ادبیات تطبیقی- ادبیات شرقی

اگر در قرن نوزدهم، ادبیات تطبیقی هنوز گسترش پیدا نکرده بود، ادبیات شرقی به همت خاورشناسان و نویسندگان و حتی سیاحان شناسانده شده بود، در قرن بیستم این مهم بیشتر مرهون افرادی بود که با ارائه‌ی رسالات دانشگاهی به
سه‌شنبه، 14 مهر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ادبیات تطبیقی- ادبیات شرقی
 ادبیات تطبیقی- ادبیات شرقی

 

نویسنده: طهمورث ساجدی




 

اگر در قرن نوزدهم، ادبیات تطبیقی هنوز گسترش پیدا نکرده بود، ادبیات شرقی به همت خاورشناسان و نویسندگان و حتی سیاحان شناسانده شده بود، در قرن بیستم این مهم بیشتر مرهون افرادی بود که با ارائه‌ی رسالات دانشگاهی به معرفی و شناساندن ادبیات شرقی و تأثیر آن در فرانسه و اروپا پرداختند و ما نیز در این مقوله به بررسی این دو جنبه می‌پردازیم و حتی به ادبیات فارسی و جایگاه آن در ادبیات تطبیقی فرانسه و نیز به تاریخ تدریس ادبیات تطبیقی در ایران نظری خواهیم افکند. (1)
در قرن هجدهم خاورشناسانی بودند که اعتقاد داشتند شرق هم دارای فرهنگ و تمدنی است که شناخت آن تحولات عمده‌ای را برای غرب به ارمغان خواهد آورد، لکن عده‌ی آن‌ها بسیار محدود بود و تاریخ خاورشناسی اروپا در قرن هجدهم اغلب فقط به ذکر نام آلبر شولتنس(2) هلندی، ویلیام جونز(3) انگلیسی و یوهان یاکوب رایسکه(4) آلمانی می‌پردازد. تأثیر نوشته‌های دو فرد اخیر، به شکل‌های متفاوت، در تحقیقات خاورشناسان و ادیبان قرن نوزدهم مؤثر افتاد. به‌خصوص آثار رایسکه که به معرفی تاریخ جنگ‌های صلیبی از دیدگاه مورخان شرقی پرداخته بود و حضرت علی را مظهر اسلام راستین می‌دانست و در پیروزی اسلام ید قادر متعال را می‌دید. (5)
نویسنده و درام‌نویس آلمانی، گوتهولد افرائیم لسینگ (6)، که توسط بیوه‌ی رایسکه به اوراق منتشر نشده‌ی وی دسترسی پیدا کرده بود، از تحقیقات او در خصوص جنگ‌های صلیبی استفاده کرد و اثر معروف خود ناتان خردمند (1779) را تألیف کرد و در آن به شخصیت افسانه‌وار صلاح‌الدین ایوبی و دعوت به تساهل دینی و نژادی پرداخت. به‌علاوه مضمون صلاح‌الدین در رمان تاریخی سِر والتر اسکات (7)، طلسم (1825) هم دیده می‌شود. رایسکه تحقیقاتی در خصوص امپراتور رواقی مسلک روم، مارک اورِل(8)، انجام داده بود و ژوزف فون هامر پورگشتال(9) اتریشی، که نامش به همراه نام سیلوستر دوساسی(10) فرانسوی در طول تاریخ خاورشناسی قرن نوزدهم از احترام فوق‌العاده‌ای برخوردار بود، اندیشه‌های مارک اورِل را به فارسی ترجمه (1831) و نسخه‌ای از آن را نیز برای فتحعلی شاه ارسال می‌کند. (11)
هامر یکی از پرکارترین و پرشوروشوق‌ترین خاورشناسان بود و ترجمه‌ها و نوشته‌های او اغلب مورد استفاده‌ی ادیبان اروپایی بود، مضاف بر اینکه خود او با نویسندگان بزرگی همچون کریستوف مارتن ویلاند(12)، اونوره دو بالزاک(13) و شاعر معروف، فردریش روکِرت، (13) که بعدها شاگرد زبان فارسی او شد، آشنایی داشت.‌ هامر به تقلید از حماسه‌ی رمانتیکی ویلاند، اوبرون (1780) منظومه‌ی شیرین را که نامش با نام خسرو پرویز در اشعار چند تن از شعرای ایرانی آمده و او از این اشعار بهره گرفته بود، در دو جلد منتشر می‌کند (1802). به ترجمه‌ی آلمانی دیوانِ حافظ (1813) می‌پردازد و تاریخ ادبیات فارسی (1818) را تألیف می‌کند و به دنبال دیدارهایی هم که بالزاک به همراه اِولین هانسکا(15) از او به‌عمل می‌آورد، رمان چرم ساغری (1831) (16)، وی نتیجه‌ی آن می‌شود. (17)
به‌زعم تطبیقگران، از کنت دوگوبینو(18) تا آندره ژید(19) ترجمه‌های هامر همچنان مورد مطالعه و استفاده‌ی نویسندگان بوده است. روکِرت بعضی از آثار او را در زمان حیاتش دوباره ترجمه و منتشر کرد: یکی از آن‌ها، که اشتهار زیادی برای وی به همراه آورد، منظومه‌ی ترکی گل و بلبل (1834) بود که به شعر آلمانی و با مهارت تمام انجام گرفت. از نتایج دیگر ترجمه‌ی دیوان حافظ، گرایش شاعر و نویسنده‌ی هم‌وطن روکِرت، اگوست فون پلاتِن هالرموند(20)، به طرف حافظ بود که به تقلید از وی غزل‌هایش را در سال 1821 منتشر کرد.
منتقدان ادبی، به هنگام بحث پیرامون ادبیات تطبیقی، از اصطلاح سؤال‌برانگیز ولفگانگ گوته، (21) ادبیات جهانی(22)، سخن به میان می‌آورند و می‌پندارند که مقصود اصلی او «این بود که زمانی باید ادبیات همه‌ی جهان یکی بشود» (23) آنچه که مسلم است گوته زمانی این اصطلاح را به کار گرفت که خاورشناسی علمی همزمان با رمانتیسم تولد یافته بود و خود او، که از پیش‌گامان رمانتیسم آلمان بود و از افکار بلند خاورشناسان هم‌عصر خود مطلع بود، خیلی زود متوجه ترجمه و تحقیقات آثار شرقی و اهمیت آن‌ها در ادبیات جهانی شده بود. قبل از هر چیز هدف او خارج شدن از محظورات ادبیات اروپایی، یا آن‌طور که بعدها ولادیمیروویچ بارتولد(24) متذکر شده بود، اروپامحوری(25) و جستجو برای یافتن منابع جدید-منابع شرقی-بود و او تردید به خود راه نداد که راهگشای این امر باشد.
گوتفرید کوزگارتِن(26) آلمانی، که در پاریس به فراگیری زبان‌های شرقی نزد سیلوستر دوساسی و دیگر خاورشناسان پرداخته بود، در مراجعت مورد توجه گوته قرار می‌گیرد که او را به استادی زبان‌های شرقی در دانشگاه ایه نا(27) منصوب می‌کند (1817) و با او به مراوده‌ی علمی نیز می‌پردازد. گوته، که در این هنگام مشغول تهیه و تدوین دیوان شرقی خود بود، از منابع آلمانی، به خصوص از آثار‌ هامر، استفاده می‌کرد و از آنجا که شهرت علمی سیلوستر دوساسی زبانزد خاص و عام بود، از طریق کوزگارتن به آثار وی نیز دسترسی یافت و دیوان شرقی خود را در سال 1819 منتشر کرد. در اواخر همین سال کوزگارتن نامه‌ای برای سیلوستر دوساسی می‌نویسد و متذکر می‌شود که گوته دیوان شرقی را به او «استاد عالی‌قدر تقدیم» کرده و آن را با دو بیت شعر فارسی، از گلستان سعدی، به پایان رسانده است. البته این دو بیت را نیز کوزگارتن ترجمه کرده بود. (28)

ما نصیحت به جای خود کردیم
روزگاری در این به سر بردیم

گر نیاید به گوشِ رغبتِ کس
بر رسولان پیام باشد و بس

الکساندر شودزکو(29) در چاپ دوم دستور زبان فارسیِ (1883) خودش، ضمن آوردن این دو بیت شعر، آن را چنین ترجمه می‌کند (p. 282):
Nous avons donné des conseils en leur lieu (opportun), fruits de maintes journées consumées (en pratique). si ces conseils ne trouvent pas d"accès à I"oreille du go?t de quelqu"un, soit: les messagers ne sont tenus qu"à accomplir leur message.
بیت اول به شکل زیر هم در گلستان سعدی آورده شده است:

مراد ما نصیحت بود گفتیم
حوالت با خدا کردیم و رفتیم

آندره ژید این بیت را در صفحه‌ی اول مائده‌های زمینی خودش با ظرافت آورده است و دکتر حسن هنرمندی هم در رساله‌اش، آندره ژید و ادبیات فارسی (30)، با ظرافت تمام‌تری آن را نشان داده است.
رمانتیک‌ها از دیوان شرقیِ گوته استقبال کردند و اغلب آن‌ها توانایی شاعر را در تحقق آن، آن هم در سن‌وسال زیاد، نشانه‌ی نگرش او به ادبیات شرقی دانستند و به همین روی فردریش روکرت، که مدتی بود به تبعیت از‌ هامر به ترجمه‌ی اشعار فارسی می‌پرداخت، مجموعه‌ی گل‌های شرقی (1822) خود را ارائه و آن را به گوته، مؤلف دیوان شرقی، تقدیم کرد. در فرانسه هم کُنتس داگو(31)، که در حرفه‌ی نویسندگی مشهور به دانیل اشترن، (32) بود، یکی از بهترین کارهای مربوط به ادبیات تطبیقی را تحت‌عنوان گفتگوهایی درباره‌ی دانته و گوته (1866) ارائه کرد.
بدین‌سان، این ایام شکوفایی رمانتیسم در آلمان و انگلستان، که با برقراری مجدد سلطنت در فرانسه و آغاز مطالعات خاورشناسی علمی در تقارن است، و نیز اقدام بدیع گوته در زمینه‌ی ادبی-خاورشناسی که اقدام تحسین‌برانگیز روکرت را هم به دنبال داشت، در شکوفایی رمانتیسم فرانسه نیز تأثیر بسزایی داشت، به‌طوری که ویکتور هوگو(33)، با توسل به هم‌وطن خاورشناس خود، ارنست فوینه(34)، اثری را که بازتاب قرینه اثر گوته بود، یعنی شرقیات(1829)، را منتشر کرد. گوته، که نسبت به کوزگارتن تفاوت سنی زیادی داشت، چه به‌طور مستقیم و چه از طریق وی، یادداشت‌های ذی‌قیمتی درباره‌ی ادبیات شرقی و به خصوص ادبیات فارسی در دیوان شرقی خود آورده بود و هوگو، که نسبت به فونیه جوان‌تر بود، یادداشت‌های ارزشمندی را درباره‌ی ادبیات فارسی (مولوی، عطار و فردوسی) ارائه نموده بود.
از طرف دیگر، سوای تشویق‌هایی که از دیوانِ گوته به‌عمل آمد و هِگِل(35) از آن تجلیل نمود و توماس مور(36) و ادگار آلن پو (37) تحت تأثیر آن قرار گرفتند، منتقدان چندی نیز در آلمان به انتقاد از گوته پرداختند و گفتند که وی در عصر رمانتیسم به ادبیات و اسطوره‌های شرقی روی آورده است (38)، آن‌هم درحالی‌که چند صباحی می‌شد که آلمانی‌ها متوجه اهمیت اسطوره‌های اسکاندیناوی شده بودند و مادام دواستال هم در کتاب خود، در پیرامون ادبیات (1800)، توجه به ادبیات اسکاندیناوی و آلمانی را مدّنظر قرار داده بود و عملاً آن‌ها را برتر از ادبیات جنوبی می‌دانست.
در این مقطع از تاریخ رمانتیسم اصطلاحاتی همچون جهان‌وطنی (39) (1823)، خاورشناسی (40) (1838) و غیربومی‌مآبی (41) (1845)، که به ادبیات سرزمین‌های دوردست هم تعبیر شده، به‌طور تام‌وتمام بر محور ادبیات تطبیقی قرار می‌گیرند و این ادبیات هم که دیرتر از دیگر رشته‌های تطبیقی جایگاهی را برای خود بنیان نهاده بود، عملاً در مقابل مواد و موضوعات متنوع و فراوانی که بدین‌سان در اختیار خود گرفته بود، تا مدت‌ها از تنظیم و تدوین درست و اصولی به‌صورت یک تاریخ ادبی غفلت ورزید و نتوانست خود را به درستی بشناساند. (42) آنچه هم که در قرن بیستم بر محور ادبیات تطبیقی به لطف پل هازار(43) برای ایتالیا و اسپانیا، فرنان بالدنسپرژه(44) برای آلمان و انگلستان، و پل وان تیگم برای کشورهای اسکاندیناوی انجام گرفت بیشتر در راستای جهان‌وطنی و مطالعه ارتباط های ادبی دو یا چند قوم اروپایی بود و در مجموع شواهدی را که دال بر وحدت ادبیات، به خصوص ادبیات اقوام اروپایی، بود نشان می‌داد. (45)
لکن تأثیر خاورشناسی، که بیشترین مواد و موضوعات متنوع را برای رمانتیسم ارائه می‌کند و نمایندگانی همچون گوته و روکِرت در آلمان؛ یا توماس مور و ادوارد فیتز جرالد و ماتیو آرنولد در انگلستان؛ یا حتی هوگو، نروال، شاتو بریان و تِن را در فرانسه دارد، تتبعات چندانی را برای شناخت آن به همراه ندارد-آن‌هم درحالی‌که هوگو در شرقیات خود می‌گفت که اکنون همه به شرق توجه دارند و این شرق‌گرایی را یک ویژگی رمانتیسم می‌دانست (46)-و حتی غیربومی‌مآبی، که گاهی هم در کنار خاورشناسی حضور دارد و گاهی هم به‌طور مستقل، از وضعیت بهتری برخوردار نیست.
به دنبال همکاری گوته-کوزگارتن، موجی از همکاری مشترک بین خاورشناسان و نویسندگان رمانتیک به‌وجود می‌آید و رمانتیک‌ها اغلب با یک یا چند تن خاورشناس به مراوده ادبی می‌پردازند و بدین‌سان در طول قرن نوزدهم تأثیر این همکاری شکوفایی و بالندگی هرچه بیشتر رمانتیسم را به همراه می‌آورد.

کلودفوری‌یل(47) خاورشناسی بود که آثار کمی در زمینه‌ی خاورشناسی منتشر کرد، لکن به‌خاطر آشنایی با زبان‌های سانسکریت و عربی و دوستی با ژول مول(48) و ژان ژاک آمپر (49) و تدریس ادبیات بیگانه در سوربن از اشتهار منتقدی که مبانی علمی تاریخ ادبیات قرون وسطا را فراهم نموده و تاریخ ادبی فرانسه را در عصر جدید، آن‌هم از طریق لغت‌شناسی تطبیقی(50) خلق کرده، برخوردار بود. (51) او با نویسندگانی همچون مادام دواستال (52) و استاندال (53) مراوده داشت و نویسنده اخیر برای نوشتن کتاب درباره‌ی عشق (1822) به او متوسل شده بود. در واقع فوری‌یل بخشی از یک متن عربی را که در آن از عشق در نزد اعراب صحبت شده بود، برای استاندال ترجمه و وی هم، که در تمامی آثارش از عشق صحبت کرده است، رساله‌ای درباره‌ی آن تألیف می‌کند و در آن با استفاده از متن ترجمه شده‌ی فوری‌یل، به تشریح نظریه‌ی مشهور خود، تبلور (54)، یعنی «عملیات روحی که از هرآنچه عرضه شود، این نکته را کشف می‌کند که وجود عشق (معشوق)، کمالات تازه‌ای دارد» و به مانند «شاخه‌ای پوشیده از بلورهای درخشان» است می‌پردازد. (55)

نه فقط ویکتور هوگو با فوینه همکاری داشت، بلکه بر آشنایی با هند و بودیسم از ترجمه‌های دو برادر هندشناس، ویکتور و تئودور پاوی (56)، نیز استفاده می‌نمود و لامارتین هم با این دو برادر و با هندشناسانی همچون بارون دِکشتاین (57) و ژول بارتلمی سن هیلر (58) به تبادل نظر و گفتگو درباره‌ی فرهنگ و تمدن هند برای دو اثرش، حماسه‌ی بزرگ عرفانی ژوسلن (1836) و حماسه‌ی عرفانی سقوط یک فرشته (1838) پرداخته بود. اوژن بوره (59) ایران‌شناس و از دوستان حاجی سیاح، محفل نویسنده و متفکر معروف فلیسیته دو لامنه (60) را با افاضات خود غنا می‌بخشید. ژرار دونروال (61)، که به خوبی با آثار گوته آشنایی داشت، در مسافرت به مصر با ادوار گوتیه(62)، ایران‌شناس و عربی‌دان، با دکتر نیکلا پرون (63)، سن سیمونین و عربی‌دان مقیم قاهره و با دکتر آنتوان کلوبیک (64)، دیگر عربی‌دان فرانسوی و مؤسس «مدرسه‌ی پزشکی» قاهره، به مراوده و جمع‌آوری مطلب برای کتاب خود مسافرت به شرق (1851) می‌پردازد. هیچ نویسنده‌ی دیگری، چه لامارتین، چه شاتو بریان، چه گوتیه، و چه ماکسین دوکمپ (65)، به هنگام مسافرتشان به شرق چنین اثر جذاب و صدیقی را از شرق ارائه نکرده‌اند. دکتر پرون در مسافرت تئوفیل گوتیه به مصر هم مثمرثمر واقع شد و اطلاعات مفیدی در اختیار این نویسنده قرار داد.
آلفرد دوموسه (66) و آلفرد دووینی (67) با ادیب و چین‌شناس، گیوم پوتیه (68)، که ترجمه‌ی قرآن کازیمیرسکی(69) را در کلکسیونی که مسئولیتش را به عهده داشت منتشر نمود، به مراوده‌ی ادبی می‌پرداختند. پروسپِر مریمه (70)، مؤلف رمان کوتاه کارمن (1845)، که در آن نقش پرتلاطم یک زن کولی به تصویر کشیده شده بود، با گوبینو به مکاتبه می‌پرداخت تا از وضع عشایر ایران، و زبان و آداب‌ورسوم آن‌ها مطلع شود. منتقد بزرگ، هیپولیت تن (71)، از دوستان فرانتس وویپکه (72)، اولین محقق کتاب جبر و مقابله‌ی خوارزمی و جبر عمر خیام و آثار بیرونی، رساله‌ای در باب افسانه‌های لافونتن تهیه و در آن‌ها به مأخذ شرقی آن می‌پردازد. رباعیات خیام باعث شد تا ادوارد فیتز جِرالد برای ترجمه‌ی آن‌ها به گارسن دوتاسی(73) متوسل شود و این نوع همکاری در قرن بیستم هم بین هانری ماسه (74)، ایران‌شناس، و نویسندگانی همچون موریس بارس(75) و ‌هانری دومنترلان(76) تداوم می‌یابد.
در طول قرن نوزدهم ترجمه‌های مهمی از ادبیات فارسی به‌عمل آمد، به‌خصوص از آثار نظامی، سعدی، فردوسی، منوچهری و خیام، لکن آنچه که بیش از همه برای ادبیات تطبیقی در همین ایام مثمرثمر واقع گشت، ترجمه‌ی شاهنامه‌ی فردوسی توسط مول بود، ترجمه‌ای که مطالعات و نقد تطبیقی ادیبانی همچون آمپر، سنت بوو و رُنان را به همراه داشت. سنت بوو (77) می‌گفت که «باید معبد ذوق را دیگر باره ساخت، آن را وسعت داد و در کنار هُمر یونانی جایی هم برای فردوسی شاعر ایرانی باز کرد» (78) به‌علاوه رمانتیسم از وقتی که هوگو در شرقیات خود گفت که «اکنون همه به شرق توجه دارند» توجه به ادبیات شرقی را به مثابه‌ی یک شعار ارزشمند برای خود برگزید. (79)
در اواخر قرن نوزدهم ژوزف تکست (80) اولین رساله‌ی مهم دربرگیرنده‌ی جهان‌وطنی را تحت‌عنوان ژان ژاک روسو و مبانی جهان‌وطنی ادبی (1895) منتشر می‌کند و به قول فرنان بالدنسپرژه این نخستین گام اهمیت بسزایی داشته به‌طوری که بعدها راهگشای تتبعات چندی، به خصوص جهان‌وطنی و رمانتیسم، را در ایام مادام دواستال موجب شد.
غیربومی‌مآبی، که همان‌طور که گفتیم گاهی به همراه خاورشناسی و گاهی هم به‌طور مستقل عنوان می‌شد، اولین نوعش در فرانسه با اثر حجیم 4400 صفحه‌ای مارن لوروآ دوگمبرویل (81) به نام پولکساندر (1637) ارائه شد و منتقدان هم از آن به‌عنوان «نخستین نفوذ غیربومی‌مآبی در ادبیات فرانسه» یاد می‌کنند. در این اثر رمانتیک محل وقوع داستان در مکزیک است و مؤلف به تشریح بخش مهمی از حوادث در جزایر قناری می‌پردازد و حتی از «خان ذاکاری» و «امپراتور مراکش» و «شاه دانمارک» نیز صحبت به میان می‌آورد. اثر بزرگ این نویسنده یادآور اثر به‌مراتب بزرگ‌تر نویسنده هم‌عصرش، مالدن دواسکودری(82)، کوروش کبیر است که در 13000 صفحه نوشته شده بود.
در اواخر قرن هجدهم،‌ هانری برناردن دو سن پیر (83)، دوست ژان ژاک روسو و خواننده‌ی پرشوروشوق رابینسون کروزه (84) (1719) با خواندن این اثر دانیل دوفوئه (85)، در رویا و ماجراجویی غوطه‌ور می‌شود و به نوشتن رمان کوتاه خود پلا و ویرژینی (1788) می‌پردازد و در آن موضوع داستان را در جزیره‌ی موریس می‌آورد و بدین‌سان جان تازه‌ای به غیربومی‌مآبی می‌دهد.
انقلاب فرانسه به استقلال‌طلبی امریکا مساعدت کرده بود و امریکا به‌عنوان یک کشور اگزوتیک-برخوردار از ویژگی‌های یک کشور دوردست-تصاویر جذابی داشت. شاتوبریان به امریکا می‌رود و سال‌ها بعد تأثرات خود را تحت‌عنوان سفر به امریکا منتشر می‌کند. این بار خواننده با تصاویر جاذب و متنوعی که وی به توصیف آن‌ها می‌پردازد آشنا می‌شود و بدین‌سان ورود ادبیات غیربومی‌مآبی امریکا فصل جدیدی را در تاریخ ادبیات فرانسه می‌گشاید، فصلی که در آن‌وقت به هیچ وجه قابل قیاس با ادبیات شرقی نبود.
دو رساله‌ی تطبیقی ارزشمند این ادوار غیربومی‌مآبی را به کمال دربرگرفته و به تشریح آن پرداخته‌اند. ابتدا رساله‌ی ژیلبر شینار (86) با عنوان امریکا و رویای غیربومی‌مآبی در ادبیات فرانسه در قرون هفدهم و هجدهم (1913) و سپس رساله‌ی پیر ژوردا(87)، غیربومی‌مآبی در ادبیات فرانسه از ایام شاتوبریان (1956). رساله‌ی اول مسافرت‌های نویسندگان و یا آثار نویسندگانی را که موضوع آن‌ها در سرزمین‌های دوردست-امریکا-می‌گذرد مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌دهد و در دومی مؤلف درصدد است که هر آنچه در سرزمین‌های دوردست-شرق و غرب-در آثار نویسندگان بوده و یا آنکه آن‌ها خود دست به سفر زده‌اند و آثاری ارائه نموده‌اند بررسی کند. رساله‌ی اخیر گسترده‌تر است. به‌علاوه واضح است که در این ایام امریکا، که فاقد ادبیات بود، نتوانسته تأثیری بر ادبیات فرانسه داشته باشد، چون‌که این تأثیر بعدها، در اواسط قرن نوزدهم، از طریق ترجمه‌ی آثار ادگار آلن پو توسط شارل بودلر شروع می‌شود. بنابراین، آنچه که از غیربومی‌مآبی می‌ماند، همانا سرزمین‌های دوردست شرقی است که ادبیات آن، چه از طریق تأثیر جنگ‌های صلیبی و چه از طریق سیاحان و خاورشناسان یا ترجمه‌ی هزار و یک شب، از قرن‌ها پیش در ادبیات فرانسه وجود داشته است.
در آغاز قرن بیستم نخستین نوع رساله‌ای که به بررسی تأثیر ادبیات شرقی بر ادبیات فرانسه می‌پردازد از پیر مارتینو (88) است با عنوان مشرق در ادبیات فرانسه در قرون هفدهم و هجدهم (1906). به‌رغم آشنایی مارتینو با سوژه و نیز اقامت طولانی در الجزیره، وی نتوانسته بود، به‌رغم گوستاو لانسون (89)، تأثیر ادبیات شرقی را بر ادبیات فرانسه با موفقیت نشان دهد و خاورشناسی را از غیربومی‌مآبی، در قرن مورد نظر، متمایز کند. مواد زیادی که مؤلف گردآوری کرده بود و در نظر داشت تمامی آن‌ها را در رساله‌ای یک جلدی ارائه کند، باعث شده بود تا محتوای رساله چندان معرف آن نباشد. نیم قرن بعد حسن النوطی (90) رساله‌ای مقطعی‌تر را با عنوان خاورمیانه در ادبیات فرانسه از نِروال تا بارِس (1958) ارائه می‌کند که به گفته پیر ژورداکار او هم مفید بود و هم مغلوط. (91)
لکن بی‌شک مهم‌ترین اقدام در راستای تأثیر ادبیات شرقی-به‌خصوص هندی-در فرانسه و بحث و بررسی در پیرامون چگونگی این تأثیر توسط ریمون شوآب (92) انجام گرفته، که پس از ارائه‌ی اثری وزین درباره‌ی آنکتیل دو پرون(93) به ارائه‌ی رساله‌ی خود رنسانس شرقی (1950) می‌پردازد که عنوانش از ادگار کینه (94) گرفته شده بود و در آن هر آنچه که شرق اسلامی یا شرق بودایی و خاور دور را در بر دارد به‌طور اصولی و مستدل بررسی می‌کند، لکن غیربومی‌مآبی را در درجه‌ی دوم اهمیت قرار می‌دهد، آن‌هم درحالی‌که به‌زعم دوست هندشناس و راهنمای او در این کار، لویی رُنو (95)، عصاره‌ی تمهیدات شرقی در غیربومی‌مآبی است. اهمیتی را که مؤلف به هند و جایگاه آن در نزد خاورشناسان، ادیبان و مورخان فرانسوی و اروپایی می‌دهد، باعث می‌شود تا جایگاه دیگر کشورهای شرقی چندان مورد توجه قرار نگیرد.
قدر مسلم این است که ادوارد سعید(96)، که تطبیق‌گر است، اثر پرسروصدای خود، شرق‌شناسی، شرقی است که غرب آفریده است (1978)، را با برداشتی شخصی از رساله‌ی شوآب تألیف کرده است و آنچه را که وی خواسته بود در خصوص رمانتیک‌های آلمان و خاورشناسان نزدیک به افکار و اندیشه‌های آنان نشان دهد، او با سوء‌ظن شدید نسبت به خاورشناسان شرق اسلامی و آثار آن‌ها نشان می‌دهد. هر دو نوشته بحث‌های زیادی را موجب شده‌اند و هنوز هم حرف‌ها در زمینه‌ی مسائل و مباحث مطرح‌شده بحث‌انگیزاند و رشته‌های دیگری را همچون علوم سیاسی، تاریخ ادیان به مناظره و مباحثه می‌کشانند.
اگر ادبیات تطبیقی را بر محور تأثیر ادبیات فارسی بر ادبیات فرانسه قرار دهیم، بی‌شک نخستین رساله از این نوع که لازم به ذکر است متعلق به دکتر نیره صمصامی است با عنوان ایران در ادبیات فرانسه (1936). مؤلف، که مقیم پاریس بود و با‌ هانری دو منترلان هم دوستی داشت، دقیقاً همان اشتهایی را در بیان مطالب از خود نشان می‌دهد که مارتینو نشان داده بود، چون‌که هدفش این بود که در یک رساله‌ی نه چندان بزرگ این تأثیر را در طول چهار قرن نشان دهد. (97) اما آنچه که مسلم است اقدام او راهگشای کارهای اغلب ایرانیانی شد که مضمون مشابهی را برگزیدند و یک نمونه‌ی موفق آن‌هم، که به‌طور مقطعی ارائه شده، رساله‌ی دکتر حسن هنرمندی است تحت‌عنوان آندره ژید و ادبیات فارسی (1349).
کار هنرمندی درعین‌حال احقاق حقی بود نسبت به ادیبان کلاسیک ایرانی که در آثار اغلب فرانسویان اهل‌فن، به‌خصوص در رساله‌ی ریمون طحان (98)، آندره ژید و شرق (1963)، به عمد یا از روی جهالت با عنوان کلی شرقی و نه ایرانی معرفی شده بودند. هنوز هم که هنوز است ما با چنین پدیده‌هایی در کتاب‌های مرجع که اطلاعات مغرضانه را به سهولت، یا به عبارت بهتر، با عدم مسئولیت در اختیار همگان قرار می‌دهند مواجهیم. یک نمونه‌ی بارز آن شرح‌حال مولوی است که در (Petit Robert 2, 1975) با سه مدخل متفاوت و سه نوع حرف‌نویسی متفاوت ارائه شده است، گویی که مولوی در طول زندگی‌اش با سه هویت متفاوت زندگی می‌کرده است: در اولی به شکل «جلال الدین رومی Dj» «معروف به مولانا» که «شاعری ایرانی» است معرفی شده و در دومی به شکل «جلال الدین رومی J» «شاعرِ افغانیِ ترک‌تبار که به فارسی تکلم می‌کند» و در سومی به شکل «رومی Rumi» «شاعرِ عارف‌مسلک مسلمان افغانی».
تاریخ تأسیس کرسی «ادبیات تطبیقی» در ایران مقارن با تأسیس دانشگاه تهران است. حاجی‌میرزاجعفرخان رضازاده، معروف به سیاح، برادر حاجی‌سیاح معروف، پس از انقلاب اکتبر روسیه دچار گرفتاری‌های عدیده‌ی رژیم جدید می‌شود و درصدد برمی‌آید که پس از چهل‌وپنج سال تدریس زبان و ادبیات فارسی در مدرسه‌ی زبان‌های شرقی لازاروف در مسکو به میهن خود برگردد و این امر هم در یک موقعیت مناسب فراهم می‌شود و او با خانواده‌اش، من‌جمله دخترش، فاطمه سیاح، به ایران مراجعت می‌کند.
وی در سال 1902 میلادی در شهر مسکو به دنیا آمد و در همان جا هم تحصیلات متوسطه و عالی خود را به پایان رساند. ظاهراً او در سال 1928 از دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه مسکو در رشته‌ی ادبیات اروپایی دکتری خود را گرفته است. سوژه‌ی رساله‌ی او درباره‌ی آناتول فرانس (99) بود، که قبل از این تاریخ به‌عنوان یک سوسیالیست و دوست ژان ژورس (100) در روسیه اشتهار داشت و مثل جک لندن (101) خوانندگان زیادی هم در آنجا به‌هم زده بود. سیاح، پس از چندین سال تدریس در دانشکده‌های مسکو، در سال 1313 شمسی به ایران می‌آید و سپس وارد وزارت فرهنگ می‌شود و در سال 1315 به تدریس زبان‌های خارجی در دانشسرای عالی می‌پردازد و در آنجا برای بار اول به تدریس «زبان و ادبیات روسی» اهتمام می‌ورزد. جا دارد که در اینجا یادآور شویم که اخیراً از طریق آقای دکتر عنایت‌الله رضا مطلع شدیم که سیاح در دانشسرای عالی تدریس زبان فرانسه هم می‌کرده و دکتر رضا خود در این دروس حضور داشته است.
دو سال بعد، یعنی در سال 1317، سیاح با رتبه‌ی «دانشیار»ی وارد دانشگاه تهران می‌شود و به‌دست‌ور رئیس وقت دانشگاه کرسی «سنجش ادبیات» که در واقع تدریس ادبیات تطبیقی بود، برای ایشان تأسیس می‌شود، درعین‌حال که کرسی «ادبیات روسی» هم به وی محول می‌شود. ما از دوران تدریس نه ساله ایشان، چون به علت بیماری در سال 1326 فوت می‌کنند، در رشته‌ی ادبیات تطبیقی، اطلاعات محدودی داریم که من‌حیث‌المجموع نشان می‌دهد که ایشان در شیوه‌ی تدریس خود آثار و نوشته‌های تطبیقگران فرانسوی و نیز نحوه‌ی تحقیقات و تتبعات آن‌ها را مدّ نظر داشته‌اند و محور تدریس ایشان بیشتر بر شناساندن ادبیات فرانسه و روسی و تأثیر آن بر ادبیات سایر کشورهای اروپایی بوده، درعین‌حال که به معرفی ادبیات آلمانی و انگلیسی هم می‌پرداختند. اینکه دکتر حسن هنرمندی گفته بود «این درس را آن‌طور که مورد توجه خودشان بوده تدریس می‌کرده» شاید همین امر باشد و ظاهراً خود ایشان که از سال 1348 به تدریس ادبیات تطبیقی در دانشگاه تهران پرداخته بودند، محور ادبیات تطبیقی را بر تأثیر ادبیات فارسی بر ادبیات فرانسه قرار داده بودند، چون‌که اهم آثار منتشر شده‌ی ایشان بر همین محور بوده است. (102) سیاح در نوشته‌های منتشر شده‌اش اغلب از تتبعات گوستاو لانسون، هیپولیت تن، پل هازار و فرنان بالدنسپرژه استفاده می‌نمود و حتی از آثار مادام دواستال، ویکتور هوگو و مارسل پروست صحبت می‌نمود. علاقه‌ی زیادی هم به داستایسفکی، چخوف، پوشکین و شولوخف از خود نشان می‌داد و بر نقش بلینسکی (103) و چرنیشفسکی(104) در تکامل ادبیات روسی تأکید می‌نمود. در مقاله‌اش، «وظیفه انتقاد در ادبیات» به بررسی مباحثی همچون «انتقاد سنجشی و تفسیری» و «مسئله‌ی بی‌طرفی در انتقاد» پرداخته و با علاقه مکتب‌های رمانتیسم و رئالیسم را هم در کارهایش بسط می‌داد. یکی از اقدامات جالب او در همین راستای نقد و بررسی، نقد مقاله‌ی «رمان» سیداحمد کسروی بود که جواب وی را نیز به دنبال داشت.
سوای مباحث نقد ادبی، سیاح مطالعاتی در خصوص فردوسی و شاهنامه انجام داده بود و تأثیر آن را بر ادبیات قرون وسطای اروپا، مخصوصاً ادبیات پرووانسال فرانسه (ادبیاتی که شاعران معروف به تروبادور (105) در زمان جنگ‌های صلیبی رواج داده و کلود فوری‌یل هم در شناساندن آن اهتمام ورزیده بود) از طریق کارهای مستدل پاول هورن (106) بررسی نموده بود. او حتی به نثر فارسی معاصر و تأثیر ترجمه‌ی رمان‌های خارجی بر نثر معاصر و نیز تأثیر ادبیات بیگانه بر نویسندگانی چون جمالزاده، حجازی و هدایت توجه نشان داده بود و گویا هم از نخستین افرادی بود که تأثیر ادگار آلن پو را بر هدایت، آن‌هم در زمان حیات وی، متذکر شده بود.
سیاح شاگردان چندی هم داشت. از جمله دکتر حسین خطیبی، ابوالحسن نجفی، احمد سمیعی و سیمین دانشور. وی می‌گفت: « من مجموعه‌ی مطالبی را که دکتر سیاح درس می‌گفت داشتم و نیز رساله پایان‌نامه‌ی خود را زیرعنوان زیبایی‌شناسی با نظر دکتر سیاح می‌گذراندم. بانو سیاح هنگام فراغت روزی دو یا سه ساعت در این مورد به من کمک می‌کرد». (107)
شاید گفته‌ی ریمون شوآب، که اظهار داشته بود که «سنت بوو بیش از هر ادیب دیگری شایستگی داشت تا تاریخ مطالعات شرقی را به رشته‌ی تحریر درآورد لکن دوستدارانش را از آن محروم کرد (108)». بتواند مصداق حرف ما در خصوص مرحوم عبدالحسین زرین‌کوب و ادبیات تطبیقی باشد چون‌که وی با احاطه‌ای که به زبان و ادبیات بیگانه داشت و در آثار متفاوت خود این تبحر را نشان داده بود، به خوبی می‌توانست اثر مستقلی را درباره‌ی ادبیات تطبیقی یا به‌زعم خودش «موازنه‌ی ادبی» ارائه کند و تأثیر ادبیات فارسی را نیز بر ادبیات‌های مهم دنیا نشان دهد. لکن آنچه را هم که من‌الحیث‌المجموع ارائه نموده و حتی در آن با ظرافت و درایت توارد ادبی و تقلید را از تأثیر محض متمایز ساخته، درخور ستایش است.

رساله‌ی دکتری ادبیات هانری ماسه، تحقیق درباره‌ی سعدی (1919)، اولین کار تحقیقی مهم یک ایران‌شناس دانشگاهی فرانسه در قرن بیستم بود، چون‌که تا این تاریخ سعدی و آثارش تقریباً شصت خاورشناس اروپایی را، در طی سه قرن، به خود مشغول داشته بود، لکن هیچ‌گونه اثر مستدلی که به شناخت درست او کمک کند وجود نداشت و حتی تاریخ دقیق تولد و فوت او به درستی شناخته شده نبود. زرین‌کوب از همان ابتدای همکاری‌اش با مجله‌ی سخن مقاله‌ی سعدی در اروپا را منتشر می‌کند که در اصل شرح نسبتاً مبسوطی است از همین رساله‌ی ماسه (109). نکته‌ی جالب توجه همانا احتیاط و حزم‌اندیشی ماسه است که در همه جای رساله‌ی خود توارد ادبی را از تقلید و تأثیر متمایز نموده بود، کما اینکه وی در این کتاب از تأثیر ژید از سعدی چیزی عنوان نکرد و ظاهراً هم نیره صمصامی در رساله‌اش به او اقتدا نمود.

سپس زرین‌کوب مقاله‌ای جالب‌تر را تحت‌عنوان «گوته و ادبیات ایران» منتشر می‌کند و دیوان شرقی او را که تحت‌تأثیر مطالعات شرقی و با وزن و اسلوب اشعار ایرانی سروده شده بود، مورد بررسی قرار می‌دهد. اگر سعدی در اروپا از اوایل قرن هفدهم شاخته شده بود، داستان‌های کلیله و دمنه و یا بهتر بیدپای در زمان حیات سعدی به زبان لاتین در اروپا ترجمه و شناخته شده بود و سیاحتی دور و دراز را در زبان‌های اروپایی انجام داده بود. به‌علاوه جنگ‌های صلیبی با خود اقوال شرقی و به‌خصوص ایرانی را همراه آورده بود و ما حتی تأثیر آن را بر ادبیات پرووانسال دیدیم. (110)
این بار زرین‌کوب مقاله‌ای تحت‌عنوان «سیاحت بیدپای» منتشر کرد که در واقع خلاصه‌ی یک درس مربوط به ادبیات تطییقی بود که او در دانشسرای عالی تهران ارائه نموده بود و مباحثی را که به ذکرش پرداختیم در آن بسط داده بود. او گاه در این مقاله شباهت در فابل‌ها را جز توارد چیز دیگری نمی‌داند و آن را به اشتراک در معانی منسوب می‌کند و گاه شباهت‌های جالب را یادآور می‌شود. مخلص کلام، او تأثیر ادب فارسی را بر ادبیات اروپا از زمان جنگ‌های صلیبی به‌طور مستمر یادآور می‌شود و نقطه‌ی اعتلای آن را در قرن هفدهم با ترجمه‌ی گلستان سعدی و انوار سهیلی، تألیف واعظ کاشفی، می‌داند و حتی به بحث درباره‌ی قصه‌های منسوب به اِزوپ می‌پردازد. (111)
بعدها مجموعه کارهای نقد تطبیقی خود را، که بحث‌هایی است در منشأ مشابهات ادبی، مشابهاتی که امکان نیل به ادبیات جهانی را فراهم می‌کند اما به‌زعم او هنوز در آغاز راه خویش است، تحت‌عنوان از ادبیات تطبیقی منتشر می‌کند. او مباحث جالبی را در مورد مضمون‌های شرقی که بسیار مورد توجه رمانتیک‌های انگلیسی بود عنوان می‌کند؛ به مقایسه‌ی اقدام شگفت‌انگیز جیمز ماکفرسون (112) و اشعار اوسیان او با اقدام مشابه خاورشناس آلمانی فردریش فون بودنشتت (113)، که ترانه‌های میرزا شفیع را منتشر می‌کند، می‌پردازد؛ تأثیر «هفت گنبد» نظامی گنجوی را بر بوکاتچو، مؤلف دِکامرونِ نشان می‌دهد و در باب مفهوم ادبیات جهانی، آن‌طور که منظور نظر گوته بود، می‌گوید: «وقتی می‌توان [آن را] قابل توجه یافت که مطالعات تطبیقی در ادبیات ملت‌های جهان و بررسی آنچه از روی قیاس با عنوان تاریخ عمومی می‌تواند ادبیات عمومی خوانده شود، آن را به تحقق نزدیک سازد و آنچه از این شیوه‌ها عاید منتقد یا سنجشگر می‌شود جزو ارزنده‌ترین دستاوردهایی است که عاید نقد ادبی و تاریخ ادبی می‌گردد.» باز تأکید می‌کند و می‌گوید: «در آنچه به ارتباط فرهنگ ایران با ادبیات عرب در قرون نخستین اسلامی ارتباط دارد بدون این‌گونه مطالعات تطبیقی نمی‌توان فرازونشیت خط سیر و ذوق و ادب را در این دو زبان به درستی دریافت.» (114)
در رابطه با مطالب اخیر باید متذکر شویم که دکتر سیدجعفر سجادی اثری با عنوان نقد تطبیقی ادبیات ایران و عرب (1369) ارائه نموده است که در حقیقت باید آن را نخستین تحقیق هماهنگ تدوین شده‌ی مربوط به ادبیات تطبیقی، به‌ویژه تطبیق ادبیات ایران و عرب در ایران، دانست؛ مضاف بر اینکه این اثر نتیجه‌ی سال‌ها تدریس مؤلف آن بوده است.
ما از اقوال زرین‌کوب در خصوص «عقاب» پرویز ناتل خانلری، که می‌گفتند ترجمه‌ای است از یک قطعه‌ی پوشکین-البته بعداً فاطمه سیاح به معرفی پوشکین و تأثیر شرق بر آثار وی می‌پردازد-یا قطعه‌ی مشهور «مومیایی» اثر پروین اعتصامی، که ترجمه‌ای است از یک قطعه‌ی انگلیسی، اثر اسمیت(115) می‌گذریم تا به آنچه که می‌گفتند «اقوال مجتبی مینوی درباره‌ی شاعران معروف اروپا مشحون است از فواید انتقادی» (116) نظری بیفکنیم.
بی‌شک نخستین ادیب و منتقد ایرانی که از طریق نقد تطبیقی به بررسی و تأثیر ادبیات شرقی به‌خصوص ادبیات فارسی بر ادبیات انگلیسی پرداخت و حتی در چندین مورد-شاید هم برای نخستین بار-به احقاق حق پرداخت، مجتبی مینوی بود. او بود که با ذکاوت متذکر شد که داستان‌های معروف به دولوپاتُس(117) که عنوان سن تی پاس (118)، هم دارند، در واقع ترجمه‌ی کتاب سنباداند. دانته و جایگاهش را در ادبیات ایتالیا قابل قیاس با رودکی و جایگاهش در ادبیات ایران دانست؛ از تحقیقات آسین پالاسیوس در خصوص کمدی الهی دانته، که وقایع آن شبیه به اخبار و احادیث و ادبیات مسلمین است، و نیز از تحقیقات پیشین ادگار بلوشه، که داستان صعود روح ارداویراژ مصلح دین زردشتی را به عالم برین و دیدن بهشت و دوزخ را بررسی و آن را با کتاب دانته مقایسه کرده بود لکن نیکلسن چنین مضمونی را در سنایی غزنوی هم یافت، سخن گفت؛ از چاسر انگلیسی، هم‌عصر حافظ، و حکایات کنتربوری او، که متأثر از ادبیات شرقی است، بحث نمود و ضمن صحبت از هنر شاعری او گفت: «قوم آلمان روح خود را به وسیله‌ی موسیقی جلوه‌گر کرده، قوم ایتالیایی به توسط نقاشی و قوم روسی به توسط رمان، امام قوم انگلیسی به وسیله‌ی شعر، همچنان که روح قوم ایران نیز در شعر و تصوفش جلوه‌گر شده است.» (119)
سروصدایی که از طرف یهودی‌های برلین به هنگام به صحنه بردن تاجر ونیزی در سال 1946 برپا شده بود، که می‌گفتند این نمایشنامه شکسپیر ضدیهودی است، توجه مینوی را به منابع و مأخذ آن، که از طریق منتقدان انگلیسی گفته شده بود شرقی است-یعنی ایرانی-جلب می‌کند و او بهترین و مبسوط ترین نقد تطبیقی خود را با تکیه بر نوشته‌های اهل‌فن، به‌خصوص کارل سیمرک(120) آلمانی، ارائه می‌کند. داستان گرو گذاشتن یک رطل گوشت بدن آدمی در قبال یک‌صد دینار که در بعضی از کتب شرقی آمده و در نمایشنامه‌ی تاجر وینزی شکسپیر آن را با زرق‌وبرق تمام بسط داده، نه فقط منشأ شرقی (ایرانی) ندارد، بلکه یکی از قوانین رومیان قدیم بوده که در اروپا رواج داشته است. البته نباید فراموش کرد که در نزد غربی‌ها قوانینی که معرف توحش بوده همیشه به‌طور سنتی منشأ شرقی داشته است.
در مقاله‌ی حاجی بابا و موریه مینوی به مباحثات زیادی می‌پردازد تا ثابت کند که این اثر موریه به خامه‌ی وی نیست و در ضمن از دوستان و همراهان او نیز صحبت به میان می‌آورد، لکن ذکری از نام کشیش هنری مارتین که در توقات ترکیه می‌میرد و موریه هم دقیقاً داستانش را از همین شهر و در همین وضعیتی که این کشیش فوت نموده شروع می‌کند، به‌عمل نمی‌آورد. (121)
از تألیفاتی که اخیراً در زمینه‌ی ادبیات تطبیقی بر محور تأثیر ادبیات فارسی بر ادبیات فرانسه انجام گرفته است، بی‌شک تألیف وزین و غنی دکتر جواد حدیدی (از سعدی تا آراگون، 1374) را باید ذکر کرد که حاصل تتبعات سی ساله‌ی مؤلف در ایران و فرانسه می‌باشد، مضاف بر اینکه اخیراً این کتاب را به فرانسه هم ترجمه کرده‌اند (1378) و این امر کمک بزرگی است نسبت به محققان فرانسوی‌زبان و نیز همین‌طور دانشجویان رشته‌ی ادبیات فرانسه که لازم است مباحث و مضامین فارسی را به فرانسه هم مطالعه کنند. از نکات قابل توجهی که به بحث گذاشته شده است، یکی نام و آوازه‌ی سعدی است، به‌طوری که کارنو، رئیس‌جمهور فرانسه در سال‌های 1887 تا 1890، نام سعدی کارنو را بر خود نهاد. (122) بحث مربوط به ژودیت گوتیه، دختر تئوفیل گوتیه، با محسن‌خان، نماینده‌ی رسمی دربار ایران در دربار امپراتور فرانسه، که بیشتر به یک رمانس شبیه است، از طراوات خاصی برخوردار است.
ما در این مقوله تأثیر ادبیات فارسی را به‌صورت اقوال شفاهی از دوره‌ی جنگ‌های صلیبی و سپس به‌صورت ترجمه‌ی آثار مهم از قرن هفدهم و حتی تأثیر شاهنامه را در ادبیات پرووانسال فرانسه دیدیم، لکن وقتی‌که تحقیقات وزینی همچون اثر بزرگ زوج چادویگ(123) را می‌بینیم که محققان آن از طریق نقد تطبیقی به بازنگری در تاریخ ادبیات یونان باستان می‌پردازند و تأثیر روابط دو امپراتوری پارس و یونان را در اشعار حَکَمی قرن ششم و هفتم قبل از میلاد مسیح متذکر می‌شوند، بی‌تأمل به فکر دکتر زرین‌کوب می‌افتیم که می‌گفت «نقد تطبیقی هنوز در آغاز راه خویش است».
منابع تحقیق:
1- Boissel, Jean, Gobineau, l"Orient et I"Iran, Paris, Klincksieck, 1973, p. 296.
2- Boutron, Marcel, "L"inscription de (La peau de chagrin) et I"orientaliste Joseph de Hammer", in Revue d"Histoire littéraire de la France, t. 50 (1950), p. 160.
3- Canard, Marius, "Une grande figure d"humaniste au XVIII e siècle: Reiske, helléniste et arabisant, in Revue de la Meditérranée, t. 18 (1958), p. 140.
4- Carré (Jean-Marie), Article sur La Renaissance orientale, Par Raymond Schwab, in Revue de littérature comparée (R.L.C), t. 25 (1951), p. 149.
5- Dehérain, Henri, "La réputation de Silvestre de Sacy parmi les Orientalistes allemands et ses contemporains", in Journal des Savants, 1915, 2 e art., p. 229.
6- Jourda, Pierre, Article sur Le Proche Orient dans la littérature française de Nerval a Barrés, Par Hassan El Nouty, Nizet, Paris 1958, R.L.C t. 621 (1961), p. 293.
7- Lanson, Gustave, Article sur L"Orient dans la littérature francaise au XVII e et au XVIII e Siecle, par Pierre Martion, Hachette, Paris 1906, in Rev, d"Hist. litt. de la Fr., t. 13 (1906), p. 545.
8- Purgstall, in Biographie Michaud, t. XXXIV, p. 552.
9- Said, Edward, L"Orientalisme. L"Orient créé par l"Occident; tr de I"américain par Catherine Malamoud, Seuil, Paris 1980.
10- Schwab, Raymond, La Renasissance orientale, Payot, Paris 1950.
11- ماسه،‌ هانری، تحقیق درباره‌ی سعدی، ترجمه‌ی غلامحسین یوسفی و محمدحسن مهدوی اردبیلی، چ2، توس، تهران، 1369.
12- زرین‌کوب، عبدالحسین، نقد ادبی، امیرکبیر، تهران، 1354، ج2، ص 576.

پی‌نوشت‌ها:

1- ادبیات تطبیقی-ادبیات شرقی، پژوهش زبان‌های خارجی، شماره‌ی 8، بهار و تابستان 1379، صص 12-30.
2- A.Schultens.
3- W. Jones.
4- J.J. Reiske.
5- Cf. M. Canard, in Bibliographie.
6- G. E. Lessing.
7- W. Scott.
8- Marc Aurèle.
9- J. von Hammer- Purgstall.
10- Silvestre de Sacy.
11- CF. Purgstall. in Bibilographie.
12- C.M. Wieland
13- H. de Balzac
14- F. Rückert
15- Eveline Hanska
16- Ibid
17- Cte de Gobineau
18- Ibid
19- A. Gide
20- A. von Planten Hallermund
21- W. Goethe
22- Weltlitteratur
23- رُنه ولِک و آوستن وارِن، نظریه‌ی ادبیات، ترجمه‌ی ضیاء موحد و پرویز مهاجر، علمی و فرهنگی، تهران، 1373، ص44).
24- W. Barthold
25- Européocentrisme. Cf. Canard, p. 144.
26- G. Kosegarten
27- Iéna
28- Cf. H. Dehérain, in Biliographie
29- A. Chodzko
30- زوار، تهران، 1349، ص 152.
31- Ctesse d"Agoult
32- Daniel Stern
33- V. Hugo
34- E. Fouinet
35- Hegel
36- Th. Moore
37- E. Allen Poe
38- عبدالحسین زرین‌کوب، یادداشت‌ها، و اندیشه‌ها، طهوری، تهران، 1351، ص 292.
39- Cosmopolitisme
40- Orientalisme
41- Exotisme
42- Cf. G. Lanson, in Bibliographie
43- P. Hazard
44- F. Baldensperger.
45- وِلِک و آوستن، صص 44 و 45.
46- زرین‌کوب، نقش بر آب، سخن، تهران، 1374، ص 358.
47- C. Fauriel
48- J. Mohl
49- J. J. Ampère.
50- Philologie comparèe
51- رنه ولک. تاریخ نقد جدید، ترجمه‌ی، سعید ارباب شیرانی، نیلوفر، تهران، ج2 (1374)، ص 392 و ج3 (1375)، ص 27.
52- Mme de Stahl
53- Stendhal
54- Cristallisation
55- پیر برونل و ...، تاریخ ادبیات فرانسه، ج4، ترجمه‌ی سیدضیاء‌الدین دهشیری، سمت، تهران، 1378، ص 163.
56- V. et Th. Pavie
57- d"Eckstein
58- J. Barhélemy Saint-Hiliaire
59- E. Boré
60- F. de Lamennais
61- G. de Nerval
62- E. Gauttier
63- N. Perron
64- A. Clot- Bey
65- Du Camp
66- A. de Musset
67- A. de Vigny
68- G. Pauthier
69- Kazimirski
70- P. Mérimée
71- H. Taine
72- F. Woepcke
73- Garcin de Tassy
74- H. Massé
75- M. Barrès
76- H. de Monthelant
77- Saint-Beuve
78- نقش بر آب، ص 312.
79- همان، ص 318.
80- J. Texte
81- Marin Le Roy de Gomberville
82- M. de Scudéry
83- H. Bernardin de Saint-Pierre
84- Robinson Crusoé
85- D. Defoe
86- G. Chinard
87- P. Jourda
88- P. Martino
89- Cf. G. Lanson, in Bibliographie
90- H. El Nouty.
91- Cf. P. Jourda, in Bibliographie
92- R. Schwab
93- Anquetil-Duperron
94- E. Quinet
95- L. Renou
96- E. Said.
97- Cf. J. Boissel, in Bibliographie
98- R. Tahan
99- A. France
100- J. Jaurès
101- J. London
102- گزارش نخستین مجلس علمی انجمن استادان زبان و ادبیات فارسی، زیر نظر دکتر مهدی محقق، انتشارات انجمن استادان زبان و ادبیات فارسی، تهران، 1354، ص 74.
103- Bielinski
104- Tchernychevski
105- Troubadour
106- Paul Horn
107- نقد و سیاحت، مجموعه‌ی مقالات و تقریرات دکتر فاطمه سیاح، به کوشش محمد گلبن، توس، تهران، 1354، ص پنجاه و دوم.
108- Cf. La Renaisance orintale, p. 339.
109-یادداشت‌ها و اندیشه‌ها، ص 177.
110- همان، ص 289.
111- نه شرقی، نه غربی، انسانی، امیرکبیر، تهران، 1353، ص 489.
112- J. Macpherson
113- F. Von Bodenstedt
114- نقش بر آب، صص 314 و 321.
115- شعر بی‌دروغ، شعر بی‌نقاب، چ7، علمی، تهران، 1372، ص 239.
116- همان، ص 226.
117- Dolopathos
118- Syntipas
119- پانزده گفتار، چ3، توس، تهران، 1367، ص 77.
120- C. Simrock
121- همان، ص 283.
122- پاندورا لسانی، در ترجمه‌ی فرهنگ فرانسه-فارسی لاروس، (انتشارات مانی، اصفهان، 1378، ص 760) نام سعدی کارنو را «سادی کارنو» حرف‌نویسی کرده است.
123- رشد ادبیات، ترجمه‌ی فریدون بدره‌ای، علمی و فرهنگی، تهران، 1374، ص 488.

منبع مقاله :
پژوهش زبان های خارجی، شماره 8، بهار و تابستان 1379، صص 12-30

 



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.