شاید نخستین جایی که در شاهنامه، به وضوح، حساسیت بر مسئلهی سلامت جسم آشکار میشود و نمود مییابد داستان زادن زال است.
سام، نیای رستم، الگو و مثال اوست و به واقع رستم دارندهی همهی خصوصیات سام است اما بارزتر و برجسته تر.
سام فرزندی میخواهد برومند و خورشیدچهر:
ز مادر جدا شد بران چند روز *** نگاری چو خورشید گیتی فروز
به چهره نکو بود برسانِ شید *** ولیکن همه موی بودش سپید
(خالقی مطلق، ج1، منوچهر، 42- 43)
فرزند، از خصوصیات سلامت جسمانی، همه را داراست جز آن که سرخ روی و سپیدمو است. (1)
و این حساسیت بر سلامت تن چنان بوده است که کسی را یارای آن نبود که عیب فرزند را به سام بازگو کند. سام ناامید و ترسان از سرزنش بدخواهان در حالی که به درگاه خداوند مینالد و از گناه احتمالی که در گذشته مرتکب شده توبه میکند! با خشم فرمان میدهد پسر را به دامنهی البرزکوه که قلهاش آشیانهی سیمرغ است افکنند و بازگردند.
سام مهر پدری را از فرزند میگیرد اما سیمرغ به یاری یزدان، زال را چنان میپرورد که جوان و برومند میگردد و با قد آخته و اندام ستبر.
یکی مرد شد چون یکی زاد سرو *** برش کوه سیمین میانش چو غرو
(همان: ج1، موچهر، 89)
به شکل ملموس، پهلوانان شاهنامه مظاهر شگرف سلامت جسمانیاند که این بُعد سلامت، سایر ابعاد را نیز اگرچه نه همیشه برای پهلوانان به ارمغان آورده است و رستم بی شک بهترین نمونهی سلامت جسمانی در شاهنامه است.
رستم
بسی برنیامد برین روزگار *** که آزاده سرو اندر آمد به بار
شکم گشت فربه و تن شد گران *** شد آن ارغوانی رخش زعفران
بدو گفت مادر که ای جان مام *** چه بودت که گشتی چنین زردفام
چنین داد پاسخ که من روز و شب *** همی برگشایم به فریاد لب
تو گویی به سنگستم آکنده پوست *** وگر آهنست آنکه نیز اندروست
چنین تا گه زادن آمد فراز *** به خواب و به آرام بودش نیاز
(همان: ج1، منوچهر، 1432- 1439)
رستم، پهلوان پهلوانان است و چنان عزیز برای حکیم طوس که سُراینده- روایت- بارها و بارها جانبدارانه مسیر روایات را طوری میگرداند که حق مسلم به رستم داده شود، پیروز گردد، بزرگ بماند و ستوده شود. هر گرهی ناگشودنی در هر کارزار عاقبت به دست توانای رستم گشوده میشود.
بارها و بارها، حماسه سرا- حماسه- او را از کام اژدها و شیر و دیو و بیابان سوزان به هزار حیله و ترفند بیرون میکشد. رستم که حتی با قبول آن نفرین ابدی، دست به بندِ نمایندهی زور و قدرت نمیدهد و در داستان او و اسفندیار اگرچه پیروز نهایی، تقدیر و سرنوشت شومِ هر دو پهلوان باشد، این رستم است که لااقل در صحنهی کارزار، حریف را در هم میشکند.
رستم نمونهی انسان سلامت است. مثال مطلق سلامت جسمانی است و سایر جنبههای بارز ابعاد سلامت اجتماعی، روانی و معنوی نیز به وضوح در جای جای شخصیت، کردار و منش او دیده میشوند.
از دیگر سو، رستم به جای این که یک انسانِ کامل باشد، کاملاً انسان است، با همهی وسوسهها و تردیدها و لغزشها و مانند همهی انسانها خطا میکند، شکست میخورد، داغدار میشود، شادی میکند، پیروز میشود، نیایش میکند، خلاق است و صاحب نقد سیاسی است.
و همهی اینها، رستم را و به عبارتی الگوی سلامت جسمانی ایرانی را دست یافتنی و دل پذیر کرده است. رستم با همهی خرق عادتهایی که گاه و بیگاه به فراخور از وی سرمیزند باورکردنی و ممکن است.
جنبهی دیگر شخصیت سالم رستم که او را همچنان، از سایر قهرمانان اسطورهای ملل عمیقاً متمایز میکند، صلحجویی و پرهیز از حمله و جنگ تا حد امکان است. مگر آن که ناموس را و وطن را در معرض تهدید و تعرض ببیند.
و شاهد این مدعا شاید آن تصویر خواستنی و بدیع در هفت خوان باشد که رستم بر سر سفرهی پیرزن جادوگر، دمی در تنهایی و فراغت مینشیند و چنگ را برمی دارد و چنین مینوازد:
که آواره و بد نشان رستم است *** که از روز شادیش بهره غم است
همه جای جنگست میدان اوی *** بیابان و کوه است بستان اوی
همه رزم با شیر و با اژدها *** ز دیو و بیابان نیابد رها
می و جام و بویا گل و میگسار *** نکردهست بخشش ورا کردگار
همیشه به جنگ نهنگ اندر است *** وگر با پلنگان به جنگ اندر است
(همان: ج2، کیکاووس، 397- 404)
همهی اینها رنگ و بوی متفاوتی به آن جنبهی سلامت جسمانی و نیرو و فرّ پهلوانی رستم میدهند.
و این رستم که نیم نَسَبِ ضحاکی دارد از سوی مادری، هرگز آغازگر جنگی کشورگشایانه و از سر تفاخر و تکیه بر نیروی افسانهای خود نیست. با همهی تواناییهایی که اسطوره به او داده است بی کم و کاست بار سنگین رستم بودن را- انسان بودن را- به دوش میکشد، درست از همان جا که زاده میشود تا چاهی که نابرادرانه بر سر راهش کندهاند.
و این را قیاس کنید با «هرکولِ» یونان که نیم خداست، عصیانگر است و بیش از این که یک پهلوان و یا صاحب فرّ پهلوانی باشد به مردان درشت اندام سیرکها و معرکه گیران شباهت دارد.
رستم، حتی زادن مخصوص به خود را میطلبد. زال که درمانده و وامانده است در کار کودکی که به سبب درشتی امکان وضع حملش نیست، پس چاره را از سیمرغ میجوید و پر در آتش میافکند. سیمرغ ظاهر میشود و دستور مرحله به مرحله انجام یک عمل جراحی واقعی را صادر میکند. در این جا با نمایهای از یک عمل جراحی در شاهنامه روبه رو میشویم رستمینه رستمزاد یا سزارین بازخوانی ترتیب مراحل عمل خالی از لطف نیست.
ابتدا دستور میدهد که رودابه را به می مست کنند- بیهوشی- آن گاه پزشکی قابل پهلوی او را بشکافد و بچه را از پهلوی مادر بیرون آورد، سپس از گیاهی که سیمرغ نشانههای آن را خواهد گفت بیاورند و در شیر بخیسانند و در سایه خشک کنند و بر جراحت مادر نهند، آن گاه پر سیمرغ را بر آن مالند تا جراحت بهبود یابد و مادر آن درد سخت برهد. (2)
چنین میکنند، پس سیمرغ پر دیگری به زال میدهد و میرود:
بیاور یکی خنجر آبگون *** یکی مرد بینادل پرستون
نخستین به میماه را مست کن *** ز دِل بیم و اندیشه را پست کن
بکافَد تهیگاه سرو سهی *** نباشد مر اور را ز درد آگهی
«وزو بچهی شیر بیرون کشد ***همه پهلوی ماه در خون کشد»
(این بیت در خالقی مطلق نیامده)
وز آن پس بدوز آن کجا کرده چاک *** ز دل دور کن ترس و تیمار و باک
گیاهی که گویمت با شیر و مشک *** بکوب و بکن هر سه در سایه خشک
بسا و بیالای بر خستگیش *** ببینی همان روز پیوستگیش
برو مال ازان پس یکی پرّ من *** خجسته بُود سایه فرّ من
ترا زین سخن شاد باید بُدن *** به پیش جهاندار باید شدن
که او دادت این خسروانی درخت *** که هر روز نو بشکفاندت بخت
بیامد یکی موبد چرب دست *** مر آن ماه رخ را به میکرد مست
(همان: ج1، منوچهر، 1457- 1473)
کوتاه دربارهی سزارین
میزان سهمی که هر قوم و ملت از اطلاع رسانی جهانی دارد معین میکند که تا چه حد میتواند داشتههای علمی و فرهنگیِ خود را مطرح کند و بزرگیهای خود را به رخ جهانیان بکشد. و این سان، صداهای کوچکترو آرام تر، کم شنیده میشوند و یا خاموشی میگیرند و یک قوم و ملت آرام آرام در گذر زمان دچار توطئهی سکوت میشود.و تاریخ ناچار میشود به آن عمل جراحی، برخلافِ سبقه و توضیحات کافی و شواهد روشنی که در دست است، به جای نام «رستمینه یا رستمزاد»، عنوان سزارین را اعطا کند به واسطهی افسانهای مجعول و خودساخته که چنین روایت کردهاند که ژولیوس سزار به خاطر درشتی اندامش، با عمل سزارین و از طریق شکافتن پهلوی مادرش به دنیا آمده است و این روایت معتبر نیست زیرا مادر او تا چند سال پس از تولد وی زنده بوده است و این در حالی است که تا قبل از قرن هفدهم، مرگ مادر پس از عمل سزارین تقریباً قطعی بوده است. (3)
تاریخچهی سزارین (4)
1- از اسطوره تا 1500 میلادی:
در سال 1500 میلادی اولین عمل جراحی سزارین روی انسان انجام شد و مادر و کودک هر دو زنده ماندند و نوزاد مدت 77 سال عمر کرد.2- از 1500- 1876:
مشخصهی مهم این دوره انجام اولین عمل جراحی سزارین به صورت مدرن و اصولی است که در سال 1876 با موفقیت انجام شد.3- از 1876- 1981:
تغییرات و تحولات و افزایش میزان سزارین در جهان.4- از 1981 تاکنون:
سعی در کاهش میزان سزارین در جهان.به هر روی رستم، اولین انسان حاصل سزارین است.
رستم از ابتدا مظهر سلامت جسمانی است.
یکی بچه بُد چون گوِ شیرفش *** به بالا بلند و به دیدار کش
شگفت اندر و مانده بُد مرد و زن *** که نشنید کس بچهی پیل تن
(همان: ج1، منوچهر، 1475- 1477)
و تا زمانی که رستم در قید حیات است در شاهنامه سعی میشود که برای این ادعاها مستندات ارائه شود.
از کشتن پیل جنگی مست با یک ضربت گرز در نوجوانی تا کشتن کاموس و اشکبوس و دیو سپید و بارها رهایی ایرانیان از کوران حوادث و دست آخر، بالاترین پیروزی او یعنی فتح قلههای آزادگی در نبرد با اسفندیار، در تمام نقش آفرینیهای رستم در شاهنامه، میتوان نمونههایی از ابعاد چهارگانهی سلامت را در او جست و جو کرد که بُعد سلامت جسمانی در این میان بارزترین است.
هفت خوان رستم
هفت خوان، مسیری نیست که رستم به اختیار برگزیده باشد. پرخطرترین اما کوتاه ترین راه برای رسیدن به مازندران و رهانیدن کاووس از بند دیوان است.و خوانها هر یک برای خود معمایی است. هفت گروهی است که نمیتوان همهی آنها را به دندان زور باز کرد، خرد و تدبیر هم میخواهد و البته نیایش و توکل.
در خوان اول رستم به زور بازو و همراهی رخش بر شیر ژیان پیروز میشود.
در خوان دوم بیابان گرم و بی آب و علف و تشنگی و گرسنگی را به یاری نیایش که به درگاه پروردگار میکند طی مینماید.
خوان سوم، خوان اژدهاست که در آن جا نیز در نهایت پس از سه بار کشمکش و جادو، به یاری یزدان چیرگی با رستم است.
خوان چهارم، دیوزنی جادوگر است که به شکل زنی زیبا در میآید و رستم را به سفرهی الوان و رامش میفریبد اما رستم نام پروردگار بر زبان میراند و این گونه جادوها باطل میشود و زن جادوگر به دست رستم نابود میگردد.
خوان پنجم، نبرد با اولاد دیو است و رستم را چارهای جز پیروزی و ظفر نیست.
خوان ششم: ارژنگ دیو است که او و نرّه دیوانش همگی به دست رستم کشته میشوند.
خوان هفتم: در خوان هفتم دیو سپید به یاری یزدان به دست رستم کشته میشود.
در خوان هفتم، چون رستم چارهجوی نابینایی کاووس شاه و سایر اسیران ایرانی میگردد، پزشکان درمان آن درد را در عصارهی جگر دیو سپید میدانند:
پزشکان به درمانش کردند امید *** به خون دل و مغز دیو سپید
چنین گفت فرزانه مردی پزشک *** که چون خون او را بسان سرشک
چکانی سه قطره به چشم اندرون *** شود تیرگی پاک با خون برون
(همان: ج2، کیکاووس، 541- 544)
رستم در تمام عمر نیرومند، تندرست، بدون شکست و راضی است. اگرچه بارها داغدار میشود و غم سنگین سهراب و سیاوش را با خود دارد اما هرگز دچار گوشه گیری و شکست نمیشود.
کاهش نقش عملی رستم و کم سایه شدنِ او در شاهنامه، پس از جنگ دوازده رخ که رستم در آن حضور ندارد، یکی شاید به دلیل حضور کیخسرو باشد که نمایندهی کامل و تمام عیار نیکی است و حضور او تمام نیکی را کفایت کرده است در مقابل حضور افراسیاب که تمام بدی را و دیگری ممکن است به این خاطر باشد که شاکلهی کلی نظام و جنگها در ادامهی داستان کم کم رنگ و بوی دینی و غزوات را به خود میگیرد، خصوصاً با ظهور زرتشت و بنیان نهادن آیین نو، کم کم خاندان زال محدود به سیستان میشوند و باز شاید عمر دراز رستم، تنها برای کشیدن بار سنگین اسطوره به دندان، تا آمدن اسفندیار و فرجام آن نبرد بی مانند و پرآوازه باشد.
و سخن کوتاه این که رستم همهی اینهاست و بیش از اینها و رویکرد ما به نقش سلامت جسمانی او ناچارمان میکند که از ذکر جزئیات پهلوانیهای او بگذریم وگرنه او همان است که بر الکوس تورانی که میخواهد سر از بدن زواره جدا کند چنان نعره میزند که دستش سست و تیغش کند میشود و قلبش گویی از پوست بیرون میزند. کیقباد را رستم، از البرزکوه میآورد و کشور را از جنگ داخلی و شرایط حساس دشمنیهای خارجی نجات میدهد.
سرتخت ایران ابی شهریار *** مرا باده خوردن نیاید به کار (5)
قلون تورانی را چون «مرغ بر بابزن»، بر زمین میدوزد (6)، پیلسم برادر پیران ویسه و پهلوان تورانی را که گیو و فرامرز از او به ستوه آمدهاند به نیزه از اسب برمی دارد و به میانهی سپاه دشمن پرتاب میکند.
رستم پیش بین و خردمند و خاموش است، چنان که کاووس در مدح او میگوید:
به گیتی خردمند و خامش تویی *** که پروردگار سیاوش تویی
(همان: ج2، سیاوخش، 4591)
افراسیاب سه بار به دست رستم میافتد و هر بار به ترفندی از چنگال وی میگریزد و از خلقت رستم حیران است.
به دست وی اندر یکی پشهام *** وزان آفرینش پر اندیشهام
رستم حیلهگر نیست اما چارهاندیش است و باهوش و خردمند و چنین میتواند حرکات احتمالی دشمن را حدس بزند و بدلِ فنون آنها را از قبل در آستین دارد، اگرچه چنان که در ابتدا ذکر کردیم او کاملاً انسان است و حب نفس هم دارد و از خطا و لغزش بری نیست. اما نمیتوان از این توانایی او به شیطنت و شرارت تعبیر کرد و آن را به خاطر نسبی که رستم از ضحاک دارد دانست چنان که بعضی از پژوهندگان از جمله نولدکه چنین فرض کردهاند.
امینتراز رستم در دوران او کسی نیست. سیاوش را برای تربیت به او میسپارند و حتی اسفندیار بهمن را به دست رستم میدهد تا آموزش بیند و ببالد. هم چنین کیخسرو که سوگندی سنگین برای ستاندن کین پدر و کشور از افراسیاب خورده است، سوگندنامهاش را به امانت به دست رستم میدهد تا تهمتن گواه عادل کردار کیخسرو باشد.
این غیرعادی بودن و خروج از مرزهای طبیعی، در تمام لحظات رستم جاری است. در پدرش، نوع به دنیا آمدنش، بالیدنش، اسبش، گرزش، نیروی تنش، ویژگیها و شایستگیهایش، دلاوریهایش، خردش، حیلهدانیاش، حرکاتش، فرزند کشیاش، غمش، بار امانت انسانیاش، پهلوانیاش و مرگش. بهای اسب رستم، خاک ایران است یعنی چیزی به ارزش و سنگ خود رستم و هم پای او در گرهی که با سرنوشت ایران خورده است: (7)
به دل گفت کاین برنشست من است *** کنون کار کردن به دست من است
ز چوپان بپرسید کاین اژدها *** به چند است و این را که خواهد بها؟
چنین داد پاسخ که گر رستمی *** برو راست کن روی ایران زمی
مر این را بر و بوم ایران بهاست *** برین بر تو خواهی جهان کرد راست
(همان: ج1، زوطهماسب، 118- 122)
رستم با همهی تواناییها هنرمند و خاموش است، تودار و خردمند و اسرارآمیز و این کم گویی و وقار را بی شک از سام به ارث برده است.
در جایی دیگری نیز کیخسرو به او میگوید:
که پروردگار سیاوش تویی *** به گیتی هنرمند و خامش تویی
(همان: ج3، کیخسرو، 41)
رستم مظهر تدبیر است. تدابیر جنگی و البته مکر کارساز در برابر دیوان. در نبرد با افراسیاب از ترفندی جنگی چنین استفاده میکند:
بباید طلایه به ره بر یکی *** که چون آگهی یابد او اندکی
بیاید دهد آگهی از سپاه *** نباید که گیرد بر اندیش راه
(همان: ج2، کیکاووس، جنگ هاماوران، 38- 40)
و نیز در مقابله با اکوان دیو به کمک همین تدبیرها خود را نجات میدهد و در برابر سهراب و برابر اسفندیار که البته هر دو فاجعه بارند و جانکاه و مایهی شوربختی خانوادهی دستان اما به هر حال جنگ، منطق ویژهی ناگزیر خود را دارد و رستم مرد جنگ است. مردی که ترکیب غریب نرم خویی و سنگ دلی است. برتر از جم و ضحاک و فریدون، «پولادوند دیو» را که همواره مزاحم بوده از میان برمی دارد. بارها کیخسرو و دیگر شاهان او را به صفاتی به همال ستودهاند. (8)
در نهایت ابر پهلوان شاهنامه را نمیتوان به تمام صفات در این نوشتهی کوتاه سرود اما بی شک و تردید میشود ادعا کرد که رستم نماد سلامت جسمانی در شاهنامه است. این بخش را با ذکر مویه نامه زال در وداع رستم به پایان میبریم که از زوال ارزشها و غلبهی شغالان بر شیران سرشار است: (9)
شغاد آن به نفرین شوریده بخت *** بکند ازبن این خسروانی درخت
که داند که با پیل روباه شوم *** همی کین سگالد به آن مرز و بوم
که دارد به یاد این چنین روزگار *** که داند شنیدن ز آموزگار
که چون رستمی پیش بینم به خاک *** به گفتار روباه گردد هلاک
چرا بایدم زندگانی و گاه *** چرا بایدم خواب و آرامگاه
(همان: ج4، رستم و شغاد، 204- 209)
رودابه، نمونهی «سلامت مثبت»
رودابه، دختر مهراب کابلی و جفتِ شایستهی زال، فرزند سام، پهلوان ایرانی است. رودابه در شاهنامه، مظهر سلامت مثبت است. (برای درک مفهوم سلامت مثبت به مقدمهی سلامت در همین نوشته مراجعه شود. )در شاهنامه چندین بیت به تشریح سلامت تن و جلوههای زیبایی آن بانو پرداخته شده است. رودابه از لحاظ سلامت روانی و معنوی نیز مثال زدنی است. رودابه مظهر امید و پایداری است. با این که در جایی حق پدر، از شدت غیظ و عصبیت، قصد جان او را میکند، رودابه هرگز از تصمیم خود در عشق زال باز نمیگردد.
رودابه با این که ملاقات حضوری با زال دارد اما هرگز عفاف و پاکدامنی را از کف نمیدهد. رودابه آرام و دانا و خردمند است. هیچ جا، برخوردهای هیجانی و شدید که تنها ریشه در انگیختگیِ احساسات داشته باشند از او دیده نمیشود. رودابه چنان سلامت تن دارد که تاریخ اسطوره او را برای این که مادر و حامل بار سنگین رستم باشد برگزیده است. در این جا دو نمونه از ابیاتی که در مدح سلامت و زیبایی اوست ذکر میگردد:
پس پردهی او یکی دختر است *** که رویش ز خورشید روشنتراست
ز سرتا به پایش به کردار عاج *** به رخ چون بهشت و به بالا چو ساج
بر آن سفت سیمینش مشکین کمند *** سرش گشته چون حلقه پای بند
رخانش چو گلدان و لب ناردان *** ز سیمین برش رسته دو ناروان
دو چشمش بسان دو نرگس به باغ *** مژه تیرگی برده از پرّ زاغ
دو ابرو بسان کمان طراز *** برو توز پوشیده از مشک ناز
بهشتی ست سرتاسر آراسته *** پر آرایش و رامش و خواسته
و یا این ابیات:
که ماهیست مهراب را در سرای *** به یک سر ز شاه تو برتر بپای
به بالای ساج است و همرنگ عاج *** یکی ایزدی بر سر او مشک تاج
دو نرگس دژم و دو ابرو به خم *** ستون دو ابرو چو سیمین قلم
دهانش به تنگی دل مستمند *** سر زلف چون حلقهی پای بند
دو جادوش پرخواب و پر آب روی *** پر از لاله رخسار و پر مشک موی
نفس را مگر بر لبش راه نیست *** چون او در جهان نیز یک ماه نیست
(همان: ج1، منوچهر، از 410 تا 416)
کوتاه دربارهی سهراب
سهراب، از نظر نیروی بدنی چنان به پدر شباهت دارد که هیچ پهلوانی را در جهان یارای برابری با او نیست و این با اصالت و اساس شالودهی یک اثر حماسی مغایرت عینی دارد و شاهنامه از ابتدا و چنان که از نخستین بیت براعت استهلال گونهی این داستان استنباط میشود، میداند که باید میان رستم و سهراب یکی را برگزیند و دیگری را روانهی دیار خاموشان کند.سهراب از سلالهی ایرج و هم سرنوشتِ سیاوش است، با این تفاوت که ایرج و سیاوش، تیزی و حرارت و صورت سهراب را ندارند و هر دو عالیترین تربیتهای ممکن را به دست فریدون و رستم یافتهاند.
از خصوصیات مربوط به سلامت جسمانی او چند بیت آغازین داستان زاده شدنش را برای نمونه میآوریم:
چو نُه ماه بگذشت بر دختِ شاه *** یکی پورش آمد چون تابنده ماه
تو گفتی گو پیلتن رستم است *** وگر سام شیر است و گر نیرم است
چو خندان شد و چهره شاداب کرد *** و را نام تهمینه سهراب کرد
چو یک ماه شد هم چو یک سال بود *** برش چون برِ رستم زال بود
چو سه ساله شد زخم چوگان گرفت *** به پنجم دل تیر و پیکان گرفت
چو ده ساله شد زان زمین کس نبود *** که یارست با او نبرد آزمود
(همان: ج2، کیکاووس، رستم و سهراب، 95- 100)
در این ابیات، هم چنین میتوان به توصیف وضعیت رشد و Development او به عنوان یک کودک که دارای مظاهر سلامت جسمانی است توجه کرد.
جستن نمونه و مثال برای سلامت جسمانی، در یک اثر حماسی کار سختی نیست. زندگانی پهلوانان و پادشاهان و زادن و بالیدن ایشان سرشار از نمونههایی است که نشان میدهد اینان تا چه حد صاحبان سلامت تن بودهاند و در آن میکوشیدهاند و بدان مفتخر بودهاند.
پینوشتها:
1- آلبینیسم یا زالی اختلالی ارثی است و بر اثر عدم وجود آنزیمی که در تشکیل ملانین نقش دارد بروز میکند از هر 17 هزار نفر یک نفر به زالی دچار میشود. زالی انواع مختلفی دارد که در نوعی از آن به نام 20CA، مشکلات بینایی، نیستاگموس، لوچی و کاهش دید دیده نمیشود و تنها با سفیدی پوست و موی سر بروز میکند.
2- موبد در این جا و در بسیاری از جاهای دیگر شاهنامه نقش پزشک را هم داشته است.
3-«بارداری و زایمان ویلیامز»، کانینگهام مک دونالد، جلد اول، بخش 20، انتشارات اشتیاق تهران، 1386.
4-«بررسی تأثیر آموزش در کاهش سزارینهای انتخابی»، دکتر مریم توسلی، پایان نامهی دورهی دکترای، دانشگاه تهران، 1380.
5- این بیت در خالقی مطلق به عنوان قسمتی از ابیات الحاقی که شرح داستان رفتن رستم در جست و جوی کیقباد به البرزکوه میباشند آورده شده است.
6- ززینش جدا کرد و برداشتش***چو بر بابزن مرغ برگاشتش
7- شرح اعمال خارق عادت رستم در شاهنامه بسیار بیش از اینهاست و در این جا به چند نمونه اکتفا شده است.
8-«حماسهی ملی ایران»، تئودور نولدکه، مؤسسهی انتشارات نگاه، چاپ اول، 1379.
9- آخیلوس در منظومهی «ایلیاد»، به لحاظ تواناییهای فیزیکی و بدنی و نیز اتفاقاتی که برایش میافتد شباهتهایی به رستم دارد.
الهیاری، امیرحسین؛ (1394)، سلامت در شاهنامه، تهران: نشر قطره، چاپ اول