استر سركش

احمد بن حارث قزويني مي گويد: با پدرم (حارث) در شهر سامره بوديم ، پدرم نگهبان و سرپرست دامهاي كاروان سراي منسوب به امام حسن عسكري (ع) بود، در آن هنگام ، در نزد المستعين (دوازدهمين خليفه عباسي) استري بود كه از نظر زيبائي و قامت بلند و چالاكي ، نظير نداشت ، ولي سركش بود و نمي گذاشت كسي او را زين كند يا لگام بر دهانش ببندد، و يا كسي بر پشتش سوار شود. گروهي از سواران با تجربه اجتماع كردند و هر گونه حيله و نيرنگي به كار بردند نتوانستند آن را رام كنند و بر پشتش سوار گردند،
شنبه، 31 فروردين 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
استر سركش
استر سركش
استر سركش

نويسنده: محمد محمدي اشتهاردي
منبع:داستانهاي شنيدني از چهارده معصوم(عليهم السلام)
احمد بن حارث قزويني مي گويد: با پدرم (حارث) در شهر سامره بوديم ، پدرم نگهبان و سرپرست دامهاي كاروان سراي منسوب به امام حسن عسكري (ع) بود، در آن هنگام ، در نزد المستعين (دوازدهمين خليفه عباسي) استري بود كه از نظر زيبائي و قامت بلند و چالاكي ، نظير نداشت ، ولي سركش بود و نمي گذاشت كسي او را زين كند يا لگام بر دهانش ببندد، و يا كسي بر پشتش سوار شود. گروهي از سواران با تجربه اجتماع كردند و هر گونه حيله و نيرنگي به كار بردند نتوانستند آن را رام كنند و بر پشتش سوار گردند، يكي از دوستان نزديك مستعين به وي گفت : براي حسن بن علي (امام حسن عسكري عليه السلام) پيام بفرست ، به اينجا بيايد، يا بر اين استرسوار مي شود، و يا اين استر او را خواهد كشت . مستعين ، شخصي را نزد امام حسن عسكري (ع) فرستاد و آن حضرت ناگزير نزد مستعين رفت ، پدرم (حارث) نيز همراه آن حضرت بود، وقتي كه امام حسن (ع) وارد خانه مستعين شد، من هم خود را به خانه او رسانيدم ، ديدم استر با كمال چالاكي در حياط خانه ايستاده است ، امام حسن (ع) به طرف او رفت ، و دستي بر پشتش كشيد، ديدم بدن آن استر آنچنان عرق كرد، كه قطرات عرق از پيكرش مي ريخت . سپس امام حسن (ع) نزد مستعين آمد، مستعين احترام نمود و خير مقدم عرض كرد، و سپس گفت : اي ابو محمد! اين استر را لگام كن ... امام حسن (ع) روپوشش را در آورد و كنار گذاشت ، و جلو استر رفت و دهان او را لگام زد، سپس نزد مستعين برگشت و نشست . مستعين گفت : اين استر را زين كن ... حضرت بر خاست زين بر پشت استر نهاد و بست ، و سپس به جايگاه خود بازگشت . مستعين گفت : مي خواهي بر آن سوار شوي ؟
امام حسن (ع) فرمود: آري ، رفت و بر آن سوار شد، و چند قدمي ، با بهترين شيوه راه رفتن ، راه رفت و بازگشت و پياده شد، مستعين گفت : اين استر را چگونه مي بيني ؟ امام (ع) فرمود: در زيبائي و راهواري ، بي نظير است . مستعين گفت : آن را به تو واگذار كردم .
امام حسن (ع) به پدرم (حارث) فرمود: افسار استر را بگير، پدرم افسار آن استر را كشيد و برد.




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما