نویسنده: ایرا ماروین لاپیدوس
برگردان: علی بختیاری زاده
برگردان: علی بختیاری زاده
تاریخ معاصر مسلمانان شبه قارهی هند با فروپاشی امپراتوری مغولان کبیر و تحمیل سلطهی بریتانیا بر هند آغاز میشود. در نتیجهی ورود بریتانیا به شبه قاره آئینهای مذهبی و ساختارهای اجتمامی-سیاسی مسلمانان این منطقه متحول گردیدند و نهایتاً سه کشور پاکستان، بنگلادش و هند پا به عرصهی وجود گذاشتند. پاکستان و بنگلادش دارای اکثریت مسلمان و هند دارای اقلیت قابل توجهی از مسلمانان میباشد.
امپراتوری مغولان کبیر در صد سالهی آخر عمر خود (1857-1730 ) که رو به زوال داشت دارای رژیمی موروثی و هویتی هندی-ایرانی بود. در این دوره فرقههای اسلامی متعددی در هند وجود داشتند که همه تکثرگرا و خارج از کنترل دولت بودند. جمعیتهای مسلمان در این زمان در محلههای شهری «قصبههای» شمال هند زندگی میکردند؛ آنان علی رغم این که تفاوتهای بسیاری با هم د اشتند اما دارای یک فرهنگ اسلامی مشترک و آئینهای مذهبی مشابه بودند.
به دنبال ورود بریتانیا به هند موقعیت اشراف و نخبگان مسلمان هند شدیداً مورد تهدید قرار گرفت. به طور کلی زوال امپراتوری مغولان کبیر عواقب سوئی را برای مسلمانان هندی در برداشت. نفس وجود یک رژیم اسلامی قوی در هند تضمین کنندهی رفاه جمعیتهای مسلمان این منطقه بود و حالا این تضمین از میان رفته بود. در مناطق بسیاری مثل بنگال زیانهای مالی و سیاسی قابل توجهی به مسلمانان رسید. بریتانیاییها با سازماندهی مجدد دستگاه مالی و قضایی هند، مسلمانان را از مناصب مهم سیاسی کنار زدند. سربازان مغولان کبیر نیز که روزی در خدمت امیراتوری اسلامی هند قرار داشتند به سربازان مسلح کمپانی هند شرقی و یا زمینداران و قضات بریتانیایی تبدیل شدند. به علاوه مسلمانان بنگالی که در زمینهای هندوها کار میکردند از حقوق خود محروم شدند و بافندگان مسلمان این منطقه نیز در رقابت با پارچهها «لنکاشیر» (1) دچار زیانهای بسیاری گردیدند.
علاوه بر این مصیبتها در جریان سالهای 1830 تا 1857 ضربات اقتصادی دیگری بر جامعهی مسلمانان هند وارد آمدند. بریتانیاییها هنگامی که قدرت خود را در شبه قاره تثبیت کردند سیاست کاهش قدرت اقتصادی «زمینداران» مسلمان را در پیش گرفتند. از این رو اشراف مسلمان از درآمدهای مالیاتی خود محروم شدند و اخذ عوارض و ضرب سکه توسط آنها ممنوع اعلان شد. با کاهش درآمدهای اشراف مصرف کالاهای لوکس کاهش پیدا کرد و سربازان، خدمتکاران، و هنرمندان بسیاری از کار بیکار شدند، به طور کلی با وجود این که برخی از زمینداران و بازرگانان غلات موقعیت خود را حفظ کردند و برخی مناطق به رونق اقتصادی خود ادامه دادند، بسیاری از اشراف، مقامات پایین رتبه، خرده بازرگانان، صنعتگران، و کارگران مسلمان دچار لطمات شدیدی شدند.
ورود بریتانیا به هند علاوه بر زیانهای اقتصادی و سیاسی زیانهای فرهنگی بسیاری را نیز برای مسلمانان این منطقه درپی داشت. بریتانیاییها در ابتدا با اسلام و فرهنگ اسلامی هند مخالفتی از خود نشان ندادند اما در دههی 1830 فعالیتهای مبلغان مسیحی در این منطقه تشدید شد و مقامات بریتانیایی به سرکوب آئینهای مذهبی اسلامی پرداختند. در این دهه همچنین زبان انگلیسی به زبان حکومتی و آموزشی هند تبدیل شد. دولت بریتانیا در سال 1835 اعتبارات بسیاری را برای گسترش زبان انگلیسی در سطح هند اختصاص داد و در سال 1837 با کنار گذاشتن زبان فارسی، زبان انگلیسی را زبان رسمی هند اعلان کرد. در سالهای بعد نیز دولت بریتانیا اقدام به اصلاح نظام قضایی هند کرد و در جهت کاستن از نقش فقه اسلامی در این نظام تلاش کرد. بدین ترتیب مسلمانان تدریجاً دریافتند کلیهی سیاستها و اقدامات بریتانیاییها برخلاف منافع و مصالح آنها میباشند.
به دنبال سقوط امیراتوری مغولان کبیر پرسشهایی در ذهن مسلمانان هند نقش بستند. آیا اسلام میتواند به حیات خود در شبه قاره ادامه دهد و اگر پاسخ مثبت است چه آلترناتیوی برای امپراتوری مغولان کبیر پیشنهاد میشود؟ چه نوعی از نهادهای سیاسی لازم هستند؟ این نهادها باید چه موضعی را در قبال سلطهی بریتانیا اتخاذ کنند؟ قوانین شریعت چگونه باید در سطح جامعه اجراء شوند؟ و آیا تکریم و تقدیس مردان مقدس صحیح میباشد یا نه؟
در برابر این پرسشها سه نوع پاسخ مشخص ارائه شد. برخی از گروههای مذهبی مثل بارلویها و علمای «محلهی فرنگی» (2) بر این باور بودند نیاز به اقدامات چندانی نیست؛ سلطهی بریتانیا را بپذیریم و در عین حال اعتقادات و آئینهای سنتی خود مثل تکریم و تقدیس مردان مقدس را حفظ کنیم. اصلاح طلبانی که از افکار شاه ولی الله و جنبش اصلاحطلبی اسلامی پیروی میکردند خواهان عدم همکاری با بریتانیا، اعمال بیش از پیش قوانین اسلام در جامعه، و عدم تکریم و تقدیس مردان مقدس بودند. جهتگیری نوع سوم که با دو جهتگیری اول بسیار متفاوت بود توسط «مدرسهی علیگر» و «مسلم لیگ» (3) ارائه شد و از سوی نخبگان سیاسی پیشین حمایت میشد. احیای اسلام، فراگیری علوم غربی، و ایجاد یک هویت سیاسی اسلامی مدرن برای هند ارکان اصلی این جهتگیری را تشکیل میدادند؛ ظهور کشوری به نام پاکستان نتیجه و ثمرهی همین جهتگیری بود. به هر حال در حالی که برخی از رهبران مسلمان هند بر دین فردی تأکید میکردند و برخی دیگر بیشتر متوجهی مسائل سیاسی بودند، کشمکشهای سختی بین مسلمانان، مسلمانان و هندوها، و مسلمانان و بریتانیاییها پدید آمدند. این کشمکشها همه بر سر آیندهی سیاسی و فرهنگی شب قاره قرار داشتند. از دل این کشمکشها هویتهای سیاسی-اسلامی و آئینهای مذهبی-اسلامی جدیدی در هند پا به عرصهی وجود گذاشتند.
مبارزات مسلمانان از پلاسی تا سال 1857
در حالی که نخبگان سیاسی مسلمان در برابر زوال امپراتوری مغولان کبیر بسیار دیر از خود واکنش نشان دادند، رهبران مذهبی مسلمانان به سرعت و به شیوههای گوناگونی در برابر این پدیده عکس العمل نشان دادند. رهبران صوفی با هدف جبران از دست دادن حمایت مغولان کبیر بیش از پیش بر ارزشهای اسلامی تأکید کردند و در جهت گسترش اسلام در سطح جامعه فعالیت نمودند. فرقهی چشتیه اصلاحاتی را در درون خود انجام داد و مراقد صوفیگری خود را فعالتر نمود. علمای اصلاحطلب نیز بر موقعیت خود در جامعه تأکید کردند و خواستار پیروی کامل از اصول جهانی اسلام شدند. آنها دلیل اصلی سقوط امپراتوری مغولان کبیر را وجود فساد مذهبی و اخلاقی در بین مسلمانان، به ویژه نخبگان این امپراتوری ذکر کردند؛ در واقع مسلمانان هند به دلیل عدم رعایت اسلام از دایرهی لطف خدا خارج گردیدهاند و از این رو باید همهی مسلمانان به رعایت دستورات اسلامی بپردازند و علیه سلطهی کفّار برخیزند. در سال 1803 یکی از پسران شاه ولی الله به نام شاه عبدالعزیز (1824-1746 ) ضمن صدور فتوایی هند را دارالحرب معرفی کرد و رژیم حاکم بر آن را نامشروع خواند. او در این فتوا اشاره کرد بریتانیاییها نظام مالیاتی و قوانین کیفری هند را در جهت منافع خود قرار دادهاند و تنها پاسخ صحیح مسلمانان به سلطهی آنها «جهاد» میباشد.پس از مرگ شاه عبدالعزیز شاگرد وی به نام سید احمد بارلوی (1831-1786 ) به اجرای نظرات استادش پرداخت. سیداحمد فعالیتهای خود را با تبلیغ افکار اصلاح طلبانهی مذهبی در ایالات آترپرادش (4)، بهار (5)، و بنگال آغاز کرد. او در سال 1821 به مکه سفر کرد و در سال 1824 ضمن بازگشت به هند در «ایالت مرزی شمال غربی» (6) سکنی گزید. وی در این منطقه به تبلیغ برنامهی اصلاحی خود پرداخت. این برنامه دارای سه رکن اساسی بود: اعتقاد به خدای یگانه، برچیدن چندگانهپرستی، و حذف تشیع و صوفیگری مرقدگرا از صحنهی روزگار. سیداحمد عقاید و آئینهای اسلامی رایج در هند را محکوم میکرد و خواستار بازگشت به اسلام راستین-اسلامی که تنها بر دو پایهی قرآن و سنت قرار داشته باشد-بود. وی علاوه بر تبلیغ اسلام راستین فعالیتهایی را نیز جهت مبارزه با سلطهی بریتانیا انجام داد. او تلاشهای بسیاری را برای متحد کردن پشتونهای یوسفزای که در ایالت مرزی شمال غربی ساکن بودند انجام داد. پشتونهای این منطقه یک جامعهی قبیلهای غیرمتحد را تشکیل میدادند. آنها از شمال تحت فشار افغانها قرار داشتند و از جنوب با قدرت فزایندهی دولت سیکها در پنجاب رو به رو بودند. سیداحمد در نظر داشت تا با متحدکردن این افراد از آنها در جهت پیشبرد اهداف سیاسی و مذهبی خود استفاده کند. سیداحمد در سال 1827 خود را امام نامید و به جهاد علیه سلطهی بریتانیا دست زد. وی نهایتاً در سال 1831 به همراه گروه کوچکی از طرفدارانش در بالاکت (7) به قتل رسید. با مرگ سیداحمد ایدهی اتحاد پشتونها نیز به فراموشی سپرده شد اما میراث مذهبی وی در قالب جنبشی با نام «طریقهی محمدیه» باقی ماند. طریقهی محمدیه بعدها اسلام را در هند احیاء میکند و به محرکی برای انجام اصلاحات مذهبی در این منطقه تبدیل میشود.
بنگال نیز یکی دیگر از مراکز اصلاحطلبی اسلامی در هند بود. در بنگال غربی فرد اصلاحطلبی به نام تیتومیر فعالیت میکرد. تیتومیر در مکه به جنبش طریقهی محمدیه پیوست و پس از بازگشت به بنگال خود را به عنوان خلیفهی سید احمد معرفی کرد. او در این منطقه از برتری قرآن و سنت سخن میگفت و آئینها و مراسم صوفیگری را شدیداً محکوم میکرد. فعالیتهای سیاسی تیتومیر در سال 1830 آغاز شدند. در این سال «زمینداران» محلی و کشت کاران نیل سعی کردند با اخذ مالیات از طرفداران وی مانع گسترش تعالیم او در بین کشاورزان شوند. در واکنش به این عمل، تیتو و طرفدارانش به تخریب معابد هندوها و مبارزه با مخالفان خود روی آوردند. تیتو میر نهایتاً در سال 1831 توسط نیروهای دولتی از پای درآمد.
جنبش فرایضی نیز جنبش مشابهی بود که تحت رهبری حاج شریعت الله (1840-1781 ) قرار داشت. حاج شریعت الله در بنگال متولد شد اما هجده سال از عمر خود را در مکه گذراند و در طی این مدت به تحصیل در زمینهی فقه حنفی پرداخت و به عضویت فرقهی قادریه درآمد. او که تحت تأثیر افکار اصلاحطلبانهی مکه قرار گرفته بود در سال 1818 به بنگال بازگشت و به ترویج توبه و اجرای فرایض دینی در بین مردم این منطقه پرداخت. شریعت الله سعی کرد اسلام را چنانچه در قرآن، سنت پیامبر، و فقه حنفی آمده است به مردم معرفی کند. وی علی رغم این که با عرفان مخالف نبود اما شدیداً تکریم و تقدیس صوفیان، مراسم فصلی آنها، جشن گرفتن روز میلاد پیامبر و مردان مقدس، تعزیه خوانی در روز شهادت حسین (علیه السلام)، و دیگر اعمال مذهبی را که انحرافی از اسلام راستین تلقی میشدند محکوم میکرد.
جنبش فرایضی در بین سالهای 1818 تا 1838 طرفداران بسیاری را در روستاهای بنگال شرقی بدست آورد. این جنبش مورد توجه کشاورزان و کارگران بنگالی (به ویژه بافندگان پارچه و تولیدکنندگان روغن که تحت فشار «زمینداران» هندو و نیل کاران بریتانیایی بودند) قرار گرفت. پس از مرگ حاج شریعت الله پسرش «دودو میان» (8) رهبری فرایضیها را در دست گرفت. او جنبش فرایضی را از یک جنبش صرفاً مذهبی به جنبشی علیه استعمار بریتانیا و هندوها تبدیل کرد. «دودو میان» روستاهای تحت کنترل خود را در قالب یک نظام سلسله مراتبی منظم اداره میکرد. براساس این نظام هر روستا توسط فردی به نام «خلیفه» اداره میشد. خلیفه وظیفهی احداث مدارس، تعلیم چگونگی اجرای صحیح آئینهای اسلامی، اجرای عدالت، و تشکیل گروهای مسلح برای دفاع از منافع کشاورزان را برعهده داشت. هر ده خلیفه، به نوبهی خود تحت امر یک مقام بالاتر قرار داشتند که به طور مستقیم از رهبر جنبش دستور میگرفت.
از موتینی تا جنگ جهانی اول
بنابراین اصلاحطلبان مسلمان اولین گروهی بودند که در برابر سلطهی بریتانیا از خود واکنش نشان دادند و به مبارزه با آن برخاستند. شورش موتینی (1857) فعالیتهای مسلمانان را به جهتهای جدیدی سوق داد. این شورش در واقع انفجار خشم و نارضایتی مردم هند از سلطهی بیگانه بود. شورش مذکور از سوی سربازان هندو و مسلمانی آغاز شد که برای بریتانیا خدمت میکردند؛ زیرا شایع شده بود تفنگها و فشنگهایی که آنها استفاده میکنند با روغن خوک و گاو روغنکاری شدهاند. در نتیجهی این شایعه نه تنها سربازان هندو و مسلمان دست به شورش زدند بلکه طبقات بالای مسلمان و هندو که در مناطق شمالی و مرکزی هند زندگی میکردند نیز علیه بریتانیا وارد عمل شدند. این طبقات نیز همچون مردم عادی هند در اثر اقدامات و سیاستهای بریتانیاییها دچار صدمات بسیاری شده بودند. برچیدن امیرنشینهای هندی، جایگزین کردن مأموران بریتانیایی به جای اشراف سابقه دار هندی، اخذ مالیاتهای سنگین از زمینداران، و مصادرهی زمینهای زراعی زیانهای اقتصادی سنگینی را به طبقات بالای مسلمان و هندو وارد کرده بودند. به علاوه سیاستهای فرهنگی و اجتماعی بریتانیاییها نیز باعث برانگیخته شدن بیش از پیش خشم این طبقات و دیگر اقشار مردم گردیده بودند. ترویج زبان انگلیسی، مبارزه با چندگانه پرستی و برده داری، حمایت از آزادی زنان، و مخالفت با ساتی (سوزاندن زن هندو در آتشی که جسد شوهرش در آن میسوزد) نقش مهمی در نارضایتی مردم هند از سلطهی بریتانیا داشتند. همچنین تبلیغ گستردهی مسیحیت در هند نیز موجبات نگرانی مسلمانان و هندوها را فراهم آورده بود. به هرحال سیاستها و اقدامات بریتانیا در هند باعث فراهم شدن انبار باروتی از خشم مردم شده بود که شایعهی استفاده از چربی خوک و گاو به عنوان جرقهای برای آن عمل کرد و باعث برانگیخته شدن شورشی سراسری در هند گردید.اما این شورش شدیداً سرکوب شد و به دنبال آن زمامداران بریتانیا حکومت هند را از نو سازماندهی کردند. آنها رسماً سقوط امپراتوری مغولان کبیر را اعلان کردند، کنترل هند را از دست کمپانی هند شرقی خارج نمودند، و این منطقه را تحت ادارهی مستقیم رژیم مشروطهی خود قرار دادند. نظام قضایی هند نیز از نو سازماندهی شد و قوانین جدیدی در این منطقه به اجراء گذاشته شدند. همچنین نظام مالی جدیدی در هند مستقر گردید و نسبت نیروهای انگلیسی به نیروهای هندی در ارتش از20 درصد به 50 درصد افزایش یافت. با گذشت نیم قرن از شورش موتینی بریتانیاییها توانستند بزرگترین بوروکراسی را در تاریخ هند پدید بیاورند. در طی همین دوره آنها تلاشهایی را جهت مدرنیزاسیون اقتصادی هند انجام دادند، بر میزان تولیدات کشاورزی هند افزودند، و با ارائهی قوانین تجارت آزاد، این منطقه را از رونق تجاری برخوردار نمودند. دولت بریتانیا مبالغ بسیاری را جهت احداث خطوط آهن، استخراج زغال سنگ، و مدرنیزه کردن کارخانههای تولید پارچه در هند صرف کرد.
این سیاستهای جدید حاکی از اصلاح نگرش بریتانیا نسبت به مردم هند بود. تا قبل از شورش موتینی سیاستهای بریتانیا در هند برپایهی یک جهتگیری خودبینانه، فخرفروشانه، و متکبرانه قرار داشت. اما واقعهی موتینی درسهایی را به زمامداران این کشور داد. آنها دریافتند باید محدودیتهایی را برای برقراری تمرکز سیاسی در هند قائل شوند. آنها به این نتیجه رسیدند برای تداوم سلطهی خود بر هند به همکاری و حمایت شاهزادهها و زمینداران هندی نیازمند هستند. از این رو دولتهای محلی هند اجازهی حیات یافتند، زمینهای مصادره شده مسلمانان و هندوها به آنها بازگردانده شدند، و با هدف مشارکت دادن بومیان در ادارهی سرنوشت خود شوراهای مشورتی متعددی در هند پدید آمدند. بریتانیاییها همچنین سیاست عدم مداخله در امور مذهبی را در پیش گرفتند و از تلاشهای خود برای اصلاح نظام قضایی اسلام و نظام طبقاتی هندوها دست برداشتند. در عین حال آنها به تلاشهای خود برای ترویج زبان انگلیسی در هند و غربی کردن طبقات بالای هندی ادامه دادند.
در دوران پس از شورش موتینی رابطهی بریتانیاییها با مسلمانان بسیار سست و شکننده بود. بریتانیاییها علی رغم این که از حضور کمرنگ مسلمانان در شورش موتینی آگاهی داشتند و میدانستند این شورش، شورش طبقات بالای هندو و مسلمان بوده است اما همواره سعی میکردند آن را شورش مسلمانان علیه بریتانیا جلوه دهند. زمامداران بریتانیا مسلمانان را خطری بالقوه برای سلطهی خود بر هند میدیدند و لذا معتقد بودند این گروه باید قبل از انجام هرگونه عملی سرکوب شود. در عین حال آنها به مسلمانان هند به عنوان وسیلهای برای تحقق اهداف سیاسی خود در این منطقه مینگریستند. تا اواخر قرن نوزدهم مناصب حکومتی بسیاری به مسلمانان واگذار شدند.
عکس العمل مسلمانان در برابر حوادث سال 1857 جالب توجه است. نخبگان سیاسی و مذهبی «قصبهها» در این زمان متفقاً جهاد را رد میکردند و سلطهی بریتانیا بر هند را پایدار میدیدند. آن ها معتقد بودند مسلمانان تنها باید به فعالیتهای آموزشی، مذهبی، و فرهنگی بپردازند و از دخالت در امور سیاسی خودداری نمایند.
اما پس از واقعهی موتینی سه گرایش متفاوت در بین نخبگان قصبهها پدید آمد. اولین گرایش متعلق به رهبران محافظه کار مذهبی بود. آنها جهاد علیه بریتانیا را بی نتیجه میدانستند، بر پذیرش سلطهی این کشور تأکید میکردند، و در عین حال خواهان حفظ سنتهای مذهبی خود بودند. صوفیان، تنها به اجرای مراسم و آئینهای صوفیگری و حفظ حمایت تودههای مردم از خود توجه داشتند. آنها به دنبال سقوط امپراتوری مغولان کبیر از حمایتهای سیاسی و اقتصادی این رژیم محروم شده بودند. به علاوه برقراری سلطهی بریتانیا بر هند نیز باعث کاهش قدرت دنیایی این افراد گردیده بود. از این رو بسیاری از آنها برای تداوم موقعیت خود سلطه بریتانیا را پذیرفتند و حتی برای حل اختلافات خود به دادگاههای بریتانیایی مراجعه کردند. «سجاده نشینها» (متولیان مراقد) هر کجا که مصلحت میدیدند از انجام وظایف مذهبی خود دست میکشیدند و این امر را به شاگردانشان محول میکردند. برخی دیگر از صوفیان به دنبال کاهش قدرت دنیوی خود بیشتر به امور معنوی و نظری پرداختند و بیش از پیش در جهت حفظ تعالیم و سنتهای صوفیگری تلاش کردند. علمای محافظه کار نیز تلاش نمودند تا به هر نحو ممکن موقعیت خود را حفظ کنند. علمای «محلهی فرنگی» لوکنو و بارلویها برای حفظ موقعیت و جایگاه خود همچنان به ترکیب علوم مذهبی با تعالیم صوفیگری ادامه دادند.
گرایش دوم گرایشی اصلاحطلبانه بود که به علمای اصلاحطلب هند شمالی و بنگال تعلق داشت. دانشکده اصلاح طلب دئوباند مهمترین مظهر جنبش اصلاحطلبی در هند شمالی به شمار میرفت (جنبش اصلاحطلبی هند شمالی در دورهی پس از موتینی ادامهی جنبش اصلاحطلبی این منطقه در سالهای پیش از موتینی بود). این دانشکده در سال 1867 توسط مولانا «محمدقاسم ناناتوی» (9) تأسیس شد. برنامهی درسی دانشکدهی مذکور شامل تدریس قرآن، حدیث، فقه، منطق، فلسفه، و علوم تجربی بود. در عین حال این دانشکده بیشتر به سمت صوفیگری تمایل داشت و از روابط نزدیکی با فرقهی چشتیه برخوردار بود. دانشکدهی اصلاح طلب دئوباند یکی از نهادهای مهم مسلمانان هند بود. دانشجویان این دانشکده پس از فارغ التحصیل شدن به ترویج و تبلیغ اسلام راستین در بین مردم میپرداختند. آنها به زبان اردو قوانین و قواعد اسلام واقعی را برای مردم تشریح و تبیین میکردند. به دنبال ورود صنعت چاپ به هند فعالیتهای تبلیغی فارغ التحصیلان دئوباند نیز بُعد گستردهتری به خود گرفت. بدین ترتیب گسترهی نفوذ دئوباند به سراسر هند رسید. به علاوه بسیاری از مسلمانان افغانستان، آسیای مرکزی، یمن، و عربستان برای تحصیل قدم به این دانشکده گذاشتند. همچنین در طی سی سال فعالیت دئوباند مدیران این دانشکده توانستند چهل مدرسهی جدید را در سراسر هند تأسیس کنند؛ همهی این مدارس تحت نظر دانشکدهی دئوباند قرار داشتند.
یکی از اصول اولیهی دانشکدهی دئوباند «عدم وابستگی به شخص، خانواده، و یا گروهی خاص» بود. این مدرسه برخلاف مدارس پیشین هند نهادی مستقل به شمار میرفت و نه به عنوان بخشی از خانوادهی معلمان خود محسوب میشد و نه جزئی از مسجد محل به حساب میآمد. دئوباند عمدتاً از پذیرش موقوفات و کمکهای مالی اشراف مسلمان خودداری مینمود و سعی میکرد تا با مبالغی که به طور سالیانه از سوی مردم عادی دریافت میکرد به حیات خود ادامه دهد. این مدرسه از حمایت گستردهی طبقات متوسط و پایین متوسط برخوردار بود. دئوباند در نظر داشت تا با اصلاح تعالیم و آئینهای اسلامی و ترویج اسلام راستین مسلمانان هند را حول محور علما متحد و همصدا سازد.
مدرسهی دئوباند برپایهی ترکیبی متوازن از سنت و مدرنیته قرار داشت. بسیاری از اجزاء و قسمتهای تشکیل دهندهی این مدرسه شامل ساختمان کلاسها، کتابخانهی مرکزی، کارکنان متخصص ئابت، و برنامهی درسی آن با نظر به دانشکدههای بریتانیایی بوجود آمده بودند. در عین حال مدرسهی مذکور کاملاً اسلامی بود و دستورات اسلامی در آن کاملاً اجراء میشد. این مدرسه به هیچ وجه در مسائل سیاسی دخالت نمیکرد. دئوباند در زمانی ایجاد شد که راجهی بریتانیا امید مسلمانان برای تشکیل یک حکومت اسلامی در هند را نا امید کرد. بنابراین مسلمانان این مدرسه را به عنوان نمادی از جامعهی بدون دولت خود پدید آوردند.
سابقهی ظهور جنبش اصلاحطلبی در بنگال به دورهی پیش از موتینی برمیگردد. در آن دوره تیتو میر و فرایضیها فعالیتهای اصلاح طلبانهی گستردهای را در بنگال انجام دادند. با این وجود افکار اصلاح طلبانهی آنها تأثیر چندانی بر مناطق روستایی بنگال نگذاشتند. فرهنگ روستایی این منطقه همچنان به صورت تلفیقی از فرهنگ اسلامی و فرهنگ هندو باقی ماند. چند سال بعد از واقعهی موتینی جنبش اصلاحطلبی، مجدداً در بنگال ظهور و گسترش پیدا کرد (1870 ). اصلاح طلبان در این زمان افکار خود را از طریق برگزاری جلسههای عمومی و خصوصی منتقل میکردند. انجمنهایی نیز در این زمان تشکیل شدند تا علمای شهری و روستایی را با یکدیگر مرتبط کنند و اسلام راستین را در سطح جامعه گسترش دهند. به علاوه جزوههای بسیاری توسط اصلاح طلبان منتشر شدند تا شیوهی اجرای صحیح آئینهای اسلامی و چگونگی تربیت کودکان را به مردم بیاموزند و آنها را از قماربازی، شرابخواری، و استعمال دخانیات منع نمایند. جزوهی «نصیحت نامه» یکی از مهمترین جزوات مذکور بود. این جزوه سعی داشت فرهنگ و آئینهای محلی را از اسلام روستایی بزداید و اسلام روستایی را بیش از پیش به اسلام شهری نزدیک کند. در عین حال به دلیل وجود تضاد میان ارزشهای روستایی و ارزشهای شهری این بار نیز جنبش اصلاحطلبی از قدرت و نفوذ چندانی برخوردار نگردید و نتوانست تأثیر قابل توجهی بر روستاهای بنگال بگذارد.
گرایش سوم به زمینداران و صاحب منصبان مسلمان تعلق داشت. آنها که دریافته بودند تحت سلطهی بریتانیا نیز میتوانند موقعیت و مقام خود را حفظ کنند هیچ مخالفتی با سلطهی این کشور از خود نشان ندادند. سیداحمدخان یکی از این افراد بود. او-که عضو یکی از خانوادههای صاحب منصب مغولان کبیر بود- در سراسر دورهی زندگی خود به عنوان مأمور اداری در خدمت دولت بریتانیا قرار داشت. وی با توجه به واقعیات حاکم بر هند پذیرش سلطهی بریتانیا را بهترین انتخاب میدانست و سلطهی این کشور بر هند را کاملاً مشروع تلقی میکرد. او معتقد بود مسلمانان، تحت سلطهی بریتانیا میتوانند زندگی آرامی داشته باشند و شریعت را به طور کامل اجراء کنند. احمدخان همچنین با احساسات پان-اسلامی مخالف بود و شرکت مسلمانان در کنگرهی ملی هند را که با هدف بیرون راندن بریتانیاییها تشکیل شده بود شدیداً محکوم میکرد.
احمدخان و گروهش تلاشهای بسیاری را برای مدرنیزه کردن نظام آموزشی هند انجام دادند تا بدینوسیله نسل شایستهای را برای ادارهی کشور تربیت کند. آنها در سال 1856 «انجمن ملی محمدان» (10) و در سال 1863 « جامعهی ادبی محمدان» (11) را تأسیس کردند. به دنبال آن «انجمن اسلام» (12) در بمبئی و مدارسی در داکا و چیتاگنگ (13) بنیان نهاده شدند. سیداحمدخان همچنین به حمایت از ترجمهی کتب انگلیسی به زبان اردو پرداخت و در سال 1864 «جامعهی علمی قاضی پور» (14) را بنیاد نهاد. به علاوه وی پس از دیدار از انگلستان (70-1869 ) مجلهی تذهیب الأخلاق را منتشر کرد تا به وسیلهی آن مسلمانان هند را با مدرنیسم آشنا کند. تأسیس «دانشکدهی انگلیسی-شرقی محمدان» در علیگر اوج تلاشیهای احمدخان برای مدرنیزه کردن نظام آموزشی هند بود. کلیهی رهبران سیاسی مسلمانان در قرن بیستم از درون این دانشکده برخاستند.
دانشکدهی محمدان (معروف به دانشکدهی علیگر) به تعلیم علوم اسلامی و زبان انگلیسی اختصاص داشت. سیداحمدخان در نظر داشت تا از طریق محمدان شکل مدرنی از اسلام را تبلیغ و ترویج کند؛ البته مسئولان این دانشکده به دلیل ترس از واکنش مردم به این خواسته تن ندادند و موضعی محافظه کارانه را در پیش گرفتند. ثمرهی اصلی این دانشکده نه تربیت چند عالم و دانشمند بلکه انتقال ارزشهای اجتماعی و اخلاقی به دانشجویان و محصلان خود بود. دانشکدهی علیگر که به عنوان «ایتون» (15) هند شناخته میشد نسل جدیدی از رهبران سیاسی مسلمان را در خود پرورش داد. این مدرسه سعی میکرد قدرت سخنوری محصلان خود را تقویت کند، حس اعتماد به نفس را در آنها افزایش دهد، و ارزشهایی مثل پایبندی به تعهدات، جوانمردی، و وظیفه شناسی را در بین آنها گسترش دهد تا رهبران شایستهای برای جامعهی مسلمانان هند تربیت کند. مدرسهی علیگر در نظر داشت صفات خوب اخلاقی و اجتماعی را به محصلان خود منتقل کند. به طور کلی هدف اصلی از احداث این مدرسه تربیت نسل جدیدی بود که دارای ویژگیهای اخلاقی، سیاسی، و فکری لازم برای مشارکت در حکومت هند باشد.
چنانیه گفتیم سیداحمد همچنین در نظر داشت دین اسلام را مدرنیزه کند تا بدینوسیله آن را با شرایط سیاسی، فرهنگی، و تکنولوژیک دورهی مدرن هماهنگ و سازگار نماید. او یکی از حامیان مهم مدرنیزاسیون اسلام در هند به شمار میرود. وی برای قبولاندن سلطهی بریتانیا بر مسلمانان میبایست علوم غربی را با اسلام هماهنگ و سازگار جلوه میداد و از این رو روش جدیدی را برای تفسیر قرآن ارائه داد. وی ضمن تأیید این مطلب که قرآن وحی خدا میباشد همواره تأکید میکرد عباراتی در قرآن وجود دارند که فهم آنها در شرایط کنونی مشکل میباشد و لذا باید آنها را به طور سمبولیک، تمثیلی و یا تحلیلی تفسیر نمود تا معانی واقعی آنها را دریابیم. به علاوه در تفسیر قرآن باید جزئیات را کنار گذاشت و اصول کلی را مدنظر قرار دهیم. همچنین باید اضافاتی را که بعدها در قالب سنتها و تفاسیر جدید به اسلام افزوده شدهاند کنار گذاشت و به اسلام راستین که همان اسلام بیان شده در قرآن است بازگشت. سیداحمد اسلام راستین را اسلام قرآنی میدانست و با استناد به آیات قرآن این دین را با علوم جدید هماهنگ و سازگار نشان میداد.
وی علاوه بر این که سعی میکرد مسلمانان را به سازگاری اسلام با علوم جدید متقاعد کند از سوی دیگر تلاش مینمود تا اسلام را در نزد اروپاییان نیز به عنوان دینی عقلگرا و قابل احترام معرفی نماید. او و هم عصرانش تلاشهای بسیاری را انجام دادند تا پدیدههایی مثل چند همسری و بردهداری را که در اسلام مورد قبول قرار گرفته بودند به نحوی قابل قبول برای اروپاییان تشریح و تبیین کند. به هرحال سیداحمد امیدوار بود تا اسلام را در نزد مسلمانان و غربیها دینی با ارزش و قابل احترام جلوه دهد و بدینوسیله زمینه را برای مشارکت دادن مسلمانان در ادارهی هند فراهم کند.
خلاصه این که در جریان اواخر قرن نوزدهم نخبگان قصبههای شمال هند تلاشهایی را برای متوقف کردن سیر قهقهرایی موقعیت اجتماعی و سیاسی خود انجام دادند و در واکنش به سلطهی بریتایا جهتگیریهای مذهبی و فرهنگی جدیدی را اتخاذ نمودند. گروهی از این افراد بر اهمیت حفظ هویت اسلامی خود، اصلاح اسلام، و تشکیل جوامع اسلامی بزرگتر و همگنتر تأکید میکردند؛ برخی دیگر خواهان طرد فرهنگ اسلامی و اتخاذ فرهنگ غربی بودند. البته هر دو گروه فوق سلطهی بریتایا بر هند را گریز ناپذیر و پایدار میدیدند.
از مبارزات نخبگان تا مبارزات تودهای
نخبگان مسلمان تدریجاً سیاست وفاداری به بریتانیا و انجام اصلاحات سیاسی در کنار پذیرش سلطهی این کشور را کنار گذاشتند. سیاستهای بریتانیا نسبت به مسلمانان، افزایش فعالیتهای هندوها، و آغاز جنبش استقلال طلبی ملی هند از جمله عواملی بودند که رهبران سیاسی و مذهبی مسلمانان را به اتخاذ سیاستی ضدبریتانیایی واداشتند.به ویژه سیاستهای بریتانیا نسبت به نخبگان مسلمان نقش مهمی در تغییر گرایش این افراد و روی آوردن آنها به مبارزه علیه سلطهی بریتانیا داشتند. بریتانیاییها معتقد بودند نخبگان مسلمان هند همواره آرزوی احیای امپراتوری مغولان کبیر را در سر میپرورانند و لذا با هر وسیلهی ممکن باید از قدرت یافتن آنها جلوگیری کرد. از این رو دولت بریتانیا تعداد مسلمانانی را که در دستگاه حکومتی و شوراها فعالیت میکردند بیش از پیش کاهش داد. بدین ترتیب موقعیت اجرایی مسلمانان به تدریج رو به ضعف نهاد.
تشکیل شوراهای خودگردان شهری و شوراهای شهری در سالهای 1882 و 1892 نیز به زیان نخبگان مسلمان بودند. نظام انتخاباتی این شوراها طوری طراحی شده بود که تأمین کننده منافع هندوها باشد. در نتیجهی تشکیل این شوراها بازرگانان و رباخواران هندو از امکان رقابت با نخبگان مسلمان بر سر مناصب حکومتی برخوردار شدند؛ آنها در ایالات متحدهی غربی و دواب (16) توانستند صاحب منصبان مسلمان را کنار بزنند و خود مناصب اداری این مناطق را در دست بگیرند. البته مناصب اجرایی در ایالات متحدهی شرقی و اوچ (17) همچنان در دست نخبگان مسلمان باقی ماندند.
عامل دیگری که باعث تضعیف موقعیت مسلمانان هندو در نتیجه برانگیختن آنها علیه سلطهی بریتانیا گردید افزایش فعالیتهای هندوها بود. هندوها فعالیتهای خود را با جنبش «احیاگری مذهبی» (18) آغاز کردند. آنها در سال 1828 گروه «برهما سماج» (19) را در کلکته بنیاد نهادند تا به ترویج خداپرستی در بین هندوها و انجام اصلاحات اجتماعی در جامعهی هندوی کشور بپردازند. در سال 1875 نیز گروه «آریا سماج» تشکیل یافت تا هندوئیسم را مدرنیزه کند و این مکتب را به مکتبی قابل پذیرش برای تجار، صاحب منصبان، و روشنفکران تحصیل کردهی هندو تبدیل کند (تلاشهای آریا سماج برای مدرنیزه کردن هندوئیسم با مخالفت شدید تودههای هندو مواجه شد). در سال 1882 نیز انجمنهایی برای حمایت از گاوها پدید آمدند و تلاشهای بسیاری را در جهت حمایت از این حیوانات انجام دادند.
در این میان، آنچه که مورد توجه مسلمانان تحصیل کرده قرار داشت ممانعت از قرار گرفتن زبان هندو به عنوان زبان رسمی هند بود. هندوها درصدد بودند تا زبان اردو را از صحنهی امور حکومتی کنار بزنند و الفبای دیواناگری (20) را به عنوان الفبای رسمی دادگاهها و دستگاه حکومتی هند قرار دهند. استدلال آنها این بود که با قرار گرفتن الفبای دیواناگری به عنوان الفبای رسمی هند هندوهایی که زبان فارسی نمیدانند از شانس برابری برای کسب مناصب حکومتی برخوردار میشوند. در پاسخ به این خواسته زبان فارسی از برنامهی تحصیلی دانشگاه الله آباد حذف شد و در سال 1900 استفاد ه از الفبای دیواناگر در دستگاههای اداری ایالات مرزی شمال غربی و اوچ رسمیت یافت.
تشکیل کنگرهی ملی هند در سال 1885 نشانی از تغییر توازن قوا (بین مسلمانان و هندوها) بود. اگرچه درهای کنگره به روی مسلمانان باز بود اما بنیانگذاران آن صرفاً حقوقدانان، متخصصان، و روشنفکران طبقهی متوسط برهمن بودند. کنگرهی ملی هند پس از تشکیل سیاستهای بریتانیا در قبال هندوها را به باد انتقاد گرفت، خواستار افزایش مشارکت هندوها در ادارهی شهرها و افزایش نقش سیاسی آنها شد، و به مخالفت با سیاستهای اقتصادی بریتانیا در هند پرداخت. کنگره همچنین پس از مدتی علم استقلالطلبی را در هند بلند کرد و سیاست نخبگان مسلمان مبنی بر وفاداری نسبت به بریتانیا را محکوم کرد. به جرأت میتوان گفت تشکیل کنگرهی ملی هند و فعالیتهای آن نقش مهمی در تغییر جهت نخبگان مسلمان به سمت مبارزه با بریتانیا داشته است. با این حال آنچه که مسلّم است هیچ رویدادی بیشتر از «واقعهی تقسیم بنگال» در این امر (تغییر جهت نخبگان مسلمان) مؤثر نبوده است. دولت بریتانیا در سال 1905 عمدتاً به دلایل اداری اقدام به تقسیم بنگال کرد و از درون این ایالت، ایالت جدیدی را که اکثر جمعیت آن مسلمان بودند پدید آورد. این عمل با مخالفت شدید هندوها مواجه شد و لذا بریتانیاییها در سال 1911 مجبور شدند وضعیت را به حالت قبل از سال 1905 برگردانند. مسلمانان با مشاهدهی تسلیم شدن بریتانیا در برابر خواستهی هندوها سیاست همکاری با بریتانیا را بدون فایده دیدند و به این باور رسیدند مقامات بریتانیا اساساً با مسلمانان دشمنی دارند.
برخی از نخبگان مسلمان در برابر تضعیف موقعیت خود و سیاستهای ضداسلامی بریتانیا واکنش تندی نشان ندادند و سیاست همکاری با بریتانیاییها را تداوم بخشیدند. سیداحمدخان از این جمله بود. سیداحمدخان همچون گذشته سیاست همکاری خود با بریتانیا را ادامه داد و سعی کرد تا از طریق نهادهای آموزشی منافع مسلمانان را تأمین کند. اما نسل جوانی از مقامات، حقوقدانان، و روزنامه نگاران مسلمان به ویژه آنهایی که موفق به استخدام در دستگاه حکومتی نشده بودند از اتخاذ این سیاست انفعالی خودداری کردند. بنابراین در حالی که زمینداران و صاحب منصبان کهنه کار سیاست سازش را در پیش گرفتند مسلمانان جوان به فعالیتهای آشکارتر سیاسی دست زدند. آنها در سال 1900 انجمن دفاع از زبان اردو را تشکیل دادند. بعلاوه در سال 1906 نمایندهای از رهبران مسلمان علیگر نزد والی بریتانیا رفت و خواستار برگزاری انتخابات مجزایی برای مسلمانان شد. از این رو در سال 1909 دولت بریتانیا «قانون شوراهای هند» (21) را ارائه کرد که در نتیجهی آن مسلمانان و هندوها تا حدودی از انتخابات مجزایی برخوردار شدند. دولت بریتانیا با ارائهی این قانون از یک سو مسلمانان را راضی و خشنود کرد و از سوی دیگر باعث تشدید جدایی و تضاد موجود بین مسلمانان و هندوها گردید و بدین ترتیب امکان برقراری اتحاد بین آنها را کاهش داد.
تشکیل «اتحادیهی مسلمانان سراسر هند» (22) در سال 1906 و آغاز روزنامه نگاری سیاسی از جمله مهمترین نشانههای آغاز مجدد مبارزات مسلمانان در هند بودند. در سال 1908 فردی به نام ابوالکلام آزاد (1958-1888 ) اقدام به انتشار نشریهای با نام «الهلال» در هند نمود. الهلال همهی مسلمانان جهان را در قالب یک جامعهی واحد قرار میداد و خلیفهی عثمانی را به عنوان رهبر این جامعه معرفی مینمود. این نشریه همچنین مسلمانان هند را به تلاش جهت برقراری تسلط خود بر هند تشویق میکرد و خواستار تشکیل یک گروه فعال سیاسی در هند برای حمایت از خلافت عثمانیان بود. محمدعلی یکی دیگر از روزنامه نگاران مبارز مسلمان بود که تعالیم مشابهی را در روزنامهی خود با نام «رفیق» تبلیغ مینمود.
به دنبال آغاز مبارزات نخبگان سیاسی مسلمان، علمای اصلاح طلب به ویژه علمای دئوباند و محلهی فرنگی نیز قدم به عرصهی فعالیت سیاسی گذاشتند. محلهی فرنگی در اصل نام یکی از خانوادههای مهم علما میباشد که در اواخر قرن هفدهم در منطقهی لوکنو سکونت گزید (لوکنو یکی از مراکز مهم آموزشی در هند بود). اسلام این خانواده ترکیبی از شریعت و عرفان بود. محلهی فرنگیها مراقد صوفیان بزرگ را تکریم و تقدیس میکردند و سالروز تولد پیامبر و مردان مقدس را جشن میگرفتند. در عین حال آنها همواره تأکید میکردند که مردان مقدس را نمیپرستند بلکه با هدف نزدیک شدن به خدا به زیارت مراقد آنها میروند. این خانواده معتقد بود اسلام پیامبر نیز ترکیبی از صوفیگری و شریعت بوده است.
فرنگیها در قرن هفدهم با مغولان کبیر ارتباط نزدیکی داشتند و هدایای این امپراتوری را با جان و دل میپذیرفتند. اما در قرن نوزدهم آنها هیچ ارتباطی با پادشاهان شیعی لوکنو و اربابان بریتانیاییشان برقرار نکردند. در بیشتر سالهای این قرن فرنگیها تنها به فعالیتهای غیرسیاسی اشتغال داشتند و از دخالت در امور سیاسی خودداری میکردند. در عین حال آنها از سلطهی کفار بر مسلمانان جهان خشمگین بودند. این خشم در اواخر قرن نوزدهم تجلی پیدا کرد و از این زمان به بعد خانوادهی فرنگی قدم به عرصهی سیاست گذاشت. خانوادهی مذکور تلاشهای بسیاری را در حمایت از مبارزات مسلمانان دیگر نقاط جهان علیه اروپاییان انجام داد. این خانواده همچنین در تشکیل «جنبش خلافت» و «جمعیت العلمای هند» نقش مهمی داشت.
به دنبال تحولات سالهای 1876 تا 1878 ، ازجمله وقوع جنگ بین روسیه و عثمانی و تشکیل کنگرهی برلین، مسلمانان هند به اتخاذ سیاست حمایت از عثمانیان روی آوردند. در این زمان سیدجمال الدین نظریهی اتحاد دنیای اسلام را مطرح کرد و اتحاد را تنها راه ممکن برای خروج مسلمانان از زیر سلطهی اروپاییان معرفی کرد. در سال 1888 نیز مدیر مدرسهی دئوباند با صدور فتوایی خواستار اتحاد مسلمانان با حزب کنگره شد. این فتوا با استقبال علما رو به رو گردید زیرا آنها سلطهی بیگانه را خطر بزرگتری برای اسلام میدیدند. انعقاد پیمان 1907 بین انگلستان و روسیه، تهاجم ایتالیا به تریپولیتانیا، برقراری تحت الحمایگی فرانسه بر مراکش، و وقوع جنگهای بالکان در سال 1912 نیز باعث تشدید بیش از پیش احساسات ضداستعماری و ضدبریتانیایی مسلمانان هند در قبل از جنگ جهانی اول شدند.
به تدریج رهبران مذهبی مسلمانان هند با هندیان مسلمانی که در غرب تحصیل کرده بودند متحد گردیدند و فعالیتهای مشترک خود علیه سلطهی بریتانیا را آغاز کردند. در سال 1909 محمود الحسن، مدیر دئوباند، با هدف برقراری اتحاد بین ایران، ترکیه و افغانستان (جهت بیرون راندن بریتانیا از هند) جامعهی الأنصار را بوجود آورد. در سال 13-1912 مولانا عبدالباری (رئیس محلهی فرنگی) و شوکت علی، برادر محمدعلی، «انجمن خدام کعبه» را تشکیل دادند تا علیه سلطهی بریتانیا به فعالیت بپردازد. در جریان جنگ جهانی اول محمود الحسن به مکه سفر کرد و در آن جا با رهبران عثمانی تماس برقرار کرد. او پس از بازگشت، به پیشبرد آرمان خلافت در هند پرداخت. مولانا عبیدالله سندی نیز در این زمان به ایالات مرزی شمال غربی و افغانستان سفر کرد تا به جمعآوری سلاح بپردازد، قبایل این مناطق را علیه بریتانیا بشوراند، و حکومت در تبعید هند را در این مناطق تشکیل دهد. به طور کلی در جریان جنگ جهانی اول فعالیتهای مسلمانان هند علیه سلطهی بریتانیا به شدت افزایش یافت.
در جریان سالهای جنگ نخبگان مسلمان تلاشهای خود را برای جلب حمایت تودهها و برقراری اتحاد بین آنها آغاز کردند. آنان دریافته بودند خود به تنهایی نمیتوانند در مقابل بریتانیا مبارزه کنند و برای بیرون راندن بریتانیاییها نیاز به حمایت تودهها دارند.
با این حال مشکلات بسیاری بر سر راه ظهور یک جنبش تودهای اسلامی در هند وجود داشتند. نخبگان مسلمان هند علی رغم این که دارای تشابه فرهنگی بودند در گروههای خانوادگی و منطقهای متعددی قرار میگرفتند و دارای اختلاف نظرهای عمیقی بودند. آنها به هیچ وجه نمیتوانستند به عنوان یک گروه واحد، رهبری سیاسی تودههای مسلمانان را در دست بگیرند. به علاوه علی رغم موفقیتهای نسبی جنبش اصلاحطلبی در تبلیغ و ترویج شکلی اصلاح شده از اسلام، هنوز هویت اسلامی واحد و مشترکی در بین مسلمانان هند شکل نگرفته بود. روابط خانوادگی، طبقاتی، منطقهای، و کاستی همچنان بر جامعهی مسلمانان سایه افکنده بود. با تمام این احوال نخبگان مسلمان که شاهد جنبشهای سراسری هندوها بودند درصدد برآمدند تودههای مسلمان را در قالب یک گروه واحد سیاسی سازمان دهند و آنها را به صحنه بکشاند.
در نتیجهی اتخاذ این سیاست شورشها و تظاهراتهای محلی متعددی توسط مسلمانان پدید آمدند. شورشهای کانپور که در سال 1913 به وقوع پیوستند از این جمله میباشند. در این سال بریتانیاییها تصمیم گرفتند خیابانی را در نزدیکی مسجد کانپور احداث کنند. مسلمانان به دلیل احتمال خراب شدن مسجد با این عمل مخالفت ورزیدند و دست به شورش زدند. این واقعه به بیداری بیش از پیش مسلمانان منجر گردید.
بعد از شورشهای کانپور (1913 )، در سال 1918 مسلمانان کلکته، در سال 1929 مسلمانان بمبئی، و در سال 1931 مجدداً مسلمانان کانپور دست به شورش زدند. این طغیانهای متعدد حکایت از شکلگیری یک هویت اسلامی فراگیر در بین مسلمانان شهری هند داشتند. اما با این وجود رهبران مسلمانان شدیداً دچار تفرقه بودند و در گروههای مختلفی قرار میگرفتند و لذا نمیتوانستند از نیروی تودهها به نحو شایستهای استفاده کنند. وجود تفرقه بین این افراد مانع از ظهور یک جنبش سیاسی-اسلامی سراسری در هند میشد.
جنبش خلافت بیشترین تلاشها را برای بسیج تودههای مسلمان انجام داد. این جنبش در سال 1919 توسط محمدعلی تشکیل شد و در جهت بازگرداندن امپراتوری عثمانیان به فعالیت پرداخت. علمای محلهی فرنگی و دئوباند نیز در این سال سازمانی را با نام جمعیت العلمای هند تشکیل دادند تا به مبارزه برای بازگشت نهاد خلافت و تأمین منافع مذهبی مسلمانان بپردازند.
جنبش خلافت برای نیل به اهداف خود با کنگرهی ملی متحد شد و در کنار این نهاد به مبارزه جهت برچیدن سلطهی بریتانیا و کسب استقلال سیاسی هند پرداخت. کنگره که تحت رهبری گاندی قرار داشت به حمایت از خواستهی مسلمانان مبنی بر احیای خلافت اسلامی برخاست و در مقابل، مسلمانان نیز سیاست عدم همکاری با بریتانیا را اتخاذ کردند. بدین ترتیب برای اولین بار نهضت ملی گستردهای با شرکت هندوها و مسلمانان در هند بوجود آمد و به مبارزه برای اخراج بریتانیا از این منطقه پرداخت.
اما این نهضت مشترک به زودی سرکوب شد. پس از آن گروههای مختلف مسلمانان دچار تفرقه شدند. برخی از آنها به سیاست سازش با بریتانیا روی آوردند و برخی دیگر تلاشهای ناموفقی را برای برپایی جهاد علیه سلطهی بریتانیا آغاز کردند. به دنبال سرکوب نهصت مذکور همچنین اتحاد مسلمانان با کنگره از هم پاشید و خصومتهای دیرینهی موجود بین مسلمانان و هندوها مجدداً زنده شدند. فروپاشی جنبش خلافت نیز یکی دیگر از وقایعی بود که پس از سرکوب نهضت مشترک هندوها-مسلمانان اتفاق افتاد. البته اعلان الغای نهاد خلافت توسط دولت مستقل ترکیه (1924 ) نیز نقش مهمی در انحلال جنبش خلافت داشت.
جنبش خلافت علیرغم این که عمر چندانی نداشت اما توانست آثار بسیاری را از خود بر جای بگذارد. در اثر فعالیتهای این جنش فرهنگ روزنامه خوانی و تشکیل جلسات بحث عمومی در بین مسلمانان هند گسترش پیدا کرد. گروههای سازمان یافتهای نیز توسط این جنبش پدید آمدند که به حفظ امنیت رهبران مسلمانان، جلوگیری از انجام اعمال خلاف شرع، و حفظ نظم در اماکن عمومی پرداختند. جنبش خلافت همچنین باعث نزدیک شدن رهبران مذهبی و سکولارها به یکدیگر شد. مهمتر از همه این که این جنبش تودههای مسلمان را به صحنه کشاند و آنها را رودرروی بریتانیا قرار داد.
پس از فروپاشی جنبش خلافت فعالیتهای گروهی مسلمانان در سه جهت متفاوت جریان یافتند. گروهی از مسلمانان به برپایی شورشهایی در حمایت از اسلام و اصول اسلامی پرداختند. سمبولها و نمادهای اسلامی پایه و اساس این شورشها را تشکیل میدادند. گروهی دیگر از مسلمانان به احیای جنبشهای اصلاحطلبی روی آوردند. برخی دیگر نیز به سازماندهی جنبشهای تودهای مذهبی پرداختند و توانستند دو جنبش بزرگ «تبلیغ» و «تنظیم» را پدید بیاورند.
جنبش تبلیغ در سال 1927 توسط مولانا محمد الیاس (یکی از اخلاف معنوی شاه ولی الله که در دئوباند تحصیل کرده بود و عضو شاخهی صابری از فرقهی چشتیه بود) بنیان نهاده شد. الیاس در ابتدا به امر تدریس اشتغال داشت اما پس از مدتی دست از تدریس برداشت و به فعالیت برای تبلیغ و ترویج اسلام راستین در بین مواتیها (یک جامعهی روستایی ساکن در نزدیکی دهلی) پرداخت. او از دخالت در امور سیاسی کاملاً خودداری میکرد و معتقد بود مسلمانان تنها با اجرای دقیق دستورات اسلامی میتوانند شایستگی خود برای ادارهی امور دنیویشان را به نمایش بگذارند. الیاس جنبش خود را از روستاها آغاز کرد و توسط مریدان کشاورز خود توانست آن را به سراسر شمال هند گسترش دهد. جنبش تنظیم نیز همزمان با جنبش تبلیغ در شمال هند پدید آمد و مورد توجه مردم این منطقه قرار گرفت. جنبش تنظیم خواستار توجه بیشتر مسلمانان به اجرای دستورات اسلام بود. این جنبش همچنین معتقد بود اسلام و مسلمانان در هند تحت ظلم و ستم قرار گرفتهاند و لذا باید به دفاع از آنها برخاست. جنبش مذکور نیز همانند جنبش تبلیغ تنها بر امور مذهبی متمرکز بود و از حقوق سیاسی مسلمانان سخنی نمیراند. این جنبش فاقد هرگونه سازماندهی سیاسی بود.
پینوشتها:
1- Lancashire.
2- Farangi Mahall.
3- اتحادیهی مسلمانان، Muslim League.
4- Uttar Pradesh.
5- Bihar.
6- Northwest Frontier Province.
7- Balakot.
8- Dudu Mian.
9- Nanautowi.
10- National Mohammadan Association.
11- Mohammadan Literary Society.
12- Anjuman-i Islam.
13- Chittagong.
14- Ghazipur Scientific Society.
15- Eton، دانشکدهای است که در شهر ایتون، واقع در نزدیکی لندن، قرار دارد.
16- Doab.
17- Oudh.
18- Religious revivalism.
19- Brahmo Samag.
20- Devanagari.
21- Indian Councils Act.
22- All-India Muslim League.
ایرا م. لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول