ریشه‌های شرقی فئودالیسم اروپایی

اعراب علاقه‌ی چندانی به اروپا نداشتند. در طول سال‌های 700 تا 1000م، دانش جغرافیایی اعراب همچنان افزایش می‌یافت، اما اطلاعات زیادی درباره‌ی اروپا به آن اضافه نشد. دلیل بی علاقگی اعراب به اروپا، وجود روابط خصمانه
يکشنبه، 25 مرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ریشه‌های شرقی فئودالیسم اروپایی
ریشه‌های شرقی فئودالیسم اروپایی

 

نویسنده: جان هابسون
مترجمان: مسعود رجبی
موسی عنبری




 

اعراب علاقه‌ی چندانی به اروپا نداشتند. در طول سال‌های 700 تا 1000م، دانش جغرافیایی اعراب همچنان افزایش می‌یافت، اما اطلاعات زیادی درباره‌ی اروپا به آن اضافه نشد. دلیل بی علاقگی اعراب به اروپا، وجود روابط خصمانه میان آنان نبود، بلكه اروپا چیز زیادی برای عرضه به اعراب نداشت.
كارلو سیپولا (1)
در دوران پیش از 1500م، موج گسترده‌ای از جریانات جهانی شدن پدیدار شد كه به موجب آن منابع گوناگون و پیشرفته‌ی شرقی به اروپا اشاعه یافت و نظام فئودالیته در اروپا را امكان پذیر كرد. با وجود این، اروپا در جریان نقل و انتقال فناوری‌ها، ایده‌ها و منابع از شرق به غرب، فقط ذینفع منفعل نبوده است، بلكه با شكل دهی به هویت خود، تا اندازه‌ای در ساخت تاریخ خود نقش داشته است.
این مقاله از سه قسمت تشكیل شده است. در قسمت اول به این سؤال پاسخ داده می‌شود كه اشاعه‌ی فناوری‌ها و ایده‌های پیشرفت شرق به غرب، چگونه به انقلاب كشاورزی اروپا در قرون وسطی دامن زد. در قسمت دوم به بررسی آن دسته از نیروهای جهانی می‌پردازیم كه نظام طبقاتی و سیاسی فئودالیسم را شكل دادند. در قسمت سوم، بستر جهانی شكل دهنده به هویت اروپایی مورد تحلیل قرار خواهد گرفت. به طور مقدمه بگوییم كه مسلك كاتولیك در تقویت و بازتولید نظام سیاسی، اقتصادی فئودالیته و نقش اساسی داشته است.

نیروهای جهانی و شرقی مؤثر در تشكیل اقتصاد فئودالی اروپا

در این قسمت به دو دلیل راجع به فناوری‌های انقلاب كشاورزی قرون وسطی مختصر صحبت می‌كنیم. دلیل اول آنكه بسترهای طبقاتی، سیاسی و اخلاقی ظهور اروپای فئودالی از اهمیت بیشتری برخوردارند. دوم آنكه، در تاریخ شكل گیری و پیدایش غرب، بر چگونگی پاگیری تجارت و سرمایه داری اولیه بعد از سال 1000م تأكید زیاد می‌شود.

مؤلفه‌های فن شناختی اصلی در انقلاب كشاورزی

بیشتر مورخان اقتصادی بر این موضوع اتفاق نظر دارند كه نظام فئودالیسم به واسطه‌ی مجموعه‌ای از فناوری‌های نوین مرتبط با هم، روی داد. از جمله‌ی این فناوری‌ها، آسیاب‌های آبی و بادی، خیش‌های قوی مخصوص شخم زمین، اهلی كردن حیوانات و ساخت نعل‌های آهنی برای اسب‌ها بودند (2). خیش‌های سنگین و قوی اهمیت خاصی داشتند. قبل از قرن هفدهم، تنها خیش مورد استفاده اروپاییان، خیش‌های سبُك مدیترانه‌ای بود. این خیش‌ها برای شرایط خشك جنوب اروپا مناسب بودند. چون در شرایط اقلیمی خشك، برای جلوگیری از تبخیر رطوبت زمین، به شخم سطحی نیاز است. این نوع خیش در شمال و غرب اروپا كارایی نداشت، زیرا خاك این منطقه به دلیل رطوبت زیاد زمین، مشكل زهكشی داشت. از این رو كشاورزی شمال و غرب اروپا، هنوز توسعه نیافته بود. اختراع خیش‌های سنگین به دلیل اینكه شیارهای عمیق ایجاد و مشكل زهكشی را برطرف می‌كردند، اوضاع را به كلی دگرگون كردند.
با وجود این، خیش‌های سنگین جدید نیز مشكلاتی داشتند كه برای استفاده از آنان باید این مشكلات رفع می‌شد. از آنجا كه عمق شیارهای این خیش‌ها بسیار بیشتر از خیش‌های قبلی بود، برای كشیدن آنان به چند گاو نر نیاز بود. اما گاوهای نر، بسیار گران بودند و سرعت و كارایی كافی را هم نداشتند. دهقانان به مرور زمان به استفاده از نیروی اسب روی آوردند. چون اسب قوی‌تر بوده و برای كشیدن خیش‌ها نیز، به تعداد كمتری از آنان نیاز است. اما استفاده از اسب‌ها نیز دو مشكل داشت: اول مشكل اهلی كردن آنان بود؛ و دوم به وسیله‌ای نیاز بود تا از ساییده شدن سم آنان جلوگیری و محافظت كند. افسار و یراق قدیمی مخصوص گاوهای نر كه به شكم و گردن آن بسته می‌شد، كارآمد نبودند، زیرا در صورت سنگین شدن بار، امكان داشت یراق حیوان را خفه كند. حل مسئله در زین و یراق مخصوص اسب بود كه به جای گردن به بدن حیوان بسته می‌شد. اغلب مورخان معتقدند كه این زین و یراق مخصوص، موجب شد نیروی كششی حیوان چهار تا پنج برابر افزایش یابد. نكته‌ی دیگر این بود كه استفاده از اسب‌ها در گل و لای، پوسیدن و عفونت سم آنان را دربرداشت. پس می‌بایست وسیله‌ای برای محافظت از سم آنان ابداع می‌شد. اختراع نعلهای آهنی این مشكل را حل كرد. بنابراین در حوالی قرن دهم یا یازدهم میلادی، یراق جدید اسب و نعل‌های آهنی موجب استفاده‌ی انبوه از خیش‌های سنگین در اروپا شد. آخرین فعالیتی كه این طرح را كامل می‌كرد، نقش آسیاب‌های آبی و بادی بود.

ریشه‌های شرقی اقتصاد اروپا در دوران فئودالیته

در تقابل با این گزاره‌ی عام اروپامدار كه می‌گوید اروپا همیشه در توسعه‌ی خودش پیشگام بوده است، ادعا این است كه برخی از مكان‌های اصلی پیشرفت‌های تكنولوژیكی خارج از اروپا بود و از راه جهانی شدن شرقی به اروپا منتقل شد. آنچه اروپا انجام داد، شبیه سازی و همانندسازی این اختراعات بود.
در اینجا سؤال این است كه اشاعه‌ی اختراعات تكنولوژیكی شرق به اروپا و شبیه سازی این اختراعات توسط اروپا چگونه صورت گرفت؟ همان طور كه در بالا گفتیم، مهم‌ترین این ابداعات، ساخت خیش سنگین بود. می‌دانیم كه پیش از هزاره‌ی اول میلادی در بسیاری از نقاط آسیا و آفریقا از خیش‌های معمولی استفاده می‌شده است. اما این خیش‌ها با خیش‌های سنگین به طور كامل تفاوت داشتند. اگر بسیاری از كتاب‌های مربوط به انقلاب كشاورزی قرون وسطی را بررسی كنیم می‌بینیم كه متأسفانه هیچ شخصی با اطمینان نمی‌داند كه اولین بار، خیش در چه نقطه‌ای از جهان اختراع شد و چگونه به سرعت در همه جا مورد استفاده قرار گرفت. گفته می‌شود اولین بار خیش به صورت محدود وجود داشت. مورخان فقط از "نقش مهم" این وسیله صحبت می‌كنند و به مكان منشأ آن توجه نمی‌كنند. محققان اروپامدار فرض گرفته‌اند كه اسلاوها نخستین كسانی بوده‌اند كه حدود سال 568م خیش را كشف كردند. اما لین وایت برخلاف این دیدگاه می‌نویسد كه: خیش توسط آنان كشف نشد، ‌بلكه از یك "منبع ناشناخته" به اسلاوها رسید (3). آنچه می‌دانیم این است كه اسلاوها بی‌درنگ بعد از هجوم آوارها (4) از سال 567 به بعد شروع به استفاده از این وسیله كردند. به هر حال با مرور ادبیات گسترده موضوع نتیجه‌ای راجع به ریشه‌های شرقی یا غربی خیش به دست نمی‌آید.
اما سؤال دیگر این است كه نعل آهنی و ابزار یراق اسب، اولین بار در كجا اختراع شد و مورد استفاده قرار گرفت. راجع به این موضوع نیز شواهد دقیقی وجود ندارد. شواهدی وجود دارد مبنی بر اینكه اولین بار نعل اسب توسط هون ها (5) در قرن پنجم مورد استفاده قرار گرفت (6). اما رومی‌ها از آن استفاده نكرده بودند. به نظر می‌رسد این اختراع در اواخر قرن نهم نخست از شرق (‌شاید سوریه) به اروپای شرقی آمده باشد و در پایان قرن دهم به بیزانس و از آنجا به بخش‌های عقب مانده اروپا گسترش پیدا كرده باشد (7). واقعیت این است كه ابزار و یراق اسب ابتدا در قرن سوم میلادی توسط چینی‌ها كشف شد و به نظر می‌رسد این یراق، شكل تكامل یافته‌ی همان یراقی باشد كه صد سال پیش از میلاد در همین كشور درهان چینا (8) استفاده می‌شده است. حتی یراق قبلی از "گلوبند و تنگ اسب" غربی بسیار كارآمدتر بود، به گونه‌ای كه یك نویسنده مدعی می‌شود كه: ارابه‌ی هان چینا در مقایسه با ارابه و كالسكه رومی و یونانی، به یك اتوبوس می‌ماند (9). بدینسان:
اگرچه ارابه‌های مصری، یونانی و رومی دارای حجم كم بودند و فقط دو نفر جای می‌گرفتند و به طور معمول با چهار اسب رانده می‌شدند، اما ارابه‌های چینی همیشه شش مسافر می‌گرفتند و دارای طبقه‌های سنگین بوده و اغلب با یك اسب رانده می‌شدند (10).
خلاصه كلام اینكه، یراق اسب، مستقیم از چین انتقال یافت. (11)
اگر این واقعیت را هم اضافه كنیم كه آسیاب‌های آبی و بادی نیز ابتدا در شرق اختراع شده بودند، به طور منطقی می‌توان نتیجه گرفت كه انقلاب كشاورزی قرون وسطی "تولد پاك غربی" (12) (زاییده غرب خالص) نبود، بلكه به اشاعه فناوری‌های گوناگون شرقی مدیون است. در اینجا قصد نداریم در اهمیت فناوری اقتصادی برای ایجاد فئودالیسم غربی اغراق كنیم، چون مجموعه‌ای از عوامل دیگر نیز در این مسئله مؤثرند كه حتی اهمیت بیشتری دارند. در این قسمت، به بررسی این عوامل می‌پردازیم.

جوانب نظامی و طبقاتی فئودالیسم: بستر شرقی

اقتصادها، فقط حاصل تراكم فناوری‌های مادی و اقتصادی نیستند. اقتصاد فئودالی اروپا نیز به طور كامل با نظام‌های طبقاتی، سیاسی و نظامی‌ای عجین بود كه بر پایه ساختارهای اخلاقی و هنجاری خاص استوار شده بودند. در قرن هشتم میلادی، نوع جدیدی از جنگاوری به نام سواره نظام ظاهر شد كه خود در ایجاد ساختار سازمانی دولت و اقتصاد فئودالی نقش مهمی داشت. پیدایش سواره نظام، خودش نتیجه ابداع ركاب برای زین اسب بود (13). قبل از ابداع ركاب، از اسب‌ها به خوبی در جنگ‌ها استفاده نمی‌شد، چون وی نمی‌توانست خودش را محكم روی زین نگه دارد. سواركار برای پرتاب نیزه می‌بایست فقط از قدرت بدنی خود استفاده كند. اما با ابداع ركاب، وی در پرتاب نیزه از قدرت اسب نیز استفاده می‌كرد. به همین دلیل او در میدان جنگ با استفاده دوگانه از قدرت خود و حیوان، نسبت به پیاده نظام، قدرت زیادتری داشت.
نویسندگان اروپامدار، ابداع ركاب اسب را به چارلز مارتل (14) در سال 733م نسبت می‌دهند. اما ایده‌ی اولیه ركاب، ابتدا در قرن دوم پیش از میلاد در هند مطرح شد. در سال 1000، در شمال هند (كه هوا سردتر بود و سواركار نمی‌توانست پا برهنه سوار اسب شود)، قلاب‌هایی پای سواركار چكمه پوش را نگه می‌داشتند. البته ابزار خیلی خطرناكی نیز بود چون در صورت پرت شدن سواركار، اسب او را روی زمین می‌كشید. پیشرفت بسیار مهم در این زمینه، ابداع ركاب‌های برنزی و آهنی بود كه در قرن سوم میلادی توسط چینی‌ها صورت گرفت. استفاده از این ركاب‌ها در 477م، در چین به طور كامل رایج شده بود (15). این ركاب‌ها از راه جاده ابریشم به مردمان آسیای میانه رسیده بود و به ظاهر در اواخر قرن هفتم به ایران رسیده است. به طور خاص، قبیله جوآن- جوآن (16)، استفاده از این نوع ركاب را به آسیای میانه گسترش دادند، چون آنان به سوی غرب در حركت بودند و در منطقه‌ای بین دانوب و تئیس (17) سكنی گزیده بودند. عرب‌ها نیز در 694م، ركاب‌های آهنی می‌ساختند و پس از این دوران است كه استفاده از ركاب‌های آهنی توسط وایكینگ‌ها و لمبارت‌ها به سوی غرب گسترش یافت. بنابراین ادعای مبنی بر ابداع ركاب توسط مارتل، نادرست به نظر می‌رسد.
ممكن است پاسخ داده شود كه شاید مارتل مبدع ركاب نبوده، اما بی گمان سواره نظام نوك حمله را او ابداع كرده است. شكی نیست كه مارتل در اروپا یك مبدع بوده است، اما اولین بار ایرانیان و بیزانسی‌ها بودند كه استفاده از نیروی سواره نظام آموزش دیده را آغاز كرده بودند. اعراب مسلمان در نبردهای با ایرانیان آموختند كه از سواره نظام استفاده كنند، به طوری كه بعد از 640م، استفاده از سواره نظام آموزش دیده، بخشی از سپاه مسلمین بود. این رویداد یك قرن قبل از مارتل بوده است. استفاده از سواره نظام در جنگ، ابتدا توسط آشوریان در هزاره اول قبل از میلاد آغاز شده بود. البته در این زمان، سواركاران فقط قادر به پرتاب تیر بودند و ركاب نداشتند. جالب اینكه، بسیاری از سلاح‌هایی كه آنها را به قرون وسطی اروپا نسبت می‌دهیم، مانند كمان‌های بلند، گرز و نیزه، همگی ابتدا در خاورمیانه پدید آمده بودند (18). سپاه مسلمین برای قرن‌های طولانی از فناوری‌های نظامی برتر استفاده می‌كردند كه بسیاری از آنان توسط اروپاییان تقلید و شبیه سازی شده بودند. بنابراین مارتل نه مبدع ركاب اسب بوده است و نه مبدع سواره نظام آموزش دیده.
حال سؤالی مطرح است كه سواره نظام آموزش دیده چگونه موجب پیدایش نظام سیاسی فئودالیته شد؟ مشكل اصلی جنگاوری مبتنی بر سواره نظام، هزینه‌ی زیاد آن بود. نظام اقتصادی‌ای می‌بایست تشكیل می‌شد كه سرمایه مازاد كشاورزی را از دهقانان بگیرد و برای ارتش سواره نظام خرج كند. بازرگانان به این منظور، زمین‌های خود را كه دهقانان در آن سكونت داشتند به شوالیه‌ها (خراجگزاران) واگذار كردند. شوالیه‌ها می‌توانستند دهقانان را استثمار كنند. به این ترتیب طبقه‌ی قدرتمندی از اشراف پدید آمد كه در برابر دهقانان و حاكمان، از قدرت بسیاری برخوردار بود. نظام سیاسی، اجتماعی فئودالیسم، این گونه پدید آمد. اما سؤال این است كه آیا این فرایند پاسخی به مشكلات نظامی موجود در اروپا بود یا اینكه عوامل جهانی دیگری نیز در آن مؤثر بودند؟
خیل عظیم مهاجرت آسیایی‌ها، اروپا را با مسائل نظامی متعددی مواجه كرده بود. مهاجرت‌های متعددی در اروپا نیز در نتیجه جا به جایی و رسیدن اقوام مختلف شرقی به اروپا در جریان بود. در 370م، هون‌ها به دلیل درگیری‌های نظامی گسترده كه تا چین امتداد داشت، از آسیا به سوی غرب حركت كردند. ورود هون‌ها موجب مهاجرت بسیار زیادی از ژرمن‌ها در كل اروپا و خارج از آن شد. در سال 567م آوارها (19)، به اروپا حمله كردند و سرزمین‌های بسیار زیادی را به تاراج بردند. آنان كه به طور خاص مجارستان را هدف قرار داده بودند، با نابود كردن قبیله‌ی گپید (20)، لمباردها را مجبور به فرار به سوی جنوب كردند. حملات آوارها تا قرن بعد همچنان ادامه یافت. (21)
در طول قرن نهم، امپراتوری مقدس رم كه در سال 800م با تاجگذاری شارلمانگ آغاز شده بود، در حال فروپاشی بود. در همین زمان، موج دیگری از مهاجرت‌های جهانی به اروپا در جریان بود. مسلمانان كه در جنوب اروپا و شمال آفریقا بودند، به اروپا حمله كردند و در سیسیل و ساردنییا استقرار یافته، حتی در سال 846م نیز حملاتشان را به رم گسترش داده بودند. مجارها نیز از سمت شرق به اروپا حمله و مجارستان امروزی را اشغال كردند و بخش دیگری از اروپا را مورد تاخت و تاز و غارت قرار دادند. آنان به هلند و آلمان نیز حمله كردند. حملات چندگانه وایكینگ‌ها در داخل اروپا نیز این حملات را كامل كرد. در نتیجه این مهاجرت‌های جدید كه بیشتر آن از طرف شرق بود، تركیب نژادی اروپا، به شكل جدیدی از نو سامان گرفت. بی گمان این دگرگونی‌ها و حوادث با ایجاد نظام سیاسی فئودالیته مرتبط بودند. به عبارت دیگر، نظام فئودالیته فقط محصول فناوری‌های جدید گسترش یافته از شرق به غرب (به خصوص ركاب اسب) نبود، بلكه پاسخی نیز به چالش‌های متعدد نظامی جهانی بوده است كه در طول سال‌های 370 تا 1000م از سمت شرق، اروپا را دربرگرفته بود. گفتنی است كه در نظام فئودالیسم، سازمان‌های سیاسی و نظامی با ساختار طبقاتی نیز درهم تنیده بودند. در این ساختار جدید، بخشی از قدرت به اشراف و نجبا واگذار شده بود. ایشان با اعمال قدرت بر دهقانان، توانستند سرمایه مازاد را جمع آوری كرده و آن را برای مقاصد جنگی صرف كنند. طولی نكشید كه نجبا، قدرت خود را علیه دهقانان و حكام تحكیم كردند. انعقاد قرارداد اجتماعی جدید بین نجبا و حكام، به نام فی اف (22) نشانی از این قضیه است. فی اف برخلاف قرارداد قبلی به نام بنفیس (23) كه قراردادی مادام العمر بین نجبا و حاكمان و به صورت موروثی بود كه نجبا آن را به ارث می‌بردند. این قرارداد، قدرت قابل توجهی به نجبا در برابر حكام می‌داد. به این ترتیب حق حاكمیت بر مناطق فئودالی پراكنده و تقسیم شد و نجبا قدرت سیاسی زیادی به دست آوردند (24). بنابراین نظام فئودالی از تركیب پیچیده‌ی نیروهای تكنولوژیكی، نژادی، طبقاتی، نظامی و سیاسی ایجاد شد كه در هریك از این جوانب یك بعد با اهمیت جهانی یا شرقی وجود داشته است. البته عامل دیگری نیز در اینجا وجود دارد كه قبل از پایان بحث مان باید به آن اشاره كنیم. همزمان با فروكش كردن درگیری‌های نظامی در حوالی سال‌های 1000م، مسئله اصلی، مشروع كردن نظام اقتصادی موجود بود. زیرا در آن زمان روابط اجتماعی بین نجبا و دهقانان، به شدت نابرابرانه بود. وقتی اوضاع آرام شد، نجبا دیگر توجیهی برای استثمار كشاورزان به بهانه‌ی حمایت نظامی از آنان نداشتند، در نتیجه، مشروعیت نظام زیر سؤال می‌رفت. بنابراین استثمار دهقانان می‌بایست مسئله‌ای طبیعی تلقی می‌شد. این موضوع با فرایند شكل گیری یا خلق هویت اروپایی، ارتباط تنگاتنگ داشت. حال هویت اروپایی چگونه شكل گرفت؟

تأسیس هویت سرزمین مسیحی در بستر جهانی

ابداع "خطر مسلمین"

باید بدانیم كه جریان شكل گیری هویت، فرایندی ساده، اما در عین حال پیچیده است. ساده است به این دلیل كه "خود" (چیزی كه در نهایت به معنای "ما" است) در واقع وجود خارجی ندارد. اروپا، سامان یكپارچه نبوده است، بلكه نزاع‌های درونی عمیق میان دهقانان و نجبا، نجبا و حاكمان، حاكمان و روحانیون مسیحی، حاكمان و پاپ‌ها، امپراتوران رم مقدس و پاپ‌ها، آن را چند پاره كرده بود (25). به همین دلیل، یكپارچگی و همگنی ذاتی وجود نداشت. تنها راه برای تشكیل یك هویت واحد، بر ساختن یك "دیگری" بیرونی بود كه براساس آن بتوان "خود" یكپارچه‌ای سامان داد. به عبارت بهتر، از آنجا كه "خود" واحدی وجود نداشت، آسان‌تر بود كه "خود" بر مبنای آنچه نیست، تعریف شود. نكته مهم و اساسی اینجاست كه خود و دیگری، فقط بازنمایی‌ها یا بازسازی‌هایی حول این موضوع هستند كه ما چگونه می‌خواهیم "ما" و "دیگران" را ببینیم. در شرایط قرون وسطی، "خود" بازنمای همه‌ی خوبی‌ها و درستی‌ها بود، در حالی كه "دیگری" نماد دشمنی، شیطنت و تنفر بود. بنابراین اولین كار، پیدا كردن یك "دیگری ذهنی" و بازسازی آن بود. اما، چه موردی را باید به عنوان "دیگری" انتخاب كرد؟ با توجه به اینكه اسقف‌های اعظم مسیحی، بازیگران اصلی تأسیس هویت اروپایی شده بودند، اسلام را به عنوان نامزد مناسب این مسئله برگزیدند. بی گمان در این فرایند، اسلام می‌بایست هم به عنوان اهریمن و هم به عنوان خطر، بازسازی می‌شد تا اروپاییان بتوانند برای مقابله با آن متحد شوند؛ زیرا همان گونه ماكسیم رودنسون خاطرنشان می‌كند، "مسلمین از مدت‌ها قبل كه به صورت مسئله درآمده بودند، خطری برای سرزمین غربی مسیحیت به حساب می‌آمدند" (26).
حال ابداع اسلام به صورت خطر اهریمنی چگونه صورت گرفت؟ نخست باید یادآوری كرد كه برخلاف كلیه‌ی لفاظی‌های موجود، ثابت شده است كه ظهور اسلام برای افسانه سرایان اروپایی موهبت بوده است. مسیحیان، اسلام را به عنوان دین مشرك و بت پرست محكوم كردند (هرچند بین این دو دین، شباهت‌های بنیادین زیادی وجود دارد). این برداشت از اسلام با توسل به داستان كتاب پیدایش نوح و سه پسرش (در كتاب مقدس) مشروعیت یافت. براساس این داستان، "اروپای مسیحی" به یافث (27) (یكی از پسران نوح) داده شد تا آن را توسعه و گسترش دهد. اما آسیا، یعنی سرزمین بت پرستان، به پسر دیگر نوح، یعنی سام واگذار شد كه در نهایت یافث می‌بایست این بت پرستان را به آیین خود بكشاند. تمسك به این داستان برای قدرت طلبان كلیدی مسیحی، اهمیت حیاتی داشت، زیرا آنان را قادر می‌كرد تا اسلام را به طور عام و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را به طور خاص نماد اهریمن بت پرست، تصویر كنند. برای مثال، پاپ اینوسنت سوم، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را "... (28) داستان مكاشفه یوحنا" توصیف می‌كند (29).
بدگویی به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در كتاب "دوزخ (30)" اثر دانته به اوج خود می‌رسد. نویسنده در این كتاب، در جست و جوی عمق جهنم است. بنابر تشریح او، جهنم از نه دایره تشكیل شده است كه هریك نسبت به دایره‌ی قبلی عمیق‌تر است. هرچه شخص در دوران حیات خود، شرورتر بوده باشد، در لایه‌ی عمیق‌تری از جهنم قرار می‌گیرد. تعجب آور است كه دانته در لایه هشتم و در ته جهنم با محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) دیدار می‌كند (31). افراد پایین‌تر از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، ملحدترین كسانی هستند كه در طول تاریخ جهان وجود داشته‌اند- برای مثال مهم‌ترین آنان جوداث ایسكاروت (32) و بروتوس (33) بوده‌اند كه دانته قبل از رسیدن به ته جهنم، یعنی مأوای شیطان، آنان را دیده است. ادوارد سعید نیز در كتاب خود به این نوع بدگویی‌های دانته اشاره كرده است (34)... (35). عجیب‌تر اینكه دانته در كتاب خود، فلاسفه‌ی اسلامی را كه از آثار آنان بسیار متأثر بوده است (36)، به جهنم نمی‌فرستد، بلكه آنان را به یك منطقه‌ی مرزی با جهنم به نام "لیمبو" (37) رهسپار می‌كند. به طور كلی همان طور كه رعنا كبانی (38) می‌نویسد:
"اسلام قطب منفی مسیحیت است و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، فریبكار ضد مسیحی قلمداد می‌شود كه از تخریب لذت می‌برد و با شیطان همدست است. در واقع جهان اسلام، "ضد اروپا" نگریسته می‌شد (39).
عمل مذكور (ایجاد سرزمین مسیحیت) به دلایل مختلف، نیازمند زیركی زیاد بود. چون نخست اسلام و مسیحیت وجوه اشتراك فراوان دارند. هر دو آنها به خدای واحد ایمان دارند. مسلمانان به جای عیسی، محمد را پیامبر خاتم و اعظم خداوند می‌دانند، اما عیسی را نیز یكی از پیامبران بزرگ خدا می‌خوانند. مهم‌تر اینكه، مسلمانان همواره حضور مسیحیان را در میان جوامع خود به گرمی می‌پذیرفته‌اند. هر دو دین منطبق بر سنت‌های یهودی- یونانی (40) هستند: "زبان‌های عربی و عبری، زیر شاخه‌های زبان‌های سامی هستند كه با هم برخی زمینه‌های مهم مسیحیت را فراهم می‌كنند"‌[20]. افزون بر اینها، مسیحیت و اسلام، هر دو خود را برگرفته از ابراهیم می‌دانند. بنابراین شباهت‌های عمیق میان این دو، می‌توانست بسان یك پل، میان جهان مسیحی و خاورمیانه، ارتباطی هماهنگ ایجاد كند، اما برعكس، نخبگان اروپایی سرانجام ترجیح دادند راهی را برگزینند كه آنان را برای جعل یك خود اروپایی یكپارچه، به طرف سركوب مسلمین بكشاند.
راه دوم برای نشان دادن اسلام به عنوان یك خطر همیشگی، ابداع شكلی از "نظریه‌ی دومینوی" (41) اسلامی بود (دومینو نام نوعی بازی است). این كار ساده، ولی در عین حال پیچیده بود. ساده به آن دلیل كه اسلام پیرو مفهوم "جهاد" در سطح جهانی بود (البته این مفهوم درست درك نشد) و پیچیده به آن دلیل كه اگر مسلمانان می‌خواستند، شاید می‌توانستند بخش عقب مانده اروپا را تحت سلطه خود درآورند؛ اما آنان چنین كاری نكردند. این نكته با ادعای كلی اروپامداری تناقض دارد.
اروپامداری مدعی است كه اگر چارلز مارتل قهرمان، حمله‌ی مسلمین در 733م در تورز (42) و پویی ترز (43) را خنثی نمی‌كرد، ممكن بود كل اروپا در سیطره‌ی مسلمین قرار گیرد؛ یا به قول ادوارد گیبون:
شاید در مدارس اكسفورد قرآن تفسیر می‌شد و منابر آن، مردم را در مورد درستی و حقیقت نبوت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) موعظه می‌كردند. در نتیجه این فاجعه، عالم مسیحیت به واسطه‌ی ظهور و بخت یك مرد نجات می‌یافت (44).
برخلاف این دعاوی، در آثار وقت مسلمین، اثری از جنگ تورز و پویی ترز و نام چارلز مارتل دیده نمی‌شود. در عوض بر شكست اعراب در قسطنطنیه (718م) تأكید زیادی شده است. درواقع قدرت سواره نظام مارتل نبود كه سپاه مسلمین را شكست داد، بلكه مارتل فقط توانسته بود مهاجمان را به تله‌ای بكشاند تا سپاهیانش آنان را تیرباران كنند. نكته‌ی مهم‌تر اینكه گروه شكست خورده از دست مارتل، ارتش حمله ور به اروپا نبود، بلكه دسته كوچكی از ارتش مسلمانان بود كه عازم مأموریت نه چندان مهمی بودند (هدفشان معبد ثروتمند سنت مارتین بود). برنارد لوئیس در این زمینه می‌نویسد:
تردیدی نیست كه چشم انداز مورخان مسلمان در تأكید بیشتر بر قسطنطنیه و كم اهمیت شمردن درگیری‌های پویی ترز و تورز، به نسبت دیدگاه مورخان بعدی غربی، درست‌تر و موثق‌تر است. فاتحان فرانكی در پویی ترز، فقط با گروه خیلی كوچكی از ارتش مسلمین درگیر شده بودند كه هزاران مایل دورتر از وطن شان در حال جنگ بودند. ادامه بقای مسیحیت شرقی و مسیحیت غربی، با شكست سپاه عرب در فتح قسطنطنیه ممكن شد، نه شكست گروه كوچكی از آنان در تورز و پویی ترز (45).
به این ترتیب مسلمانان بخش‌های زیادی از اروپای غربی- به ویژه اسپانیا و سیسیل- را اشغال كرده بودند، اما علاقه‌ای به گسترش آن نداشتند؛ چون بخش غربی اروپا عقب مانده بود. بیزانس هم قدرتمند و هم برای مسلمانان جذاب‌تر بود. مارك بلوخ در این خصوص می‌نویسد: "در میان كلیه‌ی دشمنان اروپای غربی، اسلام بی گمان از همه كم خطرتر بود... برای دوره‌ای طولانی، گول و ایتالیا هیچ كدام از میان شهرهای فقیر خود چیزی برای ارائه نداشتند كه به شكوه و جلال بغداد و كردوا برسد (46). درواقع، خیل عظیم مهاجرانی كه به اروپا سرازیر شدند، در مقایسه با اقدامات گاه و بی گاه ارتش مسلمین، ویرانی‌های به مراتب بیشتری به بار می‌آورند. اما افسانه سرایان اروپایی ترجیح دادند اسلام را "خطر جهانی" (47) معرفی كنند. آنان حتی در این كار اغراق كردند تا بتوانند هویت اروپایی را به عنوان مدافع "یگانه شكل ایمان واقعی" (یعنی مسیحیت) بنا كنند.
اسقف‌های اعظم مسیحی در پی بنای نوعی "نظریه دومینوی اسلامی" بودند. به طور دقیق مانند خلق نظریه‌ی دومینو توسط ایالات متحده‌ی آمریكا بعد از 1947م كه با خلق مفهوم "خطر شوروی" پیوند نزدیك داشت، سر اسقف‌های مسیحی دوران قرون وسطی نیز اصرار داشتند كه اروپا به صورت یك "دژ محصور" (48) در برابر به اصطلاح "خطر جهانی اسلام" متحد و مستحكم شود (49). استراتژی حصر، آشكارترین تجلی خود را در دور اول جنگ‌های صلیبی بین سال‌های 1095 و 1291، نشان داد. ماكسیم رودنسون به درستی می‌گوید:
برخلاف تصور برخی افراد، تصویر از اسلام فقط از جنگ‌های صلیبی شكل نگرفت، بلكه از اتحاد ایدئولوژیك در حال گسترش جهان مسیحی (لاتین) نشأت گرفت. این مسئله تصویر تندتری از ویژگی‌های دشمن ارائه كرد و انرژی‌های غرب را بر جنگ‌های صلیبی متمركز كرد (50).
جالب است كه اشراف اروپا نیز به دعوت پاپ آربن دوم كه آنان را "شوالیه‌های مسیح (51)" می‌نامید، لبیك گفته و تصور می‌كردند كه در صورت كشته شدن در جنگ با مسلمین، شهدای مسیحیت هستند و پاداش شان، كلید بهشت خواهد بود (52).

ایجاد سرزمین مسیحی

بعد از جا انداختن "خطر اهریمنی" (53) اسلام، كار باقیمانده، جعل هویتی برای نیمه عقب مانده‌ی اروپا بود. نباید تصور كنیم كه اروپا كلیتی با یك فضای جغرافیایی به طور كامل مشخص و معین است. اروپا یك واحد طبیعی یكپارچه نیست، بلكه همواره یك ایده بوده كه در طول زمان، پیوسته بازسازی شده است. ماهیت اروپا همیشه براساس یك بازنمایی اخلاقی تعریف و باز تعریف شده است نه بر اساس عملكرد عینی یا علمی شرایط جغرافیایی و مرزی متغیر. همیشه این تعریف اخلاقی، مرزهای جغرافیایی مشهور به اروپا را توجیه كرده است. این تعریف درنهایت نشان می‌داد كه اروپاییان دوست داشتند چگونه خود را ترسیم كنند. حال ببینیم كه اروپا، چگونه هویت خود را در مقابل اسلام كه "غیر" و "دیگری" به حساب می‌آمد، مشخص كرد؟
اولین نكته اینكه، اروپا تصویری از خود در بستر جهانی ساخت كه به نام "سرزمین مسیحیت" معروف شد و جامعه‌ی مسیحی كاتولیك در مقابل خاورمیانه‌ی اسلامی تصویر شد. این رویداد، اولین گام در شكل گیری هویت اروپایی بود كه تا قرن شانزدهم میلادی ادامه یافت- برخی منابع نشان می‌دهند كه "جمهوری مسیحیت" تا قرن هجدهم نیز ادامه داشته است- ترسیم اروپا به عنوان سرزمین مسیحیت، چنین القا می‌كرد كه مسیحیت در اصل یك دین شرقی بوده است. از این رو نمایش اروپا به عنوان زادگاه یا مدافع نمادین ایمان مسیحی، نیاز به نوعی كارشناسی‌های علمی داشت تا اتصال اروپا و دین مسیحی را طبیعی و بی عیب و نقص نشان دهد. در داستان سفر پیدایش سه پسران نوح نیز اسلام، دینی مشترك نشان داده می‌شود، اما اروپا و یافث، مسیحی به حساب می‌آیند. همچنین به قول مودیمبه (54)" نباید فراموش كرد كه دین مسیحیت اروپایی، از ابتدای پیدایش، تنها راه ارتباط واقعی با الوهیت و تنها تصویر درست از خداوند و عظمت او را در خود می‌بیند (55). روبرت هِلتون می‌نویسد:
مسیحیت از خاورمیانه برخاست نه از اروپا، اما بعدها غربی و اروپایی شد. این مسئله با موفقیت تمام انجام شد، زیرا در طول جنگ‌های صلیبی، مسیحیت دژ دفاعی "تمدن غربی" علیه اسلام شد. بار دیگر، ابزارهای قدرتمند غرب نوپا، یك دستاورد غیرغربی را بخشی از روش بی نظیر زندگی خود به حساب آورد (56).
بدینسان اروپا به شكلی جدید به عنوان سرچشمه‌ی دین مسیح معرفی شد و رسالت یافث این است كه پیام جهانی مسیحیت را به كل جهان اعلام و "بی دینان مشرك" (57) را به راه راست هدایت كند. تأسیس اروپا بر مبنای مسیحیت، پیش شرط حیاتی ایجاد نظم و مشروعیت بخشیدن به نظام سیاسی، اقتصادی كاملاً نابرابر فئودالیته بوده است. حال ببینیم این فرایند چگونه ممكن شد.

جعل نظم و مشروعیت

نظام نامه‌ی نوین اخلاقی مسیحی كه در پی كسب مشروعیت برای ساختار ناعادلانه‌ی سیاسی، اجتماعی فئودالیته بود، با نام "فرمان نظام‌های سه گانه" (58) یا به تعبیر جرج دابی (59) "سه كاركردی (60)"شناخته شده بود. این قانون جدید، تكمیل كننده و بسط دهنده مفهوم پیشین "صلح و رأفت خداوندی" بود كه مارك بلوخ و دیگران از آن سخن گفته اند (61). فرمان جدید، توسط گروه قدرتمندی از اسقف‌های اعظم در قرن یازدهم پیش نویس شد. این فرمان می‌گوید كه خداوند سه وظیفه‌ی مجزا بر عهده انسان گذاشته است كه به ترتیب اهمیت عبارتند از:
الف- دعا و راز و نیاز برای رستگاری همگان (وظیفه‌ی كشیش‌ها و اسقف‌ها)؛
ب- جنگ برای محافظت از همگان (وظیفه‌ی شوالیه‌ها و اشراف)؛
ج- كار به منظور تهیه‌ی مواد موردنیاز برای حمایت از دو گروه اول (وظیفه‌ی دهقانان). خدمت دهقانان به اشراف ضروری بود، زیرا برحسب فرمان، اشراف خود موظف به حمایت و محافظت از روحانیون هستند. باور حاكم بر این نظام جدید به قرار زیر بود:
خداوند آسمان و زمین می‌خواهد كه فرادستان بر فرودستان حكومت كنند. هر فرد و هر طبقه‌ای باید در جایگاه خود باقی بماند و وظایف خویش را انجام دهد و از موهبت‌ها و حقوق مناسب آن جایگاه برخوردار شود... طغیان علیه این فرمان، گناهی بزرگ و نابخشودنی است (62).
خلاصه كلام اینكه، خدمت دهقانان به اشراف و كشیشان، فقط و فقط "اراده خداوند" بود. بدینسان آیین كاتولیك و شالوده ریزی سرزمین مسیحی، دو كاركرد مهم اجتماعی را به خوبی انجام دادند: یكی ایجاد حس و درك انسجام نسبت به خود در برابر دیگری (اسلام) بود كه وحدت و تجانس نسبی در اروپا به وجود آورد. دوم، حفظ شیرازه‌ی نظام اقتصادی فئودالی به واسطه‌ی فرمان نظام‌های سه گانه. به این شكل، سلسله مراتب الهی به سلسله مراتب اجتماعی فئودالی تبدیل شد. فعالیت‌های نظامی و ماهیت قهرآمیز شوالیه نیز ماهیتی مشروع تلقی شد. این باور و اصل اخلاقی جدید كه نه كلیسا و نه توده‌ها، هیچ یك توان محافظت از خود را ندارند، پشتوانه‌ی مهمی برای اشراف بود تا جایگاه خود را در برابر قدرت دهقانان و حاكمان سكولار حفظ كنند. پیشتر نیز گفتیم كه نهاد فی اف، نه تنها اشرافیت را در میان خانواده‌های اشراف موروثی كرد، بلكه قدرت آنان را در برابر حاكمان نیز تحكیم كرد. نكته بسیار مهم در اینجا این است كه یكی از عوامل مشروعیت بخش به نظام فی اف، فرمان نظام‌های سه گانه بود. این فرمان، به شكلی جدید، حقوق فئودالی اشراف بر دهقانان را اعمال و تثبیت كرد. جالب‌تر اینكه سزای تخطی از این "خواست خداوند"، افتادن در جهنم خواهد بود.
سرانجام همه‌ی این مسائل با قدرت انحصاری كاتولیك در دستیابی به تمامی راه‌های بخشش و رستگاری همراه بود. كلیسای كاتولیك می‌توانست فرد مؤمن را به بهشت بفرستد و یا با تكفیر آن، او را به جهنم ببرد. در پایان قرن سیزدهم، تصاویر جهنم در چشمان توده‌ها، آن گونه كه دانته نیز تصویر كرده است، با شكستن قانون مسیحیت همراه شده بود كه سرنوشتی به مراتب بدتر از مرگ قلمداد می‌شد. بی گمان در این زمان كه هیچ حكومت رسمی‌ای وجود نداشت، روش كلیسای كاتولیك در ایجاد نظم و اطاعت نسبی مؤثر بود. درواقع این باور كه رستگاری خارج از كلیسا ناممكن است، در میان عموم مردم به خوبی پذیرفته شده بود (63). مهم‌ترین ابزاری كه كلیسا با آن به قلوب و اذهان دهقانان راه می‌یافت، انجام منظم مراسم دینی توسط كشیش بود. مسیحیت از راه فرمان نظام‌های سه گانه، رابطه‌ی به شدت نابرابر میان دهقانان و اشراف را در نظام فئودالیته به طور كامل طبیعی جلوه داده بود، به گونه‌ای كه دهقانان پذیرفته بودند، نظم اجتماعی دیگری غیر از این وجود ندارد. اگر غیر از این فكر می‌كردند بی حرمتی به مقدسات به حساب می‌آمد. و بدینسان بود كه بر ساختن هویت اروپایی كه در بوته‌ی جهانی شكل گرفت، در بازتولید و تحكیم پایه‌های فئودالیسم قرون وسطایی، نقش حیاتی داشت.

نتیجه گیری

این مقاله نشان داد كه بیشتر مؤلفه‌های اساسی تشكیل دهنده‌ی جامعه‌ی فئودالی اروپا در اوایل هزاره‌ی دوم میلادی، به طور عمده توسط نیروهای شرقی شكل گرفتند. شالوده‌ی هویت جمعی اروپا نیز در یك بستر جهانی ایجاد شد. به واقع از خلال "رویارویی (اشاعه‌ای و تخیلی) اروپاییان بربر و تمدن‌های بزرگ شرق بود كه تمدن غرب زاده شد" (64). با این حال اروپا تحت سلطه‌ی اقتصاد فئودالی یا معیشتی روستایی بود. جنبه مهم‌تر در داستان پیشرونده ظهور غرب، احیای تجارت بعد از سال‌های 750م است. انقلاب‌های كوچك پیش از دوران سرمایه داری نیز همین قدر مهم هستند كه این قسمت از داستان پیدایش غرب، اغلب به نبوغ پیشگامان ایتالیایی نسبت داده شده است. اما برخلاف دیدگاه اروپامداری، ایتالیایی‌ها، پیشگامان زیرك سرمایه داری نبودند، چون این شرق پیشرفته بود كه پشتوانه ایتالیایی‌ها بود.

پی‌نوشت‌ها:

1. C.Cipolla
2. Carlo Cipolla, Before the Industrial Revolution (London: Routledge, 1993), p. 138.
3. Lynn White, Medieval Technology and Social Change (Oxford: Clarendon Press, 1962), p. 52.
4.Avar
5.Huns
6. Haudricourt cited in Joseph Needham and Wang Ling, Science and Civilisation in China, IV (2) (Cambridge: Cambridge University Press, 1965), p. 317.
7. James Burke, Connections (London: Macmillan, 1978), p. 63; Hugh Thomas, An Unfinished History of the World ILondon: Papermac, 15)95), p. 90; Clive Ponting, World History (London: Chatto and Win- dus, 2000), p. 371.
8.Han China
9. Joseph Needham in Mansel Davies, A Selection from the Writings of Joseph Needham (Lewes, Sussex: The Book Guild, 1990), p. 148.
10. N "dham and Ling, Science, IV (2), p. 313.
11. Ibid., pp. 319-28.
12.Virgin western birth
13.White, Medieval Technology, ch. 1; Marc Bloch, Feudal Society, I (Chicago: Chicago University Press, 1961), p. 153.
14.Ch.Martel
15. Joseph Needham, Ho Ping-Yii, Lu Gwei-Djen and Wang Ling, Science and Civilisation in China, V (7) (Cambridge: Cambridge University Press, 1986), p. 17.
16.Juan-Juan
17.Theiss
18. Ahmad Y. al-Hassan and Donald R. Hill, Islamic Technology (Cam-bridge: Cambridge University Press, 1986), pp. 95-120.
19.Avar
20.Gepid
21. William H. McNeill, The Rise of the West (Chicago: Chicago Univer¬sity Press, 1963), p. 485.
22.Fief
23.Benefice
24. Perry Anderson, Lineages of the Absolutist State (London: Verso, 1979).
25. Norbert Elias, The Civilizing Process (Oxford: Blackwell, 1994); Hendrik Spruyt, The Sovereign State and its Competitors (Princeton: Princeton University Press, 1994).
26. Maxime Rodmson, "The Western Image and Western Studies of Islam", in Joseph Schacht and C. E. Bosworth (eds.), The Legacy of Islam |London: Oxford University Press, 1974), p. 9.
27.Japheth
28.كلمه ذكر شده واژه ای سخیف و موهن است كه از گفتن و نسبت آن به ساحت پرعظمت و مقدس پیامبراسلام (صلی الله علیه وآله و سلم) خودداری می كنیم.-م.
29. See especially R. W. Southern, Western Views on Islam in the Middle Ages (Cambridge: Mass.: Harvard University Press, 1962); Rana Kalv bani, Europe’s Myth of the Orient (Bloomington: Indiana University Press, 1986), ch. 1.
30.Inferno
31.ترجمه و نقل این جمله (حتی در متن انگلیسی نیز) فقط برای افشای تفكر مدعیان دموكراسی و تمدن مدرن آمده است و صد البته از نقل این اوهام و قبایح متأسفیم.-م.
32.J.Iscariot
33.Brutus
34.در اینجا دو جمله منقول از دانته راجع به پیامبرگرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است كه به دلیل بی‌حرمتی موجود در گفتار، از ترجمه و نقل آنان خودداری می كنیم.م.
35. Edward W. Said, Orientalism (London: Penguin, 1991 (1978)), p. 68.
36. Philip K. Hitti, History of the Arabs (London: Macmillan, 1937), pp. 114, 459, 586, 613.
37.Limbo
38.Rana Kabani
39. Kabbani, Europe"s Myth, p. 5.
40.Judaeo-Hellenic
41.Domino Theory
42.Tours
43.Poitiers
44. Edward Gibbon, The Decline and Fall of the Roman Empire, 11 (New York: The Modern Library, 19311, p. 801.
45. Bernard Lewis, The Muslim Discovery of Europe (London: Phoenix, 1994) , pp. 19-20,- also McNeill, Rise, p. 469.
46. Bloch, Feudal Society, I, p. 3.
47.universal threat
48.Containing bulwark
49. Bloch, Feudal Society, I, p. 3.
50. Maxime Rodinson, Europe and the Mystique of Islam (London: 1. B. Tauris, 1987), p. 7.
51.Knights of Christ
52. Jonathan Ritey-Smith, The First Crusade and the Idea of Crusading (London: Athlone Press, 19861, especially ch. 1.
53.evil threat
54.Mudimbe
55. V. Y. Mudimbe, The Invention of Africa (Indianapolis: Indiana Uni-versity Press, 1988), p. 57.
56. Robert J. Holton, Globalization and the Nation-State |London: Macmillan, 1998), p. 32.
57.pagan infidel
58.Decree of the Three Orders
59.J.Duby
60.trifunctionality
61. Marc Bloch, Feudal Society, II (Chicago: Chicago University Press, 1961), pp. 412-20.
62. Gerd Tellenbach, Church, State and Christian Society at the Time of the Investiture Conflict (Oxford: Blackwell, 1959), p. 39.
63. Michael Mann, The Sources of Social Power, I (Cambridge: Cambridge University Press, 1986), pp. 38Iff.
64. Thomas H. Greer and Gavin Lewis, A Brief History of the Western World (New York: Harcourt, Brace Jovanovich, 1992), p. 45; cf. Gerard Delanty, Inventing Europe |London: Macmillan, 1995), p. 26.

منبع مقاله :
هابسون، جان، (1387)، ریشه‌های شرقی تمدن غرب، ترجمه مسعود رجبی، موسی عنبری ... ، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.