نقش شيعه در تمدن اسلامى

علما ودانشمندانى كه در زمينه تمدن كتاب نوشته‏اند، همچنين‏نويسندگان لغت‏نامه‏هاوفرهنگ‏نامه‏ها، همگى معتقدند كه تمدن از كلمه «مدينه‏» به معناى شهر گرفته شده و تمدن با مدنيت (شهرنشينى) هم‏معناست; اما در مفهوم اصطلاحى، به مرحله‏اى از زندگى بشر اطلاق مى‏شودكه بشر داراى پيشرفت و تحولى گرديده و ابزارمند شده باشد و با ايجاد تحول، به زندگى خود رفاه ببخشد. يكى از دانشمندان معاصرآمريكايى‏مى‏گويد:بشرتاكنون‏سه‏نوع‏تمدن داشته و سه مرحله را پشت‏سر گذاشته است:
يکشنبه، 12 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقش شيعه در تمدن اسلامى
نقش شيعه در تمدن اسلامى
نقش شيعه در تمدن اسلامى
منبع: سایت اندیشه قم

تعريف تمدن چيست؟

حجه‏الاسلام پيشوائى:

علما ودانشمندانى كه در زمينه تمدن كتاب نوشته‏اند، همچنين‏نويسندگان لغت‏نامه‏هاوفرهنگ‏نامه‏ها، همگى معتقدند كه تمدن از كلمه «مدينه‏» به معناى شهر گرفته شده و تمدن با مدنيت (شهرنشينى) هم‏معناست; اما در مفهوم اصطلاحى، به مرحله‏اى از زندگى بشر اطلاق مى‏شودكه بشر داراى پيشرفت و تحولى گرديده و ابزارمند شده باشد و با ايجاد تحول، به زندگى خود رفاه ببخشد. يكى از دانشمندان معاصرآمريكايى‏مى‏گويد:بشرتاكنون‏سه‏نوع‏تمدن داشته و سه مرحله را پشت‏سر گذاشته است:
اول، زمانى كه با كشاورزى آشنا شد. در اين مرحله، بشر با ذخيره‏سازى و كشت زمين آشنايى پيدا كرد. لذا، اين مرحله را، كه تحولى در زندگى انسان به وجود آورد، «تمدن كشاورزى‏» مى‏گويند.
دوم، مرحله پس از آن است كه «تمدن صنعتى‏» به وجود آمد. در اين مرحله، بشر به صنعت دست‏يافت وبرفولاد وآهن چيره گشت.
سوم، تمدن زمان معاصر است كه دوران «تمدن علم‏» است. در اين دوره، هر كشورى كه بيشتر از اين نوع تمدن بهره‏مند باشد از سايران جلوتر است. لذا، مى‏توان كشورها را نيز به تبع برخوردارى از اين نوع تمدنها، به سه نوع تقسيم بندى نمود.[1]

حجه‏الاسلام جعفرى:

تمدن مى‏تواند دو جنبه داشته باشد: جنبه مادى و جنبه معنوى. جنبه مادى تمدن صنعت، كشاورزى، پيشرفتهاى علمى و مانند آن است كه امروز دنيا به آن رسيده است. اما تمدن جنبه‏هاى معنوى هم مى‏تواند داشته باشد و آن عبارت از رسيدن جامعه به همزيستى مسالمت آميز است. اين، نوع برتر تمدن است; يعنى فقط كافى نيست كه بگوييم جامعه‏اى از نظر صنعتى پيشرفت دارد، (البته اين هم تمدن است ولى تمدن مطلوب كه انسان را خوشبخت‏سازد، نيست) تمدن مطلوب تمدنى است كه در آن بشر به بلوغ فكرى رسيده باشد; دست كم، به اين مرحله رسيده باشد كه مزاحم ديگرى نشود. اين قسمت از تمدن با معناى لغوى و لفظ تمدن نيز بيشتر تناسب دارد. در لفظ مدينه، وجود فرهنگ نيز ضرورى است; اما در جوامع بدوى و غير متمدن چنين چيزى وجود ندارد. لذا، وقتى جامعه‏اى از بدويت‏به مدنيت مى‏رسد مى‏گويند به تمدن رسيده است.
اين نكته را بايد اضافه كرد كه درست است كه تمدن به اين دو قسم تقسيم مى‏شود و قسم دوم مهمتر از قسم اول است ولى در اصطلاح، وقتى سخن از تمدن به ميان مى‏آيد بيشتر به جنبه‏هاى مادى آن توجه مى‏شود; يعنى جامعه‏اى را متمدن مى‏دانند كه از نظر صنعتى پيشرفت كرده باشد. بنابراين، لازم است در بحثها اين دو در كنار هم در نظر گرفته شود.

حجه‏الاسلام پيشوائى:

از نظر ما، تمدن صنعتى و كشاورزى (تمدن مادى) كافى نيست ولى ممكن است غربيها و مكاتب ديگر اين نظر را نپذيرند. از عوارض تمدن غربى اين است كه تمام ابزار و عوامل صنعتى در راه تخريب بشريت‏به كار مى‏رود و به جاى تامين آسايش، بهترين مغزها را در استخدام صنايع تسليحاتى قرار مى‏دهند. در واقع، آنها آزادى علمى را هم سلب كرده‏اند و علم و دانش را در اختيار اغراض غير انسانى خود قرار داده‏اند. از اين نظر، مى‏توان گفت كه تمدن مادى به تنهايى كافى نيست. از مجموع مباحث مطرح شده، به دست آمد كه‏تمدن به طوركلى عبارت است از مجموع دستاوردهاى مادى و معنوى بشر در هر جامعه‏اى.

تمدن اسلامى چيست؟

حجه‏الاسلام پيشوائى:

مقصود از تمدن اسلامى پيشرفتهاى مسلمانان مى‏باشد كه با الهام از تعاليم اسلام، در محيط اسلامى به وجود آمده است; مانند علوم انسانى، اعم از فلسفه، كلام و مانند آن. مسلمانان در اين قسمتها پيشرفتهايى داشته‏اند و در شكوفايى آنها سهيم بوده‏اند.
در مظاهر مادى، مقصود از تمدن اسلامى اين است كه مسلمانان با الهام از تعليمات اسلام چه‏نقشى درعلم و صنعت، مثلا پيشرفت پزشكى، تاسيس بيمارستانها و كتابخانه‏ها و اين قبيل امكانات رفاهى داشته‏اند.

حجه‏الاسلام جعفرى:

تمدن اسلامى برخاسته از تعليمات اسلامى است و يك تمدن باز يا يك تمدن مطلق نيست، تمدنى نشات گرفته از انديشه‏هاى اسلامى است و باتوجه‏به تشويقهاى پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه و آله و سلم و بزرگان دين از علم و دانش، اين تمدن پا گرفته و در اثر آشنايى با تمدنهاى بيگانه و مسلمان شدن كشورهاى متعدد اين تمدن رشد كرده است. به قول تاين‏بى، تمدن اسلام تمدنى است كه در آن بسيارى از تمدنها ادغام شده; زيرا اين تمدن از تمدنهاى ايران، هند، يونان، روم و ديگر كشورها اقتباس كرده است. البته اساس كار، تشويقهايى است كه پيامبر و ائمه‏ عليهم‏السلام نسبت‏به كسب علم و دانش داشته‏اند.

حجه‏الاسلام پيشوائى:

يكى از نويسندگان در باره تمدن اسلامى نوشته است: قرآن كريم به تشكيل جامعه «اعلون‏» (جامعه برتر از نظرا آگاهى، خير و فضيلت) دعوت كرده است:
«وانتم الاعلون ان كنتم مؤمنين‏» (آل‏عمران:139);
شما اگر مؤمن باشيد (در نظر و عمل) همان برترانيد.[2] قرآن چون اين‏گونه به مسلمانان بها داده بنابراين، مسلمانان به دنبال برترى علمى و صنعتى بودند. قرآن اين‏گونه به آنها خط فكرى داده‏است. علاوه‏برآن،چون مسلمانان چنين‏طرز تفكرى داشتند،درحالى‏كه‏قرآن‏خصلت‏سلاطين دنيا را چنين بيان كرده است
(ان الملوك اذا دخلوا قريه افسدوها و جعلوا اعزه اهلها اذله)،[3]
اما فاتحان مسلمان به هر جا كه وارد مى‏شدند كتابخانه، مراكز علمى و مساجد داير مى‏كردند. اين الهام گرفته از تعليمات اسلامى آنها بود.
-- آيا نقشى كه شيعيان در تاريخ و تمدن اسلامى داشتند مخصوص شيعيان امامى است‏يا منظورمطلق‏شيعيان، اعم‏اززيديه، فاطميان و غير آنهامى‏باشد.

حجه‏الاسلام جعفرى:

در تاريخ اسلام، تشيع در سه مورد به كار مى‏رود:
اول، تشيع به معناى خاص كلمه كه منظور از آن اعتقاد به خلافت‏بلافصل حضرت على‏ عليه ‏السلام است و همه فرقه‏هاى امامى، زيدى و ساير مذاهب شيعى را در بر مى‏گيرد.
دوم، پس از قتل عثمان، عده‏اى اندك به عثمان وفادار ماندند و بيشتر مسلمانان براى بيعت‏به حضرت على‏ عليه ‏السلام روى آوردند. اين عده فراوان، كه در آن زمان از عثمان حمايت نكردند و از او اعراض نمودند، گرچه اعتقادات شيعه به معناى خاص كلمه را هم نداشتند و دو خليفه پيشين را نيز قبول داشتند، «شيعه على‏ عليه ‏السلام _‏» در مقابل «شيعه عثمان‏» يا «عثمانيه‏» خوانده شدند.[4] كسانى كه در تاريخ به عنوان شيعه معرفى شده‏اند ولى در عين حال، شيعه اصطلاحى نيستند اين افرادند.
سوم، به‏طوركلى، هر كسى محب اهل‏بيت‏ عليهم‏السلام _‏بوده در تاريخ به شيعه معروف شده است، حتى به عنوان مثال، برخى از معتزله هم كه شيعه به معناى خاص كلمه نبودند چون از نظر علمى و فضايل نفسانى قايل به تفضيل حضرت على‏ عليه ‏السلام بودند شيعه (معتزلى) خوانده شده‏اند.
آنچه در اينجا مورد نظر است‏شيعه به معناى خاص كلمه مى‏باشد. منظور از تمدن شيعى مورد بحث در اينجا نيز همان تمدنى است كه شامل همه فرق شيعى مى‏شود; فرق شيعى امامى، زيدى و اسماعيلى كه ظاهرا در دنيا غير از اين سه فرقه، فرقه شيعى ديگرى وجود ندارد; اگر هم باشد تعدادشان بسيار اندك است. البته درگذشته، شيعه فرق متعددى داشته است. كتاب فرق الشيعه نوبختى قريب پنجاه فرقه براى شيعه ذكر كرده كه بيشتر آنها منقرض شده‏اند; از اين همه، آن كه در تاريخ نقش‏داشته واكنون‏نيزموجوداست‏سه‏فرقه‏بوده:
1- شيعه امامى اثنى‏عشرى;
2- شيعه زيدى كه پيروان آن در يمن مى‏باشند.
3- شيعه اسماعيلى كه همان فاطميان مصرند و اكنون نيز در شامات زندگى مى‏كنند. (فاطميان مصر شيعه امامى نبودند.)پس پيشرفت تمدن شيعى به دليل فعاليتهاى اين فرقه‏ها بوده كه البته پيشرفتهاى اينها از بركت تعاليم اهل بيت‏ عليهم‏السلام بوده است.

با توجه به ابعاد مادى و معنوى تمدن، نقش شيعيان در بعد معنوى بيشتر بوده است‏يا در بعد مادى تمدن اسلامى؟

حجه‏الاسلام جعفرى:

تمدن مادى نيازمند برخوردارى از يك سلسله امكانات مادى است كه متاسفانه شيعه در طول تاريخ، اين امكانات را يا به‏طور كلى در اختيار نداشته يا كمتر داشته است; زيرا معمولا حكومتهاى موجود با شيعيان رابطه خوبى نداشته‏اند و طبعا در مقاطع كوتاهى از زمان، اگر حكومتى در اختيار شيعه بوده تمدن شيعى از نظر مادى نيز خود را شكوفا ساخته است; مانند حكومت فاطميان در مصر يا آل‏بويه در بغداد كه در مقطع خاصى شيعه حكومت پيدا كرد و كارهاى مهمى نيز انجام داد.
اما در بعد معنوى، مساله بر عكس است; چون شيعه با اهل‏بيت‏ عليهم‏السلام و سرچشمه علوم اسلامى ارتباط داشته لذا، از بعد معنوى، شيعه بالاتر و برتر از ديگر فرق اسلامى بوده است; مثلا، احاديث دينى، كه از ائمه‏ عليهم‏السلام به ما رسيده، فرهنگ غنى و گسترده‏اى در اين زمينه براى شيعه به وجود آورده است. عمده اين احاديث نيز از امام باقر و امام صادق‏ عليهما السلام است كه در دوران فترت بين حكومت‏بنى اميه و بنى عباس فرصتى براى ترويج اين مسائل پيدا كردند.
اين احاديث‏سرمايه‏هاى بسيار گرانبهايى است كه در اختيار شيعه مى‏باشد. بنابراين، شيعه در بعد معنوى تمدن پيشرفت فراوانى داشته است و اكنون هم از سايران پيشرفته‏تر است; زيرا امنيت فكرى و اخلاق عملى كه شيعه از آن برخوردار بوده فرقه‏هاى ديگر اسلامى نداشته‏اند. اين از بركت احاديث ائمه‏ عليهم‏السلام است.

در برخى از مقاطع زمانى و مكانى، به‏طور محدود، شيعه امكانات مادى نيز به دست آورده است; مانند علويان در مازندران، فاطميان در مصر و آل‏بويه در ايران. در اين مقاطع شيعه از نظر ترويج علم و ساير مظاهر تمدن چه نقشى داشته است؟

حجه‏الاسلام پيشوائى:

چنان‏كه اشاره شد، شيعه در همه ادوار، قادر به تشكيل حكومت نبوده است; اما با توجه به پيش‏آمدن برخى موقعيتهاى خاص در بعضى از نقاط و بعضى از زمانها، سلسله‏هاى شيعه يا حكومتهاى شيعه به وجود آمده‏اند. اينها از نمونه‏هاى درخشان تمدن اسلامى است. مورخان فعاليتهاى اين سلسله‏ها و حكومتها را در زمره فعاليتهاى علمى مسلمانان ذكر كرده‏اند و اسم شيعيان و حكومتهاى شيعى را به صورت مشخص ذكر نموده‏اند; از آن جمله، مى‏توان به شهرسازى، ايجاد بيمارستان، سدسازى، رونق دادن به كشاورزى، تاسيس مدارس و مراكز علمى بزرگ، ساختمان سازى و مانند آن اشاره كرد.
همه سلسله‏هاى شيعى، اعم از آل‏بويه در بغداد و ايران; حمدانى‏ها، كه سر سلسله ايشان سيف‏الدوله بود كه البته در موصل و سپس در حلب سلسله‏اى تشكيل داد[4] و فاطميان در مصر، چنين اقداماتى در جهت پيشرفت‏بعد مادى تمدن داشته‏اند; مثلا، بيمارستان عضدى بغداد و بند امير در شيراز،[5] كه بقاياى آن هنوز هم باقى است، از آثار عضدالدوله بيهقى و از يادگارهاى حكومتهاى شيعى آن دوره است.[6] اين نشان‏دهنده آن است كه مسلمانان در قرن چهارم و پنجم، سدسازى داشته‏اند. در زمينه ترويج كتابخانه‏ها و مراكز علمى نيز در تاريخ شواهدى در باره پيشرفتهاى چشمگير سلسله‏هاى آل‏بويه و فاطميان و حمدانيان در دست است.[7]
اهتمام دولتمردان شيعى نسبت‏به اين مسائل تا آنجا بوده كه در بيمارستانهاى مجهز آن زمان، بيماران را به طور رايگان مورد مداوا قرار مى‏دادند.[8] برخى از آنها نيز براى تشويق مردم به كسب علوم و فنون، براى صاحبان علوم و فنون، مقررى ماهيانه معين كرده بودند.[9] اينها نمونه‏هايى از سعى و تلاش شيعيان در بعد مادى تمدن است.

نقش امام صادق و امام باقر عليهما السلام و شاگردان آنها در گسترش تمدن اسلامى - به طور عام - چگونه بوده است؟

حجه‏الاسلام پيشوائى:

نقش امام صادق‏ عليه ‏السلام در احياى هر دو بعد تمدن اسلامى (مادى و معنوى) بارز است. در بعد مادى، ربيت‏شاگردانى چون جابربن حيان (شيميدان اسلامى) و در بعد معنوى، پرورش متكلمانى چون هشام بن حكم بر كسى پوشيده نيست. مداركى كه در دست است نشان مى‏دهد كه امام صادق‏ عليه ‏السلام چهار هزار شاگرد داشتند[10] كه اينها پس از طى دوره‏هايى، در رشته‏هاى تخصصى به تحصيل پرداختند. نقل شده است كه شخصى براى مناظره خدمت آن حضرت آمد. ايشان او را در هر يك از رشته‏هاى كلام، لغت و فقه به يكى از شاگردان خود ارجاع دادند.[11]

حجه‏الاسلام جعفرى:

اينكه معروف است امام صادق‏ عليه ‏السلام چهار هزار نفر شاگرد داشتند چنين نبوده است كه آن حضرت مثلا، مؤسسه يا مدرسه‏اى به معناى امروزى داشته باشند و آنها مجتمعا در درس آن حضرت شركت كنند، بلكه در طى چند سال، افرادى خدمت آن حضرت مى‏رسيدند، درس مى‏آموختند و جزو شاگردان ايشان محسوب مى‏شدند; مثلا، ابوحنيفه، رئيس مذهب حنفى اهل تسنن، يكى از شاگردان امام صادق‏ عليه ‏السلام بوده است. او خود مى‏گويد: «لولا السنتان لهلك النعمان.» مالك‏بن انس، رئيس مذهب مالكى اهل تسنن و سايران نيز از جمله شاگردان آن حضرت‏اند.
اما امام صادق‏ عليه ‏السلام بيش از همه در جهت تحكيم مذهب تشيع فعاليت مى‏كردند; يعنى با وجود آنكه قيامهاى زيد، عباسيان، ابومسلم و ابوسلمه بر ضد بنى‏اميه و قيامهايى مانند قيام نفس زكيه بر ضد عباسيان، آن هم به داعيه اهل‏بيت‏ عليهم‏السلام و به عنوان «الرضا من آل محمدصلى الله عليه وآله‏» انجام مى‏شد، اما زمينه‏هاى فكرى براى قيام آماده نبود. به عبارت ديگر، با وجود چنين قيامهايى بر ضد حاكمان وقت، به دليل مساعد نبودن زمينه فكرى مردم و كمى تعداد شيعيان بابصيرت، بيشتر در جهت تحكيم مبانى مذهب كوشش مى‏كردند تا مردم بيشتر با حقانيت مذهب آشنا شوند. اين كار بهتر از شركت در قيام و مبارزه مسلحانه بود. در اين جهت نيز بيشتر تلاش آن حضرت در زمينه ترويج مسائل عقيدتى و فكرى و كار بر روى مسائل فقهى بود. برخى از شاگردان امام صادق‏ عليه ‏السلام به حدى رشد كردند و به شهرت رسيدند كه در مقابل فرقه‏هايى مانند معتزله، سلفيه، مرجئه، قدريه و مانند آن ايستادگى كردند. امام صادق‏ عليه ‏السلام مى‏خواستند كه در برابر اينها، مبانى شيعه را تحكيم بخشند. اين كارى زيربنايى و ريشه‏اى بود و البته در كنار آن، به علوم ديگر هم توجه مى‏شد; مانند شيمى.

يكى از مظاهر تمدن علوم است. در اسلام نيز، بر علم و اكتساب آن تاكيد فراوان شده است.ارزش علومى مانند تفسير، فقه، حديث و جايگاه آنها در ميان علوم‏خالص‏اسلامى‏چگونه‏است؟

حجه‏الاسلام جعفرى:

علومى مانند تفسير، فقه و حديث از علوم خالص اسلامى است. البته تفسير به يك معنى پيش از اسلام نيز بوده است; مانند تفسير كتب مقدس در ميان يهوديان و حتى زرتشتيان. شرحهايى كه آنها بر كتابهاى خود داشته‏اند، هر چند مكتوب هم نباشد تفسير به معناى عام كلمه بوده است. اما در اينجا منظور تفسير قرآن است.
در تفسير قرآن، شيعه پيشرو بوده و اولين و مهمترين مفسر قرآن حضرت على‏ عليه ‏السلام است. ايشان مى‏فرمايد: آيه‏اى نازل نشد مگر اينكه مى‏دانستم كه ناسخ آن چيست، منسوخ آن كدام است، چه زمانى نازل شده است، در كجا بايد قرار بگيرد و مانند آن. در كتب اهل سنت نيز به اين مطلب تصريح شده است. آن حضرت قرآن را تدوين كرد ولى پس از تدوين مورد پذيرش حكومت وقت قرار نگرفت. پس از ايشان، شاگردشان ابن‏عباس، مفسر بزرگ، تفسيرى نوشته است كه خوشبختانه اكنون نيز در دست است و اهل سنت نيز نظريات او را قبول دارند. يكى از ويژگيهاى تفسير ابن عباس اين است كه در معناى كلمات و واژه‏هاى قرآن حتى از اشعار شعراى جاهلى نيز استفاده كرده و اين مطلب مهمى است; مثلا، براى توضيح هر واژه قرآنى، آورده است كه فلان واژه در فلان شعر امرؤالقيس نيز آمده و آنجا به اين معناست. البته بعضى در اصالت تفسير منسوب به او ترديد دارند ولى مشهور اين است كه همان تفسير ابن‏عباس است. اين مطلب درست‏باشد يا نباشد در اصل مطلب، كه ايشان مفسر بسيار بزرگى بوده است، دخالتى ندارد. اهل تسنن او را قبول دارند; مثلا، طبرى در تفسيرش، كه از تفاسير مهم روايى آنهاست، از ابن عباس نقل كرده است.
پس از ابن‏عباس نيز كسانى مانند سعيد بن جبير، كه شيعه و مفسر معروفى بوده، به تفسير قرآن پرداخته‏اند. پس از آنها نيز به تدريج، در طول قرون، هميشه شيعه نسبت‏به قرآن عنايت داشته و تفاسير بسيارى از شيعه در باره قرآن موجود است. بعضى از آنها چاپ شده و بعضى نيز به چاپ نرسيده است. البته اين ظلم بزرگى نسبت‏به شيعه است كه گاهى بعضى از اهل سنت ادعا مى‏كنند كه شيعه نسبت‏به قرآن عنايت نداشته است، در حالى كه تعداد تفاسير شيعه بيش از تفاسير اهل تسنن است.
در باره فقه نيز، ائمه‏ عليهم‏السلام بخصوص امام باقر و امام صادق‏ عليهما السلام در باره ساختن فقه شيعه بسيار كوشش كردند. البته فقه يك علم عقلى صرف نيست. ما در فقه بيشتر متكى به نقل هستيم و خوشبختانه شيعه منابع بسيارى در اين زمينه در اختيار دارد كه متاسفانه اهل سنت اين منابع را در اختيار ندارند. آنها فقط به احاديث نبوى اتكا دارند ولى ما علاوه بر احاديث نبوى، به احاديث صادره از ائمه‏ عليهم‏السلام نيز متكى هستيم و چون مى‏دانيم كه همه احاديثى كه از ائمه‏ عليهم‏السلام رسيده است در نهايت، به پيغمبرصلى الله عليه وآله مى‏رسد نبوى محسوب مى‏شود بنابراين، شيعه در فقه، سرمايه عظيمى در اختيار دارد; فقهى پويا كه باب اجتهاد را براى هميشه مفتوح نگه‏داشته و هيچ‏گاه باب اجتهاد بر روى شيعه بسته نشده است، بخلاف مذاهب ديگر كه باب اجتهاد را بسته مى‏دانند. لذا، فقه‏شيعه‏بسيارپيشرفته‏ترازمذاهب‏ديگراست.

تا زمان حكومت عمر بن عبدالعزيز كتابت‏حديث در بين اهل تسنن ممنوع بود ولى شيعيان خود را ملزم به اين منع نمى‏ديدند. اين عدم پايبندى و التزام آنها تا چه حد موجب حفظ آثار پيغمبرصلى الله عليه وآله و سيره آن حضرت شد؟

حجه‏الاسلام پيشوائى:

علاوه بر تفسير، كه بدان اشاره شد، در فقه نيز، شيعه بر اهل تسنن مقدم است. پس از قرآن مجيد، كه كتاب آسمانى مسلمانان است، اولين مجموعه فقهى را حضرت على‏ عليه ‏السلام جمع آورى كرد و آن صحيفه‏اى بود كه به صورت طومارى به شمشير خود مى‏بست. از آن حضرت نقل شده است كه ما پس از قرآن، جز اين صحيفه چيزى نداريم. آن صحيفه به ديات و مسائلى مانند آن مربوط مى‏شده است.[12]
طبق اسنادى كه در دست است، پس از حضرت على‏ عليه ‏السلام اولين مجموعه فقهى را ابو رافع، كاتب و منشى على‏ عليه ‏السلام _، به نام السنن و الاحكام والقضايا جمع‏آورى كرد.[13] بنابراين، از نظر فقه نيز، شيعه از اهل سنت جلوتر است.
در طى مدت ممنوعيت كتابت‏حديث، كه قريب يكصد سال طول كشيد، بسيارى از محدثان از دنيا رفتند و بدين ترتيب، زمينه براى جعل و تحريف احاديث‏باز شد. اين خسران عظيمى براى مسلمانان به حساب مى‏آيد ولى بيش از همه اهل تسنن دچار زيان شدند; زيرا شيعه خود را مقيد به اطاعت از اين دستور نمى‏ديد. پس از اين دوران نيز در زمان امام باقر و امام صادق‏ عليهما السلام _، شاگردانى در مكتب آنها تربيت‏شدند كه هر كدام تعداد فراوانى از احاديث را حفظ كرده بودند; بعضى سى‏هزار، برخى ديگر بيست‏هزار و برخى ديگر كمتر يا بيشتر. محمد بن مسلم، زراره بن اعين و جابر بن يزيد جعفى از جمله اين شاگردان برجسته‏اند. حتى گاهى اوقات آنها در موارد اختلاف نظر يا در باره مسائلى كه خود از امام نشنيده بودند، از محمد بن مسلم مى‏پرسيدند و او عين سخنان حضرت باقر عليه ‏السلام را در آن زمينه نقل مى‏كرد.[14]
مجموعه اين احاديث در دورانهاى بعد، اصول «اربع‏مائه‏» شيعه را به وجود آورد كه شامل چهارصد «اصل‏» بود.[15] بنابراين، چون شيعه از ابتدا اين حركت را انحرافى مى‏دانست، خود را بدان پاى‏بند نساخت و اصالت فقهى خود را حفظ كرد. در تاييد اين مطلب، توجه به اين واقعه جالب است:
نقل كرده‏اند كه محمد بن مسلم مدتى تحت تعقيب حكومت وقت قرار گرفته بود. او مى‏گويد: مخفيانه زندگى مى‏كردم. نيمه‏هاى شبى شنيدم كه كسى در خانه را مى‏زند. با ترس و احتياط، پشت در آمدم و پرسيدم: كيست؟ صداى زنى را شنيدم كه مى‏گفت: محمد بن مسلم، در را باز كن، مساله‏اى دارم. فهميدم كه مرا مى‏شناسد. در را باز كردم. گفت: دختر من حامله بوده اما هنگام زايمان از دنيا رفته است. اكنون بچه درون شكم او زنده است. تكليف ما چيست؟ آيا بچه را با مادرش دفن كنيم؟ گفتم: در محضر امام باقر عليه ‏السلام بودم كه آن حضرت فرمود: در چنين مواقعى، بايد شكم مادر را شكافت و بچه را بيرون آورد. آن زن خوشحال شد و به راه افتاد. او را صدا زدم و گفتم: من هم يك سؤال از تو دارم; چه كسى تو را به اينجا راهنمايى كرد؟ گفت: نزد ابوحنيفه رفتم و اين سؤال را از او پرسيدم. گفت: در اين مورد چيزى نمى‏دانم. اين مساله را كسى جز محمد بن مسلم نمى‏داند. آنگاه گفت: اگر از او چيزى آموختى بيا و به من هم بگو. محمد بن مسلم مى‏گويد: من فهميدم كه ابوحنيفه حكم اين مساله را نمى‏داند و مى‏خواهد از اين طريق بياموزد. لذا، روز بعد به صورتى ناشناس به مسجد رفتم و در حلقه درس او شركت كردم. او در ضمن مسائل فقهى اين مساله را نيز مطرح كرد. من سرفه‏اى كردم تا او از حضور من مطلع شود. او متوجه حضور من شد و گفت: «اللهم غفرا دعنا نعيش‏»![16] بنابراين، اهل تسنن غناى فقه شيعه را نداشتند.

به دليل‏گسترش جغرافيايى تمدن اسلامى و برخورد با ساير فرهنگها و تاثير و تاثراتى كه اين دو بر يكديگر داشتند، در قرن دوم و سوم هجرى، نهضت ترجمه را به وجودآوردند. آيا نهضت ترجمه موضوع طرح‏ريزى شده‏اى براى دست‏يابى به اهداف خاصى بود يا مساله‏اى طبيعى بود كه از برخورد بين فرهنگها به وجود مى‏آيد؟ و چه اثراتى در جامعه اسلامى داشت؟

حجه‏الاسلام جعفرى:

ترجمه از زبانهاى بيگانه به زبان عربى ابتداء به زمان خالد بن يزيد باز مى‏گردد. او اولين كسى بود كه چند كتاب رياضى را به زبان عربى ترجمه كرد. ولى نهضت ترجمه، كه در آن كتابهاى متعددى در زمينه‏هاى فلسفه، طب، رياضى، نجوم و حتى امور كشوردارى به زبان عربى ترجمه شد، در زمان عباسيان اتفاق افتاد. اوج اين كار نيز در زمان مامون بود. او مركزى به نام «بيت الحكمه‏» تاسيس كرد و مامورانى داشت كه براى دستيابى به كتاب به مناطق گوناگون جهان سفر مى‏كردند، كتابهايى مى‏آوردند و مامون دستور مى‏داد آنها را ترجمه كنند. هم‏وزن آن كتابها نيز به مترجم طلا مى‏داد. به دليل تشويقهاى خلفا، بخصوص مامون، ترجمه بيش از حد لزوم شايع گرديد. لذا، كتابهاى بيگانه، كه وارد كشور مى‏شد، هرچند هم كه مهم نبودند، ترجمه مى‏شدند. اين كتابها بيشتر از يونان، روم، ايران، هند و برخى ديگر از ساير جاها آورده مى‏شدند. نهضت ترجمه قريب يك قرن به طول انجاميد. در اين مدت، مسلمانان بيشتر مترجم آثار ديگران بودند تا مبتكر.
شايد يكى از علل تشويق خلفا به ترجمه متون بيگانه، بخصوص متون فلسفى، رشد فكرى مردم و طلب حقايق از سوى آنان بود و همين تشنگى نسبت‏به مطالب عقلى و فكرى بود كه آنها را به سوى اهل‏بيت‏ عليهم‏السلام رهبرى مى‏كرد ولى اين موضوع خوشايند خلفا نبود. لذا، آنها براى اينكه مردم غذاى فكرى و عقلى خود را از غير طريق اهل‏بيت‏ عليهم‏السلام به دست آورند به اين كار دامن مى‏زدند. اگر چنين مساله‏اى اثبات گردد مى‏توان گفت كه اهداف ديگرى نيز از ترجمه مورد نظر بوده است و شايد بتوان گفت كه در اثر همين سياست مردم تا حدى از ائمه‏ عليهم‏السلام جدا شدند و به دنبال اشباع نيازهاى فكرى و عقلى خود از غير طريق وحى برآمدند.

ائمه اطهار عليهم‏السلام تا چه حد توانستند از آثار منفى نهضت ترجمه جلوگيرى كنند؟

حجه‏الاسلام جعفرى:

شيعه تسليم اين وضع نشد و همواره مطالب خود را از ائمه‏ عليهم‏السلام مى‏پرسيد; مطالب فكرى، عقيدتى، فقهى، كشوردارى و مانند آن را. اين‏همه ثروت كه شيعه از اهل بيت‏ عليهم‏السلام دارد به بركت همين سؤالهاست. همين حاديث‏بود كه توانست جلوى هجوم افكار انحرافى را به جامعه اسلامى بگيرد و تا حد زيادى با آنها مقابله كند. اين نكته را نيز بايد اضافه كرد كه ائمه ما عليهم‏السلام با علم مخالف نبودند; يعنى تمام مطالبى كه از خارج به كشور اسلامى وارد مى‏شد مورد مخالفت آنان نبود. به عنوان نمونه، به حسب روايتى، امام صادق‏ عليه ‏السلام از ارسطاطاليس تمجيد كرده و او را موحد دانسته است. اين مطلب در انتهاى حديث توحيد مفضل آمده است.

ائمه‏ عليهم‏السلام ، كه حجت‏خدا بر روى زمين بودند و وظيفه هدايت جامعه را بر عهده داشتند، در موارد بى‏شمارى به هدايت مردم و حتى حكام وقت اقدام كرده‏اند. برخى از نمونه‏هاى عينى اين مساله را ذكر كنيد.

حجه‏الاسلام پيشوائى:

يكى از خدمات ائمه‏ عليهم‏السلام مقابله با مكتب اعتزال بود. معتزله به عقل بهاى فراوان مى‏دادند و همه چيز را با معيار عقل مى‏سنجيدند. در اين ميان، نفوذ فلسفه يونان كمك فراوانى به اعتزال كرد. اما سعى ائمه‏ عليهم‏السلام بر اين بود كه شيعيان را راهنمايى كنند تا بيش از حد بر عقل محدود بشرى تكيه نكنند. افكارى كه از خارج از حوزه اسلامى وارد شده بود نيز به رواج تفكر اعتزالى دامن مى‏زد تا آنجا كه مامون، خليفه عباسى وقت، نيز خود پيرو افكار معتزله گرديده بود. در مقابل افراط معتزله بر تكيه بر عقل، اهل حديث پديد آمدند كه نقش عقل را در فهم مسائل نفى كردند و صرفا به نقل متكى گرديدند. دكتر طه حسين در يكى از كتابهايش، مى‏نويسد: «چيزى نگذشت كه مسلمانان با فرهنگهاى بيگانه، بخصوص با فرهنگ يونان و از همه بيشتر با فلسفه يونان، آشنا شدند. اينها همه روى مسلمانان اثر گذاشت و آن را وسيله دفاع از دين خود قرار دادند. آنگاه قدمى فراتر نهادند و عقل قاصر بشرى را بر هر چيزى حاكم شمردند و گمان كردند تنها عقل سرچشمه معرفت است و تدريجا خود را بى‏نياز از سرچشمه وحى دانستند. اين ايمان افراطى به عقل، آنان را فريفته ساخت و به افراط و دورى از حق گرفتار آمدند. همين اشتباه بود كه درهاى اختلاف را به روى آنان گشود و هر جمعيتى به استدلالات واهى تمسك جستند و شماره فرقه‏هاى آنان را از هفتاد گذراند.»[17]

حجه‏الاسلام جعفرى:

علاوه بر معتزله، در آن برهه زمانى، عده‏اى نيز به نام زنادقه و دهرى‏ها پيدا شدند كه امام باقر و امام صادق‏ عليهما السلام با آنها نيز مباحثاتى طولانى داشتند.

حجه‏الاسلام پيشوائى:

ائمه اطهار عليهم‏السلام با طرز تفكر التقاطى‏گرى نيز به مبارزه پرداختند. در اين زمينه، امام رضا عليه ‏السلام مناظرات متعددى در مرو و خراسان با صاحبان اين‏گونه تفكر داشتند. البته درست است كه اين مناظرات را مامون بر پا مى‏كرد ولى همان‏گونه كه اشاره شد، مامون از برگزارى اين مناظرات اهدافى سياسى دنبال مى‏كرد; هم مى‏خواست مردم را به اين وسيله سرگرم سازد تا كمتر به نارساييهاى كشور توجه كنند و هم مى‏خواست‏خود را مروج علم و دانش معرفى كند. اين اميد را هم داشت كه بتواند امام رضا عليه ‏السلام را در موضع ضعف قرار دهد; زيرا هر چند در زمان چند تن از ائمه‏ عليهم‏السلام مجالس مناظره به گرمى بر پا مى‏شد، اما مناظراتى كه در زمان امام رضا عليه ‏السلام بر پا گرديد هميت‏بيشترى دارد; زيرا در اين مناظرات گروههاى گوناگونى، از جمله فلاسفه، زنادقه، صابئين و مسيحيان و ديگران شركت مى‏كردند. امام رضا عليه ‏السلام نيز به هر يك از اينان پاسخى قانع‏كننده مى‏دادند و چون اين مجالس از سوى حكومت وقت‏برگزار مى‏شد بازتاب آن در سطح كشور منتشر مى‏گشت.
نكته ديگرى كه اشاره بدان لازم است اين كه پس از رحلت رسول خداصلى الله عليه وآله - آن‏گونه كه در كتاب الاحتجاج مرحوم طبرسى و امثال آن آمده است - اهل‏كتاب به مدينه مى‏آمدند تا با مسلمانان مناظره كنند اما خلفاى اول و دوم قادر به چنين كارى نبودند. در اين مواقع، حضرت على‏ عليه ‏السلام يا بر حسب اتفاق با خبر مى‏شدند و پاسخ آنها را مى‏گفتند و يا حتى خلفا آنها را خدمت على‏ عليه ‏السلام مى‏فرستادند تا آن حضرت مشكل‏گشايى كند. ابن ابى‏الحديد در فضايل حضرت على‏ عليه ‏السلام مى‏نويسد: پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودند: «اقضاكم علي‏»; تواناترين شما در قضاوت على‏ عليه ‏السلام است. چون قاضى بايد فقيه هم باشد لذا، معناى اين حديث اين است كه: افقهكم علي; على‏ عليه ‏السلام از همه فقيه‏تر است.[18] بنابر اين، اگر اسلام پشتوانه‏اى چون على‏ عليه ‏السلام نداشت اين آيين از اصل زير سؤال مى‏رفت. عمر قريب هفتاد مرتبه گفت: «لولا علي لهلك عمر.»[19] على‏ عليه ‏السلام در ساير مسائل مانند مسائل نظامى و سياسى نيز مشكل‏گشا بود. ابن عبدالبر، دانشمند برجسته اهل سنت، (م.463) در الاستيعاب نقل مى‏كند كه عمر به خدا پناه مى‏برد كه براى مشكلى پيش بيايد كه ابوالحسن به حل آن نپردازد.[20]
ائمه‏ عليهم‏السلام پس از آن حضرت نيز وقتى مشكلى اساس اسلام را تهديد مى‏كرد، با آنكه از صحنه قدرت و سياست دور بودند، از همانجا كه بودند، مشكل را حل مى‏كردند. در مورد امام حسن عسكرى‏ عليه ‏السلام نيز نقل شده است كه در زمانى كه آن حضرت در زندان حكومت‏بودند، خشكسالى شد. مسلمانان هر چه نماز استسقا خواندند باران نباريد; اما يك كشيش مسيحى آمد، دعا كرد و باران فراوانى باريد. براى مردم شبهه به وجود آمد و نزديك بود كه پايه‏هاى اعتقادى آنها سست‏شود. خليفه وقت‏به ناچار امام حسن عسكرى‏ عليه ‏السلام را از زندان آزاد كرد تا اين شبهه را برطرف كند. آن حضرت دستور دادند كه مسيحيان مجددا براى مراسم استسقا جمع شوند. در روز مقرر، همه حاضر شدند. آن كشيش مسيحى وقتى دستش را بلند كرد تا دعا كند حضرت دست او را گرفتند و استخوانى را كه او در دست داشت از او گرفتند. سپس فرمودند: اين استخوان يكى از انبيا عليهم‏السلام است. و استخوان هيچ پيامبرى ظاهر نمى‏شود، مگر اينكه باران نازل مى‏شود. اين شخص نيز با استفاده از همين استخوان توانسته بود درخواست‏باران كند. به اين وسيله، شبهه مردم بر طرف شد.[21]
نمونه ديگر مساله‏اى است كه آن را به يعقوب بن اسحاق كندى نسبت مى‏دهند.[22] مى‏گويند: در زمانى كه امام حسن عسكرى‏ عليه ‏السلام در سامراء تحت نظر بودند، كندى جلسات درسى داشت و در آن شاگردانى بر اساس مكتب خود پرورش مى‏داد. كتابى نيز نوشته بود در باره تناقضات قرآن كه مدتها براى جمع‏آورى و نگارش آن زحمت كشده بود. امام حسن عسكرى‏ عليه ‏السلام نيز به دليل آنكه تحت نظر و محدود بودند، نمى‏توانستند به طور مستقيم، پاسخ او را بدهند تا اينكه روزى يكى از شاگردان كندى، كه از شيعيان بود، خدمت امام حسن عسكرى‏ عليه ‏السلام رسيد. آن حضرت به او فرمود: آيا در ميان شما شخص رشيدى نيست كه بتواند اين شبهه استاد خود را پاسخ گويد: آن شخص جواب داد: هرچه باشد ما شاگرد او هستيم و قدرت چنين كارى نداريم. آن حضرت فرمودند: آيا اگر چيزى به تو بياموزم كه به وسيله آن بتوانى شبهه او را پاسخ بدهى به او جواب مى‏گويى؟ گفت: بلى. آن حضرت فرمود: از اين به بعد، با او صميميت پيدا كن. وقتى به او نزديك شدى روزى كه با او تنها هستى از او بپرس: آيا ممكن است كه متكلمى سخنى بگويد ولى مخاطب مقصود او را اشتباه متوجه شود و به منظور او پى نبرد؟ آن حضرت سپس فرمودند: چون او باهوش است، خواهد گفت: بلى، ممكن است. وقتى او اين مطلب را تصديق كرد به او بگو: آيا احتمال نمى‏دهيد كه اين تناقضهايى كه شما در باره قرآن جمع كرده‏ايد به اين دليل باشد كه شما مقصود اصلى خدا را متوجه نشده‏ايد؟ آيا ممكن است‏بر اساس آن معنايى كه شما تصور كرده‏ايد تناقض به وجود آمده باشد ولى بر اساس مراد اصلى، هيچ تناقضى در كار نباشد؟ آن شخص رفت و بر اساس راهنمايى امام حسن عسكرى‏ عليه ‏السلام _، برنامه را اجرا كرد. كندى سرش را پايين انداخت و گفت: سؤال خود را تكرار كن. او سؤال خود را تكرار كرد. كندى پرسيد: اين سؤال را چه كسى به تو آموخته است؟ او پاسخ داد: چه اشكالى دارد كه اين سؤال به ذهن خود من رسيده باشد؟ كندى گفت: نه، اين سؤالى كه مطرح كردى از خودت نبود. اين مطلب را كسى به تو آموخته است. او مى‏گويد: ابومحمد (حسن بن على) عليه ‏السلام اين را به من ياد داده است. كندى مى‏گويد: راست گفتى. چنين سؤالى تنها از اين خاندان برمى‏آيد. سپس دستور مى‏دهد آتشى آماده مى‏كنند و آن كتاب را مى‏سوزاند.[23]
بنابراين، گرچه ائمه‏ عليهم‏السلام از صحنه سياست دور بودند، ولى در جايى كه مصالح اسلام و امت اسلامى اقتضا مى‏كرد وارد ميدان عمل مى‏شدند و مساله را حل مى‏كردند.

يكى از رشته‏هاى علوم اسلامى عرفان و اخلاق است. نقش شيعيان در اين زمينه تا چه حد بوده است؟

حجه‏الاسلام جعفرى:

احاديثى كه ما از ائمه‏ عليهم‏السلام دريافت كرده‏ايم همچون دريايى است كه همه چيز در آن يافت مى‏شود; از جمله عرفان و اخلاق. احاديث عرفانى و اخلاقى صحيح كه از ائمه‏ عليهم‏السلام نقل شده به قدرى فراوان است كه شايد شمارش همه آنها ممكن نباشد. كتب احاديث، سرشار از اين‏گونه احاديث است.
اما نكته‏اى كه قابل توجه است اين كه اهل بيت‏ عليهم‏السلام مطالب را مطابق سطح فهم مردم بيان مى‏كردند; مثلا، برخى را در سطح فهم عموم و برخى را در سطح فهم خواص، متناسب سطح فكر مخاطب. به عنوان نمونه، احاديثى كه حضرت على‏ عليه ‏السلام خطاب به كميل فرموده‏اند يا رواياتى كه از قول امام صادق‏ عليه ‏السلام خطاب به عنوان بصرى نقل شده از سطح بالايى برخوردار است و اساس عرفان راشكل‏مى‏دهد.
شاگردان ائمه‏ عليهم‏السلام نيز در باره اخلاق با استفاده از سخنان ائمه‏ عليهم‏السلام كتابهاى متعددى نوشته‏اند. نجاشى در فهرست و رجال خود به بيشتر اين‏گونه كتابها اشاره كرده است. اگر كسى فهرست نجاشى، فهرست‏شيخ منتجب‏الدين، ابن نديم، فهرست‏شيخ طوسى و معالم العلماء را بررسى كند، مى‏بيند كه شيعه در باره اخلاق و عرفان چقدر كتاب و چقدر مطلب دارد كه البته بيشتر آنها با راهنمايى ائمه‏ عليهم‏السلام بوده است. گذشته از اينها، ابن‏مسكويه نيز كتابهاى مهمى درزمينه اخلاق نوشته‏است.كتاب‏طهاره‏الاخلاق او از همه معروفتر است و يكى از كتب مبنايى اخلاق به شمار مى‏رود. او شيعه بوده است.
بنابراين، شيعيان با راهنمايى ائمه‏ عليهم‏السلام مطالب فراوانى نوشته‏اند و در عمل، نشان داده‏اند كه در زمينه اخلاق عملى و اخلاق نظرى شاگردان خوبى براى آنها بوده‏اند.

حجه‏الاسلام پيشوائى:

در اصطلاح، به اخلاق «حكمت عملى‏» و به فلسفه نيز «حكمت نظرى‏» گفته مى‏شود. شيعيان معمولا به دليل همين احاديث كه از اهل بيت‏ عليهم‏السلام به ميراث برده‏اند در عمل مهذب بوده‏اند. لذا، تفاوت شيعه با مرجئه در همين نكته است: شيعيان از ائمه‏ عليهم‏السلام پيروى مى‏كردند، بخلاف سايران.
تاريخ شهادت مى‏دهدكه نخستين‏مجموعه اخلاقى مربوط به شيعه همان نامه‏اى است كه حضرت على‏ عليه ‏السلام در بازگشت از جنگ صفين، در محلى به نام «حاضرين‏» به فرزندشان، امام حسن مجتبى‏ عليه ‏السلام نوشته‏اند.[24] گفته مى‏شود كه اين نخستين رساله اخلاقى در تاريخ اسلام است.[25] در اين رساله، حضرت على‏ عليه ‏السلام در تمام ابواب علم اخلاق و طرق سير و سلوك مطالبى بيان كرده و تمام منجيات و مهلكات و ملكات فاضله را نام برده‏اند.[26] كتاب ارزشمند نهج‏البلاغه نيز، كه سيد رضى‏ رحمه الله آن را از بين كلمات حضرت على‏ عليه ‏السلام برگزيده، بخشهايى از خطبه‏ها و حكمتهاى آن حضرت در باره اخلاق است.
علاوه بر آن، صحيفه سجاديه، اصول كافى ثقه‏الاسلام كلينى، تحف‏العقول ابن شعبه حرانى، الخصال شيخ صدوق، مصابيح القلوب ابو على بيهقى شيعى، الآداب الدينيه شيخ طبرسى، مكارم الاخلاق شيخ ابو منصور طبرسى، ارشاد القلوب ديلمى، عيون الحكم والمواعظشيخ على بن محمد ليثى واسطى، تنبيه‏الخواطر شيخ ابوالحسن ورام، وسائل الشيعه شيخ حر عاملى (كتاب العشره)، بحارالانوار مجلسى (جلد69 -76) و سراج الشيعه في آداب الشريعه شيخ عبدالله مامقانى از ديگر كتب اخلاقى شيعه‏اند.[27] جمع‏آورى چنين مجموعه‏هاى گرانبهايى به تبعيت از ائمه‏ عليهم‏السلام شروع شده است.
از نظر تاثير اخلاقى، در زندگى عملى شيعه نيز شواهد و قراينى در دست است كه نشان مى‏دهد شيعه از نظر اخلاقى، بسيار مهذب و ممتاز بوده است. به عنوان نمونه، قزوينى در آثار البلاد و اخبار العباد، در باره مردم مدائن مى‏گويد: مردم اين شهر شيعه اماميه‏اند و زنهايشان روزها در بازار حاضر نمى‏شوند.[28]
همچنين از قول مامون نقل شده است كه به يحيى بن اكثم گفت: شيعيان بيش از مرجئه به نماز اول وقت ملتزم‏اند.[29]

پی نوشت ها:

[1] . آلوين تافلر، موج سوم و جنگ و ياد جنگ، ترجمه مهدى بشارت، مقدمه، ص 14
[2] . محمد رضا حكيمى، دانش مسلمين، ص 271
[3] . نمل: 34
[4] . جاحظ كتابى در باره عثمانيه نوشته است.
[4] . شيخ ابراهيم نصرالله، حلب و التشيع، ص 21 - 624- در نزديكى مرودشت
[5] .
[6] . على اصغر فقيهى، آل‏بويه، ص‏746 و789
[7] . احمد امين، ظهر الاسلام، ج 1، ص 255 -256 و ص‏199 / شيخ ابراهيم نصرالله، همان، ص 24/ فقيهى، همان، ص‏533 -537 / آدام متز، تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ترجمه عليرضا ذكاوتى قراگزلو، ص 202، 204،206 و207
[8] . فقيهى، همان كتاب، ص 754
[9] . فقيهى، همان، ص‏749 / آدام متز، همان، ص‏216
[10] . شيخ مفيد، الارشاد، ص 271
[11] . طوسى، اختيار معرفة الرجال، تحقيق حسن مصطفوى، ص 275 - 278 / شيخ محمدتقى شوشترى، قاموس الرجال، ج‏3، ص‏416
[12] . مسند احمد حنبل، ج 1، ص‏119 / سيد عبدالحسين شرف‏الدين، مؤلفوا الشيعه في صدرالاسلام، ص 14 - 15 / مرحوم علامه سيد حسن صدر در ص‏279 كتاب تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام- كه در آن ابتكارهاى علمى شيعه را بيان كرده مى‏نويسد: نسخه‏اى از اين صحيفه نزد من موجود است و بخارى در باب «كتابة العلم‏» از اين صحيفه نقل كرده است.
[13] . نجاشى، فهرست مصنفي‏الشيعة، ص 4
[14] . شيخ مفيد، الاختصاص، ص‏53 / مجلسى، بحارالانوار، ج‏46، ص 328
[15] . اصل عبارت از مجموع احاديثى است كه راوى مستقيما يا با يك واسطه آنها را از معصوم نقل كرده باشد. اصول «اربع‏مائه‏» پايه كتب اربعه شيعه است.
[16] . همان، ص‏203 - 204
[17] . آئينه اسلام، ترجمه دكتر محمد ابراهيم آيتى، ص‏266
[18] . ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 18
[19] . همان‏,
[20] . الاستيعاب (در حاشيه الاصابه، ج‏3، ص‏39/ ابن ابى‏الحديد، همان .
[21] . شبلنجى، نورالابصار، ص‏167 / ابن شهر آشوب، ج 4، ص 425 / على بن عيسى اربلى، كشف الغمة، ج‏3، ص‏219 / ابن حجر هيثمى، الصواعق المحرقه، ص‏207، ابن صباغ مالكى، الفصول المهمة، ص 304 و 305
[22] . راوى اين مطلب فقط ابن‏شهر آشوب است. لذا برخى تشكيك كرده‏اند كه كندى با آنكه يكى از فلاسفه مسلمان بوده، بعيد است كه چنين مطلبى در موردش صادق باشد. اما برخى ديگر مى‏گويند: چون كندى مراحل گوناگون تحول‏فكرى را پشت‏سر گذاشته بعيد نيست كه در يكى از آن مراحل، چنين مساله‏اى برايش پيش آمده باشد.
[23] . ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى‏طالب، ج 4، ص 424
[24] . نهج‏البلاغه، تحقيق صبحى صالح، نامه 31
[25] . اين نامه در كتاب الرسائل اصول كافى نقل شده است. ابواحمد حسن بن عبدالله عسكرى نيز در كتاب الزواجر و المواعظ آن را نقل كرده و گفته‏است: «اگر از حكمت‏عملى چيزى يافت‏شود، كه بايد آن‏رابا آب طلا نوشت، همين رساله است.»
[26] . سيد حسن صدر، تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام، ص 404 / محمد رضا حكيمى، دانش مسلمين، ص‏323
[27] . ر. ك. به: حكيمى، دانش مسلمين، ص 325
[28] . سيد جعفر مرتضى العاملى، الصحيح من سيرة النبى الاعظم، ج‏3، ص‏276
[29] . زبير بن بكار، الاخبار الموفقيات، ص 134





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما