زنان نزد عرب جاهلي

عرب عصر جاهلي به يک همسر بسنده نمي کرد. تعدد زوجات يا به منظور تأمين معاش زن انجام مي گرفت يا هدف سياسي از آن در نظر بود. چون کسي رياست قوم و قبيله خود را به عهده داشت در صدد بر مي آيد تا از قبايل متعدد زن
سه‌شنبه، 7 مهر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زنان نزد عرب جاهلي
زنان نزد عرب جاهلي

 

نويسنده: عبدالعزيز سالم
مترجم: باقرصدري نيا



 

1. خانواده

عرب عصر جاهلي به يک همسر بسنده نمي کرد. تعدد زوجات يا به منظور تأمين معاش زن انجام مي گرفت يا هدف سياسي از آن در نظر بود. چون کسي رياست قوم و قبيله خود را به عهده داشت در صدد بر مي آيد تا از قبايل متعدد زن گيرد و از طريقِ رابطه ي دامادي با قبيله هاي گوناگون ارتباط برقرار کند يا اينکه به قصد ازدياد فرزند و توليد نسل بيشتر دست به ازدواجهاي متعدد مي زد. ازدواج در عصر جاهلي انواع گونه گوني داشت از جمله:

1.ازدواج بر اساس پرداخت مهر:

در اين نوع ازدواج مرد از دختر کسي خواستگاري مي کرد و با تعيين مهريه ي مشخصي او را به عقد نکاح خود در مي آورد. قريش و بسياري از قبايل ديگر اين نوع ازدواج را ترجيح مي دادند.

2. ازدواج متعه:

در اين گونه ازدواج، زن به مدت معيني به همسري مرد در مي آمد و چون مدت تعيين شده سپري مي گرديد از وي جدا مي شد. در اين نوع ازدواج مرد مهريه ي معيني را به زن مي پرداخت و فرزنداني که در نتيجه ي اين ازدواج تولد مي يافتند، از حق انتساب و ارث برخوردار بودند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ازدواج متعه را نهي کرده است.(1)

3 .ازدواج با اسيران:

در اين نوع ازدواج مرد جنگجو با يکي از زناني که به اسارت درآمده بودند رابطه ي زناشويي برقرار مي کرد. در چنين ازدواجي مرد موظف به پرداخت مهريه نبود.

4 -ازدواج با کنيزان:

زناشويي با کنيزان از جمله حقوق پذيرفته شده براي مرد عرب بود، و چون فرزنداني از طريق اين ازدواج به دنيا مي آمدند حق انتساب به مرد را نداشتند. بلکه به عنوان بنده ي او به شمار مي آمدند، و در صورت تمايل مي توانست آنها را آزاد کند.

5-ازدواج با زن پدر:

در اين ازدواج، مرد، زنِ پدر درگذشته ي خود را به عنوان جزئي از ميراث وي به همسري خود در مي آورد. (2)
انواع ديگر ازدواج نيز در دوره ي جاهليت شناخته شده بود؛ اما جامعه ي عربي آنها را نمي پذيرفت. استبضاع (3)، مخادنه (4)، بدل (5)، شغار(6)، و رهط (7)، از اين گونه ازدواجها به شمار مي آمدند.(8) در عصر جاهلي، اعراب زنان خود را سه بار به تفاريق طلاق مي دادند يا در مقابل اخذ مال آنان را طلاق مي گفتند.(9) چون زن طلاق مي گرفت يا شوهرش مي مرد بايد يک سال عدّه نگه مي داشت و در خلال اين مدت ازدواج نمي کرد تا معلوم شود که از شوهر خود باردار است يا نه. اين عمل را، که جهت حفاظت از اختلاط نسبها انجام مي گرفت، اسلام باطل اعلام کرد و مدت عدّه وفات را 4 ماه و 10 روز قرار داد. (10)
اعراب پسران را بر دختران ترجيح مي دادند و اين در جامعه ي قبيله اي که مبتني بر عصبيت و نسب بود امر طبيعي به شمار مي آمد. دختران در اين جامعه منزلت فروتري داشتند و اين علاوه بر محافظت از نسب، ناشي از اتکاي اعراب در شکار، حمله، و جنگ به فرزندان ذکور بود. هنوز نيز در جامعه ي معاصر عرب، بخصوص در باديه و روستا، تمايل به تولد پسران بمراتب افزونتر است. با اين همه، بسياري از عربها دختران خود را مورد محبت و نوازش قرار مي دادند و اين شايد از ضعيف بودن دختران و مهرباني آنان نسبت به پدران خود سرچشمه مي گرفت. ابوالفرج اصفهاني مي نويسد که:« معن بن اوس شاعر، صاحب فرزند دختر مي شد، او سه دختر داشت که به آنان علاقه مند بود و مصاحبت آنها را خوش مي داشت، و دختران را وفادارتر از پسران نسبت به پدرانشان مي دانست». او مي گويد:
رأيت رجالاً يکرهون بناتهم *** و فيهن لا تکذب نساء صوالح
و فيهن والأيام يعثرن بالفتي *** عوائد لا يمللنه و نوائح (11)
«مرداني را ديدم که داشتن دختران را ناپسند مي شمارند، حال آنکه زنان صالح هرگز مورد تکذيب واقع نمي شوند؛
آنگاه که روزگار برخلاف مراد جوانمرد سپري مي شود، در بين زنان عيادت کنندگاني هستند که او را ملول نمي کنند و نوحه گراني هستند که به سوگواري مي پردازند.»
و لبيد از اينکه پس از مرگ وي دخترانش محزون و اندوهگين شوند، صورت خود را بخراشند و گيسوي خويش را ببرند بيمناک است. از اين رو، به آنها نصيحت مي کند که دوره ي اندوه و عزاي او را کوتاه سازند. او مي گويد:
تمني ابنتاي أن يعيش ابوهما *** و هل أنا اِلّا من ربيعة أو مضر
و في ابني نزار أسوة اِن جزعتما *** و اِن تسألاهم تخبرا منهم الخبر
فان حان يوم أن يموت أبوکما *** فلا تخمشا وجهاً و لا تحلقا شعر
و قولا هو المرء الذي لا خليفه *** أضاع و لا خان الصديق و لا غدر
اِلي الحول ثم اسم السلام عليکما *** و من يبک حولاً کاملاً فقد اعتذر (12)
«دختران من آرزو مي کنند که پدرشان همواره زنده بماند. آيا من غير از ربيعه و مضر هستم؛
اگر بي تابي و زاري کنيد فرزندان نزار را سرمشق خود قرار دهيد، اگر از آنان خبر گيريد شما را خبر خواهند داد؛
اگر روزي فرا رسد که پدرتان بميرد، چهره ي خود را مخراشيد، و موي خويش را نبريد؛
بگوييد او مردي بود که نه هم پيمان خويش را ضايع و بي ياور گذاشت و نَه به دوستي خيانت کرد و نيرنگ ورزيد؛
يک سال به سوگند نشينيد و از آن رو درود بر شما باد، هر کس يک سال تمام سوگوار باشد معذور است».
يکي از مظاهر گراميداشت و اعزاز دختران از جانب پدرانشان آن بود که کُنيه ي بعضي از آنان از نام دخترانشان گرفته شده بود. ربيعة بن رياح پدر زهير شاعر مکني به «ابي سلمي» بود،(13) و نابغه ي ذبياني کنيه ي «ابي امامه»، داشت.(14)
با وجود اين، تعداد زيادي از اعراب عصر جاهلي دختران را ناپسند داشته و از آنان بيزار بودند. خداوند متعال ضمن کلام خويش به کراهت ايشان از دخترانشان اشاره کرده و مي فرمايد: وَ اِذا بُشِّرَ أَحَدَهُم بِالأُنثي ظَلَّ وَجهُهُ مُسوَدّاً وَ هُوَ کَظِيمٌ، يَتَواري مِنَ القَومِ مِن سُوءِ ما بُشَّرَ بِهِ، اَيُمسِکُهُ عَلي هُونٍ أم يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ، ألاساءَ ما يَحکُمُونَ.(سوره ي نحل/ 58-59)
«آنگاه که به يکي از ايشان مژده ي تولد دختري داده مي شد چهره اش سياه و تيره مي گرديد. در حالي که خشم خود را فرو مي خورد، خود را از بدي مژده اي که به وي داده شده بود از مردم پنهان مي کرد. آيا به خواري او را نگهدارد و يا در خاک مدفون سازد، همانا زشت است آنچه بدان حکم مي کنند.»
و نيز خداوند تعالي مي فرمايد: وَ اِذا بُشِّرَ أَحَدَهُم بِما ضَرَبَ لِلرَّحمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجهُهُ مُسوَدّاً وَ هُوَ کَظيم.(سوره ي زخرف/17)(15)«چون به يکي از آنان خبر داده شود به آنچه براي خداوند مثل مي زند (يعني خبر دهندش که همسرت دختر زاييده است) چهره اش سياه مي گردد در حالي که خشم خود را فرو مي خورد.» اين تصوير رواني شگفت انگيز، نشانگر عصر جاهليت است که چون به مردي مژده مي دادند که همسرش دختري به دنيا آورده است، اندوهگين مي شد و چهره اش از غم و اندوه سياه مي گرديد و با خويش خلوت مي کرد و مي انديشيد که آيا اين دختر را نگهدارد و به همراه آن ذلت و خواري را تحمل نمايد يا اينکه او را زنده زنده دفن کند؟ اين مشکل، که قرآن کريم ضمن به تصوير کشيدن به نکوهش آن پرداخته است، يکي از معضلات بارز اجتماعي در جامعه ي جاهلي بود. راويان اخبار نمونه هاي بسياري از رواج بيزاري عرب از دختر به هنگام ولادت نقل کرده اند. از جمله نوشته اند که همسر مردي به نام ابوحمزه ي ضبي دختري به دنيا آورد. ابوحمزه وي را از خانه اش راند و او در خانه ي همسايه سکنا گزيد. روزي ابوحمزه از کنار اقامتگاه وي مي گذشت شنيد که به دخترش مي گويد:
ما لأبي حمزة لا يأتينا *** يظل في البيت الذي يلينا
غضبان ألا نلد البنينا *** تألله ما ذلک في أيدينا
و انّما نأخذ ما أعطينا *** و نحن کالأرض لزارعينا
ننبت ما قد زرعوه فينا
«چه شده است که ابوحمزه به نزد ما نمي آيد، در حالي که در خانه ي مجاور ما زندگي مي کند؛ او خشمگين است که چرا ما دختر مي زاييم، به خدا سوگند اين در دست ما نيست؛
ما تنها آنچه را مي دهند بر مي گيريم، ما چون زميني براي کشتکاران خود هستيم؛
آنچه را در ما کاشته اند مي رويانيم».
هنگامي که ابوحمزه اين سخنان را شنيد پشيمان گشت و به نزد همسر خود رفت و با وي آشتي کرد و سر زن و دختر خود را بوسيد و گفت:« به خداي کعبه سوگند من به شما ستم کردم(16)».
برخي از مردم به هنگام تولد دختران، چنان در کينه ورزي نسبت به آنان افراط مي کردند که گاهي اين کينه توزي تا سر حد زنده به گور کردن آنها ادامه مي يافت. مرد حفره اي مي کند و نوزاد دختر خود را داخل آن مي نهاد و سپس روي او خاک مي ريخت و زنده زنده دفن مي کرد. اين خوي زشت در ميان قبايل تميم، قيس، هذيل، کنده، بکر، و قريش شيوع داشت. پژوهشگران در تبيين علل زنده به گور کردن کودکان نظرهاي مختلفي ابراز کرده اند که در اينجا خلاصه اي از اين علل را نقل مي کنيم:
1.بعضي علت زنده به گور کردن دختران را به غيرت عرب جاهلي و هراس آنان از ننگي که در صورت بزرگ شدن و به اسارت رفتن دختران متوجه وي مي گرديد، مربوط ساخته اند.
گفته اند که قيس بن عاصم منقري از قبيله تميم نخستين کسي بود که در عصر جاهليت دخترانش را زنده به گور کرد. اين قيس از بزرگان و توانگران قوم خود بود و علت زنده به گور کردن دخترانش آن بود که چون بني تميم از پرداختن باج و خراج به نعمان بن منذر خودداري کردند، نعمان با سپاهي، که ريان بن منذر در رأس آن قرار داشت و بکربن وائل نيز او را همراهي مي کرد، بر آنان يورش برد، اموال آنها را غارت کرد و فرزندانشان را به اسارت گرفت. نعمان هر يک از زنان اسير را در ماندن با صاحب خود يا بازگشت به نزد پدرش مخيّر گذاشت. همه ي آنان پدرانشان را برگزيدند، جز دختر قيس بن عاصم که صاحب خود، عمروبن مشمرج، را انتخاب کرد. پس از آن قيس نذر کرد که اگر از وي دختري به دنيا آيد او را بکشد و عربهاي ديگر نيز از او تبعيت کردند. ابوالفرج اصفهاني مي نويسد که اين دختر، دختر قيس نبود بلکه دختر خواهر وي بود.(17)
دکتر احمد حوفي در اين ترديد مي ورزد که قيس بن عاصم نخستين کسي باشد که دخترانش را زنده به گور ساخته است؛ زيرا که او زمان ظهور اسلام را درک کرده و به دين اسلام گرويده بود و منطقي به نظر نمي رسد که زنده به گور کردن دختران تنها چند سال پيش از اسلام پديد آمده و در زمان کوتاهي بسرعت در ميان برخي از قبايل شيوع يافته باشد. (18)
برخي از پژوهشگران برآنند که رسم زنده به گور کردن دختران نخستين بار در ميان مردم قبيله ي ربيعه به وجود آمد. گفته اند که چون دختر يکي از رؤساي اين قبيله به اسارت رفت و پس از صلح او را مسترد کردند؛ وي را در انتخاب پدرش و کسي که نزد او بود مخيّر گذاشتند و او کسي را که نزد وي بود برگزيد و او را بر پدرش ترجيح داد. اين رفتار او، خشم پدر را برانگيخت و چنين سنتي را در ميان قبيله ي خود وضع کرد. آنان از روي غيرت و ترس از تکرار چنين حادثه اي به زنده به گور کردن دختران خويش پرداختند و سپس اين رسم در ميان عربها شيوع يافت. (19) برخي از روايات نيز رسم زنده به گور کردن را به قبيله ي کنده نسبت داده اند.(20)
2.در قرآن کريم آمده است که بعضي از عربها از بيم فقر و تهيدستي دختران خود را زنده به گور مي کردند. خداوند متعال مي گويد: وَ لا تَقتُلوُا اَولادَکُم خَشيَهَ إملاقٍ، نَحنُ نَرزُقُهُم و ايّاکُم اِنَّ قَتلَهُم کان خَطَئاً کَبيراً.(سوره ي اسراء/ 31) «فرزندان خود را از بيم تهيدستي نکشيد، ما به آنان و شما روزي مي دهيم، همانا کشتن آنان گناهي بزرگ است». همچنين خداوند مي فرمايد:
... وَ لا تَقتِلُوا اَؤلادَکُم مِن املاق نَحنُ نَرزُقُکُم وَ اِيّاهُم.... (سوره ي انعام/ 151) «... فرزندانتان را به سبب تنگدستي مکشيد، ما شما و آنها را روزي مي دهيم...».
مقدم داشتن رزق پدران بر فرزندان در اين آيه متضمن انتظار فقر و ترس از آن است و مقصود از اين پدران، ثروتمندان آنان است. امّا مقدّم آوردن فرزندان بر پدران در آيه ي پيشين اشاره به وجود فقر دارد و منظور از اين پدران کساني هستند که به صورت بالفعل فقير و تهيدستند.(21)
ترس اغنيا از روي نمودن فقر، و تمايل فقيران به کاهش ميزان فقر، آنان را به زنده به گور کردن دختران وا مي داشت. علت اين امر آن بود که سرزمين عرب، نسبت به تأمين روزي و رفاه ساکنان خود بخيل بود و قحطي و خشکسالي در آن بسيار روي مي داد، و ساکنان آن به سبب خشکسالي و قحطي، تلخي گرسنگي را بارها چشيده بودند. ظاهراً زنده به گور کردن دختران به طور کلي در ميان عربها رواج داشته است؛ زيرا با وجود فقر يا احتمال آن، تولد دختر براي پدر عصر جاهلي نکبت به شمار مي آمد. اما در مقابل، از پسران اميد سود و منفعت مي رفت و زنده بودن آنها، علي رغم فقر و تنگدستي، ضرر و زياني به همراه نداشت؛ زيرا پسران در کسب ثروت از دختران توانمندتر بودند. البته اين سخن بدان معني نيست که فرزند کشي تنها مختص دختران بود. در دوره ي جاهليت کساني نيز يافت مي شدند که نذر مي کردند تا دهمين فرزند ذکور خود را بکشند. همچنانکه عبدالمطلب، هنگامي که به کشتن مفرزندش عبدالله مبادرت ورزيد، چنين کرد. امّا داييهاي عبدالله به حمايت از وي برخاستند و با دادن 100 شتر به عنوان فديه مانع کشتن او شدند.
3.برخي نيز علت زنده به گور کردن دختران را ناشي از وجود صفاتي در کودک مي دانستند که خانواده اش چنين صفاتي را شوم و نامبارک مي پنداشت. بعضي از عربها دختراني را که نابينا بودند، يا داراي معلوليت ذهني، يا بيماري برص، يا فلج و زمينگير بودند زنده به گور مي کردند. (22)
4. پاره اي از پژوهشگران نيز زنده به گور کردن را به عوامل ديني، نظير اظهار شکر و سپاس در برابر نعمتهاي خدا، مرتبط ساخته اند. اين پژوهشگران يادآور مي شوند که اين رسم از بقاياي معتقدات و شعائر ديني شناخته شده بود که جهت تقرّب به خدا انجام مي گرفت.
همچنانکه مثلاً فراعنه چنين مي کردند و هر سال دختر جوان و زيبايي را جهت تقرب به خداي «حعبي» به رود نيل مي افکندند. اين رسم در ميان يونانيان، روميان، و ملتهاي ديگر نيز وجود داشته است.(23)
5. برخي ديگر از پژوهشگران زنده به گور کردن را ناشي از عوامل اجتماعي دانسته اند. بعضي از اين عوامل به کثرت دخترانِ خانواده و برخي نيز به سلامت کودک مربوط مي شد. وقتي کودکي ناتوان، زشت روي، يا مبتلا به مرضي بود، که اميد بهبود او نمي رفت به طوري که احتمال مي رفت در آينده سربار خانواده ي خود گردد، زنده به گور مي شد.(24)
اما بي گمان عامل اقتصادي از همه ي اين عوامل مهمتر و نيرومندتر بوده است. قرآن نيز به تأثير فقر يا احتمال بروز آن در واداشتن بعضي از مردم به زنده به گور کردن دخترانشان اشاره کرده و از ارتکاب چنين عملي نهي نموده است؛ زيرا خداوند متعال فرزندان و پدران را روزي مي دهد. در اين ميان تأثير هراس اعراب را از ننگ، در صورت به اسارت رفتن دخترانشان در ايام جنگ و حمله، نيز نمي توانيم ناديده بگيريم. زندگي عرب همه در کشمکش و جنگ مي گذشت و اسارت نيز يکي از پيامدهاي اين جنگها بود.
با اين همه، کساني نيز بودند که در جهت ممانعت از زنده به گور کردن کودکان مي کوشيدند و اين ممانعت با خريدن کودکاني صورت مي گرفت که قرار بود زنده به گور شوند. به عنوان نمونه صعصعة بن ناجيه ي مجاشعي، نياي فرزدق شاعر، 280 کودک را از مرگ نجات داد و هر يک را با دادن دو ماده شتر باردار و يک شتر نر خريداري کرد.(25)

2.نقش زن در جنگ و صلح

زن عرب نقش مهمي در حيات اجتماعي عصر جاهلي، در جنگ و صلح ايفا مي کرد و چنان جايگاه منيعي را در جامعه ي عربي به دست آورده بود که برخي از پادشاهان از انتساب به مادران خود بيمي به دل راه نمي دادند؛ مانند منذربن ماء السماء پادشاه حيره (512 -554 م ) که «ماء السماء» لقب مادر وي ماريه دختر عوف بود که به سبب زيباييش چنين لقبي به وي داده شده بود. (26) و عمروبن منذر معروف به عمروبن هند (554-570م) به مادرش هند دختر عمروبن حجر نسبت داده مي شد. (27) براي والايي مقام و منزلت زن نمي توان دليلي واضحتر از افتخار فرزندانش در منسوب شدن به او و نازيدن به آزادگي او پيدا کرد. قتال کلبي به مادر آزاده ي خود عمره دختر حرقه افتخار کرده، مي گويد:
لقد ولدتني حرة ربيعة *** من اللاء لم يحضرن في القيظ دندنا (28)
«مرا آزاده زني از قبيله ربيعه زاييده است، و از آن زناني که در شدت گرماي تابستان براي گردآوري هيزم حضور نمي يابند.»
وشنفري شاعر عيّار به مادر آزاده ي خويش مي نازد و مي گويد:
أنا ابن خيار الحجر بيتاً و منصباً *** و أمي ابنة الأحرار لو تعرفينها (29)
«من فرزند زني هستم که داراي خاندان و مقام نيکي است، اگر مادرم را بشناسيد او دختر آزادگان است.»
همچنين زن به عنوان يک همسر، جايگاه شايسته اي در جامعه ي جاهلي داشت و در جنگ و صلح شريک زندگي مرد به حساب مي آمد. به همين دليل مورد تقدير و توجه و گراميداشت وي قرار مي گرفت تا آنجا که برخي از شاعران درباره ي همسران خود به غزلسرايي پرداخته اند. (30) همچنانکه زن مورد احترام شوهر خود بود مرد نيز در زندگي زن همه چيز او محسوب مي شد. از اين رو به مواظبت از مرد خود مي پرداخت و از کشته شدن وي هراسان بود و چون مرد کشته مي شد و يا مي مرد، بر وي نوحه مي خواند، و بيشتر از فقدان نزديکترين کسانش براي همسر خود محزون و اندوهگين مي گرديد. در اين باره نمي توان دليلي روشنتر از رفتار حمنه دختر جحش، در پي شکست مسلمانان در احد، يافت. چون او از شهادت دايي خود، حمزه عموي پيامبر (عليه السّلام) مطلع گرديد گفت: اِنّا لله و اِنا اليه راجعون، خدا او را ببخشد و رحمت کناد، شهادت بر وي گوارا باد. چون پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خبر کشته شدن برادرش را به وي داد، همان سخنان را بر زبان آورد. امّا وقتي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) او را از کشته شدن شوهرش، مصعب بن عمير، مطلع ساخت. گفت: چه اندوه و مصيبت بزرگي؛ و بنا به قولي او گفت: چه خسران و زيان بزرگي. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در همين جا بود که فرمود: که شوهر چنان جايگاه و منزلتي در نزد همسر خويش دارد که هيچ کس از آن برخوردار نيست.(31)
زن پس از کشته شدن شوي خويش از ازدواج مجدّد پرهيز مي کرد و بقيه ي عمر خود را با وفاداري نسبت به ياد و خاطره ي او مي گذراند. گاهي نيز اتفاق مي افتاد که زن پس از کشته شدن همسر خود رهبانيت پيشه مي کرد و تارک دنيا مي شد؛ همچنانکه هند، دختر نعمان بن منذر، پس از آنکه شوهرش به فرمان پدرش، نعمان، کشته شد چنين کرد و خود را در صومعه اي که به وي منسوب بود محبوس ساخت، و پس از او ديگر با کسي ازدواج نکرد.
در زمان صلح و امنيت، اگر زن در مناطق کشاورزي زندگي مي کرد وقت خود را در کمک به شوهر يا در آشپزي و تهيه ي غذا براي همسر خود و دوشيدن شير گوسفندان مي گذراند يا به رشتن پشم و بافتن آن صرف مي کرد. در بسياري از مواقع نيز به کارهايي نظير تجارت، دايگي، آوازه خواني، بافندگي، صاف کردن نيزه، و دباغي پوست مي پرداخت تا از اين طريق، ثروتي فراهم آورد و تکيه گاه و پشتوانه ي زندگي خود قرار دهد.
اما در زمان جنگ، جهت تشجيع و برانگيختن غرور و غيرت شوهر خود در يورشها و درگيريها به همراه او شرکت مي جست يا به مداواي مجروحان، و آب دادن به جنگجويان مي پرداخت. در برخي مواقع نيز خود در جنگ شرکت مي کرد مانند نسيبه ي ام عماره ي دختر کعب مازني که در روز جنگ احد به دفاع از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) برخاست. يا مانند ربيع دختر معوذبن عقيه ي انصاري، و صفيّه دختر عبدالمطلب، و خوله ي دختر ازور.(32)

پي نوشت ها :

1-بخاري، صحيح البخاري، ج7، ص 21؛ جوادعلي، تاريخ العرب قبل الاسلام، ج5، ص 254؛ داوري مؤلف درباره ي «متعه» متأثر از عقيده ي مذهب اهل سنت در اين زمينه است؛ اما شيعه با استناد به دلايل متعدد به جواز و حليّت آن معتقد است. جهت مطالعه ي نظر شيعه در اين باره نک: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ترجمه ي فارسي، ج4، ص 422-467.م
2-آلوسي، منبع پيشين، ج2، ص 53؛ عمر فروخ، تاريخ الجاهلية، ص 156.
3-استبضاع: نوعي زناشويي موقت جهت باردار شدن زن بود. طبق اين نوع نکاح اگر مردي تمايل به داشتن فرزندي يا خصايل و ويژگيهاي خاصي داشت مثلاً مايل بود که فرزندش شکل و شمايل خاص داشته، يا دلير، سخنور و شاعر و... باشد و خود از آن خصايص و خصايل بي بهره بود، زن خود را تا مدت معيني طبق قرارداد در اختيار مردي برخوردار از آن صفت قرار مي داد فرزندي که از اين ازدواج تولد مي يافت به شوهر رسمي زن تعلق داشت.م.
4-مخادنه: از ريشه ي «خدن» به کسر خاء و به معني معاشقه است. در اين نوع از زناشويي زن و مرد رابطه ي محرمانه با يکديگر برقرار مي کردند که مستلزم نفقه و مهر نبود. در واقع نوعي رابطه ي مبتني بر دوستي و علاقه متقابل بدون اعلان رسمي بود؛ با وجود اين، عرف محيط آن را قانوني و رسمي تلقي مي کرد. قرآن کريم اين نوع رابطه را نهي کرده است. (نک: قرآن کريم، سوره نساء/ 25).-م.
5-بدل: به معني مبادله و معاوضه زن از جانب شوهر با زن مرد ديگر است. اگر مردي به زن مرد ديگر علاقه مند مي شد، مي توانست با تعيين مدت، زن خود را در اختيار وي بگذارد و در مقابل زن او را تصاحب کند. در قرآن کريم اين نوع زناشويي نهي شده است )(نک: قرآن کريم، سوره ي احزاب/ 52).م.
6-شغار: نوعي ازدواج معاوضه اي بود. به اين معني که شخص خواهر يا دختر خود را به نکاح کسي مي آورد و به جاي اخذ مهريه دختر يا خواهر او را زن خود مي ساخت. روايت نبوي «لا شغار في الاسلام» در تحريم اين زناشويي آمده است.م.
7-رهط: نوعي زناشويي گروهي بود، که تعدادي مرد با رضايت و توافق همديگر با زني رابطه ي زناشويي برقرار کرده و در مقابل مخارج او را تأمين مي کردند. تعداد اين مردان نبايد از 10 تن تجاوز مي کرد. فرزندي که در نتيجه ي چنين ازدواجي متولد مي شد در صورتي که پسر بود، با تعيين مادر به يکي از آن مردان مي رسيد. طبق سنت رايج، مرد حق هيچ گونه اعتراض و امتناعي نداشت و اگر دختر بود کسي به عنوان پدر وي تعيين نمي شد. درباره ي انواع زناشويي در جاهليت، نک: جاهليت و اسلام، يحيي نوري، مرکز انتشارات بنياد علمي و اسلامي سيد الشهداء، چاپ نهم، 1360، ص 602-613.م
8- آلوسي، منبع پيشين، ج2، ص 3-6؛ حوفي، المرأة في الشعر الجاهلي، قاهره، 1954،ص 210؛ علي هاشمي، المرأة في الشعر الجاهلي، بغداد، 1960، ص 162-163.
9-حوفي، منبع پيشين، ص 51؛ علي هاشمي، منبع پيشين، ص 172.
10-حوفي، منبع پيشين، ص 221؛ علي هاشمي، منبع پيشين، ص 77.
11-ابوالفرج اصفهاني، الأغاني، ج10، ص 347.
12-ابوالفرج اصفهاني، منبع پيشين، ج14، ص 228.
13-منبع پيشين، ج9، ص 294.
14-منبع پيشين، ج9، ص 329.
15-و در سوره ي نحل/ 58 با تصريح: اِذا بُشّرِ اَحَدَهُم بالانثي ظَلّ وجهَهُ.م.
16-جاحظ، البيان و التبيين، چاپ سندوبي، قاهره، 1932، ج1، ص 163، ج3، ص250.
17-ابوالفرج اصفهاني، منبع پيشين، ج12، ص 317؛ نويري، نهاية الأرب، ج3، ص 127.
18-حوفي، منبع پيشين، ص 235.
19-آلوسي، منبع پيشين، ج3، ص 43.
20-آلوسي، منبع پيشين، ج3، ص 42؛ علي هاشمي، منبع پيشين، ص 225.
21-ابن کثير دمشقي، تفسير قرآن کريم، قاهره، 1937، ج2، ص 188، ج3، ص 38؛ آلوسي، منبع پيشين، ج3، ص 44-45؛ حوفي، منبع پيشين، ص 233.
22-آلوسي، منبع پيشين، ج3، ص 43. و الشيماء السوداء، و البرشاء اي البرصاء.
23-جوادعلي، منبع پيشين، ج5، ص 302؛ علي هاشمي، منبع پيشين، ص 227.
24-علي هاشمي، منبع پيشين، ص 228؛ حوفي، الحياة العربية، ص 161.
25- نويري، منبع پيشين، ج3، ص 127.
26-طبري، تاريخ الأمم و الملوک، ج1، جزء2، ص 900.
27-حمزه ي اصفهاني، تاريخ سني ملوک الارض و الأنبياء، ص 72. عمروبن کلثوم درباره ي او سروده است:
بأي مشيئة عمروبن هند *** تطيع بنا الوشاة و تزدرينا
«اي عمروبن هند، از چه رو سخن چينان را بر ما مسلط مي سازي و ما را تحقير مي کني.»-م.
28-ابوالفرج اصفهاني، منبع پيشين، ج20، ص 381.
29-ابوالفرج اصفهاني، منبع پيشين، ج 21، ص205.
30-حوفي، المرأة في الشعر الجاهلي، ص 158 و ادامه ي آن.
31-واقدي، مغازي رسول الله، ص 226.
32-شوقي ضيف، منبع پيشين، ص 89 .

منبع مقاله :
سالم، عبدالعزيز، (1391)، تاريخ عرب قبل از اسلام، ترجمه ي باقر صدري نيا، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.