روایت در قصه‌ی تهران

"لحن، شیوه‌ی پرداخت نویسنده به اثر است به طوری که خواننده آن را حدس بزند، درست مثل لحن صدای گوینده‌ای که ممکن است طرز برخورد او را با موضوع و مخاطبش نشان بدهد، مثلاً تحقیرآمیز، نشاط‌آور، موقرنه، رسمی یا...
سه‌شنبه، 19 آبان 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روایت در قصه‌ی تهران
 روایت در قصه‌ی تهران

 

نویسنده: محسن حبیبی




 

 

"لحن، شیوه‌ی پرداخت نویسنده به اثر است به طوری که خواننده آن را حدس بزند، درست مثل لحن صدای گوینده‌ای که ممکن است طرز برخورد او را با موضوع و مخاطبش نشان بدهد، مثلاً تحقیرآمیز، نشاط‌آور، موقرنه، رسمی یا صمیمی باشد" (میرصادقی، 1385، ص 523).
قصه‌ی شهر نیز همچون هر قصه‌ی دیگری از لحن بهره می‌برد. "در شهر، هر بنا نقشی واژه‌ای می‌یابد. مجموعه‌‌ی بناها جمله را شکل می‌دهند. محله‌ها فصول و متون را می‌سازند و شهر کتاب می‌شود. می‌توان کتاب را در کلیت آن خواند؛ بی‌آنکه به اعتبار متن، جمله و واژه خللی وارد آید و می‌توان هر واژه، جمله یا متن را بی‌رجوع به تمامی کتاب بازخواند و معنای خاص آن را بازیافت. نه کتاب واژه خواهد بود و نه واژه کتاب؛ گو اینکه کتاب مملو از متون، جمله و واژه‌هاست، ولی خود مقصودی دیگر را بیان می‌دارد که مجموعه‌ی واژه‌ها یا جمله‌ها یا متون از بیان آن قاصرند. هر سطر و مصراع، جمله و غزل، ترجیع‌بند و ترکیب‌بند، فراز و فرود نیز خود جهانی را پدیدار می‌کند که در جهان کتاب، کلی ناپیداست." (حبیبی، 1382 : 103).
قصه‌ی شهر با لحن‌های متفاوتی گفته می شود. به نظر می‌رسد که می‌توان این لحن‌ها را با فضای اجتماعی و سیاسی و در هر دو متناظر دانست. بر این مبنا، در دهه‌ی اول پس از روی کار آمدن دولت پهلوی، امید به اصلاح امور پس از هرج و مرج‌های پایان دوران قاجار غالب بود و فضای اجتماعی و سیاسی عمومی در نگاهی به سوی افق‏های روشن آینده، نوگرایی (مدرنیسم) ایرانی را راه پیشرفت می‌دانست، رویدادهای این دهه را در شهر و شهرسازی، می‌توان با شروع ساخت راه‌آهن شمال - جنوب، تصویب نقشه‌ی شهر تهران تحت عنوان نقشه‌ی خیابان‌ها با رویکردی نوگرایانه، تغییر نام بلدیه به شهرداری و برداشتن نام دارالخلافه از پایتخت دنبال کرد. بنابراین، این دهه را می‌توان دهه‌ی "نوگرایی" و "نوپردازی" دانست که در آن شهر به "انقطاع" می‌اندیشد. در این دهه، در عرصه‌ی ادبیات نیز، تحولات عمیقی شکل می‌گیرد که از آن جمله زایش شعر نو و پیدایش داستان کوتاه به عنوان دوگونه‌ی جدید ادبی را می‌توان نام برد. لحن ادبی، لحنی خلاقانه و شاد است که به طور مشخص می‌توان به داستان‌های کوتاه جمال‌زاده اشاره کرد. نوشته‌های این دوره گاه زمینه‌ای از اعتراض سیاسی را نیز در خود دارند که برای مثال می‌توان به دو شعر "دماوند" از محمدتقی بهار و "اشک یتیم" از پروین اعتصامی اشاره کرد.
دومین دهه از زمانی آغاز می‌شود که می‌توان آن را دوره‌ی تثبیت دولت اول پهلوی دانست، دولت در قدرت پس از سرکوب شورش‌های ایالتی به ساکت کردن منتقدانی می‌اندیشد که هنوز در پی نوپردازی از پایین و تشکیل جامعه‌ی مدنی هستند. دولت نوگرا با دستور کار قرار دادن نوپردازی از بالا به مقابله با نوپردازی از پایین و خواست دگرگونی‌های مدنی می‌پردازد. دانشجویانی که در پی تصویب قانون اعزام دانشجوبه خارج از کشور (1307) به خارج از کشور فرستاده شده بودند، اکنون به تدریج به کشور باز می‌گردند و به یکی از مهم‌ترین گروه‌های منتقد حکومت تبدیل می‌شوند. بزرگ علوی در این خصوص می‌نویسد: "در دوره‌ی رضاشاه یک نوع تکامل هر چه هم ساختگی و ظاهری بود، وجود داشت. حکومت رضاشاه مجبور بود برای برقراری رژیم خود از فنون و علوم فرنگستان استفاده کند و از همین جهت عده‌ای از جوانان ایران به فرنگستان فرستاده شدند، ولی اینها فقط علوم و فنون جدید را برای کشور سوغات نیاوردند بسیاری از آنان خواهی نخواهی در تحت تأثیر تمدن اروپا، افکار آزادی‌خواهی را نیز به ارمغان آوردند." (پنجاه و سه نفر، ص 283).
در عرصه‌ی شهرسازی نیز تخریب دیوارهای کهن شهر تهران و ایجاد خیابان‌های عریض کمربندی به جای خندق‌ها، تصویب قانون تعریض و توسعه‌ی معابر و خیابان‌ها، تهیه‌ی نقشه جدید تهران و تصویب "آیین‌نامه‌ی پیش‏آمدگی در گذرها" نشان از ادامه‌ی روند قدرتمند نوپردازی و تخریب و نوسازی دائمی دارد. اما این‌بار لحن این نوپردازی اندکی تغییر یافته است. اگر در دهه‌های گذشته، تلاش برای شکل دادن نوعی شهر متجدد متمایل به اروپا بود و اغلب تغییرات شکلی را هدف قرار می‌داد، این بار با در دستور کارقرار دادن مدرنیسم (نوگرایی) مقبول در مقیاس جهانی، سعی بر آن بود که دگرگونی‌های شکلی چنان سامان داده شود که تغییرات محتوایی را نیز به دنبال داشته باشد. در نتیجه بر مبنای آرمانشهر ترسیم شده در دهه‌ی اول، سؤال اصلی از "چگونه باید در شهر عمل کرد؟" به «شهر چگونه باید باشد؟" تغییر می‌یابد و در نتیجه‌ی این تغییر سؤال، پاسخ‌ها نیز از "تهیه‌ی نقشه‌ی خیابان‌ها" به "تخریب دیوارها و احداث معابر در حاشیه و دل شهر" تغییر می‌کند. به این ترتیب اگر دهه‌ی اول قرن حاضر خورشیدی، دهه‌ی "نوگرایی" و "تولید نوپردازانه" تعریف شود، دهه‌ی دوم دهه‌ی "نوسازی " و "بازسازی" است که در آن شهر به دگرگونی و دگردیسی می‌اندیشد. دگردیسی‌ای که بتواند شهر ایرانی نوپردازی شده در دهه‌ی قبل را به شهر نوگرای این دهه تبدیل کند. تأسیس دانشگاه تهران، مثالی است روشن برای این دگردیسی.
اقدامات یکسویه، نوپردازی و نوگرایی فاوستی تصمیم گرفته شده و اجرا شده از بالا، تحدید و تهدید فعالیت‌های مدنی و طرفداران آنها و در نهایت حضور خواست‌های نوپردازانه از پایین سبب تعارض و تقابل روشنفکران با دولت اول پلهوی شد و شهر در این میانه، صحنه‌ی کارزار بود. صادق هدایت در داستان "میهن پرست" از زبان سیدنصرالله، ملایی که از عملکرد رضاخان ناراضی است می‌نویسد: "میهن، یعنی من. مقصود فقط تبلیغ آن قائد عظیم‌الشأن است که شاخ حجامت را گذاشت و خون ملت را کشید. مقصود از تعلیم اجباری با سواد کردن ملت نیست، فقط برای این است که همه بتوانند تعریف او را و در نتیجه حکیم باشی‌پور را در روزنامه‌ها بخوانند، به زبان روزنامه‌ها فکر بکنند و حرف بزنند. زبان‌های بومی که اصیل‌ترین نمونه‌ی فارسی است فراموش بشود. کاری که نه غرب می‌توانست بکند، نه مغول، و لغت‌های ساختگی که نه زبان خشایارشا است و نه زبان مشتی حسن به آنها تحمیل بشود، من درآری. همه‌اش من‌‌درآری است. منافع مقدس خودش را منافع مقدس میهن جلوه می‌دهد." (میهن پرست - سگ ولگرد، ص 254 و 255).
لحن ادبی در این دوران، به ویژه در آثار هدایت، لحن شورانگیز، تلخ و گزنده است. نوشته‌های کسانی چون بزرگ علوی و فرخی یزدی نیز از آن جهت که در زندان هستند به مرحله‌ی انتشار نمی‌رسند و تا پس از شهریور 1320، در نهان باقی می‌مانند. درخواست جامعه‌ی مدنی در محاق می‌ماند. کالبد شهر دگرگون شده است. مکان‌ها و بناهای یادمانی جدیدی در قصه‌ی شهر وارد شده‌اند؛ شهر آرام‏آرام قصه خود را می‌سراید، گو اینکه فرد نوپرداز مدرن در بند است یا به رویکردی زیرزمینی روی آورده است. (1) حادثه‌ها و واقعه‌های شهری که در خفا رخ می‌دهند، مهر و نشان خود را بر روابط شهری می‌زنند.
در این دوره حتی بسیاری از مردم به روند تجددطلبی و نوپردازی شک می‌کنند و در تردید نسبت به ضرورت انقطاع مدرن باقی می‌مانند. هدایت در داستان "تاریکخانه" می‌گوید:
"من از جملات براق و توخالی منورالفکرها چندشم می شه و نمی‌خوام برای احتیاجات کثیف این زندگی که مطابق آرزوی دزدها و قاچاق‌ها و موجودات زرپرست احمق درست شده و اداره شده شخصیت خودمو از دست بدم!» (تاریکخانه - سگ ولگرد، ص 205).
گو اینکه گروهی نیز بر این باورند که تجدد جدای از جهان ماقبل آن نیست و نوگرایی این دوران به خطاست و تجددی دیگر و گسستی دیگرگونه را طلب می‌کنند. در بخش دیگری از داستان "میهن‌پرست" آمده است که: "او همه این علما و فضلا را بزرگ کرده بود و خوب می‌شناخت. به فرنگ رفته‌ها و متجددین و قدیمی‌ها همه سر و ته یک کرباس بودند، فقط عناونی آنها فرق می‌کرد... و کارشان عوام فریبی... بود. همه به فکر خانه‌ی سه طبقه و اتومبیل و مأموریت به خارجه بودند." (میهن‌پرست - سگ ولگرد، ص 237).
اما پس از وقایع شهریور 1320، لحنی دیگر در روایت قصه‌ی تهران آغاز شد. شهریور 1320، نقطه‌ی انتهایی حکومت بیست ساله‌ی رضاشاه است. نیروهای زیرزمینی رها شده از قید و بند استبداد، دگرباره نوپردازی و نوگرایی از پایین را طرح می‌کنند و جامعه‌ی مدنی را طلب. مردمان رها شده از تحدیدها و تهدیدها نیز، مدرن بودن از دستی دیگر را خواستار می‌شوند و شهر دگرباره صحنه‌ی تظاهرات و خواست‌های مدنی می‌شود. قصه‌ی شهر سراسر شور می‌شود و سرمستی برای ایجاد جامعه‌ای مبتنی بر مردم‌سالاری و مدنیت.
"دستگاه دیکتاتوری واژگون شده، مظاهر مقاومت با استبداد، امروز مورد تکریم و احترام مردم هستند." بزرگ علوی (چشم‌هایش، ص 14). بزرگ علوی در بیان ماجرای پنجاه و سه نفر این تحولات تاریخی را چنین تشریح می‌کند:
"ترقی و تکامل، تدریجی و در عین حال ناگهانی است... حکومت دوره‌ی سیاه در عین حال که برحسب ظاهر راه کمال می‌پیمود. یعنی بر قدرت دولت و رضاخان روز به روز افزوده می‏شد، نیز راه زوال را می‌پیمود. یعنی اساس که هر دولتی باید به آن متکی باشد، یعنی به مردم و نیروی ملی پشتیبانی داشته باشد، از هم پاشیده می‏شد. صحیح است که منشأ و مبدأ این تکان ناگهانی که حکومت رضاخان را واژگون کرد قضایای سیاسی و جنگی خارجی بود، ولی اگر حکومت رضاخان در داخل ایران پشت و پناهی داشت، اصلاً و ابداً قضایای شهریور رخ نمی‌داد. اگر رضاخان یکه و تنها نبود و حتی به عمال خود که همه روزه در روزنامه‌ها و در مجلس شورای ملی و در معابر و مجالس شاهنامه‌ها در مدح و ثنا و قدرت خارق‌العاده او می‌سرودند، ولی در باطن به او و سلطنتش خیانت می‌کردند، اطمینان داشت و حاضر بود با آنها قضایای دشوار مملکتی را مورد شور و مطالعه قرار دهد، کدام مرد عاقلی بود که به رضاخان توصیه کند که با متفقین نیرومندی در شمال و جنوب از در پیکار و مخامصه در آید.» (پنجاه و سه نفر، صص 304 و 305).
"آیا باز هم می‌توان گفت که این تکان شدید از خارج آمد و اوضاع داخلی ایران تأثیری در این وقایع نداشت؟... رضاخان نمی‌توانست شرایط متفقین [اخراج اتباع دولت آلمان و قطع روابط سیاسی بین دو کشور] را قبول کند، برای آنکه تا به حال مردم ایران اگر هزار مصیبت و بدبختی را تحمل می‌کردند و دم نمی‌زدند و آرام سرجای خود نشسته بودند، به این دلیل بود که تصور می‌کردند حکومت رضاخان متکی به دولت انگلستان است، ولی اگر رضاخان قبل از ورود قوای متفقین به ایران و شرایط آنها تسلیم می‌شد و مردم ایران متوجه می‌شدند که در خارج ایران نیز این حکومت را با این همه فجایع بدون پشت و پناه است، دیگر مردم ایران آرام نمی‌نشستند و آنهایی که کارد به استخوان‌شان رسیده بود، با یک تکان شدید حکومت رضاخان را واژگون می‌کردند... مقصود من این است که حکومت رضاخان را فقط قضایای خارجی از پا در نیاورد، حکومت رضاخان محکوم به زوال بود، برای آنکه پشتیبانی نداشت و اگر این تکان از خارج نمی‌آمد، دیر یا زود از داخل ایران اساس ستمگری و قلدری برچیده می‌شد. البته این وضعیت به نفع مردم ایران بود، ولی بدبختانه متفقین چون منافع حیاتی خود را در خطر می‌دیدند، عجله داشتند و نمی‌توانستند منافع حیاتی ملت ایران را در مدنظر قرار ندهند، آنها نمی‌توانستند صبر کنند تا ملت ایران خود تکانی خورده و از شر حکومت سیاه رهایی یابد." (پنجاه و سه نفر، صص 305 تا 307).
فرد مدرن، شهر نوگرا و نوپرداز و مردمان آن را بستر اصلی فروریزی می‌داند، که حتی اگر عمل خارجی نیز نمی‌بود، نیروهای زیرزمینی شکل گرفته بر اساس نووارگی (مدرنیته) ایرانی، خود فروریزی دولت را سازمان می‌دادند. شهر سال‌های بیست، شهری است که همه نیروهای زیرزمینی و خفته در میدان‌ها و خیابان‌های نوگرا و نوپرداز آن به تظاهرات می‌پردازند و قصه شهر را باز تعریف می‌کنند. نوپردازی شهری ادامه می‌یابد: اصلاح قانون تعریض و توسعه‌ی معابر، تأسیس شورای عالی برنامه و شروع اولین برنامه‌ی توسعه‌ی اجتماعی - اقتصادی. تصویب لایحه‌ی قانونی تشکیل شهرداری و انجمن شهر، تصویب لایحه‌ی قانونی ثبت اراضی موات تهران، همه و همه تأکیدی است بر این نوپردازی در عرصه‌ی شهر و شهرسازی در فاصله‌ی سال‌های 1320 تا کودتای 1332. در این دوران به نظر می‌رسد که مجدداً پرسش اصلی به "چگونه باید در شهر عمل کرد؟" تغییر می‌یابد. سال‌های بیست را می‌توان دوران آگاهی فرد مدرن و شهر نوپرداز نیز دانست، دورانی که گمان بر آن است که می‌توان به آرمان‌های انقلاب مشروطه برای تأسیس جامعه مدنی دست یافت. در عرصه‌ی ادبیات نیز، مجدداً فضا برای نوشتن و سرودن باز می‌شود و نوعی نمادگرایی اجتماعی در کنار ادبیات کارگری در لحن ادبی ظاهر می‌شود. در این دوره، انتقادهای سطحی دهه‌ی دوم، به انتقادهای بنیادی بدل می‌شود و شعر و ادبیات متوجه بنیادهای اجتماعی و از آن ره شهری می‌شوند. سخن گفتن در مورد شهر تغییر لحن می‌دهد، لحنی مملو از بیم و امید، تلخی و شیرینی، و سوگمندانه یا شورانگیز در مورد جامعه‌ی مدنی و حیات مدنی. قصه‌ی شهر با لحنی دیگر روایت می‌شود گو اینکه امید و شیرینی و شورانگیزی غلبه دارد و بیم و تلخی و سوگمندی را باید در روایت شهر در بعد از کودتای 1332 جست‌و جو کرد. بسیاری از داستان‌های بلند و کوتاه یا پاورقی‌های چاپ شده در مجلات این دوران نقشی پررنگ دارد و همه جا روایتی نوگرایانه و نوپردازانه را بازگو می‌کند. (2)

پی‌نوشت‌ها:

1. شفیعی کدکنی در خصوص نقد در شعر این دوره می‌نویسد: «در شعر دوره‌ی رضاشاهی انتقاد هست، ولی انتقادها متوجه چیزهای سطحی و روبنایی است. انتقادها سطحی است و آن تندی‌ای که در شعر عارف و عشقی و بهار بود و به ریشه مسائل می‌زد، در این دوره نیست... رژیم این اجازه را به کسی نمی‌دهد که به مسائل عمقی بیندیشد و مسائل عمقی را در آثار خود متمرکز کند، جز در ادبیاتی که باید آن را ادبیات زیرزمینی به حساب آورد؛ مثل شعر فرخی یزدی، لاهوتی و حتی نیما که نوعی از ادبیات زیرزمینی است (شفیعی کدکنی، محمدرضا، ادوار شعر فارسی: از مشروطیت تا سقوط سلطنت، ص 49).
2. اگر بنا باشد لحن این قصه در سال‌های پس از کودتا در ادبیات و در شهر دنبال شود، لحن تلخ و مأیوسی را می‌توان دنبال کرد که در اشعاری نظیر سروده‌های فروغ فرخ‌زاد و به ویژه در شعر «کوچه‌ی» شاملو به روشنی قابل مشاهده و قابل تعمیم به عرصه‌ی شهر است:
"دهلیزی لاینقطع در میان دو دیوار،
و خلوتی که به سنگینی چون پیری عصاکش از دهلیز سکوت می‌گذرد.
و آن‌گاه آفتاب
و سایه‌ای منکسر، نگران و منکسر.
خانه‌ها خانه خانه‌‌ها.
مردمی، و فریادی از فراز:
- شهر شطرنجی!
شهر شطرنجی !
دو دیوار و دهلیز سکوت.
و آن گاه سایه‌یی که از زوال آفتاب دم می‌زند.
مردمی، و فریادی از اعماق:
- ما مهره نیستیم!
ما مهره نیستیم!" (هوای تازه، ص 85).

منبع مقاله :
حبیبی، سیدمحسن؛ (1391)، قصه‌ی شهر؛ تهران، نماد شهر نوپرداز ایرانی، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط