مکتبهاى ادبى و هنرى اروپا
نويسنده:منوچهر جراحزاده
سورئاليسم 1922 م
پس از جنگ جهانى اول در هرج و مرج اجتماعى وادبى اروپا ناگهان مکتب ادبى سورئاليسم “روى حقيقت” بر مزار مکتب دادائيسم سبز شد، بعضى از پيروان مکتب دادا به سورئاليسم روى آوردند و همانند اغلب مکاتب ادبي، اول با شعر وارد ميدان شدند. اولين کتاب سورئاليستى به نام ميدان مغناطيسى توسط آندره برتون، لوئى آراگون و فيليپ سوپو انتشار يافت. نشريه داداها تغيير جهت داد به نوشتن مطالب برتر و به حقيقت برتر و ضمير پنهان پرداخت، نخستين نشريه سورئاليستها بهنام انقلاب سورئاليستى با همکارى برتون و مديريت پير ناويل و بنژامن پره، ظهور مکتب سورآليستى را اعلام داشت.
آندره برتون نوشت: راز سورئاليسم آن است که بايد دانست چيز ديگرى پشت ظاهر است، سورئاليسم کار فکرى است که بهوسيله زبان و قلم يا هر هنر ديگرى مىخواهد جريان واقعى تفکر را بيان کند.
بالاخره معلوم شد که سورئاليست زبان تشنجات و هيجانات زمان است و دعوتى به عصيان و فرياد عليه ناهماهنگىهاى زمان. نماياندن زشتىها و پلشتىها و واقعيتهاى اجتماعى است. انتقال انديشه، کنکاش رواني، کشف ماهيت پديدهها و واقعيت برتر،عمقيابي، تقابل هوش و ماده، رها شدن از خويش، آهنگين کردن فکر و فعاليت ذهنى و درونى است و عقيده دارند که شعر از تصوير ذهنى شکل معينى به مفهوم نهادى آن پل مىزند و جهان شگفتى را در جهان واقع مىبيند. سراسر زندگى بهانه شعر است، همهکس شاعر است کافى است که نگاهش را از افق محدود خود برگرداند تا جهان شگفت را ببيند. فکر بايد آهنگدار باشد، هنر يعنى رهايى ذهن از محدوديتها و آزاد کردن ابهامها، در غير اينصورت کوشش براى آزادى به ايهام شاعرانه دهنه مىزند. راز آفرينشهاى هنرى فقط در رويا وجود دارد. ديوانگى بهتر از تدبير و نيرنگ است، بايد از تشتت منطق تا مرز پوچى و از پوچى تا مرز عقل طاغى استفاده کرد. بايد ديوار بين عقل و جنون را خراب کرد.
با اين ترتيب در فلسفه علمى به روانکاوى فرويد معتقدند، در فلسفه اخلاقى با هر نوع جهتگيرى مخالفند، در فلسفه اجتماعى مىخواهند انسانها آزاد باشند.
در موارد طنز، قانون عليت، رويا و ديوانگى را به شرح ذيل توجيه مىکنند. حقارتها و پوچىهاى دنيا را بايد با تمسخر و طنز احساس کرد، طنز بهترين سلاح براى تخريب جهان فاسد است و امتياز بزرگى است تا در ضمير پنهان انسانها نفوذ کند، طنز نيروى ما را در مقابل مصائب و دردها زياد مىکند و با ايجاد رابطه غيرمنطقى وغيرمعمول به درک واقعيتها مىرسد، طنز دگرگونکننده روح سرکش آدمى است. زندگى را بايد همانند يک تماشاگر از روى بالکن خانه رصد کرد.
در دنياى حقيقى روابطى وجود دارد که ذهن را بيدار مىکند، هرجا که قدرت تخيل ذهن آزاد باشد واقعيت برتر تجلى مىکند، قانون عليت را بايد خراب کرد.
فعاليت خود به خود ذهن، يکى از فعاليتهاى الهامبخش است، واقعيت رويا کمتر از بيدارى نيست. در عالم رويا همه چيز آسان و ساده و طبيعى است. مشکل امکان داشتن و نداشتن مطرح نيست، رويا همانند انديشه يکى از وسايل معرفت است و به آدم فرصت مىدهد تا در خود فرو رود، با رويا آدم به خويشتن خويش مىرسد و خاطرات سرکوب شده ذهنش آزاد مىگردد. زندگى در رويا پديدهاى واقعى است و نمودهاى رويا و بيدارى زندگى و واقعيت را در محتوا دارد، پس چرا بايد الهامات و مکاشفات آن را ناديده بگيريم.
سالوادور دالى نقاش مىگويد:روزها را ناخودآگاه در جستجوى روياهاى از دست رفته مىگذرانيم، وقتى آن را مىيابيم به نظر مىرسد که از قبل آنها را مىشناختيم و از نظاره آنها غرق رويا مىشويم.
ديوانگان چون از واقعيت بيرونى فرار مىکنند به واقعيت درونى خويش مىرسند، حاکميت خيال در ديوانگان ذهن آنها را به سرور و خوشى مىبرد، ديوانگان از آداب و رسوم و عادتهاى متداول و معمول به دور مىافتند و آنچنان از هذيان خود لذت مىبرند که افراد عادى از آن بىخبرند و چون بررسى هذيان آنان به ما واقعيتهايى را مىنماياند پس توصيه مىشود با ورزش ذهنى تا مرز جنون عقل پيروى کرد تا از چنگ قراردادهاى اجتماعى و آداب وعادتها آزاد شد و انديشه را در مکاشفه به سخن واداشت. ديوانه با توسل به انديشهاش رنگ مسخرهاى به اشياى اطرافش مىدهد و واقعيتها را در ذهنش مىريزد و ذهن خود را به پذيرش تحول و شکل ديگر آن اشيا وا مىدارد بهطور مثال چوبى را اسب و برگ درختى را گنجشک تصور مىکند.
و باز سالوادور دالى نقاش پرتغالى در اين رابطه مىگويد:
اگر يک اتومبيل غولآساى گچى بسازيم و به آن شکل آدم دهيم، سپس آن را با لباس زنانه آرايش کنيم و در خاک کنيم و يک ساعت ديوارى به نشانه سنگ قبر بالاى سرش بگذاريم، اين يک کار سورئاليستى است که با کمترين کار بيشترين توهم را بر مىانگيزد. اينها فقط در عالم خيال امکان دارد، هيچگونه لذتى ندارد فقط خراب کردن اشياى عقلانى است، ابزار سورئاليستها جنون وانتقادات و هذيانى است که هيچگونه ريشه عقلى ندارد.
سورئاليستها معتقدند که نوشتارهاى سحرآميز در حالت خواب و بيدارى نگاشته مىشود، جملهاى به ذهن مىرسد در رويا به خواب مىآيد و حالت گيرندگى و پذيرندگى ايجاد مىکند، همانند يک پرسش بىکلام و پنهان و پاسخ آشکار و معلوم در يک محاوره. در هر شبانهروز با درگيرى ذهن و رويا با ظهور واژهها و جملاتى ساخته مىشوند و با ايجاد خلاءضمير پنهان آدم زبان باز مىکند، اين يک قمار ذهن است که بازندهاى ندارد، اينها به آدم قدرت مىدهد تا از چنگ افسردگى و پريشانى وارهد. سورئاليستها اعتقادى به خواب مغناطيسى دارند و مىگويند کسى را هيپنوتيسم کنيد و پاسخ سوالهايتان را از او يادداشت کنيد، سپس جواب همان سوالها را در بيدارى از او بخواهيد و هر دو پاسخها را با هم مطابقت کنيد به کشف جديد نايل خواهيد آمد. هيپنوتيسم وسيله جهش نيروى روانى و هنرى است. اول با تمرکز حواس و ذهن در کارى که بايد انجام گيرد، سپس با رهايى فرد از چنگ عوامل بازدارنده آن. بايد کلمات را به حال خود گذاشت تا آزادانه دنبال هم کشيده شوند و در همان کتاب ميدانهاى مغناطيسى در يک مناظره دونفره به همديگر مىگويند:شاعران صداهايى را که از سخنان گنگ و مبهم دهليز ضميرشان مىشنوند بر روى کاغذ مىآورند و قلمى مىکنند. شاعران الهام را به فرمان در مىآورند و از هذيانهاى خود چيزى درک مىکنند که فقط خودشان و هنرمندان قادر به فهميدن آن هستند.
خواننده اشعار سورئاليستى بايد از آن انتظار فهميدن نداشته باشد، بايد همانطورى آن را در ذهن خود پذيرا باشد. شعر سورآليستى فعاليت ذهن شاعر است نه وسيله بيان، بايد شاعران را همانند جادوگران قديم که روانکاوى فرويد شکل جديد آن است قبول داشت و از آنها تقليد کرد.
پس از جنگ جهانى اول در هرج و مرج اجتماعى وادبى اروپا ناگهان مکتب ادبى سورئاليسم “روى حقيقت” بر مزار مکتب دادائيسم سبز شد، بعضى از پيروان مکتب دادا به سورئاليسم روى آوردند و همانند اغلب مکاتب ادبي، اول با شعر وارد ميدان شدند. اولين کتاب سورئاليستى به نام ميدان مغناطيسى توسط آندره برتون، لوئى آراگون و فيليپ سوپو انتشار يافت. نشريه داداها تغيير جهت داد به نوشتن مطالب برتر و به حقيقت برتر و ضمير پنهان پرداخت، نخستين نشريه سورئاليستها بهنام انقلاب سورئاليستى با همکارى برتون و مديريت پير ناويل و بنژامن پره، ظهور مکتب سورآليستى را اعلام داشت.
آندره برتون نوشت: راز سورئاليسم آن است که بايد دانست چيز ديگرى پشت ظاهر است، سورئاليسم کار فکرى است که بهوسيله زبان و قلم يا هر هنر ديگرى مىخواهد جريان واقعى تفکر را بيان کند.
بالاخره معلوم شد که سورئاليست زبان تشنجات و هيجانات زمان است و دعوتى به عصيان و فرياد عليه ناهماهنگىهاى زمان. نماياندن زشتىها و پلشتىها و واقعيتهاى اجتماعى است. انتقال انديشه، کنکاش رواني، کشف ماهيت پديدهها و واقعيت برتر،عمقيابي، تقابل هوش و ماده، رها شدن از خويش، آهنگين کردن فکر و فعاليت ذهنى و درونى است و عقيده دارند که شعر از تصوير ذهنى شکل معينى به مفهوم نهادى آن پل مىزند و جهان شگفتى را در جهان واقع مىبيند. سراسر زندگى بهانه شعر است، همهکس شاعر است کافى است که نگاهش را از افق محدود خود برگرداند تا جهان شگفت را ببيند. فکر بايد آهنگدار باشد، هنر يعنى رهايى ذهن از محدوديتها و آزاد کردن ابهامها، در غير اينصورت کوشش براى آزادى به ايهام شاعرانه دهنه مىزند. راز آفرينشهاى هنرى فقط در رويا وجود دارد. ديوانگى بهتر از تدبير و نيرنگ است، بايد از تشتت منطق تا مرز پوچى و از پوچى تا مرز عقل طاغى استفاده کرد. بايد ديوار بين عقل و جنون را خراب کرد.
با اين ترتيب در فلسفه علمى به روانکاوى فرويد معتقدند، در فلسفه اخلاقى با هر نوع جهتگيرى مخالفند، در فلسفه اجتماعى مىخواهند انسانها آزاد باشند.
در موارد طنز، قانون عليت، رويا و ديوانگى را به شرح ذيل توجيه مىکنند. حقارتها و پوچىهاى دنيا را بايد با تمسخر و طنز احساس کرد، طنز بهترين سلاح براى تخريب جهان فاسد است و امتياز بزرگى است تا در ضمير پنهان انسانها نفوذ کند، طنز نيروى ما را در مقابل مصائب و دردها زياد مىکند و با ايجاد رابطه غيرمنطقى وغيرمعمول به درک واقعيتها مىرسد، طنز دگرگونکننده روح سرکش آدمى است. زندگى را بايد همانند يک تماشاگر از روى بالکن خانه رصد کرد.
در دنياى حقيقى روابطى وجود دارد که ذهن را بيدار مىکند، هرجا که قدرت تخيل ذهن آزاد باشد واقعيت برتر تجلى مىکند، قانون عليت را بايد خراب کرد.
فعاليت خود به خود ذهن، يکى از فعاليتهاى الهامبخش است، واقعيت رويا کمتر از بيدارى نيست. در عالم رويا همه چيز آسان و ساده و طبيعى است. مشکل امکان داشتن و نداشتن مطرح نيست، رويا همانند انديشه يکى از وسايل معرفت است و به آدم فرصت مىدهد تا در خود فرو رود، با رويا آدم به خويشتن خويش مىرسد و خاطرات سرکوب شده ذهنش آزاد مىگردد. زندگى در رويا پديدهاى واقعى است و نمودهاى رويا و بيدارى زندگى و واقعيت را در محتوا دارد، پس چرا بايد الهامات و مکاشفات آن را ناديده بگيريم.
سالوادور دالى نقاش مىگويد:روزها را ناخودآگاه در جستجوى روياهاى از دست رفته مىگذرانيم، وقتى آن را مىيابيم به نظر مىرسد که از قبل آنها را مىشناختيم و از نظاره آنها غرق رويا مىشويم.
ديوانگان چون از واقعيت بيرونى فرار مىکنند به واقعيت درونى خويش مىرسند، حاکميت خيال در ديوانگان ذهن آنها را به سرور و خوشى مىبرد، ديوانگان از آداب و رسوم و عادتهاى متداول و معمول به دور مىافتند و آنچنان از هذيان خود لذت مىبرند که افراد عادى از آن بىخبرند و چون بررسى هذيان آنان به ما واقعيتهايى را مىنماياند پس توصيه مىشود با ورزش ذهنى تا مرز جنون عقل پيروى کرد تا از چنگ قراردادهاى اجتماعى و آداب وعادتها آزاد شد و انديشه را در مکاشفه به سخن واداشت. ديوانه با توسل به انديشهاش رنگ مسخرهاى به اشياى اطرافش مىدهد و واقعيتها را در ذهنش مىريزد و ذهن خود را به پذيرش تحول و شکل ديگر آن اشيا وا مىدارد بهطور مثال چوبى را اسب و برگ درختى را گنجشک تصور مىکند.
و باز سالوادور دالى نقاش پرتغالى در اين رابطه مىگويد:
اگر يک اتومبيل غولآساى گچى بسازيم و به آن شکل آدم دهيم، سپس آن را با لباس زنانه آرايش کنيم و در خاک کنيم و يک ساعت ديوارى به نشانه سنگ قبر بالاى سرش بگذاريم، اين يک کار سورئاليستى است که با کمترين کار بيشترين توهم را بر مىانگيزد. اينها فقط در عالم خيال امکان دارد، هيچگونه لذتى ندارد فقط خراب کردن اشياى عقلانى است، ابزار سورئاليستها جنون وانتقادات و هذيانى است که هيچگونه ريشه عقلى ندارد.
سورئاليستها معتقدند که نوشتارهاى سحرآميز در حالت خواب و بيدارى نگاشته مىشود، جملهاى به ذهن مىرسد در رويا به خواب مىآيد و حالت گيرندگى و پذيرندگى ايجاد مىکند، همانند يک پرسش بىکلام و پنهان و پاسخ آشکار و معلوم در يک محاوره. در هر شبانهروز با درگيرى ذهن و رويا با ظهور واژهها و جملاتى ساخته مىشوند و با ايجاد خلاءضمير پنهان آدم زبان باز مىکند، اين يک قمار ذهن است که بازندهاى ندارد، اينها به آدم قدرت مىدهد تا از چنگ افسردگى و پريشانى وارهد. سورئاليستها اعتقادى به خواب مغناطيسى دارند و مىگويند کسى را هيپنوتيسم کنيد و پاسخ سوالهايتان را از او يادداشت کنيد، سپس جواب همان سوالها را در بيدارى از او بخواهيد و هر دو پاسخها را با هم مطابقت کنيد به کشف جديد نايل خواهيد آمد. هيپنوتيسم وسيله جهش نيروى روانى و هنرى است. اول با تمرکز حواس و ذهن در کارى که بايد انجام گيرد، سپس با رهايى فرد از چنگ عوامل بازدارنده آن. بايد کلمات را به حال خود گذاشت تا آزادانه دنبال هم کشيده شوند و در همان کتاب ميدانهاى مغناطيسى در يک مناظره دونفره به همديگر مىگويند:شاعران صداهايى را که از سخنان گنگ و مبهم دهليز ضميرشان مىشنوند بر روى کاغذ مىآورند و قلمى مىکنند. شاعران الهام را به فرمان در مىآورند و از هذيانهاى خود چيزى درک مىکنند که فقط خودشان و هنرمندان قادر به فهميدن آن هستند.
خواننده اشعار سورئاليستى بايد از آن انتظار فهميدن نداشته باشد، بايد همانطورى آن را در ذهن خود پذيرا باشد. شعر سورآليستى فعاليت ذهن شاعر است نه وسيله بيان، بايد شاعران را همانند جادوگران قديم که روانکاوى فرويد شکل جديد آن است قبول داشت و از آنها تقليد کرد.