«پوسیدون» (1) حكایتی است در باب فشارهای وارده به یك كارمند اداری به همین نام. نخستین سطر داستان، دلمشغولیِ شخصیت اصلی را به حرفهاش نشان میدهد: «پوسیدون سرِ میزش نشسته و به حسابهایش میرسید.» (مجموعه داستانها، ص509). شروع این داستان به اندازه سرآغازِ مسخ، حیرتانگیز و غریب است. (2) غرابت این جمله به دلیل تصوّر حضور پوسیدون، خدای مقتدر دریاها، موجد زمینلرزهها و برادر زئوس در پشت میز اداری است. به هر حال در جهان كافكا كاری به او داده شده كه صرفاً یك «شغل» اداری است؛ كاری كه از آن ناراضی است.
پوسیدون زندانی موقعیت خویش است: «پوسیدون بزرگ، جز صاحب منصبی بزرگ نمیتوانست باشد»، زیرا تقدیر چنین خواسته است «كه او ایزد دریاها باشد، و میبایست تا پایان زمان بر چنان حال بماند.» این شغل یك زندان ابدی است. پوسیدون حتی برای لحظهای نمیتواند آنجا را ترك كند. تنها امیدش پایان جهان است؛ یعنی «پس از آنكه آخرین حساب را رسیدگی كرده» و میتواند «گشت كوچكی بزند». چنین سرانجامی، تنها كورسوی امید او در خلاصی از كاری چنین طاقتفرساست.
پوسیدون جز «كاری پایانناپذیر»و اضطرابی جانكاه، از زندگی بهرهای نبرده است. او كارش را به درستی انجام میدهد؛ مصمم است و كارش را «بسیار به جدّ» تلقی میكند. اما «نمی توان گفت كه او از این كار خوشش» میآید. او مجبور است تا كارمندان، كارفرمایان بیاحساس، و شایعات اداری را تحمل كند. پوسیدون امنیت شغلی دارد، اما این آرامش مختصر، در برابر دغدغهها و یكنواختی حاكم بر محیط كارش هیچ است. مسئلهی او آن است كه به دلیل تصدی این شغل، برای اظهار وجود خود به عنوان شخصِ پوسیدون وقت ندارد. اما علت واگذاری این شغل پرزحمت به او، واقعیت وجودی خود او به عنوان پوسیدون است. او را، از آن جهت كه پوسیدون است به این شغل واداشتهاند. در واقع او در چنبرهای گرفتار شده است كه در آن، هویتش وجود او را تعیّن میبخشد و وجودش نیز تعیین كننده هویت اوست. این یكی از ویژگیهای سبك كافكا و نوع نگرش او به برخی از شخصیتهای داستانی است. پوسیدون فرمانروای دریاهاست، زیرا پوسیدون است؛ در همان حال او پوسیدون است، زیرا فرمانروای دریاهاست. هرچند كه فرمانروایی او در این داستان، چیزی نیست جز رسیدگی به «حسابها». برای دستیابی به جایگاه پوسیدونِ آرمانی، باید خدای دریاها بود، نه كارمندی پشت میزنشین. بنابراین پوسیدون در مقام كارمند، فرصتی ندارد تا به جایگاه اصلی خود، یعنی خداییِ دریاها دست یابد. اما اگر پوسیدونِ خدا وجود نداشت، وجود پوسیدونِ كارمند هم منتفی بود. شخصیت اصلی این داستان با همان معضلی روبروست كه خالق آن یعنی كافكا با آن روبرو بوده است. كافكا در مارس 1916 در نامهای به فلیسه مینویسد:
... من مأیوس و درماندهام، مثل موش به تله افتاده، بیخوابی و سردرد مرا از پای میاندازد؛ این كه روزها را چگونه میگذرانم مطلقاً غیرقابل توصیف است. مشكلات زیاد است: كارخانه، جداییناپذیر بودن از كار اداره، كه در حال حاضر خیلی زیاد است...؛ اما همهی این مشكلات خاص در مقایسه با لزوم رها شدن هیچ است، در مقایسه با این سریدن مداوم به پایین كوه. اما من توانش را ندارم؛ حتی مشكلات كوچكتر هم خیلی بزرگ میبود. نه اینكه از زندگی در بیرون از اداره واهمه داشته باشم؛ تبی كه سرم را شب و روز میسوزاند از نبود آزادی است، و به مجرد آنكه رئیسم شروع به شكوه میكند كه اگر من بروم، اداره از هم میپاشد... آن وقت من نمیتوانم این كار را انجام دهم، آن موجودِ شرطی شدهی اداری درون من نمیتواند این كار را بكند. (نامه...، صص 670 و 671)
پیداست كه خالق پوسیدون به مشكلات مخلوق خود مبتلاست. به عبارت دیگر، معضل هویتی كه مكرراً در آثار كافكا نمود مییابد، تجلی و بازتاب معضل خود اوست. او در سال 1911 به اصرار پدرش در كارخانه پنبه نسوز شهر پراگ شریك شد كه شوهر خواهرش، كارل هرمان، مالك آن بود. در غیاب هرمان، وظیفه نظارت بر كارخانه برعهده كافكا بود. او یك ماه بعد از نگارش «داوری» در یك شب طاقتفرسا، در نامهای به ماكس برود، احساسات خود را در مورد همان مسئولیت كوتاه مدت دو هفتهای این طور بیان میكند:
برایم كاملاً روشن شد كه حالا فقط دو راه در پیش روی من است، یا اینكه وقتی دیگران در خوابند، خودم را از پنجره به بیرون پرت كنم، یا در دو هفته آینده، هر روز به كارخانه و دفتر شوهرخواهرم بروم. راه اول به من فرصت میداد تا همهی مسئولیتهایم را كنار بگذارم، همه از لحاظ دغدغههای نویسندگی و هم از جنبه نظارت بر آن كارخانهی بیسرپرست. راه دوم مطلقاً مزاحم نوشتن من بود- من به راحتی نمیتوانم خواب چهارده شبه را از چشمانم پاك كنم- و دورنمای امكان شروع دوباره را، از همان جا كه امروز تمامش كردم، پیش روی من قرار میداد. (3)سرپرستی كارخانه به مدت دو هفته، كافكا را از نوشتن باز میدارد و اندیشه خودكشی را به ذهنش راه میدهد. او نیز، مثل پوسیدون، به دلیل لزوم انجام كارهای روزمره، از انجام مسئولیت خدای گونهاش، یعنی نوشتن، باز میماند. اما پوسیدون برخلاف كافكا هیچ درك روشنی از خود ندارد. او با بقا در جایگاه «آدمی بزرگ» بر جنبهی خدای گونه یا هنری خود سرپوش میگذارد. همین امر باعث می شود به هنگام كار، خیالپروری كند و به این توهّم برسد كه رهاسازی آن جنبه از وجودش به معنای پایان جهان خواهد بود.
پینوشتها:
1.Poseidon، خدای دریاها و اسطورههای یونانی. فرزند كرونوس، و برادر زئوس خدای آسمان. او با نیزهای سه شاخه در دست، و سوار بر ارابهای به نمایش در میآید كه هیولاهایی نیمه اسب- نیمه اژدها آن را میكشند.
2- یك روز صبح گرگور زامزا از خوابی آشفته بیدار شد و فهمید كه در تختخوابش به حشرهای عظیم بدل شده است. (مسخ، ص11)
3.Franz Kafka,Letters to Freinds, Family, and Editors, ed. Max Brod,7.X.1912
حاجیمحمدی، بهروز، (1393)، شخصیتهای اصلی در آثار كافكا، تهران: انتشارات ققنوس، چاپ اول