فهرست چهار مقالهی نظامی عروضی سمرقندی (500-560 ه.) جذب توجه میکند: (1)
1. در ماهیت دبیری و کیفیت دبیر؛
2. در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر؛
3. در علم نجوم و غزارت منجم؛
4. در علم طب و هدایت طبیب.
به دنبال، شعر و شاعری میآید که شرحش جداگانه خواهد بود.
نویسنده، سپس به آسمان مینگرد که سرنوشت زمین به دست وی است.
و از آسمان به زمین میآاید و با تن انسان مشغول میشود که هستی بدونِ وی هیچ است...
اما حالا سخن از مقالهی دوم میرود، یعنی شعر چیست؟ شاعر کیست؟ جایگاه وی چگونه است؟
شعر در آن روزگار دو تعریف داشته که تفصیلاتش در کتابی دیگر آمده است. (2)
نظامی عروضی، اگرچه آشکارا نگفته است، در پدیدهی شعر دوپهلو را دیده است:
1. شعر علم است؛
2. شعر هنر است.
وی در همان آغاز بخش دوم از کتاب خود میگوید: «شاعری صناعتی است». (3) یعنی هنر است.
و در ادامه: «شاعر بدان صناعت اتساق (4) مقدمات موهمه (5) و التئام (6) قیاسات مُنتجه (7)» (همانجا). یعنی «اسباب و لوازم اولیه برای ایجاد ایهام، و فراهم آوردن معانی وهمانگیز و خیالی» (ص 146).
این عمل برای آن است که «معنیِ خُرد را بزرگ گرداند و معنی بزرگ را خُرد» (ص 43). یعنی در ذات شعر این جوهر هست که خُرد را بزرگ کند و بزرگ را خرد، «نیکو را در خلعت زشت باز نماید و زشت را در صورت نیکو جلوه کند» (همانجا).
همینطور، وظیفهی شاعر است که: «به ایهام قوتهای غضبانی و شهوانی را برانگیزد» (همانجا).
منظورِ نظامی سمرقندی، اگرچه آشکار نمیگوید، تأکید بر نیروی تخیل است. درست، همان چیزی که پیش از وی بوعلیسینا سخن میگفت، و پس از وی -- خواجه نصیرالدین طوسی (8).
با سخنی دیگر، نظامی عروضی ویژگی ذاتیِ شعر را در مبالغه میبیند. و این مبالغه هرچه بزرگتر و برجستهتر، کیفیتِ شعر همان اندازه بالاتر.
مناسب است دربارهی همان جوهر شعر که شرطاً «مبالغه» نامیده شد، توقفی بیشتر انجام گیرد. از سخنشناسان معاصر، شادروان دکتر زرینکوب نظر نظامی عروضی سمرقندی را مورد بررسی قرار داده که شایستهی توجه است. استاد در کتاب شعر بیدروغ، شعر بینقاب در تعریفی که از شعر ارائه میدهد، وزن و قافیه را از سویی، و تخیل و خیالانگیزی را از سوی دیگر، به محاکمه میکشاند: «در هر حال با وجود اهمیتِ وزن و قافیه در شعر، تعریف شعر با اینکه کلام موزون و مقفی است، چنانکه ابنخلدون هم توجه داده است، در واقع فقط نزد عروضیها درست است و از لحاظ بلاغت کافی نیست، بعضی هم قیدِ خیالانگیز بودن را بر آن افزودهاند، اما ظاهراً این قید لازم نیست؛ از آنکه هم وزن و هماهنگی که در شعر هست، خودش خیالانگیز بوده و هم قافیه و تکرار و تجدید آن آرامشبخش است، که در خیال و عاطفه تأثیر دارد». (9)
همان گونه که دیده شد، دکتر زرینکوب به مبحث قدیمی حضور «خیال» و یا عدم آن در شعر، چندان توجهی ندارند. به نظر ایشان، همان مراد خیالانگیزی از وزن و قافیه و آهنگ حاصل میگردد. در ادامه آمده: «بیان شاعرانه هم - از تشبیه و مجاز- جنبهی خیالانگیزی دارد. به علاوه شعر - لااقل آن گونه که در ادب کلاسیک هست، فارسی و عربی - حاجت به قصه و خیالانگیزی آن ندارد. بدینگونه قید خیالانگیز بودن هم، که امثال نظامی و عروضی و خواجه نصیر آوردهاند، در تعریف شعر ضرورت ندارد و چیزی را روشن نمیکند» (همانجا).
«خیالانگیزی» که ویژگی شعر باشد، در چهار مقاله به نظر نمیرسد. و اما این معنی برمیآید که شاعر کار خود را به نیروی خیال انجام میدهد، و این سخن به تمام درست است.
دکتر زرینکوب برای بینیازی از حضور «خیالانگیزی» دلیل دیگری نیز دارند: «به علاوه این خیالانگیزی وافی هم نیست، چراکه مخاطب شعر همیشه و تنها خیال یا عاطفه نیست. اشعاری هم هست که در آنها غیر از خیال و عاطفه و علاوه بر آنها عقل انسان نیز مخاطب است و در آن موارد شاعر نه فقط در عاطفه و خیال طرف تصرف میکند، در عقل او هم نفوذ مینماید و آن را متأثر میسازد» (همانجا).
استاد زرینکوب سالها پیش ضرورت خیالانگیز بودن شعر را، بدین دلیل که از سویی مخاطبِ شعر جز از خیال، عقل و خرد را نیز دربرمیگیرد، و از سوی دیگر، تخیل و خیالانگیزی محصول تشبیه و مجاز است، رد کردهاند. استاد در کتاب نقد ادبی نظر خود را نسبت به این موضوع تا اندازهای تصحیح نمودهاند. ایشان در ماهیت شعر معتقدند که: «در تعریف شعر و ماهیت و اغراض آن غالباً نظر وی (نظامی عروضی) متوجه اقوال حکماست و چون ظاهراً با علوم یونانی مثل طب و نجوم آشنایی داشته است، در این باره از آرای فلاسفه متأثر شده است که صورت شعر یعنی وزن و قافیه را شرط قوام ماهیت آن نمیشمردهاند». (10)
نامبرده در جایی دیگر از همین کتاب آورده: «نظامی عروضی که با کتب ابنسینا و شاید حکمای دیگر آشنایی داشته است، در تعریف شعر، به قول ارسطو بسیار نزدیک شده است» (همان، ص 211). در ادامه، بدون اشاره به موضوع خیالانگیزی، مطلب را آنگونه جمع بستهاند: «اینگونه تعبیر از ماهیت و اغراض شعر با این وضوع و صراحت نه در سخن متقدمان دیده میشود و نه کسی از ادبای دیگر این عصر تعریفی از شعر و شاعری کرده است» (همانجا).
پژوهشگر گرامی تقریباً همین معنی را در کتاب سیری در شعر فارسی تکرار کرده است: «در این [چهار مقاله] مخصوصاً دو مقالهی اولش که شامل بحث در شعر و شاعری و صناعت دبیری است، از جهت اشتمال بر روایات و داوریهای ادبی ارزش خاصی دارد و اینکه در تعریف شعر و بیان ماهیت آن به اقوال حکما توجه داشته است، از ویژگیهای آن محسوب میشود. مؤلف چون ظاهراً با علوم یونانی مثل طب و نجوم هم آشنایی داشته است از آرای فلاسفه در باب تعریف شاعری و دبیری متأثر شده است و کتاب او هر چند از جنبهی تاریخی ضعیف (11) به نظر میرسد، از لحاظ نقد خالی از اهمیت نیست».
هر چند دکتر زرینکوب با بررسی درونمایهی تعریف نظامی عروضی عمیقتر کاردار نشدهاند، اما تجدیدنظر ایشان، شاید بر اثر پژوهشهای دانشمند گرامی، استاد شفیعی کدکنی رخ داده باشد.
دکتر خسرو فرشیدورد دربارهی چهار مقاله نظری منفی به قلم داده: «نظامی عروضی از آنهایی بوده است که با دیدی محدود برای شعر و شاعری قواعد و آیین نامههایی وضع کرده است که پیش از آنکه به کار همهی شاعران آید، تنها به درد مدیحهسرایان و تملقگویان مقلد میخورد. (12) و باز: «آییننامههایی را که نظامی عروضی و شمس قیس و نیما و اخوان و توللی و بسیاری دیگر نوشتهاند، نباید دربست پذیرفت» (همان، ص 202).
بدون شک، درست است که هیچ آیین نامهای را نباید دربست پذیرفت. در همین راستا، این هم دور از انصاف است که «آیین نامههای نظامی عروضی» و دیگران را، بدون بررسی بیطرفانه و تشخیص نقاط قوت و ضعفشان، دربست مردود و منسوخ اعلام کرد.
دانشمند شهیر معاصر، استاد شفیعی کدکنی در کتاب صور خیال در شعر فارسی درست گفتهاند که مرادِ نویسندهی چهار مقاله در تعریف شعر، منظور از اتساق «صناعات موهمه» همان جنبهی تخیلی و زمینهی خیالی شعر است (13).
همین اشارهی کوتاه استاد شفیعی کدکنی مهمترین نشانهی تعریف نظامی سمرقندی و همه منطقیون را دربر کرده است. در واقع این خیال است که شاعر توسط آن «معنی خرد را بزرگ گرداند، و معنی بزرگ را خرد، و نیکو را در خلعت زشت بازنماید، و زشت را در صورت نیکو جلوه کند».
گفتنیهایی در مورد خیال، تخیل، تخییل، کذب و دروغ هستند که هم اینجا گنجایش ندارند، و هم جایی دیگر تا اندازهای توضیح یافتهاند (14).
و اما جالب این است که نظامی سمرقندی با بیان چگونگی شعر بسنده نمیکند، بلکه هدف از این کار را هم به قلم میدهد: «تا بدان ایهام، طباع را انقباضی (15) و انبساطی (16) بود، و امورعظام را (17) در نظام عالم سبب شود» (ص 43). با سخنی دیگر: شعر باعث گردد برای کارهای بزرگ.
نویسنده با همین تعریف قناعت میکند و در پی ده حکایت میآورد، و با مثالهای زنده نشان میدهد که شعر چه تأثیر بزرگی داشته است، صرفنظر از اینکه این تأثیر گاهی مثبت است و گاهی منفی.
نخستین حکایت دربارهی احمد بن عبدالله الخجستانی است که خر بنده بود و دیوان حنظلهی بادغیسی به دستش خورد و قطعهای را خواند:
مهتری گر به کام شیر در است *** شو خطر کن ز کام شیر بجوی
یا بزرگی و عزّ و نعمت و جا *** یا چو مردانْت مرگ رویاروی
(ص 43)
وی به اندازهای متأثر گشت که شغلش را رها کرد. خود گفته : خران را بفروختم و اسب خریدم، و از وطن خویش رحلت کردم و به خدمت علیبناللیث شدم» (ص 44). و خر بندهی دیروز، تا مرتبهی امارت خراسان رسید.
به دنبال این حکایت، نظامی عروضی فصلی را میآرد: «در چگونگی شاعر و شعر او». وی پنج ویژگی شاعر را به قلم داده: «باید که سلیم الفطره، عظیم الفکره، صحیح الطبع، جیّدالرّؤیت، دقیقالنظر باشد» (ص 46). و اما این هنوز برای شاعر کافی نیست: وی باید «در انواع علوم متنوع باشد، و در اطراف رسوم مستطرِف» (همانجا). یعنی شاعر آگاهی کافی از علمهای زمانه و عرف و رسوم مردم داشته باشد. و البته مستطرِف هم باشد، یعنی: نوآور، فرزند زمان خود.
از لوازماتِ دیگر شاعر: «باید که در مجلسِ محاورت خوشگوی بود، و در مجلسِ معاشرت خوشروی» (همانجا). شاعر حقیقی همان است: «شعر او بدان درجه رسیده باشد که در صحیفهی روزگار مسطور باشد، و بر السنهی احرار مقروء، بر سفائن (18) بنویسند، و در مدائن (19) بخوانند که حظّ اوفر و قسم افضل از شعر، بقای اسم است، و تا مسطور و مقروء نباشد این معنی به حاصل نیاید، و چون شعر بدین درجه نباشد تأثیر او را اثر نبود و پیش از خداوند خود بمیرد» (همانجا).
نظامی سمرقندی برای شاعران جوان رهنمایی هم کرده که حتماً سودبخش بوده. وی میگوید: «در عُنفوان شباب و در روزگار جوانی بیست هزار بیت از اشعار متقدمان یاد گیرد، و ده هزار کلمه از آثار متأخران پیش چشم کند، و پیوسته دواوین استادان همی خواند و یاد همی گیرد» (ص 46-47). باز: «عیب و هنر شعر بر صحیفهی خرد او منقش گردد، تا سخنش روی در ترقی دارد و طبعش به جانب عُلوّ میل کند». و اما برای شاعری، این هنوز کم است: «هر کرا طبع در نظمِ شعر راسخ شد و سخنش هموار گشت، روی به علم شعر آرد، و عروض بخواند، و گردِ تصانیف استاد ابوالحسن السرخسی البهرامی گردد» (ص 48).
نظامی در ضمن لازم میداند که مصلحتی به پادشاهان داده باشد تا شاعران را نکو دارند. وی میگوید: «و اما بر پادشاه واجب است که [...] شاعر را تربیت کند تا در خدمت او پدیدار آید و نام او از مدحت او هویدا شود» (همانجا).
نویسنده از تجربههای موجود، نتیجه برمیدارد و بیش از همه بر بدیهه توجه میکند. وی مثالهایی آورده که شاعران بر بدیهه شعر گفته و عز و نعمت و جاه یافتهاند.
نخستین حکایتی که از اثر ارزشمندِ شعرِ بدیهه میگوید، همان «بوی جوی مولیان» است: شعری که امیر نصربناحمد پادشاهی را که چهار سال در هری ماندگار شده بود وادار میکند پایِ بیموزه سوارِ اسب شود و راه بخارا پیش گیرد.
در حکایت سوم ماجرای محمود و ایاز به قلم آمده که وی در حال مستی این را فرمود تا کاکل خود را کوتاه کند، اما پس از هشیاری پشیمان شد و غمزده. و از بند غم محمود را عنصری رها داد:
کَی عیبِ سرِ زلفِ بُت از کاستن است؟ *** چه جای به غم نشستن و خاستن است؟
جای طرب و نشاط و میخواستن است! *** کاراستنِ سرو ز پیراستن است.
(ص 51)
«محمود را با این دوبیتی به غایت خوش افتاد، بفرمود تا جواهر بیاوردند، و سه بار دهان او [عنصری] پر جواهر کرد» (همانجا).
حکایت چهارم دربارهی کارنامهی شاعرانهی فرخی است. وی در خدمت دهقانی در سیستان بود؛ خرجی بیشتر از درآمد داشت؛ قصیدهای گفت در ستایش شعر، به قول نظامی: «در غایت نیکویی»، «تر و عذب، خوش و استادانه» :
با کاروان حُلّه برفتم ز سیستان *** با حُلّهی تنیده ز دل، بافته ز جان
(ص 52)
خواجه عمید اسعد که میخواست فرخی را به امیرِ چغانیان شناساند، باور نکرد که این شعر بلند را وی گفته باشد. بر سبیل امتحان گفت: «امیر بداغگاه است و من میروم پیشِ او، و تو را با خود ببرم بداغگاه [...] قصیدهای گوی لایق وقت، وصف داغگاه کن، تا تو را پیش امیر برم. فرخی آن شب برفت و قصیدهای پرداخت سخت نیکو، و بامداد در پیش خواجه عمید اسعد آورد، و آن قصیده این است:
چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار *** پرنیان هفترنگ اندر سر آرد کوهسار
(ص 53)
هنگامی فرخی قصیدهی یکمی را خواند، امیر که «شعرشناس بود و نیز شعر گفتی، از این [...] قصیده بسیار شگفتیها نمود»، هنگامی قصیدهی دومی را خواند، «امیر حیرت آورد، پس در آن حیرت روی به فرخی آورد و گفت: «هزار سر کُرّه آوردند، همه روی سپید و چهار دست و پای سپید، ختلی، راه تراست، [...] چندان که بتوانی گرفت، بگیر، تو را باشد» (ص 55-56). «فرخی بیرون آمد و زود دستار از سر فروگرفت، خویشتن را در میان فسیله افکند و یک گله در پیش کرد، و بدان روی دشت بُرد، بسیار بر چپ و راست و از هر طرف بدوانید که یکی نتوانست گرفت. آخرالامر رباطی ویران بر کنار لشگرگاه پدید آمد، کُرّگان در آن رباط شدند. فرخی به غایت مانده شده بود، در دهلیز رباط دستار زیر سر نهاد، و حالی در خواب شد [...] کُرّگان را بشمردند، چهل دو بود» و آن همه را امیر به وی بخشید (ص 56).
و اما نویسندهی چهار مقاله توجه برعکسِ قضیه نیز داشته و با مثالهایی رفتار بدفرجام سرورانِ شعر ناشناس را مذمت کرده و حدیث از بدنامی ابدی آنها زده است.
نظامی سمرقندی در این موضوع چند حکایت آورده که یکی دربارهی مسعود سعد سلمان است. وی که زندانی بود، از قلعهی نای دوبیتی به سلطان فرستاد:
در بند توای شاه ملکشه باید *** تا بند تو پای تاجداری ساید
آنکس که ز پشتِ سعدِ سلمان آید *** گر زهر شود مُلک ترا نگزاید
(ص 56)
این دوبیتی علی خاص برِ سلطان بُرد، بر وی هیچ اثری نکرد، و ارباب خرد و اصحاب انصاف دانند که حبسیات مسعود در علوّ به چه درجه رسیده است و در فصاحت به چه پایه بود؟ وقت باشد که من از اشعار او همی خوانم، موی بر اندام من برپای خیزد، و جای آن بود که آب از چشم من برود. جملهی این اشعار بر آن پادشاه خواندند و او بشنید که بر هیچ موضع او گرم نشد، و از دنیا برفت و آن آزادمرد را در زندان بگذاشت» (ص 60).
حکایت نهم نیز از همین جنس است: محمود قدر حکیم فردوسی نشناخت و یا شناختن نخواست. چون این داستان زیاده مشهور است، نیازی برای پرداختن به آن دیده نمیشود.
و اما در پایان این مطلب اشاره بر نکتهای واجب مینماید. در حکایات «چهار مقاله» و کتابهایی از همین جنس، مبالغههایی جای دارند، مانند: با پایهای بیموزه بر اسب سوار شدن امیر، موجودیت هزار کُرّهی پیشانی و دست و پای سفید. گاهی پژوهشگران گرامی نکته بر مؤلف میگیرند که: دروغ گفته است، در حالی که قانونیت سخن بدیعی را خود نادیده گرفتهاند.
پینوشتها:
1. چاپ شده در: کیهان فرهنگی، 1378، شمارهی 151، ص 28-29.
2. نک: رحیم مسلمانیان قبادیانی. شعر در سرچشمههای نظری. (تعریف و معیار تعریف؛ طرز تصویر؛ انواع). تهران: حوزهی هنری، 1377، ص 56-11.
3. نظامی عروضی سمرقندی. چهار مقاله. از روی تصحیح محمد قزوینی. شرح و توضیح از: سعید قرهبگلو، رضا انزابینژاد. تهران: جامی، 1376، ص 43.
4. ترتیب دادن، راست و تمام شدن.
5. توهم کننده، به شک اندازنده. «موهومه» نیز آمده است.
6. بهم پیوستن.
7. نتیجه دهنده.
8. مفصلتر نک: شعر در سرچشمههای نظری، ص 11 و بعد.
9. دکتر عبدالحسین زرینکوب. شعر بیدروغ، شعر بینقاب. تهران: علمی، 1364، ص 41-40.
10. دکتر عبدالحسین زرینکوب، نقد ادبی، ج 1. تهران: امیرکبیر، 1361، ص 209.
11. از حکایات که منسوب است به نثر بدیعی، تاریخ جستن، کاریست بیهوده.
12. خسرو فرشیدورد. دربارهی ادبیات و نقد ادبی، ج 1. تهران: امیرکبیر، 1363، ص 76.
13. دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی. صور خیال در شعر فارسی. تهران: آگاه، 1366، ص 8-7.
14. نک: شعر در سرچشمههای نظری، ص 33 و بعد.
15. گرفتگی.
16. گشودگی.
17. کارهای بزرگ.
18. سفینهها، دفترها.
19. شهرها.
مسلمانیان قبادیانی، رحیم؛ (1383)، پارسی دری، تهران: امیرکبیر، اول.
/م