كمك آفریقا و آسیا در رسیدن غرب به سطح شرق (1492 تا 1700میلادی)

افسانه‌ی 1492 و ناممكن بودن آمریكا

اگر از نظر نیرو، خواص و پیامدها به اكتشافات بنگریم، این موارد آشكارتر از همه در صنعت چاپ، باروت و مغناطیس (قطب نما‌) دیده می‌شوند. زیرا این سه اختراع ظاهر و وضعیت اشیا را در سراسر جهان تغییر دادند.
يکشنبه، 25 مرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
افسانه‌ی 1492 و ناممكن بودن آمریكا
افسانه‌ی 1492 و ناممكن بودن آمریكا

 

نویسنده: جان هابسون
مترجمان: مسعود رجبی
موسی عنبری




 

 كمك آفریقا و آسیا در رسیدن غرب به سطح شرق (1492 تا 1700میلادی)

اگر از نظر نیرو، خواص و پیامدها به اكتشافات بنگریم، این موارد آشكارتر از همه در صنعت چاپ، باروت و مغناطیس (قطب نما‌) دیده می‌شوند. (1) زیرا این سه اختراع ظاهر و وضعیت اشیا را در سراسر جهان تغییر دادند.
فرانسیس بیكن 1620
عصر بزرگ توسعه‌ی اروپا، مبدع پویایی و تحرك نبود، بلكه این عصر از لا به لای یك تمدن در حال افول آغاز شد...اروپای قرن پانزدهم برای مورخان آینده، در صورت توجه به این موضوع، ماهیتی راكد و عقب مانده بود و ... اقتصاد آن از تراز تجاری منفی با مسلمین رنج می‌برد و حتی نمی‌توانست غذای جمعیت خودش را تضمین كند.
فیلیپ فرناندز- آرمستو
برای "تاریكی ها" (2)، برابری ممكن و مطلوب نبود. در ارتباط با آیین ... كاتولیك و پروتستان، ابتدا با "نفرین كنعان" (3)، سیاهان كافر را لعنت می‌كردند. سپس با "تغییر آیین" امید به آزادی به آنان داده می‌شد و در نهایت به شكلی از بردگی انسان تن می‌دادند.
دبلیو. ای. بی. دوبویس
سال 1492م، یكی از سال‌های كلیدی در گاه شمار اروپامداری از تاریخ جهان است. فرض اصلی این است كه كشف جهان به دست اروپاییان خواهد افتاد. زیرا در آن زمان اروپاییان تنها ملتی بودند كه به تعبیر ماكس وبر، یعنی "ناآرامی عقلانی" (4) و "اخلاق سروری بر عالم" (5) را محقق كردند و توانستند توسعه‌ی مدرن را از یك سو و تسخیر عالم را از سوی دیگر محقق سازند. معروف‌ترین نشانه‌ی آن، كشف آمریكا توسط كریستف كلمب بود. در مقابل، شرق اسیر ذهنی غیرعقلانی و جبرگرایی دیرینه‌ای بود كه به چیزی جز سازگاری منفعلانه با جهان و كناره گیری از آن منجر نمی‌شد. از این رو سرنوشت شرق آن بود كه در عقب ماندگی اقتصادی خود غوطه ور شود و منتظر بماند تا اروپاییان كشف و آزادش كنند.
در این مقاله درصدد نقد این افسانه‌ی اروپامدار در سال 1492م هستم كه می‌گوید: اروپا معمار توسعه و پیشرفت خود بود و در اواخر قرن پانزدهم به اوج قله‌ی جهان رسید. واقعیت این است كه نه تنها كُلمب و دوگاما پیش از اكتشافات خود، عصر اكتشافات آفریقایی- آسیایی بعد از سال‌های 500م را داشته‌اند، اروپا نیز تا قرن نوزدهم از نظر اقتصادی و نظامی از بخش اعظم شرق عقب‌تر بود. این مقاله مدعی است كه اروپا در سال‌های 1500 تا 800م فقط در پی رسیدن به شرق بوده است. توسعه‌ی این قاره پس از دیگر قاره‌ها صورت گرفته و درواقع از "مزایای عقب ماندگی اقتصادی خود" بهره مند شده است(6). به عبارت دیگر، اروپا دست تنها و بدون كمك دیگران، پیشگام توسعه‌ی خود نبوده است، بلكه به تقلید و شبیه سازی منابع برتری پرداخته بود كه پیشگام آن قدرت‌های توسعه‌ی یافته شرق بوده‌اند. این منابع برتر، در طول دوران جهانی شدن شرقی به اروپا انتشار یافته بودند. افزون بر این، اقتباس منابع آفریقا و آمریكا نیز اروپا را قادر ساخت تا خود را به پیشرفت برساند.

ناممكن بودن آمریكا و افسانه‌ی كُلمب

اروپامداری، كشف آمریكا به دست كریستف كُلمب را نشانه‌ی نبوغ مدرن اروپاییان می‌داند. ادعا می‌شود این نبوغ در دریانوردی پیشرفته و فنون برتر مسیریابی و نیز خلق ایده‌های علمی و عقلانی جدید مرتبط با "رنسانس غربی" قابل مشاهده است. "افسانه‌ی واسكودوگاما" تمامی عوامل كمك كننده به دوگاما در رسیدن به هند اعم از كشتی‌ها و فناوری‌های دریایی، به گونه‌ای است كه یا از چین برگرفته شده بودند یا از خاورمیانه اسلامی. همین نتیجه در مورد كُلمب نیز صادق است. زیرا بدون این خدمات متعدد شرقی، به طور یقین كُلمب نمی‌توانست به راحتی اقیانوس اطلس را بپیماید.
كلمب، طراح ایده‌های علمی و منطقی جدید نبود،‌ بلكه سفرهای دریایی او نیز مانند دوگاما به طور كامل با ذهنیت صلیبی مسیحیت قرون وسطایی كه در قرن یازدهم پدید آمد، درهم تنیده شده بود. كُلمب مانند دوگاما و سلسله‌ی پادشاهی اسپانیا، تحت تأثیر شدید عقیده جنگ صلیبی علیه اسلام بود. درست است كه نیت اصلی او پیدا كردن طلا بوده، اما این كار (با توجه به عقب ماندگی اروپا در برابر امپراتور عثمانی) برای تأمین هزینه‌ی نبردهای تسخیر سرزمین مقدس صورت گرفته است. در بیست و ششم دسامبر 1492، كُلمب در یادداشت روزانه خود می‌نویسد كه: امیدوارم آنقدر طلا پیدا كنم كه شاهان اسپانیا بتوانند ظرف سه سال، خود را به منظور پیروزی در نبرد برای سرزمین مقدس آماده كنند (7). او در سال 1503م در نامه‌های خود به گفته‌های ماركوپولو اشاره می‌كند كه: "امپراتوری چین مدتی پیش به دنبال افراد خردمندی بود تا دین مسیح را به آنان بیاموزند". آیا ممكن است كه كُلمب مأموریت خود را به عنوان بازگشت یكی از "شاهان خردمند" به شرق قلمداد كرده باشد تا جهان را به راه راست هدایت كند؟ بدون تردید او خود را "در مسئولیت این مأموریت مقدس، برگزیده خداوند"می دانست(8). سال آغاز سفر كُلمب مصادف با شكل گیری رسمی دادگاه تفتیش عقاید اسپانیا و بازپس گیری مجدد گرانادا از مسلمین بود و این مسئله با سفر كُلمب بی‌ارتباط نبوده است. كُلمب در ابتدای اولین گزارش خود، رابطه‌ی مستقیم بین بازپس گیری گرانادا و سفر دریایی خود را ثبت و ضبط كرده است[9). در كنار این، پاپ‌های متعددی با صدور فرمان‌های رسمی جداگانه، این گونه سفرهای دریایی را ضروری اعلام كرده بودند. به بیان روشن تر، "فتح" (10) آمریكا توسط اسپانیا و "فتح" آسیا به دست پرتغال از نوعی تجویز قانونی و مشروعیت دینی برخوردار بود كه در 1494م از طرف پاپ الكساندر ششم صادر شده بود (البته بعدها قدرت‌های مختلف پروتستان مذهب اروپایی، مشروعیت این امر را زیر سؤال بردند). نكته‌ی جدید آنكه، سفرهای كُلمب با هویت نوین اروپایی كه غرب را از "غیر اروپا" برتر نشان می‌داد، تركیب شد. این هویت جدید، گام به گام با مسیحیت حركت می‌كرد. اروپایی‌ها، بومیان آمریكایی و همین طور سیاهان آفریقا را نژادی پست‌تر از خود می‌دیدند كه مستحق "استثمار و هدایت به آیین مسیحیت" هستند. جالب است كه لقب "هندی (11)‍[بومی]" برای كلمب به معنای "ناممكن بودن آمریكا" بود. او تا پایان عمرش عامدانه از پذیرش این واقعیت سرباز می‌زد كه نتوانسته است چین یا شرق هند را كشف كند؛ به همین دلیل بومیان آمریكایی را "هندی (بومی)" می‌خواند. به واقع او به توجیهات مختلف جغرافیایی به ویژه مفاهیم مسیحیت ارتدوكس در مورد جغرافیای جهان متوسل شده بود تا ثابت كند كه عملاً آسیا را كشف كرده است. برای مثال به دو نمونه در این مورد اشاره می‌كنیم. وی بر این باور بود كه كوبا همان ژاپن است، اما وقتی كشتی‌هایش در آنجا پهلو گرفته بودند شاید نظرش تغییر كرده بود. سپس نتیجه می‌گیرد كه كوبا بخشی از سرزمین اصلی چین است كه خیلی زیاد به دنبالش گشته است. هنگامی كه بومیان امریكایی در مورد كاریبا (12) (ساكنان كاراییب‌) سخن می‌گفتند، كُلمب این كلمه را كانیبا (13) (‌به معنای زیردستان خان بزرگ آسیا)‌ شنیده بود كه دوباره وجود آمریكا را ناممكن نشان می‌دهد. به همین دلیل ادموندو گورمن (E.Gorman) معتقد است كه كلمب به جای كشف آمریكا، آن را ابداع كرده بود (14).چارچوب ذهنی كُلمب به خوبی در واژگان بارتلوم دلاس كازاس (15) نشان داده است:"جالب است كه انسان همیشه دوست دارد هرچه می‌بیند و می‌شنود، در راستای چیزی باشند كه عمیقاً آرزو می‌كند و در سر می‌پروراند" (16). عجیب نیست كه نامیدن قاره آمریكا به عنوان كلمبیا نیز اثبات كننده "ناممكن بودن آمریكا " است. افزون بر اینها، باور به "ناممكن بودن آمریكا"، به روشنی از ذهنیت كلمب نسبت به مردمی كه با آنان رو به رو شده بود، پیداست.
زمانی كه كلمب به آمریكا رسید با دو نوع ایده و برخورد بومیان رو به رو شد كه پیش از شكل گیری آیین مسیحیت وجود داشت. گروهی كه به گرمی و خوشامدگویی از او استقبال كردند، برای او به مثابه "بچه‌های معصوم طبیعت" تلقی شدند كه ظرفیت پذیرش آیین مسیح را دارند. گروه دیگر، یعنی دشمنان كسانی بودند كه از گرایش به مسیحیت خودداری می‌كردند. او سرانجام به این نتیجه رسید كه اینان را باید با زور، بردگی یا نابودی مطیع كرد. اینجا بود كه ایده‌ی "وحشیان نجیب" كه توانایی هم شكل شدن با اروپاییان را داشتند، با "وحشیان بد ذات" كه تقدیرشان بردگی و نابودی بود در تضاد قرار گرفت. پشت پرده‌ی مشاجره‌ی مشهور والادولید (17) در 1550م كه در آن مناقشه بر سر ایده‌ی جون گینز دِ سپول ودا (18) درباره‌ی "وحشیان بد ذات" (19) با ایده‌ی بارتلوم دِلاس كازاس درباره‌ی "وحشیان نجیب" (20) بود، همین موضوع بوده است. در این مشاجره، لاس كازاس برنده شد، چون كلیسای كاتولیك از او حمایت كرد. علت حمایت كلیسا نیز این بود كه بحث از ناتوانی بومیان در پذیرش آیین مسیحیت با نظریه وحدت ژنتیكی یا خلقت همسان در كتاب مقدس، مغایرت داشت. بنابراین در سال 1537م پاپ نتیجه گرفت كه بومیان نه تنها توانایی دریافت مسیحیت را دارند، بلكه "بسیار مشتاق به این كار نیز هستند" (21). با این حال، كلمب به همراه همتایان اسپانیولی خود، آمریكا را " كشف نكرد"، بلكه با انعكاس گزینشی جهان بینی پیشین خود، آن را تفسیر (یا ابداع) كرد. یا همان گونه كه تودارو می‌گوید: او از پیش می‌دانست كه چه خواهد یافت، عمل واقعی‌اش، تشریح و توصیف حقیقتی بود كه از پیش به دست آمده بود (22). آمریكایی وجود نداشت كه به واقع كشف شود، بلكه به وسیله‌ی مفاهیم و برداشت‌های خارجی تحمیل شده و پیش بینی شده مسیحی، تفسیر شد.
با وجود پیروزی لاس كازاس بر سپول ودا، نباید تصور كنیم كه باور كلیسا در مورد برابری ذاتی میان آدمیان، مانع از رفتار نابرابر (با برخی از) آنان شد. دو دیدگاه یاد شده در مورد بومیان آمریكایی، موجب روایت آغازین گفتمان امپریالیسم شد كه در قرن هجدهم و نوزدهم در انگلستان به ثمر نشست. برداشت "لطیف" (23) لاس كازاس تا حد زیادی موجد مأموریت امپریالیستی بود كه به وسیله‌ی آن باید به بومیان آیین فرهنگی جدیدی داد و هویت و كردار فرهنگی‌شان را بر اساس آموزه‌های مسیحیت غربی تغییر داد. نكته‌ی مهم این است كه لاس كازاس هرگز در مورد حق اسپانیا در حكومت بر بومیان اظهار مخالفت نكرد و به خودمختاری بومیان نیز اعتقاد نداشت. بنابراین به تعبیر تودارو: همیشه بومیان، پست‌تر در نظر گرفته شدند و براساس نوعی ایدئولوژی اسارت در مقابل ایدئولوژی "استعمار- همانندسازی" با آنان رفتار می‌شد (24). به این ترتیب همه‌ی این ایدئولوژی‌ها در مقابل ایدئولوژی‌های قائل به منطقی بودن- ولو ابتدایی- بومیان قرار گرفتند. البته این دیدگاه‌ها در مقایسه با اعتقادات مسیحیان پیوریتن ساكن در شمال، تا حدی متساهل‌تر هستند. چون انزجار جنون آمیز این گروه از بومیان موجب شد كه نه تنها به تغییر فرهنگی‌شان راضی نباشند، بلكه "راه حل نخست" را نابودی آنان به عنوان "دیگرهندیان" و تبعیض نژادی اجتماعی می‌دانستند. (25) هنگامی كه فیلم حماسی "چگونه غرب پیروز شد" (26)، از مردمان پیشگام و دوستدار آزادی كه معمار بزرگ‌ترین تمدن روی زمین هستند، سخن می‌گوید، سكوت تلخی این جشن و شادكامی را به هم می‌زند. زیرا در دهه‌ی 1770م، این پندار كه بومیان جز "حیوانات وحشی" (27) (اصطلاح تیموتی وایت (28)) یا "سگ‌های شكاری" (29) (تعبیر جان آدامز) نیستند كه باید "از لانه‌هایشان" بیرون رانده شوند (روگر ویلیامز)، آن چنان بدیهی و مقبول به حساب می‌آمد كه بسیار بزرگ بر روی گواهی تولد ایالات متحده آمریكا نوشته می‌شد (30).
حال به بحث پیشین بازگردیم. گفتمان كلیسای كاتولیك، برخی (و نه همه) نشانه‌های گفتمان امپریالیستی بریتانیا را كه در طول قرن هجدهم و پس از آن ظاهر شد، دارد. درواقع این اندیشه اروپایی قرن هیجدهم كه "تمدن" فقط به غرب تعلق دارد، قرائت سكولار شده این گزاره مسیحیت اولیه غربی بود كه: هیچ راه رستگاری غیر از كلیسای كاتولیك غربی وجود ندارد. (31) این عقیده از همان ابتدا به همراه متن مناسك گرایانه اسپانیولی با نام "ضروریات" (32)، اتمام حجتی برای بومیان بود كه یا سروری و حاكمیت مسیحیت را بپذیرند، یا آماده جنگ باشند (33). در قسمت كلیدی این متن چنین آمده است:
... من ... خدمتكار و پیام رسان اعلیحضرت، از شما تمنا می‌كنم و در حد توان از شما می‌خواهم... كه كلیسا را به عنوان برتر و سرور كل جهان به رسمیت بشناسید... اگر این كار را انجام دهید، اعلی حضرت و من به نیابت او، شما را خواهیم پذیرفت... اگر سرپیچی كنید... با كمك خداوند، به زور علیه شما متوسل می‌شوم و همه جا پیكار خواهم كرد... و شما را تحت یوغ و اطاعت كلیسا درخواهم آورد... زنان و كودكان‌تان را به اسیری خواهم گرفت... و مانند رفتار خشن یك ارباب نسبت به خراجگزارش در زمان نافرمانی، در حق شما هر نوع آزار و اذیتی را روا خواهم داشت (34).
به طور دقیق همین ذهنیت بود كه كلیسا را مصمم كرد تا بدون هیچ مسئله‌ای جهان "غیراروپایی" را تجزیه و چندپاره كند و غنایم آن را (‌به وسیله‌ی پیمان توردسیلاس (35)) به دو كشور اصلی كاتولیك، یعنی اسپانیا و پرتغال تخصیص دهد. روی هم رفته، در اندیشه اروپایی، پذیرش بومیان آمریكایی یا انجام رفتار همراه با احترام، انصاف و برابری با آنان بدون تغییر در فرهنگ شان غیرممكن بود. یعنی بومیان مانند لوح سفید یا ظرف خالی‌ای در نظر گرفته می‌شدند كه باید توسط مسیحیت غربی نگارش یابند، پر شوند و درنهایت مورد بهره برداری قرار گیرند.
آفریقاییان را نیز اروپاییان به آمریكا بردند و در فرایند "تجربه آمریكایی" اروپا، پست و حقیر شدند. با وجود این، جست و جوی یك ایدئولوژی منسجم و آماده در اینجا دشوار به نظر می‌رسید. زیرا پست و خوار انگاشتن آفریقایی‌ها، برگرفته از برخی آموزه‌های اصلاح طلبانه مسیحی بود كه همه جا رواج نداشتند. یكی از دلایل باور اروپاییان در به بردگی كشاندن آفریقایی‌ها، مجوزها و آموزه‌های دینی آنان در این زمینه بود. از جمله مهم‌ترین آموزه‌ها در این خصوص، نفرین هام در كتاب مقدس یا دقیق‌تر بگوییم نفرین كنعان است. داستان سفر پیدایش- فصل نهم آیه‌های 18 تا 26 كتاب مقدس- نقل می‌كند كه هام پدرش نوح را در حال مستی و برهنگی دید. او را مورد استهزا قرار داد. خداوند نیز در سزای این عمل، هام و حتی پسرش كنعان را نفرین كرد (به ظاهر از همان اول، عرب‌های قرون وسطی نفرین را فقط برای هام در نظر می‌گرفتند) (36). با وجود این، نفرین خداوند، كنعان (و دودمانش) را دربرگرفت. البته گفتن این نكته مهم است كه این باور مذهبی هیچ گاه به طور تمام و كمال جایگاه پیدا نكرد. به قول جرج فردریكسون، این نفرین خداوند:
در سطح باورهای عمومی و اسطوره شناسی عمل كرد، نه در سطح ایدئولوژی رسمی جامعه. مقامات آگاه این باور را رد كردند و گفتند كه تنها كنعان مورد نفرین خداوند قرار گرفته بود و نه برادرش كوش (37). بر پایه تفاسیر رسمی كتاب كتاب مقدس در قرن شانزدهم و هفدهم، كوش جد واقعی نژاد آفریقایی بود (38).
به هر حال باید گفت با آنكه نژاد در درك حقارت آمیز نسبت به آفریقاییان، به عنوان مفهومی مجزا به حساب نیامد، اما به قول جرج فردریكسون، بعد از 1440م، پرتغالی‌ها سیاهان را به عنوان برده خرید و فروش می‌كردند. فردریكسون اظهار می‌كند كه حتی پیش از كشف آمریكا، برخی از مسیحیان ایبری (39)، سیاهان را نه نمونه‌هایی از افراد پاك مسیحی، بلكه به عنوان كسانی می‌دیدند كه خداوند تقدیرشان را "چوب بریدن و آب آوردن" قرار داده است. (40) با وود این، اگرچه "پست بودن" سیاهپوست مدت‌ها بر اذهان اروپایی سنگینی می‌كرد، اما چندین قرن طول كشید تا تداعی سیاهپوستی با بردگی به صورت یك پندار در ذهن آنان شكل گیرد. عصر تجارت برده كه به پایان رسید، تازه پژوهش‌های علمی در خصوص مسئله نژاد رشد و توسعه پیدا كرد.
این برداشت‌های حقارت آمیز نسبت به سیاهان آفریقایی، داستان غم انگیز تبعیض و تحقیر علیه سیاهان را موجه جلوه می‌داد و بر دامنه آن می‌افزود. این مسئله به خوبی در ادبیات آن زمان جای گرفته بود كه در اینجا به برخی از ویژگی‌های این داستان غمبار اشاره می‌كنیم. ما نباید در دام این ادعای مورخان بیفتیم كه می‌گویند خوف و هراس‌های از "گذرگاه میانی "، یعنی سفر دریایی در طول سواحل آفریقا، فقط ناشی از غلوها و تبلیغات منفی مخالفان برده داری بوده است. خطر فرسودگی جسمی در اثر تحلیل آب بدن و به ویژه اسهال خونی برای بردگان سیاه بسیار زیان آور بود. بردگان اغلب به ناچار در همان مكان نشستن خود مدفوع می‌كردند. یكی از محققان معاصر در این باره می‌نویسد: عرشه كشتی یعنی روی اتاق‌ها، آنچنان از خون و جراحات بردگان پر شده بود كه... به كشتارگاه می‌ماند. (41) درواقع بوی تعفن كشتی‌های حمل برده آنچنان زیاد بود كه بومیان آمریكایی، مایل‌ها پیش از رسیدن كشتی‌ها، از رسیدن آنان با خبر می‌شدند. همه می‌دانیم كه كاپیتان‌های كشتی‌ها، همیشه تعدادی از بردگان مریض را به داخل آب می‌انداختند. یكی از شاهدان وقت تجارت برده در لیورپول نقل كرده است: آنقدر برده سیاه به داخل دریا انداخته می‌شد كه كوسه‌ها را به دنبال و اطراف كشتی می‌كشاند و با چشم می‌شد آنان را دید كه منتظر غذا هستند (42). واقعیت این داستان غم انگیز را در گفته‌های اخیر اولادا اكوینو (43) برده‌ی سیاه می‌توان مشاهده كرد كه می‌گوید:
زود به جایگاه مخصوص بردگان در زیر عرشه كشتی انداخته شدم و در آنجا رنج‌هایی كشیدم كه به هیچ وجه در طول زندگی‌ام نكشیده بودم. در اثر بوی نفرت انگیز جراحات و گریه‌های پیوسته، آنچنان مریض و ناتوان شدم كه نمی‌توانستم چیزی بخورم. فقط انتظار آخرین همدم یعنی مرگ را می‌كشیدم تا راحت شوم (44).
به واقع برای بسیار از بردگان، مرگ، نوعی رهایی بود. در آثار موجود در مورد تعداد بردگان سیاه منتقل شده از آفریقا به اروپا و آمریكا، كمترین رقم، دوازده میلیون و بالاترین بیست میلیون گفته شده است. اغلب نویسندگان بر رقم پانزده میلیون توافق دارند. همچنین همگی اتفاق نظر دارند كه حدود ده درصد این بردگان می‌مردند. به این ترتیب می‌توان به طور منطقی انگاشت كه حدود یك و نیم میلیون برده سیاه فقط در دوره انتقال از آفریقا به آمریكا به كام مرگ فرستاده شدند. اگر این نرخ مرگ و میر در میان جمعیت مردان جوان انگلیسی آن زمان اتفاق می‌افتاد، فاجعه همگانی قلمداد می‌شد (45).
آفریقاییان را بعد از رساندن به مقصد، نخست با داغ كردن، علامت گذاری می‌كردند و سپس آنان را مانند حیوانات جلوی برده داران به مزایده می‌گذاشتند (46). البته رفتار با سفیدپوستان طبقه كارگر انگلیس نیز تا حد زیادی غیرانسانی بود، اما هرگز این گروه در معرض آن نوع بهره كشی بیرحمانه و تحقیر فرهنگی كه بر سیاهان در آمریكا می‌رفت نبودند. امید به زندگی در "اردوگاه‌های كار اجباری" بیشتر از هفت سال نبود (47). مسئله نگران كننده در این خصوص، چگونگی انطباق با محیط و خوگیری با شرایط بود. برده داران طی یك دوره سه ساله كوشیدند، هویت بردگان تازه تصاحب شده را آنچنان محو و نابود كنند كه تمامی امیدها و تعلقاتشان با گذشته قطع شود (48).
بحث جوانب غیرانسانی برده داری در آمریكا در كتاب "بردگی و مرگ اجتماعی"(49) اثر اورلاندو پیترسون، آمده است (50). بر پایه‌ی اظهارات او، رفتار با بردگان آفریقایی در آمریكا از آنچه در مكتب ماتریالیست‌های ماركسیست، "از خود بیگانگی" خوانده می‌شود، به مراتب بدتر بود. در اینجا هدف، تهی كردن شخصیت و انسانیت برده به طور كامل بود. البته جان تورنتون (51) به درستی به ما هشدار می‌دهد كه مبادا تصویر كنیم اروپاییان در مسخ سیاهان موفق بوده‌اند (52). همچنین نباید تصور كنیم كه آفریقاییان فقط "قربانی منفعل" (53) قدرت‌های اروپایی بوده‌اند، زیرا بنابر اظهارات س.ل.ر. جیمز و دوبیوس، بردگان همیشه به اشكال متعددی از خودكشی گرفته تا آهسته راه رفتن و حتی شورش، در برابر برده داران مقاومت می‌كردند (54). به واقع یكی از عوامل جنبش‌های لغو برده داری نیز همین شورش‌های بردگان بود. افزون بر این، ظاهراً تجارت برده بدون كمك مؤثر نخبگان مختلف آفریقایی كه در این قاره به جمع آوری بردگان می‌پرداختند، امكان پذیر نبوده است. این نكته را نیز نباید فراموش كنیم كه آفریقاییان مدت‌ها پیش از اروپاییان و دعاوی دروغین آنان، در ایجاد یك اقتصاد جهانی نقش مهمی بازی كردند.
نگرش اسپانیایی‌ها نیز در مورد بومیان آمریكا به عنوان موجودات پست- به ویژه آنهایی كه در برابر پروژه امپریالیستی مسیحی مقاومت كردند- به یكی دیگر از بزرگ‌ترین داستان‌های غم انگیز انسانی در تاریخ عالم تبدیل شد. در حوالی 1492م، یعنی به طور دقیق پیش از رسیدن كلمب، در مورد محاسبه تعداد بومیان كشته شده، با مشكل تخمین تعداد جمعیت مواجه‌ایم. آمارها از هشت میلیون تا یكصد و سیزده میلیون در نوسان هستند. ویلیام دنووان میانگین را پنجاه و چهار میلیون گفته است كه بسیاری نیز این رقم را پذیرفته‌اند. در مورد تعداد بومیان جان باخته، نود درصد جمعیت قبل از 1492 را ذكر می‌كنند و قبول دارند. با محاسبه نرخ موالید بعد از 1492، به نظر می‌رسد حدود پنجاه تا یكصد میلیون انسان، در اثر تهاجم اروپاییان در طول قرن شانزدهم جان خود را از دست دادند. بنابراین اگر در سال 1492 جمعیت بومیان آمریكا، حدود سیزده درصد جمعیت جهان را تشكیل می‌دادند، در سال 1600م، این رقم به یك درصد رسید. از این مسئله چنین نتیجه‌ای می‌گیریم، گفته جین كرو (55) در مورد خرابی‌های انتقام جویانه انتیلس بزرگ (56) نتیجه گیری خوبی است:
این دوره برای سودجویان اروپایی، آغاز رونق و شكوفایی بود، اما برای بومیان مهمان نواز و بی خبر از جهان، آغاز یك بن بست بود. در كمتر از چهل سال حضور جنگجویان اسپانیایی، مهاجران و شكارچیان برده، بیماری، گرسنگی و فلاكت، همچون منادیان كاشفات یوحنا، مرگ و نابودی را بر سر اغلب ساكنان بی گناه فرو ریختند (57).
افسانه‌ی دیگری اروپامداری، این است كه "فتح آمریكا" (58) را [ معروف به "افسانه‌ی سیاه" (59)] نشانه‌ی روشن برتری نظامی اروپا می‌داند (60).درست است كه برتری نظامی اروپا یكی از عوامل فجایع فوق بوده است، اما این عامل، دلیل كامل داستان غم انگیز پیش آمده نیست. از همان ابتدا، عامل مهمی كه به فتح و پیروزی اروپاییان كمك كرد، آوردن بیماری‌ها و میكروب‌های مناطق اروپا و آسیا به آمریكا بود. بی گمان نژاد و ژنتیك پست بومیان نبود كه آنان را آسیب پذیرتر می‌كرد، بلكه سیستم دفاعی بدن بومیان در برابر این نوع امراض خاص اروپایی- آسیایی آماده نشده بود. به گفته آلفرد كراسبی، بیماری‌ها مقاومت بومیان را در برابر اروپاییان كاهش داده و زمینه را برای بدترین استفاده از تفنگ‌های اروپایی هموار كرده بود (61). یا به تعبیر بلات پیسی، "بومیان آمریكا مغلوب نشدند، بلكه به امراض و جراحات متعدد مبتلا شده بودند" (62). به هر حال، در كنار موضوع برتری اروپاییان بر بومیان، نباید این واقعیت را از یاد برد كه رفتار وحشیانه اسپانیایی‌ها با بومیان، نقطه‌ی سیاهی در تاریخ انسانیت است. همان گونه كه برداشت تحقیرآمیز اروپاییان نسبت به بومیان آمریكا و آفریقایی سبب می‌شد كه استثمار اقتصادی آنان "طبیعی" و مطبوع جلوه كند، تناقض "ناممكن بودن آمریكا" نیز (یا عدم رفتار با بومیان آمریكا و آفریقاییان به صورت برابر یا با احترام اندك) راه را برای چپاول و تاراج منابع آنان حداقل شامل زمین، نیروی كار و منابع شمش طلا و نقره هموار كرد. اروپا در 1500م، قادر به تولید كالاهای موردعلاقه مصرف كنندگان آسیایی نبود و خود نیز به شدت متقاضی كالاهای آسیایی بود. در حقیقت، آشكارترین نشانه‌ی عقب ماندگی اروپا در این زمان كسری دائمی بودجه تجارت با آسیا بود. حتی یك محقق وفادار به اروپامداری نیز اقرار می‌كند كه "غیر از جریانی كه از آمریكا به اروپا می‌آمد و برتر از همه نقره، هرگونه تجارت دیگری با آسیا به سختی صورت می‌گرفت، زیرا در اروپا تولید چندانی وجود نداشت كه آسیا خواهان آن باشد" (63). اروپاییان به دلیل ناكارآمدی در تولید كالاهای موردتقاضای آسیایی‌ها، ناچار بودند به جای تجارت با آنان، به ایشان شمش (اغلب نقره) ‌بدهند. از آنجا كه ذخیره نقره اروپا برای این كار كافی نبود، شمش‌های تاراج شده یا به دست آمده از آمریكا و آفریقا، به كمك آنان آمد. حتی استخراج شمش‌ها نیز به وسیله نیروی كار تولیدی بومیان آمریكا و بردگان آفریقایی صورت می‌گرفت (64). به راستی بردگان آفریقایی ضمن همكاری با بومیان آمریكا در استخراج معادن نقره، در مورد استخراج طلا نیز تسلط داشتند (65). اینجاست كه سهم آفریقا در پیشرفت غرب آشكار می‌شود. در طول سیصد سال بعد از 1500م، هشتاد و پنج درصد تولید نقره و هفتاد درصد طلای جهان در آمریكا بود. بخش عمده‌ی شمش نخست به اروپا و از آنجا به آسیا منتقل می‌شد تا یكی از طولانی مدت‌ترین كسری‌های تجاری بازرگانی بین قاره‌ای در جهان تأمین اعتبار شود. بخش عمده این شمش‌ها به چین و بخش مهم دیگری نیز به هند می‌رفت. درواقع، بدون وجود این شمش‌های سرازیر شده از آمریكا و بدون نیروی كار آفریقا به آمریكا، تجارت سودآور حاصل از تفاوت نرخ شمش طلا و نقره در آسیا و اروپا، برای بازرگانان اروپایی، امكان پذیر نبود. بدون این موارد، اروپا هیچ منبع مالی دیگری برای پرداخت كسری تجاری دائمی خود با آسیا نداشت. خلاصه و مهم‌تر اینكه، در طول قرن‌های هجدهم و نوزدهم میلادی، بردگی سیاهان، تجارت برده، مراكز تولید بردگان سیاه در آمریكا، بازار سیاهان، همه و همه در دگرگونی و جهش كشاورزی و صنعتی بریتانیا سهم مهمی داشتند.
و سرانجام، مزیت مهم دیگر بومیان آمریكا برای اروپاییان، استفاده از آنان برای بازسازی هویت غربی بود. به واقع عامل حیاتی در بازتعریف اروپا به عنوان غرب پیشرفته، توسعه‌ی سرحدات غرب تا آمریكا بعد از 1492م بود. این بازتعریف، متضمن توسعه مفهوم "دیگری" بود كه از این پس بومیان آمریكایی و آفریقایی در زیرمجموعه مقوله "دیگری" جای می‌گرفتند. در این طرح امپریالیستی، موفقیت حیاتی در جعل و ساختن این باور بود كه "اروپا برای اولین بار از زمان امپراتوری رم، نماینده تمدن برتر در جهان بوده است". به همین دلیل، توسعه‌ی محدوده و مرزهای غربی، تغییر هویت اروپایی از وضعیت حاشیه‌ای به وضعیت برتر به عنوان "تمدن پیشرفته" را به همراه داشت. گسترش مرزهای غربی، شكاف بین شرق و غرب اروپا را بیشتر كرد. یعنی غرب اروپا با سیاست توسعه در غرب دور از نظر مالی و قدرت دریایی پیشرفت كرد، اما شرق اروپا كه سرزمینی محاط در خشكی بود،‌ نمایانگر فئودالیسم و سپر دفاعی در برابر اسلام بود. بعد از قرن پانزدهم ایده‌ی اروپای غربی شروع به تبلور كرد، در حالی كه ترك‌های عثمانی و اروپای شرقی، به عنوان اقوام وحشی تصور می‌شدند (66). در طول قرن‌های شانزدهم و هفدهم، هویت اروپای غربی، هر روزه به طور فزاینده در تقابل با همسایگان بت پرست و وحشی در شرق و همسایگان وحشی در جنوب و غرب، بازتعریف شد.

رنسانس شرقی و سه تناقض رنسانس غربی

بسیاری از اندیشمندان اروپامدار، ریشه‌های "پویایی اروپایی" را در رنسانس جست و جو می‌كنند. به گمان آنان، رنسانس، اروپاییان را به "عقلانیت علمی " و "فردگرایی" لازم مجهز كرد. از این منظر، رنسانس، كشف دوباره علم ناب یونان باستان بود. در زیر، نمونه‌ای از اظهارات نوعی در این زمینه آمده است:
اروپا چیزی از شرق به دست نیاورده بود كه علم مدرن به واسطه ایجاد شود؛ از طرف دیگر، آنچه از شرق اقتباس كرده، فقط به واسطه‌ی آمیختگی و تركیب آن در سنت فكری اروپا، ارزشمند شده است. و البته این مسئله در یونان باستان بنیان یافته بود (67).
اروپامداری به این موضوع توجه نمی‌كند كه بسیاری از ایده‌های مهم زیربنای رنسانس اروپا و انقلاب‌های علمی پس از آن، یعنی عصر روشنگری در عمل از شرق آمدند و از راه پل ارتباطی مسلمین در طول دوره جهانی شدن شرقی به اروپا گسترش پیدا كردند. به گفته میشل ادوارد:
در مجموع، این دوره‌ی افتخارآمیز بزرگ، كمتر یا به هیچ وجه عنایتی به شرق نكرد. رنسانس به شرق پشت كرد و به جای آن به برداشت خاصی از جهانی باستان رو كرد. معنای این حرف این نیست كه مردان رنسانس از وجود شرق بی اطلاع بودند... بر عكس، رنسانس با همه‌ی چهره (‌یونانی) ‌سنتی اش، با خدمات شرق زنده بود، خدماتی كه اغلب پوشیده مانده و منبع آن شناخته نشده است (68).
به هر صورت، ‌نویسندگان اروپامدار، گاه و بی گاه اقرار كرده‌اند كه برخی از ایده‌های رنسانس از خاورمیانه آمده‌اند. اما این اقرار با نادیده گرفتن امكان توانایی شرق در داشتن نقش مستقل در این فرایند، خود بخود بی تأثیر می‌شود (تبصره مربوط به خدمات مسلمین). این تبصره می‌گوید كه مسلمین فقط نگه دارنده یا منتقل كننده متون یونان باستان بوده‌اند و حداكثر كار آنان، بازگرداندن این متون به خاستگاه اولیه‌اش بوده است. بدین سان اغلب به ما گفته شده است كه "سرانجام لباس یونانی به جهان اسلام برده شد و در آنجا تا زمان برانگیخته شدن مجدد ذوق غربی، در آغوش الله (69)، تحت الحفظ نگهداری شده بود" (70). خلاصه اینكه، مسلمین فقط در نقش كتاب دار و نه صاحب فكر و اندیشه تصویر شدند. داستان به خوبی گویای موضوع است، اما متأسفانه در آن، شواهد زیاد دال بر تأثیر ایده‌های متعدد و مستقل شرقی بر رنسانس اروپا نادیده گرفته شده‌اند. به گفته‌ی ویلیام مك نیل:
غربی‌ها دریافتند كه مسلمین دارای خرد بسیار زیاد و غنای آموزشی حتی بسیار بالاتر از دوره‌ی یونان باستان بوده‌اند.... از آنجا كه برای اروپاییان، این نوع میراث‌های بیگانه (اسلام و غرب)، كم و بیش نمونه‌ی همسانی در تاریخ تمدن نداشت، برای آنان راحت‌تر بود كه آن را نتیجه تقلید و شبیه سازی از یونان در قرن ششم پیش از میلاد بدانند (71).
بنابراین نباید تعجب كرد كه خدمت فكری غرب در زمان مذكور، در عمل صفر بوده است و شاید به همین دلیل نیز بوده كه غرب چیزهای بسیار كمی برای عرضه داشته است (72). با وجود نوعی رنسانس نیز كه چینی‌ها آن را در قرن یازدهم پشت سر گذاشتند، اما نقش اساسی را در خوش اقبالی فكری اروپا، مساعی پیشگامانه مسلمین داشته است.
در اوایل قرن نهم میلادی، مأمون خلیفه هفتم عباسی، "بیت الحكمه" (دار الحكمه) را در بغداد بنا نهاد كه در آن آثار زیادی از جمله آثار یونانی، به ویژه آثار بطلمیوس، ارشمیدس و اقلیدس به عربی ترجمه شد. دانشمندان مسلمان، افزون بر اینها، آثار ایرانیان، هندیان (چینی‌ها) را در زمینه‌های پزشكی، ریاضیات، فلسفه، فناوری، ادبیات و شعر مورد توجه جدی قرار دادند. مسلمین- با كمك عالمان و مترجمان یهودی- مجموعه‌ای جدید از دانش را خلق كردند كه نه تنها از جمع آوری و تركیب صرف اندیشه یونانی فراتر می‌رفت، بلكه این دانش نوین نسبت به آموزه‌های یونانی، نگاه انتقادی داشت و در عین حال آنان را توسعه می‌داد و به طور پی در پی افق‌های تازه‌ای می‌گشود. این فرایند به دنبال موقعیت یافتن بغداد در مركز اقتصاد جهانی، مورد حمایت و پشتیبانی قرار گرفت. دانش جدید، با دریافت و كار بر روی ایده‌های نوین آسیایی، آنان را به اسپانیای عصر مسلمین گسترش داد. پس از سال‌های 1000م، اروپایی‌ها به طور روزافزون متون علمی اسلامی را به لاتین ترجمه كردند. سقوط تولدوی (73) اسپانیا در سال 1085م، اهمیت خاصی در این زمینه داشت. زیرا بسیاری از دانشمندان اروپایی در اینجا به كتب فنی مسلمین دسترسی پیدا كردند. پادشاه اسپانیا، آلفونزوی (74) دهم (1252 تا 1284م) توسط اندیشمندان یهودی، فراگیری دانش اسلامی را ادامه داد. پادشاهان پرتغالی نیز همین كار را كردند. از جمله نمونه‌های زیاد در این خصوص كتاب ابن خلف مرادی با نام "الاسرار فی عواقب الافكار" در سال 1266م بود كه در شهر تولدو ترجمه شد. این متن به همراه بسیاری از متون دیگر، ساكنان شبه جزیره ایبری را به نوآوری‌های شكوهمند اسلامی مجهز كردند. ایتالیایی‌ها نیز بطور مستقیم هم از راه روابط تجاری با خاورمیانه و هم در طول جنگ‌های صلیبی، این اندیشه‌ها را فرا گرفتند. حال پرسش این است كه چرا در اندیشه اروپامداری، دانشمندان مسلمان فقط جزء یا تابعی از مجموعه دانش اصیل یونانی در نظر گرفته شده‌اند؟

دستاوردهای مسلمانان در ریاضیات

به گفته‌ی درست جك گودی، "ریاضیات یكی از دانش‌هایی بود كه شرق و غرب در آن پیشرفت‌های موازی، اما متفاوت كسب كردند. اولین پیشرفت‌ها در هندسه در بین النهرین (عراق قدیم) و مصر روی داد و بعدها یونانیان آن را اقتباس كردند‌" (75). درواقع در عراق باستان، مكاتب فكری جبر و هندسه بسیار پیشتر حدود 1700 پیش از میلاد، آنچه را كه امروزه قضیه فیثاغورس نامیده می‌شود، می‌دانستند و از ارزش عدد پی اطلاع داشتند. آنان همچنین "سیستم شش ایج سیمال" (76) را طراحی كردند كه براساس آن دایره به 360 درجه، ساعت به 60 دقیقه دقیقه به 60 ثانیه، و روز به 24 ساعت تقسیم می‌شد. به دنبال دستاوردهای عراق باستان و سپس مصر و یونان باستان (یونان از مجاورت خود با عراق و مصر بهره می‌برد)، بعد از سال 800م، مسلمین این گام بزرگ پیشرفت در ریاضیات را توسعه دادند. ریاضیدان برجسته مسلمان، محمد بن موسی خوارزمی (780 تا 847م) كتابی بسیار راهگشا با عنوان "در باب محاسبات با اعداد هندی" (77) (825م) منتشر كرد. این كتاب در اشاعه سیستم اعداد هندی به جهان اسلام و غرب كمك بسیار بزرگی كرد (78). جالب است كه فینیقی‌های خاورمیانه كه خود را كنعانی می‌خواندند و در ساحل شرقی مدیترانه سكونت داشتند، نخستین مبدع اعداد بودند. هندی‌ها نیز خالق جهش بزرگی در ابداع نه عدد و یك صفر (سونیا) ‌با ارقام دهگان شدند. اندیشمندان عرب این نظام جدید اعداد را در حوالی 760م اقتباس كردند (79). بعدها تعدادی از دانشمندان مسلمان در قرن دهم به نام‌های اقلیدوسی، ابوفا بوزجانی، ماهانی، كندی و كوشیارابن لبان، كار خوارزمی را توسعه دادند. در انتهای قرن دهم، دانش ریاضیات بعد از گسترش در خاورمیانه، به اسپانیای عصر مسلمین رسید و در آنجا اروپاییان عقب مانده، ‌به این دانش دست یافتند (‌به ویژه از راه كردوبا و پس از سقوط تولدو در 1085 و تسخیر ساراگوسا توسط آراگونز در 1118م).
اروپاییان در ابتدا در كار اقتباس دانش ریاضی جدید، حركت می‌كردند و همچنان ترجیح می‌دادند، نظام قدیمی چرتكه را حفظ كنند. در 1202م، بازرگانی اهل پیزا به نام لئوناردو فیبوناسی (80) كه در تونس زندگی می‌كرد، تحت تأثیر مفاهیم جدید شرقی كتابی نوشت كه در آن با رد نظام چرتكه، به دفاع از نظام جدید هندی- عربی پرداخت. به این شكل، سیستم اعداد جدید در میان اجتماعات بازرگان ایتالیا رواج یافت. به بیان چارلز سینگر، "به جرأت می‌توان گفت كه پذیرش سیستم جدید اعداد شرقی توسط غرب، عامل بسیار مهمی در پیدایش علم غربی بود و در تعیین روابط میان علم و فناوری در قرن‌های شانزدهم و هفدهم، تأثیر بسزا داشت (81).
كتاب خوارزمی در جبر، از اهمیت زیادی برخوردار بود و در 1145م توسط فردی انگلیسی به نام روبرت از كتون (82) و یك فرد ایتالیایی به نام جرالد از كرمونا (83) به لاتین ترجمه شد. روبرت معادل نام الخوارزمی، كلمه "الگوریسمی" را گذاشت كه از این پس، واژه "الگوریتم" مصطلح شد. "كلمه الجبرا" از نام یكی از كتاب‌های خوارزمی به نام "الجبر و الموقاله" (جبر و مقابله) گرفته شده است. تا قرن شانزدهم كتاب خوارزمی، متن اصلی این دانش در اروپا بود. نوآوری‌های متعدد دیگری نیز در این زمینه به این جریان كمك كردند كه بسیار فراتر از نظریه بطلمیوس بودند. بطلمیوس در نظریه‌ی خود از وترهایی استفاده كرد كه پایه‌ای ابتدایی داشت. البتانی، سینوس را جایگزین وتر كرد. افزون بر این، دانش مثلثات كروی و محیطی با نظریه ابووفا بوزجانی در مورد خط مماس یا تانژانت، تئورم (قضیه) ابونصر درباره سینوس و تئورم (قضیه) ابن هیثم در مورد كوتانژانت توسعه یافتند (84). شایان ذكر است كه در آغاز قرن دهم، هر شش تابع كلاسیك مثلثات، توسط ریاضیدانان مسلمان تعریف و جدول بندی شده بود (85). و دیگر اینكه، كتاب خواجه نصیرالدین طوسی درباره مثلثات مسطحه از اواسط قرن سیزدهم تا 1533م، هیچ همتا و نظیری در آثار ریاضی دانان اروپایی نداشت.

ادراك اسلامی از انسان به عنوان عامل عقلانی

مسلمین (‌به ویژه مكتب فكری معتزله) مروج این ایده بودند كه انسان، كنشگری آزاد و عقلانی است. این ایده یكی از آموزه‌های برجسته تفكر مدرن اروپا به حساب می‌آید. پیدایش این ایده بعد از مدت زمان كوتاهی از رحلت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، نمایانگر نوعی حركت به سوی "الهیات عقلانی اسلامی " بود، به گونه‌ای كه آموزه‌های پیامبر اسلام را از هرگونه تحریف خلفای سیاسی بعدی محفوظ نگه داشت. اجتهاد در میان مسلمانان، متضمن نوعی قضاوت مستقل عقلانی است كه نشان می‌دهد خداوند را از راه عقل انسانی و فردی بدون كمك از دیگری می‌توان ادراك كرد. این ایده در آثار دانشمندانی، چون كندی (800 تا 873م)، رازی (865 تا 925م)، فارابی (873 تا 950م)، ابن سینا (980 تا 1037م)، ابن رشد (1126 تا 1198م)، و زهراوی (936 تا 1013م) آمده است. اندیشه‌های موجود در آثار این اندیشمندان به ایده‌های الهام بخش مارتین لوتر و رنسانس شباهت زیادی دارند. زكریای رازی مدعی بود كه كل "حقیقت" (دینی و عملی) به طور مستقیم توسط ذهن انسانی و از خلال تأمل عقلانی یا خرد قابل حصول است. بی گمان این ادعای مهم تنها زمانی بیان می‌شود كه ذهن از احساسات غیرعقلانی آزاد باشد. به بیان كوتاه، در اینجا "عینیت" اهمیت بسیار زیادی دارد. ابن رشد نیز بر همین سیاق، تأكید می‌كرد كه پژوهش‌های علمی فقط از راه شكستن عقاید جزمی دینی به دست می‌آید و وجود خداوند بر پایه‌های عقلانی، قابل اثبات است.
خلاصه آنكه دانشمندان یاد شده به همراه دیگر فلاسفه و عالمان مسلمان، تأثیر بسیار زیادی در تغییر تفكر اروپایی داشتند. متفكران غربی با شبیه سازی این ایده‌ها، توانستند از آموزه‌ی آیین كاتولیك، یعنی حاكمیت معنویت، به ایده‌ی مركزیت فرد برسند. افزون بر اینها، مسلمانان آغازگر پذیرش عینیت و فرایند تجربه علمی بودند كه بعدها انقلاب علمی اروپا را تحت تأثیر قرار داد.

روش‌های علمی اسلامی، مقدمه انقلاب علمی اروپا

یكی از بنیادی‌ترین جوانب انقلاب علمی مسلمین این بود كه تفكر یونان باستان را به هیچ وجه، كامل نمی‌دانستند و آن را قابل نقد و چالش می‌دیدند، بنابراین:
دانشمندان مسلمان، سنت یونانی را به كلی كنار نگذاشتند، بلكه آن را با معرفی یك مفهوم انقلابی نوین مبنی بر "چگونگی پیشرفت دانش"، ضابطه مند كردند. این مفهوم جدید تا به امروز، چگونگی انجام پژوهش‌های علمی را هدایت كرده است. دانشمندان مسلمان استدلال كردند كه ابزارها و روش‌های بهتر، نتایج دقیق تری به دست خواهد داد (86).
یونانیان از این موضوع درك كاملی نداشتند. قلت آزمایش‌های علمی در میان یونانیان، مسئله‌ای بود كه دانشمندان مسلمان به دنبال تصحیح آن بودند. مسلمانان، سنت‌های علمی میراث گذشتگان را در دانش‌های مختلف مانند پزشكی، بهداشت، نورشناسی، فیزیك و غیره به نقد و چالش كشاندند. در فضای جدید اندیشه علمی، ابن هیثم دانشمند مصری‌ (965 تا 1039م‌) كتابی در مورد نورشناسی نوشت كه تأثیر شگرفی بر اروپا گذاشت. كارهای ابن نفیس (1288م) پزشك مصری نیز در خصوص بدن انسان كه با نظر سنتی جالینوس پزشك یونانی در تضاد بود، به طور دقیق سه قرن و نیم پیش از كار بسیار پیشرفته ویلیام هاروی پزشك انگلیسی صورت گرفت.
نوشته‌های رازی، فارابی و ابن سینا نیز از اهمیت زیادی برخوردار بودند. دستاوردها و اكتشاف‌های ایشان در علم پزشكی و بهداشت، در اروپا پیشرفت‌هایی انقلابی به شمار می‌رفت. رازی محل طبابت خود را محل آزمایش‌های علمی قرار داد و در آنجا برای جلوگیری از شیوع امراض مسری به دیگر بیماران، آنان را از هم جدا و به دو گروه تقسیم كرد. این ذهنیت موجب پدید آمدن عمل "قرنطینه" شد كه بعدها به شدت در غرب مورد استقبال قرار گرفت (87). وی همچنین آغازگر دانش‌هایی درباره بیماری‌های مختلف بود. البته شواهد موثقی نشان می‌دهد كه او تا حد زیادی از ابداعات پیشین چینی‌ها نیز تأثیر پذیرفته است (88). خلاصه اینكه، كارهای رازی در علوم پزشكی، قرن‌ها تأثیر زیادی بر اذهان غرب لاتین داشت (89). شاهد این ادعا، كتاب ترجمه شده او در اروپا بود كه در خلال سال‌های 1498 تا 1866م نزدیك به چهل بار در اروپا تجدید چاپ شد.
ابونصر فارابی (كه در غرب با نام اوناصر (90) معروف است) كتاب مهمی به نام "الفهرست" (فهرست علوم) نوشت كه توسط جرارد اهل كرمونا و جان اهل سویل به لاتین برگردانده شد. كتاب ابن سینا (معروف به اوسینا (91) در غرب) با عنوان "قانون" (‌قانون پزشكی) نیز در اواخر قرن دوازدهم به لاتین برگردانده شد. كتاب قانون (پزشكی)، تا اواخر قرن شانزدهم، كتاب درسی اصلی مدارس پزشكی اروپا بود. در كل، تأثیر عرب‌ها (92) بر توسعه‌ی مكتب مهم سالرنو (93) بعد از 1050م زیاد بوده است (94). جالب است كه چینی‌ها نیز آغازگر بسیاری از كارهای مهم پزشكی مدرن از جمله روش‌های ایمنی سازی، پزشكی قانونی و آزمایش‌های پزشكی بودند كه همه‌ی اینها از راه پل ارتباطی مسلمین به غرب اشاعه پیدا كردند (95).
اكتشافات و دستاوردهای مهم مسلمین در ستاره شناسی نیز از اهمیت زیادی برخوردار بوده اند. ابن شاطر منجم مسلمان قرن چهارم، مجموعه‌ای از مدل‌های ریاضی تعبیه كرد كه كم و بیش همان مدل‌هایی بودند كه 150 سال بعد كپرنیك در نظریه‌ی مركزیت خورشید آنان را مطرح كرد. شباهت بسیار زیاد مدل‌های ابن شاطر و كپرنیك، نوئل سوردلو (96) را به این نتیجه رساند كه بگوید "بعید است این شباهت بسیار زیاد، تصادفی باشد و كپرنیك كشف مستقلی انجام داده باشد" (97). متخصصان دیگری نیز استدلال كردند كه كپرنیك مدل‌های ابن شاطر را اقتباس كرده بود (98). كپرنیك به حق "مهم‌ترین پیرو مكتب مراغه" شناخته شده است (99). نظریه مركزیت خورشید نیز، اولین بار به طور تلویحی از "متون هرمسی" مصر باستان به دست آمد (100). جالب اینكه كپرنیك در مقدمه كتاب مهم خود از مصر باستان و حكمت‌های ثلاثه هرمس (101) نام می‌برد. درست است كه امروز هیچ كس از حكمت‌های سه گانه هرمس به عنوان بازماندگان علم نجوم نام نمی‌برد، اما در دوره رنسانس، این حكمت‌های ناشناخته از جایگاه مهمی برخوردار بود (102). از كارهای اولیه‌ی خوارزمی نیز كه باید نام برده شود، این است كه خوارزمی هم اثر بطلمیوس با عنوان "جغرافیا" را تصحیح كرد و هم نقشه‌هایی طراحی كرد كه موقعیت بسیاری از ستارگان را نشان می‌داد. این نقشه‌ها، برای داد و ستدهای تجاری كه از مسیر اقیانوس‌ها صورت می‌گرفت، بسیار مفید بودند. خوارزمی محیط زمین را نیز با حاشیه خطای كمتر از چهار صدم درصد محاسبه كرد (محاسبه‌اش فقط 41 متر خطا داشت). كارهای او توسط بیرونی و ادریسی بسط بیشتری پیدا كرد.
با توجه به آنچه گفته شد، تأثیر تفكر اولیه مسلمین از رنسانس اروپایی بسیار فراتر رفته و الهام بخش انقلاب علمی اروپا بوده است. این گفته‌ی بیكن كه علم باید بر انجام آزمایش مبتنی باشد و این ایده كه دستیابی به حداكثر سود با اعمال تقسیم كار ممكن است، كلمه به كلمه همان استدلال‌هایی هستند كه دانشمندان پیشین مسلمان بیان كرده بودند. به گفته روبرت بریفالت:
بحث از اینكه چه كسی آغازگر روش تجربی بوده است... بخشی از بازنمای‌های اروپامدارانه نادرست از ریشه‌های تمدن اروپایی هستند. روش تجربی اعراب (103)، در زمان بیكن، بسیار گسترش یافته و به خوبی در سراسر اروپا رشد می‌یافت (104).
البته با وجود همه‌ی این گفته‌ها، ممكن است كه دستاوردهای فوق با توسل به یكی دیگر از تبصره‌های اروپامداری (به شكل زیر) در مورد مسلمین نادیده گرفته شوند: "مسلمین شاید پیشگام ایده‌های علمی و فردگرایانه جدید بوده باشند، اما همه‌ی این ایده‌ها بعدها با اعمال نفوذ حاكمان دینی كنار گذاشته شدند." به همین دلیل آنچه در جهان اسلام رخ داد، جز "انقلاب ناقص" و بی ثمر نبود. سپس این استدلال در برابر وضعیت اروپا قرار می‌گیرد كه در آن نبود موانع دینی، توسعه‌ی آزادانه علم غربی را قطعی كرد و "پویایی اروپا" را استمرار بخشید. مشكل اول این تبصره اروپامداری در مورد مسلمین، دست كم گرفتن این موضوع بدیهی است كه دستاوردهای فكری اسلامی بر توسعه‌ی فكری اروپا، به ویژه رنسانس و انقلاب علمی، تأثیر بسیار حیاتی داشته‌اند. البته اروپاییان در نهایت توانستند این ایده‌های شرق را پیش برده و توسعه دهند (105). بدون آموزه‌های اولیه شرقی، در همان قدم اول چیزی برای توسعه دادن در اروپا وجود نداشت.
در اینجا از بعد دیگری نیز می‌توان به موضوع نگاه كرد. رنسانس نه تنها به مسلمین، هندی‌ها و چینی‌ها، بلكه حتی به سیاهان آفریقا نیز مدیون است (106). همان گونه كه دوبیوس خاطرنشان كرده است، متون اولیه یونانی نه فقط به خاورمیانه، كه به آفریقا، به ویژه اسكندریه و قاهره نیز رسیده بود (و تا سال 1517م و حتی بعد از آن بر بازرگانان ایتالیایی سیطره داشتند). سودان سیاه، مدت‌های طولانی مركز فرهنگ و آموزش بوده است كه بخش اصلی آن به اروپای قرون وسطی انتقال می‌یافت. به هر حال، اگرچه مصریان بی تردید در توسعه‌ی دانش علمی، بخصوص در سال1005م، به وسیله بنای دارالحكمه مشاركت داشته‌اند، اما سرچشمه‌ی نژادی آنان مشخص نیست. واقعیت آشكار این است كه بسیاری از به اصطلاح مراكشی‌های خاورمیانه، به ویژه آنهایی كه در اسپانیا ساكن بودند، از نژاد سیاهان آفریقا بودند. به همین دلیل اروپاییان قرون وسطی آنان را سیاهان مراكشی می‌خواندند. این درآمیختن نژادی در قلمرو مسلمین، موجب تضارب آرای میان آنان نیز می‌شده است. سیاهان آفریقا به صورت گروه‌های درسی از مراكز دانشگاهی اسپانیا دیدن می‌كردند و اسپانیایی‌ها نیز برای آموختن آموزه‌های آنان به شمال آفریقا مسافرت می‌كردند. تحقیقات بیشتر نشان می‌دهد كه برخی از چهره‌های معروف مصری كه در مورد آنان صحبت شد، از نژاد سیاهان بوده‌اند. ذالنون مصری، نمونه آشكار آن است و سنت اگوستین در دوره‌های پیشتر نیز از شمال آفریقا بوده است.
جالب است كه مدرسه هنری لئوناردو داوینچی، ابن رشد را سیاه پوست ترسیم می‌كند. بی گمان اندیشه مصریان سیاه پوست باستان یا حبشی‌ها نیز خاصه به وسیله‌ی انتقال "متون هرمسی" بر رنسانس تأثیر داشته‌اند. بسیار از این متون پس از 1460م توسط مارسیلیو فیسینو در دربار كوسیمو دی مدیسی (107)‌ ترجمه شد (108). هرطور هم كه به موضوع نگاه كنیم، دوبویس پرسش‌های ادبی چندگانه زیر را پیش روی ما قرار می‌دهد:
آیا ممكن است كه آفریقای سیاه هیچ نقش سازنده‌ای در رنسانس نداشته باشد؟ آیا هیچ یك از علوم از مغزهای سیاه بیرون نیامده است؟ آیا اروپا كه مردمان سیاه آن روزگار را ستایش و تمجید كرده، این كار را از سر كنجكاوی یا خیرخواهی انجام داده است؟ شاید دلیل آنكه مشاركت‌های فرهنگی بسیاری از سیاهان فراموش شده و یا ناشناخته مانده است، بی ارزش بودن رنگ پوست آنان بوده است. یا علتش این است كه در نظر اروپای مدرن، تمدن سیاهان، خودش اصطلاحی متناقض بوده است؟ (109).
در پایان باید بگوییم كه كل این فرایند بر سه تناقض جدی استوار است: اول آنكه در همان زمانی كه مسلمین ایده‌های جدید و پیشرفته را به اروپا عرضه می‌كردند، مسیحیان، اسلام را دینی اهریمنی نشان می‌دادند و با توسل به صلیب، با آنان جنگ (‌صلیبی)‌به راه انداختند. دوم آنكه شرق، غرب را به بسیاری از ایده‌های رنسانس مجهز كرد، اما اروپاییان زمانی كه به خود آمدند با ساده لوحی ادعا كردند كه خود به تنهایی و مستقل به ایده‌های نوین دست یافته‌اند. ایشان بعدها غرب را نماد تمدن عقلانی پیشرو معرفی كردند و شرق را نماد تمدن فرودستی انگاشتند كه جز زمین بی حاصل اندیشه غیرعقلانی نبود. سومین و خشن‌ترین تناقض آنكه، ساختار غرب فرادست كه بهره مند از عقلانیت علمی است، بعدها برانگیزنده‌ی رسالت امپریالیستی تمدن غرب علیه شرق شد.

افسانه‌ی یوهان گوتنبرگ : ریشه‌های شرقی صنعت چاپ

تردیدی نیست كه اختراع صنعت چاپ، ثمرهای عظیمی برای توسعه‌ی اروپا داشته است. در صورت نبود كتب چاپی، آثار رنسانس و انقلاب علمی، به شدت ضعیف می‌شد. همان گونه كه ماری بواس می‌گوید:
نشریه‌های چاپی... پیشرفت علم را آسان‌تر كردند: از آن پس، هر روزه اشخاص اكتشافات خود را چاپ می‌كردند و به این ترتیب، ایده‌های جدید نه تنها گم نمی‌شد، بلكه در دسترس بود و مبنای كار دیگران می‌شد... . صنعت چاپ، به سرعت انتشار آثار را سهولت بخشید... . این گفته درست است كه كار علمی در صورت چاپ نشدن، شانس كمی برای تأثیرگذاری بر دیگران دارد (110).
پیامد دیگر صنعت چاپ، كمك آن به پیدایش ملی گرایی (111) و تحكیم دستگاه دیوانسالاری و توسعه‌ی اقتصاد اروپا بطور عام بود (112). خلاصه اینكه نشریه‌های چاپی، ماهیت تمدن غرب را به طور كامل تغییر دادند. اما منصفانه نیست كه افتخار ابداع نشریات چاپی را به یوهان گوتنبرگ منتسب بدانیم.
بنابر استدلال مایكل كلافام (113)، كار جست و جوی "مبتكر صنعت چاپ و رقابت طبیعی میان حامیان گوتنبرگ، مانیز و لورنس كاستر وهارلم، فقط به ارائه تفاسیری فریبكارانه از شواهد موجود تبدیل شده است" (114). تا جائی كه ما اطلاع داریم، ریشه‌های صنعت چاپ را به طور مستقیم می‌توان در قرن ششم میلادی در چین و در اوایل قرن چهارم میلادی در كره ردیابی كرد. در طول قرن ششم، در چین چاپ بر روی صفحه‌های چوبی رایج شد. در ابتدای قرن نهم، چاپ بر روی صفحه‌های سخت و سنگین ابداع شد و قدیمی‌ترین كتاب چاپ شده با این روش به 868م بازمی گردد. بعد از 950م، چاپ كتب به سرعت افزایش یافت. حوالی 953م فنگ تائو آثار قدیمی كنفوسیوس را چاپ كرد- "او با این كار برای چینی‌ها كم و بیش همان كاری را كرد كه بعدها گوتنبرگ با چاپ كتاب مقدس برای اروپا انجام داد" (115). با وجود این پیشرفت‌های اولیه در زمینه صنعت چاپ، باز گفته می‌شود كه در صنعت چاپ اختراع گوتنبرگ از حروف چاپی متحرك دقیق‌تر استفاده شده است. اما برخلاف این ادعا، اولین حروف چاپی متحرك و قابل جا به جایی توسط پی شنگ در حوالی سال‌های 1040م در چین اختراع شده بود (116).
با وجود این، متفكران اروپامداری در مخالفت با این استدلال می‌گویند كه در صنعت چاپ چین، استفاده از حروف متحرك رایج نبود و چاپ روی صفحات سخت برای آنان ترجیح داشت. دلیل این موضوع پایین بودن ضریب هوشی چینی‌ها نبود، بلكه ماهیت الفبای چینی، استفاده از روش چاپ بر صفحات سخت را عملی‌تر می‌كرد. برای مثال یسوعیون (117) می‌گویند "روش چاپ چینی با الفبای پیچیده و پرتعداد چینی منطبق‌تر بود تا با نگارش حروف متحرك" (118). باز خنده دار است كه اروپامداری در تأیید ادعای خود می‌گوید، صنعت چاپ گوتنبرگ در كل كارآمدتر و سریع‌تر بوده است، چون صنعت چاپ اروپایی فقط بیست و شش حرف الفبا داشته است. اما لاش و كلی (119) خاطر نشان می‌كنند كه یسوعیون متوجه شده بودند كه صنعت چاپ چینی‌ها، نه تنها به اندازه سیستم اروپایی كارآمد بود، حتی نسبت به آن نیز مزایای بیشتری داشت (120). جالب است بدانیم كه سیستم چاپ اروپایی فقط از قرن نوزدهم به بعد از همتایان آسیایی خود جلوتر می‌افتد- تا آن زمان، سیستم چاپ اروپایی برای تكثیر متون، همچنان ساده و گران بوده است (121). با این حال، دیوید لاندز پافشاری می‌كند كه صنعت چاپ در چین برخلاف اروپا، ماهیت "انفجاری" به خود نگرفت (122). غافل از اینكه در پایان قرن پانزدهم، چین به تنهایی از كل كتاب‌های منتشره در جهان، كتاب‌های بیشتری چاپ می‌كرد (123). حتی خیلی پیش‌تر، در 978م، یكی از كتابخانه‌های چین، دارای هشتاد هزار جلد كتاب بود. با تمام این گفته‌ها، اروپامداری باز اظهار می‌كند كه هیچ یك از این شواهد، نشان دهنده آن نیستند كه گوتنبرگ اولین مخترع حروف چاپی فلزی متحرك در صنعت چاپ نبوده است. برخلاف این ادعا، اولین بار در 1403م‌ (به طور دقیق پنجاه سال پیش از گوتنبرگ)، حروف چاپی فلزی متحرك در كره اختراع شده بود. (124)
حال سؤال این است كه این اختراعات چینی‌ها و كره‌ای‌ها، چه وقت و چگونه به غرب اشاعه یافتند. شاهد موثقی وجود دارد مبنی بر اینكه سیستم چاپ بر روی صفحات سخت، از چین به غرب انتشار یافته و نخستین بار در قرن سیزدهم در آلمان مورد استفاده قرار گرفته بود (در نتیجه‌ی حمله مغول، این سیستم، ابتدا در 1259م به لهستان و در 1283 به مجارستان رسیده بود) (125). نیدهام به واقع می‌گوید:
روبرت كرزن (1810-1873) گفته است كه كتب غیر كاغذی چینی و اروپایی از هر نظر خیلی به هم شبیه‌اند. باید فرض را كپی برداری اروپا از روش چاپ در چین باستان قرار بدهیم كه توسط جهانگردان و مسافران بین كشوری آن زمان كه اسم شان در زمان ما ثبت نیست، آورده شدند (126).
اما قضیه‌ی حروف چاپی فلزی متحرك چه بود؟ ابتدا باید سؤال شود كه آیا اختراع صنعت چاپ خیلی پیش از این در اواسط قرن یازدهم در چین و اختراع خطوط جزیی‌تر آن پنجاه سال قبل از گوتنبرگ در كره، ‌كارهای تصادفی بوده‌اند؟ توماس كارتر در این خصوص از نظریه اشاعه غیرمستقیم صنعت چاپ به غرب دفاع می‌كند. به باور وی، نخست، صنعت ساخت كاغذ به غرب اشاعه یافت. این صنعت پیش نیاز مبرم چاپ بود. دوم، مجموعه‌ای از محصولات چاپی از جمله كارت‌های بازی (اواخر قرن چهاردهم)، پول كاغذی، چاپ تصویر و كتب چینی انتقال یافتند. سوم آنكه دانش حروفچینی صنعت چاپ می‌توانست توسط هزاران مسافر اروپایی مقیم چین به اروپا ارائه شده باشد (127). در هر صورت، نتیجه گیری‌ها دسون منصفانه به نظر می‌رسد:
با توجه به اینكه سیستم حروفچینی در صنعت چاپ كره‌ای‌ها، به طور دقیق پیش از پیدایش آن در اروپا توسط گوتنبرگ، توسعه‌ی چشمگیری یافته و شاید از آنجا به آلمان اشاعه پیدا كرده بود... معتقدان به استقلال كامل اروپا در اختراع صنعت چاپ، باید برای ادعای خود دلیل و مدرك بیاورند. (128)

ریشه‌های شرقی انقلاب اروپا در زمینه‌های نظامی

انقلاب نظامی در اروپا (1550 تا 1660م) كه طی آن باروت، تفنگ و توپ جایگزین شمشیر، نیزه، چماق و كمان شدند، بدون تردید لحظه‌ای حیاتی در پیشرفت اروپا بوده است (129). بسیاری از اندیشمندان بر این باورند كه انقلاب نظامی نه تنها قدرت نظامی اروپا را در صدر قدرت‌های جهان قرار داد، بلكه موجب پدیدار شدن دولت دیوان سالار و سرمایه داری نیز شد (130). اما آنچه در این میان نادیده گرفته شده، این است كه تمامی مكمل‌های تكنولوژیكی این انقلاب در طول سال‌های 850 تا 1290م، در خلال اولین انقلاب نظامی چین اختراع شده بودند.
متفكران اروپامداری، اغلب اكتشاف باروت را به دانشمند اروپایی راجر بیكن در سال 1268 نسبت می‌دهند. اما دستورالعمل ساخت باروت، در سال 850م به چین بازمی‌گردد و در سال 1044 این دستورالعمل به صورت نسخه‌های چاپی در دسترس عموم قرار می‌گیرد. جوزف نیدهام می‌گوید، بیكن در رساله منتشره‌ی خود در مورد باروت، به طور علنی در حال توصیف ترقه‌های چینی است (131). به گمان بسیار بیكن به كتابچه‌ی چاپ شده‌ی چینی‌ها در مورد دستورالعمل ساخت باروت دسترسی داشته است. اما این دانش چگونه به غرب منتقل شد؟ پاول كِرسی و آرنولد پیسی به این موضوع اشاره می‌كنند كه ویلیام اهل ربریك و دوست صمیمی بیكن در حوالی سال‌های 57-1256م از چین برگشته بود (132).غیر از او اروپاییان زیادی نیز به چین مسافرت می‌كرده‌اند و هریك از آنان ممكن است كتابچه مربوط به دستورالعمل مذكور را به اروپا آورده باشند (133).
اولین تفنگ لوله آهنی در اواسط قرن سیزدهم در چین ساخته شد- بدون تردید پیش از 1257م- نخستین توپ حوالی سال 1288م در چین ساخته شد. اما اولین توپ ساخت اروپا به سال 1326 در فلورانس و سال 1327 در انگلستان باز می‌گردد (134). همان گونه كه پیسی بیان می‌كند:
عجیب است كه در اولین تصاویر موجود از توپ ساخت اروپا، لوله‌ای دیده می‌شود كه دقیقاً شبیه نوع چینی آن است. این لوله روی یك سكو نصب شده است و پیكانی را شلیك می‌كند. زمانی گمان می‌شد كه توپ اختراع اروپاییان است و اسلحه‌های چینی‌ها پس از آن ساخته شده‌اند، اما امروزه دیگر این نگرش معتبر نیست (135).
نكته مهم این است كه ساخت توپ، پیشرفت‌های دیگری در طول یك دوره زمانی طولانی نیاز دارد، چیزی كه آشكارا در بستر اروپایی مفقود است. در بستر اروپایی، هیچ فردی تاكنون شواهدی دال بر وجود این پیشرفت‌های مقدماتی ارائه نكرده است. اما روند پیشرفت‌های اولیه در این زمینه بی گمان در چین دیده می‌شود (كه از چهار قرن پیش از ساخت توپ ریشه می‌گیرد). نكته مهم دیگر اینكه، توپ ساخت چینی‌ها قادر به شلیك گلوله‌های انفجاری بود، كه اروپاییان فقط در قرن پانزدهم به آن رسیدند. در برخی موارد، توپ‌های چینی از چدن ساخته می‌شد كه از استحكام بسیار زیادتری برخوردار بود و تأثیر آن از توپ‌های اروپایی كه از آهن شكل داده ساخته می‌شد، بیشتر بود. تنها در نیمه دوم قرن شانزدهم بود كه اروپاییان توانستند از این نظر به پای چینی‌ها برسند.
راجع به چگونگی انتقال تفنگ و توپ به اروپا، شواهد متقنی وجود دارد. نیدهام و لینگ خاطر نشان می‌كنند كه این انتقال یا توسط بازرگانان ایتالیایی ساكن در تبریز صورت گرفته است یا توسط راهبانان اروپایی و یا مسلمانان بسیاری كه پس از 1260م در صف نظامی چین به كار گرفته شدند (136). به طور مسلم بین چین و اروپا آنقدر ارتباط وجود داشته است كه ایده و چگونگی ساخت توپ را به وسیله تصاویر یا اطلاعات واقعی مربوط به اروپا منتقل كرده باشد. این نظرها فقط در حد حدس و گمان هستند، اما مسلم است كه ساخت توپ به یكباره از نقطه صفر آغاز نشده است. این ادعا كه اروپاییان به طور مستقل توپ را ساخته‌اند دارای مشكل است. یك دلیل ساده اینكه اولین نمونه توپ به حدود چهل سال پس از اختراع نمونه توپ اراپتور توسط چینی‌ها بازمی‌گردد. جالب‌تر اینكه هیچ متخصصی تاكنون مدركی ارائه نكرده است كه نشان دهد اروپاییان پیشرفت‌های لازمه و پیش نیاز ساخت اولین توپ اروپایی در 1326-7 را طی كرده بودند. بنابراین در صورت نبود پیشرفت‌های لازمه ساخت توپ، تنها پاسخ محتمل به سؤال این است كه بگوییم در خصوص ساخت توپ، دانش چینی‌ها به غرب اشاعه یافت، البته متفكران اروپامداری می‌توانند اثبات كنند كه مسئله به شكل دیگری بوده است. در همین زمینه فرض عام اروپامداری این است كه ساخت كشتی‌های جنگی مسلح به توپ، نوآوری خاص اروپائیان بوده است. اما واقعیت نشان می‌دهد كه از مدت‌ها قبل، استفاده از توپ بر روی كشتی‌های بزرگ‌تر از كشتی‌های اروپایی، در چین انجام می‌گرفته است.
در پایان باید به پیشرفت‌های نظامی مسلمین نیز اشاره كنیم كه تأثیر جداگانه‌ای بر اروپا داشته‌اند. فناوری‌های نظامی مسلمین افزون بر اینكه رشد سریعی داشتند، تا مدت‌های طولانی نیز از فناوری‌های نظامی اروپا برتر بوده‌اند. آنان بعد از قرن هشتم، ارتش آتش افروز ویژه‌ای را به كار گرفتند كه لباس ضد آتش می‌پوشیدند. این نیروهای مخصوص، ماده‌ای آتش زا را استفاده می‌كردند كه صلیبیون اروپایی آن را "‌آتش یونانی" (‌پترول [بنزین])می‌نامیدند. "آتش یونانی" اصطلاح غلطی بود، چون منشاء این ماده خاورمیانه بود. در 673م، یك معمار سوری اهل بعلبك به نام كارلینیسوس كه راز آتش زای جدید را می‌دانست به بیزانس سفر كرد (137). بیزانسی‌ها به این ماده، آتش یونانی نمی‌گفتند، زیرا می‌دانستند كه ریشه آن به خاورمیانه می‌رسد. این ماده در نوك تیرهای مشعلی استفاده می‌شد و به وسیله آتش اندازهایی با قدرت تخریبی بسیار زیاد به صورت نارنجك با دست یا منجنیق و یا به صورت راكت پرتاب می‌شدند (138). درواقع منجنیق‌های پارسنگی، نوآوری منحصر به فرد مسلمین بود. در قرن دوازدهم با روی كارآمدن صلاح الدین ایوبی، دور جدیدی از توسعه‌ی تكنولوژیكی نظامی رقم خورد. برای مثال، مسلمین در همه جنگ‌ها از ادوات آتش زا استفاده می‌كردند. صلیبیون برای مقابله با این ادوات، هیچ سلاحی نداشتند و در مقابل این حمله برتر مسلمین در 1291م در بندر آكِر (139)‌ شكست خوردند.
بعدها امپراتور عثمانی- كه هاجسون آنان را "امپراتوری باروت" (140) می‌نامد- پایگاه نوآوری‌های گوناگونی در زمینه‌های تكنولوژی‌های نظامی بوده است كه بسیاری از آنان به اروپای غربی گسترش یافت. نمونه تفنگ‌های ترك‌ها به سرعت در آسیای میانه تا هند در شرق و اروپا در غرب انتشار یافت. صادرات این تفنگ‌ها، بزرگ‌ترین تجارت صادرات تفنگ در جهان بود، و مطلوب‌ترین كیفیت را نیز داشتند (141). عثمانی‌ها با ساختن لوله‌های فولادی- كه محكم‌تر از نمونه‌های اروپایی بودند و احتمال تركیدن آنان نیز كم بود- نقش قابل توجهی در توسعه‌ی تفنگ فیتیله‌ای داشتند. تعجب نداشت كه اروپاییان تفنگ‌های ساخت ترك‌ها را تمجید می‌كردند و بهترین تفنگ سازان اروپایی گاهی در ساخت تفنگ‌هایشان از لوله‌های تفنگ ساخت ترك‌ها استفاده می‌كردند (142). فناوری‌های اروپایی، مدت‌های طولانی شیفته كیفیت مطلوب لوله تفنگ‌های فیتیله‌ای ترك‌ها و فولاد ووتز (143) هندی بوده است. به نظر می‌رسد عثمانی‌ها مبدع ماشه‌ی تفنگ نیز بوده‌اند. البته حدس دیگری نیز وجود دارد كه ماشه توسط چینی‌ها ابداع شده باشد (144).
در مجموع، كم و بیش تمامی جوانب تكنولوژیكی مهم انقلاب نظامی اروپا از شرق گرفته شدند و به وسیله زنجیره‌ای گسترده از نقل و انتقالات به غرب انتشار یافتند. اگرچه اروپاییان در نهایت این فناوری‌های تكنولوژیكی را توسعه داده و پیش بردند- در قرن نوزدهم- اما این واقعیت همچنان باقی می‌ماند كه بدون دسترسی به دستاوردهای شرق، چیزی وجود نداشت كه بتوان آن را توسعه داد و پیش برد.

پی‌نوشت‌ها:

1.Impossibility of America
2.Darkies
3.Curse of Canaan
4.rational restlesseness
5.ethic of world mastery
6. See also Andre Gunder Frank, ReOrient (Berkeley: University of California Press, 1998), pp. 318-19, 334.
7. Columbus cited in Marc Ferro, Colonization: A Global History (London: Routledge, 1997), p. 5.
8. Tzvetan Todorov, The Conquest of America (New. York: Harper and Row, 1984), p. 10, and pp. 11-13.
9. See David Abernethy, The Dynamics of Global Dominance (London: Yale University Press, 2000), p. 184.
10.Conquest
11.Indian
12.Cariba
13.Caniba
14. Edmundo O"Gorman, The Invention of America (Bloomington: Indi¬ana University Press, 1961), esp. pt 3; also Todorov, Conquest, pp. 14-33.
15.B.De Las Casas
16. Las Casas cited in O"Gorman, Invention, p. 79.
17.Valladolid
18.J.G.De Sepulveda
19.ignoble savage
20.noble savage
21. Cited in Alfred W. Crosby, The Columbian Exchange (Westport: Greenwood, 1972), p. 11.
22. Todorov, Conquest, p. 17.
23.benigh
24. Todorov, Conquest, pp. 46-7.
25. Richard Slotkin, Regeneration Through Violence (Middleton: Weslyan University Press, 1973); Michael Kammen, People of Paradox (New York: Alfred A. Knopf, 1972); Reginald Horsman, Race and Manifest Destiny: the Origins of American Racial Anglo- Saxonism (Cambridge, Mass.: Harvard University Press, 1981).
26.How the west was won
27.savage animals
28.Timothy Dwight
29.blood hounds
30. Richard Drinnon, Facing West: the Metaphysics of Indian-Hating and Empire-Building (Minneapolis: University of Minnesota Press, 1980), p. 99.
31. Arnold J. Toynbee, A Study of History, VIII (London: Oxford Univer¬sity Press, 1963), p. Ill, n. 2.
32.Requirimiento
33. Patricia Seed, Ceremonies of Possession in Europe"s Conquest of the New World, 1492-1640 (Cambridge: Cambridge University Press, 1995) , p. 70.
34. Cited in ibid., p. 69.
35.Treaty of Tordesillas
36. (an Nederveen Pieterse, White on Black (London: Yale University Press, 1992), p. 44.
37.Cush
38. George M. Frederickson, Racism: a Short History (Melbourne: Scribe Publications, 2002), p. 45.
39.منظور پرتغالی‌ها و اسپانیایی‌ها است.-م
40. George M. Frederickson, Racism: a Short History (Melbourne: Scribe Publications, 2002), p. 29.
41. Alexander Falconbridge cited in James Walvin, Black Ivory (Washing¬ton, DC: Howard University Press, 1994), pp. 49-50, and pp. 38-58.
42. "Dicky Sam", Liverpool and Slavery (Liverpool: Scouse Press, 1984 11884|), p. 34.
43.O.Equiano
44. Cited in "Transatlantic Slavery: Against Human Dignity", National Museums and Galleries on Merseyside (Liverpool, 2002), p. 12.
45. Herbert S. Klein, The Atlantic Slave Trade (Cambridge: Cambridge University Press, 1999), p. 150.
46. Walvin, Black Ivory, pp. 250-1.
47. Peter Fryer, Black People in the British Empire (London: Pluto Press, 1988) , pp. 10-11.
48. "Transatlantic Slavery", p. 8.
49.Slavery and Social Death
50. Orlando Patterson, Slavery and Social Death (Cambridge, Mass.: Harvard University Press, 1982).
51.j.Tornton
52. John Thornton, Africa and Africans in the Making of the Atlantic World. 1400-1800 (Cambridge: Cambridge University Press, 1998).
53.passive victim
54. C. L. R. James, The Black Jacobins (London: Allison and Busby, 1989 [1938]); W. E. B. Du Bois, Africa and the World (New York: Interna¬tional Publishers, 1975 [ 1946]), pp. 60-6.
55.J.Carew
56.The Greater Anttils
منظور كشورهای كوبا، جامائیكا، هائیتی، جمهوری دومینیكن، و پورتوریكوی امروزین هستند-م.
57. Jan Carew, "Columbus and the Origins of Racism in the Americas: Part One", Race and Class 29 (4) (1988), 3.
58.conquest of Americas
59.Black Legend
60. David S. Landes, The Wealth and Poverty of Nations (London: Little, Brown, 1998), pp. 99-112.
61. Crosby, Columbian Exchange, ch. 2.
62. James M. Blaut, The Colonizer"s Model of the World (London: Guil¬ford Press, 1993), pp. 184, and 186.
63. J. M. Roberts, The Penguin History of the World (London: Penguin,1995) , p. 641.
64. Blaut, Colonizer"s Model, ch. 4; Frank, ReOrient, ch. 2.
65. Joseph E. Inikori, Africans and the Industrial Revolution in England (Cambridge: Cambridge University Press, 2002), pp. 183-5.
66. Thierry Hentsch, Imagining the Middle East (Montreal, Quebec: Black Rose Books, 1992); Iver Neumann, Uses of the Other (Min¬neapolis: University of Minnesota Press, 1999).
67. A. Rupert Hall, "General Introduction", in Marie Boas, The Scien¬tific Renaissance 1450-1630 (London: Collins, 1962), p. 6. For a good review of the Eurocentric position see Frank, ReOrient, pp. 185-93.
68. Michael Edwardes, East-West Passage (New York: Taplinger, 1971), p. 94.
69.bosom of Allah
70. Margaret Wertheim, Pythagoras" Trousers (London: Time Books,1996) , p. 35.
71. William H. McNeill, The Rise of the West (Chicago: Chicago Univer¬sity Press, 1963), pp. 602, 609.
72. Bernard Lewis, The Muslim Discovery of Europe (London: Phoenix, 1994), p. 221.
73.Toledo
74.Alfonso
75. Jack Goody, The East in the West (Cambridge: Cambridge University Press, 1996), p. 234.
76.Six agesimal system
77.on calculation with Hindu Numerals
78. Jonathan Bloom and Sheila Blair, Islam: Empire of Faith (London: BBC Worldwide, 2001), p. 125.
79. Wazir Hasan Abdi, "Glimpses of Mathematics in Medieval India", in A. Rahman (ed.|, History of Indian Science, Technology and Culture, AD 1000-1800 {New Delhi: Oxford University Press, 1999|, pp. 50-94.
80.L.Fibonacci
81. Charles Singer, "Epilogue: East and West in Retrospect", in Charles Singer, E. J. Holmyard, A. R. Hall and T. I. Williams |eds.), A History of Technology, III (Oxford: Clarendon Press, 1956), p. 767.
82.Ketton
83.Cremona
84. Juan Vernet, "Mathematics, Astronomy, Optics", in Joseph Schacht and C. E. Bosworth |eds.), The Legacy of Islam (Oxford: Clarendon, t 1974), p. 477.
85. E. S. Kennedy, Studies in the Islamic Exact Sciences |Beirut: Ameri-j can University of Beirut, 1983), p. 41.
86. Bloom and Blair, Islam, p. 131.
87. Lewis, Muslim Discovery, pp. 128-30.
88. Joseph Needham, Lu Gwei-Djen and Nathan Sivin, Science and Civil¬isation in China, VI (6) (Cambridge: Cambridge University Press, 2000) , pp. 124-5.
89. Philip K. Hitti, History of the Arabs (London: Macmillan, 1937), p. 367.
90.Avennasar
91.Avecenna
92.نویسنده و البته بیشتر محققان غربی به دلیل عربی بودن متن كتاب‌های دانشمندان ایرانی، از این آثار به عنوان آثار عرب‌ها نام می‌برند-م.
93.Salerno
94. Luis Garcia Ballester, M. R. McVaugh and A. Rubio-Vela, Practical Medicine from Salerno to the Black Death (Cambridge: Cambridge University Press, 1994), pp. 13-29.
95. Needham et al., Science, VI (6).
96.N.Swerdlow
97. Swerdlow cited in George Saliba, A History of Arabic Astronomy (London: New York University Press, 1994), p. 64.
98. Kennedy, Studies, pp. 50-83; Saliba, History, pp. 245-305.
99. N. Swerdlow and O. Neugebauer, Mathematical Astronomy in Coper-nicus" De Revolutionibus (Berlin: Springer, 1984), p. 295.
100. Martin Bernal, Black Athena, I (London: Vintage, 1991), pp. 155-6; Frances Yates, Giordano Bruno and the Hermetic Tradition (London: Routledge and Regan Paul, 1964), esp. p. 154.
101.Hermes Trismejistus
منظور دانش‌های سه گانه خداشناسی (و حكمت)، ریاضیات (و هندسه)‌و كیمیاگری است-و.
102. Wertheim, Pythagoras" Trousers, p. 81, and pp. 81-91.
103.چون استنادات نویسندگان به كتب عربی زبان بوده است، دانشمندان ایرانی نیز در شمار اعراب ذكر شده‌اند-م.
104. Robert Briffauit cited in Ziauddin Ahmad, "Muslim Contribution to Scientific Progress", in Mohammad R. Mirza and Muhammad 1 Siddiqi (eds.J, Muslim Contribution to Science (Lahore: Kazi, 1986), p. 117.
105. H. Floris Cohen, The Scientific Revolution (Chicago: Chicago Uni¬versity Press, 1994), ch. 8.
106. Du Bois, Africa, ch. 10.
107.Cosimo di Medici
108. Cheik Anta Diop, The African Origins of Civilization (Westport: L. Hill, 1974); Bernal, Black Athena, pp. 24, 151-5, 434-7.
109. Du Bois, Africa, p. 223.
110. Boas, Scientific Renaissance, pp. 29-30,
111. Benedict Anderson, Imagined Communities (London: Verso, 1983).
112. Michael Mann, The Sources of Social Power, 1 (Cambridge: Cam¬bridge University Press, 19861; Anthony Ciddens, The Nation-State and Violence [Cambridge: Polity, 1985).
113.M.Clapham
114. Michael Clapham, "Printing", in Charles Singer, E. ). Holmyard, A. R. Hall and T 1. Williams (eds.), A History of Technology, 11 (Oxford: Clarendon Press, 1956), p. .377. •-
115. Carter, Invention, p 239.
116. Tsuen-Hsuin, Science, V (1), p. 145.
117.Jesuits
118. Donald F. Lach and Edwin J. Van Klcy, Asia in the Making of Europe, III (Chicago: Chicago University Press, 1993), p. 1598.
119.Lach & Kelly
120. Donald F. Lach and Edwin J. Van Klcy, Asia in the Making of Europe, III (Chicago: Chicago University Press, 1993), p. 1595.
121. Cernet, History, p. 336.
122. Landes, Wealth, p. 51.
123. Lach and Kiey, Asia, p. 1595, n. 209.
124. Carter, Invention, pp. 239-40; Sang-woon Jeon, Science and Tech¬nology in Korea (Cambridge, Mass.: MIT, 1974), pp. 173-84; Tsuen- F"uin, Science, V (1), pp. 319-331.
125 .suen-Hsuin, Science, V (I), pp. 132-72,303-13.
126. Robert Cur2on cited in Tsuen-Hsuin, Science, V (1), p. 313.
127. Carter, Invention, p. 242.
128. G. F. Hudson, Europe and China (Boston: Beacon Press, 1961), p. 168; also, Clapham, "Printing", pp. 378, 380.
129. J. M. Roberts, Essays in Swedish History (London: Weidenfeld and Nicolson, 1967).
130. Charles Tilly, Coercion, Capital and European States, ad 990-1990 (Oxford: Blackwell, 1990); Ciddens, Nation-State, pp. 103-16,222-54; Mann, Sources, I, chs. 12-15.
131. Joseph Needham, Ho Ping-Yil, Lu Gwei-Djen and Wang Ling, Science and Civilisation in China, V (7) (Cambridge: Cambridge University Press, 1986), p. 49.
132. Paul Cressey, "Chinese Traits in European Civilization: a Study in Diffusion", American Sociological Review 10 (5) (1945), 598; Arnold Pacey, Technology in World Civilization (Cambridge, Mass.: MIT Press, 1991), p. 45.
133. Needham et al., Science, V (7), pp. 47-50, 570-2.
134. O. F. G. Hogg, English Artillery 1326-1716 (London: Royal Artillery Institution, 1963), pp. 6-9, 46; William H. McNeill, The Pursuit of i Power (Oxford: Blackwell, 1982), pp. 81, 84.
135. Pacey, Technology, p. 47.
136. Needham et al., Science, V (7), pp. 572-9.
137. As even Lynn White concedes in his Medieval Religion and Tech¬nology (Berkeley: University of California Press, 1978), p. 285; see also Ahmad Y. al-Hassan and Donald R. Hill, Islamic Technology (Cambridge: Cambridge University Press, 1986), pp. 106-7; Needham et al., Science, V (7), p. 77.
138. Al-Hassan and Hill, Islamic Technology, p. 108.
139.Acre
140.gunpowder empire
141. Pacey, Technology, p. 74.
142. Ibid., p. 80.
143.Wootz
144. Cf. Needham el al., Science, V (7|, pp. 455-65; Pacey, Technology, p. 75.

منبع مقاله :
هابسون، جان، (1387)، ریشه‌های شرقی تمدن غرب، ترجمه مسعود رجبی، موسی عنبری ... ، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط