از ابتدای قرن نوزدهم «ادبیات تطبیقی» و نیز نوع مطالب و موضوعاتی که در زمینهی تاریخ ادبی و تطبیق می شد، به کرات مورد بحثوجدل قرار گرفت و کمکم روی به تحول و تکامل نهاد.(1) در اواخر این قرن و نیز در اوایل قرن بیستم این مهم با گشایش رسمی دروس ادبیاتتطبیقی در دانشگاهها و به ویژه با ارائهی رسالات ارزشمندی، چهرهی کاملاً پویا و سازندهای از خود نشان داد. در واقع، در این مرحله بود که اهداف واقعی آن با توجه به عنوان آن مورد بحثوجدل قرار گرفت و مکتبهای تطبیقی چندی نیز به وجود آمد. پس از آن ادبیات تطبیقی، که از ابتدا بر پایهی اروپامحوری شکل یافته بود، باز هم تحول یافت و به سوی «ادبیات همگانی و تطبیقی» متمایل شد. در این مرحله، که شامل روندی کنونی آن نیز هست، همّ آن بالنسبه معطوف به یافتن جایگاه واقعیاش در ادبیات جهانی شده است.
در حوالی سال 1717 و هنگامی که فرانسویان عصر کلاسیک در اوج افتخار ادبی بودند و می گفتند «ادبیات انگلیس دارای کیفیتی نازل است»،(2) یوهان گوتفرید هِردِر (3) در خطابهها و نوشتههای خود، در اواخر همین قرن نفوذ فرهنگ فرانسه را در قرون هفدهم و هجدهم مورد نکوهش قرار می داد.(4) اما در اوایل قرن نوزدهم احساس فرانسویان این بود که ادبیات انگلیسی از ادبیات هر ملت دیگری به آن ها نزدیک تر است (5) و شاید هم همین امر انگیزه ای شد که فرانسوا ویلمن (6) در اثر معروفش، تصویر ادبیات فرانسه در قرن هجدهم (4 جلد، 1828-1829)، ضمن اشاره به چندین اثر مشهور انگلیسی و حتی ایتالیایی بازتاب نبوغ فرانسوی را در کشورهای دیگر نشان بدهد. کوشش او بر این بود که از آنچه ذهن فرانسوی از ادبیات کشورهای دیگر گرفته و آنچه در عوض به آن داده تصویری مقایسهای عرضه کند و حتی تأثیر و تأثر متقابل فرانسه و انگلستان را نشان دهد. (7)
در این ایام گوته (8)، که از چندی پیش در اندیشهی ادبیات جهانی بود و دیوان غربی- شرقی(1819) خود را نوشته بود و بدینسان ادبیات شرقی را در جهت رُنسانس شرقی معرفی کرده بود و ویکتور هوگو (9) نیز قرینهی فرانسوی آن را تحت عنوان شرقیات (1829) منتشر نموده بود، با هیجان شدیدی دروس پرطنین ویلمن را پیگیری می کرد و آیندهای پراُمید را، که همان ادبیات جهانی بود، نوید می داد. (10)
هرچند اولین بار عبارت «ادبیات تطبیقی» در سال 1816 به کار رفت، (11) لیکن نفس موضوع بسیار قدیمتر است. (12) اما ویلمن بود که آن را به معنای واقعیاش در سال 1828 و به هنگام تدریس «ادبیات بیگانه» در سوربُن به کار برد (13) و مهم تر اینکه مورخین تاریخ ادبیات تطبیقی نیز آن را مبنای تاریخ خود قرار دادند. در حالی که فیلارِت شال (14) و سپس فردینان برونتیر (15) و دیگران ویلمن را صرفاً بنبان گذار تاریخ ادبی می دانستند. اِرنست رُنان(16) معتقد بود که «کلود فوری یل (18) به راستی خالق رشتهی ادبیات تطبیقی فرانسه و علم مبانی ادبیات و دیدگاهی است که ادبیات را علمی تاریخی می شمارد (18)» و سنت بوو (19) به صراحت می گفت که «ژان ژاک آمپر(20) به تمام معنا شایستگی بنیانگذاری «تاریخ ادبیات تطبیقی» را داشته است.» (21) ظاهراً ویلمن آلمانی نمی دانست و به همین دلیل هم به ادبیات آلمانی نپرداخته بود، مضاف بر اینکه مادام دواستال قبلاً(22) در اثر خود، دربارهی آلمان (1810)، به بررسی و تجلیل ادبیاتِ آلمانی پرداخته بود(23) و ویلمن خود نیز به هنگام ارائهی دروس خود در سوربُن تحت تأثیر اندیشههای مادام دواستال بود.
علاوه بر آن، جهان وطنی مادام دواستال، که در گرد او دوستانی همچون فورییل، سیسموندی(24)، بون اِستِتِن(25)، برادران شلِگِل(25)، شارل دوویلر(26) و غیره بودند، جریان فکری و ادبی جدید را موجب شد. در واقع، قبل از آنکه ویلمن تصویری مقایسه ای از ادبیات کشورهای دیگر به دست دهد، چندین جریان فکری و ادبی در ادبیات تطبیقی شکل گرفته بود و هر کدام از این جریانها راه را برای تحول و تکامل آن فراهم کرده بود، مثل غیربومیمآبی(28)، جهان وطنی(29)، رمانتیسم، و خاورشناسی علمی که رُنسانس شرقی را به همراه داشت. غیربومیمآبی، که در عصر کلاسیک و از طریق سیاحان و نویسندگان سیاحتگر، جای پایی در ادبیات فرانسه پیدا کرده بود، در اعصار بعدی به صورت یک «طریقهی ادبی»(30) مرتبط با خاورشناسی درآمد. جهانوطنی، که در محفل ادبی مادام دواستال در کوپه(31)، واقع در سوئیس با شرکت عدهای از نویسندگان و همفکران وی شکل گرفته بود، به طور اخص رمانتیسم فرانسوی و جهانوطنی اروپایی را به هم پیوند میداد. رمانتیسم، که به گفته فِرِدریش شِلِگل منبع الهام آن قرون وسطا و شرق بود(32)، همزمان با خاورشناسی علمی تکوین یافت و رُنسانس شرقی را نیز به همراه داشت. در واقع، قرون وسطا مورد توجه اُدبای آلمانی و فرانسوی-برادران شلِگِل، فورییل و آمپر-قرار گرفت و رُنسانس شرقی از طریق خاورشناسانی که به ادبیات و تاریخ شرق توجه نشان میدادند و با اُدبای رمانتیک در مراوده علمی بودند تحقق یافت و اجماعاً حاصل همکاری جالب توجهی در ادبیات تطبیقی ارائه کردند.
ادبیات تطبیقی، که در واقع با عنوان «ادبیات بیگانه» تدریس میشد، در همین ایام مشتاقان صدقی را به خود جلب کرد که هم خاورشناس و مورخ ادبی بودند و هم اُدبای سیاحتگر. اوگوست ویلهلم شلِگِل بنیانگذار مطالعات سانسکریتی در آلمان بود و رسالاتی نیز دربارهی زبان و ادبیات پرووانسیها منتشر کرده بود که فورییل، به سبب علاقهای که به لغتشناسی تطبیقی پیدا کرده بود، دقیقاً همین مطالعات را در فرانسه پیگیری کرد و سوای آن برای بررسی تاریخ فرانسه و نیز روشن کردن تاریکترین نکات تاریخ ادبیات اروپا به تاریخ ادبیات شرق توسل جست، زیرا عربی هم میدانست(33). او با این اقدام خود مبانی علمی تاریخ ادبیات قرون وسطا را، که مورد توجه تطبیقگران ادبیات اروپا بود، فراهم نمود و سپس «در سال 1830، رسماً به عنوان نخستین تطبیقگر فرانسوی» به مقام استادی «ادبیات بیگانه» در سوربُن منصوب شد.(34) قبلاً به پیروی از نظر هِردِر و شِلگِل، پیشگفتاری بر ترانههای مردمی یونان جدید (1823) خود ارائه نمود که بیانیهی (35) آیین جهان شمول شعر قومی می گردید. به علاوه، نخستین کسی که در ایتالیا مانند هِرِدِر به گردآوری ترانههای قومی پرداخت، نیکولو تومازئو(36) بود که در سراسر زندگی خود آرمان شعر جهانگیر و ادبیات جهانی را مدّ نظر داشت(37) و به ادبیات بیگانه هم می پرداخت.
ژان ژاکآمپر هم، که نگرش اشتغالات ذهنیاش پیوندهایی با فورییل داشت، مبانی علمی تاریخ ادبیات قرون وسطا را مدّ نظر قرار داد. بیشک اگر عمر بیشتری می کرد، می توانست به اعتلای ادبیات تطبیقی همت بگمارد.(38) مکتب رمانتیک او را به سوی خود جلب کرد و این امر باعث شد که او در محافل خاروشناسانی که با اُدبا مراوده داشتند راه یابد و سپس دروس سانسکریت، چینی و مصری را نیز فراگیرد. (39) او در سال 1830 دروس تاریخ مقایسهای هنر و ادبیات در نزد تمامی اقوام را در شهر مارسی ارائه کرد که منتج به «فلسفهی ادبیات و هنر» شد. دو سال بعد، او دروسش را در سوربُن پیگیری کرد و متذکر شد که تمامی کارهای تحقیقاتیاش مرتبط با «تاریخ ادبیاتهای تطبیقی» است. فیلارِت شال، تطبیقگری که بیشتر در قرن بیستم از مقام علمی او واقف گردیدند لیکن در عصر خویش یکی از بزرگترین متخصصان ادبیات اروپایی، به ویژه انگلیسی، بود. ادبیات بیگانه را ابتدا در مدارس پاریس و سپس از سال 1841 در کولژِدوفرانس تدریس کرد.(40) اِدگار کینه(41)، که مسلط به زبان و ادبیات آلمانی بود، در سال 1838 در لَیون به تدریس ادبیات بیگانه پرداخت، در حالی که گزاویه مارمیه(42)، که مثل آمپر سیاحتگر بزرگی بود و مانند او نیز به ادبیات شمال اروپا پرداخته بود، در سال 1839 به تدریس ادبیات بیگانه در شهرِ رِن(43) پرداخت و الکساندر بوخنر(44)، در سال 1867، در شهرکان(45)، به همین امر مشغول گشت. بدینسان تدریس ادبیات تطبیقی، در لوای ادبیات بیگانه، در شهرهای مهم و دانشگاهی فرانسه مورد توجه قرار گرفت.
اما ادبیات بیگانه در کشورهای دیگر اروپایی و آن هم در جهت ادبیات جهانی و سپس ادبیات تطبیقی نیز مورد توجه قرار گرفت. در ایتالیا تومازئو آثار بسیاری در باب نویسندگان بیگانه-فرانسوی، انگلیسی و آلمانی-تألیف کرد. الساندرو مانتسونی(46)، که نظریهپرداز رمانتیسم(47) بود، در جهانوطنی با فورییل همفکر و همعقیده بود. هموطنش فرانچسکو دِسانکتیس(48)، در سال 1863 کرسی استادی خود را ناپل «ادبیات تطبیقی» نامید (49). در سال های 1870 اِمیلیو تِزا(50) تدریس دروس «ادبیات تطبیقی» را در دانشگاه پیزا(51) به عهده داشت و چند صباحی پس از آن ارتورو گراف(52) در تورن(53) به تدریس ادبیات تطبیقی پرداخت.(54) سِرافینو پوچی(55) اصول ادبیات همگانی و تطبیقی (1879) را منتشر کرد که عنوان آن توجیهگر محتوای آن نبود.(56) در انگلستان و در اواسط قرن نوزدهم میتو آرنولد(57) عبارت تاریخ تطبیقی را با اقتباس از آثار آمپر ترجمه و ارائه کرد. (58)
توماس کارلایل(59)، که متأثر از هِردِر و گوته بود و در راه تعمیم تفکر آلمانی در انگلستان کوشش کرده بود، تبادل ادبی آزاد با ملتهای دیگر را خواستار بود و ادبیات جهانی را مدّ نظر داشت و هدفش پیدایش نوای هماهنگ ملتها بود.(60) به علاوه، نخستین کتاب مدون و علمی دربارهی ادبیات تطبیقی (1886) به قلم یک قاضی نیوزلندی به نام هاچسن پازِنت(61) در لندن منتشر میشود(62) که در آن مؤلف به بررسی مبادی ادبیاتهای تمامی دنیا من جمله هند و چین(63) میپردازد که خود کار بدیعی محسوب میشد.
در آلمان، سوای هِردِر، کهب ه ترجمه و گردآوری آثار و وصف غنای ادبیات جهان مشغول شد و نیز نخستین مورخ ادبی که کمال مطلوب تاریخ ادبی جهانی را به وضوح در ذهن خود تجسم کرد و سپس گوته، که متأثر از هِردِر بود، و نیز برادران شِلِگل، تئودور موند(64) هم در راستای جهانوطنی گام برمیداشت و مفهوم ادبیات جهانی را بدون تباین با قومیّت مدّ نظر قرار میداد. (65) هرچند که گفته می شود نخستین مجلهی ادبیات تطبیقی به اهتمام ماکس کُخ(66) در سال 1887 در آلمان منتشر شد، لیکن قبلاً در سال 1877 نشریهای تحت عنوان روزنامهی ادبیات تطبیقی» به کوشش هوگو مِلتزل(67) آلمانی تبار در مجارستان منتشر شده بود(68). در سوئیس که مقر جهانوطنی بود، سیسموندی با الهام از کتاب مادام دواستال، دربارهی آلمان، اثر معروف خود دربارهی ادبیات جنوب اروپا (1813) را، که بحثی تطبیقی بود، منتشر کرد. ژوزف هورنونگ(69)، که مورخ تطبیقگر در حقوق بود، در سال 1850، در لوزان به تدریس «ادبیات تطبیقی» پرداخت. آبر ریشار(69)، که از سال 1858 در ژِنِو و در کرسی ادبیات نوین به تدریس ادبیات تطبیقی مشغول بود، در سال 1865 رسماً صاحب کرسی «ادبیات تطبیقی» گردید و سپس تدریس آن از سال 1871، به مارک مونیه(70) تفویض شد. پس از آن این کرسی با عنوان جدید(71) «دربارهی ادبیات تطبیقی» به اِدوآر رُد(72) واگذار شد که از سال 1886 تا 1896، یعنی تاریخ حذف این کرسی، به تدریس آن مشغول شد.(73) در روسیه نیز الکساندر وسِلوفسکی(74)، نظریهپرداز تاریخگرای ادبیات جهانی(75) و یکی از پایهگذاران فُورمالیسم(76) روسی، راهگشای ادبیات تطبیقی در کشورش بود.(77)
در اواخر قرن نوزدهم چندین اثر تطبیقی مهم ارائه شد و این آثار نیز تتبعات چندی را تا اواسط قرن بیستم موجب شد. پازِنت راه را برای تاریخ ادبی همگانی در انگلستان گشود (78) و در همان ایام نیز موریتس کارییر(79) در آلمان همّ خود را مصروف تحول و تکامل شعر کرد و کوشید تا از طریق این نوع تحقیق ادبیات تطبیقی را وارد تاریخ عمومی تمدن بکند. (80) در سوئیس، ویرژیل رُسِل (81) با پیگیری کارهای انجام شده در آلمان به تحقیق در باب تاریخ روابط ادبی بین فرانسه و آلمان پرداخت. ادبیات تطبیقی، که بدین سان کمکم در فرانسه خود را از طریق مطالعه و تحقیق در باب تأثیرات(82) نشان میداد، در عین حال زمینهی مضمونها وموضوعها(83) را نیز به طور گستردهای مورد بررسی قرار میداد، (84) زمینهای که از اواسط قرن نوزدهم در آلمان بسیار مورد توجه بود. لیکن پُل هازار(85)، که تطبیقگران را از انجام دادن آن بر حذر میداشت، معتقد بود که این زمینه مختص ادبیات است (86). البته این دیدگاه باعث شد که بعدها حدوحصر ادبیات تطبیقی مورد بحث و جدل قرار گیرد و سعی شود که مطالعاتی که مربوط به تاریخ ادبی و یا تاریخ است از ادبیات تطبیقی منفک بشود. (87)
دو زمینهی مذکور، که تبدیل به دو گرایش شد، در مجلهی کُخ، که مجموعهای را نیز طبق همین گرایشها در برلین منتشر میکرد، به خوبی بررسی و معرفی شد و نخستین گامهای جدی به سوی علم ادبیات تطبیقی برداشته شد. رسالهی لویی پُل بتز(88)، هاینه در فرانسه (1895)، صاحب کرسی ادبیات تطبیقی در زوریخ، رسالهی ژوزف تِکست(90)، ژان ژاک روسو و مبادی جهانوطنی ادبی (1895) و نیز رسالهی فرنان بالدنسپرژه، چهرهی تابناک ادبیات تطبیقی فرانسه و جانشین کرسی تِکست در لیون و همکار نزدیک بتز، گوته در فرانسه- (1904)، راه را برای مطالعات مشابه نه فقط در فرانسه بلکه در سایر کشورهای اروپایی نیزگشود. بالدنسپرژه، که از سال 1910 عهدهدار کرسی ادبیات تطبیقی در سوربُن گردید، نخستین کتابشناسی ادبیات تطبیقی را، که توسط بتز در سال 1897 تهیه شده بود، منتشر نمود. سرانجام اینکه در سال 1904 علم جوان ادبیات تطبیقی توسط فِرِدریک لولیه(91) و تحت عنوان تحول تاریخی ادبیاتها، تاریخ ادبیاتهای تطبیقی، از مبادی تا قرن بیستم شناسانده شد. (92)
تِکست در مجموعه مقالات خود، که تحت عنوان تتبعاتی در ادبیات اروپایی (1898) منتشر کرد، از تأثیرات ایتالیاییها در رُنسانس فرانسوی و تأثیر آلمانیها در رمانتیسم فرانسوی سخن گفت و در «بیانیهی دستور کار» خود، «تاریخ تطبیقی ادبیات کشورها»، وظیفهی این رشته را بررسی تمامیت ادبیات همه کشورها در مناسب متقابل خود [دانست] و اذعان کرد که این رشته در آلمان پدید آمده [است]». بدینسان تِکست بانی «مکتبی فرانسوی» شد که « با فرنان بالدنسپرژه و پل وان تیگم(93) و ژان ماری کاره هویت خاصی پیدا کرد. این مکتب برداشت اصلی را به مطالعهی تأثیرات در چارچوبی محدود کرد که بر شیوهای مبتنی بر واقعیات استوار است: مطالعهی ترجمهها، واسطهها، کتابگزاریها، بازتابها و جز آنها». (95) از سوی دیگر، نیاز به وسایل رسانهای بیش از بیش احساس شد، بهطوری که در سال 1902 اِمیل فاگِه(96) به تأسیس مجلهی لاتینی(97) که دارای عنوان فرعی «روزنامهی ادبیات تطبیقی» بود، مبادرت کرد و در سال 1921 فرنان بالدنسپرژه و پُل هازار مجلهی ادبیات تطبیقی(98) را منتشر کردند که مثل مجلهی کُخ به انتشار مجموعهای از تتبعات تطبیقی هم پرداخت. (99)
فرانسه، که پیشگام ادبیات تطبیقی بود و حتی نخستین کنگرهی ادبیات تطبیقی را در پاریس (1878) که زعامت ویکتور هوگو برگزار کرده بود، کنگرهی بعدی (1900) را نیز در همین شهر برگزار میکند و بدینسان مباحثات و بررسیهای علمی در باب موضوعاتی که وارد حوزهی ادبیات تطبیقی میشوند و به غنای آن میافزایند صورت میگیرد. در این کنگره فردینان برونتیر، که به تدریس ادبیات تطبیقی در دانشسرای عالی پاریس مشغول بود، معتقد به ارائه تاریخ ادبی اروپا بر پایهی ادبیات کشورهای اروپایی دارای ادبیاتهای بزرگ و نیز به بررسی تحول و تکامل انواع ادبی بود(100) و گاستون پاریس(101)، شاگرد فرِدریش دیتس(102)، بنیانگذار فیلولوژی زبانهای رومیایی در آلمان(103)، معرف نوعی تطبیقگری بود که از مطالعات فولکلوری و سنن مردمی نشأت میگرفت و همش مصروف مطالعات مضمونها و افسانهها بود. نگرش پاریس مورد توجه قرار نگرفت، به ویژه اینکه پُل وان تیگم در کتاب خود، ادبیات تطبیقی (1931)، توجه چندانی به مطالعات مضمون ها نکرد(104)، لیکن امروزه این مطالعات سهم مهمی در ادبیات تطبیقی دارد(105)، کما اینکه مطالعهی تصویر بیگانه در یک اثر و یا در ادبیات که ابتدا از طریق آثار ژان ماری کاره بنیان نهاده شده بود، اکنون چند سالی است که شدیداً مورد توجه قرار گرفته و در آلمان، مجارستان، امریکا و ایتالیا به آن می پردازند. (106) در سال های 1930 توجه به مطالعات منابع و تأثیرات معطوف شد و آثار زیادی پدید آمد، زیرا که مفهوم تأثیر در قلب مطالعات تطبیقی جای دارد.
نگاه به شرق نیز در همین ایام جایگاهش را در مطالعات تطبیقی باز کرد و کمکم تبدیل به مبحث پرجاذبهای شد که نیاز به مطالعهی زبانهای شرقی را هم ایجاب میکرد. گوستاو لانسون از نخستین نوع تحقیقی که به کوشش پییر مارتینو در باب تأثیر ادبیات شرق در ادبیات فرانسه انجام گرفته بود، شرق در ادبیات فرانسه در قرون هفدهم و هجدهم (1906)، انتظارات زیادی داشت که چون تحقق نیافته بود راهبردهایی(107) را ارائه کرده بود که بعدها ژان ماری کارِه در اثر وزین خود، سیاحان و نویسندگان فرانسوی در مصر (1932)، که تتبعات مهمی در باب تصویر بیگانه به همراه داشت، و سپس ریمون شوآب، در رُنسانس شرقی (1950)، توانستند این انتظارات به حق را برآورند. دستاورد وزینی که وی توانسته بود ارائه بکند، تاریخ تحول فکری(108) را در فرانسه، آلمان و انگلستان نشان میداد و نیز سهمی را که رمانتیسم توانسته بود با بهرهبرداری از رُنسانس شرقی در تکوین خود داشته باشد.تا این تاریخ «مکتب فرانسوی» بلامنازع(109) بود و تطبیقگران آن به معرفی نویسندگان فرانسوی در خارج از مرزهای جغرافیایی آن و نویسندگان خارجی در فرانسه(110) از خلال تأثیرات ادبیات انگلیسی، آلمانی، ایتالیایی، اسپانیایی و روسی پرداخته بودند و در باب تأثیرات ادبیات یک کشور خارجی در ادبیات یک کشور خارجی دیگر(111)، به ویژه از خلال آثار شکسپیر و گوته نگرشهای جالب توجهیه ارائه کرده بودند. تأثیرات متقابل(112)، حتی در باب منابع و گرایشهای خارجی در ادبیات فرانسه(113) در قرون شانزدهم و هفدهم با پِترارکسیم(114)، در قرن هجدهم، با جهانوطنی در قرون نوزدهم و بیستم، با ادبیات آلمانی، انگلیسی و امریکایی بررسی(115) شده بود و کمبودهای زیادی نیز برطرف شده بود. گرایشهای فرانسوی در ادبیات خارجی با تأثیری که کلاسیسیم این کشور(116) در انگلستان، آلمان، ایتالیا، روسیه، لهستان و هلند داشت، مطالعه و بررسی شد(117) و در قرن نوزدهم تأثیر سمبولیسم و ناتورالیسم در ادبیات انگلستان و آلمان و روسیه نیز مورد توجه قرار گرفت و تحقیقات بدیعی ارائه شد. اهمیت آثاری که گوستاو لانسون، بالدنسپرژه، هازار، وان تیگم و مارسل باتایون(118) منتشر کردند بیش از آثار سایر کشورها منجمله آلمان، ایتالیا، انگلستان و امریکا بود، بهطوری که تعداد مطالعات تطبیقی ارائه شده در همین ایام در فرانسه بیش از تعداد دانشجویان ادبیات تطبیقی بود که به منظور تحصیل در این رشته ثبت نام کرده بودند. (119)
انقلاب اکتبر روسیه (1917) و تشویق رسمی برای ارج نهادن به ادبیات ملل جهان و ظهور نظریهپردازان ادبی در شوروی، همچون بوریس توماشِفسکی(120)، مؤلف نظریهی ادبیات (1925)، که تنها شرح نظاممند از نظریهی فرمالیستی هم هست، ویکتور اشکلوفسکی(121) و میخائیل باختین(122)، افکار تطبیقگران را از سنت اروپامحوری (اروپای غربی) معطوف به اروپای مرکزی و شرقی و به ادبیات جهانی و ادبیات ملل استثمار شده کرد و بالنتیجه نخستین تحولهای عمدهی فکری را در اروپا موجب شد، مضاف بر اینکه آندره بروتون(123)، رئیس مکتب سوررئالیسم فرانسه، این جریان ادبی مهم قرن بیستم را سیاسی کرده و آن را در خدمت حزب کمونیست فرانسه درآورد. چنین جوّی در اروپا از نظر امریکا، که تحولات ایدئولوژیک ادبیات را شاهد بود، دور نمیماند. به همین روی با توسعه گروههای ادبیات تطبیقی در دانشگاههای خود، کار و تحقیق در ادبیات همگانی و تطبیقی را تشویق کرد تا خلئی را که بر اثر اروپامحوری در ادبیات سایر نقاط جهان به وجود آمده بود پُر کند. (124)
چاپ اول کتاب ادبیات تطبیقی (1951) به قلم ماریوس فرانسواگیار، شاگرد و مؤلف بعدی رسالهی سیمای بریتانیای کبیر در رُمان فرانسه (1940-1914)» (1954)، به سبب تجلی از «مکتب فرانسوی» و داشتن روحیهی اروپا محوری، با واکنش غیرمنتظرهای از طرف رُنه وِلِک(125)، منتقد و تطبیقگر امریکایی چکوسلواکیایی تبار، روبرو شد و وی در نقد خود درباره این کتاب «تطبیقگران فرانسوی را به سبب روحیهی اثباتگرا و طرز تلقی کاملاً تاریخیشان از ادبیات سرزنش کرد» (126). در واقع، این اقدام وِلِک در جهت زیر سؤال بردن افکار اروپامحوری حاکم بر تطبیقگری در فرانسه بود و ظاهراً خود او در جهت ادبیات همگانی کوشش میکرد و در عین حال نمیخواست که نظریهپردازان شوروی با نظریات ادبی خودشان میداندار ادبیات جهانی باشند، کما اینکه کار مشترکی را با عنوان نظریه ادبیات (1942) منتشر کرد و در آن به بحث و بررسی در باب ادبیات همگانی، ادبیات تطبیقی و ادبیات ملی پرداخت و حتی اشارهای هم به توماشِفسکی کرد. او اصطلاح «ادبیات جهانی» (127) گوته را نوعی بزرگ نمایی بیجا دانست و سپس چنین استدلال کرد که منظور وی این بوده که زمانی باید ادبیات همهی جهان یکی بشود، مضاف بر اینکه «هیچکس قلباً مایل نیست تنوع ادبیات اقوام گوناگون را از بین ببرد» ادبیات همگانی، که ابتدا به اهتمام بِتز در سال 1896 القاء شد(128) و سپس از طرف وان تیگم و در تقابل با ادبیات تطبیقی ارائه شد، به مطالعه جنبشها و شیوههای ابدی فراتر از مرزهای ادبی میپردازد، درحالیکه ادبیات تطبیقی روابط متقابل ادبیات دو یا سه قوم مختلف را مورد بررسی قرار میدهد. به عقیدهی وِلِک چگونه میتوان معلوم کرد که مثلاً اُسیانیسم(129) موضوع بحث ادبیات همگانی است یا ادبیات تطبیقی؟(130)
شاگرد دیگر کارِه، رُنه اتیامبل(131)، این بحثها را «بحران ادبیات تطبیقی» نامید (132)-شبه بازتابی از اثر تطبیقگر معروف پُل هازار، بحران وجدان اروپایی (1935)-و به موضعگیری در جهت ادبیات جهانی و «ادبیات (حقیقتاً) همگانی» و نه مبتنی بر توارد پرداخت. (133) خلاصهی کلام اینکه او ادبیات تطبیقی و ادبیات همگانی را، که باید ادبیاتهای پنج قاره را در بر گیرد، «بشردوستی» نامید (134)، آن هم درحالی که قبلاً بالدنسپرژه ادبیات تطبیقی را «تدارک جهت بشردوستی نوین» توصیف کرده بود. (135) در نتیجهی تعریف ادبیات تطبیقی، که در نزد تطبیقگران معمّر فرانسوی «صرفاً به مقایسهی آثار نویسندگان اکتفا نمی شد بلکه می بایست به تحلیل روابط معنوی بین کشورهای مختلف هم پرداخته شود». در نزد گیار تبدیل به «تاریخ روابط ادبی بین المللی» شد، تعریفی که جامعیت بیشتری نسبت به دیگر تعاریف مرسوم دارد و اکنون نیز زبان حال رشتهای علمی است که حتی بنیانگذاران آن نیز ابعاد و انتظارات واقعیاش را نمیتوانستند تصور بکنند.
مطالعات سنتی انواع ادبی، که «بوطیقای تطبیقی (136)» نیز نامگذاری شده است و اکنون هم امیدهای فراوانی را نوید میدهد، مورد توجه اتیامبل بود که آن را «زیباشناختی انواع ادبی» (137) می دانست و معتقد بود که این نوع مطالعات میتواند دربارهی بسیاری از تمدنهای غیراروپایی یا، بهتر بگوییم، غیرغربی تحقق یابد و به صورت «یک بوطقا»ی به راستی جهانشمول» درآید. (138) در این باب نیز اتیامبل در تضاد فکری با ارنست رابرت کرتیوس(139)، مؤلف ادبیات اروپایی و قرون وسطای لاتینی (1948) بود که همچنان بر وحدت فرهنگی اروپا و در نتیجه بر اروپامحوری تأکید داشت. (140)
در همین ایام نقش واسطهها (ترجمه و مترجم) نیز در ادبیات تطبیقی مورد توجه هانس روبرت یائس(141) قرار گرفت و در نتیجه نظریهی «پذیرش»(142) یا «استقبال خوانندگان» از طرف وی و مکتب کنستانس(143) آلمان ارائه شد (144). قبل از سال 1970 عبارت «پذیرش» در مطالعات تطبیقی فرانسه کاربردی نداشت، مع الوصف عباراتی همچون «عامل فرستنده»(145) (نویسنده) و «عامل گیرنده» (146) (خوانندگان و مردم)، که هر دو منتهی به «تأثیر»(147) می شدند وجود داشت. در سال 1968 سیمون ژون(148) می گفت: (149) «مطالعات مربوط به منبع، موفقیت ادبی، سرنوشت ادبی، شهرت و اسطوره میتواند به معنای وسیعتری که همانا «تأثیر» باشد خلاصه شود». در واقع، زیباشناختی پذیرش در نظر دارد راه سوم یا بدیلی باشد بین زیباشناسی مارکسیستی و فرمالیسم. اولی در ادبیات «بازتاب» یک واقعیت اجتماعی (مبارزهی طبقاتی) را مدنظر قرار میدهد و دومی ادبیات و متن ادبی را همچون نظامهای بستهای میداند. زیباشناسی پذیرش ادبیات را به مثابهی یک فعالیت ارتباط بخش میداند. (150)
از این منظر اثر ادبی زندگی و بقای خود را مدیون تشریکمساعی بیوقفهی خوانندگان و مردم میداند و این روند نیز مفهومی «افق انتظار» (151) را در پی دارد. این مفهوم متشکل از نظامی است از معیارها و شواهد تمامی خوانندگان در یک زمان مشخص که برمبنای آن خواندن و ارزیابی کردن زیباشناختی یک اثر انجام میگیرد. در هر حال از سال 1960 تا سال 1979 یائوس و ولفانگ ایزر(152) به بسط نظریهی زیباشناختی پذیرش پرداختند که تقریباً بلافاصله مورد استقبال قرار گرفت(153)، آنهم علیرغم ارائه نظریهی «جامعه شناسی پذیرش» (154) توسط ژوزف یورت (155) که به انتقادهای مستدلی نیز پرداخت. (156) نظریهی پذیرش در کنگرهی «انجمن بین المللی ادبیات تطبیقی» (157) که در سال 1979 در اتریش برگزار شد مطرح گردید و شدیداً مورد توجه قرار گرفت. این کنگره هر چند سال یک بار در کشوری تشکیل میشود و در آن آراء و عقاید جالب توجهیه که حاکی از پویایی ادبیات تطبیقی است مبادله میشود.اعضای آن، که استادان تطبیقگر کشورهای گوناگوناند همواره بر آناند که مباحث جدیدی مطرح بکنند و نتایج تحقیقات خود را به اطلاع دیگران برسانند.
اکنون ادبیات تطبیقی در دانشگاهها در کنار ادبیات همگانی تدریس میشود، لیکن ادبیات تطبیقی خود جایگاهی تاریخی و سنتی دویست ساله در کنار نقد ادبی و تاریخ ادبی دارد و میزان فعالیتهای تطبیقی آن معرف رسالت آن است. این ادبیات میتواند به شناخت وحدت ادبیات ملل مختلف کمک بکند و در واقع این اقدام بزرگترین خدمتش به ادبیات جهانی خواهد بود، چه به گفتهی بالدنسپرژه این امر خود تدارک بشردوستی نوین میباشد، رسالتی که ایتامبل هم در اندیشهی آن بود.
ادبیات تطبیقی در کشور ما سابقهای نسبتاً طولانی دارد (1317 شمسی)، اما تدریس آن اغلب به طور منقطع و آن هم در سطوح مختلف دانشگاهی صورت میگیرد و همچنان به همان روال غیراصولی و ناکارآمد ادامه دارد. تاکنون دو همایش ادبیات تطبیقی در دانشگاه تهران (دانشکدهی زبان های خارجی) و در سال های 1379 و 1381 برگزار شده و در همایش نخستین دکتر جواد حدیدی شیوههای پژوهشی در ادبیات تطبیقی(158) را معرفی کرده است.
منابع تحقیق:
1- Baldensperger (Fernand) Littérature comparée. Le mot et la chose, in Revue de Littérature comparée, 1921, t.1, p. 5-29.
2- Brunel (Pierre) et Cheverl (Yves), Précis de Littérature comparée, Paris, PUF 1989.
3- Brunel (Pierre), Pichois (Claude), Rousseau (André- Michel), Qu"est-ce que la Littérature comparée? 2e éd., Paris, A. Colin, 1996.
4- Carré (Jean- Marie). Article sur "Raymond Schwab, La Renaissance orintale, Paris, 1950", in Rev. de Littérature comparée, 1951, t. 25, p. 149-52.
5- Guyard (Marius-Franc,ois), La Littérature comparée. 5e éd., Paris, PUF, 1969.
6- Lanson (Gustavé), Article sur "Pierre Martino. L"Orient dans la Littérature francaise au XVII e et au XVIII e siecle, Paris, 1906". in Rev. d"Histoire littéraire de la France, 1906, t.13, p. 545-47.
7- Marino (Adriano), Cosmopolitisme et théorie de la littérature, Paris, PUF, 1988.
8- Mohl (Jules), Vingt-sept ans d"histoire des études orientales, Paris, Reinwald, 2 vol., 1879-80.
9- Pageaux (Daniel- Henri), La Littéature générale et comparée, Paris, A. Colin, 1994.
10- Schwan (Raymond), La Renaissance orientale, Paris, Payot, 1950.
11- Seznec (Jean), Article sur "R. Schwab, La Renaissance orientale" in Rev. d"Histoire Littéature de la France, 1953, t. 53, p. 236-37.
12- پژوهش زبانهای خارجی، ویژهنامهی ادبیات تطبیقی (1379)، تهران، 1379، شماره 8.
13- وِلِک (رُنه)، تاریخ نقد جدید، ترجمهی سعید ارباب شیرانی، تهران، نیلوفر، ج1 (1371)، ج3 (1375)، ج(1) 4 (1377)، ج(2) 4 (1379).
14- وِلِک (رُنه) و وارن (آوستن)، نظریهی ادبیات، ترجمهی ضیاء موحد و پرویز مهاجر، تهران، علمی و فرهنگی، 1373.
پینوشتها:
1- ادبیات تطبیقی، معارف، دورهی نوزدهم، شمارهی 1، فروردین-تیر 1381، صص 50-64.
2- رُنه وِلِک، تاریخ نقد جدید، ترجمهی سعید ارباب شیرانی، تهران، 1371، نیلوفر، ج1، ص 68.
3- Johann-Gottfried Herder
4- وِلِک، همان، ص 149.
5- وِلِک، همان، ج (1) 4، ص 110.
6- François Villemain, Tableau de la littérature française au XVIIIe sièle (4 vol. 1828-29).
7- وِلِک، همان، ج3، ص 36 و 37.
8- Johann-Wolfang Goethe, La Divan occidental-oriental (1819).
9- Victor Hugo, Les Orientales (1829).
10- Fernand Baldensperger, "Litterature comparée. La mot et la chose", in Revue de Littérature comparée, 1921, t.1, p.15.
11- P.Brunel. C. Pichois, A.M. Rousseau, Qu"est-ce que la littérature comparée? 2 éd., Paris, A. Colin, 1996, p. 18.
12- وِلِک، همان، ج (1) 4، ص 110.
13- Qu"est-ce que..., p. 18.
14- Philarète Chasles.
15- Ferdinad Brunetière
16- Ernest Renan
17- Claude Fauriel
18- وِلِک، همان، ج3، ص 30.
19- Sainte-Beuve
20- Jean-Jacques Ampère
21- Qu"est-ce que..., p. 19.
22- Mme de Stahl, De I"Allemagne (1810)
23- Qu"set-ce que..., p. 18.
24- Jean-Charles- Léonard Sismonde Sismondi.
25- Charles-Vitore de Bonstetten
26- Auguste-Wilhelm et Friedrich Schlegel
27- Charles de Villers
28- Exotisme
29- Cosmopolitisme
30- Jean-Marie Carré,. art. sur "Raymond Schwab, La Renaissance oreientale, Paris, Payot, 1950", in Revue de Littérature comparée, 1951, t.25, p. 150, "Mode littéraire".
31- Coppet
32- Schwab, La Renaissance orientale, p. 20.
33- Jules Mohl, Vingt-sept ans d"histoire des études orientales, Paris, Reinwald, 1879, t.1, p. 163.
34- P. Brunel et Y. Chevrel, Précis de littérature comparée, Paris, PUF, 1989, p. 10.
35- وِلِک، همان، ج3، ص 17.
36- Niccolo Tommaseo
37- وِلِک، همان، ص 120.
38- Baldensperger, op. cit., p. 16
39- Mohl, op. cit., t.2 (1880), p. 527.
40- Baldensperger, op. cit., p. 18
41- Edgar Quinet
42- Xavier Marmier
43- Rennes
44- Alexander Buchner
45- Caen
46- Alessandro Manzoni
47- وِلِک، همان، ج3، ص 27.
48- Francesco De Sanctis
49- وِلِک، همان، (1) 4، ص 110؛ Qu"est-ce que..., p. 21
50- Emilio Teza
51- Pisa
52- Arthuro Graf
53- Turin
54- Qu"est-ce que..., p. 21
55- Serafina Pucci
56- Qu"st-ce que..., p. 21
57- Methieu Arnold
58- رُنه وِلِک و آوستن وارِن، نظریه ادبیات، ترجمهی ضیاء موحد و پرویز مهاجر، تهران، علمی و فرهنگی، 1373، ص 41.
59- Thomas Carlyle
60- وِلِک، تاریخ نقد جدید، ج3، ص 144.
61- Hutcheson Posnett
62-وِلِک، همان، ج(1) 4، ص 110 و 192.
63- Précis, p. 21.
64- Theodor Mundt
65- وِلِک، همان، ج3، ص 271.
66- Max Koch
67- Hygo Meltzel
68- Qu"est-ce que..., p. 21 et 22.
69- Joseph Hornung
70- Albert Richard
71- Marc Monnier
72- Baldensperger, p. 8.
73- Edouard Rod
74- Qu"est-ce que..., p. 20
75- Alexander Veselovsky
76- Adriano Marino, Comparatisme et théorie de la littérature, Paris, PUF, 1988, p. 36 et 40.
77- Formalisme
78- وِلِک، همان، ج(2) 4، ص 61.
79- Qu"est-ce que..., p. 22
80- Moritz Carrière
81- Qu"est-ce que..., p. 22
82- Virgile Rossel
83- Influences
84- Stoffgeschichte = Thématique ou Thémathologie
85- Qu"est-ce que..., p. 22
86- Paul Hazard
87- Qu"est-ce que..., p. 49
88- Marius-Francois Guyard, La Littérature comparée, 5e éd., Paris, PUF, 1969, p. 112-13; Daniel-Henri Pageaux, La littératura générale et comparée, Paris, A. Colin, 1994, p.10; Précis, p.16-17.
89- Louis-Paul Betz
90- Joseph Texte
91- Frédéric Lolié
92- Qu" est-ce que..., p. 22
93- Paul Van Tieghem
94- وِلِک، همان، ج(1)4، ص 111؛ Guyard, p. 58.
95- Emile Faguet
96- Revue latine
97- Revue de Littérature comparée
98- Qu" est-ce que..., p. 23
99- Baldensperger, p. 24; Pageaux, p.9
100- Gaston Paris
101- Friedrich Diez
102- Pageaux, p.9
103- Ibid
104- Ibid
105- Précis, p. 133
106- Gustave Lanson, art. sur "L"Orient dans la littérature francaise, au XVII et au XVIII siécle, par Pierre Martnio", in Rev. d"Histoire littérature la France, 1906, t.13, p. 545-47
107- Jean Seznec, art, sur "La Renasissance orientale, par Raymond Schwab", Ibid, 1953, t.53, p. 236
108- Guyard, p. 58.
109- Ibid., p. 63
110- Ibid., p. 69
111- Ibid., p. 75
112- Ibid., p. 82
113- Pétrarquisme
114- Guyard, p. 85
115- Ibid., p. 86
116- Ibid., p. 87
117- Marcel Bataillon
118- Pageaux, p.9
119- Boris Tomachevski
120- Viktor Chkolovski
121- Michail Bakhtine
122- André Breton
123- Qu"est-ce que..., p. 23 et 28
124- René Wellek
125- Pageaux, p. 11.
126- Weltliteratur
127- Marino, p. 76
128- Ossianisme
129- نظریهی ادبیات، ص 42 و 45.
130- René Etiemble
131- Pageaux, p. 11
132- Pageaux, Ibid; Precis, p. 21.
133- Humanisme
134- Baldensperger, p. 28.
135- Poétique comparée
136- Esthétique des genres
137- Marino, p. 27
138- Ernst Robert Cutius
139- Marino, p. 43.
140- Hans-Roert Jauss
141- Réception
142- Ecole de Constance
143- Précis, p. 14.
144- Emetteur
145- Récepteur
146- Influence
147- Simon Jeune
148- Précis, p. 178
149- Pageaux, p. 50
150- Horizon d"attente
151- Wolfgang Iser
152- Précis, p. 178
153- Sociologie de la réception
154- Joseph Hurd
155- Pageaux, p. 52
156- Association interationale de la littérature comparée
157- پژوهش زبانهای خارجی، ویژهنامهی ادبیات تطبیقی (1379)، تهران، 1379، شمارهی 8.
معارف، دوره نوزدهم، شماره 1، فروردین - تیر 1381، صص 50- 64