نویسنده: تروند برگ اِریکسن
برگردان: اردشیر اسفندیاری
برگردان: اردشیر اسفندیاری
ارسطو بحث خود را راجع به زمان در "فیزیک" با طرح دو پُرسش آغاز میکند: آیا زمان چیزی است که وجود دارد و یا وجود ندارد؟ جوهر زمان چیست؟ آیا زمان چیزی است که وجود داشته ولی اکنون وجود ندارد؟ آیا چیزی است که میخواهد باشد، ولی هنوز به دست نیامده است؟ آیا تمام صورتهای زمان از دو بخش یعنی گذشته و آینده تشکیل شدهاند؟ با وجود اینها میتوان مدعی شد که زمان وجود دارد وقتی که اصولاً دو جزء اصلی زمان یعنی گذشته و آیندهای وجود ندارد؟
ارسطو پیش از اینکه به راه حلّ دیگر فیلسوفان بنگرد و یا وجود نهایی خود را ارائه دهد، صورتی از مُعضلاتی فلسفی که به مفهوم زمان گره خوردهاند، طرح میکند. او میگوید، لحظه بخشی از زمان نیست به همان صورتی که گذشته و آینده نمیتوانند اجزایی از زمان باشد زیرا لحظه را نمیتوان اندازه گرفت. لحظهها نه همیشه متفاوت و نه همواره همانندند. لحظه واحد تجزیه ناپذیری که زمان را از اتصال مجموعهای از آن ساخته باشند نیست. به زبان سادهتر، لحظه اَتم زمان نیست. لحظه شبیه نقطهای است که طول و عرض ندارد. وقتی ارسطو مدعی میشود که لحظه- درست مانند گذشته و آینده- بخشی از زمان نیست، نسبت به واقعیت زمان شک میکند. در هر حال زمانی که از سه بخش یعنی گذشته، حال (لحظه) و آینده تشکیل شده باشد، وجود ندارد. در واقع گذشته، حال و آینده به شیوههایی کاملاً متفاوت از هم موجودیت دارند.
به نظر ارسطو تصویرهایی که از جوهر زمان به ما داده شده، نمیتواند درست باشد. او میگوید برخی بر این باورند که زمان تمام حرکات حاکم بر جهان است. عدهای میگویند زمان همان افلاک است. ارسطو میگوید، البته زمان بخشی از چرخش افلاک است اما دقیقاً خودِ گردش و چرخش نیست. آنان که تصور میکنند زمان خودِ افلاک است، گویی چنان میاندیشند که همه چیز در زمان و بر کرهی خاکی واقع شده است. به همین خاطر آنها این دو اندازه و مکان را به یکدیگر تشبیه میکنند، اما چنین امری غیرممکن است زیرا زمان نمیتواند به طور همزمان هم معیار باشد و هم آنچه که اندازهاش میگیریم.
جدیتر از دیگر نظرات، این ادعاست که زمان را حرکت و صورتی برای تغییر میداند. گرچه تغییرات با همه و در همهی اشیاء اتفاق میافتد، با این حال زمان در همه جا حضور دارد و همراه هر شیء است. به علاوه تغییر همیشه یا سریع است و یا آهسته، در حالی که زمان سرعتش تغییر نمیکند. او (زمان) دقیقاً به عکس، معیاری است برای سرعت، در نتیجه زمان نمیتواند چون سرعت و یا تغییر باشد. افلاک همان زمان نیست زیرا اگرچه آسمانهای بسیاری وجود دارد ولی فقط یک زمان هست. از سوی دیگر هیچ زمانی یافت نمیشود که در آن تغییر نباشد. کسی که میخوابد گذشت زمان را نمیفهمد. وقتی که روح کسی در وضعیتی بسیط و تقسیم ناپذیر به سر میبرد، آن فرد نمیتواند مرزی میان یک لحظه تا لحظهای دیگر بکشد. همچنین زمان نه حرکت است و نه کاملاً مستقل از حرکت.
برای پاسخ گفتن به این پُرسش که جوهر زمان چیست، باید به دقت دریابیم که زمان چه رابطهای با حرکت دارد. تمام اندازههای سنجش پذیر به هم پیوسته هستند. حرکت اندازهای است قابل سنجش و در نتیجه پیوسته است. از آنجا که زمان به طریقی با حرکت رابطه دارد، پس باید پیوسته و بی انقطاع باشد. "از پیشی" و "پسین" در درجهی نخست دربارهی مکان و روابط مکانی صادق است. اما از آنجا که اندازهای قابل سنجش است که در مکان حادث میشود، "از پیشی" و "پسین" شامل حرکت و از آن طریق شامل زمان نیز میشود.
ما زمان را وقتی درمی یابیم که راجع به "از پیشی" و "پسین" در یک حرکت سخن میرانیم. اما "از پیشی" و "پسین" با هم متفاوتند. لحظه (حال) این دو را از هم جدا میکند و در عین حال به هم گره میزند. لحظه (حال) خود نمیتواند "از پیشی" و "پسین" باشد، اما در ارتباط با آنچه که "از پیشی" و یا از "پسین" میآید، فهمیده میشود، تنها وقتی که ما چیزی را به عنوان "از پیشی" و "پسین" درمی یابیم، از زمان سخن میگوییم. به همین خاطر است که ارسطو میگوید: زمان با توجه به "از پیشی" و "پسین" حرکتی قابل سنجش است. همچنین زمان به خودی خود حرکت نیست، بلکه فقط حرکتی است که تن به سنجیده شدن با عدد میدهد. به همین خاطر زمان نوعی عدد است. اما عدد نیز هم چیزی است که شمرده میشود و هم آن چیزی که ما چیز دیگر را با آن میشماریم. بی شک زمان نخستین نوع چیزی قابل سنجش است که میتوان آن را شمرد.
زمان مانند حرکت، تواتر اَبدی است. هر لحظهای تنها با خودش همانند است. لحظه فقط یکی است، اما چیزهای بسیار مختلفی میتواند در همان یک لحظه روی بدهد. لحظات همیشه همانند هستند، اما برحسب اینکه چه حادثهای در آنها به وقوع بپیوندد، همیشه با هم متفاوتند. لحظه و زمان به هم مشروطند. درست به همان صورت که نقطه و خط به هم مشروط و وابستهاند. در عین حال لحظه "پارهای" از زمان نیست، چنان که نقطه نیز "بخشی" از خط نیست. زیرا فقط پارههای یک خط میتوانند یک خط را به وجود بیاورند. لحظه (اکنون) مرزی است میان گذشته و آینده. چنان که نقطهی مرزی است که در آغاز و پایان یک خط واقع میشود.
خط را میتوان به بی نهایت تقسیم کرد. زمان را نیز به همین صورت، ما حرکت را با زمان اندازه میگیریم، آن چنان که زمان را با حرکت. این دو اندازه یکدیگر را تعریف میکنند. زمان، حرکت را اندازه میگیرد و حرکت زمان را؛ به همان صورتی که ما باید فاصله را با حرکت و حرکت را با فاصله اندازه بگیریم، زیرا چنان که زمانِ سفر به درازا بکشد، میگوییم راه "دراز" است. زمان معیاری است برای حرکت، و اشیاء در زمان واقع شدهاند، درست به همان صورتی که در مکان واقع شدهاند. یک زمان وجود دارد که عامتر و فراگیرتر از تمام چیزهایی است که در زمان وجود دارد.ارسطو میگوید، زمان بر اشیاء تأثیر میگذارد. زمان همه چیز را هم بارور و هم پیر میکند. ما زمان را بیشتر عامل ویرانگری و تجزیه میدانیم تا بانی خوبی و ارزشهای نیک. تصویر ارسطو از زمان به عنوان ویرانگری بزرگ مشروط است به همان تناقض افلاطونی میان اَبدیت و زوال پذیری. زیرا زمان تغییرات را اندازه میگیرد و تغییرات دیر یا زود آنچه را که حقیقتاً وجود دارد، از بین میبرد. چیزهای اَبدی نه در حیطهی زمانند و نه با زمان قابل سنجشاند، چرا که چیز اَبدی متأثر از زمان نیست.
ارسطو میگوید: حرکت و سکون را زمان اندازه میگیرد. همچنین سکون در زمان اتفاق میافتد. هر چیزی که در حرکت نباشد، نمیتوانیم بگوییم که در سکون است، اما فقط آنچه که میتواند حرکت کند، گرچه دقیقاً در همین آن متحرک نیست. به همین خاطر هم شیء متحرک و هم شیء ساکن بیرون از زمانند. همچنین چیزی که نمیتواند وجود داشته باشد، در زمان هم نیست. تنها آنچه که تن به زوال و نابودی میدهد، ضرورتاً در زمان جاری است.
لحظه، گذشته و آینده را به هم گره میزند. لحظه همچنین یک مرز است، زیرا پایان یکی و آغاز دیگری را تعیین میکند. آیا گاهی زمان میایستد؟ زمان چون حرکت همیشه هست و چون حرکت همیشه برمی گردد و اگر حرکتی معین باز گردد، زمانی معین نیز برمی گردد. زمان همیشه دارای آغاز و انجام است و این دو (آغاز و انجام) مثل هماند. درست مثل دایره که همزمان هم محدب است و هم مقعر. به همین خاطر، لحظات همیشه مختلف به نظر میرسند، زیرا آنها هرگز وقایع یکسان را آغاز نمیکنند و به پایان نمیرسانند.
تمام چیزها به طور پیوسته وضعیت خود را تغییر میدهند. در زمان است که هر چیزی به وجود میآید و سپس نابود میشود. زمان را میتوان هم عقل و هم حمق نامید. به نظر ارسطو برای زمان حماقت شایستهتر است، زیرا حماقت بذر فراموشی را میکارد. خودِ زمان شرطی است برای ویرانی. او به زوال نزدیکتر است تا زندگی. وجود از موجود تلاش میطلبد، اما زوال بی تلاش و جنبش صورت میپذیرد. وقتی میگوییم چیزها به وسیلهی زمان نابود میشوند به چه میاندیشیم؟ اما متهم کردن زمان به عنوان علّتِ چنین تغییراتی خطاست. هم ویرانی و هم حیات به طور تصادفی در زمان اتفاق میافتند.
شایسته است که رابطهی میان زمان و روح را نیز به دقت مطالعه کرد. چرا بشر فکر میکند که زمان در همه جا حضور دارد، بر زمین، در دریا و آسمان؟ آیا به این دلیل است که زمان صفتی از حرکت است، و تما چیزها حرکت میکنند؟ آیا اگر روحی نبود، زمان وجود میداشت؟ جایی که کسی نباشد تا بشمرد، چیزی هم برای شمردن وجود ندارد. پس اگر فقط با روح و در تعقل روح بتوان شمرد، دیگر در غیاب روح زمانی نبود، آنگاه آنچه که وجود داشت، تنها اشیایی بود که ما به آنها صفات زمینی میدهیم. حرکت بدون روح میتواند وجود داشته باشد، اما زمان حرکتی است که با عدد قابل سنجش است.
ارسطو در پایان منشورش راجع به زمان با مشکلی تازه که همان صورت زمان است، رودرو میشود. از بین تمام حرکات فضایی، زمان بیشتر با گردش دَوَرانی خویشاوند است. ارسطو میگوید، هر چیزی با چیز دیگر که از همان نوع است، سنجیده میشود. واحدها با واحدها، اسبها با اسبها و زمان با زمانی مشخص سنجیده میشود. هم برای حرکت و هم برای زمان، گردش دَوَرانی یکنواخت نزدیکترین معیار است. به همین خاطر عجیب نیست که زمان را به گردش افلاک ارتباط بدهیم.
دستِ کم این رابطه میتواند شناختی کلّی و گسترده را توضیح دهد. گردش دَوَرانی بنیادیترین حرکت مکانی است.
برتری گردش دَوَرانی نزد ارسطو تنها به این خاطر نیست که این گردش تمام تغییرات زمینی را شامل میشود، بلکه در عین حال این دَوَران خود تصویری از اَبدیت است.
این گردش شکل وارهای است برای هستی بی منتها و الگویی است برای زوال و نابودی در طبیعت. ارسطو میگوید به همین خاطر بسیاری فکر میکنند که زمان خودش یک گردش دَوَرانی است. اما ارسطو نسنجیده دست به چنین قیاسی نمیزند. او حرفش را یکبار دیگر تکرار میکند و میگوید، زمان و حرکت از بعضی جهات همانند و در جهات دیگر ناهمانندند، آنچنان که ده سگ که همراه ده اسب در حرکتند، هم به هم شبیه و هم نامتشابهاند.
نزد ارسطو زمان همان زمان اولیه و طبیعی است نه زمان تاریخی، اما به نظر اگوستین هم طبیعت و هم تاریخ آفریدهی الهی است. هم ارسطو و هم اگوستین زمان و آنچه را که زمینی و مشروط به زمان است، در نور اَبدیت میبینند. به نظر برخی منظور ارسطو از «ابدیت» همان «زمان ماندگار و بی پایان» است. اما این با مثالهای ارسطو همخوانی ندارد، زیرا او اَبدیت را بی زمانی میداند، به عبارت دیگر اَبدیت را آن چیزی میداند که در گردش دورانی شرکت نمیکند.
منبع مقاله :
اِریکسن، تروند برگ؛ (1385)، تاریخ زمان، ترجمهی اردشیر اسفندیاری، تهران: نشر پرسش، چاپ اول