نویسنده: محسن حبیبی
"صحبتی را که میان دو شخص یا بیشتر رد و بدل میشود، یا آزادانه در ذهن شخصیت واحدی در اثری ادبی (داستان، نمایشنامه، شعر و ...) پیش میآید گفت و گو مینامند. در قصههای کوتاه و بلند فارسی، گفت و گو جزو روایت قصه است و از خود حد و رسمی ندارد. میان روایت قصه و گفتوگو، فاصله و نشانهای نیست. گفتوگوهای شخصیتها یا قهرمانهای قصه به دنبال روایت قصه میآید. در واقع گفت و گو از خود استقلال ندارد و جزو پیکرهی روایت قصه است." (میرصادقی، 1385 ...).
در قصه شهر نیز چنین است: شهر مکان گفتوگویی دائمی بین انسان (ساکن و عابر)، فضای کالبدی شهر (کوچه، خیابان، میدان و ...) و فضاهای ذهنی شهر (نماد و نشانه و ...) است، گفتو گویی که در هر زمانهای در زمان، موقعیت، مکان و حال و هوای آن را تعریفی مجدد میکند.
میرزادهی عشقی در شعر "سه تابلو" خود (1303) نمونهای از این گفتوگو را توصیف میکند. در تابلو اول، هنگامی که در درهی دربند، پسر تهرانی (نماد فرد مدرن و شهر مدرن) دختر شمیرانی (نماد فرد سنتی و شهر ماقبل مدرن) را شیفته و بیقرار نوپردازی و فریفتهی سلیقههای آن باز مییابد، عشقی چنین میسراید:
"کشید نعره که امشب بهشت: "دربند" است
رسد به آرزویش هر که آرزومند است
دو دست من به سر زلف یار پیوند است
بریز باده به حلقم که دست من بند است."
(میرزادهی عشقی، ص 178).
تسلیم به نووارگی و نوپردازی - شبیه به همانی که فاوست در شیفتگی و دلدادگی گرچن (مارگریت) مییابد - همانی است که تهران خود در برخورد با نووارگی اروپایی تجربه کرده است و اکنون خود به عامل نوپرداز تبدیل شده و دیگر شهرها را به خود میکشاند و الگوی مدرن خود را به آنها تحمیل میکند، همانگونه که پسر تهرانی، مریم (دختر شمیرانی) را وادار میکند تا به گسست از ارزشهای جهان کهن تن در دهد. تهران نیز تجریش را به گسست از ارزشهای پایای فضایی و کالبدی، هنجاری و رفتاریاش وا میدارد و ارزشهای نوپرداز خود را جایگزین آنها میکند و روندی از تخریب و نوسازی دائمی، ویژگی اصلی نووارگی (مدرنیته)، را به آنها تحمیل میکند. (حبیبی، شکوهی، 1388، 104 - 93).
عشقی با ظرافت و دقت خاصی از عبارت "بهشت، دربند است" استفاده میکند که نشان از طبیعت بکر و دستنخوردهی تجریش دارد، که برای تهران نوپرداز مکانی خواهد بود برای دستاندازهای آتی و نوپرداز آن در همهی ابعاد اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و کالبدی فضایی.
صادق هدایت نیز در داستان "بوف کور" وصفی از گفت و گوی انسان و شهر را به دست میدهد: "آفتاب بالا میآمد و میسوزانید. در کوچههای خلوت افتادم، سر راهم خانههای خاکستری رنگ به اشکال هندسی عجیب و غریب: مکعب، منشور، مخروطی با دریچههای کوتاه و تاریک دیده میشد. این دریچهها بی در و بست، بیصاحب و موقت به نظر میآمدند. مثل این بود که هرگز یک موجود زنده نمیتوانست در این خانهها مسکن داشته باشد. خورشید مانند تیغ طلایی از کنار سایهی دیوار میتراشید و بر میداشت. کوچهها بین دیوارهای کهنه سفید کرده ممتد میشدند، همه جا آرام و گنگ بود. مثل اینکه همهی عناصر قانون مقدس آرامش هوای سوزان، قانون سکوت را مراعات کرده بودند. به نظر میآمد که در همه جا اسراری پنهان بود، به طوری که ریههایم جرأت نفس کشیدن را نداشتند. یک مرتبه ملتفت شدم که از درواه خارج شدهام." (بوف کور، صص 66 و 67).
وصفی چنین زیبا از شهر نوپرداز با کوچههای خلوت و خانههای خاکستری رنگ با اشکال هندسی خالص، با دریچههای کوتاه و بسته، موقتی و بیصاحب، بیهیچ زندگی، بیسابقه است. هدایت با صراحت به وصف شهر نوگرا (مدرنیست) پرداخته است. اشارههایی مانند "اشکال هندسی"، "موقت" بودن، و رنگ "خاکستری" دال بر ویژگیهایی هستند که در اندیشهی مدرنیسم جایگاهی ویژه دارند. نظم هندسی، خردگرایانه و ایستای معماری مدرن در اشکالی نظیر مکعب، منشور و مخروط تبلور مییابد. از سوی دیگر موقت بودن مهمترین ویژگی تفکر معماری نوگرا است، که قرار نیست چیزی را برای باقی ماندن برپا دارد، هر چیزی برای تخریب شدن ساخته میشود تا از نو سلیقهای جدید از آن سر باز زند و همین موقتی بودن یکی از ابعاد مهم در نوگرایی است. از دستی دیگر، رنگ خاکستری نیز جلوهای کوبیستی از معماری نوگراست. بیرنگی و یکسانی نشان از انسان بیولوژیک موردنظر نوگرایان (مدرنیستها) است. سکوت، خلوتی، آرام و گنگ بودن و بیگانگی همه عناصر مقدس مدرنیسم هستند و نشانهای از شهر نوپرداز.
"از دریچهی اتاقم به بیرون نگاه کردم، یک درخت سیاه با در دکان قصابی که تخته کرده بودند، پیدا بود - سایههای تاریک، درهم مخلوط شده بودند. حس میکردم که همه چیز تهی و موقت است. آسمان سیاه و قیراندود، مانند چادر کهنه سیاهی بود که به وسیلهی ستارههای بیشمار درخشان سوراخ سوراخ شده باشند. در همین وقت صدای اذان بلند شد... صدای نالهی سگی از لابهلای اذان صبح شنیده میشد... در این وقت صدای یکدسته گزمهی مست از توی کوچه بلند شد که میگشتند و شوخیهای هرزه با هم میکردند. بعد دستهجمعی زدند زیر آواز". (بوف کور صص 80 و 81).
تصویری که از درون پنجره دیده میشود تنها گفت وگوی داستانسرا با خود نیست، گفت و شنودی است بین او و شهر از طریق پنجره، و باز شهر نوپرداز حسی از تهی بودن و موقتی بودن خود را القا میکند. دوگانگی و تزاحم فلسفی بین فریادهای گزمههای مست و صدای اذان، حکایت از همان گفتوگوی فرد مدرن و شهر مدرن با گذشته دارد، گفتوگویی گاه از سر نیاز و هجو و گاه از سر پیروزی و سرمستی. و باز رنگ شهر نوپرداز خاکستری است و بیرنگ که در نهایت خود به سیاهی میل میکند و سیاهی در سایه تعریف میشود. سایه یکی از اصول معماری، نقاشی و هنجارهای تجسمی کوبیستی و یکی از اصول پایهای برای نمایش احجام است. هدایت با تأکید بر این موضوع، در جستوجوی مفهومی دیگر از مدرنیته است، مفهومی که به تهی بودن و پوچ بودن ره میبرد. هیچ چیز دیگر پابرجا نیست، موضوعی که به خوبی از آواز زنگیان مست نیز مستفاد میشود. فرد مدرن نه تنها در نویسنده و ناظر و راوی تجلی میکند که در گزمههای مست نیزرخساره مینماید.
و باز "شلاق در هوا صدا کرد، اسبها نفس زنان به راه افتادند. خیزهای بلند و ملایم بر میداشتند، پاهای آنها آهسته و بیصدا روی زمین گذاشته میشد. صدای زنگولهی گردن آنها به آهنگ مخصوصی مترنم بود. از پشت ابر ستارهها مثل حدقهی چشمهای براقی که از میان خون دلمهی شده سیاه بیرون آمده باشند روی زمین را نگاه میکردند. آسایش گوارایی سرتاپایم را فرا گرفت... درختهای پیچ در پیچ با شاخههای کج و کوله مثل این بود که در تاریکی از ترس اینکه مبادا بلغزند و زمین بخورند، دست یکدیگر را گرفته بودند. خانههای عجیب و غریب به شکلهای بریده بریدهی هندسی با پنجرههای متروک سیاه کنار جاده رج کشیده بودند، ولی بدنهی دیوار این خانه مانند کرم شبتاب تشعشع کدر و ناخوشی از خود متصاعد میکرد، درختها به حالت ترسناکی دستهدسته، ردیف ردیف، میگذشتند و از پی هم فرار میکردند، ولی به نظر میآمد که ساقهی نیلوفرها تو پای آنها میپیچیدند و زمین میخوردند. بوی مرده، بوی گوشت تجزیه شده همهی جان مرا فرا گرفته بود.» (همان، صص 37 و 38).
در این قطعه نیز، شهر با عناصری مانند رنگ، صدا، نور و بو، تصویری از خود را در سیمای ذهنی راوی ایجاد میکند. حس مبهم آرامش و ترس همراه با یکدیگر در تلفیق عناصر طبیعی و مصنوع، دوگانهای وهمانگیز را در فضا ترسیم میکند. تأکید مجدد بر اشکال هندسی خانهها و رنگ سیاه نیز در این توصیف مشهود است. علاوه بر این جان بخشیدن و شخصیت دادن به عناصر فضا مانند درختان را میتوان در مفهوم اکسپرسیونیستی و امپرسیونیستی فضای شهری در ذهن فرد مدرن جستوجو کرد. شهر مدرن به گونهای لحظهای و زمانهای در ذهن فرد مدرن مینشیند و به خیال او میپیوندد. دیوارهای کالبدی شهر، به فضایی ره میبرد که در ورای دیوارهای شهر پنهان است. شهر مدرن در پس دیوارهای کالبدی خود، ذهنیتی را روایت میکند که با ذهن راوی یا شنونده و بینندهی آن برابر مینشیند. شهر کهن قصهای یگانه داشت به بلندای تاریخ خود. شهر مدرن قصهای بس متفاوت دارد. منطبق بر ذهن راویان متعدد خود، که هر کدام در هر زمانهای رنگ و بو و طعم مورد نظر خود را بر شهر میزند و شهر را در لحظه تعریف میکند. شهر مدرن و نوپرداز بیش از آنکه حال را در گستردگی آن طرح کند، بر لحظههای زیستشدهای تکیه دارد که ساکنان و عابرانش بدان حیات بخشیدهاند و خود جزیی از این حیات شدهاند. لحظههای زیستشدهای که خود را در خاطرهی فرد مدرن ثبت میکنند و در حافظهی جمعیت شهر مدرن جای میگیرند.
منبع مقاله :
حبیبی، سیدمحسن؛ (1391)، قصهی شهر؛ تهران، نماد شهر نوپرداز ایرانی، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم