نویسنده: امیرحسین الهیاری
آغاز کتاب و ستایش خِرد:
معناگرایی، توجه به ماوراءالطبیعه و آن چه در پس پردهی ظواهر در جریان است، مدد جستن، امداد یافتن و نیل به آرامش و رضایت با توکل و ایمان.شاهنامه با پیامی معجزهگونه آغاز میشود که بعد سلامت معنوی در آن از سایر ابعاد برجستهتر است.
به نام خداوند جان و خرد *** کزین برتر اندیشه برنگذرد
(خالقی مطلق، ج1، ستایش خرد، 1)
و جالب این جاست که این سپردن خویش به آن رود جاری فیض و رحمت و الهام از جانب سازمانی که ابعاد سلامت جهان را تعریف و ارائه کرده، بسیار بایسته و محترم شمرده شده است.
خداوندِ فردوسی، خداوند جان و خرد است و خرد در نظر حکیم طوس، حد فاصل تمام خصایل انسانی و حیوانی و نه فقط نقطه جداسازی انسان از حیوانات است. فردوسی اتهام سنگین «بی خردی» را تنها زمانی به کسان میزند که مرزهای بدی و پلشتی را جانانه درنوردیده باشند!
ستایش بی مانند فردوسی از خرد، بسیار شبیه نظر محمدبن زکریای رازی دربارهی خرد است. زکریای رازی در «طب روحانی» هوی را در برابر خرد قرار میدهد و بحثی طولانی و جذاب در این باره دارد.
به هر روی باید گفت که همین تکیهی بنیادی رازی بر خرد و گذاردن هوی در برابر آن از یک سو او را به اتهام مجوس بودن دچار میکند و از سوی دیگر، شیعیان، اسماعیلیان و حتی سُنیان را که مقام وحی و امانت را برتر از عقل میشمرند در برابر او و هماندیشان او چون ابن راوندی، ابوالعلای معری و دیگران قرار میدهد.
در این زمینه چه بسا بتوان گفت که رأی بسیاری از فردوسی پژوهان که برخی سرودههای منسوب به وی را در ستایش عمر و ابوبکر و عثمان و گاه خاندان نبوت، آن هم بی درنگ پس از ستایش او از خرد، الحاقی و غیر اصیل میدانند میتواند از این راه نیز در کنار دلایل دیگر قابل اثبات باشد.
تسلیم و رضا
رضا و تسلیم، مقام اولیاست در عالم شناخت و معنا، برای این که انسان خود را مقصر تمام حوادث و اتفاقاتی که در پیچ و خم مسیر زندگانی میافتند نداند و خویشتن را متهم نکند. در شاهنامه همیشه قدرتی مافوق قدرت و اختیار ما در جهان جریان دارد. (1)خداوند کیوان و گردان سپهر ***فروزنده ماه و ناهید و مهر
خرد را و جان را همی سنجد اوی ***در اندیشه سخته کی گنجد اوی
(همان: ج1، ستایش خرد، 3 و 10)
دین
فردوسی تکیه بر اندیشههای دین محور و قبول پایههای مذهب را از ارکان سلامت معنوی میشناسد.به گفتار پیغمبرت راه جوی ***دل از تیرگیها بدین آب شوی
که من شارستانم علیام در است ***درست این سخن گفت پیغمبر است
گواهی دهم کاین سخنها ز اوست ***تو گویی دو گوشم پر آواز اوست
(همان: ج1، ستایش پیغمبر، 94-97)
نیایش به درگاه خداوند و برپا داشتن مراسم برای تقدیس ذات الهی از نیازهای مسلم زندگانی ایرانیان در شاهنامه است. در داستان طهمورث میخوانیم که وی، وزیری نیکو رأی داشته به نام «شیدسپ» که پیوسته روزه میگرفته و شب را با راز و نیاز به درگاه خداوند بی نیاز، به صبح میرسانیده است. روزه و نماز شب رسمی است که شیدسپ بنیاد نهاده است.
هر جا که بشر از قبول و سرنهادن به آن نیروی برتر سرباز زده است دچار انحطاط و نابودی گردیده چنان که در داستان جمشید میخوانیم که او سیصد سال با خوشی و پیروزی در جهان زیست، پس از آن اندک اندک تکبر و خودپسندی وجودش را فراگرفت و کار را به جایی رساند که گفت: مرا خواند باید جهان آفرین و چنین شد که فرّه ایزدی از او بازگشت و مغلوب ضحاک تازی نژاد شد.
و یا در میانهی سفر فریدون به سوی ضحاک، دو برادر فریدون که بر وی حسد میبردند به قصد کشتن وی سنگی را از بالای کوه به سوی او میغلطانند اما فریدون به افسون، آن سنگ را در میانهی راه از حرکت بازمی دارد و همگان میفهمند که فریدون دارای فره ایزدی است.
و فریدون به مدد همین فره ایزدی است که جادوی ضحاک را باطل میکند و بر وی چیره میشود.
جادو و جادوگری، ابزار کارهای اهریمنی است. انسانهای دارای سلامت معنوی هرگز وارد این حیطه نمیشوند مگر در جاهایی که چیرگی بر اهریمن جز به جادو و نیرنگ ممکن نیست، مثلاً در داستان چیرگی «قارَن»، پهلوانِ سپاهِ منوچهر بر «سلم» که در آن از انگشتر تور و نامهای مجعول برای فتح دژ مستحکمی که سلم که در میانهی دریاها دارد استفاده میکند و یا نامهای که سرآغاز آن نام یزدان است و کیخسرو آن را مینویسد و برای فتح دژ بهمن و اثبات فر پادشاهی خویش از آن بهره میگیرد.
سیمرغ
سیمرغ بی شک ملموسترین و برجستهترین جنبهی ماوراءالطبیعه در شاهنامه است که در خطرات، ناچاریها و بیچارگیها پناه امن خاندان دستان میشود.سیمرغ توانا و خردمند و کاردان است. نمیآید مگر این که او را بخوانند. به آتش زدن پر اگر چه حکایت سیمرغ چنان که در بحثی در ابتدای این نوشتار به آن پرداختهایم، چنان گسترده است که از مرزهای شاهنامه و ادبیات فراتر میرود و سرزمینهای عرفان و اندیشه را درمی نوردد با حماسه و اسطوره درمی آمیزد و نماد پادشاهی و یا حتی پرچم دین میشود. (2)
سیمرغ در تمام ادبیات جهان نقش بازی کرده است. بر فراز البرزکوه باشد یا بر قلهی قاف و یا در جزایر استوایی و یا هند، در حماسهی فردوسی باشد یا در منطق الطیر عطار و یا در «اوستا».
آغاز سیمرغ در شاهنامه با زادن زال پیوند خورده است. زال را پدر به قهر و به جرم ناتندرستی و سپیدیِ مویی به البرزکوه افکند تا طعمهی سیمرغ شود. سیمرغ به طلب غذا از آشیانه به هوا برمی خیزد. زال را برمی گیرد و به آشیانه میبرد تا کودکانش بخورند.
اما یزدان نیکی دهش بر زال میبخشاید و مهری از او بر دل سیمرغ میافکند. آوایی از غیب به سیمرغ میرسد که کودک را نگاهدار زیرا از نسل او مردی خواهد آمد که پشت و پناه ایران و نگهبان تاج و تخت شاهان خواهد شد.
سیمرغ پرورندهی زال است و زال پدر رستم و رستم چشم و چراغ شاهنامه.
نمونههای روشن و زیبایی که میتوان از عطف توجه به سلامت معنوی در شاهنامه سراغ گرفت نیایش نامههای پهلوانان و شاهان است. این نیایشها در هنگام پیروزی، آغاز شاهی و یا درگاه گرفتاریها و میانهی جنگها و پیش از نبردهای بزرگ به جای آورده شدهاند که در ادامه به تفکیک ذکر خواهند شد.
در خلال این نیایشها گاه به نوع برگزاری مراسم و آداب و رسوم نیایش در آن دوران نیز اشاراتی شده که راهگشا و قابل توجه است.
نیایش رستم در خان دوم- بیابان
پی رخش و گویا زبان سوار ***ز گرما و از تشنگی فگار
پیاده شد از اسب و ژوپین به دست ***همی رفت شیدا به کردار مست
همی جست بر چارده بردن همی ***سوی آسمان کرد روی آن گهی
چنین گفت کای داور دادگر ***همه رنج و سختی تو آری به سر
گر ایدونک خوشنودی از رنج من ***بدان گیتی آگنده شد گنج من
بپویم همی تا مگر کردگار ***دهد شاه کاووس را زینهار
هم ایرانیان را ز چنگال دیو ***گشاید بی آزار گیهان خدیو
گنهکار و افکندگان تواند ***پرستنده و بندگان تواند
(همان: ج2، کیکاووس، جنگ مازندران، 302-310)
پس آن گاه به فرمان خداوند، میشی و چشمهای بر او ظاهر شدند:
تهمتن سوی آسمان کرد روی **چنین گفت کای داور راستگوی
هر آن کس که از دادگر یک خدای ***بپیچد ندارد خرد را به جای
که این چشمه آبشخور میش نیست ***همان غُرمِ شتی مرا خویش نیست
بجایی که تنگ اندر آمد سخن ***پناهت به جز پاک یزدان مکن
بر آن غُرم بر آفرین کرد چند ***که از چرخ گردان مبادت گزند
گیا بر درو دشت تو سبز باد ***مبادا ز تو بر دل یوز یاد
ترا هر که یازد به تیر و کمان ***شکسته کمان باد و تیره گمان
که زنده شد از تو گو پیلتن ***وگرنه پراندیشه بود از کفن
که در سینهی اژدهای بزرگ ***نگنجد بماند به چنگال گرگ
شده پاره پاره کنان و کشان ***ز رستم به دشمن رسیده نشان
(همان: ج2، کیکاووس، جنگ مازندران، 318-327)
نیایش نامه کیخسرو
چون کیخسرو به نزد کاووس شاه میرسید، ولیعهد بی شک و تردید ایرانیان است. اما در این میان طوس، پسر نوذر و نبیرهی منوچهر خود را برای شاهی سزاوارتر از کیخسرو میداند و این طوس همان است که بارها در شاهنامه نشانههایی از سبک سری و بی خردی را به نمایش گذارده است.از آن سو گودرز کشواد به هواداری کیخسرو در برابر طوس صف آرایی میکند. کیخسرو جوان اما از این نبرد داخلی بیمناک است و میداند نتیجهی این نزاع هرچه باشد به نفع تورانیان تمام خواهد شد، پس از کاووس چاره میجوید. کاووس میگوید هر دو طرف به سوی دژ بهمن که لانهی دیوان است لشکر کشند و هر کس دژ بهمن را تسخیر و از وجود دیوان پاک کند او بی شک دارای فرّه ایزدی است و شاهی او را سزد.
و این متن نامهای است که کیخسرو مینویسد و به دیوار قلعه میکوبد، نام یزدان برنامه است و طلسم دیوان را باطل میکند. کیخسرو قلعه را به یاری یزدان میگشاید و شاه ایران میشود.
نبیسنده را خواست بر پشت زین ***یکی نامه بر روی قرطاس چین
ز عنبر نبشتند بر پهلوی ***چنان چون بود نامه خسروی
که این نامه از بنده کردگار ***جهانجوی کیخسروی نامدار
که از بند آهرمن بد بجست ***به یزدان زد است او به هر کار دست
که اویست جاوید برتر خدای ***جهاندار و روزی ده و رهنمای
خداوند بهرام و کیوان و هور ***خداوند فر و خداوند زور
مرا داد اورنگ و فرّ کیان ***تن پیل و چنگال شیر ژیان
جهان خود سراسر به شاهی مراست ***دَرِ گاو تا برج ماهی مراست
گَر این دژ (3) بر و بوم آهرمن است ***جهان آفرین را به جان دشمن است
به فر و به فرمان یزدان پاک ***سرش را به گرز اندر آرم به خاک
وگر جادوان راست این دستگاه ***مرا خود به جادو نباید سپاه
چو خم دوال کمد آورم ***سر جاودان را به بند آورم
وگر خود خجسته سروش ایدر است ***به فرمان یزدان یکی لشکر است
همان من نه از دست آهرمنم *** که از فرو برز است جان و تنم
به فرمان یزدان کنید این تهی ***که این است فرمان شاهنشهی
(همان: ج2، رفتن گیو به ترکستان، 320-635)
سوگندنامهی کیخسرو
بگویی به دادار خورشید و ماه ***به تیغ و به مهر و به تخت و کلاه
به فر و به نیک اختر ایزدی ***که هرگز نپیچی به سوی بدی
میانجی نخواهی جز از تیغ و گرز ***منش برز داری و بالای برز
(همان: ج3، کیخسرو، 78-90)
نیایش کیخسرو در روز هشتم شاهی
به پیش خداوند گردان سپهر ***برفت آفرین را بگسترد چهر
شب تیره تا بر کشید آفتاب ***خروشان همی بود دیده پر آب
چنین گفت کای دادگر یک خدای *** جهاندار و روزی ده و رهنمای
به روز جوانی تو کردی رها ***مرا بی سپاه از دم اژدها
تو دانی که سالار توران سپاه ***نه پرهیز داند نه شرم و کلاه
به ویران و آباد نفرین اوست ***دل بی گناهان پر از کین اوست
به بیداد خون سیاوش بریخت ***بدین مرز باران آتش ببیخت
دل شهریاران پر از بیم اوست ***بلا بر زمین تخت و دیهیم اوست
به کین پدر بنده را دست گیر ***ببخشای بر جان کاووس پیر
تو دانی که او را بدی گوهر است ***همان بد نژاد است و افسونگر است
فراوان بمالید رخ بر زمین ***همی خواند بر کردگار آفرین
(همان: ج3، کیخسرو، 100-113)
کیخسرو، نمونهی ناب سلامت معنوی در شاهنامه است، هیچ کس در شاهنامه به پایه و مایهی او در نیایش و ستایش پروردگار نکوشیده و پیروزی و خوش بختی خود را در گرو خواست و اراده و بخشش خداوند ندانسته است.
بهروزیِ کیخسرو همواره با امداد و یاری نیروهای فراطبیعی آمیخته بوده است. از گذشتن به همراه مادرش و گیو از رودخانهی خروشان تا فتح دژ بهمن و پیروزی بر افراسیاب و ادامهی حیات تا زمان مرگ. کیخسرو پیش از آن که بمیرد- برخلاف تمام شاهان شاهنامه که شکل و رسم مخصوصی برای مرگ و رسوم پس از مرگشان تصویر شده است- عروج میکند. به کوهی میرود و از یاران و همراهان میخواهد که بازگردند. آن گاه برف و بورانی غریب درمی گیرد و کیخسرو این شاه پیامبر بزرگ، در میانهی راه بورانی از نظرها گم میشود. حتی یاران که به توصیهی او از میانهی راه باز نمیگردند، گرفتار برف و بوران میشوند و جان میسپارند. گیو نیز در میان آنهاست. پهلوانی که نامش، بیش از هر چیز از جوانی تا مرگ کیخسرو با او همراه بوده است. خانوادهی گیو یعنی فرزندان گودرزکشواد از ابتدای حضور کیخسرو در ایران با همهی توان در همداستانیِ عمیق با او کوشیدهاند و فرمانش را به جان سر نهاده اند.
وجود نیروی «نیکی» در جان کیخسرو چنان پرمایه و گران است که حتی حضور رستم را در شاهنامه کمرنگ میکند. رستم کمرنگ میشود تا تمام نیکیها و انوار آسمان پاکی و ایزدی در کیخسرو جمع بماند. پیروزی کیخسرو بر افراسیاب و کشتن او در حقیقت، تحقق وعدهی جاودانهی الهی برای پیروزی نهاییِ حق بر باطل است. شاهنامه، در نگاهی امیدوارانه خوبی را بر بدی پیروزی داده است. این از خصوصیات منحصر به فرد این فراحماسه است. در عالم معنا اگر سیاوش را به فرشتهی خویی در انتهای قطبی تصور کنیم که در سوی دیگر آن، درست در نقطهی مقابل، ضحاک اهریمن سیرت، و یا افراسیاب باشد، کیخسرو در میانهی این بُردار است یعنی در نقطهی میانهی نیکی و بدی.
کیخسرو در نقطهی اعتدال معنایی جهان ایستاده است.
او آرامش و خشم را و مهر و قهر را و لینت و صلابت را با هم و در جای خود دارد. کیخسرو هرگز به کسی سخت نمیگیرد اما رشتهی کارها را نیز همواره خود در دست دارد، کیخسرو به جا بخشنده و به جا شجاع است.
کیخسرو تعادل روح و جسم و سلامت کلیهی قوای انسانی است.
اگر برآیند همهی اینها را در نظر آوریم میتوان ادعا کرد که کیخسرو نه تنها شاهِ آرمانی که انسان نمونهی شاهنامه است.
کیخسرو تحقق همان ابر پربارانی است که گودرز در اوج دوران درد و رنج ایرانیان در خواب دیده بود.
کیخسرو ترکیب نرمی سیاوش و صلابت افراسیاب است، از همین نیم نژاد بَد خود نیز یک بار به درگاه خداوند پناه میبرد که مبادا آن نیمهی بد گوهر، چنان در جانش تجلی یابد که او را از مرزهای اعتدال انسانی به سمت بدی سوق دهد.
کیخسرو همواره با آداب و آیین خاصی نیایش میکند. ابتدا شست و شوی تن و پاکیزگی و سپس پوشیدن جامهی نو و پاکیزه و آن گاه ساییدن دو رخ بر زمین.
کیخسرو هرگز تصمیم مهمی را بدون مشاوره با پهلوانان و بزرگان نمیگیرد.
چه گویید و این را چه پاسخ دهید ***همه یکسره رأی نیکو نهید
کیخسرو هرگز اسیری را نکشت. او استاد تدابیر رزمی و لشکرکشیها بود. کیخسرو با همهی اقتداری که در اداره و ساماندهی امور دارد، هرگز دچار دیکتاتوری و حکومت یک سویه بر مردم نیست. قدرت هرگزی او را نمیفریبد. این وجدان بیدار او و جان آگاه اوست که بر مردم حکومت میکند. کیخسرو در میانه گم است.
اعتدال او، وقوف به رسالت سنگینی که دارد و شاید آن نیمه گوهر نیک و البته امداد غیب که همواره چون دو بال در کنار او حرکت میکند، او را به یک پادشاه نمونه تبدیل کرده است.
نگاهی به نکات نیایش نامهی کیخسرو پیش از مرگ
1- محاسبهی نفس:چالشی عظیم برای کیخسرو و البته برای هر انسان آزاده و اندیشمندی است. کیخسرو در ابتدای نیایش نامهی خویش کارنامهی زندگی خود را مرور میکند. چه کرده است؟
جهان را از بدخواه و کژاندیش و اهریمن تهی کرده است و با این که در جملهی نبردهایش، نیت کین خواهی پدر، نیت غالب او بوده، اما از سوی یزدان پاک یاری یافته و همین گواه بر حق بودن کیخسرو است.
2- پرهیز از منیّت:
روان سلامت کیخسرو، گریزان از منیّت است. او از مکافات منی کردن با کردگار میترسد چرا که نمونهی آن را بسیار دیده است. ضحاک را دیده و جمشید را و در این جا به پروردگار میگوید که از سوی دیگر او را- کیخسرو را- نژادی درخور نیست، از یک سو کاووس خیره سر و از سوی دیگر افراسیاب جادوگر! مباد تا این نژاد نادرست، زمانی بر او غلبه کند و او را به راه خطا بکشاند.
3- تکیه بر فره ایزدی
4- سپاس و ستایش ابدی به درگاه یزدان
5- ایمان به سرای دیگر
6- دغدغهی نام نیک
7- ایمان به انجام اعمال گذشته (وجدان آسوده- نفس مطمئنه)
8- پرهیز از هوا و هوس
9- استغفار و تقاضای آمرزش ابدی
پینوشتها:
1- البته سیری عمیق در اندیشههای فردوسی لازم است تا نشان داده شود که این اعتقاد قایل به نفی مطلق اختیار و به نوعی مبلغ جبرگرایی نیست و ارادهی مافوقی را به موازات اختیار بشری، محترم میدانسته است.
2- سیمرغ، نمادِ پرچم پادشاهان ساسانی است.
3- کلمهی «دژ» در سراسر نسخهی خالقی مطلق به صورت «دز» آورده شده است یعنی همان که اصالتاً در نسخههای کهن بوده و این به معنای تقدم و برتری «دز» به «دژ» نیست و صرفاً اصول تصحیح نسخه، رعایت گردیده است.
الهیاری، امیرحسین؛ (1394)، سلامت در شاهنامه، تهران: نشر قطره، چاپ اول