خاطراتی از موضع گیری امام خمینی (ره) در برابر دشمن (2)

از طرف كاخ الیزه پاریس كسی پیش امام آمد و مردی را هم با خودش آورده بود كه این مرد نماینده‌ی مستقیم كارتر است و پیامی دارد و آن اینكه بختیار از ماست، بختیار را ما گذاشته‌ایم و باید از او پیروی كنی و الا نابودتان می‌كنیم. البته
جمعه، 30 مرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خاطراتی از موضع گیری امام خمینی (ره) در برابر دشمن (2)
خاطراتی از موضع‌گیری امام خمینی (ره) در برابر دشمن ( 2 )

 

گردآورنده: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت




 

ضربه‌ی متقابل امام آنها را گیج كرد!

از طرف كاخ الیزه پاریس كسی پیش امام آمد و مردی را هم با خودش آورده بود كه این مرد نماینده‌ی مستقیم كارتر است و پیامی دارد و آن اینكه بختیار از ماست، بختیار را ما گذاشته‌ایم و باید از او پیروی كنی و الا نابودتان می‌كنیم. البته نابودتان می‌كنیم را با كنایه گفت و به قدری تند و تیز حرف زد كه نماینده‌ی ژیسكاردستن پشت سر هم معذرت می‌خواست و می‌گفت به ما مربوط نیست، حضرت آیت‌الله مهمان ما هستند. نماینده‌ی كارتر دوباره تكرار كرد كه شوخی نیست. ما بختیار را آورده‌ایم و اگر با او مخالفت كنید با جان خودتان بازی كرده‌اید. امام پس از شنیدن این حرفها كمی مكث كردند و گفتند: به كارتر بگویید از خمینی راجع به امریكاییها كه در ایران هستند خیلی سؤال شده كه باید با آنها چه كرد، ولی من هنوز دستوری نداده‌ام. امید است كار به آنجا نكشد كه فتوای خودم را راجع به آنها صادر كنم و امام برخاستند و رفتند و نمایندگان كارتر و ژیسكاردستن كه به خیال خودشان حالا خیلی باید با امام حرف بزنند، گیج شده بودند. (1)

بعكس آنچه آنها خواستند عمل كردند

از تمام دنیا می‌آمدند و می‌گفتند ایران نروید این را من برای آن می‌گویم كه آنهایی كه شنیده‌اند بعضیها كانال ارتباطی برای امام نوشته اند كه امام كانال ارتباطی ندارد. دلیلش این است كه از دوست و دشمن و عرب و عجم و افغانی می‌گفتند ایران نروید خطرناك است. اسرائیل با راكت هواپیمای شما را می‌زند. یا امام را می‌ترساندند از این كه در دانشگاه بختیار كشتار كرده و در آن لحظات امام فقط گوش می‌دادند ولی ناگهان دیدیم امام آمد وسط خیابان و به خبرنگاران گفت:« بسم الله الرحمن الرحیم، من می‌خواهم به ایران بروم». یعنی امام به عكس آنچه به او اطلاع می‌دادند رفتار كردند. (2)

آنها اغفال شده بودند كه حالا شاه باشد ولی سلطنت بكند!

كسانی كه از آنها هستند یا افكارشان آن نحو افكار است یا - به اصطلاح - خودشان صلاح ملت را می‌دانند، كه وابسته باشد. خوب، هستند اشخاصی كه متدین هم هستند، نمازخوان هم هستند، شاید نماز شب هم می‌خوانند [افراد نهضت آزادی]، اما افكارشان اینطوری پرورش یافته؛ یعنی، از بچگی به گوش اینها خوانده‌اند كه این كشورهای ضعیف بدون وابستگی یا به این طرف یا به آن طرف، بدون این، برایشان امكان استمرار حیات نیست! وقتی هم وارد شدند در مدرسه، توی مدرسه این را به گوششان خوانده‌اند. وقتی هم وارد شدند در جامعه، هی این در گوششان خوانده شده است، در روزنامه‌ها تبلیغ شده است، در مجلات تبلیغ شده است، همه‌جا این مطلب پیش آمده است كه شما خودتان نمی‌توانید خودتان را اداره كنید. اگر از دامن شرق فرار كنید، به دامن غرب باید پناهنده بشوید! این اشخاص متدینی هم كه نمازخوان هم هستند، متدین هم هستند، لكن این معنا در ذهنشان هست كه چون شوروی الحاد ذاتی دارد و اصلاً مبدئی قبول ندارد، ما اگر از او فرار كنیم و ناچاریم [با] یك جایی پیوند حاصل كنیم، باید به طرف غرب برویم، و حالا امریكاست. اینها نه اینكه غرضشان این است كه - مثلاً - یك صدمه‌ای به اسلام وارد بشود، نه، اصلاً اینطوری پرورش پیدا كرده‌اند؛ فكرشان اینطوری است؛ صلاح را این می‌دانند.
و لهذا، در خلال این گیر و دارهایی كه در این دو سال اخیر بود و من در پاریس بودم، اخیراً این مسائل را پیش می‌آوردند كه اول راجع به اینكه شاه حالا باشد و او سلطنت بكند و دیگر حكومتی برای او نباشد؛ مطابق قانون عمل بكند. خوب، من می‌دانستم كه اینها اغفال شده‌اند. یكی از همین محترمین اینها كه آمد و این را طرح كرد، من گفتم: شما این مطلب را می‌گویید كه شاه باید سلطنت كند و حكومت [نكند]، و ما هم بیاییم این را قبول كنیم، خوب، شما این اطمینان را دارید كه شاه زیر بار این مسأله می‌رود؟ یا اینكه اگر شما یك كلمه این مطلب را بگویید، من هم مثل شما باورم بیاید و بیایم مصالحه كنم با ایشان، [بعداً] تمام شماها را از بین خواهد برد؟ این دفعه درماند! نتوانست جواب بدهد. واقعاً هم نمی‌شد جواب بدهد. اینها اینطوری پرورش پیدا كردند و می‌خواهند مردم هم به این روش بروند. منتها روشهای مختلفی دارند اینها. روشهای سیاسی مختلفی كه دارند، به آن روشها اینطور می‌كنند كه ما را - خدای نخواسته - دوباره برگردانند به آن حال؛ نه به عنوان اینكه حالا شاهنشاهی در كار باشد، به عنوان جمهوری اسلامی و همین چیزها؛ مثل جمهوری اسلامی این ممالكی كه هستند؛ اسمش جمهوری اسلامی است و از اسلام خبری نیست و همه وابسته هستند!
من اعتقادم این است كه انسان اگر با هر زحمت و مرارتی زندگی كند و زندگیش مال خودش باشد، مستقل باشد در زندگی و نانِ جو خودش را بخورد، آن ارزشش صدها مقابل این است كه انسان در آپارتمانهای عظیم بنشیند و دستش پیش دیگران دراز باشد و به دیگران سلام بدهد. (3)

می‌خواستند مرا فریب بدهند!

باید چشمها را باز كنیم و اشخاص را مطالعه كنیم. این صورتی كه مرا گاهی رنج می‌داد. آنها درصدد بودند رفراندم كنند و یا رفراندم قانون اساسی را تحریم كنند. سنخ رفراندمهای دكتر مصدق كه رفراندم اینطور بوده یك صندوق برای مخالف و یك صندوق برای موافق می‌گذاشتند و پای صندوق مخالف، یك دسته از اشرار بودند و جزء مخالفین یك الاغ را آورده بودند كه رأی بیندازد. چنین رفراندمی را شكل دادند و قانون اساسی را امریكایی درست كردند. بعضی از این روحانیون را - بیش از بیست سال تجربه كردم - اینها می‌خواستند این قشر را كنار بگذارند و یك قشری بیاورند كه مسلمان باشد ولی در نظرش امریكا باشد.
ولی چون از شوروی مردم وحشت دارند. آنها را كنار بگذارند و به طرف امریكا جذب بكنند. ما خیلی محتاج به زحمت هستیم و من این نگرانی را داشتم و مصمم هستم كه یك وصیتی بنویسم و در آن شرح بدهم كه اینها از كجا می‌خواهند شروع كنند و آنها فرصت‌شان نبود و خواستند از حالا شروع كنند. ولی نشد «نه مجلس به درد می‌خورد و نه شورای نگهبان و نه قضات.» می‌گفت همه اینها بی‌دین هستند. بنی‌صدر بارها به من گفت:
این دولت را كنار بگذاریم. می‌خواست مرا دیكتاتور كند و من می‌خندیدم و می‌گفتم اگر قدرت داری خود شما این كار را بكنید. اینها جاهلند. اینها بی‌دین هستند. اینها قرار داشتند مجلس خبرگان را منحل كنند و می‌گفتند برگردیم به 22 بهمن. باید بگویم همه غلط است و برگردیم به 22 بهمن و آن وقت شروع كنیم. نه مجلس و نه هیچ‌چیز دیگر و نه جمهوری اسلامی داشته باشیم و رأی بگیرند. جمهوری دموكراتیك باشد، یا اسلامی، یا اسلامی دمكراتیك. حتی متدینین می‌گفتند لفظ دمكراتیك را بگذارید، وقتی ما آمدیم دیدیم كه می‌خواهند از اول منحرف كنند و ما گفتیم همین اسلام را می‌خواهیم...
ناشیگری كردند و خواستند رفراندم كنند، ولی نمی‌دانستند مردم چه هستند فكر كردند اینها كه سوت می‌زنند توده مردم هستند. (4)

20 روز از قرآن و نهج‌البلاغه گفت تا مرا تحت تأثیر قرار دهد!!

من نجف بودم، یك نفر از همین افراد (5) آمد پیش من. قبل از این بود كه آن منافقین پیدا بشوند. پیش من، شاید بیست روز - بعضیها می‌گفتند 24 روز - مدتی بود پیش من. هر روز [می] آمد آنجا، و روزی شاید دو ساعت آمد صحبت كرد از نهج‌البلاغه، از قرآن، همه‌ی حرفهایش را زد. من یك قدری به نظرم آمد كه این وسیله است. نهج‌البلاغه و قرآن وسیله برای مطلب دیگری است. و شاید، باید یادم بیاورم آن مطلبی كه مرحوم آسیّد عبدالمجید همدانی به آن یهودی گفته بود. می‌گویند یك یهودی در همدان مسلمان شده بود. بعد خیلی به آداب اسلام پایبند شده بود؛ خیلی زیاد! این موجب سوءظن مرحوم آسید عبدالمجید كه یكی از علمای همدان بود شده بود كه این قضیه چیست. یك وقت خواسته بودش، گفته بود كه تو مرا می‌شناسی؟ گفت: بله. گفت: من كی ام؟ گفت: شما آقای آسیّد عبدالمجید. گفت من از اولاد پیغمبرم؟ گفت: بله. تو كی؟ من یك یهودی بودم، پدرانم یهودی بودند و تازه مسلمان شده‌ام. گفته بود نكته‌ی اینكه تو تازه مسلمان كه همه‌ی پدرانت هم یهودی بودند و من هم سیّد اولاد پیغمبر و ملا و این چیزها، تو از من بیشتر مقدسی، این نكته‌ی این چیست؟ من شنیدم كه یهودی گذاشت و رفت! معلوم شد حقه زده. یك قضیه‌ای بوده. می‌خواسته با صورت اسلامی كارش را بكند. تو یهودیها این‌گونه كارها هست. من به نظرم آمد كه این قضیه... این قدر نهج‌البلاغه و خوب، من هم یك طلبه هستم؛ من اینقدر نهج‌البلاغه‌خوان و قرآن و اینها نبودم كه ایشان بود! ده - بیست روز ماند. من گوش كردم به حرفهایش، جواب به او ندادم؛ همه‌اش گوش كردم و آمده بود كه تأیید بگیرد از من، من همان گوش كردم و یك كلمه هم جواب ندادم. فقط اینكه گفت كه ما می‌خواهیم كه قیام مسلحانه بكنیم، من گفتم نه، قیام مسلحانه حالا وقتش نیست؛ و شما نیروی خودتان را از دست می‌دهید و كاری هم ازتان نمی‌آید. دیگر بیش از این من به او چیزی نگفتم. او می‌خواست من تأییدش بكنم. بعد هم معلوم شد كه مسأله همان‌طورها بوده.
بعد هم كه آقایان آمدند، از ایران هم برای آنها اشخاصی سفارش كرده بودند كه اینها را تأیید كنید، اینها مردم كذایی هستند، فلان، مع‌ذلك من باور نكردم. حتی از آقایان خیلی محترم تهران سفارش كرده بودند كه اینها مردم چطور هستند؛ و من باورم نیامده بود. اینهایی كه این قدر از قرآن و نهج‌البلاغه و از دیانت زیاد دم می‌زنند و بعد فقرات قرآن را یك ‌جور دیگری غیر از آنچه باید معنا می‌كنند و فقرات نهج‌البلاغه را یك جوری دیگر غیر از آنچه باید معنا می‌كنند، اینها را نمی‌توانیم ما خیلی رویشان اطمینان داشته باشیم.
این «بعثی»های عراق همین فقرات نهج‌البلاغه را كه امثال اینها استشهاد می‌كنند، آنها هم در چیزها می نویسند و در پلاكاردشان می‌نویسند و منتشر می‌كنند. همین، همین فقرات نهج‌البلاغه را! این بعثیهایی كه اصلاً كاری به این مسائل ندارند اینها را می‌نویسند و به دیوارهای نجف و به خیابانهای نجف منتشر می‌كنند. به اینها ما نمی‌توانیم من نمی‌گویم چطورند؛ ممكن هم هست كه یك نفرشان سالم باشد، یا شاید اشتباه نداشته باشد، لكن ما نمی‌توانیم به آنها اعتماد كنیم؛ به آنها نمی‌شود اعتماد كرد. (6)

بارها خواستند ما را فریب داده و از انجام تكلیف منصرف كنند

من مختصراً قصه‌ای كه واقع شد عرض می‌كنم. ما كه از تركیه وارد عراق شدیم، بعد هم وارد نجف، از طرف دولت عراق كراراً آمدند و اظهار داشتند كه عراق مال شماست، و هرجا باشید، هرجا بخواهید، هركاری داشته باشید انجام می‌دهیم. تا دولتها تغییر كرد. یكی پس از دیگری تغییر كرد، و منتهی شد به این اواخر، كه ما مقتضی دیدیم بیشتر از آن مدت در عراق فعالیت بكنیم. كم‌كم دولت عراق به طور تدریج درصدد جلوگیری شد. ابتدا چند نفری در [اطراف] منزل ما به عنوان حفاظت، و شایعه هم درست می‌كردند كه اشخاصی آمده‌اند برای ترور شما. بلكه یك دفعه گفتند پنجاه نفر آمده‌اند! كه من گفتم این متنش دلیل بر دروغ بودن است، برای اینكه ترور پنجاه نفری هیچ‌وقت نمی‌شود؛ باید یك نفر بیاید. كم‌كم مأمورها زیاد شدند. باز هم همین كه ما می‌خواهیم حفاظت كنیم. لكن من از اول به بعضی دوستان می‌گفتم قضیه‌ی حفاظت نیست؛ قضیه‌ی مراقبت از این است كه ما چه می‌كنیم. كم‌كم از بغداد یك وقت رئیس امْن آمد. او آدم ملایمی بود، و صحبتهایش هم همه تعارف بود و اینكه شما هركاری بخواهید بكنید مانعی ندارد و هر عملی انجام بدهید مانعی ندارد و فلان، و ایشان رفت. بعد از چند روز یك نفر دیگری آمد - كه گفتند این مقدّم است بر آن رئیس امن - ایشان به طور رسمی به ما گفت كه ما چون یك معاهداتی، تعهداتی، با دولت ایران داریم، از این جهت، نمی‌توانیم تحمل كنیم كه شما اینجا فعالیت بكنید. و شاید امروز همین مقدار گفت. و روز بعدش باز آمد و بیشتر و گفت كه نباید شما چیزی بنویسید، یا در منبر صحبتی بكنید، یا نواری پر كنید و بفرستید؛ برای اینكه این مخالف تعهدات ماست. من به او گفتم كه این یك تكلیف شرعی است كه به من متوجه است. من هم اعلامیه می‌نویسم، و هم در موقعش در منبر صحبت می‌كنم، و هم نوار پر می‌كنم و به ایران می‌فرستم. این تكلیف شرعی من است. شما هم هر تكلیفی دارید عمل كنید. بعد صحبتهایی كرد و بالاخره منتهی شد به اینكه من همچو علاقه‌ای به یك محلی ندارم. من هرجایی كه بتوانم خدمت بكنم آنجا خواهم رفت و نجف پیش من مطرح نیست كه من اینجا بمانم. گفت: خوب، شما هرجا بروید همین مسائل هست؛ یعنی جلوگیری می‌شود. گفتم كه من - در صورتی كه هیچ در ذهن من این نبود، تا آن وقت هم نبود - كه من می‌روم خارج. من می‌روم پاریس كه مملكتی است كه آن دیگر وابسته به ایران و مستعمره‌ی ایران نیست. البته ناراحت شد اما حرفی نزد. بعد آقای دعایی (7) هم بودند آنجا برای ترجمه - آقای دعایی كه الآن سفیرند - بعد من دیدم كه اینها بنا دارند كه با دوستان من بدرفتاری كنند. گفته بودند - آقای دعایی گفت به من - كه ما با خودش كاری نداریم؛ لكن ما آنهایی كه اطراف او هستند چه خواهیم كرد، چه خواهیم كرد. من خوف این را داشتم كه به اینها صدمه‌ای وارد بشود. به آقای دعایی گفتم كه شما برای من بروید تذكره را بگیرید و ویزا بگیرید. البته قبلاً هم یك دفعه ایشان برده بود پیش رئیس امن، ایشان با ناراحتی گفته بود كه شما می خواهید ما را با فلانی طرف بكنید؟ نه، نمی دهیم. لكن این دفعه ویزا دادند برای خروج. و ما می‌خواستیم به سوریه برویم كه آنجا اقامت كنیم؛ لكن اول بنا گذاشتیم كویْت برویم؛ و از كویْت كه دو - سه روز بمانیم، برویم به سوریه. و هیچ هم در ذهن من این نبود كه به فرانسه بروم. بنابراین گذاشتیم، و بین‌الطلوعین یك روزی البته، تحت مراقبت مأمورین اینجا، از در كه من بیرون آمدم آقای یزدی (8) را دیدم. آقای یزدی از همان در كه من آمدم بیرون، دیگر همراه ما بود تا حالا، بعد، حركت كردیم طرف كویت. و به سرحد كویت كه رسیدیم، بعد از یك چند دقیقه‌ای، كه مثل اینكه حالا روابط بود با ایران، چه بود نمی‌دانم - گمانم این است كه رابطه با ایران بود - آمد آن مأمور و گفت كه نه، شما نمی‌توانید بروید كویت. من گفتم به او بگویید كه خوب، ما می‌رویم از اینجا به فرودگاه، از آنجا می‌رویم. گفت خیر، شما از همین جا كه آمدید از همینجا باید برگردید. از همانجا برگشتیم ما به عراق. و شب بصره بودیم، و فردایش به بغداد. و من در بصره بنا بر این گذاشتم كه نروم به سایر بلاد اسلامی، برای اینكه احتمال همین معنا را در آنجاها می‌دادم. بنا گذاشتیم برویم فرانسه، و بعد، در همان جا هم - حالا بصره بود یا بغداد یادم نیست - كه یك اعلامیه‌ای باز من نوشتم خطاب به ملت ایران، و وضع رفتنمان، كیفیت رفتنمان را برایشان گفتم. ما هیچ بنا نداشتیم كه به پاریس برویم. مسائلی بود كه هیچ اراده‌ی ما در آن دخالت نداشت. هرچه بود، و تا حالا هرچه هست و از اول هرچه بود با اراده‌ی خدا بود. من هیچ برای خودم یك چیزی كه، عملی خودم كرده باشم، یك چیزی برای خودم قائل باشم نیستم، برای شما هم قائل نیستم. هرچه هست از اوست. كارهایی می‌شود كه ما اصلاً در ذهنمان نمی‌آمد كه این كار مثلاً باید می‌شود، و می‌دیدیم كه نتیجه داد. در همین آخر كه ما آمدیم تهران، و آقایان هم به عنوان وزارت بودند؛ حكومت نظامی اعلام كردند. من اصلاً نمی‌دانستم كه اینها برای چه حكومت نظامی اعلام كرده‌اند - بعد به ما گفتند - لكن به ذهنم آمد كه ما بشكنیم این حكومت نظامی را. آنها روز اعلام كردند كه از ظهر به آن طرف حكومت نظامی. و من نوشتم و شكسته شد. و بعد ما فهمیدیم كه توطئه بوده است. این حكومت نظامی برای این بوده است كه بعدش مستقر بشوند در خیابانها و نظامیها و قوایی كه دارند؛ و شب كودتا كنند و همه‌ی ماها را و شماها را از بین ببرند، این را هم خدا كرد، هیچ ما در ذهنمان یك مسأله‌ای نبود. ما به حسب آن عادت كه نباید حكومت نظامی اینقدر باشد و دارند مخالفت می‌كنند. ما در پاریس كه وارد شدیم، البته دوستان آنجا، آقایانی كه بودند، همه به ما محبت كردند. من جمله آقای حبیبی (9) تشریف داشتند؛ آقای بنی صدر (10) بودند؛ آقای قطب زاده (11)‌بودند؛ آقای یزدی كه همراهمان بودند؛ و دوستانی كه در آنجا بودند، و بعد هم در خود پاریس یك‌جایی بود كه من گفتم اینجا مناسب ما نیست. رفتیم به همان دهی (12) كه نزدیك بود. آنجا هم از اطراف كم‌كم هی آمدند. البته دولت فرانسه ابتدائاً، حالا چه‌جور بود، یك قدری احتیاط می‌كرد؛ لكن بعدش نه، با ما محبت كردند. و ما مطالبمان را در پاریس بیشتر از آن مقداری كه توقع داشتیم منتشر كردیم. و گاهی خبرگزاریهای امریكا می‌آمدند آنجا و ما صحبت می‌كردیم. و به من می‌گفتند كه این در تمام امریكا و یك مقداری هم در خارج امریكا پخش می‌شود. ما مسائل ایران را، آنكه واقع بود در ایران، و مصایبی كه بر ملت می‌گذشت، آنجا گفتیم. و قشرهای مختلفی كه از دوستان و جوانان ایران در خارج بودند از همه اطراف هر روز تقریباً دسته‌ای، دسته‌هایی می‌آمدند. و آن هم اسباب باز تقویت ما بود. آنها هم فعالیت می‌كردند؛ صحبت می‌كردند؛ مجالس داشتند. ما اخیراً كه بنا گذاشتیم كه بیاییم به ایران، فعالیتهای شدید شروع شد برای اینكه نیاییم ایران. البته قبلش هم از طرف دولت امریكا و آنها خیلی پیغامها می‌دادند، كه بعضی وقتها خودشان می‌آمدند، یك نفر می‌آمد به عنوان می‌گفت من بازرگانم. لكن معلوم بود كه یك مرد سیاسی بود، و صحبتها می‌كرد، و اینكه شما حالا نروید به ایران؛ حالا زود است رفتن ایران؛ نورَس است حالا، و بعد هم كه پشتیبانی از شاه می‌كردند زیاد. و بعد هم كه شاه رفت و شاه سابق رفت، و بختیار وارث بحقش؛ یعنی در جنایت جای او بود، آن وقت هم فعالیتها شروع شد به اینكه شما نیایید به ایران، حتی از ایران - از كجا بود - به وسیله‌ی دولت فرانسه برای ما آوردند خواندند كه شما حالا نیایید ایران؛ و حالا اسباب چه هست و چه می‌شود. و اگر شما بروید ایران، حمام خون راه می‌افتد! و از این حرفها زیاد زدند. و این اسباب این شد كه من در ذهنم آمد كه رفتن ما به ایران برای اینها یك ضرری دارد! اگر چنانچه نفع داشت برایشان و می‌توانستند كه ما وقتی رفتیم ایران فوراً ما را توقیف كنند، آن حرفها را نمی‌زدند، می‌گفتند بیایید ایران. ما عازم شدیم و آمدیم. و خدای تبارك و تعالی در همه‌ی این مسائل از اول نهضت تا حالا با ما و شما و با ملت ایران همراهی فرمود. (13)

ادامه دارد...

پی‌نوشت‌ها:

1. حجةالاسلام و المسلمین سید احمد خمینی، روزنامه اطلاعات، 1358/7/24. نقل از همان، ص 208.
2. حجةالاسلام و المسلمین شجونی، اطلاعات هفتگی، ش2027، نقل از همان.
3. صحیفه امام (ره)، ج14، صص 435-437.
4. صحیفه امام (ره)، ج14، صص 498 و 499.
5. یكی از اعضای سازمان مجاهدین خلق (منافقین).
6. صحیفه امام (ره)، ج8، صص 143-145.
7. سید محمود دعایی.
8. ابراهیم یزدی.
9. حسن حبیبی.
10. ابوالحسن بنی صدر.
11. صادق قطب‌زاده.
12. «نوفل لوشاتو».
13. صحیفه امام (ره)، ج10، صص 194-198.

منبع مقاله:
مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1390)، سیره سیاسی حضرت امام خمینی (ره) (9)، تهران: قدر ولایت، چاپ اول.



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.