نویسنده: دکتر جلیل مسعودیفرد (1)
چکیده:
تقدیرباوری از مباحث مهم متون ادبی فارسی و یکی از پایههای اندیشه در آثار حماسی است که در شاهنامه جلوههای متنوعی دارد و در اصطلاحاتی چون: زمانه، روزگار و بخت به شکل گستردهای تجلی یافته است. بعضی پنداشتهاند که فردوسی تحت تأثیر متون مکتوب عهد ساسانی بوده و اندیشهی یأس آلود زروانی این عهد در اندیشهی او سهم داشته است. این مقاله مدعی است: تقدیرباوری فردوسی متأثر از اندیشه و کلام شیعی است و قرائت او از تقدیر به هیچ وجه با اندیشهی زروانی که نافی اختیار و تلاش آدمی است، همخوانی ندارد؛ بنابراین تقدیرباوری او با تدبیر و تلاش آدمی منافاتی ندارد.
درآمد:
بحث تقدیر و قضا و قدر الهی و ارتباط آن با اختیار و آزادی انسان از مسایل مهمی است که در طول تاریخ ذهن آدمی را به خود مشغول کرده است. فرقهها و جریانات مختلف فکری برای این مسأله مهم پاسخهای متنوع و متفاوتی ارائه دادهاند.در متون ادبی نیز این موضوع گستردهای عام و وسیع دارد و بخش عمدهای از ذهن و زبان شاعران را به خود اختصاص داده است؛ از طرفی اعتقاد به حاکمیت تقدیر، از ویژگیهای اصلی یک اثر حماسی است و حکیم فردوسی در شاهنامه علیرغم همه تنگناها و محدودیتها تلاش کرده است که به این مسأله پاسخ روشنی ارائه بدهد.
در شاهنامه جلوههای تقدیر بسیار متنوع است و در مفاهیم و اصطلاحاتی چون زمانه، روزگار، اختر، فرّه ایزدی و بخت به شکل گستردهای تجلی یافته است. تنوع مطالب و موضوعات، گستردگی تاریخ ایران باستان، وسعت حوادث اسطورهای و پهلوانی و تاریخی، همگی موجب پیدایش تضادهای کلی در شاهنامه شده است. این تضادهای کلی مهمترین دلیل پایبندی فردوسی به متون مکتوب پیش از خود و امانتداری او در نقل سخن شفاهی دیگران است. بدون تردید باورها و اعتقادات دینی و کلامی و فلسفی فردوسی در شاهنامه نمایان است. او روح فکر و اندیشه توحیدی خویش را در خلال داستانها و روح کلی داستان و عبرتهای داستان افزوده است.
سؤال این پژوهش این است که بحث تقدیر در شاهنامه تحت تأثیر نگاه شیعی و حکیمانه فردوسی است یا تحت تأثیر متون منثور شاهنامه که بیشتر تحت تأثیر اندیشه زروانیسم عصر ساسانی است؟
پیشینه تحقیق:
دربارهی تقدیرباوری در شاهنامه، محققان ایرانی مطالعات پراکندهای داشتهاند و در آثار خویش به این موضوع اشاره کردهاند، اما این موضوع برای مستشرقان بیشتر جذابیت داشته و دو محقق برجسته به این موضوع پرداختهاند:1- هلمر رینگرن محقق سوئدی کتابی با عنوان « تقدیرباوری در منظومههای حماسی فارسی » ( شاهنامه و ویس و رامین ) نوشته است که بخش عمدهای از این کتاب به شاهنامه اختصاص دارد.
2- زنر در کتاب « طلوع و غروب زردشتیگری » نیز به تقدیرگرایی حماسهی فردوسی اشارات متعددی دارد.
البته این دو محقق برجسته در تفسیر و تحلیل قسمتهایی از اندیشهی فردوسی دچار خطا شدهاند که در این پژوهش به این لغزشها اشاره میکنیم و بحث تقدیرباوری در اندیشهی فردوسی را واکاوی مینماییم.
1- باورهای دینی و کلامی فردوسی
درباره باورهای دینی فردوسی بعضی مستشرقان تنوعی تضاد و دوگانگی مشاهده کردهاند. به نظر رینگرن « تلقی فردوسی از خدا بر مبنای خداشناسی طبیعی است، اما نه اسلامی است نه زردشتی. تردیدی نیست که منابع او از ثنویت زردشتی تأثیر گرفتهاند و اینگونه باورها غالباً در اندیشههای خود او تأثیر گذاشتهاند » ( رینگرن، 157 ). رینگرن همچنین معتقد است که فردوسی متأله نیست، بلکه شاعر است و مواد خامش را از آثار زردشتی تأمین کرده است و برای پرهیز از خطر انگ ارتداد، میبایست به مسلمانی تظاهر کند. ( همان: 158 )زنر نیز معتقد است که فردوسی تحت تأثیر متون مکتوب عهد ساسانی بوده است و اندیشه زروانیسم مأیوسانه این عهد که از پیام واقعی زردشت نیز فاصله دارد در اندیشهی فردوسی نقش داشته است ( زنر، طلوع و غروب زردشتیگری، 401 و 403 ).
در حالی که همه پژوهشگران برجسته ایرانی که درباره عقاید دینی فردوسی بحث کردهاند او را یک شاعر معتقد شیعی دانستهاند، اما اختلاف آنها در این است که فردوسی شیعه زیدی یا دوازده امامی یا اسماعیلی است ؟ دکتر امین ریاحی در کتاب خویش این نظریات را بررسی و نقد کرده است، و به این نتیجه رسیده که فردوسی بیشتر تحت تأثیر عقاید حکیمان اسماعیلی بوده است. ( ریاحی، 232-235 ) از طرفی باید گفت که « فردوسی یک ایرانی خردمند مسلمان بود و چهره فرهنگ باستانی و تاریخ ملی ایران را به گونهای پیراست و آراست که تعارضی با معتقدات جدید ایرانیان نداشته باشد و بوی هواداری از کیش رها شدهی کهن را ندهد. در جایجای کتاب عشق و ایمان خود را به اسلام بیان کرده... شاهنامه جلال و شکوه فرهنگ باستانی را با ایران اسلامی به هم پیوسته است... تصویری هم که از ایرانیان پیش از اسلام نشان میدهد، تصویری مخالف با معنویات یکتاپرستی اسلام نیست » ( همان: 22 ).
فردوسی مبدع و بیانگذار هویت ایرانی - اسلامی ماست، هویتی که به درخت تنومندی تبدیل شده است و شاخهها و میوههای مختلفی در ایران اسلامی آفریده است. او به هر دو گوهر ایرانی و اسلامی مهر میورزید. « او از فرهنگ و هویت باستانی ما روایتی تازه و تصویری نوین از آنگونه بازآفرید و فراپیش نهاد که با محتوای فرهنگ اسلامی ما و با هویت ایرانیان مسلمان از هر نظر دمساز و همراستا بود » ( حقشناس، 119 ).
در حقیقت باید گفت که فردوسی با نگرش توحیدی که داشته است بین عناصر اساسی فرهنگ دینی زرتشتیان ایران و دین اسلام تضاد ماهوی نمیبیند. او به وحدت جوهری ادیان معتقد است و در بازخوانی عقاید دینی ایرانیان به گونهای شعر میسراید که نگرش توحیدی حاکم باشد.
در شاهنامه اندیشههای دینی و کلامی فراوانی تجلی یافته است. البته فردوسی یک متکلم به معنی مصطلح آن نیست. او به ریزکاریهای علم کلام کاری ندارد، اما به عنوان یک حکیم شیعی با تأسی از اندیشههای کلامی حکیمان اسماعیلی به موضوعات اساسی کلام در خلال اشعارش پرداخته است و تلفیقی از اندیشههای زردشتی و ایرانیان عهد ساسانی با اندیشههای مسلمان شیعی و معتزلی به وجود آورده و این اندیشههای متضاد را در یک انسجام کلی ارائه کرده است.
مهمترین بحث کلامی شاهنامه بحث تقدیر است و اندیشههای مختلفی که حول این باور شکل گرفته است. برخلاف اندیشهی رینگرن که معتقد است « فردوسی به جای ترکیب عناصر اسلامی و زردشتی، دو آموزه را در کنار یکدیگر گذاشته بیآنکه بکوشد آنها را با یکدیگر آشتی دهد » ( رینگرن، 5 و 153 ).
این پژوهش مدعی است که فردوسی این اندیشهها را با هم نه تنها آشتی داده است بلکه در کلیت اثرش یک اندیشهی منسجم از تقدیر ارائه کرده است.
2- تقدیرباوری در شاهنامه
تقدیرباوری یکی از ویژگیهای مهم آثار حماسی است. حاکمیت تقدیر بر جهان و انسان، نماد و نمودی از حاکمیت مطلق الهی بر کل هستی است. این حاکمیت مطلق در زندگی انسانهای در گذشته نمایانتر بوده است و انسان هرچه پیشتر آمده و بر جهان و طبیعت بیشتر مسلط شده است به بعد دیگر این حاکمیت که اختیار و آزادی انسان است، آگاهی و اشراف بیشتری یافته است.شاهنامه فردوسی که گزارشی از اسطوره و تاریخ است و سرنوشت انسانهای نخستین و باستانی را بازگو میکند تجلیگاه این اندیشه است. از طرفی فردوسی به عنوان یک اندیشمند شیعیِ متمایل به اختیار و آزادی انسان و یک شاعر فرهنگسازی است که قصد دارد فرهنگ و تمدن ایرانی را احیا کند و هویت ایرانی - اسلامی مردم ایران را شکل دهد، نمیتواند گزارشی از تقدیرباوری ارائه دهد که یکسره نفی کنندهی اراده انسان و اختیار او باشد.
شاهنامه گزارشی از زندگی و مرگ انسانهای اسطورهای و پهلوانی است. « نخستین چیزی که با مرگ و قتل پهلوانی به خاطر فردوسی راه میجست بیوفایی و بیاعتباری جهان بود، اما فردوسی میگوید در جهانی که همه چیز در آن ناپایدار است باید به نیکی کوشید و کردار و گفتار و اندیشه را به صلاح آورد... فردوسی از تحسر خود بر ناپایداری و بیاعتباری جهان نتیجهی مثبت عملی میگیرد و به افکار کژ و بیراه متوجه نمیشود » ( صفا، 258 ).
در مقدمه شاهنامه و آغاز و فرجام داستانها، فردوسی نقش بیشتری دارد و در این قسمتها باور و اندیشهی او بیشتر نمایان است، در این موارد اندیشهی دینی او و تأکیدش بر نقش انسان و اختیار و آزادی او کاملاً مشهود است و تقدیرباوری و حاکمیت مطلق خدا بر جهان و سرنوشت، نافی اختیار و آزادی انسان نیست. در عین حال در رفتار و گفتار شاهان و پهلوانان و شخصیتهای برجسته شاهنامه گاهی اندیشههایی دیده میشود که با این تفکر فردوسی در تضاد است و آنچه احیاناً موجب سوء برداشت شده است، همین تضادهاست. حضور این تضادها در این اثر عظیم بسیار طبیعی است، اما اگر جغرافیای حرف و شرایط ظهور اندیشهای به دقت بررسی گردد و جهتگیری کلی شاهنامه نیز ترسیم شود، اندیشههای استوار فردوسی در آنها نمایان خواهد شد.
تلقی فردوسی از تقدیر، تلقی یک حکیم شیعی است که به سرنوشت مردمش و رهایی آنان از ستم و ظلم حاکمان میاندیشد. او در پی احیای فرهنگی نهضت شعوبیه است که به استقلال ایران و ایرانی منتهی میشود. او گزارشی از فرهنگ و تمدن ایران باستان ارائه میدهد که به اختیار و آزادی انسان منجر شود و به تلاش و کوشش و مبارزهی او قوام بخشد. طبیعتاً تلقی بعضی از مستشرقان که تقدیرباوری فردوسی را نظاممند و یکپارچه ندانستهاند ( رینگرن، 157 )، تلقی دقیق و کاملی نیست. تقدیرباوری فردوسی با همه تنوع و تکثر و تضادهای ظاهری یک اندیشهی منسجم و هدفمند است. درست است که اندیشههای زروانیسم در متون پهلوی - منابع مکتوب شاهنامه - نمودی گسترده دارد، اما این نظر که فردوسی را ارائه کنندهی صادقی از افکار زروانی تلقی کنیم ( زنر، زروان یا معمای زردشتیگری، 410 ) نظریه دقیقی نیست.
« زروان، خدای زمان است و اغلب در نوشتههای پهلوی با نام زمان از او یاد میشود. در اوستا شخصیتی کوچک و اندک اهمیت دارد. اما از نوشتههای عهد ساسانی برمیآید که او خدایی سخت مورد ستایش تودهی مردم بوده است. خدایی که به عنوان خدای زمان، ذات او جاودانگی است و به عنوان خدای مکان، همهی آفرینش در او است و بیکرانه است و جز او ذاتی بیکرانه نیست. او سرچشمه هستی است او بنمایهی ماده، زمان، قرار کیهانی و سرنوشت است. او هستی کل است. منشأیی ندارد و خود منشأ همه چیز است... او خدای مرگ، خدای داور، خدای قرار و نظم، خدای تاریکی و روشنی و خدای سرنوشت است » ( بهار، 159 ).
« اولین باری که به نام خدای زمان در بین ایرانیان اشاره میشود قرنهای متمادی از ظهور زرتشت گذشته است... زروان یا زمان بیکرانه یکی از ایزدان اوستاست ولی در زمان ساسانیان و سپس تحت تأثیر دین مانی به خدای بزرگ و آفریدگار اصل مبدل میگردد به طوری که در مینوخرد آمده است همه کارهای جهان وابسته به اراده و خواست زروان است که دوران فرمانرواییش بی نهایت بود و قائم به ذات خود میباشد » ( آشتیانی، 158 ).
« زروان به عنوان زمان بیکرانهی غیرقابل درک، و به عنوان زمان کرانهمند، تقدیر است و نمیتوان آن را منحرف ساخت. او قانونی است که نمیتوان آن را تغییر داد... زروان تجسم خدای تقدیر است، مقدر کنندهی بخت خوب و بد خواهیم بود » ( زنر، طلوع و غروب زردشتیگری، 395 و 398 ). با ظهور زروانیسم تقدیر اهمیتی تهدید کننده یافت و آدمی در چنگالش چونان بازیچهای شد ( همان: 319 ).
فردوسی به عنوان یک شاعر تحولخواه و اندیشمند مبارز از زبان شخصیتهای مورد علاقهاش مثل رستم و چه به عنوان دانای کل در جریان داستانها، نقش خودش را ایفا میکند و تقدیر باوری افراطی زروانیسم که نافی اختیار و عمل انسانی است به تقدیرباوری متعادل که با اختیار و عمل آدمی منافاتی ندارد، تبدیل میکند. این باور که « بر کل اشعار او یأسی تقدیرگرایانه سایه افکنده است » همان، 401 )، باور صحیحی نیست. محقق محترم این باور را از مناظرهی زال و موبدان برداشت کرده است و در این قطعه نشانی از تقدیرگرایی عربی - اسلامی نمییابد و نشانی غیرقابل انکار از ایرانیت را در آن میجوید ( زنر، زروان یا معمای زردشتیگری، 369 ) در حالیکه در این مناظره نیز برداشت ایرانی - اسلامی فردوسی نمایان است. زال در پاسخ موبدان دربارهی سرنوشت و تقدیر چنین میگوید:
چنین گفت کز داور داد و پاک *** دل ما پر از ترس و امید و باک
به بخشایش اومید و ترس از گناه *** به فرمانها ژرف کردن نگاه
ستودن مرو را چنان چون توان *** شب و روز بودن به پیشش نوان
... ز فرمان و رایش کسی نگذرد *** پی مور بی او زمین نسپرد
بدانگه که لوح آفرید و قلم *** بزد بر همه بودنیها رقم
جهان را فزایش ز جفت آفرید *** که از یک فزونی نیامد پدید
(202/1) (2)
این سخنان که از زبان زال بیان میشود تفسیری ایرانی - اسلامی از اندیشه تقدیر است و نفی کننده اختیار و آزادی انسان نیست، بلکه از نقش خداوند به عنوان حاکم بر سرنوشت و لوح و قلم و بودنیها حرف میزند و در نهایت از حکم کلی خداوند و قوانین عالم که به وسیلهی خدا آفریده شدهاند، سخن میگوید. در اندیشهی ایرانی - اسلامی اختیار انسان یکی از قواعد عالم است که در تقدیر الهی مقدر شده است.
به اندیشهی ناصواب دیگری نیز از این محقق محترم اشاره میکنیم. زنر معتقد است که « فردوسی تصویری از نگرش زردشتیگری به امور را ارایه میکند که به هیچ روی با اختیار و آزادی که از ویژگیهای بارز تمامی مراحل این دین است، میانهی خوبی ندارد. فردوسی به ما جهانی را نشان میدهد که تحت سیطره بیچون و چرای تقدیر و آسمان و زمانِ قدار است، تقدیری که تلاشهای آدمی و قهرمانیهایش را تباه میسازد » ( زنر، طلوع و غروب زردشتیگری، 348 ). تلقی فردوسی از دین زردشتی تلقی یک دین توحیدی است و چه اختیار و آزادی را از اندیشهی زردشتیان موحد گرفته باشد و چه از افکار شیعیان مختار، در اندیشهی او اختیار و آزادی عمل آدمی کاملاً نمایان است.
مفهوم تقدیر که با کلماتی چون نبشته، بودنی ( بُوِش )، سرنوشت، خواست یزدان و قضا در شاهنامه بیان میشود جلوهی گستردهای دارد که ویژگیهای مهم آن را بررسی میکنیم. به دلیل گستردگی مفهوم تقدیر و تکرار آن در جایجای این اثر، به ناچار فقط قسمتهای مهم و بزنگاههای حوادث را بازگو میکنیم.
2-1- تقدیر یعنی اراده و خواست خدا
تقدیر در بسیاری از موارد در شاهنامه با نام و حکم یزدان پیوند دارد و در حقیقت تقدیر تجلیگاه اراده و خواست کلی خداوند است. هر کاری که در جهان انجام میشود به نوعی از خواست و ارادهی خدا سرچشمه میگیرد. وقتی سام، زال را در بیابانی رها میکند و سیمرغ زال را شکار میکند و به عنوان طعمه به نزد بچههایش میبرد، خواست یزدان زال را نجات میدهد و بچههای سیمرغ به زال مهر میورزند.سوی بچگان برد تا بشکرند *** بدان نالهی زار او ننگرند
ببخشود یزدان نیکو دهش *** همه بودنی داشت اندر روش
... شگفتی بدو برفگندند مهر *** بماندند خیره در آن خوب چهر
167/1
کاوسشاه تحت تأثیر دیو، قصد سفر به آسمان را دارد و میاندیشد که گردان سپهر و چرخ با او همنوا هستند در حالیکه نمیداند خداوند یزدان همه کاره است و اینها را آفریده است.
گمانش چنانبُد که گردان سپهر *** ز گیتی مرو را نمودهست چهر
ندانست کین چرخ را مایه نیست *** ستاره فراوان و یزدان یکیست
96/2
کاوس از آسمان به زمین میافتد ولی نمیمیرد، چون تقدیرش چنین بوده است که زنده بماند تا سیاوش از او بدنیا بیاید.
نکردش تباه از شگفتی جهان *** همه بودنی داشت اندر نهان
سیاوش ازو خواست آمد پدید *** ببایست لختی چمید و چرید
97/2
سیاوش در نیایشهایش خدای جهان آفرین را ستایش میکند و او را خالق همه چیز و توانا و قادر بر هر کاری میداند.
سپاس از خدای جهان آفرین *** کزویست پرخاش و آرام و کین 287/2
بدان دادگر کین جهان آفرید *** سپهر ودد و دام و جان آفرید 372/2
توانا و دانا و دارنده اوست *** خرد را و جان را نگارنده اوست
... خداوند کیوان و خورشید و ماه *** کزویست پیروزی و دستگاه
خداوند هستی و هم راستی *** وگر نیستی خواهد و کاستی 420/2
پیروزی در میدان جنگ داد و بخشش خداست و به مردانگی و فزونی سپاه ربطی ندارد. فغفور چین به اسکندر میگوید: سبب پیروزی تو خواست خدا بود.
تو دادِ خداوند خورشید و ماه *** ز مردی مدان وز فزونی سپاه
چو فرجامشان روز رزم تو بود *** زمانه نه کاهد نه خواهد فزود
109/6
خسرو پرویز به بهرام میگوید که هرکس که به سروری میاندیشد، به آن نمیرسد. باید ببینیم که خواست خدا چیست ؟
ترا دل در اندیشه مهتریست *** ببینیم. تا خواست یزدان به چیست
19/8
خداوند صاحب همه جهان و جهانیان است. اوست که بزرگی و سعادت و توانایی را به انسان بخشیده است.
خداوند ماه و خداوند هور *** خداوند فرّ و خداوند زور
بزرگی و نیکاختری زو شناس *** وزو دار تا زنده باشی سپاس
157/8
تقدیر را باید حکم کلی خداوند تلقی کرد. از طرفی تقدیر با تدبیر انسان منافاتی ندارد. تقدیر یعنی قوانین عام عالم و در این قوانین برای انسان اختیار و آزادی عملی مشخص شده است.
پیروزی و موفقیت در دست خداست، اما برای پیروز شدن باید تلاش کنیم و به خدا پناه ببریم. کیخسرو به سپاهیانش توصیه میکند.
ز یزدان سپاه و بدویم پناه *** که او داد پیروزی و دستگاه
156/4
خواست خدا چنین بود که ترکان ستمگر عقل و خردشان را از دست بدهند و ما بر آنان غلبه کنیم.
چنین کردشان این زمان دادگر *** نه رای و نه دانش نه پای و نه پر
بدو دست یازم که او یار بس *** ز گیتی نخواهم به فریاد کس 161/4
ز دشمن ستاند رساند به دوست *** خداوند پیروزگر یار اوست
170/4
فردوسی توضیح میدهد که خواست و فرمان خدا چنین است که شاه بیدادگر هلاک میشود.
چنین بود فرمان یزدان پاک *** که بیدادگر شاه گردد هلاک
187/4
هیچکس از فرمان کلی خدا نمیتواند سرپیچی کند. خاقان چین میگوید:
ز فرمان یزدان کسی نگذرد *** چنین داند آن کس که دارد خرد
209/8
2-3- مرگ: حکم قطعی تقدیر
یکی از مواردی که حکم قطعی خداوند نمودی سخت و قاطع و گاهی دل آزار دارد، ماجرای مرگ حتمی انسان در دنیاست. در همه ادیان تأکید شده است که زمان مرگ انسان را فقط خدا میداند و هیچ کس نمیتواند با تدبیر و کوشش از چنگال مرگ رهایی یابد. مرگ سرنوشت حتمی آدمی در دنیاست. در شاهنامه پهلوانان همه چیز را تغییر میدهند، حتی زمانه و بخت و اختر را؛ اما نمیتوانند در برابر مرگ چارهای بیندیشند.چو با مرگ کوشش نداردت سود *** کنون رزم رستم بباید شنود
101/2
مرگ جزء امور قطعی است و انسان نمیتواند از آن بگریزد و انسان نمیتواند چشم جهان و جهانیان را بدوزد و از نیاز نمیتواند نجات یابد.
نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت *** نه چشم جهان کس به سوزن بدوخت
به پرهیز هم کس نرست از نیاز *** جهان جوی ازین سه نیابد جواز
11/2
حال که زمان مرگ را خداوند تعیین کرده است پس نباید غم غصه خورد، بلکه باید به شادی زیست و از نعمتهای جهان بهره برد و به دنیا دلبستگی نداشت. رنج و گنج جهان یکسان است و در هر حال انسان در برابر مرگ سر تسلیم فرود میآورد.
جهاندار بر چرخ چونین نبشت *** به فرمان او بر دهد هرچه گشت
بیا تا به شادی دهیم و خوریم *** چو گاه گذشتن بود بگذریم
چه بندی دل اندر سرای سپنج *** چه یازی به رنج و چه تازی به گنج
311/2
با تلاش و کوشش نمیتوان از مرگ تعیین شده رهایی یافت. وقتی سهراب به جنگ ایرانیان میاید برای شناسایی پدرش رستم بسیار میکوشد، اما این تلاشها به ثمر نمیرسد، چون مقدر است که او به دست پدر کشته شود.
نبشته به سر بر دگرگونه بود *** ز فرمان نهکاهد نه هرگز فزود 161/2
... نشان پدر جست و با او نگفت *** همی داشت آن راستی در نهفت
تو گیتی چهسازی که خودساختهست *** جهانبان ازین کار پرداختهست
زمانه نبشته دگرگونه داشت *** چنان کو گذارد بباید گذاشت
163/2
در این جنگ مهر پدر و فرزندی نیز نمیجنبد و فرمان تقدیر اجرا میشود.
جهانا شگفتا که کردار تست *** هم از تو شکسته هم از تو درست 171/2
ازین دو یکی را نجنبید مهر *** خرد دور بُد مهر ننمود چهر
نداند همی مردم از رنج و آز *** یکی دشمنی راز فرزند باز
172/2
در ماجرای مرگ سیاوش نیز حکم تقدیر فرمانرواست و در برابر آن غم و اندیشه سودی ندارد. در این موارد تکیه به فرمان تقدیر به انسان آرامش میدهد.
کنون بودنی هرچه بایست، بود *** ندارد غم و درد و اندیشه سود
367/2
در مرگ رستم، پهلوان آرمانی شاهنامه، فردوسی سخن خویش را به اوج میرساند و میگوید که راز مرگ و زمان و موقعیت آن مشخص نیست و هیچ موجودی در برابر مرگ اختیاری ندارد.
چنین است کار جهان جهان *** نخواهد گشادن به ما بر نهان
به دریا نهنگ و به هامون پلنگ *** همان شیر جنگاور تیز چنگ
ابا پشه و مورد در چنگ مرگ *** یکی باشداید بُدن نیست برگ
450/5
فردوسی میگوید که در این جهان پُر از رنج که مرگ نیز حتمی است، بهتر است انسان کارهای نیک انجام دهد تا در سرای آخرت کامروا شود.
چه جویی همی زین سرای سپنج *** کز آغا رنجست و فرجام رنج
بریزی به خاک ار همه ز آهنی *** اگر دین پرستی ور آهرمنی
تو تا زندهیی سوی نیکی گرای *** مگر کام یابی به دیگر سرای
461/5
در جهان آخرت فقط کارهای نیک انسان به ما کمک او میاید. پس بهتر است که انسان خودش از نعمتهای دنیا استفاده کند و به دیگران نیز ببخشد و میراثی برای دیگران نگذارد.
اگر بودن اینست شادی چراست *** شد از مرگ درویش با شاه راست
بخور هرچه بر زی پسر را مکوش *** به مرد خردمند بسیار گوش
نگیرد تُرا دست جز نیکوی *** گر از پیر دانا سخن بشنوی
467/5
رودابه مادر رستم نیز آنچه دارد به درویشان میبخشد تا روان رستم در آن جهان شاد شود.
به درویش داد آنچِ بودش نهان *** همی گفت با کردگار جهان
کهای برتر از نام و از جایگاه *** روان تهمتن بشوی از گناه
بدان گیتیش جای ده در بهشت *** برش ده ز تخمی که ایدر بکشت
465/5
حال که همه طعم مرگ را خواهند چشید و چه مرگ را داد و چه ستم بنامیم او کار خویش میکند، بهتر است که شکیبایی پیشه کنیم و به دنبال نام نیک باشیم و از مرگ غمگین نشویم.
وزان پس فرستاد نزد بلاش *** که شاها تو از مرگ غمگین مباش
که این درد هرکس بخواهد چشید *** شکیبایی و نام باید گزید
ز باد آمده باز گردد به دم *** یکی داد خواندش و دیگر ستم
34/7
هیچکس از دست مرگ رهایی نمییابد.
رها نیست از مرگ پران عقاب *** چه در بیشه شیر و چه ماهی در آب 107/8
2-3- رفتار انسانها در برابر احکام قطعی تقدیر
نه تنها حکم مرگ قطعی است بلکه سایر احکام تقدیر نیز قطعی است، اما نکته مهم این است که این احکام، کلی است و قابل پیشبینی نیست و انسان از آن بیخبر است در نتیجه انسان باید با تدبیر و خرد زندگی کند و نسبت به مرگ و سایر احکام تلخ تقدیر شکیبا باشد و آرامش خویش را حفظ کند و حتی در مواردی که ستارهشناسان حادثهای را پیشبینی کردهاند میتوان با نگاهی مثبت به آن حادثه نگریست و کاری انجام داد... پس احکام قطعی تقدیر مسؤولیت انسان را نفی نمیکنند، اما رفتار انسانها در برابر احکام تقدیر متفاوت است که به بررسی آنها میپردازیم.2-3-1- فرار از مسئولیتپذیری
انسانهای خطاکار و منفی برای فرار از مسؤولیت در قبال کارهایشان به حکم تقدیر استناد میکنند. این نوع رفتار برای نخستین بار در شاهنامه به ابلیس نسبت داده شده است. ابلیس شانه ضحاک را میبوسد. دو مار سیاه از دوش ضحاک میروید، هرچه سر مارها را قطع میکنند دوباره سر برمیآورند. پزشکان به چارهجویی مینشینند. ابلیس به چهره پزشکی ظاهر میشود و میگوید این خواست تقدیر است و باید که به مارها غذا بدهید تا آرامش بیابند.بدو گفت کین بودنی کار بود *** بمان تا چه گردد نباید درود
خورش ساز و آرامشان ده بخورد *** نباید جزین چارهیی نیز کرد
50/1
سلم و تور، ایرج را میکشند و برای عذرخواهی و توجیه کارشان فرستادهای به نزد پدر میفرستند و خطاهای فاحش خویش را به قضا و تقدیر نسبت میدهند.
نبشته چنین بودمان از بوش *** به رسم بوش اندر آمد روش
هژبر جهانسوز و نر اژدها *** ز دام قضا هم نیابد رها
129/1
کاوس به دلیل دیر آمدن رستم به جنگ، نسبت به او تندی میکند و با عصبانیت به او بیاحترامی میکند. بزرگان درگاه، کاوس را به خاطر این تندی سرزنش میکنند و او در توجیه کار خویش میگوید:
که تندی مرا گوهرست و سرشت *** چنان رست باید که یزدان بکشت
151/2
افراسیاب در توجیه کشتن سیاوش، مرگ او را به خدا و تقدیر نسبت میدهد و از خودش رفع مسؤولیت میکند.
بدین کارِ او کس گنهکار نیست *** مرا با جهاندار پیکار نیست 90/4
چنین خواست و این بودنی کار بود *** مرا با تو از دل چه آزار بود؟
91/4
2-3-2- تلاش بیشتر و چاره اندیشی
انسان در برابر تقدیر کاملاً بیاختیار نیست؛ بلکه اختیار و تلاش آدمی یکی از مصداقهای تقدیر الهی یا حکم کلی اوست. همچنانکه در مباحث قبلی مشخص شد انسان در قبال کارهایش مسئول است، و نباید در برابر تقدیر تسلیم محض باشد و منفعلانه برخورد کند.فردوسی تحت تأثیر تقدیر باوری مثبت شیعه به تلاش و کوشش انسان بسیار بها میدهد و در جایجای شاهنامه آن را یادآوری میکند. او در مقدمه داستان کیکاوس میگوید که رابطه پدر و پسر مانند درخت و شاخه است. اگر پسری کار خطایی بکند، خودش مسؤول است، اگر کسی از حرف راهنما سرپیچی کند و از راه درست منحرف شود از روزگار جفا میبیند. رسم جهان این چنین است. جهانی که ناپایدار است و به کسی وفا نمیکند. اگر کسی رسم بد زمانه را دریابد، نمیخواهد در این دنیا زیاد زنده بماند.
گر او بفگند فر و نام پدر *** تو بیگانه خوانش مخوانش پسر
گر او گم کند راه آموزگار *** سزد گر جفا بیند از روزگار
چنین است رسم سرای کهن *** سرش هیچ پیدا نبینی ز بن
چو رسم بدش باز یابد کسی *** نخواهد که ماند بدو در بسی
3/2
در اواخر شاهنامه از زبان انوشیروان میگوید همه جهان در فرمان خداست و بد و نیک در اختیار خداوند است. او خوبیها را از جانب خداوند میداند و بدیها را به خویش نسبت میدهد و در حالت بیم و امید به سر میبرد و در قبال نیکیها سپاسگزار خداست و در هنگام بدی در دل از خدا میهراسد.
نخست آفرین کرد بر کردگار *** جهاندار پیروز و پروردگار
به فرمان اویست گیتی به پای *** همویست بر نیک و بد رهنمای
کسی را که خواهد، کند ارجمند *** ز پستی برآرد به چرخ بلند
... به هر نیکیی زو شناسم سپاس *** وگر بدکنی، زو دل اندر هراس
نخواهم که جان باید اندر تنم *** اگر بیم و اومید ازو برکنم
264/7
در حوادث اصلی شاهنامه نیز شاهان و پهلوانان به محض اینکه خطری احساس میکنند و یا حادثهای در حال اتفاق افتادن است به جای پناهنده شدن به تقدیر و سرنوشت و ترس و فرار از مسئولیت، موبدان و بزرگان و خردمندان و ستارهشناسان را جمع میکردند و به چارهجویی میپرداختند. مثلاً در ماجرای عشق زال به رودابه وقتی زال خواستهی خودش را در نامهای به پدرش میگوید، سام بسیار متحیر میشود. عشقِ زال مرغ پرورده و رودابهی دیوزاد که ایرانی نیست او را بسیار نگران میکند. دلش خسته و تنش زار میشود و به خواب میرود.
چو برخاست از خواب با موبدان *** یکی انجمن کرد با بخردان
گشاد این سخن بر ستاره شمر *** که فرجام این بر چه یابد گذر
209/1
2-3-3- توسل به تقدیر برای حفظ آرامش
گاهی قهرمانان شاهنامه در هنگام مواجه شدن با فاجعهای یا مثیبت غیرقابل تحمل، برای تحمل آن واقعه به تقدیر و خواست خداوند تکیه میکنند. اگر باور به تقدیر و سرنوشت وجود نداشته باشد، شاید بعضی از ماجراها را نتوان تحمل کرد. از بُعد روانشناسی اینگونه تکیه کردن به تقدیر بسیار راهگشا و کارساز است و نه تنها نفی کنندهی مسئولیت انسان نیست، بلکه آدمی ضمن پذیرش مسؤولیت خویش، فاجعههای غیرقابل تحمل را با حواله کردن به تقدیر تحملپذیر میکند.یکی از مهمترین این واقعهها ماجرای کشته شدن سهراب به دست پدرش رستم است. وقتی که رستم، سهراب را زخمی میکند و سهراب در آستانهی مرگ است و راز خویش را میگوید و رستم متوجه همق فاجعه میشود، بیقراری میکند و به شدت گریه میکند و موی خویش را میکند. سهراب با تأکید به تقدیر به رستم دلداری میدهد.
همی ریخت خون و همی کند موی *** سرش پر ز خاک و پر از آب روی
بدو گفت سهراب کین بتریست *** به آب دو دیده نباید گریست
ازین خویشتن خستن اکنون چه سود؟ *** چنین بود و این بودنی کار بود
187/2
وقتی آخرین چارهگری رستم فایدهای ندارد، قصد خودکشی دارد ولی گودرز مانع این کار میشود و به رستم میگوید که همه خوایه مرد چه پیر و چه جوان، چه پادشاه و چه سپاهی. هیچ کس جاوید نمیماند.
وگر زین جهان این جوان رفتنیست *** به گیتی نگه کن که جاوید کیست
شکاریم یکسر همه پیش مرگ *** سری زیر تاج و سری زیر ترگ
191/2
بعد از مرگ سهراب، فردوسی میگوید:
چنینست کردار چرخ بلند *** به دستی کلاه و به دیگر کمند 194/2
چو شادان نشیند کسی با کلاه *** به خم کمندش رباید ز گاه
چرا مهر باید همی بر جهان *** بباید خرامید با همرهان
195/2
کیخسرو فرمانروایی هندوستان را به فرامرز پسر رستم میبخشد. رستم در فراق پسر غمگین میشود و به سراغ شراب میرود و با تأکید به مرگ بزرگان چون فریدون و فرزندانش منتظر سرنوشت میماند و تأکید میکند که با وجودی که در برابر تقدیر تلاش ما ثمری ندارد، اما بازهم تلاش میکنیم. در حقیقت میتوان گفت بعد از همه تلاشها و برنامهریزیها به میدان جنگ میروند و برای حافظ آرامش و تقویت شجاعت به تقدیر تکیه میکنند.
همی گفت: شادی ترا مایه بس *** به فردا نگوید خردمند کس
کجا تور و سلم و فریدون کجاست *** همه ناپدیداَند با خاک راست
... ببینیم تا دست گردان سپهر *** برین جنگ سوی که آرد به مهر
بکوشیم و از کوشش ما چه سود *** کز آغاز بود آنچِ بایست بود
24/3
وقتی رستم در جنگ با اسفندیار زخمی میشود و با درماندگی به میان سپاه خویش باز میگردد، همهی سپاهیان بخصوص زال بسیار ناراحت میشود. رستم به آنان دلداری میدهد.
بدو گفت رستم کزین غم چه سود *** که این ز آسمان بودنی کار بود 394/5
... برستم من از چنگ آن اژدها *** ندانم کین خسته یابم رها
396/5
زال با حفظ آرامش به فکر چارهگری میافتد و به سراغ سیمرغ میرود و چارهگری سیمرغ نیز مفید واقع میشود.
همه کارهای جهان را دَرَست *** مگر مرگ را کان در دیگرست
یکی چاره دانم من این را گزین *** که سیمرغ را باز خوانم برین
396/5
بیژن میگوید باید تلاش کرد و کار سرنوشت و زمانه در دست خداست. پس چرا غمگین شویم. سزاوار است که دل به غم نسپاریم و شاد زندگی کنیم.
نبشته مگر بر سرم دیگرست *** زمانه به دست جهان داورست
اگر بودنی بود، دل را به غم *** سزد کر نداری، نباشی دژم
46/4
نتیجهگیری:
بدون شک حکیم ابوالقاسم فردوسی به عنوان یک شاعر شیعی در برابر اندیشههای ناصواب شاهنامههای منثور بیتفاوت نیست. او ضمن امانتداری نسبت به اصل داستانها، اندیشههای توحیدی خویش را نیز در خلال داستانها ارائه میدهد. تلفیقی که او از اندیشههای زردشتی و ایرانیان عهد ساسانی با اندیشههای مسلمان شیعی به وجود میآورد به یک گزارش موحدانه ختم میشود.اگرچه در میان شیعیان نیز گرایشات منفی تقدیرگرایی وجود دارد و برداشتهایی که یکسره نافی تلاش و کوشش است، اما اکثریت حکیمان شیعه به اختیار و آزادی انسان و حاکمیت اراده آدمی بر سرنوشت خویش تأکید دارند. فردوسی نیز همین نظر را دارد.
تقدیر، نفی کنندهی تدبیر آدمی نیست. انسان نباید کار خویش را به تقدیر و بخت حواله دهد. تقدیر و بخت کار خویش میکنند و تدبیر و عقل انسان نیز باید به کار خویش مشغول باشند. انسان مسؤول اعمال خویش است و در مواقع حساس باید تصمیمات درستی بگیرد. انسان نباید بیهوده خودش را به خطر بیندازد. فریدون به فرزندش ایرج توصیه میکند که نباید جان با ارزش را بیهوده به دهان اژدها سپرد. اگر کسی این کار را بکند زهر گزندهای نصیبش میشود. آفرینش اژدها اینگونه اقتضا میکند که زهر گزنده نصیب دیگران بکند.
ولیکن چو جانی شود بیبها *** نهد بخرد اندر دم اژدها
چه پیش آیدش ؟ جز گزاینده زهر *** کهش از آفرینش چنین است بهر
116/1
در بسیاری موارد انسان نتیجهی اعمال خویش را در همین دنیا میبیند. اعمال انسانی مانند درختی است که کاشته است، محصول خوب و بد درخت به انسان مربوط میشود. منوچهر در میدان جنگ به سلم میگوید:
درختی که پروردی آمد به بار *** ببینی برش را کنون در کنار
گرش خار بارست خود کشتهیی *** وگر پرنیان است خود رشتهیی
151/1
نقش مهم انسان و تأکید بر اختیار و مسؤولیت انسان نباید او را از خدا غافل سازد. تدبیر آدمی به معنی ترک توکل نیست. با تلاش و کوشش باید به خدا توکل جست و از او یاری طلبید. در کارهای دشوار اگر انسان به خدا پناه ببرد، خدا مشکل او را حل میکند. رودابه عاشق زال است و موانع وصال بسیار زیاد است. خدمتگزارانش به او میگویند که تاکنون خداوند آرزوهای تو را برآورده ساخته، در نتیجه این کار هم به سرانجامی میرسد.
که یزدان هرآنچت هوا بود داد *** سرانجام این کار فرخنده باد
198/1
رستم ضمن تأکید بر زور و بازوی خویش، یاری خدا را فراموش نمیکند.
جهان آفریننده یار من است *** دل و تیغ و بازو حصار من است
347/1
فردوسی دینداری موحد است و به ایرانیان هویت واحد ایرانی - اسلامی بخشیده است. این هویت در سراسر شاهنامه مشهود است. دینداری او دچار ثنویت و دوگانگیپرستی نمیشود و او به خدای زمان و خدایان دیگر اعتقادی ندارد. تأکید او بر مفاهیمی چون تأثیرات تقدیر و زمانه و اختر و بخت به معنی تقابل با خدا نیست، بلکه همه اینها کارگزاران خدایند و نشانهی عظمت و قدرت اویند. او خدای یکتایی است که حاکم بر زمان و زمین و بر هست و نیست است. این موضوع را از زبان خودش و شاهان و پهلوانان بیان میکند.
خداوند هست و خداوند نیست *** همه بندگانیم و ایزد یکیست
205/1
پینوشتها:
1. استادیار دانشگاه پیام نور
کتابنامه :- آشتیانی، جلالالدین. (1374). زرتشت ( مزدیسنا و حکومت )، چاپ هفتم، تهران: شرکت سهامی انتشار.
- بهار، مهرداد. (1375). پژوهشی در اساطیر ایران ( پاره نخست و پارهی دویم )، ویراستار کتایون مزداپور، تهران: آگاه.
- حقشناس، محمدعلی (1370). مقالات ادبی، زبانشناختی، تهران: نیلوفر.
- ریاحی، محمدامین. (1380). فردوسی، تهران: طرح نو.
- رینگرن، هلمر. (1388). تقدیرباوری در منظومههای حماسی فارسی ( شاهنامه و ویس و رامین )، ترجمه ابوالفضل خطیبی، تهران: هرمس.
- زنر، آر. سی. (1384). زروان یا معمای زردشتیگری، ترجمه تیمور قادری، تهران: امیرکبیر.
- ــــ،. (1384). طلوع و غروب رزدشتیگری، ترجمه تیمور قادری، تهران: امیرکبیر، 1
- صفا، ذبیحالله. (1364). حماسهسرایی در ایران، چاپ چهارم، تهران: امیرکبیر.
- فردوسی، ابوالقاسم. (1386). شاهنامه ( دوره 8 جلدی )، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی.
منبع مقاله :
مجموعه مقالههای شاهنامه و پژوهشهای آیینی؛ (1392) به کوشش فرزاد قائمی، ویراستهی سیما ارمی اول، مشهد، مؤسسهی چاپ و انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، چاپ نخست.
/ج