مذاكره تعیین كردند. در روز موعود سعدون شاكر- كه آن وقت رئیس كل تشكیلات امنیت عراق بود- به اتفاق استاندار و رئیس سازمان امنیت و رئیس اوقاف نجف كه فارسی میدانست خدمت امام آمدند. ابتدا با اشاره به من از امام سؤال كردند كه ایشان از طرف شما نمایندگی دارد كه برای ما پیام شما را میآورد یا خیر؟ امام فرمودند: بله. سپس سعدون شاكر با احترام ولی در عین حال به طور جدی گفت: مطابق تحولات جدید در رابطه ما با ایران قرار بر این است كه به مخالفین یكدیگر اجازهی فعالیت ندهیم و ما به این تعهد پای بندیم، لذا از شما خواهش میكنیم به فعالیتهای علنی خود علیه شاه ایران خاتمه بدهید. امام در پاسخ فرمودند: من دست از فعالیتهای خود برنمیدارم. من نمیتوانم مردم ستمدیده ایران را كه زیر ستم شاه هستند فراموش كنم. مجدداً او یادآوری كرد ما موظف هستیم به تعهدمان عمل كنیم و نگذاریم شما فعالیتی داشته باشید، امام فرمود: شما اگر ناگزیر هستید من از عراق خارج میشوم آنگاه اشاره كردند به زیلویی كه زیر پای مباركشان پهن بود و فرمودند: هر كجا بروم زیلویم را پهن میكنم و كارم را انجام میدهم. سعدون شاكر گفت: كجا می روید؟ امام فرمودند: هركجا كه مستعمره شاه ایران نباشد و مأمورین او آنجا نفوذ نداشته باشند. این سخن خیلی بر آنان تلخ آمد، گفت: شما میدانید كه ما از بنیاد با رژیم شاه خوب نبوده و نیستیم. اما اكنون به دلیل مصالح كشورمان ناگزیر به این كار شدهایم. لذا از شما خواهش میكنیم مدتی فعالیتهای خودتان را متوقف كنید. امام فرمودند: نه من به تكلیف خودم عمل میكنم و برای یك لحظه هم سكوت را جایز نمیدانم. اگر برای شما مزاحمتی دارم، میروم. (4)آمریكا اگر از ما خوب بگوید، معلوم است خیانتكاریم!
دیروز یك زنی كه آمده بود اینجا (5) و مصاحبهای با من كرد و یكی از حرفهایش این بود كه شما را می بینم كه یك چهرهی آرامی دارید، ولی در خارج یك طور دیگر شما را معرفی كردهاند؛ این شما را ناراحت نمیكند؟ گفتم: از جهتی چرا و آن این است كه چرا باید انسان این طور باشد كه برای مقاصد خودش، یك مسائل خلاف واقع بگوید؟! خوب آنها گفتند كه خمینی وادار كرده است كه پستانهای زنها را ببرند! حالا شما آمدید اینجا، خوب، بروید توی مردم بپرسید كه آیا تا حالا پستانی بریده شده است تا این كه آمرش (6) یك كسی باشد. به او نگفتم، لكن واقع این است. میگویند شیطان را خواب دیدند با یك صورت خوبی! گفتند كه خوب، این كه غیر آن است كه به ما ارائه دادند. گفت: قلم دست دشمن است! مسأله این است. دیروز هم یك ورقهای آوردهاند اینجا گفتند این هیتلر است. هیتلر آن طرف دستش را پشتش زده و دارد این طور نگاه میكند؛ من هم آنجا كاریكاتوری... و یك شمشیر كشیدم، و یك عده هم سر و جمجمه آنجا هست كه اینها همه آنهایی است كه من سرهایشان را بریدهام!و ما هم نباید توقع داشته باشیم كه اینها برای ما خوب بگویند، اگر خوب بگویند، معلوم میشود ما خیانتكاریم! آن روزی كه من آن وقتها میگفتم كه نمیفهمد این دستگاه (7)؛ برای سقوط من این است كه آنها شروع كنند به تعریف كردن، آنها هر روز فحاشی میكنند؛ این غلط است. هرچه فحاشی بكنید این مردم میگویند كه این، مخالف اینهاست، اگر شروع كرده بودید به تعریف كردن، چه كردن و احترام كردن و اینها، ما كمكم تمام میشد كارمان! اگر چنانچه امریكا از ما تعریف كند و روزنامههای امریكا از ما تعریف كنند، آن وقت است كه باید به مردم بگویند این چه است قضیه؟ یك قضیهای است كه دارند تعریف میكنند! البته باید از ما تكذیب كنند، از شما هم باید تكذیب كنند و جمهوری اسلامی را هم باید تكذیب بكنند. (8)
بدگمانی نسبت به سازمان مجاهدین خلق (منافقین)
در سال 1353 دفترچهای زیر عنوان «شركتهای صهیونیستی در ایران» از سوی سازمان به دست من رسید. در این دفتر نشانی شركتهایی كه از سوی اشغالگران فلسطین در ایران پدید آمده همراه با نام اعضا و مدیران آن آورده شده بود، این نوشته چون در اصل تایپی و از روی آن فتوكپی شده بود، كمرنگ و ناخوانا بود از اینرو، دفتر یادشده را نزد امام بردم و از ایشان خواستم در صورتی كه صلاح بدانند برای چاپ آن اقدام كنم. امام پس از مطالعه آن از آن جا كه نسبت به صهیونیستها سخت خشمگین و از رخنه و نفوذ آنان در ایران بشدت نگران و اندیشناك بودند با چاپ آن موافقت نمودند.سپس آن را همراه با مقدمهای زیر عنوان «ایراد فلسطین دیگر» به چاپ رسانیدم و پیش از پخش آن بنا بر روش همیشگی، نخستین نسخه چاپ شده را به نزد امام فرستادم تا اگر نظری و پیشنهادی روی آن دارند اعلام نمایند و چون از سوی امام بی درنگ واكنشی نشان داده نشد، به گمان این كه امام با پخش این دفتر دید مخالف ندارند، به پراكندن آن دست زدم و چند نسخهای از آن را برای اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا و برخی دیگر از پارسی زبانان برون مرزی فرستادم. دیری نپایید كه امام مرا به حضور فراخواندند و دستور دادند كه از پخش این دفتر خودداری شود! من كه سخت شگفتزده شده بودم از علت این امر جویا شدم، امام پاسخ دادند: شما در مقدمه از سازمان ستایش كرده و نوشته
اید «سازمان مجاهدین خلق كه خدا یارشان باد» و این روا نیست. من با لحنی تأسف بار اظهار داشتم در این شرایط كه كمونیستها همه نوشتهها، اعلامیهها و كتابهای «چریكهای فدای خلق» را به عربی و زبانهای دیگر ترجمه میكنند و در دسترس همگان قرار میدهند، ما روی پیروی از شما هیچ گونه پشتیبانی تبلیغاتی از سازمان نكرده
ایم و در مقدمه این دفتر نیز تنها وظیفهی خود دانستیم كه برای آنان كه با نام خداوند یكتا به مبارزه با رژیم شاه برخاستهاند دعا كنیم، آیا دعا برای سازمانی كه به نام خدا حركت میكند به نظر عالی نارواست؟
امام در پاسخ فرمودند: «شاه نیز دم از خدا میزند، بنابراین برای او نیز دعا كنید.»!! این سخن امام مانند پتكی بود كه بر سرم فرود آمد با شگفت زدگی گفتم: «آخر ما درباره این سازمان چنین بدگمانی نداریم.» امام بی درنگ پاسخ دادند: «نخیر داشته باشید.» (9)
امام سازمان مجاهدین خلق را تأیید نكردند
وقتی سر و صدای مجاهدین بلند شد و یكی دو عملیات صورت گرفت، جاذبهی آن موجب شد تا روحانیون دستاندركار مبارزه علیه شاه از آنان ترویج كنند. بعضی پا را فراتر گذاشته كمك مالی میكردند و بعضی پا را فراتر گذاشته و عضو شدند. در هر محفلی ترویج خوبی و دین و تقوای آنها بود. كار به جایی رسید كه مراجع عظام هم به نفع آنان اعلامیه دادند. موقعی كه بعضی از اعضای سازمان را رژیم میخواست اعدام كند و نوشتند كه اینها آدمهای متدین و حافظین قرآنند، آنها را نكشید. ولی در این موقع این سؤال برای همه بود كه چرا امام كه در رأس مبارزات است كلمهای دربارهی اینها نمیگوید. حتی یكی از بزرگان امروز مرا در تهران خواست و گفت شنیدهام میخواهی نجف بروی، گفتم آری، گفت به آقا بگو اینان حكومت را میگیرند و شما ناچار، آنها را تأیید میكنید. ولی تأیید شما دیگر دیر شده است. پس تا دیر نشده آنها را تأیید كنید! گفتم چشم و رفتم و به امام گفتم و امام سكوت كردند. امام نه تأیید كردند نه برای آنان پول دادند و نه حاضر شدند كلمهای دربارهی آنان بگویند. وقتی علت را در این زمینه از امام سؤال كردم، فرمودند من كتابهای اینها را خواندم، دیدم اسلامی نیست و انحراف دارد، لذا تأیید نكردم و این در حالی بود كه این كتابها را در قم و تهران و مشهد خوانده بودند. (10)شناخت انحرافِ منافقین
در سفری كه قصد داشتم در نجف خدمت امام برسم، با یكی از دوستان ملاقات كردیم. ایشان به من گفت به امام بگویید تأیید از مجاهدین خلق را هرچه سریعتر انجام دهند، كه دیر میشود و عقب میمانیم! خدمت امام مطلب را عرض كردم. امام فرمودند: آقایان... هم مرا تشویق به دفاع از آنان كردند، ولی شماها متوجه نیستید، اینها شما را بازی دادهاند. اینها به اسلام ما معتقد نیستند. دوستان خارج از كشور هم در این مورد به من فشار آوردهاند، ولی آنها هم سرشان كلاه رفته است. (11)عدم حمایت از منافقین
پس از تبعید امام به نجف، رژیم شاه عدهای از منافقین را در دوبی دستگیر كرد و قصد داشت آنها را با هواپیما به تهران انتقال دهد. این افراد موفق شدند هواپیما را بربایند و به بغداد ببرند. رژیم بعث عراق به دلیل اینكه نتوانسته بود اطلاعاتی را كه میخواست از آنها بگیرد، آنان را تحت شكنجه و فشار زیادی قرار داده بود. در این هنگام تراب حق شناس- كه از اعضا سازمان منافقین بود- با نامهای كه از مرحوم آیت الله طالقانی از ایران آمده بود به خدمت امام رسید. مرحوم طالقانی از امام خواسته بود كه به رژیم عراق گوشزد كند كه اینها مورد اعتماد هستند و آزاد شوند و این آغاز ارتباط امام با جریان سازمان یافته مبارزه مسلحانه در ایران بود. پیام مرحوم طالقانی به امام با مركب نامرئی در تقویم جیبی حق شناس بود كه او در حضور امام آن را مرئی كرد و با علامتی كه در پیام بود: «انهم فتیه آمنوا بربهم و زدناهم هدی» اینها جوانانی بودند كه ایمان به خدای خودشان داشتند. پس ما هدایت آنها را افزون كردیم. در پیام از امام خواسته بود كه اظهارات حامل پیام را گوش كنید و از اعضای سازمان حمایت كنید. امام پیام را شنیدند و به اظهارات حق شناس هم گوش كردند، ولی در تصمیم گیری عجله نكردند و به روز بعد موكول كردند. روز بعد كه من برای دریافت پاسخ به خدمت ایشان رسیدم، فرمودند من مصلحت نمیبینم كه از بعثیها چیزی را بخواهم و تا به الآن من خواستهای از آنها نداشتهام. لذا در هر تصمیمی آزاد بودهام و اینها طبیعتاً نتوانستهاند خواستهای را بر من تحمیل كنند. تو خود اگر راهی می دانی برای نجات آنها دنبال كن، اما من مصلحت نمیبینم دخالت كنم. (12)برخورد با گروههای محارب و ملحد
سال 1361 كه خدمت امام گزارشی از دفاع دانشگاهها ارائه نمودیم به ایشان عرض كردیم، گروههای دیگر را به عنوان محارب و ملحد نمیخواهیم به این صورت محدود بكنیم و تودهایها كه فعلاً احساس خطر از آنها نمیشود. امام فرمودند كه من خوف دارم از اینها، اینها برای سی سال آینده برنامه ریزی میكنند، برای پنجاه سال آینده برنامه ریزی میكنند. (13)بی اعتنایی به تبلیغات سوء
یك روز كه من خدمت ایشان رسیدم به بنده فرمودند شما به عنوان نماینده من در اروپا به آنجا مسافرت كنید. البته كار شما این است كه بایستی مسلمانان و دانشجویان را به معارف بلند اسلامی آشنا كنید و با رسانهها مصاحبه كنید و مردم را نسبت به انقلاب روشن كنید و هدف از انقلاب را بیان كنید و در رفع نابسامانیها بكوشید و... بنده رفتم به اروپا و سفر اول من دو ماه طول كشید. بعد كه برگشتم، عكسها و نوشتههای فراوانی آورده بودم كه چقدر رسانههای گروهی اروپا مطبوعاتشان علیه امام و انقلاب ما مطلب نوشته بودند.عكسهایی از حضرت امام در حالی كه شمشیر به دستش است و حمله میكند. عكسهایی كه امام وسط ایستاده و گرزی در دست ایشان هست و اطرافش رئیس جمهور امریكا، نخست وزیر شوروی، نخست وزیر انگلستان و رئیس جمهور فرانسه هستند كه امام با گرز به كلهی اینها میكوبد. من از این مسائل ناراحت بودم و به امام عرض كردم باید كار كنیم و... امام فرمودند: شما ناراحت نباشید، معلوم است كه انقلاب ما خیلی اساسی است، خیلی كارگر افتاده، خیلی مؤثر شده است. اگر این جور نبود، ما باید ناراحت میشدیم. شما از این ناراحت نباشید. اینها سیلی خوردهاند و ضربت خوردهاند. منتهی باید بیدار باشیم و این انقلاب را حفظ كنیم و راه خود را ادامه بدهیم. (14)
با شاه ملاقات نمیكنم
آقای روغنی طی ملاقاتی با امام، مسأله ملاقات با شاه را مطرح كرد و اظهار داشت: اگر شما با او ملاقات كنید، شاید اختلافات حل شود و این ابر سیاهی كه آسمان دو طرف را كدر ساخته است از میان برود و خواستههای روحانیت تأمین شود. امام در پاسخ اظهار داشت: «... این اظهار تمایل دستگاه، برای ملاقات من با شاه به منظور حل مشكلات و اصلاح امور نیست. بلكه آنها بخوبی دریافتهاند كه شاه تا آنجا در میان اجتماع ساقط است كه اگر انگشت او به دریا برسد دریا نجس میشود، لذا میخواهند مرا وادار كنند با او ملاقات كنم تا مرا هم در اجتماع، مثل خود او ساقط و آلوده سازند» و بدین سان امام، زیركی و هوشیاری خود را به اثبات رساند و دست رد به سینه نامحرم زد. (15)پینوشتها:
1.برداشتهایی از سیره امام خمینی (رحمه الله علیه)، ج4، ص 58.
2.برداشتهایی از سیره امام خمینی (رحمه الله علیه)، ج4، صص 124 و 125.
3.برداشتهایی از سیره امام خمینی (رحمه الله علیه)، ج4، صص 140 و 141.
4.برداشتهایی از سیره امام خمینی (رحمه الله علیه)، ج4، صص 141 و 142.
5.اوریانا فالاچی، خبرنگار ایتالیایی.
6.دستور دهنده.
7.رژیم پهلوی.
8.صحیفه امام (رحمه الله علیه)، ج9، صص 527 و 528.
9.سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی (رحمه الله علیه)، ج3، ص 408.
10.سید احمد خمینی، برداشتهایی از سیره امام خمینی (رحمه الله علیه)، ج4، همان، صص 326 و 327.
11.همان، ص 326.
12.سیدمحمود دعائی، جلد چهارم، برداشتهایی از سیره امام خمینی (رحمه الله علیه)، صص 32 و 33.
13.بعد هم معلوم شد كه حق با امام بوده است و آن بینش نافذ الهی ایشان خیلی جاها را میدید. و ما آن وقتها خبر نداشتیم كه بعد كوس رسوایی تودهایها زده شد و معلوم گردید كه چی بود (حجت الاسلام و المسلمین دكتر احمدی، روزنامه كیهان، 1363/9/5، ص7).
14.آیت الله حسین نوری همدانی، مجله حوزه، خرداد و تیر 1368، ش32.
15.نهضت امام خمینی (رحمه الله علیه)، سید حمید روحانی، ج1، صص 815 و 816.
مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1390)، سیره سیاسی حضرت امام خمینی (رحمه الله علیه) (جلد هشتم) اصل شناخت دشمنان و ضرورت مرزبندی شفاف با آنان، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول