نویسنده: تیم دیلینی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
جورج هربرت مید فیلسوف، متفکر علوم اجتماعی، و یک انسان گرا بود. شخصی با بینشی وسیع که این مهارت را داشت که گسترهی عظیمی از دانش را در نظامی دقیق و یکدست درهم آمیزد. او به تکوین فلسفهای از علم پرداخت و نظریهی اجتماعی کاملاً یکپارچهای را پدید آورد که امروزه نیز چیزی از اهمیتش کاسته نشده است (Baldwin, 1986). در نظریهی مید فرایندهای اجتماعی خرد و کلان، رویدادهای ذهنی و عینی و ملاحظات نظری و عملی ترکیب شدهاند.
مید به بررسی تکوین ذهن و خود پرداخت و ذهن را محصول طبیعی تعامل ارگانیسم انسان و محیط اجتماعیاش دانست. درون این ساختار زیستی - اجتماعی، شکاف میان تکانههای غریزی و عقل با بهره گیری از زبان پر میشود. از نظر مید، انسانها با دست یافتن به زبان است که از نقشهای خود در زندگی آگاه میشوند. این آگاهی موجب پیدایش خود در انسان میشود. او معتقد بود که هوش طی زمان تکوین مییابد. نظریههای اجتماعی مید امروزه نیز کاربرد دارند. دیدگاههای عمل گرایانهی مید در علوم اجتماعی، قابلیت بسیاری برای بسط و گسترش دارند. با رویکرد کلی مید میتوان بسیاری از زیرشاخههای جامعهشناسی را با یکدیگر درهم آمیخت. دیدگاههای عمل گرایانهی مید در علوم اجتماعی، هم فایدهی عملی دارند، هم دقت نظری. نظریهی مید به این دلیل نیز انطباق پذیر است که بحث دربارهی تغییرات اجتماعی را میسر میسازد. خود مید زندگیاش را وقف فعالیتهای فکری و اصلاحات اجتماعی کرد. نظریهی او بازتابندهی توانایی او در هر دو حوزه است. میتوان از هر دو جنبه آثار او استفاده کرد و آنها را گسترش داد (Baldwin, 1986).
رویکرد عمل گرایانه از مقبولیتی عام در جوامع مغرب زمین برخوردار است و قطعاً اهمیت این روش علمی در هزارهی سوم میلادی حفظ خواهد شد. این امر به خصوص در مورد تجارت و بازرگانی صادق است. عمل گرایی برای چنین کنشهای اجتماعی مانند جهانی شدن، توجیهی عقلانی فراهم میآورد. عمل گراها تصدیق میکنند که انسانها موجودات زیست شناختی «از پیش طراحی شده» یا موجوداتی با روال اجتماعی «از پیش تعیین شده» نیستند، بلکه به مثابه موجوداتی اجتماعی، قادر به تکوین و تغییر خود و جامعه هستند.
از منظر جامعه شناختی، بزرگترین سهم مید در تفکر اجتماعی، در ایدههایی بود که دربارهی نظریهی کنش متقابل نمادین داشت. این نظریه را باید یکی از «سه نظریهی برجستهی جامعه شناختی» (در کنار نظریههای تضاد و کارکردگرایی) دانست که حضوری پایدار و قدرتمند بین پیروان خود پیدا کرده است. نظریهی کنش متقابل نمادین با بینشهای درخشانش در خصوص رفتار از منظر جامعهشناسی خرد، در آینده همچنان نظریهی غالب باقی خواهد ماند.
مید از شاخصترین چهرهها در اوایل شکلگیری «مکتب شیکاگو» در جامعهشناسی بود. اصطلاح نظریهی کنش متقابل نمادین در زمان حیات مید مطرح نشده بود، اما این نظریه اساساً تحت تأثیر افکار وی پدید آمد. سنت مکتب شیکاگو با آثار درخشان اروینگ گافمن (1922-1982) و هربرت بلومر (1900-1987) قوت بسیار یافت. بلومر و گافمن دانشگاه شیکاگو را به قصد تدریس در دانشگاه برکلی ترک کردند و کوشیدند این دانشگاه را به کانون نظریهی کنش متقابل نمادین تبدیل کنند (Ritzer, 2000).
بلومر در سال 1937 اصطلاح «نظریهی کنش متقابل نمادین» را باب کرد. او همچنین برای این نظریه سه فرض اساسی پایه ریزی کرد: نخست این که انسانها براساس معنایی که به هرگونه روالی نسبت میدهند، دست به عمل میزنند. مثلاً، اگر کسی با فردی که در حال غرق شدن در یک دریاچهی نسبتاً سرد است، مواجه شود آیا تلاشی برای کمک به او خواهد کرد؟ قاعدتاً، روالی که فرد طی میکند بستگی به تفسیری خواهد داشت که او از موقعیت دارد. اگر چنین تلاشی را بیهوده و برای خود خطرناک بداند، احتمالاً تصمیم میگیرد خود را به مخاطره نیندازد و به دریاچه نرود. شخص دیگری ممکن است تفسیری کاملاً متفاوت از این موقعیت داشته باشد و نفی عمل آگاهانه را به لحاظ اخلاقی نادرست بداند و بی عملی را، هنگامی که شاهد مرگ کسی است، رفتاری ناپسند تلقی کند و در نتیجه، جان خود را برای نجات او به خطر اندازد.
دومین فرض اساسی نظریهی کنش متقابل نمادین این است که معانی در خلال کنش متقابل اجتماعی با دیگران تکوین مییابند. بنابراین، کسی که جان خود را برای نجات غریق به خطر میاندازد، از جانب کسی که مشوق چنین رفتارهاییاند، قهرمان به شمار میآید، در حالی که کسی که تلاش برای نجات این فرد را بیهوده بداند و جان خود را به خطر نیندازد، از جانب کسانی که چنین اعمالی را بی احتیاطی میدانند، فردی حسابگر و عاقل تلقی میشود.
این نظریه در سومین فرض اساسیاش به فرایند تفسیری میپردازد. براساس این فرض، افراد هر چه را که دیگران میگویند خود به خود نمیپذیرند. آنان به ارزیابی مجدد دانستهها و تجربیات خود ادامه میدهند و از این طریق میتوانند دریافتهای خود را از رویدادها بازسازی کنند و روال «طبیعی» خود را شانسی تعیین کنند. فردی که تلاش برای نجات غریق را بیهوده میداند، چه بسا اگر شخص قربانی فرزند خودش باشد، روال دیگری را در پیش گیرد.
اروینگ گافمن که در کانادا زاده شده و درجهی دکترای خود را از دانشگاه شیکاگو دریافت کرده بود، با انتشار مجموعهای از کتابها که به مدلی نمایشنامهای در بررسی رفتار اجتماعی انسان انجامید، رویکرد متفاوتی را در خصوص نظریهی کنش متقابل نمادین گسترش داد. از این رو، تعبیر او از نظریهی کنش متقابل نمادین به نظریهی نمایشی شهرت دارد. یکی از مهمترین آثار گافمن نمود خود در زندگی روزمره (1959) است. گافمن کنش انسان را در صحنهی جامعه با صحنهی تئاتر مقایسه کرد. او به ویژه تحت تأثیر نمایشنامهی هر طور که بخواهید، اثر شکسپیر، قرار گرفت:
جهان صحنهی نمایش است
مردان و زنان جز بازیگران آن نیستند؛
به صحنه میآیند و از آن خارج میشوند؛
و هر کس در زمان خود، نقشهای بسیاری بازی میکند.
چنان که کوزر توضیح میدهد، گافمن یک قیاس نسبتاً مبهم را به یک تصویر نمایشی تأثیرگذار تبدیل کرد (Coser, 1977). او کوشید راههای پیچیدهای را که افراد در رویارویی با دیگران مهم، تصوراتشان را از خود خویش میسازند، شرح دهد و تحلیل کند. گافمن انسانها را بازیگرانی میدانست که در محیطهای اجتماعی با استفاده از لوازم صحنه (آرایش صحنه) و برای جلب رضایت مخاطبان خود، به ایفای نقش میپردازند. به تعبیر گافمن، «فردی که به ایفای نقش میپردازد، به طور ضمنی از بینندگان میخواهد تا بازی او را، که مقابل آنها اجرا شده است، جدی بگیرند. از بینندگان خواسته شده است که باور کنند شخصیتی را که پیش رو دارند، به واقع همان ویژگیهایی را داراست که نشان میدهد و نقشی را که اجرا میکند همان تأثیراتی را خواهد داشت که به طور ضمنی مدعی آن است، و به طور کلی، همه چیز همان طور که ظاهراً باید باشند، هستند» (Goffman, 1959: 17). گافمن در قیاس تئاتری خود، صحنهی نمایش را که بازیگران روی آن به ایفای نقش میپردازند، متشکل از جلوی صحنه و پشت صحنه میداند. جلوی صحنه عبارت است از نماهای قابل مشاهدهی نمایش که در آن از اشیاء فیزیکی (لوازم صحنه) استفاده میشود تا نمایش قابل قبولتر به نظر برسد. جلوی صحنه مشتمل است بر محیط، ظاهر و حرکات (goffman, 1959). بنابراین، بازیگر نمایش خود را اجرا میکند. پشت صحنه جایی است که بازیگر میتواند خود را برای اجرای نقش بعدی آماده کند. بنابراین، پشت صحنه را میتوان شخصیت واقعی بازیگر دانست، در حالی که جلوی صحنه فردی است که بازیگر میخواهد تماشاچیان ببینند.
کاربرد این مفاهیم در زندگی کنونی و آتی و ارتباط این مفاهیم با زندگی تقریباً بی شمار است، وقتی که اصول دراماتورژی در چارچوب کلیهی کنشهای متقابل خرد افراد قرار میگیرند. دانشجویی (بازیگری) که میخواهد استاد و همکلاسهایش (تماشاچیان) او را فردی باهوش بدانند، در مواردی که به او محول شده است، با مشارکت (اجرای نقش) در بحثهای کلاس (محیط)و یادداشت برداریهای دقیق (آرایش صحنه)، دانش و هوش خود را به نمایش میگذارد. کسی که برای احراز یک شغل به مصاحبه دعوت میشود، خود را چنان نشان میدهد که گویی او بهترین کاندیدا برای آن شغل است. مصاحبه شونده (بازیگر) به گونهای رفتار میکند (اجرای نقش) که در آن محیط کاری (محیط) انتظار آن رفتار را دارند و مناسب آن موقعیت لباس میپوشد (آرایش صحنه) تا مصاحبه کننده (تماشاچی) را تحت تأثیر قرار دهد. پسر جوانی که نخستین بار به ملاقات خانوادهی دوست دخترش، که از مدتی پیش با او دوست شده است، میرود برای حفظ دوستی و توافق میکوشد به نحوی شایسته حرف بزند و رفتار کند. از این رو، سر وقت به خانهی آنان (محیط) میرود، لباس تمیز و مرتب (آرایش صحنه) میپوشد، با والدین دختر (تماشاچیان) به گرمی احوال پرسی میکند و مؤدبانه با آنان گفت و گو میکند (اجرای نقش) تا به آنان اطمینان دهد که علاقهی بسیاری به دخترشان دارد.
در همهی موارد، بازیگر با اجرای نقشاش در جلوی صحنه میکوشد اجرای خوبی از خود نشان دهد. در پشت صحنه ممکن است رفتاری کاملاً متفاوت از فرد سربزند. دانشجویی که خود را درس خوان نشان میدهد، چه بسا فقط دو یا سه صفحه از کتابی را که برای مطالعه تعیین شده است، آن هم کمی پیش از شروع کلاس خوانده باشد تا این که بتواند تا حدی در مباحث کلاس شرکت کند و یادداشتهای او ممکن است هیچ ربطی به نت برداری از مباحث کلاسی نداشته باشد. فردی که در مصاحبه شغلی شرکت کرده است، چه بسا صرفاً برای به حداکثر رساندن امکان دستیابی به آن شغل، اطلاعاتی غیر واقعی را در فرم درخواست ثبت یا در پاسخ به پرسشها در خلال مصاحبه ارائه کند؛ حتی اگر نیت واقعی و / یا توان برآورده کردن انتظارات شغل مورد نظر را نداشته باشد. همهی حرفهای «خوبی» که پسر جوان به والدین دوست دخترش گفته است، ممکن است تلاشی در جهت نشان دادن این موضوع باشد که نیات شرافتمندانهای دارد، اما چه بسا بسیار فریبکارانه باشند.
بنابراین، ایدههای مید نه تنها مستقیماً در شکل گیری نظریهی کنش متقابل نمادین نقش داشته است، بلکه به طور غیر مستقیم نیز به شکل گیری دراماتورژی منجر شده است. نظریهی کنش متقابل نمادین و دراماتورژی بخشی از مجموعه نظریات جامعه شناختی موسوم به جامعهشناسی زندگی روزمره است. چنان که داگلاس توضیح میدهد، جامعهشناسی زندگی روزمره یک جهت گیری جامعه شناختی است که به تجربه کردن، مشاهده کردن، فهمیدن، توصیف کردن، تحلیل کردن و سخن گفتن دربارهی افرادی میپردازد که در کنش متقابل با یکدیگر در موقعیتهای معین قرار دارند (Douglas, 1980). نظریات جامعه شناختی زندگی روزمره عبارتند از: نظریهی کنش متقابل نمادین، تحلیل مبتنی بر دراماتورژی، نظریهی برچسب زدن، پدیدارشناسی، روش شناسی قومی، و وجود گرایی. در ادامه، به طور مختصر به این نظریهها پرداخته میشود.
بنابر نظر داگلاس، نظریه پردازان برچسب زدن در این وجوه با نظریه کنش متقابل نمادین هم عقیدهاند که مردم باید با هم در جهاتی نمادین شریک شوند، این که آنان این امر را در خلال زندگیشان یاد میگیرند، این امر کنشهای آنان را تحت تأثیر قرار میدهد، و البته این که همهی اینها باید از طریق کنش متقابل اجتماعی صورت گیرد (Douglas, 1980). به طور کلی، نظریه پردازان برچسب زن معتقدند که عاملان رسمی نظارت در جامعه، مثل معلمان، پلیس و دادگاهها، مهمترین برچسب زنها به شمار میآیند.
پدیدارشناسان بیشتر متوجه روشهاییاند که افراد با استفاده از آنها معانی چیزها را در ذهنشان میسازند. آنان بسیار بیشتر از نظریه پردازان کنش متقابل نمادین، نظریهی نمایشنامهای و نظریهی برچسب زنی جهان اجتماعی را برساختهی افراد میدانند. آنان در وهلهی نخست به این امر میپردازند که چگونه معانی اجتماعی ساخته میشوند.
روش شناسی قومی، که از پدیدارشناسی نشئت گرفته است، عمدتاً در پرداختن به تحلیل شیوههای بیان فرد در اجتماع (نظیر زبان اندام و عبارات زبانی)، به ویژه تحلیل روشهای مکالمهی افراد با یکدیگر در زندگی روزمره و نحوهی معقول جلوه دادن آنها، در میان نظریههای جامعه شناختی زندگی روزمره منحصر به فرد است. روش شناسی قومی عبارت است از بررسی روشهای بیان رفتار زبانی.
نظریه پردازان فلسفهی وجودی با پدیدارشناسان و سایر نظریه پردازان کنش متقابل، اختلاف نظر دارند و ادراکات و مقولات احساسی (اضطراب، ترس، عشق، نفرت و حسادت) را هدف غایی و سرچشمهی معانی و کنشهای اجتماعی میدانند. آنها جهان اجتماعی را سرشار از تعارض میبینند. افراد به دلیل ساختههای فردی خود از واقعیت منفرد و تنها هستند. از نظر آنان نیازهای احساسی افراد امروزه تحت سیطرهی نهادهای مدرن قرار گرفته است.
ایدههای مید در خصوص تکوین خود، تمایز بین «من فاعلی» و «من مفعولی»، کنش اجتماعی، فرایندهای ذهنی هوش و آگاهی، اداها و زبان همگی بخشی از رویکرد کنش متقابل نمادین او را تشکیل میدهند. این موارد توجه عمدهی او را به جهت گیریهای خرد نشان میدهد. مید نشان داد که چگونه فرایندهای ذهنی انسان بخشی از فرایند وسیعتر اجتماعی است و همچنین اهمیت توانایی وجودی انسان را برای برقراری ارتباط با استفاده از نمادها بازگو کرد. این قابلیت ویژه به انسان امکان میدهد تا هم با خودش مکالمهی درونی داشته باشد وهم از زاویهی دید دیگران به مسائل نگاه کند. بهره گیری از نمادها در سالهای اخیر، در تلاش برای پدید آوردن آن نمادهای جهانی افزایش یافتهاند که دارای معانی مشترکی در خصوص زبان مادری هستند. استفاده از نمادهای جهانی از نخستین گامهای مهم در خلق زبانی واحد برای نوع بشر است. دستیابی به یک زبان جهانی، که ممکن است تا پایان هزارهی سوم متحقق شود، از مفیدترین و سودمندترین دستاوردهای نوع بشر خواهد بود.
تأثیر نظریهی مید همچنان در نظریهی کنش متقابل نمادین، روان شناسی اجتماعی و جامعهشناسی معاصر وجود دارد (Ritzer, 2000). آثار او همچنان مورد توجه نظریه پردازان سراسر جهان است و بدون شک تا مدتهای مدید این گونه باقی خواهد ماند. از نظر ریتزر، مهمترین ضعف مید، در مقام یک نظریه پرداز، این است که در سطح کلان اجتماعی کار زیادی انجام نداده و از مفاهیم نسبتاً مبهم و نامنسجمی، به ویژه مفهوم هوش، استفاده کرده است (Ritzer, 2000). به هر حال، از آن جا که بسیاری از نظریه پردازان معاصر برای فائق آمدن بر این ضعفها تلاش کردهاند، اعتبار و غنای آثار مید تا آیندهای دور ادامه خواهد داشت.
[پاتریشیا و پیتر] آدلر، با طرح مفهوم خود سرشناس، نظریهی مید و کولی را در خصوص مفهوم خود گسترش دادند (Adlers, 2000). خود سرشناس زمانی شکل میگیرد که فرد به شدت مورد توجه رسانهها و مردم قرار گیرد و به موقعیت افراد مشهور دست یابد. خود سرشناس هویت خود را، گاهی بی آنکه خودش بخواهد و حتی در برابرش مقاومت به خرج دهد، در معرض دید همگان قرار میدهد؛ این گونه است که یک هنر پیشه «مشهور» میشود. نقش رسانهها به مثابه متغیری که اهمیتشان روز به روز افزایش مییابد، برای نظریه پردازان اولیه ناشناخته بود. رسانهها مسئول خلق خود میانی هستند. آن چه که مطبوعات و تلویزیون در خصوص «اسطورههای ورزشی» پخش و منتشر میکنند، داستانهایی مردم پسند است. عموم مردم نه فقط در فصل برگزاری مسابقات غرق اطلاعاتی میشوند که رسانهها دربارهی آنها و رشتهی ورزشیشان تهیه کردهاند، بلکه امروزه خارج از فصل هم برنامههای ویژهای دربارهی زندگی شخصی این افراد، از طریق رسانهها، پخش میشود.
دیلینی افول قهرمانان ورزشی را با نقش چشمگیر رسانهها مرتبط میداند (Delaney, 2001). به عقیدهی او، امروزه ورزش دوستان به مدد رسانهها شناخت بسیار گستردهای از قهرمانان ورزشی دارند، و همین امر موجب شده است حالت رازگونهی زندگی آنها از بین برود. رسانهها به همان سرعتی که از افراد «قهرمان» میسازند، به همان سرعت هم با پخش گزارشهایی دربارهی انحرافات رفتاری آنها، به تخریب همان خودهایی میپردازند که ساخته بودند.
جورج هربرت مید از نظریه پردازان اجتماعی استثنایی بود که راحتتر بود تا به دستاوردهای دیگران، به ویژه دانشجویانش توجه شود تا آثار خودش. چنان که کوزر توضیح میدهد او از داشتن دانشجویان با استعداد خوشحال میشد، احساس غرور میکرد، به تشویق آنان میپرداخت، و با مطالبی که در کلاسهایش مطرح میکرد بر آنها تأثیر میگذاشت و آنها را در تعیین شغل راهنمایی میکرد (Coser, 1977). این که بیشتر آثار مید را دانشجویان و همکارانش پس از مرگ وی منتشر کردند، گواه روشنی بر همین واقعیت است.
منبع مقاله :
دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریههای کلاسیک جامعه شناسی، ترجمهی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.