برگردان: علی بختیاری زاده
آسیای مرکزی از زمان تازش مغولها تا قرن نوزدهم
توسعه تمدن اسلامی در آسیای مرکزی با توسعه این تمدن در ایران ارتباط نزدیکی داشت. فتح ایران و ماوراءالنهر توسط عربها، سفرهای تجاری مسلمانان به مناطق استپی، و مهاجرت در کل آسیای مرکزی به ایران (از قرن دهم تا قرن چهاردهم) سه عاملی بودند که باعث ورود و گسترش اسلام در آسیای مرکزی گردیدند. در جریان دو قرن دهم و یازدهم مردمان قارلوق و اغوز که از جمله ساکنان آسیای مرکزی بودند به اسلام گرویدند و امپراطوریهای قراخانیان و سلجوقیان را تشکیل دادند. در دوران قراخانیان مکتب فقهی حنفی و مکتب کلامی ماتردیدی در ماوراءالنهر توسعه یافتند و ادبیات ترکی جدیدی که از ادبیات اسلامی فارسی الهام گرفته بود در این منطقه پا به عرصه وجود گذاشت. قراخانیان همچنین اسلام را از ماوراءالنهر وارد حوزه تاریم و استپهای شمالی کردند. مبلغان صوفی به ویژه شیخ احمد یاسوی (وفات 1166) در گسترش اسلام بین مردمان چادرنشین این دو منطقه نقش مؤثری داشتند.در دوران مغولها ارتباط بین ایران و آسیای مرکزی بیش از پیش افزایش یافت. مغولهای غیرمسلمان در قرن سیزدهم توانستند بر کلیه آسیای مرکزی، بیشتر مناطق خاورمیانه، و چین تسلط یابند. به دنبال پیروزیهای این قوم ارتباط مردمان مناطق استپی واقع در شمال دریاهای سیاه، خزر، و آرال با مردمان مسلمان ماوراءالنهر و ایران افزایش یافت و مردمان ماوراءالنهر نیز با مردمان ساکن در چین و مناطق شرقی و آسیای مرکزی مرتبط گردیدند.
با ورود و گسترش اسلام در آسیای مرکزی سه نوع «جامعه اسلامی» در این منطقه شکل گرفت. در برخی مناطق از جمله در مناطق قزاقنشین اسلام به جزیی از مجموعه اعتقادی و هویتی مردم تبدیل شد اما هیچ گاه به عنوان مبنایی برای سازماندهی اجتماعی به کار نرفت. در میان برخی از قبایل و آبادیها (از جمله در کاشغر) عرفای مسلمان مورد توجه خاص قرار گرفتند، به طوری که توانستند نقشهایی از جمله میانجیگری، سازماندهی، مبانی فرمانروایی ایران در این مناطق بر عهده بگیرند. در مناطق بزرگ و شهرنشینی، از جمله در ماوراءالنهر، جوامع اسلامی پدید آمدند که شبیه جوامع اسلامی و خاورمیانهای بودند و تحت کنترل دولت قرار داشتند.
تاریخ چندین هزار ساله آسیای مرکزی (از هزاره دوم قبل از میلاد تا قرن هجدهم میلادی) را میتوان در رابطه بین مردمان چادرنشین و یکجانشین خلاصه کرد. در طی این مدت تمدنهای بزرگی در خاورمیانه و چین به وجود آمدند در حالی که منطقه آسیای مرکزی همچنان به عنوان منطقهای متشکل از زمینهای استپی و آبادیهای پراکنده باقی مانده. مردمان این منطقه عمدتاً شبانکاره بودند و از پرورش اسب و گوسفند روزگار میگذراندند. این امر در قالب طوایف و قبایل و گاهی اتحادیههای بزرگی که متشکل از چند قبیله بودند زندگی میکردند. مردمان یک جانشین این منطقه نیز عمدتاً در آبادیهای واقع در ماوراءالنهر، خوارزم، فرغانه، کاشغر، و در شهرهای پراکندهای که در امتداد مسیرهای تجاری چین-خاورمیانه-اروپا قرار داشتند ساکن بودند. چادرنشینان و یکجانشینان آسیای مرکزی دارای روابط نزدیکی با هم بودند. آنها کالاهای خود را با یکدیگر مبادله میکردند و در تجارت کاروانی با هم مشارکت مینمودند. گاهی برخی از مردمان شبانکارهی این منطقه یکجانشین میشدند و به عنوان کشاورز و صنعتگر در روستاها و شهرها اسکان مییافتند؛ گاهی نیز آنها به آبادیهای کشاورزی حمله میکردند و به عنوان حاکم یا زمیندار در این مناطق سکونت میگزینند. خلاصه اینکه تصرف مکرر مناطق یک جانشین توسط انجمن چادرنشین، تشکیل امپراتوریهای متعدد در بخشهای یکجانشین، و وجود کشمکش دائمی بین مردمان شبانکاره و مردمان کشاورز پیش عصاره تاریخ آسیای مرکزی از هزاره دوم قبل از میلاد تا قرن هجدهم میلادی را تشکیل میدهد.
آسیای مرکزی نهایتاً تحت سلطه روسها و چینیها درآمد. در اوایل قرن شانزدهم دولتهای تاتاری منطقه ولگا توسط روسها سرنگون شدند. در طی دو قرن هجدهم و نوزدهم نیز کریمه، استپهای شمالی، ترکستان، و مناطق ماوراء دریای خزر به خاک روسیه ضمیمه شدند. در قرن هجدهم همچنین چینیها توانستند ترکستان شرقی را به تصرف خود درآورند. بدین ترتیب در پایان قرن نوزدهم آسیای مرکزی تماماً بین دو قدرت چین و روسیه تقسیم شده بود. با سلطهی دو امپراتوری یکجانشین (و غیرمسلمان) روسیه و چین در آسیای مرکزی و الگوهای قدیمی مهاجرت و تشکیل در این منطقه به کنار گذاشته شدند و جریان توسعه جوامع اسلامی این منطقه شدیداً دستخوش تغییر و تحول گردید.
اکنون قصد داریم که به بررسی تاریخ جوامع اسلامی آسیای مرکزی (از دوره مغول تا حال حاضر) بپردازیم. برای راحتی کار، ما تاریخ جوامع اسلامی این منطقه را در سه بخش مورد مطالعه قرار میدهیم: تاریخ استپهای شمالی و غربی (قلمرو حکومتی اردوی زرین و سپس قزاقها)؛ تاریخ ترکستان (1) (بخش اصلی قلمرو دولتهای تیموری و ازبک)؛ و تاریخ ترکستان شرقی (این منطقه در اواخر قرن نوزدهم با نام سین کیانگ به عنوان یکی از ایالات چین درآمد).
استپهای شمالی و غربی
منطقه استپی و نیمه خشک واقع در بالای دریاهای سیاه، خزر، مارال، و دریاچه بالخاش عمدتاً محل سکونت مردمان شبانکارهای بود که با پرورش گاو، اسب، بز، گوسفند، شتر، و گاومیش روزگار میگذراندند. مردمان این منطقه به زبانهای ترکی- آلتایی صحبت
استپهای شمالی و غربی ترکستان |
|||||||
ولگا استپهای شمالی کریمه خوارزم ماوراءالنهر ترکستان شرقی |
|||||||
1200
1300
1400
1500
1600
1700
1800
1900 |
فتوحات مغولها چنگیز خان ( 1227- 1206)
|
خان نشین کازان که در سال 1552 ضمیمهی روسیه گردید. |
شکل گیری ملیت های ازبک و قزاق (قرن پانزدهم)
تکمیل و انضمام قزاقستان به روسیه در سال 1868 |
خانهای گرای 1792-1426
تصرف توسط روسیه در سال 1783 |
خانهای خیوه 1920-
تحت الحمایگی روسیه، 1873 |
جغتاییان 1370-1227 امپراتوری تیموریان 1500-1370
شیبانیان 1598-1500
استراخانیان
مانگیها؛1920-1785
تحت الحمایگی روسیه در 1868 |
استمرار سلطهی جغتاییان تا سال 1678 حکومت «خواجه ها» بر کاشغر، 1756-1678
فتح سین کیانگ توسط چینیها، 1759
ضمیمه سین کیانگ به خاک چین، 1884 |
میکردند و دارای نظام اجتماعی مشترکی بودند که با اصطلاحات و مفاهیم پدرسالارانه تعریف میشد. آنها در قالب خانوادهها، طوایف، و اتحادیههای (ایلها) متعددی سازماندهی شده بودند.
طایفه واحد اصلی جمعآوری مالیاتها، سازماندهی نظامی، حل اختلافها، انجام دیگر فعالیتهای سیاسی در این منطقه بود. جوامع کوچک این منطقه بر پایه روابط خانوادگی قرار داشتند اما در جوامع بزرگتر نوعی هویت سرزمینی یا سیاسی عامل پیوند مردم با یکدیگر بود.
فتح این منطقه توسط مغولها نوعی یکپارچگی سیاسی را برای آنها به ارمغان آورد. در سال 1236 عدهای از چادرنشینان ترک و مغول تحت رهبری باتو مناطق واقع در شمال دریاهای خزر و آرال را تصرف کردند و در کنار رود ولگا پایتختی را برای خود بنا نهادند. اردوی زرین نیز طی یکی از جالبتوجه ترین در نبردهای ثبت شده در تاریخ جهان توانست روسیه، اوکراین، لهستان جنوبی، مجارستان، و بلغارستان را به تصرف خود درآورد و امپراتوری وسیعی را بوجود بیاورد که از شمال به جنگلهای روسیه، از جنوب به دریای سیاه و قفقاز، از غرب به کارپاتیان (2) ، و از شرق به خوارزم منتهی میشد. اردوی زرین حکام محلی را بر سر قدرت باقی گذاشت (البته به عنوان خراجگزار و تابع خود) و آنها را در جمعآوری مالیات از مردم به خدمت گرفت. مسکو مهمترین امیرنشین تابع اردوی زرین در روسیه بود؛ امیرنشینهای دیگر روسیه میبایست خراج خود را به مسکو میپرداختند.
مغولان و ترکان اردوی زرین به سرعت هویت تاریخی جدیدی پیدا کردند. آنها با مردمان محلی در هم آمیختند و به تدریج قوم ترک زبان تاتار دارد به وجود آوردند، و نهایتاً نیز مسلمان شدند. خان برکه (67-1257) اولین پادشاه مسلمان این اردو بود اما تنها از زمان ازبک خان (40-1313) به بعد بود که پادشاهان حاکم غالباً پیرو مذهب اسلام بودند. احتمالاً ارتباطات فرهنگی و سیاسی خانواده سلطنتی با مردمانی یکجانشین و مسلمان خوارزم و بخارا و همچنین فتح بلغارستان که ساکنان آن از قرن دهم مسلمان بودند در تقویت علایق دینی - اسلامی این خانواده نقش مهمی داشته است. اردوی زرین از نظر فرهنگی به مصر و سوریه وابسته بود. این اردو از هنرمندان و صنعتگران مصری و سوری برای رسم نقاشیهای دیواری، معرق کاری، تولید چراغ، تهیه سنگ قبرهای مزین، و ساخت دیگر اشیای هنری و صنعتی استفاده میکرد. بدین ترتیب اردوی زرین که در استپهای شمال آسیا مستقر بود ابعاد مختلف فرهنگ اسلامی مدیترانهای را جذب کرد.
امپراتوری اردوی زرین از اواسط قرن سیزدهم آن تا اواسط قرن پانزدهم قدرت برتر منطقه بود اما این امپراتوری در اثر حملات توسعه طلبانهای که عثمانیها (که منجر به قطع ارتباط اردوی زرین با مدیترانه شدند)، و ظهور دولتهای قدرتمندی در مسکو، مولداوی، و لیتوانی به تدریج تضعیف و سپس متلاشی گردید. به علاوه در جریان قرن چهاردهم تا قرن شانزدهم اختلافات داخلی در درون اردو بالا گرفت و در نتیجه امیرنشینهای کوچکی در درون قلمرو اردو پدید آمدند. در این دوره اردوی زرین به گروههای سیاسی - قومی تاتارهای کریمه، تاتارهای ولگا، ازبکها، و قزاقها تجزیه شد. در ابتدا خانهای کریمه که مدعی بودند از اصناف چنگیز میباشند اعلام استقلال کردند (1441) و سپس خانهای کازان، آستاراخان، و سیبری مستقل شدند. هر یک از این خانها رهبری امور سیاسی، نظامی و قضایی در محدوده قلمرو خود را در دست داشتند. در عین حال افسار قدرت این خانها در دست رهبران طایفهای و قبیلهای قرار داشت.
استپهای شرقی که از دریای خزر تا «تیانشان» و کوههای آلتای کشیده میشدند محل استقرار دو گروه قومی عمده و چادرنشینان بودند: ازبکها و قزاقها. قوم ازبک در ابتدا اتحادیهای از طوایف جنگجویی بود که تحت رهبری خانواده شیبانیان با هم متحد شده بودند. این اتحادیه با توجه به نام «ازبک خان» خود را ازبک نامید. ثبات و موقعیت سیاسی اتحادیه مذکور باعث شکلگیری و توسعه زبان و هویت قومی ازبک گردید.
گروه دوم قوم قزاق بود که در مناطق واقع در شمال دریاهای خزر و آرال استقرار داشت. کلمهی قزاق که احتمالاً به معنای آزاد (از سلطه ازبکها) میباشد در ابتدا به یک طبقهی نظامی اطلاق میشد، سپس به یک اتحادیه سیاسی اطلاق گردید، و نهایتاً به عنوان نام یک گروه خاص قومی قرار گرفت. قزاقها در خانوادههای بزرگ که ایل نامیده میشدند زندگی میکردند. بزرگی ایلها به میزان چراگاههای در دسترس آنها بستگی داشت. هر ایل که متشکل از سه تا پانزده چادر بود دارای چراگاههای مخصوص به خود بود و برای استفاده از این چراگاهها به طور دستهجمعی کوچ میکرد. ایلها گاهی به هم میپیوستند و واحدهای بزرگتری را با نام اویماق تشکیل میدادند. در قرن هفدهم قزاقها متشکل از سه گروه بزرگ میشدند: «اردوی بزرگ»، «اردوی متوسط» و «اردوی کوچک». در اوایل قرن نوزدهم نیز گروه دیگری با نام بوکی (اردوی میانی) در این قوم به وجود آورد. این گروهها تنها زمانی از نظر سیاسی با هم متحد میشدند که در مقابل یک دشمن مشترک قرار میگرفتند. گاهی نیز تلاش قدرتهای بزرگتر (مثل روسیه) برای افزایش قدرت خانهای قزاق در برابر مردمان چادرنشین باعث تحقق این اتحاد میگردید.
در جریان دو قرن پانزدهم و شانزدهم مبلغان نقشبندی و یاسوی تلاشهایی را برای مسلمان کردن قوم قزاق انجام دادند. با این وجود تا قرن هجدهم (یعنی زمانی که مبلغان، بازرگانان، و معلمان تاتاری اقدام به ساخت مساجد و مدارس در این منطقه کردند) اسلام تأثیر چندانی بر زندگی قزاقها نگذاشته بود. اما از این زمان به بعد اجرای آیینهای ویژه اسلامی در خصوص ختنه کردن، ازدواج و مرگ در بین قزاقها رواج یافت و اعتقاد به «جن» در زمره مجموعه باورهای این گروه قرار گرفت. از این پس قزاقها از دعاهای قرآنی برای حفاظت از خود استفاده مینمودند و با مردان مقدس مسلمان به عنوان شمن برخورد میکردند. آنها در کنار آرامگاههای این مردان به عبادت میپرداختند و در اعیاد مذهبی جشنهایی را به پا میداشتند. با این وجود در قزاقها در کنار پذیرش آیینها و عقاید اسلامی فرهنگ محلی خود از جمله سرودن اشعار حماسی توسط شاعران خانه به دوش را نیز حفظ کردند. در واقع اسلام آنها نیز همانند اسلام مردمان چادرنشین و روستایی دیگر نقاط جهان آمیزهای از اعتقادات و آداب محلی با عقاید و آیینهای اسلامی بود.به هر ترتیب واحدهای حکومتی ازبک و قزاق زمانی پا به عرصه وجود گذاشتند که نخبگان سیاسی و نظامی ازبک و قزاق توانستند با تکیه بر هویت قومی، زبانی، و دینی مشترک، طوایف مختلف را گردهم جمع کنند. ظهور نخبگان جدید حکومتی و پذیرش اسلام دو عامل اساسی شکلگیری قومیتهای جدید در آسیای میانه بودند. با این وجود احتمالاً هویت قومی و زبانی، و وفاداری سیاسی در این منطقه بیثبات تر از آن چیزی بوده است که ما فکر میکنیم؛ براساس آنچه که در تاریخ آمده است گروههای کوچک این منطقه همواره از اتحادیهای به اتحادیه دیگر میپیوستند و هویت خود را مطابق با اتحادیهی جدید تغییر میدادند.
زوال و سقوط اردوگاه زرین و ظهور دولتهای جدید راه را برای بروز کشمکش چندجانبه بر سر کنترل بر اتکای غربی و شمالی هموار کرد. در قرن پانزدهم جنگهای متعددی بین امپراتوری عثمانی، روسیه، لهستان، لیتوانی، و دولتهای اسلامی کریمه، کازان، و آستاراخان برای کنترل بر منطقه بین ولگا و دریاچه آرال در گرفت. رهایی روسیه از سلطه تاتارهای مسلمان و تسلط یافتن روسها بر اتکای شمالی و مردمان مسلمان این منطقه مهمترین نتیجه ی این درگیریها بود. به علاوه در سال 1535 مسکو ادعا کرد پادشاهان کازان باید از سوی دولت روسیه منصوب شوند چرا که این سرزمین از قدیم متعلق به مسکو بوده است. در همین زمان مورخان روسی نیز مدعی شدند براساس شواهد تاریخی، کازان «سرزمینی روسی» میباشد و لذا باید به روسیه بازگردد. نویسندگان کلیسا نیز به خیانت تاتارها تأکید کردند و تلخی بروز کند بین مسلمانان و مسیحیان سخن راندند. بدین ترتیب روسها با تکیه بر حس برتریجویی مذهبی و ملیگرایانه خود توانستند کازان (1552) و سپس آستاراخان (1556) را به تصرف خود درآورند. با تصرف این مناطق رود ولگا و سواحل شمالی دریای خزر تحت کنترل روسها درآمد و بدین وسیله راه تسلیم خانات سیبری (در سال 1598) نیز هموار گردید.
همچنین مسکو در قرن هفدهم استحکامات و نیروهای نظامی کافی را در مرز با عثمانیان و کریمه مستقر کرد و سپس برای اشغال استپهای جنوبی اقدام کرد. با حرکت روسها به سمت جنوب جنگهایی بین کریمه، عثمانیان، و اروپای مرکزی آغاز گردید که در نتیجه آنها آزوف به تصرف روسها درآمد (1699). البته در سال 1711 عثمانیها آزوف را از روسیه باز پس گرفتند اما این منطقه مجدداً در سال 1774 به اشغال روسها درآمد. همچنین در سال 1783 منطقه کریمه به طور کامل تحت اشغال روسها قرار گرفت.
روسها سپس متوجه استپهای تحت تصرف قزاقها شدند. پطر کبیر ابتدا در امتداد استپهای شمالی، از رود آرال تا رود ایرتیش (3)، دژهای نظامی متعددی را احداث نمود و سپس به قزاقها حمله نمود. وی در سال 1723 توانست «اردوی بزرگ» قزاقها و در سال 1730 «اردوی کوچک» آنها را به پذیرش سلطه روسها وادار کند. یک قرن بعد یعنی در سال 1824 کلیه خانات قزاق برچیده شدند و قوم قزاق تماماً تحت کنترل سیاسی روسها قرار گرفت. به علاوه در سال 1864 نیز کنترل منطقه سیر دریا در دست روسها قرار گرفت و بدین ترتیب سلطهی روسها بر قلمرو قزاقها کامل گردید. اما این پیروزیها به آسانی حاصل نشدند. در طی سالهای 1783 تا 1797 شخصی به نام باتیرسریم (4) حملات متعددی را علیه نیروهای روسی انجام داد. در بین سالهای 1836 تا 1838 نیز شورش گستردهای در اردوی بوکی (5) علیه روسها برپا شد. به علاوه در بین سالهای 1837 تا 1847 نیز یکی از خانهای قزاق به نام کنساری کازیمف (6) حملات متعددی را علیه روسها سازماندهی کرد. آخرین شورش قزاقها نیز با نام اسلام و در سال 1868 برپا شد. اما به هر حال روسیه توانست موقعیت خود را در منطقه اورال-ولگا و استپهای شمالی و شرقی تثبیت کند و جایگزین اردوی زرین در این منطقه شود.
تصرف مناطق مختلف آسیای مرکزی توسط روسها برای مسلمانان ساکن در آنها مصیبتبار بود. روسها به محض تصرف کازان و آستاراخان تاتارها را از شهرهای مهم این دو منطقه بیرون راند، زمینهای این دو منطقه را بین اشراف روسی و صومعههای مسیر تقسیم کردند، و صنعتگران و کشاورزان روسی را در این دو منطقه اسکان دادند. آنها همچنین مساجد این دو شهر را خراب کند، مدارس قرآنی را بستند، و موقوفات را مصادره کردند. روسها در نظر داشتند که کلیه تاتارهای مسلمان را مسیحی کنند. از
نقشه 1، پیشرویهای روسیه در آسیای مرکزی، تا سال 1920
این رو آنها به ویژه در منطقه کازان کلیساها و دیرهای متعددی را احداث کردند. اگرچه بخشی از اشراف تاتار و وابستگان آنها به آیین مسیحیت گرویدند اما به طور کلی مسلمانان تاتار مقاومت شدیدی را در برابر فعالیتهای اسلامزدایی روسها انجام دادند. در طی سالهای 1552 تا 1610 شورشهای متعددی توسط اشراف تاتار برپا گردید و به دنبال آن در جریان سالهای 1608 تا 1615 نیز کشاورزان تاتار سر به شورش گذاشتند و علیه روسها با قزاقها متحد شدند. همگی این شورشها در نهایت سرکوب شدند ولی شگفت اینکه تسلط روسیه بر تاتارها باعث گسترش بیشتر اسلام در مناطق محل سکونت آنها گردید. اشراف تاتار که توسط روسها از شهرهای بزرگ و زمینهای خود بیرون رانده میشدند به تجارت روی میآوردند و در مناطق روستایی گرد هم جمع میشدند. رهبران مذهبی نیز به روستاها پناه میآوردند و با کمک اشراف مذکور و احداث مساجد و مدارس در روستاها و تبلیغ اسلام در بین چادرنشینان میپرداختند.
در قرن هفدهم روسها تلاشهای خود برای مسیحی کردن تاتارها را کنار گذاشتند و توجه خود را در ممانعت از مسلمان شدن مجدد تاتارهای مسیحی شده متمرکز کردند. با این حال در سال 1710 پطرکبیر تلاش جدیدی را برای مسیحی کردن تاتارها آغاز کرد که تا سال 1764 ادامه داشت. وی «تازه مسیحیان» را به روستاهایی که کاملاً روس نشین بودند فرستاد، بچههای مسلمانان را راهی مدرسه کرد و بزرگترها را مجبور کرد مراسم غسل تعمید را به جا بیاورند. وی همچنین کلیساهایی را در روستاهای مسلماننشین بنا کرد. با این وجود بعد از گذشت نیم قرن تنها عده معدودی از تاتارها مسیحی شده بودند؛ بسیاری از این افراد در شورش پوگاچف (7) (75-1773) مشارکت فعالی داشتند.
کاترین کبیر در سال 1773 برای آرام کردن ایالات شرقی خود سیاست جدیدی را اتخاذ کرد. وی که از نقش مهم تاتارها در تجارت آگاه بود و نمیخواست شاهد هیچ شورش دیگری از سوی آنها باشد سعی کرد از طریق انجام اقداماتی نظر مساعد آنها را جلب کند و این گروه را به گروهی وفادار و علاقهمند به امپراتوری روسیه تبدیل کند. او به آزار و اذیت مسلمانان پایان داد، اشراف تاتار را از حقوقی برابر با حقوق اشراف روس برخوردار کرد، و بازرگانان تاتار را تشویق کرد بین روسیه و ماوراءالنهر به تجارت بپردازند. وی در سالهای 1782 و 1784 به مسلمانان اجازه داد مساجدی را برای خود احداث کنند و در سال 1788 نیز اجازه داد یک نهاد مذهبی اسلامی در اوفا (8) تأسیس شود. در زمان کاترین تجار تاتاری ثروت بسیاری به دست آوردند. آنها در زمینه احداث دباغ خانه، و کارخانههای تولید کاغذ و لباسهای پشمی سرمایهگذاریهای بسیاری کردند. در این زمان کشاورزان تاتار نیز توانستند کارگاههای خانگی کوچکی را برای خود بوجود بیاورند. موفقیت تجاری تاتارها باعث گسترش نظام آموزشی اروپایی و نهایتاً گسترش افکار روشنفکرانه در بین آنها گردید. به طور کلی توسعه روشنفکری در بین تاتارها حاصل احداث مدارس جدید در مناطق محل سکونت آنها و تدریس دو زبان تاتاری و روسی در این مدارس بود.
کاترین در کریمه نیز به اشراف مسلمان اجازه داد مالکیت زمینهای خود را همچنان حفظ کنند. علمای این منطقه را در اداره امور مذهبی مسلمانان آزاد گذاشت و در سال 1794 نیز اجازه ی تشکیل یک نهاد مذهبی اسلامی را در این منطقه صادر کرد؛ مفتی مسلمانی که از سوی تزار منصوب میشد در رأس این نهاد قرار داشت. در عین حال پس از اندک مدتی دولت روسیه زمینها و موقوفات تاتارهای کریمه را مصادره کرد و این املاک را در اختیار اشراف روس و مهاجران اروپایی که به روسیه هجوم آورده بودند قرار داد. از اینرو در جریان سالهای 1783 تا 1896 اکثر تاتارهای کریمه به امپراتوری عثمانی مهاجرت کردند و تنها اقلیت محدودی از آنها در کریمه باقی ماندند.
ترکستان (ماوراءالنهر، خوارزم و فرغانه)
درحالی که استپهای شمالی، قلمرو و اردوی زرمین و سپس تاتارهای یکجانشین و قزاقهای شبانکاره بود در ترکستان جغتاییان حاکم بودند. این منطقه عمدتاً منطقهای کشاورزی بود و شهرهای مهمی از جمله بخارا و سمرقند را در خود جای داده بود. در شهرهای کردستان نسبت به فعالیتهای تجاری اقبال خوبی وجود داشت. حوزهی فعالیتهای تجاری این شهرها از چین تا دریای سیاه کشیده میشد (شامل کشورهای ایران، افغانستان، هند، چین، و روسیه). شهرهای ترکستان همچنین از جمله مراکز مهم آموزش علوم اسلامی بودند. هر از چندگاهی چادرنشینان استپهای مجاور به این شهرها حمله میکردند اما خود شهرنشینی میشدند و به یکی از حامیان فرهنگ شهری تبدیل میگردیدند.تاریخ ترکستان در عصر خلافت و در دوره تهاجم ترکها و مغولها با تاریخ شرق ایران مرتبط میباشد. در طی این دو دوره ترکستان به ترتیب تحت کنترل قراخانیان، مغولها، جغتاییان، و تیموریان قرار داشت. اما سقوط در دوره تیموریان منجر به قطع ارتباط این منطقه با شرق ایران شد. ایران به تصرف صفویان درآمد و ماوراءالنهر (بخش اصلی ترکستان) در کنترل ازبکها (شیبانیان) قرار گرفت. وجود رقابت و دشمنی بین صفویان و ازبکها عامل جدایی این دو منطقه از هم بود. در اثر داشتن یک ایدئولوژی مسیرهای تجاری که ماوراءالنهر را به ایران مرتبط میساختند از بین رفتند و بدین ترتیب ارتباط ماوراءالنهر با غرب قطع شد. ایران در دوره صفویان به منطقهای شیعهنشین تبدیل شد، در حالی که مردم ماوراءالنهر همچنان سنی باقی ماندند. به علاوه در حالی که در دوره صفویان زبان فارسی همچنان به عنوان زبان غالب در ایران باقی ماند در همین زمان زبان و ادبیات ترکی و جغتایی در ماوراءالنهر گسترش یافت. بدین ترتیب ماوراءالنهر در دوره تسلط ازبکها مجدداً به آسیای مرکزی به پیوست و به مرکز تمدن اسلامی آسیای میانی تبدیل شد (البته با حفظ بخش اعظم میراث خاورمیانهای خود).
سلطهی ازبکها بر ماوراءالنهر با سلطه شیبانیان (98-1500) آغاز شد و به وسیله سلسلههای ازبک دیگر تا سال 1868 که این منطقه تحت الحمایه روسیه قرار گرفت ادامه یافت. فاتحان ازبک ماوراءالنهر در جریان دو قرن شانزدهم و هفدهم عمدتاً یک جانشین شدند. رژیمی که آنها برای اولین بار در این منطقه تشکیل دادند (رژیم شیبانیان) از بسیاری جهات در بین رژیمهای ترک حاکم بر جوامع یکجانشین نمونه و منحصربهفرد میباشد. سلسله حاکم، حامیان اداری، مذهبی، و تجاری این سلسله، و همچنین رؤسای قبایل و وابستگان آنها طبقه نخبگان در رژیم شیبانیان را تشکیل میدادند. سلسله حاکم و دیگر نخبگان ماوراءالنهر همواره برای دست یافتن به مزایا و امتیازات بیشتر با یکدیگر کشمکش داشتند. در دوره شیبانیان مالیاتهایی که از کشاورزان و چادرنشینان دریافت میشدند بین نخبگان سیاسی و مذهبی تقسیم میگردیدند. در این دوره بخشی از زمینهای کشاورزی به عنوان اموال دولتی و بخشی دیگر به عنوان «خاصه» یعنی ملک شخصی خان قرار داشتند. زمینهای وسیعی نیز در اختیار اشراف و رهبران مذهبی (به عنوان موقوفه) قرار داده شده بودند. قلمرو حکومتی شیبانیان به چندین ایالت (ولایت) و هر ایالت به چندین قطیع (جمع. اقطاع) تقسیم میگردید که هر قطیع توسط یکی از حامیان فرماندار ایالت مربوطه اداره میشد. اعضای خانواده حاکم و رهبران قبایل (بیگها) نیز هر یک دارای زمینهای خاص خود بودند که در قبال استفاده از آنها میبایست سربازانی را در اختیار حکومت قرار میدادند. زمینهایی که بدین ترتیب به اشراف، رهبران مذهبی، رهبران قبایل، و دیگر افراد واگذار میشدند کمکم موروثی میگردیدند و از کنترل حکومت خارج میشدند. از این رو پادشاهان قدرتمند شیبانی سعی میکردند با مصادره اقطاع، کاهش وسعت زمینهای واگذار شده، و ضبط زمینهای وسیع رهبران مذهبی کنترل مجدد خود را در قلمروشان برقرار کند؛ از این نظر رژیم شیبانیان شبیه صفویان ایران بود. خانهای شیبانی همچون صفویان همواره با رهبران ایوماقها و قبایل در کشمکش بودند.
مشروعیت رژیم شیبانیان همانند نخستین رژیمهای اسلامی بر پایه اسلام اهل تسنن و فرهنگ ادبی فارسی قرار داشت. خانهای شیبانی با عنوان خلیفته الرحمان (جانشین خدای بخشنده) و امام زمان (حاکم وقت) خوانده میشدند. آنها خود را به عنوان مریدان بزرگان فرقهی نقشبندیه معرفی میکردند و سعی مینمودند تا با استناد به احادیث، حکومت خود را موجه جلوه دهند. شیبانیان همچنین شعرا و نقاشانی را در دربار خود به خدمت گرفته بودند. خانهای شیبانی از فعالیتهای ادبی و علمی که به نمایش گذاردندهی چهرهای ایرانی-ترکی از آنها بودند حمایت میکردند. از جمله اینکه آنها شاهنامه را به ترکی ترجمه کردند و بسیاری از دانشمندان ایرانی را به ماوراءالنهر دعوت کردند. خلاصه این که شیبانیان میراث تیموریان را حفظ کردند و دولت اسلامی-ایرانی جدیدی را که تحت تسلط یک گروه ازبک قرار داشت (شیبانیان ازبک بودند) به وجود آوردند.
نخبگان مذهبی نقش مهمی در مشروعیت بخشیدن به رژیم شیبانیان داشتند. قضات، علما، و بزرگان نقشبندی گروه نخبگان مذهبی را در قلمرو شیبانیان تشکیل میدادند. نقشبندیها از زمان تیموریان توانسته بودند موقعیت برتر خود را در این منطقه حفظ کنند. فرقهی نقشبندیه از فرقهی «طریقه خواجگان» که توسط یوسف همدانی (1143-1048) تشکیل شده بود نشئت میگرفت. پس از همدانی احمد یاسوی جانشین وی گردید. او در گسترش اسلام بین مردمان ترک نقش مؤثری داشت. هنگامی که یاسوی درگذشت تیمور برای نشان دادن احترام و توجه خود نسبت صوفیان ترک مسلمان، مرقدی را بر سر قبر وی بنا نمود. جانشین یاسوی، شاگرد وی با نام عبدالخالق قوجدوانی (وفات 1220) بود. عبدالخالق اصل و معنوی و اجتماعی جدیدی را مطرح کرد که بعدها فرقه نقشبندیه برپایهی آن شکل گرفت. این اصل اصل «انزوا در متن اجتماع» نام داشت؛ یعنی تجلی زهد و تقوا در فعالیتهای اجتماعی و سیاسی. بنابراین فرقه «طریقهی خواجگان» با پذیرش دیدگاه «انزوا در متن اجتماع» تغییر نام داد و با توجه به نام بهاءالدین نقشبند (وفات 1389) نقشبندیه نام گرفت. خواجه احرار (90-1404) یکی از پیروان فرقه نقشبندیه بود. او کشاورز و تاجر ثروتمندی بود که به زهد و عرفان و برخورداری از قدرتهای معجزهآسا شهرت داشت. وی چهره برجسته صوفیگری در اواخر قرن پانزدهم بود که به عنوان مشاور پادشاه در دربار سلطنتی خدمت میکرد و همچنین به تعلیم و تربیت شعرای مشهور نیز اشتغال داشت. خواجه احرار در نزد مردم عادی نیز به عنوان آقا و سروری مورد احترام شناخته میشد. وی و دیگر صوفیان ساکن در آسیای مرکزی در مصون نگه داشتن مسلمانان از ظلم و تعدی پادشاهان (با نزدیک شدن به آنها) و حفظ شیوه زندگی ارائه شده توسط اسلام نقش مهمی داشتند. آنها که با کلیه بخشهای جامعه مرتبط بودند باعث ایجاد اتخاذ و پیوستگی در بین مردمان آسیای مرکزی میشدند.
در حالی که سلطه شیبانیان منجر به ظهور یک دولت و جامعه اسلامی-ایرانی ویژه در آسیای مرکزی شد دیگر عوامل تاریخساز نیز تحولات عمیقی را در این منطقه پدید آوردند. اغنیا و ثروتمندان ماوراءالنهر و فعالیتهای تجاری آنها یکی از این عوامل بودند. صدها سال بود که ثروتمندان ماوراءالنهر به امر تجارت و صنعت اشتغال داشتند. بازرگانان بزرگ این منطقه در تجارت بینالمللی راه دور فعال بودند و خورده بازرگانان نیز در کنار رهبران ثروتمند مذهبی و مقامات حکومتی با روسیه و چین تجارت میکردند. به علاوه بخارا، سمرقند، تاشکند و دیگر شهرهای ماوراءالنهر مرکز تولید ابریشم، کتان، چرم، قالیچه، جواهرات، کنده کاریهای چوبی، فلزات، و کاغذ در آسیای مرکزی بودند. صنعتگران ماوراءالنهر در انجمنهایی که تحت رهبری مأموران منصوب از سوی پادشاه قرار داشتند سازمان یافته بودند.
اما در قرن شانزدهم به علت ظهور صفویان و بسته شدن مسیرهای تجاری از ایران میگذشتند و به اقیانوس هند میرسیدند، و همچنین به علّت تصرف منطقه ولگا توسط روسها و بروز ناامنی و هرج و مرج داخلی تجارت در آسیای مرکزی از رونق افتاد. به علاوه با کشف مسیرهای دریایی جدیدی که اروپا را به هند متصل میکردند، و با پیشروی روسها از سمت سیبری تا سواحل اقیانوس آرام (که منجر به باز شدن مسیر جدیدی به چین شد) مسیرهای تجاری که از آسیای مرکزی میگذشتند از بین رفتند. در نتیجه جادههایی که روزگاری مرکز نفوذ فرهنگی و مذهبی بوداییها، مسیحیان، و پیروان دیگر ادیان بر مردمان آسیای مرکزی بودند از حیات باز ایستادند و بدین ترتیب مردمان این منطقه هم از درآمدهای اقتصادی محروم شدند و هم از توسعه فرهنگی. به علاوه با بسته شدن این شاهرگهای ارتباطی و در نتیجه قطع شدن ارتباط آسیای مرکزی با دیگر نقاط جهان تحجرگرایی دینی و هرج و مرج سیاسی بر آسیای مرکزی حکمفرما گردید.
افول تجارت در آسیای مرکزی تلاشهای شیبانیان برای حفظ حکومت متمرکز خود را با شکست مواجه کرد. در اثر افول تجارت در این منطقه خانهای شیبانی از درآمدهای مالیاتی محروم شدند، بازرگانان از درآمدهای حاصل از انتقال کالا بازماندند، و رهبران مذهبی نیز از فرصتهای سرمایهگذاری محروم گردیدند. از این رو قدرت غالبه در دست رؤسای قبایل و اویماقها قرار گرفت. به همین دلیل است که از اواخر حکومت شیبانیان (1598) تا قرن نوزدهم ما به ندرت شاهد ظهور حکومتهای متمرکز و پادشاهان قدرتمند در این منطقه میباشیم.اما در قرن نوزدهم دوره جدیدی آغاز شد. در این قرن سه رژیم متمرکز در سه منطقه ماوراءالنهر (به مرکزیت بخارا)، خوارزم (به مرکزیت خیوه)، و فرغانه (به مرکزیت خوقند) (9) پدید آمدند. در بخارا پس از شیبانیان سلسله آستاراخانیان (1785-1599) بر سر کار آمد. البته این سلسله که از سنتهای حکومتی شیبانیان پیروی میکرد تنها حکومتی ظاهری بود. بعد از آستاراخانیان سلسله مانگیها (10) (1920-1785) به قدرت رسید. مانگیها که به مدت چندین دهه به عنوان مشاوران عالی در دستگاه آستاراخانیان خدمت میکردند در سال 1785 قدرت را در دست گرفتند. «مراد»، اولین پادشاه سلسلة مانگیها خود را «امیر» مینامید نه «سلطان». در عین حال وی نیز همانند سلاطین دیگر پیروزیها و فتوحاتش، خدماتش در دفاع از جامعه اسلامی و اجرای احکام اسلامی، و رسیدن اصل و تبارش به پیامبران را مبنای مشروعیت حکومت خود قرار داده بود.
مانگیها نیز اساساً همان الگوی حکومت اسلامی شیبانیان را پیاده کردند. در زمان آنها بخارا همچنان توسط اشرافی که خاستگاه قبیلهای داشتند اداره میگردید. در رأس دولت مانگیها فردی به نام «امیر» قرار داشت که یک وزیر اعظم با نام «قوش بیگی» و چند مقام اداری ایرانی، وی را در اداره کشور یاری میدادند. قلمرو حکومت مانگیها نیز به چندین ولایت و منطقه مالیاتی تقسیم میگردید - هر منطقه مالیاتی متشکل بود از چندین روستا و آبادی که تحت سرپرستی فردی با نام اقساقل (11) یا بزرگ قرار داشت. به علاوه در این حکومت همچون حکومت شیبانیان زمینهای کشاورزی و درآمدهای مالیاتی بین امیر و اشراف با نفوذ تقسیم گردیده بودند. در قرن نوزدهم 12 درصد از زمینهای کشاورزی به پادشاه تعلق داشتند، 56 درصد از این زمینها متعلق به دولت بودند، 24 درصد از آنها نیز به عنوان موقوفه در اختیار رهبران مذهبی قرار داشتند، و 8 درصد باقی مانده در دست دیگر اعضای جامعه بودند. مالیات زمینهایی که متعلق به دولت بودند به صورت نقدی و یا جنسی دریافت میشد. میزان مالیات این زمینها با توجه به وسعت زمین، میزان آب آن، و نوع محصول آن محاسبه میشد. زمینهای دولتی اغلب در اختیار اشراف قبایل قرار داده میشدند و در عوض، آنها سربازانی را به عنوان مالیات در اختیار حکومت قرار میدادند. اشراف قبایلی گاهی نیز سربازانی را به عنوان هدیه-به صورت دائمی و موقتی-در اختیار حکومت میگذاشتند.
در قرن نوزدهم سلسله مانگیها در تلاشی موفقیتآمیز توانست قدرت رؤسای قبایل و اویماقها را کاهش دهد. در این قرن امیر نصرالله (60-1826) توانست با گرفتن مناصب حکومتی از رؤسای قبایل ازبک مخالف خود و قرار دادن نخبگان فارس، ترکمن، و عرب به جای این افراد قدرت و نفوذ خویش را افزایش دهد. او همچنین زمینهای آنان را مصادره کرد و این زمینها را بر مبنای غیر موروثی در اختیار حامیان خود قرار داد. یکجانشین شدن ازبکهای شبانکاره که باعث تسلط یافتن امیر بر بیشتر آنها و زمینهایشان شد نیز از دیگر عوامل افزایش قدرت و نفوذ حکومت بود.
همانند ایران و امپراتوری عثمانی در حکومت مانگیها نیز تشکیلات مذهبی شدیداً سازمان یافتهای وجود داشت. این تشکیلات تحت کنترل دولت قرار داشت و توسط یک شیخالاسلام (مفتی اعظم) و یک «قاضی کالان» (12) اداره میشد. قاضی کالان مسئول اداره دستگاه قضایی، مدارس عالی، مدارس مقدماتی، و مساجد بود. قضات، دستیاران قضات، و مفتیها کارمندان دستگاه قضایی را تشکیل میدادند. جمعآوری شواهد، تفسیر قانون و مشاوره با قاضی به منظور تضمین مطابقت حکم صادر شده با قوانین دولتی و فقه اسلامی مجموع وظایف یک مدیر را تشکیل میدادند. علما نیز در 110 مدرسه عالی و چندین مدرسه مقدماتی مشغول فعالیت بودند. آنها که به تدریس یا انجام امور اجرایی در مدارس اشتغال داشتند براساس نظامی سلسله مراتبی به سه گروه تقسیم میشدند: اوراق، صدور، و صدر. افرادی که دارای یکی از این مراتب میشدند از امتیاز جمع آوری مالیات و دریافت زمین به عنوان هدیه برخوردار میگردیدند. در دوران مانگیها فردی نیز به عنوان «رئیس» در جهت رعایت هر چه بیشتر اصول اخلاقی و انسانی در بین مردم و در بازار فعالیت میکرد. «رئیس» در واقع همان مقام «محتسب» بود که در حکومتهای مسلمانان قرون وسطی (قرون 11، 12، 13) دیده میشد. او میتوانست با هدف ارتقای سطح دانش مذهبی مسلمانان خاطی افزایش میزان رعایت اصول مذهبی توسط آنها این افراد را به شرکت در مساجد و مدارس ملزم کند. در دوران مانگیها هدایت و رهبری زندگی مذهبی مسلمانان در دست امامهای جماعت قرار داشت. در این دوران برخی از علما هم به امر تدریس در مدارس اشتغال داشتند، هم در نمازهای جماعت به عنوان امام جماعت میایستادند، و هم آیینهای مذهبی ویژه ازدواج یا فوت را به جای میآوردند؛ این افراد «ملا» نامیده میشدند. به هر حال تشکیلات پیچیده مذهبی مانگیها تماماً تحت کنترل مستقیم امیر قرار داشت. انتصاب قضات و مفتیان اعظم، مدرسان مدارس، و دیگر کارمندان مهم تشکیلات مذهبی از اختیارات منحصربهفرد امیر بود.
برخورداری علمای بخارا از نوعی سازماندهی اجتماعی عاملی بود که باعث افزایش قدرت و نفوذ اجتماعی آنها گردید. «سیدها» (اخلاف پیامبر)، «میرها» (اخلاف سه خلیفه اول) و «خواجهها» (اخلاف نخستین فاتحان عرب) از جمله گروههای سازمان یافته علما در بخارا بودند. این گروهها مورد احترام عموم قرار داشتند و از اعتبار مذهبی خاصی برخوردار بودند. علمایی که به امر تدریس اشتغال داشتند نیز اگرچه به طور رسمی سازماندهی نشده بودند اما در امور سیاسی و اجتماعی از سوی شاگردان خود شدیداً حمایت میشدند. در کنار این گروهها انجمنهای صوفیگری متعددی نیز از جمله انجمنهای نقشبندیه، قادریه، و کبراویه در بخارا وجود داشتند. صوفیان بزرگ این منطقه دارای طرفداران بسیاری بودند. صوفیان در خانقاها زندگی میکردند و در کنار آرامگاههای معلمان بزرگ خود عبادت میپرداختند. صوفیان اعانه جمع کن نیز که قلندر نامیده میشدند گروه خاصی را در بخارا تشکیل میدادند. به هر ترتیب خانوادههای مقدس (خانوادههای سید، خواجه، و …)، انجمنهای صوفیگری، و علما عوامل تعیینکننده و پرقدرتی در جامعه بخارا بودند.
مذهب در بین مردم بخارا نفوذ فراگیری داشت. این واقعیت اغلب در تکریم و تقدیس مراقد صوفیان بزرگ تجلی پیدا میکرد. آرامگاه تیمور در سمرقند به مراقد صوفیان بزرگ نقشبندی محل زیارت سیل عظیمی از مردم بخارا بودند. در بخارا هنگامی که مرقدی مورد توجه مردم قرار میگرفت یکی از فرقههای صوفیگری اداره آن را در دست میگرفت و هدایای زائران را جمعآوری میکرد. علی (علیه السلام) نیز به طور گستردهای، حتی در بین سنیها، محترم و مقدس شمرده میشد. سربازان و مقنیها (13) او را ولی نعمت و الگوی خود محسوب میکردند. «بیبی سهشنبه» و «بانو حلاّل مشکلات» نیز ولینعمت و الگوی زنان بخارا بودند. اصناف نیز هر یک دارای ولینعمت و الگوی خاصی برای خود بودند و مراسم جنبی خاصی داشتند. (حضرت) نوح ولینعمت صنف درودگران و (حضرت) داوود ولینعمت صنف فلزکاران محسوب میشدند. به علاوه به مناسبت عید فطر و عید قربان (بایرام) و سالروز تولد پیامبر نیز جشنهایی در سطح عمومی در بخارا برگزار میشدند. با این حال در کنار این معنویت گرایی، فرهنگ محلی پرنشاطی در بخارا جریان داشت که برنامهها و سرگرمیهایی از قبیل رقص، آکروبات بازی، تردستی، و نواختن موسیقی جزئی از آن را تشکیل میدادند. استعمال توتون و تنباکو، چای و شراب نیز در بین مردم رایج بود.
علیرغم عمر طولانی این شکل از دولت و جامعه، در قرن نوزدهم تحولات عمیقی در قلمرو مانگیها رخ داد. از جمله اینکه تعداد کشاورزان فاقد زمین رو به افزایش گذاشت و دولت در جمع آوری مالیاتها با مشکل روبرو گردید. به دنبال یکجانشین شدن ازبکهای چادرنشین و روی آوردن آنها به کشاورزی نیز این منطقه با کمبود شبکههای آبیاری روبرو شد؛ مشکل مذکور تا حدودی حاصل عدم مهارت «تازه کشاورزان» ازبک و تا حدودی نیز نتیجه ی رقابتهای سیاسی برای کنترل بر منابع آبی بود.
به دنبال تثبیت و تحکیم مجدد پایههای دولت بخارا در این قرن یک طبقه واسط بین نخبگان حاکم، و کشاورزان و شبانکارهها شکل گرفت که متشکل بود از کارمندان پایین رتبه دولتی، کاتبان، منشیان، درباریان، و شرطهها. در این قرن بورژواهای تاجرپیشه در اثر تجارت با افغانستان، ایران، هند، و روسیه ثروت سرشاری به دست آوردند و لذا از اهمیت بیشتری برخوردار شدند. بخارا در قرن نوزدهم مرکز توزیع کالاهایی بود که از مناطق دوردست فرستاده میشدند. در این زمان همچنین انحصار تجارت ابریشم خام و پارچههای ابریشمی آسیای مرکزی در اختیار تجار بخارا قرار داشت. اینان همچنین در زمینه تولید پارچههای کتانی و تشکیل شرکتهای کوچک بانکداری سرمایهگذاری کرده بودند. به هر حال با افزایش تعداد بازرگانان بخارا، افزوده شدن بر داراییهای منقول و غیرمنقول ساکنان آن اهمیت این منطقه در بین سالهای 1840 تا 1870 بیش از پیش افزایش یافت.
مناطق فرغانه و خوارزم نیز نظم و نسق دوبارهای یافتند. تا قبل از قرن هجدهم فرغانه بین دولتهای کوچکی که در رأس هر کدام یک رهبر مذهبی قرار داشت تقسیم شده بود. اما در اوایل قرن هجدهم ازبکهای مهاجر این منطقه قدرت را بدست گرفتند، قبایل قزاق و قرقیز منطقه را وادار به اطاعت کردند و حکومتی به مرکزیت خوقند تشکیل دادند. این حکومت با تکیه بر اقتصاد پررونق خود توانست پایههای خود را مستحکم کند. کشاورزی، تولید کتان و ابریشم، و تجارت با کاشغر، بخارا، خیوه، و روسیه از جمله منابع مهم درآمدزا برای حکومت مذکور بودند. خوقند در این زمان مرکز فروش و توزیع کالاهای چینی و روسی بود. خوارزم نیز در قرن نوزدهم با توسعه تجاری و ظهور یک حکومت واحد در درون خود روبرو گردید. این حکومت که در نتیجه تلاشهای محمد رحمان اول (25-1806) به درجه خوبی از تمرکز رسیده بود به دلیل رویارویی دائمی با مخالفتهای چادرنشینان ترکمن که از سوی صوفیان حمایت میشدند کمکم تضعیف گشته و تمرکز خود را از دست داد.
به هر ترتیب در قرن نوزدهم جوامع آسیای مرکزی که در نتیجه کشمکشهای بین سلسلههای حاکم، رؤسای قبایل و ایوماقها، و مردمان یکجانشین و شبانکاره تضعیف گردیده بودند طعمهی توسعه طلبیهای روسیه شدند. البته این کشور قبلاً با هدف افزایش امنیت مرزهای خود و دستیابی به زمینهای خوب کشاورزی استپهای محل سکونت تاتارها و قزاقها را تصرف کرده بود، اما پیشروی بیشتر روسیه در آسیای مرکزی مزایای تجاری و سیاسی عمدهای را برای روسیه به ارمغان میآورد (در اثر نزدیک شدن ایران، هند، و چین) و مانع باز شدن پای انگلیس به عنوان رقیبی در این منطقه میگردید. ازاینرو روسها در جریان این امر تلاشهای شدیدی را برای تصرف هر چه بیشتر مناطق آسیای مرکزی انجام دادند. در عین حال مهمترین انگیزه روسها از این توسعه طلبیها تحقق آرزوی دیرینه خود مبنی بر دستیابی به آبهای گرم بوده است.
به هر صورت نیروهای روسیه در قرن نوزدهم از پایگاههای خود در استپهای قزاق به سمت ترکستان حرکت کردند. آنها در سال 1865 تاشکند را متصرف شدند، و در سال 1868 سمرقند را تصرف کردند و بخارا را به پرداخت غرامت و باز کردن دروازههای خود بر روی کالاهای روسی وادار نمودند. روسها همچنین در سال 1876 خوقند را متصرف شدند، در سال 1881 منطقه ماوراء خزر را تصرف کردند، و در سال 1895 پامیر را اشغال کردند. به هر حال تا اواخر قرن نوزدهم روسها توانستند بسیاری از مناطق آسیای مرکزی را متصرف شوند و اقوام تاتار، قزاق، ازبک و دیگر مردمان این منطقه را تحت سلطه ی خود درآورند. در این زمان (اواخر قرن نوزدهم) روسها تلاش بیثمر خود برای مسیحی کردن تاتارها را کنار گذاشتند و سعی کردند با اتخاذ تدابیر جدید سیاسی و اقتصادی و همچنین با ابزارهای آموزشی سلطهی خود را بر مردم مسلمان آسیای مرکزی تحکیم بخشند. این سیاست، جوامع اسلامی آسیای مرکزی را شدیداً دستخوش تغییر و تحول کرد.
ترکستان شرقی و چین
ترکستان شرقی نیز منطقهای متشکل از شهرها و آبادیهای مهم کشاورزی و زمینهای چراگاهی بود، با حمله مغولها این منطقه به همراه بخشهایی از استپهای شمالی و ماوراءالنهر تحت سلطهی خانهای جغتایی، جانشینان چنگیزخان، قرار گرفت. در اواسط قرن چهاردهم امپراتوری جغتاییان دچار تفرقه شد و قلمرو آن به ترکستان شرقی (مغولستان) محدودگردید. تسلط جغتاییان بر ترکستان شرقی در اکثر اوقات چیزی بیش از یک تسلط اسمی و ظاهری نبود. چرا که رؤسای قبایل چادرنشین و حکام شهرها و آبادیها در این منطقه از استقلال عمل برخوردار بودند.با این وجود در دوره تسلط جغتاییان بر ترکستان شرقی این منطقه به جزئی از قلمرو نفوذ فرهنگ اسلامی-ترکی تبدیل شد. این پدیده حاصل یک فرآیند کند و دراز مدت بود که در طی آن مغولان ساکن ترکستان شرقی مسلمان شدند و به استعمال زبان ترکی روی آوردند. جغتاییان از اسلام برای توجیه حملات خود به مردمان غیرمسلمان استفاده می کردند. با فتح کمول (14) (هامی) توسط جغتاییان(1513) اسلام به طور گستردهای در حوزهی تاریم گسترش یافت و زبان جغتایی به زبان ادبی این منطقه تبدیل شد. به طور کلی تا اواخر قرن شانزدهم اکثر ساکنان آسیای مرکزی به استثنای مغولستان و تبت مسلمان شده بودند و یا تحت سلطه مسلمانان درآمده بودند.
برخورداری خواجهها (صوفیانی که مدعی دارا بودن ارتباط صلبی و معنوی با پیامبر یا خلفای راشدین بودند) از اهمیت و ارزش بسیار در ترکستان شرقی مهمترین گواه بر نفوذ اسلام در این منطقه می باشد. خواجهها برای نخستین بار در قرن چهاردهم بر ترکستان شرقی قدم گذاشتند، از ارزش و اعتبار خاص محلی برخوردار شدند، و با خانوادههای مهم منطقه از طریق ازدواج پیوند برقرارکردند. آنها از بسیاری جهات شبیه شریفهای مراکش بودند: از جمله این که همانند شریفهای مراکش هم سیر و سلوک عرفان داشتند و هم از تبار پیامبر تلقی می شدند. این افراد به تدریج از نفوذ معنوی بر روی پادشاهان برخوردار شدند به طوری که هر پادشاهی خود را مرید یکی از صوفیان بزرگ معرفی می کرد. جالب این که فرزندان «مخدوم اعظم» (وفات 1540)، رهبر معنوی بخارا، ابتدا به عنوان مشاوران عالی پادشاهان کاشغر و یارکند وارد دربار این حکام شدند و نهایتاً خود حکومت این شهرها را در دست گرفتند. بدین ترتیب خواجههای این دو شهر قدرت معنوی و قدرت سیاسی را در خود جمع کردند. در عین حال سرانجام، آنها در درون خود دچار تفرقه شدند و برای غالب آمدن بر یکدیگر درصدد جلب حمایت سیاسی چادرنشینان برآمدند- اقدامی که نهایتاً به قیمت از دست رفتن استقلال دو شهر مذکور تمام شد.
هنگامی که خانهای جغتایی، خواجهها، و رؤسای قبایل در ترکستان شرقی برای خود حکومتهای جداگانهای را تشکیل داده بودند امپراتوری جدیدی در این منطقه در حال شکل گیری بود (توسط مغولهای اویراتی (15)). این امپراتوری که اتحادیهی زنگاریه (16) نام داشت آخرین امپراتوری بزرگی بود که توسط مردمان چادرنشین در آسیای مرکزی برپا گردید. مهاجرت مغولهای اویراتی به ترکستان شرقی، استپهای شمالی، و ماوراءالنهر که به دنبال قطع شدن ارتباط آنها با بازارهای چین انجام گرفت (در دورهی بین سالهای1400 تا 1550) نقطهی آغازین تشکیل این اتحادیه می باشد. آنها تا اوایل قرن هفدهم توانستند خاناتی را برای خود در ترکستان شرقی بوجود بیاورند. قدرت اقتصادی این خانات برپایهی تجارت و کشاورزی قرار داشت و مذهب لامائیسم دین رسمی آن بود؛ مذهب مذکور که یکی از فرقههای مکتب بودیسم می باشد در تقویت اتحاد سیاسی اویراتها و ایجاد سازگاری بین آنها و یکجانشینان نقش مهمی داشت. پس از تشکیل این خانات اویراتها برای بدست آوردن چراگاههای بیشتر و در دست گرفتن کنترل بازار دام درماوراءالنهر چادرنشینان قرقیز و ازبک را مورد حمله قرار دادند و توانستند حوضهی تاریم را به تصرف خود در آورند. آنها همچنین با جلب حمایت گروههای مذهبی کاشغر و یار کند این دو شهر را تصرف کردند و سپس خواجهها را به عنوان خراجگزاران خود در این دو منطقه منصوب کردند.
توسعهی قلمرو اویراتها عکس العمل چینیها را به دنبال داشت. چین از مدتهای مدیدی آسیای مرکزی رابه عنوان بخشی جدایی ناپذیر از قلمرو خود تلقی می کرد. به علاوه حفاظت از مرزهای چین در برابر تهاجمات بربرها یکی از دغدغههای همیشگی چینیها بود. چینیها پادشاهان آسیای مرکزی را به عنوان خراجگزاران خود تلقی می کردند. آنها به عنوان خراج کالاهایی را ازقبیل اسب، پوست، فلزات، و پشم از این منطقه دریافت می داشتند و در عوض کالایی را از جمله کاغذ، پارچه، مواد مخدر، چای، و چینی به عنوان هدیه به این منطقه می فرستادند. به عبارت دقیقتر سیاست تجاری و دیپلماتیک چین در قبال آسیای مرکزی برپایهی این فرض استوار بود که مردمان آسیای مرکزی تحت سلطهی فرهنگی و سیاسی چین قرار دارند و لذا کالاهای وارداتی آنها به چین در واقع نوعی خراج می باشد. تا سال 1759 چینیها توانستند اتحادیهی زنگاریه را شکست دهند، کنترل شهرهای آن را در دست بگیرند، خواجهها را از قدرت کنار بزنند، و بالأخره ترکستان شرقی را ضمیمه قلمرو خود نمایند. چینی ها همچنین خوقند و مناطق قزاق نشین شرقی را تابع و خراجگزار خود کردند و در عین حال با آنها ارتباط تجاری برقرار کردند.
با فتح ترکستان شرقی توسط چین گروه جدیدی از مسلمانان تحت حاکمیت این کشور قرار گرفتند. سربازان عربی که از آسیای مرکزی به چین مهاجرت کرده بودند و بازرگانان مسلمانی که در قرن هشتم در کانتون (17) سکنی گزیده بودند اولین ساکنان مسلمان چین بودند. این دو گروه با وجود این که مدت مدیدی بود که در چین سکنی گزیده بودند اما همواره به عنوان افراد خارجی تلقی می شدند. به همین دلیل امور قضایی آنها بر اساس قوانین برون مرزی و توسط مأمورانی که از بین خودشان بودند حل و فصل می گردید. اما با تصرف چین توسط مغولها و تشکیل سلسلهی یوان (18) (1368-1271 ) در این منطقه تعداد مسلمانان چین افزایش یافت و آنها از جایگاه اجتماعی بالاتری برخوردار شدند. مغولها مسلمانانی را به عنوان مدیر و مسؤول أخذ مالیات به استخدام خود درآوردند، مبادلهی تجاری بین چین و آسیای مرکزی را گسترش دادند، و از مهاجرت و اسکان مسلمانان در شمال غربی چین و حتی در جنوب غربی این کشور و در یونّان (19) حمایت کردند. در دورهی حاکمیت آنها بر چین در بسیاری از شهرها محلههای مسلمان نشین بزرگی پدید آمدند که هر یک دارای مساجد و بازارهای خاص خود بودند. مسلمانان چین در این دوران در سایهی رهبری شیخ الاسلامها و قضات خاص خود زندگی می کردند. در دوران حاکمیت سلسلهی مینگ (20) (1644-1368 ) بر چین نیز مسلمانان به عنوان ستاره شناس، پیشگو، مترجم، مسؤول امور پستی، و قافله سالار در دستگاه امپراتوری خدمت می کردند.
در دورهی مینگها مسلمانان ساکن در چین- چه آنهایی که در اصل چینی نبودند بلکه از خارج آمده بودند و چه آنهایی که اصالتاً چینی بودند- «هویی» (21) نام گرفتند. در این دوره مسلمانان خارجی تبار به تدریج زبان، اسامی، آداب و رسوم، طرز لباس پوشیدن، و دیگرویژگیهای ظاهری فرهنگ چینی را پذیرفتند. نویسندگان مسلمان نیز در این زمان سعی در آشتی دادن اسلام با مکتب کنفوسیوس داشتند و همچنین تلاش می کردند تاریخ اسلام را شبیه تاریخ اساطیری چین جلوه دهند. با این وجود مسلمانان چینی هویت اسلامی خود را نیز حفظ کردند. آنان که تحت سرپرستی یک امام قرار داشتند دارای مساجد، مدارس، مؤسسات خیریه، و موقوفات خاص خود بودند البته مسلمانان چینی یک گروه سازمان یافته و متشکلی را تشکیل نمی دادند. هیچ نوع اتحاد و همبستگی بین گروههای مسلمان در چین وجود نداشت و در واقع آنها به طور پراکندهای در سراسر خاک این کشور زندگی می کردند. سلسلهی منچو (22) که بعد از سلسلهی مینگ به قدرت رسید از یک سو به مسلمانان قول مساعدت و حمایت می داد و از سوی دیگر آنها را تهدید به مجازات می کرد (سیاست تهدید و تطمیع). همچنین سیاست سرکوب جنبشهای مخالف و تحمل دین اسلام از دیگر سیاستهایی بود که این سلسله در قبال مسلمانان اتخاذ کرد. بنابراین منچوها هویت اسلامی را تا زمانی که مانع تحقق همبستگی ملی نمی شد تحمل می کردند. بدین ترتیب همزیستی مسالمت آمیز مسلمانان با غیر مسلمانان چین تا زمان آغاز شورشهای مسلمانان در قرن نوزدهم ادامه یافت.
اما مسلمانان ترکستان شرقی تفاوت بسیاری با هوییها داشتند. آنها که عمدتاً از دو قوم ایغور و قزاق بودند جذب فرهنگ و شیوهی زندگی چینی نشدند. مردمان شهری و چادرنشین ترکستان شرقی علی رغم سلطهی چینیها هویت اسلامی خود را کاملاً حفظ کردند. در یارکند مدارس اسلامی به حیات خود ادامه دادند، زیرا همچنان مسلمانانی پیدا می نمودند که زمینهایی را وقف این اماکن کنند. در کاشغر نیز مرقد «حضرت آفاق» به عنوان یک مکان مهم زیارتی و محلّ تجمع گروههای مذهبی باقی ماند. مرقد مذکور با اشیائی از قبیل پرچم، دم گاومیش، و شاخ حیوانات تزئین شده بود. در فرهنگ مردمان کاشغر این اشیاء نشانهی تقدس محلّی بودند که در آن نصب می شدند. بدین ترتیب در حالی که مسلمانان ساکن در چین کاملاً هویت چینی پیدا کردند مسلمانان ترکستان شرقی هیچگاه چینی نشدند و فقط از نظر سیاسی تحت سلطهی چین باقی ماندند.
چینیها به وسیلهی نیروهای اداری و نظامی خود که در شهرهای ترکستان شرقی از جملههامی (23)، ارومچی (24)، کاشغر، ختن (25)، و غیره مستقر بودند بر این منطقه حکومت می کردند. فرمانداران چینی این شهرها در ادارهی قلمرو تحت اختیار خود از رهبران محلّی مسلمانان (بیگها) کمک می گرفتند. جمع آوری مالیاتها، تنظیم میزان عرضهی آب، اجرای عدالت و رسیدگی به امور قضایی و همچنین حفظ نظم از جمله وظایف بیگها بود. چینیها در مقابل انجام این وظایف توسط بیگها زمینهایی را در اختیار آنها می گذاشتند. به هر ترتیب به دنبال برقراری سلطهی چین بر ترکستان شرقی این منطقه با یک دورهی نبات، امنیت، و رونق اقتصادی روبه رو گردید. برای مثال تا دههی 1820 وسعت زمینهای زیر کشت در کاشغر دوبرابرشد؛ علّت این امر ورود کشاورزان چینی به این منطقه و آباد شدن زمینهای بایر توسط آنها بود.
مردمان آسیای مرکزی هیچگاه به طور کامل سلطهی چینیان بر خود را نپذیرفتند. در دوران تسط چین بر ترکستان شرقی نهضت مذهبی جدیدی در این منطقه بوجود آمد که « تعالیم جدید» (سین-شیائو (26)) نامیده می شد. این فرقه که انشعابی از فرقهی نقشبندیه بود توسط مامینگ-سین (27) پایه گذاری شد. مامینگ-سین صوفیگری جدیدی را ارائه داد که قرائت قرآن با صدای بلند، دعا کردن به همراه تکان دادن سر و کوبیدن پا بر روی زمین، اعتقاد به توانایی اعجاز صوفیان بزرگ، و تکریم و تقدیس آنان از جمله مشخصات آن بود.اعضای این فرقه بر اهمیت بیشتر دین و ایمان نسبت به خانواده و طایفهی خود تأکید می کردند. آنان اصلاح طلبانی بودند که از یک سو آئینهای کهن اسلامی را به باد انتقاد می گرفتند و از سوی دیگر با نخبگان سیاسی و هیئت حاکمه مخالفت می ورزیدند. مامینگ در سال 1781 در ایالت کانسو (28) شورشی را علیه چین به راه انداخت که اگرچه به سرعت سرکوب شد اما عاملی بود در برانگیخته شدن احساسات ضد چینی مسلمانان و بروز شورشهای گسترده تر توسط قرقیزها. این ناآرامیهای سیاسی خواجههای کاشغر را (که با حملهی چینیها حکومت خود درکاشغر را رها کرده بودند و به خوقند پناه برده بودند) برآن داشت تا درصدد بازیافتن موقعیت از دست رفته ی خود برآیند. از این رو از دههی 1820 تا سال 1862 آنها با کمک قرقیزها و ایغورها حملات متعددی را علیه چینیها ترتیب دادند. از سوی دیگر با وقوع این تحولات پادشاهان خوقند نیز به فکر گسترش حوزهی نفوذ خود در ترکستان شرقی افتادند. آنها که از محدودیتهای تجاری و سیاسی چین به تنگ آمده بودند از حکومت چین خواستند کنترل تجارت کاروانی در ترکستان شرقی و همچنین انتصاب مأموران مالیاتی کاشغر را برعهدهی خوقند بگذارد. موافقت چین با این خواستهها
تنها به رونق تجاری خوقند، توسعهی نفوذ حکومت خوقند در ترکستان شرقی، و فراهم آمدن امکان حمایت پادشاهان این منطقه از خواجههای کاشغر منجر شد.
کاهش تسلط سلسلهی شینگ (29) (1911-1644 ) بر ترکستان شرقی تنها یکی از نشانههای زوال این امپراتوری در قرن نوزدهم بود. به عبارت دیگر سلسلهی شینگ در این قرن با مخالفت و شورش ایالتهای متعددی (توسط مسلمانان و غیر مسلمانان رو به روگردید. در نتیجهی این شورشها سلسلهی مذکور از یک طرف مجبور شد به ایالتهای شورشی اجازهی تشکیل ارتش محلّی بدهد و از سوی دیگر برای تأمین مخارج سرکوب خود مالیاتهای بیشتری را از آنها بگیرد- طبیعی است این عمل باعث تحریک بیشتر شورشیان می گردید. به هرحال به دلیل بی کفایتی سلسلهی شینگ در قرن نوزدهم شورشهای بزرگی توسط مسلمانان در ایالات یونّان، شنسی، کانسو و ترکستان شرقی آغازگردیدند. فقه حنفی که در این ایالات گسترش یافته بود یکی از عوامل وقوع شورشهای مذکوربود. این مکتب معتقد بود در جایی که قوانین غیراسلامی اجراء می شود و یا در جایی که حکومتی غیراسلامی باعث جدایی مسلمانان از یکدیگر شده است انجام شورش جایز است. به علاوه تألیف و انتشار آثار متعددی در این قرن که بر اهمیت پیروی از تعالیم پیامبر، اخلاص در عمل، و اجرای فرامین الهی تأکید می کردند نیز عامل مهمی در افزایش بیداری سیاسی و مذهبی مسلمانان این ایالات بودند. این آثار بر برتری اسلام نسبت به ادیان دیگر تأکید می کردند و به جای تلاش برای آشتی دادن مسلمانان با تمدن چینی شدیداً به این تمدن حمله می کردند. در این قرن علمای مسلمان برخلاف گذشته بر وجود شباهت بین اسلام و کنفوسیوسیسم پافشاری نمی کردند و حتی مسلمانان را تشویق می کردند از فقه اسلامی پیروی کنند و آداب و رسوم چینی را طرد نمایند. مسلمانانی نیز در طی این قرن از هند و دیگر نقاط آسیای مرکزی به ایالات شورشی چین آمدند تا همکیشان خودرا در شورش علیه چینیان یاری کنند.
شورش مسلمانان یونّان به تشکیل دولت اسلامی مستقلی در این منطقه منجر شد. این دولت که تحت رهبری «توون-سیو (30)»، (او خود را سلطان و امیرمؤمنان معرفی می کرد) قرار داشت از سال 1856 تا 1873 به حیات خود ادامه داد. شورش بزرگ مسلمانان شنسی نیز به رهبری « ماهولونگ» (31) که نمایندهی نهضت « تعالیم جدید» در این منطقه بود انجام گرفت. البته جدایی طلبی مسلمانان در این ایالت با طرد ارزشها و نمادهای چینی همراه نبود. حتی ماهولونگ لقبی را برای خود انتخاب کرد که در اصل نامی اسلامی بود اما هنگامی که به زبان چینی نوشته می شد یکی از نمادهای چینی را به یاد می آورد. در واقع ماهولونگ از نمادها و ارزشهای چینی به عنوان تکیه گاهی برای احیای اسلام و تحقق آرزوی استقلال خود استفاده کرد. در اثرشورشهایی که تحت رهبری وی درکوچا و ایلی انجام گرفتند ارتباط حکومت چین با کاشغر قطع گردید.
همچنین در همین قرن خان خوقند با استفاده از آشفتگی اوضاع چین نیروهایی را تحت فرماندهی یعقوب بیگ برای فتح کاشغر روانه کرد. یعقوب پس از فتح کاشغر به دیگر مناطق ترکستان شرقی حمله کرد و به سرعت توانست بیشتر قسمتهای این منطقه را به تصرف خود در آورد. سپس او با نام شریعت، حکومتی را در مناطق اشغالی برای خود بوجود آورد و در زمینهی اجرای قوانین اسلامی کوشش بسیار نمود. اهدای هدایای باارزش به مساجد و ضرب سکه با نام خود از دیگر اقدامات مورد توجه یعقوب بود. با این حال وی از نظر نظامی به کمک اقوام دیگر نیازمند بود. شاید به همین دلیل بودکه وی در سال 1873 سلطهی عثمانیها برخود را به رسمیت شناخت؛ این اقدام نقض آشکار حاکمیت چین به حساب می آمد.
سرنوشت یعقوب و شورشهایی که در قرن نوزدهم توسط مسلمانان ترکستان شرقی به راه افتادند کاملاً با حرکات دو دولت روسیه و بریتانیا در این منطقه مرتبط بودند. در قرن نوزدهم دو کشور روسیه و بریتانیا بر سر ترکستان شرقی با یکدیگرکشمکش داشتند. کسب مزایای تجاری این منطقه و افزایش ضریب امنیتی سرزمینهای خود (هند، و روسیه) ازجمله انگیزههای دو دولت بریتانیا و روسیه برای دخالت در ترکستان شرقی بودند. بریتانیا به طورکلی سعی می کرد تا ازطریق دوستی با پادشاهان محلی ترکستان شرقی و حمایت از آنها مانع پیشروی روسها در این منطقه شود. با تصرف ایالت ایلی توسط روسها که در سال 1871 انجام شد بریتانیاییها برای ممانعت از پیشروی بیشتر روسیه متوجه یعقوب بیگ شدند و سعی کردند وی را در برابر روسها تقویت کنند. اما با قدرت یافتن چین در اواخر حکومت تسو تسونگ تانگ (32) (85-1812 ) ماجرای یعقوب بیگ به پایان رسید و لذا نگرانیهای بریتانیا هم برطرف شد. تسو ارتش خود را از نو سازمان داد و به دنبال آن توانست شنسی و کانسورا باز پس بگیرد. وی بعد از آن آکسو (33) و کاشغر را متصرف شد (تا سال 1878)، و همچنین توانست نهضت «تعالیم جدید» را سرکوب کند. در سال 1881 نیز طی پیمانی که با روسیه منعقد شد ایالت ایلی به چین پس داده شد؛ با این عمل راه تسلط کامل چین بر ترکستان شرقی هموار گردید. چینیها در سال 1884 ترکستان شرقی را سین کیانگ نامیدند و این منطقه را به عنوان بخشی از خاک خود قرار دادند. تا این سال کلیهی مناطق آسیای مرکزی یا تحت سلطهی روسیه قرار گرفته بودند یا به تصرف چین درآمده بودند. (در سال 1892 مرز بین روسیه و چین و در سال 1895 مرز بین روسیه و افغانستان مشخص و تثبیت گردید). تصرف آسیای مرکزی توسط دو قدرت بزرگ چین و روسیه به 3000 سال حاکمیت چادرنشینان بر این منطقه پایان داد.
در زمان فتح آسیای مرکزی توسط روسیه و چین جوامع مسلمان متعددی در این منطقه وجود داشتند. تا این زمان ساکنان آسیای مرکزی که شامل اقوام تاتار، ازبک، قزاق، قرقیز، ایغور، و غیره بودند در واحدهای خانوادگی و اتحادیههای متزلزل متعددی سازماندهی شده بودند. اویماقها یا قبیلهها از جمله واحدهای مهم سیاسی در دورهی مذکور (یعنی تا قبل از فتح آسیای مرکزی توسط روسیه و چین) بودند. البته خانات و اردوهای بزرگی نیز در این دوره وجود داشتند که در اثر ائتلافهای شکنندهای تشکیل شده بودند.
تصرف مناطق یکجانشین توسط چادرنشینان یکی ازمشخصات تاریخ آسیای مرکزی در این دوره می باشد. چادرنشینان در این دوره با فتح مناطقی ازجمله ماوراءالنهر، فرغانه، و کاشغر رژیمهای متمرکز متعددی را در آسیای مرکزی بوجود آوردند. مشروعیت این رژیمها برپایهی اسلام و فرهنگی جهان شمول قرار داشت. تشکیلات مذهبی-اسلامی در این رژیمها از قدرت و نفوذ خوبی برخوردار بودند. برای مثال در دوران حکومت مانگیها علمای بخارا کنترل دستگاههای قضایی و آموزشی این منطقه را در دست داشتند. آنها گروههای سازمان یافتهای (از جمله گروه سیدها، خواجهها، میرها، و صوفیها) را برای خود بوجود آورده بودند. به هرحال تاقبل از فتح آسیای مرکزی توسط روسیه و چین در جوامع یکجانشین این منطقه سه منبع قدرت وجود داشت: قبایل، دولتها، و نخبگان مذهبی. به دنبال سلطهی روسیه و چین بر این منطقه این آرایش قدرت عمیقاً دستخوش تحول شد.
پینوشتها:
1- ترکستان نام جدید ماوراءالنهر و مناطق اطراف آن می باشد.
2- Carpathians.
3- Irtysh River.
4- Batyr Srym.
5- Bukey Horde.
6- Kenesary Kasimov.
7- Pugachev.
8- Ufa.
9- Khokand.
10- Mangit Dynasty.
11- Aqsakal.
12- Gadi Kalan.
13- حفرکنندگان چاه.
14- Komul.
15- Oirat-Mongols.
16- Dzungarian.
17- Canton.
18- Yuan.
19- Yunnan.
20- Ming.
21- Hui.
22- Manchu.
23- Homui.
24- Urumchi.
25- Khotan.
26- Hsin-Chiao.
27- Ma Ming-Hsin.
28- Kansu.
29- Ching.
30- Tu Wen-hsiu.
31- Ma Hua-lung.
32- Tso-Tsung-tang.
33- Aksu.
ایرا ماروین، لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات. چاپ دوم