نویسنده: امیرحسین الهیاری
حکیم ابوالقاسم فردوسی شاعر نامور و حماسه سرای بزرگ ایران از مردم طوس خراسان است که در دهِ «باژ» از ناحیهی «طابران» در حدود سالهای 329 و 330 هجری قمری دیده به جهان گشود.
مقارن ایام جوانی اوست که در شهر وی، مردی نژاده و بزرگ به نام ابومنصور محمدبن عبدالرزاق که مدتی حکومت طوس داشت و سالیانی دگر به منصب سپهسالاری خراسان رسید، همت به جمع آوری داستانها و روایات تاریخی ایران همت گماشت و برای این کار فرمود تا فرزانگان و جهان دیدگان را از شهرهای دیگر گرد آورند و از آن جمله بودند:
1- ماخ پسر خوراسان از هری
2- یزدان داد پسر شاپور از سیستان
3- ماهوی خورشید پسر بهرام از نیشابور
4- شادان پسر برزین از توس
کار نوشتن این نامهی نامور در محرم سال 346 به پایان رسید و این زمان، مقارن با روزهایی است که فردوسی، جوان است. شاهنامهی ابومنصوری بی شک از منابع مهم تاریخی اساطیری ایران بود که فردوسی با دست یابی به آن توانست قسمتهای مهمی از آن را به نظم کشیده و در شاهنامه جای دهد.
این گفتار را فردوسی در چند بیت به شرح زیر می آورد:
یکی پهلوان بود دهقان نژاد *** دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهندهی روزگار نخست*** گذشته سخنها همه باز جست
زِ هر کشوری موبدی سال خورد*** بیاورد و این نامه را گرد کرد
بپرسیدشان از نژاد کیان*** و زان نامداران و فرخ گوان
که گیتی به آغاز چون داشتن*** که ایدون به ما خوار بگذاشتند
چگونه سرآمد به بداختری*** برایشان همه روز کند آوری
(شاهنامه خالقی مطلق، ج1، گفتار در فراهم آوردن کتاب، 117-123)
شاهنامهی ابومنصوری به نظم نبوده است و این به نظم نبودن یعنی مسلح نبودن به آن جذبه و جادوی ماندگار کننده و تضمین گر حیات ابدی ... زیرا که شعر بی شک هنر نخستِ ایرانیان است و این چنین، هرچه را که خواستار ماناییاش بودند به شعر می کشاندند.
ابتدا «دقیقیِ» شاعر، که مداح دربار سامانیان بود، به منظوم ساختن شاهنامهی ابومنصوری همت گماشت و از داستان گشتاسب و ارجاسپ، بیتی هزار به رشتهی نظم کشید، دقیقی به سال 367 یا 369 کشته میشود. فردوسی در این میان اما با به نظم کشیدن داستانهایی از اساطیر کهن ایران گویی مشغول طبع آزمایی و آماده سازی ناخودآگاه خویش است برای آن امانت گران بار که تقدیر تاریخیاش بر دوش خواهد گذاشت.
پس از مرگ دقیقی، دوستی متن شاهنامهی ابومنصوری را به دست فردوسی میرساند و این دوست کسی نیست جز فرزند ابومنصور محمدبن عبدالرزاق و این که چرا فردوسی نامی از وی جز به ایما و اشاره نیاورده شاید به دلیل کدورت و نقاری است که میان «البتکین غزنوی» با «ابومنصور عبدالرزاق» یعنی مابین عبدالرزاقیان و غزنویان برقرار بوده است. (1)
فرزند والاگهر گردآورندهی شاهنامهی ابومنصوری، فردوسی را نه تنها در دستیابی به متن شاهنامهی منثور مدد میدهد بلکه به مال و برآمدن نیازهای معیشتی سالیان سنگین سرودن شاهنامه یاریاش میکند. و این چنین در کشاکش روزهای پرتنش خراسان است که نظم اولیهی شاهنامه پایان مییابد- سال 384 هجری.
سرودنی بی انقطاع و جان فرسا، کاهیدن تن، از دست رفتن سوی چشم، خردینگی سرمایه و از کف دادنِ مایملک جمله به بهای جستنِ حاصلی جاودانه.
سرآمد کنون قصه یزدگرد *** به روز سپندارمذ ماه ارد
ز هجرت شده سیصد از روزگار*** چون هشتاد و چار از سرش برشمار
(همان: ج8، یزدگرد شهریار، 895-893)
در همین حدود و حوالی، جوانی سرکش و جاه طلب، «محمود» نام، که خود متولد 360 هجری است به جای پدرش «ناصرالدین سبکتکین»، سپهسالار خراسان میشود.
سبکتکین در سال 387 هجری درگذشت و محمود پس از هشت ماه کشمکش با برادرش «اسماعیل»، بر سر جانشین پدر سرانجام در سال 389 هجری رسماً از جانب «القادر بالله» خلیفهی عباسی، عنوان سلطنت گرفت و در بلخ تاجگذاری کرد و بلامنازع شد.
ده سال اول سرایش شاهنامه، سالهای خوشی بود. حضور یاری موافق و دوستی یک دل که شاعر را به مال و جان یاری میداد اما بعد چنان که رسم هموارهی روزگار است در نیمهی دوم دههی هشتم قرن چهارم، خراسان میدان جنگهای سران سامانی با یکدیگر شد و آن دوست حامی فردوسی، گرفتار گردید و به بخارا فرستاده شد و در بخارا زندانی بود و بعد سرنوشتی نامعلوم پیدا کرد.
و روزگار، چنین بر شاعر آزاده سخت گرفت. همسر مهربان رفت. فرزند جوان در 396 هجری راهی دیار خاموشان شد و این گونه ابزار شکستگی شاعر طوس بیش از پیش فراهم آمد. با این همه شاهنامه در مسیر تدوین دوبارهی خود بود و این تدوین دوم، در سال 400 هجری نهایی گردیده است.
سرآمد کنون قصه یزدگرد*** به روز سپندارمذ ماه ارد
ز هجرت شده پنج هشتاد بار*** که من گفتم این نامه نامدار
(همان: ج8؛ یزدگرد شهریار، 893-895)
به تقارن حکایاتی که در شاهنامه آمده و تاریخ اتفاق افتادن آنها میتوان دریافت که فردوسی به طور مداوم در کار ویرایش و افزودن اضافاتی بر متن اصلی بوده است. و پر واضح است، البته که فردوسی نمیتواند به دستور محمود به سرودن شاهنامه پرداخته باشد، با او قرارداد بسته باشد، کتاب را با پای خود به غزنین برده باشد و نه محمود ممکن است به جای شصت هزار سکهی زر به او شصت هزار سکهی سیم داده باشد و نه حتی انتساب هجونامهی محمودی به او سندیت دارد و نه آن گونه مداحیها!
پینوشت:
1- با توجه به تقطیع کلمات نام آن حضرات و وزن عروضی شاهنامه که بحر رجز است و بحر رجز البته روان و راه دهندهی بسیار واژگان است، لذا نظر جناب فریدون جنیدی که گفتهاند نیامدن اسم این چند نفر در شاهنامه به خاطر عدم امکان حضور وزنی و بسته بودن دست شاعر بوده است، نظر نادرستی است.
منبع مقاله :الهیاری، امیرحسین؛ (1394)، سلامت در شاهنامه، تهران: نشر قطره، چاپ اول