ابعاد شخصيت حضرت امام خمينى (ره)
نويسنده: آيةالله جعفر سبحانى
مقدمه
آفرينش انسان با دين و گرايش به ماوراى طبيعت عجين و آميخته است و هرگز از او جدا نمىشود و تا انسان، انسان است، پيوسته طبيعت او با چنين كشش و تمايلاتى همراه مىباشد و طبعاً حادثهاى كه پيوند مستقيم با تمايلات درونى و ابدى انسان دارد، هرگز به دست فراموشى سپرده نمىشود و اين، يك اصل كلى است كه شرق و غرب نمىشناسد.
روى اين اصل، هرگز جامعه اسلامى و تاريخ بشريت شخصيت ممتاز و كم نظير حضرت امام خمينى قدس سره را كه با افكار و انديشههاى بلند و سعى و تلاشهاى صادقانه خود، مسير تاريخ را دگرگون كرده، فراموش نخواهد كرد.
شخصيتى كه توانست در پرتو اعتماد به لطف الهى و ايمان به هدف، نظام كهن دو هزار و پانصد ساله را به زبالهدان تاريخ بريزد و به جامعه اسلامى هويت تازهاى بخشد و گرد خود فراموشى را از چهره آنان بزدايد و آنان را با شخصيت واقعى خود آشنا سازد.
اين شخصيت و اين رويداد، به خاطر پيوندى كه با دين و ايمان مردم دارد، ثابت و پابرجا خواهد بود و گرد نسيان بر روى آن نخواهد نشست.
امام نه تنها در مراحل علمى، پيشتاز اين مسير بوده، بلكه در مراحل اجتماعى و سياسى نيز يك فرد آگاه از وضع زمان و آشنا به درد و درمان بود و نهيب او بر مستكبران و سلطهجويان، تازيانهاى بود كه پشت آنان را مىلرزاند و نقشههاى آنان را بر باد مىداد.
مقام عرفانى و فلسفى، فقاهت و اجتهاد، ذوق ادبى و آشنايى او به لطايف كلام، آگاهى او از سياستهاى جهانى، اخلاق آموزنده و سازنده او و مناجاتهاى تكان دهنده نيمه شب وى، همه و همه پرتوى از ابعاد گسترده شخصيت او مىباشند؛ ولى آن چه مىتوان در اينباره گفت، اين است كه او داراى دو خصيصه گرانقدر بود كه همه آثار و تجليات را به دنبال داشت كه عبارتند از:
1. ايمان به مبدا و معاد؛ به گونهاى كه گويى پردهها از جلوى ديدگانش كنار رفته و ماوراى طبيعت را به راى العين مشاهده مىكرد.
2. عشق به هدف و آرمانهاى اسلامى و ايثارگرى همه جانبه در راه آن.
اين دو عنصر، از صفات بارز و عناصر چشمگير شخصيت او به شمار مىرفتند و روى اين اساس، به برخى از ابعاد شخصيت وى اشاره مىنماييم:
آگاهى از وضع جهان
امام صادق عليهالسلام در حديث كوتاهى چنين مىفرمايد: «انسان آگاه از اوضاع و شرايط زمان، هرگز غافلگير حوادث غيرمترقب نمىشود». در اين حديث، يكى از شرايط رهبرى بيان شده است.
يكى از ابعاد شخصيت حضرت امام، آگاهى او از وضع جهان و شرايط زمان بود و حركتهاى سياسى و الحادى را كه در جهان، بر ضد اسلام، در حال شكل گرفتن بود، به خوبى مىشناخت و همه را در نظر داشت و اگر از دوران جوانى، داراى چنين ويژگىاى نبود، هرگز در دوران پيرى كه زمام امور را به دست گرفت، نمىتوانست انقلاب اسلامى را با چنين صلابت و استوارى، متجاوز از ده سال رهبرى كند و دشمنان را به تعجب و شگفتى وادارد.
در دوران پراختناق حكومت رضاخان كه از سال 1304ش. آغاز شد و در شهريور 1320ش. به پايان رسيد، تمام وسايل در اختيار دولت بود و كمتر كتابى حتى غيرسياسى به چاپ مىرسيد؛ ولى پس از شهريور20 و ورود متفقين به ايران و شعلهور شدن آتش جنگ جهانى، زنجيرها از قلم و بيان برداشته شد و حضرت امام از اين فرصت استفاده كرد و ضمن رد كتاب «اسرار هزار ساله»، به بيان حقايق پرداخت و پردهها را بالا زد.
قلم شيوا و بيان لطيف و در عين حال شور انگيز كتاب «كشف اسرار» توانست روح تازهاى در قلوب مسلمانان ايران بدمد. او تحت عنوان چرا رضاخان با علما بد بود، ماهيت حكومت رضاخانى را تشريح و مقام گرانقدر روحانيت را براى مردم روشن كرد. اين كتاب كه در سال 1323ش. به چاپ رسيد، شورى عظيم و موجى بزرگ در ايران پديد آورد. در هر حال، هر كس اين كتاب را بخواند، اذعان مىكند كه امام از همان دوران ديرينه، داراى افكار بلند سياسى بود و پيوسته مىخواست تا نظام اسلامى را جايگزين نظامهاى فاسد كند.
متفقين در سالهاى 1324- 1325ش. ايران را ترك كردند و استعمار اين بار فرزند رضاخان را بر سر كار آورد و او برنامه پدر را با رياكارى خاصى تعقيب كرد و به مرور زمان، استبداد را بار ديگر به ايران باز گرداند هر چه زمان به پيش مىرفت، بر قدرت نظام افزوده مىشد؛ ولى امام را در اين دوره فترت - يعنى از سالهاى 25 تا 40 - كاملاً ساكت و آرام مىبينيم. او در اين دوره، تنها به تدريس فقه، اصول، اخلاق و فلسفه مىپرداخت و كمتر در مسائل سياسى بحث مىكرد. آن قلم شورآفرين و تحرك بخش كه نمونه بارز آن، كتاب كشف اسرار بود، چرا در اين دوره، از تحرك باز ايستاد و در مجراى علمى حركت كرد؟
آيةالله بروجردى در سال 1324 كه براى معالجه از بروجرد به تهران آمده بود، بنا به درخواست عالمان قم، در اين شهر رحل اقامت افكند و پس از درگذشت آيةالله اصفهانى در سال 1325، زعامت را به دست گرفت و رسالت رهبرى را به دوش كشيد و حقاً مردى بزرگ و كم نظير و فقيهى بىبديل بود.
امام كه خود يكى از دعوت كنندگان آقاى بروجردى به قم بود، وقتى چنين مرجعى را پذيراى مسئوليت ديد، احساس آرامش كرده، ديگر وظيفه نديد تا مسائل سياسى را مستقيماً تعقيب كند و با خويشتندارى خاصى، مهر سكوت بر لب زد و كمتر سخن مىگفت و اين از شهامتهاى روحى انسانهاى كامل است كه گاهى با داشتن افكار بلند و رهنمودهاى مؤثر، دم فرو مىبندند. از اين جهت، حضرت امام، احترام مرجع بزرگ را حفظ كرد و فقط در موارد لزوم و در ملاقاتهاى خصوصى، مطالبى را ياد آور مىشد.
آيةالله بروجردى در فروردين ماه 1341ش. بدرود زندگى گفت و شاه كه مدتها انتظار مرگ وى را مىكشيد تا برنامههاى خائنانه خود را يكى پس از ديگرى به اجرا درآورد، فرصت را مناسب شمرد تا به تضعيف مرجعيت در ايران بپردازد و براى ارجاع مردم به خارج از ايران، تلگرام تسليتى براى آيةالله حكيم مخابره كرد. او گاهى در سخنان خود مىگفت: اكنون موانع برداشته شده، بايد برنامههاى اصلاحى اجرا شود و ديگر در ايران شخصيت مهمى كه مانع از اجراى برنامههاى ما باشد، به چشم نمىخورد.
چيزى نگذشت كه تصويب آييننامه «انجمنهاى ايالتى و ولايتى» پيش آمد كه در آن اهانت خاصى به كتاب مقدس آسمانى ما شد و پارهاى از قوانين رسمى آن زير پا گذارده شده بود.
طرح آييننامه انجمنهاى ايالتى و ولايتى، يك طرح آزمايشى بود تا هيئت حاكمه از واكنش آن در محافل روحانى آگاه شود.
كليات طرح در روزنامههاى عصر پايتخت، يعنى كيهان و اطلاعات آن روز در نيمه مهرماه 1341ش. چاپ شد. نگارنده كه يكى از خوشهچينان خرمن علمى حضرت امام به شمار مىرفت، در جلسات خصوصى شاهد انتقادهاى وى از دولت بود. از اين جهت، فرصت را مغتنم شمرده، يك شماره از روزنامه كيهان آن روز را به حضور وى بردم. وى نماز مغرب را به جا آورده بود و مىخواست كه نماز عشا را شروع كند؛ در آن لحظه، محتواى تصويب آيين نامه انجمنهاى ايالتى و ولايتى را به اطلاع او رساندم. ناراحتى شديدى در سيماى او ظاهر شد. امام نماز عشا را به جماعت به جا آورد؛ سپس از داماد خود، مرحوم اشراقى خواست تا به منزل آيةالله حائرى برود و از او درخواست نمايد كه مراجع وقت را به منزل خويش دعوت كند تا درباره اين تصويبنامه به طور دسته جمعى بينديشند و تصميم بگيرند.
اجتماع با شكوه مراجع، در آن شب، در خانه آيةالله حائرى، نشانه وحدت و يگانگى بود و تلگرامهاى همگان، حاكى از ثبات و مقاومت روحانيت، در برابر توطئههاى شاه به شمار مىرفت؛ ولى در اين ميان، تلگرام امام از صلابت و سازشناپذيرى خاصى حكايت مىكرد.
در اين نهضت كه دو ماه به طول انجاميد، تلگرامهاى امام و نامههاى او به اطراف، ملت را با شخصيت آگاه او آشنا ساخت و مردم به تدريج رهبر خود را شناختند.
جريان انجمنهاى ايالتى و ولايتى به پايان رسيد و دولت وقت با رياكارى خاصى، تصويب نامه را پس گرفت؛ ولى با نيرنگ ديگرى، پس از چند ماه، با لوايح شش گانه، راه خود را تعقيب كرد كه در آن حق و باطل را به هم آميخته بود.
در چنين شرايطى، صلابت امام و استوارى و استقامت او بيش از پيش آشكار شد و با تحريم رفراندوم و مقاومت در برابر فشار دستگاه و اعلام عزاى ملى، ضربه محكمى بر حيثيت هيئت حاكمه وارد آورد. در اين اوضاع و شرايط، امام در پانزده خرداد 1342ش. دستگير شد. انتشار خبر دستگيرى امام، رستاخيزى در تهران به پا كرد كه در نتيجه آن عدهاى از فرزندان اسلام به وسيله دژخيمان شاه به شهادت رسيدند و روز پانزده خرداد، براى هميشه روز عزا اعلام شد.
سرانجام رژيم 2500 ساله در 22 بهمن 57 فروريخته و به تاريخ سپرده شد.
امام از 22 بهمن به عنوان يك مرجع و رهبر سياسى و دينى مطلق شناخته شد و با درايت و ژرف بينى خاصى، بسيارى از توطئهها را خنثى كرد و توانست درخت اسلام را در سرزمين ايران آبيارى كند و پس از ده سال رهبرى، نظام با شكوه اسلامى را به امتى كه تربيت كرده بود، تحويل دهد.
بعد فلسفى و عرفانى
تأسيس حوزه در قم، سبب شد كه شخصيتهاى عظيم فلسفى و عرفانى، براى بهره رسانى و بهرهگيرى از حرم اهل بيت در آن جا رحل اقامت افكنند و در اين ميان مىتوان از دو شخصيت بزرگ، آيةالله شاه آبادى و آيةالله رفيعى قزوينى نام برد.
حضرت امام پنج سال تمام، عرفان را نزد آيةالله شاه آبادى تحصيل و فلسفه را از مرحوم آيةالله رفيعى آموخت؛ ولى در ميان اين دو نفر، به مرحوم شاه آبادى عشق مىورزيد و مىگفت: من تا كنون انسانى به اين لطافت طبع نديدهام و مىافزود: من در نخستين برخورد به وى پيشنهاد تدريس اسفار كردم.
او با استاد خود چنان عارفانه و مؤدبانه رفتار مىكرد كه اگر روزى درس تا دو ساعت هم به طول مىانجاميد، اظهار خستگى نمىكرد و اگر استاد به خاطر عذر خاصى مثلاً پنج دقيقه درس مىگفت، باز هم اعتراض نمىكرد و اين خصيصه را استاد وى نيز به ديگران يادآور مىشد.
او در مسائل عرفانى و فلسفى، به حق، استاد مسلم بود و برخلاف بسيارى از استادان فلسفه و عرفان كه فقط به تقرير و تبيين مسائل اكتفا مىكنند و چه بسا خود نيز به عمق مطلب نمىرسند، مسائل الهيات را به حق چشيده بود و آن چه را مىگفت، از صميم دل بيان مىكرد و در برخى از مسائل، به حد شهود رسيده بود.
او در عين علاقه به هر دو علم، كشش خاصى به عرفان نظرى و عملى داشت. اثر ممتاز او در اين فن، نشانه نبوغ اوست. «مصباح الهدايه فىالولاية والخلافة»، بحثى عرفانى در اسما و صفات مىباشد كه به حق از نادرههاى زمان است و كمتر عارفى مىتواند به عمق آن پى ببرد.
هيچگاه براى او كميت شاگرد مطرح نبود. او به كيفيت بيش از حد علاقه داشت و از اين جهت، به آيةالله شهيد مطهرى بيش از حد ارج مىنهاد.
بعد اخلاقى امام
پس از درگذشت آيةالله حائرى، وى عصرهاى پنجشنبه و جمعه بحثى را آغاز كرد كه خارى در چشم حاكمان روز بود. وى اين بحث را به عنوان درس اخلاق آغاز كرد و از نظر قانونى حكم ديگر درسهاى حوزه را داشت و چون در آن روز تمام اجتماعات، جز تدريس، ممنوع بود، از اين جهت نمىتوانستند جلوى آن را بگيرند.
امام در اين درس، نكات آموزنده اخلاقى آميخته با مسائل عرفانى و سياسى را بيان مىكرد و گاهى به خاطر مزاحمت دستگاه و جلوگيرى از تدريس، محل درس را از مدرسه فيضيه به مدرسه حاج ملاصادق منتقل مىكرد. در هر حال، در همان شرايط، كتاب ارزندهاى را به نام «الاربعين» نوشت كه عصاره درسهاى اخلاق او در روزهاى پنجشنبه و جمعه در سالهاى پس از درگذشت آيةالله حائرى - تا سال 1358ق. - بود و خوشبختانه اين كتاب كه بر اثر هجوم وحشيانه دستگاه به بيت امام ناپديد شده بود، سالها بعد به دست آمده و به زيور طبع آراسته گرديد. كسانى كه از اين درس و آن مجلس روحانى خاطراتى دارند، مىتوانند تأثير سخن امام را در دگرگونى قلوب و ارواح كاملاً به يادآورند. يك نشست در آن درس اخلاق، آن چنان انسان را به دنيا و زخارف آن بىعلاقه مىكرد كه انسان فقط و فقط به معنويات ارج مىنهاد. درس اخلاق حضرت استاد، آن چنان دگرگونى عظيمى در طلاب و فضلاى آن زمان پديد آورده بود كه مسئله سير و سلوك به تدريج در ميان طلاب براى خود جايى باز كرد و آنان كوشش مىكردند تا گفتار و رفتار خود را با اخلاق اسلامى وفق دهند.
در تقيد امام نسبت به مسائل اخلاقى همين بس كه اگر در مجلسى كسى سخنى را مىگفت كه از آن بوى اهانت به مسلمانى به مشام مىرسيد، با رنجش شديد امام روبهرو مىشد و امام از ادامه سخن وى جلوگيرى مىكرد.
وقتى وى در مدرسه فيضيه براى جمعى فلسفه تدريس مىكرد، يكى از مدرسين غيرمعروف قم كه از اين موضوع آگاه نبود، در آن مكان شروع به تدريس كتاب شرح لمعه براى يك نفر كرد. وقتى امام وارد مدرس شد و ديد او مشغول تدريس است، بلافاصله بيرون آمد و به هيچ قيمت حاضر نشد كه آن روز در آن جا درس بگويد و گفت: او قبل از ما شروع به درس كرده و حق سبقت با اوست. او سالها كه در برخى از مساجد درس مىگفت، هنگام ورود، دو ركعت نماز تحيت مسجد را به جا مىآورد و آن گاه تدريس را آغاز مىكرد و تا شايستگى افراد را براى درسى كه مىگفت احراز نمىكرد، به او اجازه شركت نمىداد.
بعد فقاهت و اجتهاد
حضرت امام يازده سال تمام از درس خارج فقه و اصول مؤسس حوزه بهرهمند شد و پس از درگذشت او به تدريس دوره سطح عالى پرداخت و هيچ گاه رشته بحث او درباره اين دو علم از هم نگسست و علاوه بر تدريس، با جمعى از بزرگان حوزه، مانند آيةالله محقق داماد و آيةالله حاج سيد احمد زنجانى مباحثه مشترك فقهى داشتند.
آن گاه كه آيةالله بروجردى در سال 1346ق. به قم آمد، يكى از شخصيتهايى كه به درس وى گرمى خاصى بخشيد، حضرت امام بود.
آيةالله بروجردى از نظر روش فقهى با مرحوم حائرى تفاوت آشكارى داشت. مرحوم حائرى به بحث و تحقيق و ژرفنگرى بيش از تتبع مىپرداخت؛ در حالى كه مرحوم بروجردى به تتبع در تاريخ مسئله و فتاواى فقهاى عامه و خاصه در نخستين قرون و كاوش در رجال سند بيش از امور ديگر، توجه مىكرد و از نظر عمق بحثها نيز در سطح بالاترى قرار داشت.
حضرت امام با شركت در درس مرحوم بروجردى به مزاياى درس وى پى برد و پيوسته فضلا را براى پىگيرى از روش او دعوت مىكرد. وى در درس مرحوم بروجردى از سال 1364ق. تا سال 1370ق. شركت داشت و در نتيجه مزاياى روش هر دو استاد را به هم آميخت و خود صاحب سبك و روشى در فقه و اصول گرديد و از تركيب هر دو روش، بنياد نوينى را پىريزى كرد و از سال 1364ق. به درخواست گروهى از روحانيون، درس خارج اصول را آغاز كرد و اين دوره در سال 1370ق. به پايان رسيد. وى متجاوز از دو دوره كامل، اصول را تدريس كرد و در هر دوره نظريات جديدى را در اصول عرضه مىكرد كه درسهاى وى با آخرين نظريات در سه جلد به نام «تهذيب الاصول» منتشر شد و هم اكنون مورد استفاده مدرسان خارج اصول است.
وقتى هيئت حاكمه وى را در سال 1343ش. به تركيه تبعيد كرد در آن جا تصميم گرفت كه به بازنويسى وسيله و افزودن مسائل مورد نياز بر آن كتاب همت گمارد و آن را به نام «تحرير الوسيله» منتشر كرد. از اين جهت، اين كتاب كه قسمتى از آن در تبعيدگاه تركيه در شهر «بورسا» و قسمتى ديگر پس از ورود به نجف نگارش يافته، يك دوره متن فقهى است كه روشنگر استادى و ژرف نگرى او در فقاهت است.
فتاواى حضرت امام پس از انقلاب كه اخيراً به رشته تحرير درآمده و در آنها به توضيح مسائل مستحدثه همت گمارده شده است، اثر فقهى ارزشمندى است كه مىتواند بيانگر بعد فقهى او باشد.
او بر خلاف انديشههاى نارسا كه از مغز افراد خام و ناوارد به فقه، تراوش مىكند، به فقه سنتى و جواهرى علاقه وافر داشت و اصولاً روش ديگرى را صحيح نمىدانست.
روزى به او پيشنهاد شد كه در كتابهاى درسى حوزه مانند «شفا» و «اسفار» دگرگونى ايجاد شود؛ اما او با اين دگرگونى مخالفت ورزيد و گفت آسان گرايى و تلخيص كتابهاى بزرگ، از ژرف بينى طلاب مىكاهد. اصالتها را حفظ كنيد و روشهاى جديد را تا آزمون صحيح روى آن انجام نگرفته، به كار نبنديد.
بعد عبادى امام
حضرت امام از نخستين دوران جوانى، با هر نوع رياكارى مخالفت مىورزيد و در عين حال كه در روز، بسان ديگر طلاب و روحانيون به تحصيل مىپرداخت و در مجالس شركت مىكرد و در اغلب پنجشنبهها و جمعهها براى تفريح به خارج قم مىرفت و از چنين مجالس بهره مىگرفت، ولى در دل شب بسان پرهيزكاران وارسته به راز و نياز با معبود مىپرداخت و از همان دوران جوانى و از 27 سالگى تا لحظهاى كه توان داشت، نماز شب او ترك نشد و حتى شبى كه از پاريس به تهران بازمىگشت، نماز شب را در هواپيما به جا آورد. او در ميان دعاها، به «صحيفه سجاديه» علاقه خاصى داشت و معتقد بود كه در لابهلاى دعاها، يك رشته مسائل عرفانى و فلسفى هست كه مرغ انديشه هيچ فيلسوفى به آنها نرسيده است و در ميان مناجاتها، به مناجات شعبانيه عشق مىورزيد و در ماه رمضان به خواندن دعاها تقيد خاصى داشت. در سال 1347ق. بر دعاى سحر كه از امام باقر عليهالسلام نقل شده است، شرح زيبايى نوشت كه دلهاى عارفان و عاشقان به سير ملكوتى را تكان مىدهد. او در ميان زيارتها به «زيارت جامعه» بيش از همه علاقه داشت و در تمام حرمهاى اهل بيت، به خواندن آن مقيد بود.
به هنگام نماز، غرق در عزوجلال الهى بود و در اين راستا دو كتاب ارزشمند او بيانگر بحثهاى عرفانى و الهى اوست. اين دو كتاب يكى «آداب الصلاة» و ديگرى «اسرار الصلاة» است كه هر دو از كتابهاى نفيسى است كه كمتر مىتوان براى آنها نظيرى يافت.
او در ميان فلاسفه، شيفته مكتب صدرالمتألهين و در ميان عرفا و محققان عرفان، به قاضى سعيد قمى علاقه سرشارى داشت تا آن جا كه كتاب توحيد او را شخصاً استنساخ نمود و افكار بلند او را بسيار مىستود و در ميان ديگر كتابهاى قاضى سعيد قمى، به كتاب «اربعين» او ارج مىنهاد.
در حالات خاصى كه فقط نزديكان او مىتوانستند شاهد آن باشند، گاهى با مطالعه برخى از كتابهاى عرفانى اشكهاى چشم او مرواريدوار، بر گونههايش مىغلتيدند.
بعد ادبى و سبك نگارش
وى از روز نخست، انسان با ذوقى بود كه با نگارش، رابطه خاصى داشت و از موهبت خط زيبا و نستعليق بهرهمند بود و خط او جزء خطوط درجه يك به شمار مىرود و هم اكنون برخى از كتابهاى او كه در سالهاى 1346 و 1349 نگارش شده، نزد اين جانب موجود است كه حاكى از قدرت انگشتان او در آفرينش اثر هنرى است.
او از قريحه شعرى خاصى برخوردار بود و اين ذوق را فقط در خدمت اهل بيت به كار مىبرد. «بهاريههاى او» در ميلاد امام زمان عليهالسلام، زينتبخش محافل ادبى و ولايى حوزه علميه قم در دوران آيةالله حائرى بود. وى ديوان ضخيمى به اندازه ديوان حافظ داشت كه متاسفانه از خانه وى به سرقت رفت و تا كنون اثرى از آن به دست نيامده است؛ ولى در عين حال ارادتمندان او، برخى از بهاريههاى وى را استنساخ كرده و قسمتى از آنها به وسيله فرزند عزيزش حجةالاسلام آقاى سيداحمد خمينى رحمةاللهعليه گردآورى شد.
او در نويسندگى از جملات كوتاه، ولى كوبنده بهره مىگرفت و از كلمات زيبا و روح افزاى عارفان، آميخته با شيوه پرخاشگرى موحدان بر مشركان و ملحدان، استفاده مىكرد و اعلاميههاى او از آغاز نهضت تا آخرين روزها، بر اين نكته گواهى مىدهند.
او علم عروض و قوافى را نزد مرحوم حاج شيخ محمد رضا اصفهانى مؤلف كتاب «نقد فلسفه داروين» آموخت و از هيئت قديم و جديد اطلاع داشت.
وى در سال 1347ق. در سن 27 سالگى با دختر آيةالله حاج ميرزا محمد ثقفى ازدواج كرد و در سايه اين پيوند، داراى دو فرزند پسر و سه فرزند دختر گرديد كه هر كدام براى خود مقامى و موفقيتى داشتهاند و فرزند بزرگ وى، آيةالله حاج آقا مصطفى از نظر كمالات علمى و معنوى، نسخه دوم پدر بود كه متأسفانه دست اجل اين شاخه را از پيكر اين درخت طيبه برگرفت. آثار علمى كه از او باقى مانده و چاپ شده است، نشانه نبوغ سرشار او مىباشد.
آفرينش انسان با دين و گرايش به ماوراى طبيعت عجين و آميخته است و هرگز از او جدا نمىشود و تا انسان، انسان است، پيوسته طبيعت او با چنين كشش و تمايلاتى همراه مىباشد و طبعاً حادثهاى كه پيوند مستقيم با تمايلات درونى و ابدى انسان دارد، هرگز به دست فراموشى سپرده نمىشود و اين، يك اصل كلى است كه شرق و غرب نمىشناسد.
روى اين اصل، هرگز جامعه اسلامى و تاريخ بشريت شخصيت ممتاز و كم نظير حضرت امام خمينى قدس سره را كه با افكار و انديشههاى بلند و سعى و تلاشهاى صادقانه خود، مسير تاريخ را دگرگون كرده، فراموش نخواهد كرد.
شخصيتى كه توانست در پرتو اعتماد به لطف الهى و ايمان به هدف، نظام كهن دو هزار و پانصد ساله را به زبالهدان تاريخ بريزد و به جامعه اسلامى هويت تازهاى بخشد و گرد خود فراموشى را از چهره آنان بزدايد و آنان را با شخصيت واقعى خود آشنا سازد.
اين شخصيت و اين رويداد، به خاطر پيوندى كه با دين و ايمان مردم دارد، ثابت و پابرجا خواهد بود و گرد نسيان بر روى آن نخواهد نشست.
امام نه تنها در مراحل علمى، پيشتاز اين مسير بوده، بلكه در مراحل اجتماعى و سياسى نيز يك فرد آگاه از وضع زمان و آشنا به درد و درمان بود و نهيب او بر مستكبران و سلطهجويان، تازيانهاى بود كه پشت آنان را مىلرزاند و نقشههاى آنان را بر باد مىداد.
مقام عرفانى و فلسفى، فقاهت و اجتهاد، ذوق ادبى و آشنايى او به لطايف كلام، آگاهى او از سياستهاى جهانى، اخلاق آموزنده و سازنده او و مناجاتهاى تكان دهنده نيمه شب وى، همه و همه پرتوى از ابعاد گسترده شخصيت او مىباشند؛ ولى آن چه مىتوان در اينباره گفت، اين است كه او داراى دو خصيصه گرانقدر بود كه همه آثار و تجليات را به دنبال داشت كه عبارتند از:
1. ايمان به مبدا و معاد؛ به گونهاى كه گويى پردهها از جلوى ديدگانش كنار رفته و ماوراى طبيعت را به راى العين مشاهده مىكرد.
2. عشق به هدف و آرمانهاى اسلامى و ايثارگرى همه جانبه در راه آن.
اين دو عنصر، از صفات بارز و عناصر چشمگير شخصيت او به شمار مىرفتند و روى اين اساس، به برخى از ابعاد شخصيت وى اشاره مىنماييم:
آگاهى از وضع جهان
امام صادق عليهالسلام در حديث كوتاهى چنين مىفرمايد: «انسان آگاه از اوضاع و شرايط زمان، هرگز غافلگير حوادث غيرمترقب نمىشود». در اين حديث، يكى از شرايط رهبرى بيان شده است.
يكى از ابعاد شخصيت حضرت امام، آگاهى او از وضع جهان و شرايط زمان بود و حركتهاى سياسى و الحادى را كه در جهان، بر ضد اسلام، در حال شكل گرفتن بود، به خوبى مىشناخت و همه را در نظر داشت و اگر از دوران جوانى، داراى چنين ويژگىاى نبود، هرگز در دوران پيرى كه زمام امور را به دست گرفت، نمىتوانست انقلاب اسلامى را با چنين صلابت و استوارى، متجاوز از ده سال رهبرى كند و دشمنان را به تعجب و شگفتى وادارد.
در دوران پراختناق حكومت رضاخان كه از سال 1304ش. آغاز شد و در شهريور 1320ش. به پايان رسيد، تمام وسايل در اختيار دولت بود و كمتر كتابى حتى غيرسياسى به چاپ مىرسيد؛ ولى پس از شهريور20 و ورود متفقين به ايران و شعلهور شدن آتش جنگ جهانى، زنجيرها از قلم و بيان برداشته شد و حضرت امام از اين فرصت استفاده كرد و ضمن رد كتاب «اسرار هزار ساله»، به بيان حقايق پرداخت و پردهها را بالا زد.
قلم شيوا و بيان لطيف و در عين حال شور انگيز كتاب «كشف اسرار» توانست روح تازهاى در قلوب مسلمانان ايران بدمد. او تحت عنوان چرا رضاخان با علما بد بود، ماهيت حكومت رضاخانى را تشريح و مقام گرانقدر روحانيت را براى مردم روشن كرد. اين كتاب كه در سال 1323ش. به چاپ رسيد، شورى عظيم و موجى بزرگ در ايران پديد آورد. در هر حال، هر كس اين كتاب را بخواند، اذعان مىكند كه امام از همان دوران ديرينه، داراى افكار بلند سياسى بود و پيوسته مىخواست تا نظام اسلامى را جايگزين نظامهاى فاسد كند.
متفقين در سالهاى 1324- 1325ش. ايران را ترك كردند و استعمار اين بار فرزند رضاخان را بر سر كار آورد و او برنامه پدر را با رياكارى خاصى تعقيب كرد و به مرور زمان، استبداد را بار ديگر به ايران باز گرداند هر چه زمان به پيش مىرفت، بر قدرت نظام افزوده مىشد؛ ولى امام را در اين دوره فترت - يعنى از سالهاى 25 تا 40 - كاملاً ساكت و آرام مىبينيم. او در اين دوره، تنها به تدريس فقه، اصول، اخلاق و فلسفه مىپرداخت و كمتر در مسائل سياسى بحث مىكرد. آن قلم شورآفرين و تحرك بخش كه نمونه بارز آن، كتاب كشف اسرار بود، چرا در اين دوره، از تحرك باز ايستاد و در مجراى علمى حركت كرد؟
آيةالله بروجردى در سال 1324 كه براى معالجه از بروجرد به تهران آمده بود، بنا به درخواست عالمان قم، در اين شهر رحل اقامت افكند و پس از درگذشت آيةالله اصفهانى در سال 1325، زعامت را به دست گرفت و رسالت رهبرى را به دوش كشيد و حقاً مردى بزرگ و كم نظير و فقيهى بىبديل بود.
امام كه خود يكى از دعوت كنندگان آقاى بروجردى به قم بود، وقتى چنين مرجعى را پذيراى مسئوليت ديد، احساس آرامش كرده، ديگر وظيفه نديد تا مسائل سياسى را مستقيماً تعقيب كند و با خويشتندارى خاصى، مهر سكوت بر لب زد و كمتر سخن مىگفت و اين از شهامتهاى روحى انسانهاى كامل است كه گاهى با داشتن افكار بلند و رهنمودهاى مؤثر، دم فرو مىبندند. از اين جهت، حضرت امام، احترام مرجع بزرگ را حفظ كرد و فقط در موارد لزوم و در ملاقاتهاى خصوصى، مطالبى را ياد آور مىشد.
آيةالله بروجردى در فروردين ماه 1341ش. بدرود زندگى گفت و شاه كه مدتها انتظار مرگ وى را مىكشيد تا برنامههاى خائنانه خود را يكى پس از ديگرى به اجرا درآورد، فرصت را مناسب شمرد تا به تضعيف مرجعيت در ايران بپردازد و براى ارجاع مردم به خارج از ايران، تلگرام تسليتى براى آيةالله حكيم مخابره كرد. او گاهى در سخنان خود مىگفت: اكنون موانع برداشته شده، بايد برنامههاى اصلاحى اجرا شود و ديگر در ايران شخصيت مهمى كه مانع از اجراى برنامههاى ما باشد، به چشم نمىخورد.
چيزى نگذشت كه تصويب آييننامه «انجمنهاى ايالتى و ولايتى» پيش آمد كه در آن اهانت خاصى به كتاب مقدس آسمانى ما شد و پارهاى از قوانين رسمى آن زير پا گذارده شده بود.
طرح آييننامه انجمنهاى ايالتى و ولايتى، يك طرح آزمايشى بود تا هيئت حاكمه از واكنش آن در محافل روحانى آگاه شود.
كليات طرح در روزنامههاى عصر پايتخت، يعنى كيهان و اطلاعات آن روز در نيمه مهرماه 1341ش. چاپ شد. نگارنده كه يكى از خوشهچينان خرمن علمى حضرت امام به شمار مىرفت، در جلسات خصوصى شاهد انتقادهاى وى از دولت بود. از اين جهت، فرصت را مغتنم شمرده، يك شماره از روزنامه كيهان آن روز را به حضور وى بردم. وى نماز مغرب را به جا آورده بود و مىخواست كه نماز عشا را شروع كند؛ در آن لحظه، محتواى تصويب آيين نامه انجمنهاى ايالتى و ولايتى را به اطلاع او رساندم. ناراحتى شديدى در سيماى او ظاهر شد. امام نماز عشا را به جماعت به جا آورد؛ سپس از داماد خود، مرحوم اشراقى خواست تا به منزل آيةالله حائرى برود و از او درخواست نمايد كه مراجع وقت را به منزل خويش دعوت كند تا درباره اين تصويبنامه به طور دسته جمعى بينديشند و تصميم بگيرند.
اجتماع با شكوه مراجع، در آن شب، در خانه آيةالله حائرى، نشانه وحدت و يگانگى بود و تلگرامهاى همگان، حاكى از ثبات و مقاومت روحانيت، در برابر توطئههاى شاه به شمار مىرفت؛ ولى در اين ميان، تلگرام امام از صلابت و سازشناپذيرى خاصى حكايت مىكرد.
در اين نهضت كه دو ماه به طول انجاميد، تلگرامهاى امام و نامههاى او به اطراف، ملت را با شخصيت آگاه او آشنا ساخت و مردم به تدريج رهبر خود را شناختند.
جريان انجمنهاى ايالتى و ولايتى به پايان رسيد و دولت وقت با رياكارى خاصى، تصويب نامه را پس گرفت؛ ولى با نيرنگ ديگرى، پس از چند ماه، با لوايح شش گانه، راه خود را تعقيب كرد كه در آن حق و باطل را به هم آميخته بود.
در چنين شرايطى، صلابت امام و استوارى و استقامت او بيش از پيش آشكار شد و با تحريم رفراندوم و مقاومت در برابر فشار دستگاه و اعلام عزاى ملى، ضربه محكمى بر حيثيت هيئت حاكمه وارد آورد. در اين اوضاع و شرايط، امام در پانزده خرداد 1342ش. دستگير شد. انتشار خبر دستگيرى امام، رستاخيزى در تهران به پا كرد كه در نتيجه آن عدهاى از فرزندان اسلام به وسيله دژخيمان شاه به شهادت رسيدند و روز پانزده خرداد، براى هميشه روز عزا اعلام شد.
سرانجام رژيم 2500 ساله در 22 بهمن 57 فروريخته و به تاريخ سپرده شد.
امام از 22 بهمن به عنوان يك مرجع و رهبر سياسى و دينى مطلق شناخته شد و با درايت و ژرف بينى خاصى، بسيارى از توطئهها را خنثى كرد و توانست درخت اسلام را در سرزمين ايران آبيارى كند و پس از ده سال رهبرى، نظام با شكوه اسلامى را به امتى كه تربيت كرده بود، تحويل دهد.
بعد فلسفى و عرفانى
تأسيس حوزه در قم، سبب شد كه شخصيتهاى عظيم فلسفى و عرفانى، براى بهره رسانى و بهرهگيرى از حرم اهل بيت در آن جا رحل اقامت افكنند و در اين ميان مىتوان از دو شخصيت بزرگ، آيةالله شاه آبادى و آيةالله رفيعى قزوينى نام برد.
حضرت امام پنج سال تمام، عرفان را نزد آيةالله شاه آبادى تحصيل و فلسفه را از مرحوم آيةالله رفيعى آموخت؛ ولى در ميان اين دو نفر، به مرحوم شاه آبادى عشق مىورزيد و مىگفت: من تا كنون انسانى به اين لطافت طبع نديدهام و مىافزود: من در نخستين برخورد به وى پيشنهاد تدريس اسفار كردم.
او با استاد خود چنان عارفانه و مؤدبانه رفتار مىكرد كه اگر روزى درس تا دو ساعت هم به طول مىانجاميد، اظهار خستگى نمىكرد و اگر استاد به خاطر عذر خاصى مثلاً پنج دقيقه درس مىگفت، باز هم اعتراض نمىكرد و اين خصيصه را استاد وى نيز به ديگران يادآور مىشد.
او در مسائل عرفانى و فلسفى، به حق، استاد مسلم بود و برخلاف بسيارى از استادان فلسفه و عرفان كه فقط به تقرير و تبيين مسائل اكتفا مىكنند و چه بسا خود نيز به عمق مطلب نمىرسند، مسائل الهيات را به حق چشيده بود و آن چه را مىگفت، از صميم دل بيان مىكرد و در برخى از مسائل، به حد شهود رسيده بود.
او در عين علاقه به هر دو علم، كشش خاصى به عرفان نظرى و عملى داشت. اثر ممتاز او در اين فن، نشانه نبوغ اوست. «مصباح الهدايه فىالولاية والخلافة»، بحثى عرفانى در اسما و صفات مىباشد كه به حق از نادرههاى زمان است و كمتر عارفى مىتواند به عمق آن پى ببرد.
هيچگاه براى او كميت شاگرد مطرح نبود. او به كيفيت بيش از حد علاقه داشت و از اين جهت، به آيةالله شهيد مطهرى بيش از حد ارج مىنهاد.
بعد اخلاقى امام
پس از درگذشت آيةالله حائرى، وى عصرهاى پنجشنبه و جمعه بحثى را آغاز كرد كه خارى در چشم حاكمان روز بود. وى اين بحث را به عنوان درس اخلاق آغاز كرد و از نظر قانونى حكم ديگر درسهاى حوزه را داشت و چون در آن روز تمام اجتماعات، جز تدريس، ممنوع بود، از اين جهت نمىتوانستند جلوى آن را بگيرند.
امام در اين درس، نكات آموزنده اخلاقى آميخته با مسائل عرفانى و سياسى را بيان مىكرد و گاهى به خاطر مزاحمت دستگاه و جلوگيرى از تدريس، محل درس را از مدرسه فيضيه به مدرسه حاج ملاصادق منتقل مىكرد. در هر حال، در همان شرايط، كتاب ارزندهاى را به نام «الاربعين» نوشت كه عصاره درسهاى اخلاق او در روزهاى پنجشنبه و جمعه در سالهاى پس از درگذشت آيةالله حائرى - تا سال 1358ق. - بود و خوشبختانه اين كتاب كه بر اثر هجوم وحشيانه دستگاه به بيت امام ناپديد شده بود، سالها بعد به دست آمده و به زيور طبع آراسته گرديد. كسانى كه از اين درس و آن مجلس روحانى خاطراتى دارند، مىتوانند تأثير سخن امام را در دگرگونى قلوب و ارواح كاملاً به يادآورند. يك نشست در آن درس اخلاق، آن چنان انسان را به دنيا و زخارف آن بىعلاقه مىكرد كه انسان فقط و فقط به معنويات ارج مىنهاد. درس اخلاق حضرت استاد، آن چنان دگرگونى عظيمى در طلاب و فضلاى آن زمان پديد آورده بود كه مسئله سير و سلوك به تدريج در ميان طلاب براى خود جايى باز كرد و آنان كوشش مىكردند تا گفتار و رفتار خود را با اخلاق اسلامى وفق دهند.
در تقيد امام نسبت به مسائل اخلاقى همين بس كه اگر در مجلسى كسى سخنى را مىگفت كه از آن بوى اهانت به مسلمانى به مشام مىرسيد، با رنجش شديد امام روبهرو مىشد و امام از ادامه سخن وى جلوگيرى مىكرد.
وقتى وى در مدرسه فيضيه براى جمعى فلسفه تدريس مىكرد، يكى از مدرسين غيرمعروف قم كه از اين موضوع آگاه نبود، در آن مكان شروع به تدريس كتاب شرح لمعه براى يك نفر كرد. وقتى امام وارد مدرس شد و ديد او مشغول تدريس است، بلافاصله بيرون آمد و به هيچ قيمت حاضر نشد كه آن روز در آن جا درس بگويد و گفت: او قبل از ما شروع به درس كرده و حق سبقت با اوست. او سالها كه در برخى از مساجد درس مىگفت، هنگام ورود، دو ركعت نماز تحيت مسجد را به جا مىآورد و آن گاه تدريس را آغاز مىكرد و تا شايستگى افراد را براى درسى كه مىگفت احراز نمىكرد، به او اجازه شركت نمىداد.
بعد فقاهت و اجتهاد
حضرت امام يازده سال تمام از درس خارج فقه و اصول مؤسس حوزه بهرهمند شد و پس از درگذشت او به تدريس دوره سطح عالى پرداخت و هيچ گاه رشته بحث او درباره اين دو علم از هم نگسست و علاوه بر تدريس، با جمعى از بزرگان حوزه، مانند آيةالله محقق داماد و آيةالله حاج سيد احمد زنجانى مباحثه مشترك فقهى داشتند.
آن گاه كه آيةالله بروجردى در سال 1346ق. به قم آمد، يكى از شخصيتهايى كه به درس وى گرمى خاصى بخشيد، حضرت امام بود.
آيةالله بروجردى از نظر روش فقهى با مرحوم حائرى تفاوت آشكارى داشت. مرحوم حائرى به بحث و تحقيق و ژرفنگرى بيش از تتبع مىپرداخت؛ در حالى كه مرحوم بروجردى به تتبع در تاريخ مسئله و فتاواى فقهاى عامه و خاصه در نخستين قرون و كاوش در رجال سند بيش از امور ديگر، توجه مىكرد و از نظر عمق بحثها نيز در سطح بالاترى قرار داشت.
حضرت امام با شركت در درس مرحوم بروجردى به مزاياى درس وى پى برد و پيوسته فضلا را براى پىگيرى از روش او دعوت مىكرد. وى در درس مرحوم بروجردى از سال 1364ق. تا سال 1370ق. شركت داشت و در نتيجه مزاياى روش هر دو استاد را به هم آميخت و خود صاحب سبك و روشى در فقه و اصول گرديد و از تركيب هر دو روش، بنياد نوينى را پىريزى كرد و از سال 1364ق. به درخواست گروهى از روحانيون، درس خارج اصول را آغاز كرد و اين دوره در سال 1370ق. به پايان رسيد. وى متجاوز از دو دوره كامل، اصول را تدريس كرد و در هر دوره نظريات جديدى را در اصول عرضه مىكرد كه درسهاى وى با آخرين نظريات در سه جلد به نام «تهذيب الاصول» منتشر شد و هم اكنون مورد استفاده مدرسان خارج اصول است.
وقتى هيئت حاكمه وى را در سال 1343ش. به تركيه تبعيد كرد در آن جا تصميم گرفت كه به بازنويسى وسيله و افزودن مسائل مورد نياز بر آن كتاب همت گمارد و آن را به نام «تحرير الوسيله» منتشر كرد. از اين جهت، اين كتاب كه قسمتى از آن در تبعيدگاه تركيه در شهر «بورسا» و قسمتى ديگر پس از ورود به نجف نگارش يافته، يك دوره متن فقهى است كه روشنگر استادى و ژرف نگرى او در فقاهت است.
فتاواى حضرت امام پس از انقلاب كه اخيراً به رشته تحرير درآمده و در آنها به توضيح مسائل مستحدثه همت گمارده شده است، اثر فقهى ارزشمندى است كه مىتواند بيانگر بعد فقهى او باشد.
او بر خلاف انديشههاى نارسا كه از مغز افراد خام و ناوارد به فقه، تراوش مىكند، به فقه سنتى و جواهرى علاقه وافر داشت و اصولاً روش ديگرى را صحيح نمىدانست.
روزى به او پيشنهاد شد كه در كتابهاى درسى حوزه مانند «شفا» و «اسفار» دگرگونى ايجاد شود؛ اما او با اين دگرگونى مخالفت ورزيد و گفت آسان گرايى و تلخيص كتابهاى بزرگ، از ژرف بينى طلاب مىكاهد. اصالتها را حفظ كنيد و روشهاى جديد را تا آزمون صحيح روى آن انجام نگرفته، به كار نبنديد.
بعد عبادى امام
حضرت امام از نخستين دوران جوانى، با هر نوع رياكارى مخالفت مىورزيد و در عين حال كه در روز، بسان ديگر طلاب و روحانيون به تحصيل مىپرداخت و در مجالس شركت مىكرد و در اغلب پنجشنبهها و جمعهها براى تفريح به خارج قم مىرفت و از چنين مجالس بهره مىگرفت، ولى در دل شب بسان پرهيزكاران وارسته به راز و نياز با معبود مىپرداخت و از همان دوران جوانى و از 27 سالگى تا لحظهاى كه توان داشت، نماز شب او ترك نشد و حتى شبى كه از پاريس به تهران بازمىگشت، نماز شب را در هواپيما به جا آورد. او در ميان دعاها، به «صحيفه سجاديه» علاقه خاصى داشت و معتقد بود كه در لابهلاى دعاها، يك رشته مسائل عرفانى و فلسفى هست كه مرغ انديشه هيچ فيلسوفى به آنها نرسيده است و در ميان مناجاتها، به مناجات شعبانيه عشق مىورزيد و در ماه رمضان به خواندن دعاها تقيد خاصى داشت. در سال 1347ق. بر دعاى سحر كه از امام باقر عليهالسلام نقل شده است، شرح زيبايى نوشت كه دلهاى عارفان و عاشقان به سير ملكوتى را تكان مىدهد. او در ميان زيارتها به «زيارت جامعه» بيش از همه علاقه داشت و در تمام حرمهاى اهل بيت، به خواندن آن مقيد بود.
به هنگام نماز، غرق در عزوجلال الهى بود و در اين راستا دو كتاب ارزشمند او بيانگر بحثهاى عرفانى و الهى اوست. اين دو كتاب يكى «آداب الصلاة» و ديگرى «اسرار الصلاة» است كه هر دو از كتابهاى نفيسى است كه كمتر مىتوان براى آنها نظيرى يافت.
او در ميان فلاسفه، شيفته مكتب صدرالمتألهين و در ميان عرفا و محققان عرفان، به قاضى سعيد قمى علاقه سرشارى داشت تا آن جا كه كتاب توحيد او را شخصاً استنساخ نمود و افكار بلند او را بسيار مىستود و در ميان ديگر كتابهاى قاضى سعيد قمى، به كتاب «اربعين» او ارج مىنهاد.
در حالات خاصى كه فقط نزديكان او مىتوانستند شاهد آن باشند، گاهى با مطالعه برخى از كتابهاى عرفانى اشكهاى چشم او مرواريدوار، بر گونههايش مىغلتيدند.
بعد ادبى و سبك نگارش
وى از روز نخست، انسان با ذوقى بود كه با نگارش، رابطه خاصى داشت و از موهبت خط زيبا و نستعليق بهرهمند بود و خط او جزء خطوط درجه يك به شمار مىرود و هم اكنون برخى از كتابهاى او كه در سالهاى 1346 و 1349 نگارش شده، نزد اين جانب موجود است كه حاكى از قدرت انگشتان او در آفرينش اثر هنرى است.
او از قريحه شعرى خاصى برخوردار بود و اين ذوق را فقط در خدمت اهل بيت به كار مىبرد. «بهاريههاى او» در ميلاد امام زمان عليهالسلام، زينتبخش محافل ادبى و ولايى حوزه علميه قم در دوران آيةالله حائرى بود. وى ديوان ضخيمى به اندازه ديوان حافظ داشت كه متاسفانه از خانه وى به سرقت رفت و تا كنون اثرى از آن به دست نيامده است؛ ولى در عين حال ارادتمندان او، برخى از بهاريههاى وى را استنساخ كرده و قسمتى از آنها به وسيله فرزند عزيزش حجةالاسلام آقاى سيداحمد خمينى رحمةاللهعليه گردآورى شد.
او در نويسندگى از جملات كوتاه، ولى كوبنده بهره مىگرفت و از كلمات زيبا و روح افزاى عارفان، آميخته با شيوه پرخاشگرى موحدان بر مشركان و ملحدان، استفاده مىكرد و اعلاميههاى او از آغاز نهضت تا آخرين روزها، بر اين نكته گواهى مىدهند.
او علم عروض و قوافى را نزد مرحوم حاج شيخ محمد رضا اصفهانى مؤلف كتاب «نقد فلسفه داروين» آموخت و از هيئت قديم و جديد اطلاع داشت.
وى در سال 1347ق. در سن 27 سالگى با دختر آيةالله حاج ميرزا محمد ثقفى ازدواج كرد و در سايه اين پيوند، داراى دو فرزند پسر و سه فرزند دختر گرديد كه هر كدام براى خود مقامى و موفقيتى داشتهاند و فرزند بزرگ وى، آيةالله حاج آقا مصطفى از نظر كمالات علمى و معنوى، نسخه دوم پدر بود كه متأسفانه دست اجل اين شاخه را از پيكر اين درخت طيبه برگرفت. آثار علمى كه از او باقى مانده و چاپ شده است، نشانه نبوغ سرشار او مىباشد.