نویسنده: تیم دیلینی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
ماکس وبر آلمانی، متفکری اجتماعی بود که در حوزههای بسیار گوناگونی چون جامعهشناسی، اقتصاد، تاریخ، حقوق، فلسفهی حقوق و زبان شناسی، از سایر صاحب نظران پیشی گرفت. او که از دانشی دایرةالمعارفی برخوردار بود، درخشش علمیاش را در ایام جوانی نشان داد. وبر به سرعت به چند زبان مسلط شد و از این طریق توانست به اطلاعات مورد نیاز برای مطالعاتش در گسترهای جهانی دست یابد. دامنهی تحقیقات او از مطالعه در خصوص کشاورزان لهستانی تا ادیان باستانی و پیشه وران دوران قرون وسطا را شامل میشد (Hadden, 1997).
«قدرت تأثیرات مثبت ماکس وبر در گسترهی وسیعی از نظریههای جامعه شناختی، بیش از هر نظریه پرداز جامعه شناختی دیگر بوده است... در آثار وبر، پژوهشهای تاریخی و نظریه پردازی اجتماعی به نحوی چشمگیر با یکدیگر درآمیختهاند» (Ritzer, 2000: 257). تأثیرات وبر را میتوان ناشی از ماهیت آزموده و پیچیده و گاه حتی متناقض تفکرات و عملکردهای وی دانست. هر کس که با آثار وبر آشنایی داشته باشد، وی را تاریخ دانی قابل میداند که دربارهی واقعیتهای تاریخی و اجتماعی، در فرهنگها و جوامع گوناگون مطالعاتی عمیق صورت داده است.
بنا به قول استامر، «ماکس وبر به دانشگاه یا شهر یا کشور خاصی تعلق ندارد. او امروزه حتی بیشتر از زمان حیاتش، به کل جهان علم متعلق است» (Stammer, 1971: 3). به تعبیری، «برخی جامعه شناسان ماکس وبر را بزرگترین دانشمند علوم اجتماعی در نیمهی نخست قرن بیستم میدانند» (Martindale, 1981: 389). او انجمن جامعهشناسی آلمان را در سال 1909، پایه گذاری کرد. آثار وبر نقطهی آغاز نظریه پردازیهای بسیاری از جامعه شناسان بزرگ در میانه و اواخر قرن بیستم بود؛ از جمله این جامعه شناسان عبارتند از: کارل مانهایم، هانس اشپایر، هانس گرت، تالکوت پارسونز، رابرت مرتن، و سی رایت میلز.
قدردانی کامل از غنای آثار وبر فقط با شناخت مطالعات تجربی او ممکن میشود. او در این آثار، مفاهیم نظری و روش شناختی خود را با تبحری فوق العاده با یکدیگر درآمیخته و بدین سان، دادههای تاریخی را از منظری جدید و با وضوحی بیشتر در معرض دید قرار داده است. بسیاری از گرایشهای مهم در علوم اجتماعی در دوران معاصر، از نظریههای وبر آغاز شدهاند: نظریهی قشربندی، مطالعه دربارهی بوروکراسی و سازمانهای بزرگ، مطالعه دربارهی قدرت مشروع، نقش قدرت، جامعهشناسی حقوق، جامعهشناسی سیاست، جامعهشناسی دین و جامعهشناسی موسیقی (Martindale, 1981).
وبر بوروکراسی را سازمانی هدف مدار میدانست که کارایی آن مستلزم پیروی از اصولی عقلانی است. ادارهها از نظامی سلسله مراتبی برخوردارند که در آنها اطلاعات، در سلسله مراتب تصمیم گیری، از پایین به بالا فرستاده و دستورات از بالا به پایین منتقل میشود. کار در تشکیلات بر اساس قوانینی غیرشخصی انجام میشود؛ قوانینی که وظایف، مسئولیتها، رویهها و رفتار استاندارد مسئولان در آنها به وضوح مشخص شده است.
جورج ریتزر در کتاب تحسین برانگیز خود، مک دونالدیزه شدن جامعه (2000)، دربارهی تأثیرگذاری برخی از ایدههای وبر، به ویژه دربارهی بوروکراسی و عقل گرایی، صحبت کرده است. از نظر وبر، جهان مدرن به طور فزایندهای به سمت عقلانی شدن پیش میرود و مضامینی چون کارایی، پیش گویی پذیری و محاسبه پذیری در آن اهمیتی روزافزون مییابند. وبر بر همین اساس، بوروکراسی را الگویی برای عقلانی شدن جهان میدانست. ریتزر هم رستورانهای تهیهی غذاهای حاضری را الگوی خوبی برای مک دونالدیزه شدن به شمار آورده است.
نظامهای بوروکراتیک را باید، فارغ از قابلیتهای بالقوهشان، دچار عقلانیتی نامعقول دانست (Ritzer, 2000). وبر از عوارض این «قفس آهنین» که سازندگان خود را به دام میکشاند، بیم داشت. امروزه جامعه شناسان برخی از دیگر کارکردهای نامناسب بوروکراسی را دریافته و مشخص کردهاند: ناتوانی تعلیم دیده، احتراز از تصمیمگیری، رفتار آیینی، و ناتوانی در عبور از بحرانها. به اعتقاد ریتزر، بوروکراسی مانند رستورانهای تهیهی غذاهای حاضری است، چرا که هر دوی آنها فضای کاری غیر انسانی به وجود آوردهاند. علاوه بر انسان زدایی، دیگر جنبههای عدم معقولیت نظامهای بوروکراتیک عبارتند از: کاغذ بازیهای بی مورد و «تشریفات اداری»، تأکید بر کمیت به جای کیفیت (اندازه گیری افراطی)، ناخشنودی کارکنان از ابزارهای تکنولوژیکی که جایگزین آنان شدهاند و بسیاری عوارض دیگر.
ریتزر در کتاب خود اساساً به این دلیل به بررسی رستورانهای زنجیرهای مک دونالد پرداخته است که این رستورانها الگوی عقل گرایی شدهاند و در شعبههایش، در سراسر جهان، از رویهای یکنواخت پیروی میشود. با آغاز هزارهی سوم، عقلانیت نامعقول (همان طور که ریتزر نیز به درستی در کتاب خود پیش گویی کرده است) آن چنان برجسته شده است که جنبشهای جدیدی در مخالفت با عقلانیت مدل مک دونالد در حال شکل گیری هستند.
جالب این جاست که در سال 2002، فردی بسیار نامعقول علیه مک دونالد اقامهی دعوی کرد و مدعی شد که نمیدانسته است خوردن غذاهای چرب این رستورانها باعث افزایش وزن در فرد میشود. رستوران مک دونالد طی اقدامی عقلانی، اعلام کرد که برای کاهش مقدار چربی کالری زای سیب زمینیهای سرخ کردهی خوشمزهاش، روش طبخ آن را تغییر میدهد. البته اگر فروش رستورانهای مک دونالد کاهش یابد، این اقدام نامعقول میشود.
کتاب رابرت رایک، اقتصاددان و وزیر کار در نخستین دورهی ریاست جمهوری کلینتن، کار ملتها، بر نظریات وبر استوار است. او معتقد است که امروزه محاسبات عقلانی محدود به بوروکراتیزه شدن نیست و دامنهاش تا شکلهای نوینی از تشکیلات چون «شبکهی جهانی» نیز گسترده شده است. از نظر او، محاسبات عقلانی در جامعهی مدرن، مؤلفهای ثابت است، در حالی که بوروکراتیزه شدن فقط یکی از شیوههای تاریخی برای تحقق بخشیدن به عقلانیت صوری است (Garner, 2000).
برای کسی که در سازمانهای بزرگی چون رستورانهای تهیهی غذاهای حاضری، ادارات دولتی، بخشهای اداری دانشگاهها و ادارههای مخابرات کار میکند و / یا با آنها در تماس است، بوروکراسی هنوز کاملاً مشهود است. اگر چه این سازمانها امروزه تغییر کرده، توسعه یافته و به شکلی دیگر درآمدهاند، اما همچنان از جمله محیطهای آزارنده برای بسیاری از افرادند.
وبر سهم عمدهای در نظریه و روش شناسی جامعه شناختی دارد. درک او از واژهی verstehen (فهم) همچنان کاربرد دارد. این مفهوم به ویژه مورد توجه آن دسته از پژوهش گران اجتماعی است که تمایل به فهم «چرایی» برخی رفتارهای خاص دارند. با بهره گیری از آن میتوان اطلاعات خردمندانهی بسیاری دربارهی ویژگیهای رفتار بشر به دست آورد؛ اطلاعاتی که برای پژوهش گران و متفکران اجتماعی و عوامل کنترل اجتماعی همواره کاربرد دارد. دیدگاه وبر در خصوص کنش اجتماعی، نخستین توجه نظری او را به آن دسته از معانی ذهنی نشان میدهد که افراد ضمیمهی کنش متقابل خود با دیگران میکنند. افراد، تقریباً در تمام موارد، به گونهای حساب شده، رفتار میکنند که به نوعی نتیجهی دلخواه برسند. کنش اجتماعی، رفتاری است که جهت آن به سمت دیگران است. تمام روابط اجتماعی دوطرفهاند. اصولی که افراد آنها را قبول دارند، نقشی مهم در روابط آنان ایفا میکنند. در نتیجه، فهم اصول مورد قبول دیگران طی کنش متقابل اجتماعی اهمیتی بسیار دارد. فردی که شناخت بیشتری از دیگران، از جمله از اصول مورد قبول آنان دارد، بهتر میتواند رفتار آنان را پیش گویی کند؛ این واقعیتی است که هر فردی در زندگی روزمره با آن مواجه میشود و چندان قابل انکار نیست.
رویکرد روش شناختی وبر مبتنی بر اعتقادی راسخ به چند علیتی بودن پدیدههای اجتماعی است. از نظر او، بدون تردید هم زمان چند عامل اجتماعی بر هر فرد تأثیر میگذارد. چنان که پژوهش گران در تحقیقات خود بتوانند متغیرهای بیشتری را تحت کنترل درآورند، یا در مطالعهی خود وارد کنند، دقت آنان در پیش گویی رفتار افراد بیشتر خواهد شد. وبر به رغم نظر بسیاری از متفکران و پژوهشگران اجتماعی، قاطعانه معتقد بود که «قانونمند کردن» رفتار بشر ناممکن است. این هم مجادلهای است که قطعاً در خلال هزارهی سوم ادامه خواهد یافت.
مشکل محققان اجتماعی در وضع قوانین، به طور عمده متأثر از چیزهایی است که وبر، آنها را ارزشها و ربط ارزشی مینامد. محققان اجتماعی با پیش داوریهای خاصی به تحقیق میپردازند و از این رو، عینیت کامل برای آنان ناممکن است. همواره افرادی هستند که تحقیقات دانشمندان را خلاف عرف و غیراخلاقی بدانند. افراد بسیاری مهندسی ژنتیک و همانندسازی را محکوم میکنند، اما محققان با ارزشمند دانستن پیشرفت دانش علمی، ارزشهای خود را حفظ میکنند. پژوهشگران اجتماعی در این کشمکش، با بررسی پیامدهای اجتماعی این تکنولوژیها درگیر میشوند. وبر به درستی یادآور شده است که پیشرفت تکنولوژی بر نظام اجتماعی تأثیر میگذارد.
تحلیل وبر از انواع اقتدار و نقش قدرت، از شالودههای نظریهی تضاد است. از نظر وبر ویژگی جوامع مدرن، اقتدار قانونی- عقلانی است. او در اثر درخشان خود، اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری، نشان داده است که موانع فرهنگی خاصی، به ویژه موانع دینی، مانع رشد نظام اقتصادی عقلانی در جامعه میشود. به همین دلیل است که صنعت در جوامع غربی، رشد چشمگیری کرد و بهره برداری از ثروت اقتصادی میسر شد، در حالی که سایر جوامع بدوی باقی ماندند. پدیدهی رو به رشد جهانی شدن مثال خوبی برای اثبات صحت این موضوع است. هزارهی سوم با نابرابری شدید بین کشورهای غنی و فقیر آغاز شده است. جوامع فقیر اگر در نگرش فرهنگیشان تغییری ندهند، هرگز نخواهند توانست به حداکثر ظرفیت اقتصادی خود دست یابند و پیامد این امر میتواند قطب بندی موجود بین کشورهای جهان را تقویت کند.
ایدههای وبر دربارهی طبقات اجتماعی و نابرابری امروزه نیز به جامعه شناسان کمک میکند.
تلاشهای وبر برای شناسایی و تبیین متغیرهایی که عامل قشربندی طبقات اجتماعیاند، برای بسیاری از متفکران اجتماعی الهام بخش بوده است، به ویژه طرح مفاهیم «داراها» و «ندارها». اعضای گروههای اجتماعی مشابه، که بر پایهی دین، نژاد، قومیت، منزلت اجتماعی، یا پایگاه اقتصادی شکل میگیرند، عموماً برای کسب هویت جمعی خود را «ما » میخوانند. «از طریق کنش متقابل اجتماعی و مشارکت گروهی، احساسی از ما-بود خلق شده است و واژهی «ما» به هویت افراد افزوده میشود. هواداران تیمهای ورزشی میگویند «ما برنده شدیم» یا این که اعضای یک گروه قومی مثل ایرلندیها ممکن است بگویند «مدت مدیدی است که انگلیسیها ما را سرکوب میکنند» (Delaney, 2002b: 172). گروههای قومی و نژادی غالباً در تلاشاند تا «ما - بودن» متمایز خود را حفظ کنند (Shibutani and Kwan, 1965). به این نحو است که اعضای سایر گروهها نیز «آنها - بودن» آنان را میبینند (Rose, 1981). به عبارتی دیگر، با هر «ما» یی که خلق میشود، یک «آنان» نیز آفریده میشود. در واقع، این مقولات «ما - آنان» غالباً مشابه مورد «داراها - ندارها» است. بررسیهایی که دربارهی روابط قومی و نژادی به عمل آمده است، نشان میدهند که چطور گروه حاکم یا اکثریت «دارها»، با استفاده از تبعیض و نژاد پرستی نهادینه شده، به حفظ قدرت و سلطهی خود بر گروه فرودست «ندارها» میپردازند (Delaney, 2002b). از گروه فرودست به مثابه بلاگردان استفاده میشود و گناه مشکلات اجتماعی را به گردن آن میاندازند.
ماکس وبر، به مثابه متفکری برجسته، یکی از «بنیان گذاران» جامعهشناسی است. «توجه خالی از تعصب وی به آزمونها، شکستها و موفقیتهای پراکندهی کنش اجتماعی، او را به استادی در هنر و علم تحلیل اجتماعی بدل کرد که تاکنون کسی از وی پیشی نگرفته است» (Coser, 1977: 260).
منبع مقاله :
دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریههای کلاسیک جامعه شناسی، ترجمهی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.