در آغاز باید گفته شود که هدف از این نوشته، بیانِ یک تصویر شاعرانه است که از راه محاکات به دست میآید و به ذات هنر منسوب میشود. و اما اصطلاح «تصویر شاعرانه» در علم نظریهی ادبیات (1) نسبتاً نو است، اگرچه پدیده نو نیست، و آن را سخنشناسان پیشین معانی بکر، معنی خاصع تشبیه تازه، مجاز نو (2)، و... گفتهاند.
ناگفته نماند، تصویر شاعرانه در هر ادبیاتی ویژگیهایی ممتاز دربر داشته که طرز زیستِ مردم، ذوق و آداب و رسوم، محیط جغرافیایی، شرایط تاریخی و زمانی، خاصیتهای زبان و ادبیات، و... از عاملهای آن به شمار میآیند.
در ادبیات ما که تاریخش، در همین زبان زندهی امروزی، بیش از سیزده قرن است، تصویرهایی ظرفیانه پدید آمده و گسترش یافته که در کمال لطف و ملاحت بوده و خواننده، تشبیه شونده را بیهیچ دشواری میشناسد و مراد را درمییابد، مانند: آفتاب، زهره، ستاره، بلبل، گل، سرو، لاله، شمشاد، سوسن، غزال و...
در شمار همین تشبیهات مشهور، «تُرک» هم شامل میشود که اینک مراد، سیری است در ادبیات فارس و تاجیک، به دنبال همین معنی.
این واژه در ترکیبِ عبارههایی، مانند: ترکِ پریچهره، ترک چشم، ترک کافرکیش، ترکِ ختن، ترکِ سیاهمست، ترکِ سمرقندی، ترکِ شیرازی، ترکِ فلک، ترکِ قباپوش، ترکِ عشق، ترکِ لشکری، ترکِ یغمایی، و... فراوان کاربُرد یافته، و تابشهای گوناگون، گاهی مختلفِ معنوی دربر کرده است.
بیهیچ گمانی، در ادبیات علمی و تاریخی، گاهی نظم و نثر ادبی نیز، «ترک» در معنی اصلی خود، یعنی بیانگر طایفههای ترکنژاد، کاربُرد داشته است که با اشاره به یک گفتهی «سودی» اکتفا میشود: ترک: اینها (= پارسی زبانها) به «تاتار» ترک گویند، و این لقب از هر لحاظ مناسبِ این قوم است، زیرا که یغماگری و چپاولی از خصوصیات قوم ترک است». شرح سودی بر این بیت حافظ بوده است:
بیا که ترکِ فلک خوانِ روزه غارت کرد *** هلالِ عید به دور قدح اشارت کرد (3)
و اما این زمان، مورد توجه، آن لحظههایی است که واژهی مذکور در معنیِ مجازی آمده، ولی گاهی از آن معنی اصلی برداشتهاند.
ترجمانها و پژوهشگرانی: مانند: فریتاگ (4)، دُنایفسکی (5)، قئوموف (6)، لپسکیوروف (7)، حسرت (8)، و... «ترک» را از شعر مشهور خواجه حافظ (721-791 ه. / 1321-1389 م.) در معنی اصلی تصور کردهاند. چنانکه پژوهشگر آذربایجانی یوسف ضیاء شروانی، با نظر داشت همان بیت:
خیز، تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم *** کز نسیمش «بوی جوی مولیان آید همی»!
به نتیجهای رسیده: حافظ با کمال روشنی اشاره کرده که رودکی در خانوادهای از ترکان بومی سمرقند باستانی به دنیا آمده است. (9) این دعوی کرای بحث را نمیکند.
دانشمندانی روی معنی مجازی «اگر آن ترک شیرازی» تأکید کردهاند. چنانچه روانشاد پروفسور خالق میرزازاده نوشته: «ترک شیرازی کنایه از محبوبه و زیباهای شیرازی» است. (10) به گفتهی دکتر ولی صمد هم «حافظ به قوم ترکنی، بلکه به محبوبهی زیبا و خوشروی اشاره کرده است». (11)
در صورت پذیرفتن این حقیقت که «ترک» تصویری (ایماژ) است شاعرانه، یعنی دارندهی معنیهای مجازی، میتواند این پرسشها پیش آید:
1. چه معنیها را تجسم میکند؟
2. کاربُردش چه ربطی به روحیهی زمان دارد؟
3. زمینه و انگیزه اش چه بوده است؟
به معنی زیباروی آمدن «ترک» را (در مورد «اگر آن ترک شیرازی») پرتو علوی نیز تأکید کرده است. (13) استاد محمدرضا شفیعی کدکنی گفته که : «عشق [...] اندک اندک کار را به جایی کشانیده که «ترک» مفهوم لغوی و قاموسی خود را از دست داده، و به معنیِ مطلق معشوق و مطلق زیبا به کار رفته» (14).
بدین ترتیب، «ترک»:
1. تصویری است شاعرانه؛
2. تمثالی است از خوبرویان؛
بخش یکم از این خلاصه حرفی ندارد. و اما دو دیگر بررسیای بیشتر میخواهد. برای این کار واجب است نگاهی گذرا به تاریخ ادبیات افکنده شود.
این واژه در نخستین مرحلهی ادبیات دری به کار رفته است، یعنی در سدهی 4 ه. / 10 م. آدمالشعرا – رودکی سمرقندی (244-330 ه. / 858-941 م.) بارها روی به وی آورده است. چنانچه میگوید:
همی خرید و همی سخت بیشمار درم *** به شهر هر که یکی ترک نارپستان بود (15)
این ترک نارپستان، همان طوری که استاد میرزازاده گفته، به حادثهی خرید و فروشیِ ترک دختران ربطی داشته است. دانشمند توانای معاصر استاد شفیعی کدکنی شرحی دیگر را هم مناسب دانسته که پیدایش و رواج این تصویر به رسم امردبازی مربوط باشد. استاد، با تکیه بر گفتههای جاحظ، ثعالبی و شعرهای شاعران پیشین، به خلاصهای آمده که این عادت زشت بنا بر سببی، مدت دراز در جنگ و کشورگشاییها حضور داشتن و دور از خانه و جای بودن، از سوی دیگر حضورِ ترکانِ خادم و غلام، پدید آمده، و رشد کرده است. ولی گمان است که تنها همین پدیدهی ناپسندیده زمینهی کامل گسترش تصویر پسندیدهی مذکور شده باشد.
استاد رودکی این واژه را در موردهایی گوناگون به کار بسته است.
ای ترکِ کمربسته، چنانم ز فراقت *** گویند: قبای تو مرا پیرهن آید (16)
وی در قصیدهی «مادر می» بارها «ترک» را یاد کرده و معنیهای سپاهی، خادم، خوبروی را در آن گنجانده است. در این پاره سه بار از وی یاد میشود:
یک صف میران و بلعمی بنشسته *** یک صف حوران و پیر صالح دهقان
خسرو بر تختِ پیشگاه بنشسته *** شاهِ ملوکِ جهان، امیر خراسان
ترک هزاران به پای پیشِ صف اندر *** هر یک چون ماهِ پُر دو هفته درافشان
هر یک بر سر بساکِ مورد نهاده *** روش می سُرخ و زلف و جعدش ریحان
باده دهنده بُتی: بدیع، ز خوبان *** بچهی خاتونِ ترک و بچهی خاقان
چونش بگردد نبید چند به شادی *** شاه جهان شادمان و خرم و خندان
از کف ترکی سیهچشمِ پریروی *** قامتِ چون سرو و زلفکانش چوگان
(آثار منظوم، ص 80-78)
شاعری دیگر از همان روزگار، عمارهی مروزی (395-405 ه. / 1004-1014 م.) میگوید:
بنشان به تارم اندر مر ترک خویش را *** با چنگ سغدیانه و با بالغ و کدو (17)
کسایی مروزی (و 342 ه. / 953 م.) خوبریان – ترکان ما را آورده است:
به خوبرویان ترکان ما همه بر ما *** و ما چو فانه کشاده شده ز کازهی دام
(اشعار همعصران رودکی، ص 197)
عباس ربنجنی بخارایی (سدهی 10/4)، یکی از معاصران رودکی گفته:
گر ببخشد حسن خود بر زنگیان *** ترک را بیشک به زنگ آید حسد
(همانجا، ص 85)
ابوشکور بلخی (و 302 ه. / 915 م.) سخن بازیی پسندیده به عمل آورده:
به گهِ رفتن کآن ترکِ من اندر زین شد *** دلِ من زان زین آتشکدهی برزین (18) شد
(همانجا، ص 81)
به طوری که نمودار است، سخن تنها از حسن و جمال نمیرود، بلکه خوی و رفتار نیز مورد توجه قرار گرفته است. چنانکه رابعهی بلخی (سدهی 4 ه. / 10 م.) اشاره به چابکی محبوب کرده:
ترک از درم درآمد، خندانک *** آن خوبروی، چابک، مهمانک
(همانجا، ص 112)
افزودنی است، «ترک» در این شعر رابعه معشوقه نیست، معشوق است و صفتهایی که به نظر شاعره رسیده است: خندان، خوبروی، چابک و به عنوان مهمان حضور یافته و پسوند ak- که در سه مورد آمده، معنی نوازش را تأکید میکند.
و اما فرالاوی (سدهی 4 ه. / 10 م.) آشفتگی ترک را در نظر دارد که میگوید:
میغ چون ترکی آشفته که تیر اندازد *** برق تیر است مر او را مگر رخش کمان؟
(همانجا، ص 197)
فرخی سیستانی (378-428 ه. / 988-1037 م.) میگوید:
بلورین ساق و ساعد ترکِ سرمست *** ستاده بر سر پا، باده در دست (19)
بیتی دیگر:
برکشای ترک و به یک سو فکن جامهی جنگ *** چنگ برگیر و بنه درقه و شمشیر از چنگ (20)
توجه شود به مفهومهای متضادِ: جامهی جنگ و درقه و شمشیر، از یک سو، و چنگ، از سوی دیگر، که شاعر طالبِ دومی است، نه اولی.
تکهای دیگر، از همین شاعر:
هندوی به که ترا باشد و زان تو بُوَد *** بهتر از ترکی کانِ تو نباشد، صد بار
هندوان شوخک و شیرینک و خوش بانمکند *** نیز بیمشغله باشند گهِ بوس و کنار
(همانجا، ص 437)
هنرِ هنرمندانِ بزرگ نهان اینجاست که به معنی جدی (نگوییم: گزندهی) واقعی و اجتماعی، جامهی نفیس و دلکشِ عشقی میتوانند بپوشانند. همان طوری که همان فرخی میگوید:
ای ترکِ دل فریب، دلِ من نگاهدار *** جز ناز و جز عتاب، چه داری دگر؟ بیار!
تا کی بود بهانه و تا کی بود عتاب؟ *** این عشق نیست، جانا، جنکست و کارزار!
(همانجا، ص 191)
از منوچهری دامغانی (ف 432 ه.)
تو خواکار تُرکی، من بُردبار عاشق، *** زشتست خوارکاری، خوبست بُردباری (21)
شاعر ضدیت بزرگی را به قلم داده، میانِ قهرمانِ لیریک و معشوقه که یکی بُردبار است و دیگری خوار و زار و حقیر و ذلیل کننده.
از انوری ابیوردی
سلطانِ غمت بندهنوازی نکند *** تا خواجهی هجر ترکتازی نکند
از والیِ وصل تو نشانی باید *** تا شحنهی غم دستدرازی نکند (22)
و اما زینبی (ف 574 ه. / 1178 م.) عبارهای دلنشین : «خوب ترکِ نوآیین» را به کار بُرده، او را غارتگر صبر خود میداند:
بنا رحمت ای خوب ترکِ نوآیین *** درآورد در صبر من بینوایی (23)
طوری که نمودار است، ویژگی این قهرمانِ شعر در آن روزگار: یکی حسن و جمال دلبرانه است، دیگری رفتار و کردار حیرتانگیز.
از ملاحظهی این شعرها به نتیجهای میتوان دست یافت که دو واقعیت معلوم: خرید و فروش ترک دختران و امردبازی، نمیتوانند زمینهی بسندهی تصویرهای شاعرانهی «ترک» باشند. یکی از عاملهای جدی، به احتمال قوی، این باشد که: چه امیران سامانی و چه حاکمان بعدی، با نظر داشت چستی و چالاکی، و بیرحمی و بیباکی ترکان به خدمات سربازی و مقامهای فرماندهی، آنها را جلب میکردند، یعنی که دست و پای آنها را باز میگذاشتند.
غلامداری از پدیدههای مهم اجتماعی در آن روزگار بوده است که به این معنی اشاره شد. توجه شود به تکهای از قابوس نامهی کیکاووس (سدهی 5 ه. / 11 م.): «و جدّ تو سلطان محمود رحمتالله چهارهزار غلام ترک داشتی به سرای دایم و چهار هزار هندو، دایم ترکان را به هندوان ترسانیدی و هندوان را بترکان، تا هر دو جنس از یکدیگر ترسان بودندی و مطیع». (24)
ناگفته نماند که «ترک و تاجیک» گاهی در معنی همگان، یعنی کل قوم و قبایل کاربُرد داشته است، طوری که از این پارهی حسنبیک روملو نمودار میشود. «عبیدخان با جیش فراوان به شهر [هرات] درآمده، در مسند سلطنت متمکن گردید. اشرار ازبکیه [...] دست ظلم و ستم به ترک و تاجیک و دور و نزدیک دراز کردند».
و اما این زمان، هدف، دنبال کردن موضوعی دیگر است: دلیلهای گسترش تصویر شاعرانهی «ترک» در ادبیات.
چُستی و چالاکی، هیمشه و در هر حال آماده بودن به هر اتفاقی ناگهانی، و همینطور بیرحمی و سنگدلی در نبردها و تاخت و تازها کار سازند. به احتمال قوی، شاعران پیشینِ ما (و نه تنها پیشین) بر زمینهی چنین فعل و اطوار، تصویرهای شاعرانهی «ترک» را ساخته، و برداشتهایی از آنها داشتهاند که قابل بررسی جدیِ علمی هستند.
به علاوهی آنچه گذشت، مثالهایی دیگر نیز میتوان آورد.
اسیرالدین اخسیکتی (سدهی 6 ه. / 12 م.) که چند مورد واژهی مورد نظر را آورده است، در شعری میگوید:
زلف تو برآمد، آسمان گفت: *** هندوی تو من به ترکتازی (25)
می توان گفت، سبب اصلی پیدایش «ترکتاز» و «ترکتازی» و مانند اینها، در ادبیات، در تاختهای قبیلههای بادیهنشین بوده است که به شهر و روستا، باغ و کشتزار پیوسته تاخت آورده، آرامش مردم بومی را برهم میزدند.
بدر چاچی (ف 745 ه. / 1344 م) افادههایی مانند: «ترکِ مست»، «ترکِ سیهمست» - را فراوان به کار برده است، از جمله:
چون تیر و کمان دارد، آن ترک چرا دارد؟ *** تا آهوی سرمستت در نرگستر افتد (26)
این تصویر زیبای شاعرانه که تابیدی رازی ساخته، بر زمینهی مهارت، بسیار بلندِ تیراندازیِ ترکان بنیاد یافته است:
کردی تنِ من کمان به بازی بازی *** از بس که در او تو تیر مژگان سازی
ترکان همه تیر از کمان اندازند *** پس، چون که تو تیر در کمان اندازی؟! (27)
و اما سنایی غزنوی (ف 534 ه. / 1140 م.) راه و سفر و کوچ را، خیلی نازک، به ترکان نسبت داده:
قصهی یوسف مصری همه در چاه کنید *** ترکِ خندان لبِ من آمد، هینِ راه کنید (28)
بیتی دیگر از وی:
مینبیند آن سفیهانی که ترکی کردهاند *** همچو چشم تنگ ترکان گور ایشان تنگ و تار (29)
(همانجا، ص 183)
جالب است، سنایی ترکان و ایرانیان را آشکارا مقابل همدیگر هم آورده که البته به خاطر لطف سخن است:
وفا ناید از ترک هرگز پدید *** ز ایرانیان جز وفا کس ندید
خاقانی شروانی (514-594 ه. / 1120-1198 م.) بارها از این واژه استفاده کرده، معنیهایی جالب، از جمله: تندخویی و کوچی بودن آنها را گنجانده است که برای مثال چند پاره نقل میشود:
1- در کشاده دیدهام خرگاه ترکان فلک *** ماه را بسته میان خرگاهسان آوردهام (30)
2- دلم را غارتیدی، ز بس ترکتازی *** ز پایم فکندی، ز بس دست یازی
(همانجا، ص 687)
3- شب که ترکانِ فلک کوچ کنند *** کاروان حیات بر حذر است
چند ترکان کنند بر سرِ کوچ *** غارتِ کاروان که بر گذر است
(همانجا، ص 65)
4- ولکن گرفتم که هرگز نجویم *** نه ملک و منالی، نه مال و متاعی
نه ترکی و شاقی (31)، نه تازی براقی *** نه رومی بساطی، نه مصری شراعی
(همانجا، ص 400)
مهارت بسیار بلند ترکان را در تیراندازی و کمانکشی، بسیاری از شاعران و نویسندگان، حتی پژوهشگران، به قلم دادهاند، و مبالغه هم نکردهاند. چنانچه شرفالدین رامی تبریزی (ف 795 ه. / 1393 م.) در باب شانزده از رسالهی خود میگوید: «چنانکه در وصف آستین بر زدنِ ترک تیرانداز گفتهاند». (32)
کمالالدین عبدالرزاق سمرقندی (816-887 ه. / 1413-1482 م.) صفتهای بیرحمی، جنگجویی و تیراندازی را به محبوبهی خود، بدین صورت نسبت داده است:
باز ابرو کرده بالا ترکِ تیراندازِ من *** عالمی را کُشت و دارد این زمان انداز من (33)
شیخ کمال، با اینکه شاعری نزاکت پسند است، «ترک کافرکیش» را به کار برده:
شهِ لشکرکِش ما بُرد از ما عقل و هوش و دین *** چرا آن ترک کافرکیش غارت میکند چندین به؟ (34)
این نکته جذب توجه میکند که اگر در سدههای 4-5 ه. / 10-11 م. شاعران بیشتر صورت ترک را به قلم داده باشند، در دورههای بعدی، بیشتر صیرتِ وی مورد توجه قرار گرفته است. دلیلِ این حال شاید آن واقعیت باشد که در مرحلهی نخست اختیار سیاسی در دست سامانیان بود و تاخت و تازهای ترکان صحرایی هم چندان گسترده نبود و به روند جامعه تأثیری چندان نمیرساند. از سوی دیگر، دهشتهایی که در گوشههایی اتفاق میافتادند، هنوز به گوش عموم نرسیده بود.
همزمان با بر سر کار آمدنِ خاندانهای ترکی، کردارهای زشت و خودسریهای بیشرمانهی آنها بیش از پیش آشکار گردیدند و در نتیجه، سیرتِ تصویرِ شعریِ موردِ نظر نیز تکمیل یافت.
این نکته هم گفتنی است، اگر در روزگار پیشین، این ترک صنمی است دوست داشته و نزدیک و همدم با قهرمان لیریک (یعنی: سرایندهی شعر، چنانکه بر وی به عنوان «ترک من» و «ترک ما» خطاب میشود، در دورههای بعدی، میان این دو تن: «من» (قهرمان لیریک) و «تو» (قهرمان شعر) دوری و جدایی و بیگانگی پدید میآید، و کار تا دشمنی و غارتگری میکشد.
مثال زیاد شد، اما از چند تکهی دیگر هم گزیر نیست.
شیخ سعدی (ف 691 ه. / 1292 م.) خیلی نرم گفته، و گله از غارتگر صبر کرده :
ترک عشقش بُنهی صبر چنان غارت کرد *** که حجاب از حرم راز معمّی برخاست (35)
همین شاعر که لطیف گویی شیوهی ویژهی اوست، در جایی دیگر معنیهای متناسب و متضاد: «روی تاجیکانه»، «داغ حبش»، «آسمان»، «ترکان یغمایی»، را استادانه استفاده نموده، معنی عمیقی را در نهادِ تصویرِ شاعرانهی چهرهی ترکان یغمایی جا داده است:
روی تاجیکانهات بنمای تا داغ حبش *** آسمان بر چهرهی ترکان یغمایی کشد
(همانجا، ص 432)
اگر در این بیت، کردارِ تمثال تصویر (یعنی: قهرمان شعر) پردهپوشانه اشاره شده باشد، در بیتی دیگر، سعدی آشکارا سخن میگوید، و از «ترکِ تو» دامنگیر میشود. بدین صورت:
شاید که به پادشه بگویند: *** ترک تو بریخت خون تاجیک!
(همانجا، ص 631)
این شاعر نکتهای جالب دیگر هم دارد:
احوال برادرم شنیدی؟ *** فیالجمله ترا خبر نباشد
خرمای به طرح داده بودند *** جرم بد ازین بتر نباشد
اطفال و کسان و هم رفیقان *** خرما بخورند و زر نباشد
آن که چه محصلی فرستی؟ *** ترکی که ازو بتر نباشد
چندان بزنندش، ای خداوند *** کز خانه رهش بدر نباشد
(همانجا، ص 73-872).
همو:
نگفتمت (36) که به ترکان نظر مکن، سعدی، *** چو تَرکِ تُرک نگفتی، تحملت باید!
(همانجا، ص 463)
حکیم نظامی گنجوی (535-606 ه. / 1141 / 1209 م.) که با ترک و ترکان بیعلاقه نبوده است، بارها از آنها یاد کرده، و معنیهایی جالب به قلم داده است. چنانکه در شرفنامه تنگچشمی را به بازی درمیآورد:
برون راند پیل افکنِ خویش را *** رخ افکند پیلِ بداندیش را
به نفرینِ ترکان زبان برکشاد *** که: بی فتنه ترکی، ز مادر نزاد!
ز چینی بجز چین ابرو مخواه! *** ندارند پیمانِ مردم نگاه!
سخن راست گفتند پیشینیان *** که عهد و وفا نیست در چینیان
همه تنگ چشمی پسندیدهاند *** فراخی به چشم کسان دیدهاند (37)
همسر نظامی ترک بوده؛ وی این معنی را خود به قلم داده:
تو کز عبرت بدین افسانه مانی *** چه پنداری؟ مگر افسانه خوانی!
درین افسانه شرط است اشک راندن *** گلابی تلخ بر شیرین فشاندن
به حکم آنکه آن کم زندگانی *** چو گُل بر باد شد روز جوانی
سبکرَوْ، چون بُتِ قبچاقِ من بود *** گمان افتاد خود کآفاقِ من بود؟
همایون پیکری، نغز و خردمند *** فرستاده به من دارای دربند
پرندش درع و از درع آهنینتر *** قباش از پیرهن تنگ آستینتر
سران را گوش بر مالش نهاده *** مرا در همسری بالش نهاده
چو ترکان گشته سوی کوچ محتاج *** به ترکی داده رختم را به تاراج
اگر شد ترکم از خرگه نهانی *** خدایا، ترکزادم را تو دانی!
(همانجا، ص 59-458)
این تکه دارای نکتههایی است، جالب: اشاره به کوچی بودن و تاراجگریهای ترکان، تأکیدِ دلبستگیِ بسیار سخت به همسرش دختر قپچاقی که فرستادهی حاکم دربند بود، افشای اندوه بیپایان از درگذشت نابهنگام وی، نگرانی از ترکزادش...
سیف فرغانی (نیمهی دوم قرن 7 ه. – نیمهی نخست قرن 8 ه.) چشم ترکسان را به کار برده است:
ما را دلیست دایم، درهم چو موی زنگی *** از خال هندو آسا وز چشم ترک سانت (38)
همین شاعر روی ترکانه را نیز به تصویر کشیده، معنی جالبی به قلم داده است:
عجب، گر ملک روم و چین نگیرد (39) *** نگار ترکرو با خال هندو!
(همان، ص 113)
شایستهی توجه است که شاعران با گذشت زمان، برای بیان جبر و جفای دلبران، بیش از پیش به مفهوم «ترک» روی آوردهاند. به این قهرمان صفتهایی نسبت داده میشود که پیش از این به نظر نمیرسید.
به نمونههایی میتوان اشاره کرد.
عذار ترکِ توسن خو و زلف ماه سوسن بو *** یکی چون روضهی مینو، یکی چون نافهی آهو (40)
شاعر نسیمی (771 - 820 ه. / 1369 – 1417 م.) که در شعر فارسی خود تقریباً ده بار «ترک» آورده است، در جایی میگوید:
به چشمش دل چرا دادی؟ نگر با من! نگر با من! *** که عاشق چون نگه دارد؟ دل از ترکان یغمایی؟ (41)
شایستهی تأکید است که این شاعر بیش از هر نقطهی دیگر، دیده به چشم ترک دوخته، و هشت مورد از آن یاد کرده، عبارههایی، مانند: چشم ترک، چشم ترک تو، چشم ترکِ سیهت، چشم ترک مستت، ترک کماندار را آورده است. وی در جایی خودِ چشم را ترک میخواند:
چشمش به تیر غمزه مرا زد، بلی بلی! *** ترک است چشم یارِ من، اصلش خطا نکرد!
(همانجا، ص 131)
این واقعیت که سخنوران بیش از همه به چشم دیده دوختهاند، و روی عبارههایی، مانند: ترکِ چشم، ترک چشم، چشمِ ترک تأکید کردهاند، اندیشه میخواهد. روشن است که چشم، هم خانهی مهر است، و هم میتواند بیانگر غضب و فتنه باشد. یعنی وضع روحیِ انسان را از چشمان وی میتوان خواند.
در تأکید همین معنی دو بیت از صائب (1012-1088 ه. / 1603-1677 م.):
1- ترکِ چشمِ مخمورش مستِ ناتوانیهاست *** فتنه با نگاهِ او گرم همعنانیهاست (42)
2- ز تُرکِ تنگ چشمی، مردمی، صائب، طمع مدار *** که تلخ افتاد چون بادام، گوئی دیدهی تنگش
(همانجا، ص 61)
با باوری میتوان گفت، مراد سخنبازیهای شاعران در زمینهی چشمان ترکانه، حسن و نزاکت این چشمان نیست، و یا حداقل، تنها همین چیز نیست. بلکه هدف اصلی و اساسی، اشارهای است شاعرانه به کردارهای ترکانِ یغماگر، تنگی و نادیدن، تنگی و سخت گرفتن، امکانی مناسب برای سخنبازی (لطفِ سخن) فراهم میآرند.
جهتِ نموداریِ این معنی، نمونههایی میتوان آورد. چنانکه عبید زاکانی (ف 773 ه. / 1371 م.) میگوید:
کجا کسی که از آن چشمِ ترک وا پرسد *** که : عقل و هوشِ جهانی چرا کنی یغما؟! (43)
باز از همین شاعر:
چو خیلِ ترک که بر لشکرِ حبش تازد *** چو شاه روم که آهنگ زنگبار کند
(همانجا، ص 130)
البته که رشد معنوی تصویر شاعرانهی «ترک» به کشتارهای بیمانند مغولها وابستگی دارد.
امیر خسرو دهلوی (651-725 ه. / 1253-1325 م.) که بعضیها (44) ترکش به قلم دادهاند، میگوید:
هندوان را زنده سوزند، این چنین مرده مسوز! *** بنده خسرو را که ترک است آخر و هندوی تُست (45)
باید دید که اینجا «ترک» پردهای دارد شاعرانه: وی، با اینکه در کمالِ غرور و سرکشی قرار دارد، خود را به هندویی تبدیل داده که در هر امری حلقه بر گوش است.
همو گفته:
ز چشم و ابروی او گوشهگیر شو، خسرو، *** ز ترک مست حذر به، چو در کمال آویخت
(همانجا، ص 178)
از همین تصویر شاعرانه حسن دهلوی (651-737 ه. / 1253-1337 م.) نیز ماهرانه استفاده کرده که این سه بیت میتواند نمونه باشد:
1- ز ابرو کمانی ساختی، بر ما خدنگ انداختی *** از خویش دورم ساختی،ای ترکِ دورانداز من!
2- یاری دهدم، آن بُتِ عیار کی داند؟ *** یا دل دهدم، ترک جگرخار کی داند؟
3- چون زلف تو هندویی ندیدم *** در چین و حبش به ترکتازی (46)
مولانا عبدالرحمن جامی (817-898 ه. / 1414-1492 م.) نیز روی به ترک آورده است. اشارههای این بزرگوار را به سه دسته میتوان جدا کرد.
یک، آنجا که شاعر، ترک را دوست میدارد و صمیمانه احترام میگذارد. مثال:
1- نیستم چون یار ترکیگو، ولی تا زندهام *** چشم ترک و لعل ترکیگوی او را بندهام (47)
2- به یمن سایهی چتر فلکسای خداوندی *** خراسان غیرت چین شد ز ترکان سمرقندی
(همانجا، ص 785)
تخمین این است که در بیت نخست منظور شاعر، میرعلیشیر نوایی باشد که میان آنان مناسباتی برقرار بوده، به اعتراف خود نوایی: پیر منگا، استاد منگا، دستگیر منگا = پیر است مرا، استاد است مرا، دستگیر است مرا.
و اما در بیت بعدی اشاره به اولاد تیمور است که در خراسان میکردند. مانندش را خواجه حافظ هم گفته بود: «خیز، تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم...».
دو- جامی رفتار و کردار محبوبهی ایدهآلی را به تصویر میکشد، مانند:
1- ترکِ شهرآشوب من زین سان که شد صحرانشین *** خواهم از شوقش به صحرا رو نهادن بعد از این
(همانجا، ص 666)
2- ترکیست چشم مست تو کز ابرو و مژه *** تیر و کمان کشیده به قصد شکار دل
(همانجا، ص 557)
3- اینک، سوار میرسد آن ترک کجکلاه *** خلقی نهاده روی تظلم به خاک راه
(همانجا، ص 729)
4- اینک، دل فگار من، ای ترک تندخو *** بهر خدنگ غمزه چو خواهی نشانهای
5- ترک یغماگری که میگویند *** شک ندارم در این یقین که: توئی!
(همانجا، ص 833)
6- بناز، ای چشم شوخت فتنهی خوبان ترکستان *** به چشمِ مست، چون غارتگر تاجیک و ترک است آن! (48)
جامی در این نوع اشعار عشقی و عرفانی، از تصویرهای زبانزد استفاده کرده، و اما به معنیهایی بکر نیز دست یافته است.
سه – همین مفهوم یعنی «ترک»، در شعر جامی، گاهی نثرش نیز، معنی نکوهش را دربرکرده است. طوری که در «بهارستان» میگوید: «ترکی را گفتند: کدام دوستتر داری، غارت امروز؟ یا بهشت فردا؟ گفت: آنکه امروز دست به غارت بکشایم، و هرچه یابم، بریابم، و فردا با فرعون در آتش درآیم»! (49)
معنی تاراجگری، از سخنان جامی در همه حال خوانده میشود، با این ویژگی که یا در غایتِ نرمی و ملایمتی است، و یا تند و غضبآلوده. این غضب، گاهی عریان و گزنده هم هست، ولی ظریفانه، چنان که در تکهی بالا دیده شد.
و اما این تأکید واجب مینماید که مراد هیچ شاعری طعنه و ملامت قومی مشخص به طور کلی نبوده است. یعنی زمینهی تصویر شاعرانه را رفتار ناشایسته و ظالمانهی آدمان، یا گروهی، و یا شاید هم طایفههایی جداگانه و در دورهای از تاریخ، مهیا نموده است.
در تقویت همین معنی، نمونههایی باز میتوان آورد.
کمال الدین اسماعیل اصفهانی (566-635 ه.) در زمان خود، با نزاکتی تمام گفته بود:
ای ترک، چرا چهره برافروختهای؟ *** خود از همه چیز کینه اندوختهای؟
این تنگ فرو گرفتنت بر مردم *** مانا که ز چشم خویش آموختهای! (50)
بدرالدین هلالی (ف 935 ه. / 1529 م.) که خود به قولی، چغتایی بود، فارسی میسرود، گفته:
ای ترکِ شوخ، باری در سر چه فتنه داری؟ *** کز شوخیِ تو هر دم صد فتنه بر سر آید (51)
همین شاعر که لطیفگوی بود، باری لطفی از tark و turk ساخته که جذب توجه میکند:
تاب جفا ندارم، ای وای اگر از این پس *** ترکِ ستم نکرد آن ترکِ ستمگر من!
(همانجا، ص 117)
جالب است، به این حال، یعنی استفادهی رمزی از تصویر شاعرانهی «ترک»، شاعران ترکی زبان هم روی آورده، و به طور شایسته از آن سود جستهاند. چنانچه همان نوایی هم در شعرش وی را آورده، هم در تذکرهاش «مجالس النفایس» اقتباسهایی از شاعران دیگر نقل کرده است.
از سید جعفر:
ترک من دست چون بر خنجر بیداد بُرد *** تشنه را آب زلال خضر از یاد بُرد (52)
از مولانا عبدالواسع. توجه شود به ترک چشمت:
ای کشیده ترکِ چشمت در کمان پیوسته تیر *** ماهِ نو گشت از کمانِ ابروانت گوشهگیر
(همانجا، ص 133)
بیتی از مولانا کوکبی:
کُشتی منِ دل خسته را، ترکِ کمان ابروی من *** تا باز یابم زندگی، تیری بیفکن سوی من!
(همانجا، ص 152)
شاه نعمت الله ولی (سدهی 11 ه. / 17 م.) این معنی را به قلم داده که: ترک آنچنان مست است، هرچه خواهد، همان را انجام میدهد، از کسی و چیزی نه هراس دارد، نه آگاهی، حتی از خود. گفتنی است، این بزرگوار هم خود را ترک معرفی کرده که معنی دارد:
ترک مستم، میپرستم، یل یلی *** ساغرِ باده بدستم، یل یلی [...]
مدتی بودم اسیر بند عقل *** از چنین بندی بجستم، یل یلی (53)
شاعر توانای هروی ناظم (ف 1082 ه. / 1671 م.) در داستان یوسف و زلیخا عبارهی «ترکِ سیهمست» را با اشارهای نازک به نوایی، مورد استفاده قرار داده است:
ز گیسویش دماغ شانه تاریک *** چو در شعر نوایی فکر تاجیک
ز چشم خشمناکش سُرمه میجست *** چو صاحب تقوا از ترکِ سیهمست (54)
با گذشت زمان شاعران از لطف سخن کاسته، بیش از پیش تندتر و عریانتر سخن گفتهاند. چنان که ممتاز سمرقندی (سدهی 11 ه. / 17 م.) میگوید:
شوخی دارم به کجکلاهی مشهور *** ترکی دارم به باجخواهی مشهور
چشمی دارد ظالمِ مظلوم نما *** بیدادگری، ز دادخواهی مشهور (55)
بخارا بیش از پیش عقب میرفت. امیران که گرفتار جهل معنوی و فساد اخلاقی شده بودند، علمای سوء با سوء استفاده از این شرایط، خرافات را از سویی، بیدادی را از سوی دیگر، گسترش میدادند. خودسریهای حاکمان اندازه نداشت. به عنوان مثال، حادثهای را میتوان به یاد آورد که در زمان عبدالعزیزخان اشترخانی (سدهی 12 ه. / 18 م.) رخ داده است.
سخن از تواناترین شاعر آن روزگار شوکت بخارایی (ف 1107 یا 1111 ه.) میرود: «روزی دو سوار ازبک در پیش دوکان او [شوکت] با هم گفتوگو داشتند. اسبانِ ایشان بساط دوکان را پامال کردند. شوکت شوریده حرف ناخوشی زد. سپاهیان ازبک بهم برآمده، او را به دشنام و تازیانه اذیت رسانیدند. شوکت همان ساعت دل از یار و دیار برداشته، راه خراسان پیش گرفت». (56) وی دوباره به وطن برگشت و در اصفهان درگذشت. وی شعر میهنخواهانه زیاد گفته است، این یک بیت سوزان از آن نمونه است:
به کف سر رشتهی غربت، به دل یاد وطن دارم
بُوَد همچون گهر چشمی به رو، چشمی به دنبالم
مانند این واقعاتِ تلخ، دورادور و پردهپوشانه، در شعر هم عکس یافته است. سخنوران روشنیخواه اهداف خود را از همین تصویر شاعرانهی «ترک» که معنی جامعی را دربر کرده بود، استفاده نمودهاند. توجه شود به نمونهای از آثار شاعران آن روزگار.
عبدالشکور شکوری سمرقندی (سدهی 12 ه. / 18 م.):
تیری ز غمزه سوی من آن ترک شصت داد، *** بر قلبِ صد توبهی من صد شکست داد. (57)
میرزا صادق منشی (ف 1224 ه. / 1809 م.):
شد ز خواب ناز بیدار آن ستمگر ترک مست *** خنجر خونریزِ مژگان بر میان غمزه بست (58)
همو:
دل و دینم به یغما بُرد، صادق، ترکِ چشمِ او *** فغان از ترکتازیهای این ترکان یغمایی!
(همانجا، ص 80)
محمدصدیق حیرت بخارایی (1295-1319 ه. / 1878-1902 م.):
ناله رویاند به نرگ لاله، حیرت، خاک من *** بعدِ قتلم گر قدم آن ترکِ بدخو میزند (59)
همو:
بس که از صحبت اتراک به جان آمدهام *** چهرهی من شود از غصه، عجب نیست سریغ
(همانجا، ص 85)
تکرار به تکرار باید گفت: به تصوری نباید راه داد که سخنوران پیشین، ضمن تصویر شاعرانهی موردنظر، مردمان ترکنژاد را سرزنش کرده باشند. زینهار این طور نیست. مثالهای فراوانی میتوان آورد که پیشینیان ما هم به ترکان، هم به زبان و رسوم ایشان احترام داشتهاند. و اما تحقیر از هیچ مثالی به نظر نمیرسد.
سیفی اسفرنگی (581-665 ه. / 1185-1267 م.) زبان ترکی را در کنار پهلوی آورده است:
گنج حکمت زیر هر حرفی نهان دارد، ولیک *** گاه ترکی خواندش با اهل، گاهی پهلوی (60)
در صمیمیت خواجه حافظ نمیتواند شکی جا داشته باشد:
یکیست ترکی و تازی، در این معامله، حافظ، *** حدیث عشق بیان کن، بدان زبان که تو دانی (61)
این نکته شایستگی تأکید ویژه را دارد که همین پدیده در ادبیات مردمان ترکی زبان هم جایگاه دارد. یعنی شاعران ترکیزبان هم این تصویر شاعرانه را به بازی درآوردهاند. به عنوان نمونه چند مثال پیشنهاد میشود.
میرزا خلیل بن میرانشاه بن تیمور (ف 814 ه. / 1411 م.) که هنر شاعری هم داشت، جفاکاری را به «ترک پریپیکر» نسبت داده است:
ای ترکِ پری پیکری میز، ترکِ جفا قیل! *** کامِ دلِ میز لعلِ روانبخش روا قیل!
(سخنوران صیقل روی زمین، ص 65)
ترجمهاش: ای ترک پریپیکر ما، ترک جفا کن! // کام دل ما لعل روانبخش روا کن!
نوایی (فانی) در نظیرهای که به خواجه گفته است، میآورد:
گر آن ترک ختایی نوش سازد جام صهبا را *** نخست آرد سوی ما ترکتاز قتل و یغما را (62)
محمدرضا آگهی (1224-1291 ه. / 1809-1874 م.):
فنا خیلی وجودیم ملکینی گر ترکتاز ایتسا
دیماسمان لحظهای آندین جدا بو ترکتاز اولسون! (63)
مضمونش: خیل فناگر ملک وجودم ترکتازی کند // نخواهم گفت: لحظهای از آن ترکتازی جدا باد!
همین شاعر واژهی «ترکتاز» را پسندیده است: در بیتی آن را سه بار تکرار میکند:
قیلدی عشقینگ خیلی صبریم ملکی گا
ترکتاز و ترکتاز و ترکتاز (64)
شاعری دیگر، توردی (ف 1110 ه. / 1699 م.)، در پیشانی بیت توصیفِ «ترکانه»، و در دامان آن «یغما» را آورده، تناسبی محکم ساخته است:
ترکانه خرام ایلهدی اُول شوخِ دلارا
دل ملکی نی بیر گوشهی چشم ایلهدی یغما (65)
یعنی: ترکانه خرامیدنِ شوخِ دلارا // به یک گوشهی چشم ملک دل را یغما کرد.
بابر میرزا (877-937 ه. / 1483-1530 م.)، بنیانگذار سلسلهی مغولها در هند، «ترک» را بارها به عنوان صفت آورده است. چنانچه ضمن بیان امیران سلطان حسین میرزا، دربارهی امیر تانگری بیردی میگوید: «یه نه تینگری بیردی سه مانچی ایدی، ترک و مردانه و قیلیچ لیک ییگیت ایدی». (66)
یعنی: «دیگر تینگری بیردی سمانچی بود. ترک و مردانه و جوانی شمشیردار بود».
باز هم از «بابرنامه»: «یه نه اسلیم برلاس ایدی. ترک کیشی ایدی. قوشچی لیکنی یخشی بیلور ایدی» (همانجا، ص 236).
مضمونش: «دیگر اسلیم برلاس بود. شخصی ترک بود. بازیاری را نیک میدانست».
دیگر: «یه نه امیر عمر بیک ایدی [...] مردانه و ترک و یه خشی کیشی ایدی. (همانجا، ص 238).
یعنی: «دیگر امیر عمر بیک بود [...] مردانه و ترک و شخصی خوب بود».
نمودار است که در این تکهها «ترک» معنی توصیفی داشته، از دلیری و بیباکی و جسارت حکایت میکند.
افزودنی است، این تصویر شاعرانه، خواه به امر سنت، و خواه غیر آن، تا به امروز ادامه پیدا کرده است. در بالا دو بیت از حیرت آورده شد. چند تکهی دیگر هم نقل میشود.
ملا سید احمد راسخ بخارایی (ف 1288 ه. / 1871 م.):
آباد باد خانهی آن ترک بیوفا *** از یک نگاه خانهی دلها خراب کرد
محمد عثمان صدقی:
در کشتنم آن ترک ختا را که خبر کرد؟ *** در بستنم آن زلف دوتا را که خبر کرد؟
صدرالدین عینی بخارایی (1295-1333 ه. / 1878 – 1954 م.):
دوشینه برم آمد از راه ستمگاری *** یک ترک پریپیکر، رشک بت فرخاری
همو:
چشم خونریزت به عالم آن قدر بیداد کرد *** هر کس از ترکان چنگیزی به خوبی یاد کرد
ابوالقاسم لاهوتی کرمانشاهی (1305-1336 ه. / 1887-1957 م.)
دلِ از خویش غافل، یارِ از دین بیخبر دارم *** به ایمانِ خود ازین ترکِ کافرکیش میترسم
همو:
مسلمانی اگر این است کان ترکِ ختا دارد *** به کفر طرهی خوبان قسم، من ترک دین کردم
همو:
دلم را بیسبب آزرده و خستند چشمانت *** چه باید کرد؟ هم ترکند و هم مستند چشمانت
مهدی اخوان ثالث:
این زمان گرچه با هزاران رنگ
ترکتازی کند فساد فرنگ
گند و ننگ عرب زندهتر است
این کهن غم تبه کنندهتر است
دین و دنیا و شعر و ساز و سرود
جشن و آیین و آفرین و درود
هرچه نغزست و نیک و زیبایی
هرچه پاک و اهورمزدایی [...]
بدین ترتیب، میتوان به نتیجهای رسید که: دلیلهای کاربُردِ گستردهی واژهی «ترک»، به عنوان زمینهی تصویر شاعرانه، گوناگون بوده است، و از جمله میتوان به موردهای زیرین اشارت کرد:
یک - این واژه یعنی «ترک»، در معنی اصلی : افاده کنندهی طایفههای ترکینژاد، کاربُرد داشته است.
دو – و اما در سخن بدیعی معنیهای مجازی دربر کرده است.
از پارههایی که نقل شدند، میتوان خواند، «ترک» در ایفای چنین معنیهای مجازی خدمت کرده است:
1. رمزِ چشمان تنگ و زیباست.
2. مژگانِ این چشمان نوکتیز و خلندهاند.
3. وی وجودی بیرحم است.
1. ترکان خرید و فروش میشدهاند.
2. به عنوان کنیز (کلفت) خدمت میکردهاند.
3. مورد امردبازی قرار میگرفتهاند.
4. پیوسته در حال کوچ و حرکت بودهاند.
5. در طینت اصلی ایشان تاخت و غارت جا داشته است.
6. قرنهای زیادی بر سر حکومت بوده، و هرچه خواسته، انجام میدادهاند.
7. کشتارهای چنگیز و کله منارههای تیمور (67)، به عنوان بلندترین نمونهی تشبیه کننده خدمت کردهاند.
پینوشتها:
1. یکی از علوم سه گانهی ادبیاتشناسی است، در کنار نقد ادبی و تاریخ ادبیات. ولی با سببی نامعلوم در دانشگاههای ایران تدریس نمیشود.
2. Bāldirev A. N. K vāprāsu ā literaturhā kriticheskikh vzglyadakh Džamī. I egā sāvremennikāv. "Narādi Azii I Afriki", 1969, N 2, s. 149-150.
3. شرح سودی بر حافظ، ج 2. تهران: زرین، 1366، ص 810.
4. Freytag K. Vāstāk, kn. 2. M.L., 1935, s. 405.
5. Khāfiz. Lirika. M., 1935, s. 77.
6. Qayumāv A. Quqān adabiy muhiti. Tāshkand, 1961, s.203.
7. Khāfiz. 50 gazeley. Stalinabad, 1955, s. 62; khāfiz. Gazeli. M. 1969, s.6.
8. Hāfiz. Sechilmish she’rlar. Baki, 1967, s. 18.
9. Yusufziyā Shervani. Āb ādnām beyte Khāfiza ā Rudaki. "Nauchnaya kānferensiya pā Iranskāy filālāgii". L., 1962, s. 40.
در همین موضوع نک: Valī Samad. Qadri yak ghazal. "Sadāyi Sharq" 1971, N. 3, S. 87-88.
و نیز نوشتهی نگارنده : خواجه حافظ و تیمور لنگ در کتاب:
Furughi She’ri jānparvar. Dushanbe: Irfān, 1984, s. 35-41.
10. Hāfizi Sherāzi. Muntakhabi devān. Tartibdihanda Kh. Mīrzāzāda. Stalīnābād, 1957, s.33.
11. ولی صمد، همانجا.
12. حافظ شیرازی، منتخب دیوان، ص 33.
13. پرتو علوی. بانگ جرس. (راهنمای مشکلات دیوان حافظ). تهران، 1349، ص 117.
14. دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، صور خیال در شعر پارسی. تهران، 1350، ص 241.
15. Hazār misra’yi Rūdakī. Dushanbe: Irfān, 1984, s. 18.
16. رودکی، آثار منظوم. مسکو، نأوکا: 1964، ص 334.
17. Jashnnāmayi Rūdakī. Ash’āri hamasrāni Rūdakī. Stalīnābād, 1958, s. 94.
18. یکی از سه آتشکدهی مهم عهد ساسانی، محل آن در ایوند (خراسان) بوده، و به کشاورزان اختصاص داشته است. (معین)
19. شرفالدین رامی، انیس العشاق. تهران، 1325، ص 53.
20. دیوان حکیم فرخی سیستانی، به کوشش محمد دبیر سیاقی. تهران: زوار، 1371، ص 204.
21. دیوان منوچهری دامغانی، به کوشش محمد دبیر سیاقی. تهران، 1347، ص 98.
22. دیوان انوری، ج 2، به اهتمام محمدتقی مدرس رضوی. تهران: علمی و فرهنگی، 1364، ص 984.
23. محمد ابن عمر رادویانی. ترجمان البلاغت، به سعی و کوشش احمد اتش. استانبول، 1949، ص 23. و اما مصراع یکم از این بیت در کتاب رشید وطواط: دیوان، با حدایق السحر فی دقایقالشعر، با مقدمهی سعید نفیسی. تهران، 1339، ص 633، در شکل: «نوای تو،ای خوب...» دیده میشود که صحیح مینماید. شمس فخری در همین شکل آورده، و آن را به منوچهری نسبت داده. نک: واژه نامهی فارسی، بخش چهارم «معیار جمالی» شمس فخری اصفهانی، ویراستهی دکتر صادق کیا. تهران، 1337، ص 18.
24. عنصر المعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس وشمگیر بن زیار. قابوس نامه، به اهتمام غلامحسین یوسفی. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1352، ص 234-233.
25. اثیرالدین اخسیکتی. دیوان. تهران، 1337، ص 452.
26. "Sadāyi Sharq", 1969, N 9, s.88.
27. شمس قیس رازی. المعجم فی معاییر اشعار العجم. تهران، 1338، ص 471.
28. دیوان حکیم سنایی غزنوی، به اهتمام مدرس رضوی. تهران: کتابفروشی سنایی، 1354، ص 180.
29. مدرس رضوی: «بیرحمی و قساوت نمودن و بیادبی کردن» (ص 1185).
30. دیوان خاقانی شروانی، به کوشش دکتر ضیاءالدین سجادی. تهران: زوار، 1368، ص 255.
31. کنیز، غلام.
32. انیس العشاق، ص 26.
33. Sukhanvarāni sayqali rūyi zamīn. Dushanbe, 1973, s. 68.
34. دیوان شیخ کمال خجندی. تصحیح عزیز دولتآبادی. تهران، 1375، ص 335.
35. متن کامل دیوان شیخ اجل سعدی، به کوشش مظاهر مصفا. تهران: کانون معرفت، 1340، ص 685.
36. در: «غزلهای سعدی»، بخش نخست، به کوشش نورالله ایزدپرست. تهران: دانش، 1362، ص 397: بگفتمت؛ خوبان.
37. کلیات خمسهی نظامی گنجوی، به اهتمام م. درویش. تهران: سازمان انتشارات جاویدان، 1366، ص 1237.
38. دیوان سیفالدین محمد فرغانی. به اهتمام و تصحیح ذبیح الله صفا، ج 2. تهران: دانشگاه تهران، 1341، ص 69.
39. همان. اما «نگیرد»، اینجا «بگیرد» آمده که نادرست مینماید.
40. کمالالدین حسین واعظ کاشفی. بدایع الافکار فی صنایع الاشعار، به کوشش رحیم مسلمانقلُف. مسکو: نأوکا، 1977، برگ 44 ب.
41. نسیمی. دیوان، باکو، 1372، ص 325.
42. کلیات صائب تبریزی، با مقدمهی امیر فیروزکوهی. تهران: کتابفروشی خیام، ص 273.
43. کلیات عبید زاکانی، با مقدمهی عباس اقبال آشتیانی. تهران: پیک فرهنگ، 1376، ص 75.
44. از جمله خانم دکتر غنی یوا. نک:
Ghanieva S. "E’jāzi Khusravī va inshā" san’atining ba’zi mas’alalari. Sb.: Nauchniye trudi, N575, Tashkent, 1978, s. 30.
45. دیوان امیرخسرو دهلوی، به تصحیح اقبال صلاحالدین، با مقدمهی محمد روشن. تهران: آگاه، 1380، ص 122.
46. دیوان حسن دهلوی. حیدرآباد، 1352، ص 153، 306، 393.
47. دیوان مولانا نورالدین جامی، ج 1. تهران: میراث مکتوب، 1378، ص 590.
48. Abdurhmāni Jāmī. Āsāri muntakhab, j.2. Dushanbe, s.68.
49. جامی، بهارستان. کانپور، 1321، ص 16.
50. "Sadāyi Sharq", 1987, N 12, s. 96.
51. Badriddīn Hilālī. Āsāri muntakhab. Stalīnābād, 1958, s. 49.
52. علیشیر نوایی. مجالس النفایس. تاسکند، 1966، ص 189.
53. دیوان شاه نعمت الله ولی. تهران: گلی، 1378، ص 476.
54. Nāzimi Hiravī. Ash’āri muntakhab. Dushanbe, 1967, s. 138.
55. سخنوران صیقل روی زمین، ص 178.
56. صدرالدین عینی. نمونهی ادبیات تاجیک، مسکو، 1926، ص 160.
57. سخنوران صیقل روی زمین، ص 208.
58. Karīmāv U. Mīrzā Sādiqi Munshī. Dushanbe, 1972, s. 56.
59. Muhammad Siddīqi Hayrat. Ash’āri muntakhab. -- Dushanbe, 1964, s. 48.
60. Sulaymānāva L. Hayāt va ejādiyāti Sayfii Isfarangī. Dushanbe, 1973, s. 14.
61. حافظ، منتخب دیوان، ص 267.
62. Alīshēri Navāyī. Dēvāni Fānī, kitābi 1. Tāshkand, 1965, s. 32.
63. Āgahī. Ta’vīz-ul-āshīqīn. Tāshkand, 1960, s. 317.
افزودنی است، واژهی مورد نظر هر دو بار هم در شکل نادرست: tarktāz به چاپ رسیده.
64. همانجا، ص 172. اینجا نیز تُرکتاز اشتباهاً tark tāz آمده.
65. Uzbek shériyati antālāgiyasi, s. 109.
66. Zahīraddīn Muhammad Bābur. Bāburnāma. Tāshkand, 1960, s. 238.
67. دربارهی کارهای وی در اصفهان، سبزوار، شیراز، خوارزم، و... از جمله نک:
Istāriya tadžikskāgā narādā, t. 2, kn. 1. M.: Nauha, 1964, s. 331-334; Gafurāv B. Tadžiki, s. 481-484; Nāvāseltsev A. P. Ā rāli Timura v istarii. "Vāprāsi istārii", 1973, N 2, s. 3-20.
مسلمانیان قبادیانی، رحیم؛ (1383)، پارسی دری، تهران: امیرکبیر، اول.
/م