1. نسب دعبل
نسب شاعر را به اختلاف آوردهاند. ابوالفرج چنین آورده: «دعبل بن علی بن رزین بن سلیمان بن تمیم بن نهشل بن خداش بن خالد بین عبد بن دعبل بن أنس بن خزیمه بن سلامانبن اسلم بن افضی بن حارثة بن عمروبن عامرین مزیقا» و کنیه او را نیز ابوعلی گفته است. (1)جرجی زیدان و عمر فروخ نسب او را تا جدش «رزین» بیشتر ادامه ندادهاند. (2)
در معجم الادباء یاقوت حموی نخست روایت ابوالفرج را نقل میکند و به دنبال آن میگوید: «امّا دیگران چنین گفتهاند: دعبلبن علیبن رزینبن عثمانبن عبدالله بنبُدیل بنورقاء (که نسبش به مُضَر پیوند میخورد) ابوعلی الخزاعی، و اضافه میکند که اکثریت همین صورت را آوردهاند.» (3)
حنّاالفاخوری بدین صورت ذکر نسب میکند: «دعبل بن علیبن رزین الخزاعی الازدی که کنیهاش هم ابوعلی بوده است.» (4)
مرحوم علامه امینی نسب دعبل را مطابق آنچه از یاقوت حموی نقل شد، میآورد و به دنبال بُدیل بن ورقاء ادامه میدهد: «ابنعمروبن ربیعة بن عبدالعزی بن ربیعة بن جزی بن عامربن مازن بنعدی بن عمروبن ربیعة الخزاعی.» (5) و سپس این شرح نسب را به منابع چندی که نام برده است، منسوب میکند سید محسن امین نیز ابتدا قول الاغانی را نقل میکند و بعد از تاریخ بغداد و دمشق، شبیه آنچه از معجم الادباء نقل کردیم می آورد. (6)
به نظر میرسد بحث در نسب او، و نیز تحقیق در قوت و یا ضعفِ اقوال در این مورد چندان ثمربخش نباشد. ولی آنچه مسلم است، شاعر مورد بحث، دعبلبن علی، از قبیله خزاعه و کنیهاش ابوعلی و یا به قولی ابوجعفر بوده است.
2. در معنای کلمه دِعبِل
کلمه دعبل به کسر دال و باء، و سکون عین، به معنی شتر پیر و یا هر چیز قدیمی و کهنه یا شتر نیرومند آمده است و اسماعیل بن علی خزاعی گوید: «چون دعبل شوخطبعی داشته، دایهاش او را ذعبل لقب داده و بعداً ذال به دال بدل شده است.» (7)در قاموس: دعبل، مانند زِبرِج، به معنای تخم قورباغه، شتر نیرومند پیر و شاعری خزاعی رافضی است. (8)
در لسان العرب: به معنی شتر نیرومند و یا پیر و نیز به معنای شتر جوان و توانا آمده است. (9)
«مجمع البحرین» درباره کلمه دعبل، بدون اینکه به معنوی لغوی آن اشاره کند، میگوید: «دعبل مانند زبرج، اسم شاعری است که از خزاعه که بین اصحاب ما به علو منزلت و شأن عظیم مشهور است. همچنین در حاشیه مجمع البحرین در وصف دعبل آمده: او شاعری نیکوسرا و در اصل کوفی بوده که به دربار هارون پیوند یافته، ولی حُبّ اهلبیت را در دل نگاه داشته است و از طرف عبّاسیها در سمنجان و در آسوان مصر به حکومت رسیده است. شعر او فواید تاریخی و ارزش ادبی دارد و آزادمنشی شاعر را که از تأثیر محیط و تبلیغات ضد آلرسول محفوظ مانده، میرساند. (10)
الاغانی در معنی کلمه دعبل از ابوزیدانصاری نقل میکند که: «الدعبل الناقه التی معها ولدها». (11)
به نظر میرسد که چون دعبل سفرهای بسیار میکرده و با جرأت و شهامت، از اهل بیت جانبداری و دشمنان آنان و بنیعباس را ذم میفرموده، و گاه در حال فرار از این شهر به آن شهر جوانمردانه و بدون تسلیم و تذلل راه میپیموده است. از این رو به این کلمه، که به معنی شتر قوی و نیرومند یا شتری که فرزندش با اوست، ملقب شده است. باید قبول کرد که از اول این لقب را نداشته است.
3. اسم، لقب و کنیه شاعر
اسم شاعر حسن یا عبدالرحمن یا محمد، و لقبش دعبل و کنیهاش ابوجعفر یا ابوعلی بوده، لیکن به لقبش شهرت یافته است. (12) و از اینرو در بیان نسب او نیز با کلمه دعبل شروع کردیم و برخی اسم او را دعبل پنداشتهاند.4. ولادت و وفات دعبل
تولد او را اغلب تاریخنویسان سال 148 هـ.ق ضبط کردهاند. (13) در کوفه متولد و در همان شهر بزرگ شد و به اقتضای جوانی با مُجّان (اشخاص بیبند و بار) معاشرت داشت. مولد او را بعضیها «قرقیسیا» - شهری بر کناره رود خابور - نوشتهاند. (14)آنچه مسلّم است در اوّل جوانی به بغداد رفته و به وسیله مسلمبن ولید به دربار هارون الرشید راه یافته است. مدتی عامل سمنجان، از بلاد طخارستان بوده و مدتی هم به عنوان عامل آسوان در مصر منصوب شده است. سپس به بغداد رفته و پس از نکبت برامکه به اطراف بلاد متواری گشته است. (15)
در مورد محل وفات او نیز به اختلاف سخن گفتهاند و برخی محل وفات و دفن او را «طیب»، شهری بین واسط و اهواز نام بردهاند، برخی دیگر گفتهاند که در قریهای از نواحی شوش فوت کرده و همانجا دفن شده است و نیز برخی گفتهاند که جای دیگر درگذشته، ولی برای دفن او را به «شوش» آوردهاند. (16)
چهار امام را درک کرده است: امام صادق (علیهالسلام) که در سال وفات آن حضرت متولد شده است و امامان کاظم و رضا و جواد (علیهالسلام). (17)
در هجو، دست قوی داشته و بخصوص خلفا را (رشید، مأمون، معتصم، واثق و متوکل) هجو کرده است.
عمر طولانی - حدود 98 سال - داشته و اطروش (18) بوده، قوی جثه و قد بلند. جمله معروف او این است: «فی خمسین سنه اَحمِلُ خشبتی علی کَتِفی اَدُورُ علی من یصلُبنی علیها فما اجِدُ مَن یفعل ذالکَ» پنجاه سال است که چوبهدار خود را بر دوش میکشم و به دنبال کسی میگردم که بردارم کند. (19)
یوسف بن یحیی جمله فوق را به صورت دیگری نقل کرده است و آن این است که دعبل میگفته: «انا احمل خشبتی علی عنقی منذ خمسین سنة ولا اجد من یصلبنی علیها» و هم او گوید: هیچ کس از خلفا، وزرا و غیر آنها از هجو دعبل جان به سلامت نبردند. ولی لطف خداوند او را از شر آنها حفظ می فرمود. (20)
آنچه مورد اتفاق همه نویسندگان تاریخ ادب و تاریخنویسان میباشد. این است که او شیعهای مؤمن به عقیده و آرمان شیعی، و مداح و مدافع اهل بیت بوده که در این راه خطرها را به جان میخریده و تقیه نمیکرده است.
این مطلب با توضیح بیشتری بزودی خواهد آمد.
این نکته نیز ناگفته نماند که در کیفیت وفات او، به اختلاف و اطناب سخن رفته است، امّا قولی که در اغلب منابع آمده این است که ملک بن طوق که مورد هجو او قرار گرفته بود، شخصی را مأمور قتل او کرد و آن شخص مدتها در پی دعبل بود تا او را یافت و با عصایی که مجهز به آهن نوک تیز و مسموم بود، به پشت پای او ضربهای زد که همان روز یا روز بعد از دنیا رفت. (21)
5. حیات سیاسی او
ضمن شرح زندگی دعبل، اشارهای هم به حیات سیاسی او شد که در تفصیل آن فایدهای نیست. اجمال آن اینکه در سال 173 هـ.ق عباسبن جعفر که ولایت نیشابور را داشت، او را عامل سمنجان قرار داد که با پایان ولایت عباس، دعبل نیز به بغداد بازگشت و مدت مدیدی در آنجا متصل به دربار هارون بود. و بعد از گرفتاری برامکه - 187 هـ.ق - دربار را ترک کرد و بعد از قتل امین برای اعمال حج به مکه رفت و در این اثنا ابوالقاسم مطلب بنعبدالله خزاعی حاکم مصر شد و دعبل نزد او رفت و عامل آسوان شد، لیکن بزودی مطلّب عزلش کرد و دعبل نیز او را هجو کرد و بسرعت به بغداد آمد.بعد از آنکه مأمون از خراسان به بغداد آمد (204 هـ.ق)، دعبل از هجو عباسیها ساکت ماند، تا وقتی که مأمون ایذاء و آزار علویان را از سرگرفت. و او هم به خاطر دوستی علویان، هجو عباسیان را دوباره شروع کرد. (22)
کارهای حکومتی او یعنی استانداری سمنجان و اسوان، بر اثر ارتباطات فامیلی خودش بوده و ربطی به خلفا و عزل و نصب آنها نداشته است. مسلّماً بیشتر عمرش را در بغداد سپری کرده و به دربار هارونالرشید آمد و رفت داشته و جز او، سایر خلفا را مدح نگفته است. ولی هجو او از هارون تا آخرین خلیفه عباسی زمانِ او، یعنی متوکل را شامل شده است. (23)
او هیچگاه تسلیم وضع زمانه نبوده، بر معتقدات و مشی خود پافشاری آزادمنشانه داشته است که مطالعه احوال او در کتب تاریخ و تاریخ ادب و هر مرجعی که به مناسبتی به نام او آورده، مؤید این مطلب است.
6. حیات ادبی او
چون در اوان جوانی به بغداد آمد، با مسلمبن ولید ملاقات کرد و دوستی بین آن دو برقرار شد. مسلم او را تشویق به آموختن فن شاعری و نیز سرودن شعر کرد و او را به دربار هارون معرفی نمود. دعبل پیوسته به نظم و انشای شعر میپرداخت و روز به روز قریحهاش گشودهتر میشد.یاقوت در معجم الادباء تألیفی به نام طبقات الشعراء و دیوانی را به او نسبت داده است. در عصر ما دیوانی از او در دست است که از مقطوعات و قصایدی پراکنده در کتب ادب جمعآوری شده و این غیر از دیوانی است که یاقوت به او نسبت داده است، زیرا عمر فرّوخ میگوید، از تألیفاتی که به او نسبت دادهاند چیزی به ما نرسیده است. او را، اغلب صاحبان کتب ادب و تاریخ ادب، با کلمات هجّاء و خبیثاللسان یاد کردهاند، ولی به نظر میرسد به کار بردن این گونه تعابیر در مورد مردی که با پتک سخن بر فرق ستمگران زمان میکوبیده، درست نباشد. و روی همین اصل ملاحظه میشود که در کتب مورد اشاره به دنبال تعابیر فوق جملاتی بدین مضمون میآورند که از مدح و هجو او احدی از خلفا، وزرا و اولاد آنها مصون نمانده، گرچه گفتهاند بزرگانی را هم که به او احسان کرده و یا احسان نکردهاند، هجو کرده است ولیکن دلیلی بر اینکه اشخاص صالح و دیندار را هجو کرده باشد، در دست نداریم.
به طوری که در نمونه اشعار او خواهیم آورد، هجو او متوجه خلفا و وزرای جائر و فاسد بوده و بی پروا به هجو آنان و دیگر دشمنان اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پرداخته و شجاعانه از حریم اهل بیت (علیهمالسلام) دفاع کرده است. ابیاتی زیبا در غزل، وصف و نصایح دارد، از لحاظ آرایش بدیعی نیز در پارهای از اشعارش نمونههای از جناس، طباق و غیره ملاحظه میشود، ولی به اقتضای زندگی بدوی، از صناعت و پیچیدگی زیاد اجتناب کرده و بنابراین شعرش دارای الفاظ سهل، معانی روشن و آهنگی شیرین و جذاب است و همه روات، او را شاعری مفلق و مُجید و پشرو و مطبوع توصیف کردهاند.
او در اصل شاعر هجاء، مدح و رثاست. هجای او متوجه ستمگرانی همچون؛ هارون الرشید، امین، مأمون، معتصم، واثق و متوکل است و مدح و رثای او نسبت به اهلبیت مکرم نبیاکرم: مولی الموالی علیبنابیطالب، صدیقه طاهره، حسنین، امام سجاد، امام رضا و حضرت قائم - علیهمصلواتاللهاجمعین - و سایر معصومین مکرمین است.
جرجی زیدان بعد از آنکه دو بیت معروف دعبل را - که خود دعبل، خود را فرزند آنها میشمارد - نقل میکند. میگوید: «شاعریت این مرد را میبینی که تا چه حد است. لیکن چون خلفا را هجو میکرده است و مردم بر دین ملوک خود هستند، بنابراین گمنام مانده و از اشعار و اخبار او جز قسمتهای پراکندهای که در الاغانی آمده چیزی برجای نمانده است.» (24)
7. شخصیت و مکانت او
دعبل شاعری برجسته و معاصر ابوتمام، صریعالغوانی، ابوالعتاهیه و بحتری و غیر اینان بوده است. ولی امتیاز او از دیگران، آزادی فوقالعاده و حقطلبی و بیپروایی او از قدرتهای مسلّط در دفاع از حریم اهل بیت (علیهمالسلام) میباشد، تلاش او در افشای توطئهای که علیه مذهب و نگاهبانان آن از زمان رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و بلکه قبل از آن چیده شده بود، و در حکومت بنیامیه و بنیعباس آثار آن رخ نمود، قابل تحسین است.
دعبل با تیغ تیز زبان و شمشیر آبدار بیان به مبارزه با فرصت طلبان کور دل پرداخت و به جان، مال و زندگی مرفه و بیدغدغه نیندیشید. اشعار باقیمانده از او که در متون ادب پخش شده و دیوانی که از او جمعآوری شده است، با اینکه به طور قطع بسیار کم و کاست دارد، ولی برای اثبات این مدعی کافی است.
او شاعری توانا و کمنظیر بود و آن قدر شعرش لطف، ملاحت و معنویت داشته که با همه هجوی که از ملوک بنیعباس کرده بود، در عین حال مأمون به او امان میدهد و از او خواهش میکند تا قصیده تائیه «مدارس آیات» را به زبان خود برای او انشاد کند و مأمون آن قدر میگرید که ریشش از اشک تر میشود و صله خوبی به او میدهد. (25)
و در جای دیگر میبینیم که مأمون از دعبل میخواهد قصیده «رائیه» خود را بر او انشاد کند و آن قصیده، در مدح اهل بیت (علیهمالسلام) و هجو و قدح شدید بنیعباس است. دعبل از روی تقیه انکار میکند، ولی مأمون با دادن امان به او خواهش میکند که آن را بخواند و چون به بیت:
هیات کلُ امرءٍ رهنٌ بما کسبَت *** له یداهُ فَخُذ ما شِئتَ او فَذَر
میرسد، مأمون عمامه خود را بر زمین میکوبد و میگوید: «صدقت والله یا دعبل!» (26) و این نیست مگر به واسطه حقیقتی که در شعر دعبل نهفته است.
بزرگان ادب به تقدم و برجستگی دعبل معترفاند: بحتری او را از مسلم بن ولید برتر شمرده است. ابونواس وقتی که شعر معروف او را که با مصرع: «این الشباب و آیّةً سَلَکا» شروع میشود، (27) شنید، گفت: «دعبل چه خوب گفتی و گوشهایمان را نواختی.» (28)
مسلمبنولید وقتی شعر فوق را شنید، با آنکه خود را در آغاز استاد دعبل بود، گفت: «حالا برو و شعرت را بر هر کس و هر کجا که خواستی آشکار کن.» (29)
به طوری که در کتب تاریخ و تاریخ ادب و موسوعات آمده است، خاندان دعبل شیعه مذهب بوده و پدر و جد و برخی افراد فامیل او از قریحه شاعری برخوردار بودهاند.
البته مطالبی به این مضمون که او در جوانی اهل تندی، شرارت و شطارت بوده و یا اینکه با دزدان در سفرها مأنوس میشده و یا آنکه شخصی به دست او به قتل رسیده و بدین سبب او از کوفه فرار کرده - که بیشتر در الاغانی که به طور کلی نظر خوشی به دعبل ندارد - آمده است نمیتواند ترسیم کننده شخصیت او باشد؛ زیرا اولاً به علت تشیع او و نیز هجو او از بزرگان زمان و خلفا و وزرا، طبعاً نویسندگان سنی و روات نخواستهاند که شخصیت شریف و مطبوعی از او بسازند و ثانیاً اوضاع و احوال آن زمان و جو رعب و وحشت و لزوم تقیه برای حفظ جان - گرچه دعبل کمتر تقیه میکرده است - ما را در ابهامی فرو میبرد که بهتر آن است که دعبل را در آینه اشعاری که از او باقی مانده ببینیم و به این نکته توجه کنیم که محبّ اهلبیت رسولالله آنکه از صلهی، اربا بجاه و مال و اتصال به دربار خلفا چشم میپوشیده و دار خود را بردوش میکشیده و در کار خود هیچ مداهنه روا نمیداشته، آیا ممکن است با دزدان و ناپاکان سازش و هماهنگی داشته باشد؟! او براحتی میتوانست به مال و مقام و زندگی مرفه و قدرت اجتماعی برسد، چنانچه متون همین کتاب، از علاقه خلفا به رام کردن و کشیدن به خدمت دربار، سخن فراوان دارد، ولی صرفاً به خاطر عقیده و اخلاصش پیوسته ترسان و متواری بوده است.
صاحب الاغانی گوید: «لم یزل مرهوب اللسان و خائفاً من هجائه للخلفاء فهود هره کُلَّه هاربٌ متوار.» (30)
دعبل با ائمه هدی (علیهمالسلام) در تماس بوده، بنابراین اهل روایت نیز بوده و دیگرانی هم از او روایت کردهاند. (31)
او از شخصیتهای بزرگ شیعه است و همه کتب تاریخ و تاریخ ادب بدین امر شاهدند، حتی اگر همانطور که اشاره شد، پارهای از نویسندگان سنی درصدد مخدوش کردن چهره نازنین او برآمده باشند.
از خصوصیات شخصی او مهماننوازی کمنظیر اوست که خودش میگوید:
«الله یعلمُ أَنَّنی ما سَرَّنی *** شَی کِطارِقَةِ الضُیوفِ النُزّل
ما زَلتُ بِالتّرحیبِ حتّی خِلتُنی *** ضَیفاً لَهُ والضّیفَ ربُّ المَنزِل» (32)
از آزادمنشی والایی برخوردار بود و از این رو به طمع مال و جاه بر گرد ارباب مال و جاه نمیگردید و خود را غلام خانه کسی نمیشمرده و به همین جهت گاه که به مناسبتی از کسی مدح میگفته، در صورت تغییر شرایط ممدوح و مطابق با وضع جدید او، هجو او را نیز میکرده است و این امر که در حقیقت نقطه زیبایی در زندگی اوست، وسیله طعنی برای او تلقی شده است که برخی تاریخ ادبنویسان بگویند: هیچ کس ولو کسانی که به او احسان کرده بودند، از هجو او در امان نبودهاند. (33)
8. غیرت و علوّ طبع او
بلندنظری و بلندی طبع او معروف و لابلای اشعارش مشهود است: چنانچه گوید:«وَ اِنّی لاَرثی للکریم اذا غدا *** عَلی مَطمَعٍ عِندِ اللَئیم یطالبه
وَ اَرثی لَهُ مِن موقِفِ السوءِ عَندَهُ *** کَما قَد رثوا لِلطِرف و العِلجُ راکبُهُ» (34)
ابیات فوق و نیز بسیاری از ابیات دیگر منسوب به او، از علوّ طبعش حکایت میکند، زیرا و بر کریمی که حاجت به در خانه لئیمی ببرد، مرثیه سرایی میکند و مدح ملوک را نمیگوید و زمانی که میپرسند، چرا مدح آنان نمیگویی؛ پاسخ میدهد: «مدح امثال اینان به منظور طمع در جوایز آنهاست و من طمعی در پاداش آنها ندارم.» (35)
اما تهوّر و جسارت او چیزی است که همه راویان و نویسندگان به آن شهادت دادهاند که از نمونههای آن قطعه شعر: «ملوک بنی العبّاس فی الکتب سبعهٌ» (36) و قطعه شعر دیگر: «قبران فی طوسَ خَیرالنّاسِ کُلِّهِم/ وقبر شَرِّهِم هذا مِن العِبَر» (37) وافی به مقصود است.
اما غیرتمندی و ارادتش به اهلبیت، در «تائیه» معروفش متجلی است؛ زیرا در آن دیگ غیرتش سخت جوشان است و به سود آل رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و بغض رجّالگان قدرتمدار، خروشان؛ و از اینکه دختران زیاد در قصرها بیارامند و دختران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آواره بیابانها باشند، همچون طوفان زندگان سخت میجوشد و میخروشد.
9. مقام علمی او
دعبل، متکلم، شاعر، ادیب و عالم به ایام عرب و طبقات شعرا بوده است و تألیفاتی به او نسبت دادهاند که عبارت است از:1.کتاب «طبقات الشعراء»
2. کتاب «الواحد فی مثالب العرب و مناقبها»
3. «دیوان قصاید دعبل». (38)
دیوان او که در دست ما موجود است، حکایت از اطلاعات وسیع مذهبی و ادبی و نیز آگاهی کاملش به تاریخ اسلام دارد و هجویات او نیز غالباً برخاسته از تفکر علمی و مذهبی اوست و با هجو خود، در واقع بر عقاید شیعی خویش استدلال میکند و از گوشهای از تاریخ اسلام و توطئههایی که سیاست بازان برای رسیدن به مقام و در دست گرفتن حکومت ترتیب دادهاند، پرده بر میدارد و هجو کردن او، هجو یک هزّال، ماجن و متهتّک با اهداف شخصی و سودجویانه یا انتقام گیرانه نیست، بلکه مصداقی از تبرّی نسبت به دشمنان خداست.
10. اخلاص او
در مورد اخلاص او همین بس که سوز عشق به اهل بیت (علیهم السلام) در اشعارش پیداست و به خاطر حمایت از اهلبیت و قدح دشمنان آنها، پیوسته در حال فرار و اختفا زندگی میکرد و نیز قصیده «مدارس آیات» را بر جامعه احرام خود نوشت و وصیت کرد که در کفنش بگذارند و لباس اعطایی حضرت رضا (علیهالسلام) را حاضر نشد، به هیچ قیمتی، به مردم قم بفروشد و بالاخره وقتی که به زور خواستند با او معامله کنند، قسم خورد که هیچگاه راضی به معامله نمیشود، جز اینکه قسمتی از آن را به او بدهند تا در کفنش بگذارد. (39)11. تشیع او
در آن دوره تاریک که محیط و عصر زندگی دعبل را تشکیل میداد، شیعیان، به شرحی که قبل از بحث زندگی شاعران دوره عباسی اول اشاره کردیم، مورد بغض و کینه خلفا و بلکه عامه مردم بودند و خلفا آنان را دشمنان خود میدانستند و چنین هم بود، زیرا آل علی و شیعیان خلفا را غاصب، و منصب آنان را جایگاهی خلاف رضای خدا و رسول خدا میشناختند و بنابراین برای براندازی آنها از هیچ تلاشی فروگذاری نمیکردند. از این رو خلفا نیز در مقام سرکوب آنها از هر فرصتی بهره میگرفتند، بخصوص در عصر دعبل که چون پایههای حکومت بنیعباس محکم شده بود شعار «الرضا من آل محمد» دیگر به دردشان نمیخورد و با شیعیان و امامان شیعه رفتاری خشن داشتند که در تواریخ مسطور است.در چنین وضعیتی چه انگیزه و دافعهای دعبل را وادار میکند که بیباکانه اعلان تشیع کند و این افتخار را در قالب شعر عرضه دارد و با حمایت از ائمه و اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) و نیز هجو و ردّ زمامداران ظالم، جان و مال و حیثیت خود را در معرض هلاک و دمار قرار دهد؟!
در پاسخ باید گفت که انگیزه او همان انگیزه بزرگ مردان دیگری بود که با گرایش به آیین پاک شیعه و پیروی از اهل بیت (علیهمالسلام) انواع شکنجه و قید و بند و آوارگی را به جان خریدند. پاکی نفس، پاسخ به ندای وجدان، عشق به حقّ و حقیقت و شهامت ذاتی او موجب گردید که برای حقیقت و جهاد زندگی کند و ریزهخوار خوان خلفا نباشد.
مضامین اشعار دعبل نشان میدهد که او به خوبی دریافته بود که به فرمان الهی و نص رسولالله، بایستی خلافت و وصایت رسولالله در اختیار ائمه اهلبیت (علیهمالسلام) باشد، امّا «بیعت فلتة» و پیشامدهای بعد از آن، بین عترت و حق الهی ایشان به نفع عدهای سودجو و فرصت طلب فاصله انداخته و راه ضلال را بر روی مردم گشوده است.
ناگفته نماند که در آن زمان جمعی با دیدگاه فوق و با ایمان به اینکه تمسّک به اهلبیت، راه رستگاری و نجات است و دوری از این کشتی نجات، موجب غرق امّت اسلامی در دریای ضلالت و جهالت میشود، در خط فکری تشیع بودند و جمعی دیگر نیز گرچه معالم فکری تشیع را به تحقیق پذیرا نبودند، ولی برای مقابله با ظلم و جور حکومتهای ظالم و فاسد صبغه شیعی به خود میگرفتند. لیکن ادلّه فراوان نشان میدهد که دعبل خزاعی، شیعهای مؤمن و مخلص بوده که به حقیقت این معنی که خلافت رسولالله و ولایت بر جامعه اسلامی، جز به نصالهی و تعیین رسول خدا مفهوم واقعی ندارد، ایمان داشته و بنابراین شیعه واقعی و محبّ اهلبیت و نیز مبغض دشمنان ایشان بوده است.
او نسبت به علی (علیهالسلام) و آل علی تعصب شدید داشت و بیشتر مدایح بلندش درباره اهلبیت (علیهمالسلام) است که از بهترین شعرهای او نیز هستند.
تشیع دعبل تشیع مذهبی - سیاسی بود و حسّ انتقامجویی شدیدی نسبت به آنچه دولت اموی و عباسی با علیبنابیطالب (علیهالسلام) و آل طاهرینش در ایام آن حضرت و نیز پس از او مرتکب شدند، از خود نشان میداد.
اینک به چند دلیل تشیع او اشاره میشود.
12. ادلّه تشیع دعبل
الف: اجماع مورخان و نویسندگان تاریخ ادب عربی
پیگیری و جستجو در کتب تاریخ و تاریخ ادب و تذکرةالشعراء نشان میدهد که عموماً دعبل را شیعهای با حرارت، متعهد و ملتزم شناخته و معرفی کردهاند، برای نمونه:جرجی زیدان: «و اکثر مدایحه فی اهل البیت لانه کان شدید التعصب لعلی و اهله.» (40)
عمر فروخ: «و مع تطرّفه فی عصبیته و تشیعه فاننا نلمح ان تشیعه لا یزال التشیع السیاسی». (41)
حناالفاخوری: «اکثر مدح دعبل فی آلالبیت من العلویین». (42)
یاقوت حموی: «و کان من مشاهیرالشیعه و قصیدته التائیه فی اهل البیت من احسن الشعر و اثنا المدائح.» (43)
ابوالفرج اصفهانی: «وکان دعبل من الشیعه المشهورین بالمیل الی علّی صلواتالله علیه.» (44)
سیدمحسن امین: «شجاع القلب قوی النفس فطناً ذکیاً عالماً مؤلّفاً متشیعاً لاهل البیت ذاباً عنهم.» (45)
حصری قیروانی: «و کان دعبل مدّاحاً لاهل البیت کثیرالتعصب لهم و الغلو فیهم و له المرثیه المشهورة و هی من جید شعره اولّها مدارس آیات.» (46)
برخی از نویسندگان عرب نیز در شرح حال و زندگی دعبل، اصولاً موضوع مذهب و عشق او نسبت به اهل بیت را مسکوت گذاشته و فقط در مورد جنبه هجوگرایی او و اینکه رشید، مأمون، معتصم، واثق و متوکل را هجو گفته است، داد سخن دادهاند و این ناشی از تعصب آنهاست که در فصل خود به تفصیل خواهد آمد. و برای نمونه به الاعلام زرکلی و دائرةالمعارف فرید وجدی رجوع شود. (47)
برخی دیگر از نویسندگان عرب با آنکه صداقت و اخلاص دعبل را در تشیع یادآور شدهاند، ولی در پایان کار به بدگویی از او پرداختهاند و این گونه برخورد احتمالاً به خاطر بغض مضمری است که نسبت به شیعه دارند و به عنوان نمونه، بستانی میگوید:
«دعبل با کسی از خلفا جز رشید پیوند نیافت، زیرا که برای علویها تعصب داشت و امامت را حقّ آنان میدانست و از قتل و شهادت آنان آزرده و غمناک بود. بنیعباس را هجو میکرد و بنابراین در تمام عمرش متواری بود و در ترس و وحشت زندگی میکرد و میگفت: «انا احمل خشبتی علی کتفی منذ اربعین سنه و لست اجد احداً یصلبنی علیها.» (48)
و در جای دیگر گوید:
«جز به فرزندان علی عنایت نداشت، چون شیعه صادق ایشان بود و امید به شفاعتشان در عالم آخرت داشت؛ لیکن تشیع او به معنی دینداری خوب او نیست، زیرا او از کشتار و دزدی و برباد دادن عرض مردم و شرابخواری و گناهکاری و تخنث ابا نداشته است، آری از بشّار، فجور و شرابخواریاش کمتر بود و اجمالاً در اخلاق دعبل چیزی که موجب ستایش و ثنایی برای او باشد، وجود ندارد.» (49)
ملاحظه میشود که این نویسنده عرب در آغاز دعبل را به صورت شیعهای صادق معرفی میکند، اما بعد نسبتهای ناروا به او میدهد و در نهایت شخصاً به قضاوت مینشیند که در اخلاق و رفتار دعبل هیچ چیز قابل ستایش نیست.
ب: مدح اهل بیت و ذم غاصبان خلافت
یکی از ارکان اصلی مذهب تشیع، تولّی و تبری است که مصادیق اولیه و مضیق آن عبارت از حب و ولای اهل بیت و بیزاری و تبرّی از دشمنان ایشان است و شیعیان بر این عقیدهاند و فرزندان آنان از خردسالی با این فکر رشد و نما مییابند و نشانه روشن یک شیعه همین است. ما این گونه تربیت را در روش دعبل و در اشعار او به وضوح میبینیم. به عنوان نمونه:«فکیفَ وَ مِن أَنّی یطالِبُ زُلفَةً *** إلی الله بَعد الصّوِم وَ الصَّلواتِ
سَوی حَبِّ اَبناءِ النبی و رَهطِه *** و بغضِ بَنی الزَرقاء وَ العَبَلات» (50)
«مَلامَکَ فی اهلِ الَنَبیِّی فَأَنَّهُم *** اَحِبّای ما عاشُوا و اهلُ ثَقِاتِی
تَخِّیرتُهُم رُشداً لامری فَأِنَّهُم *** عَلی کُلِّ حالٍ خَیرةُ الخَیراتِ
فَیا رَبِّ زِدنی مِن یقینی بَصیرَةً *** وَ زِد حُبَّهُم یا رَبِّ فِی حَسَناتِی» (51)
«سَاَقنُتُ طُولَ الدَّهرِ ما هَبَّتِ الصَّبا *** وَ اَقنُتُ بِالآصالِ وَ الغُدُواتِ
عَلی معشرٍ ضَلّوا جمیعاً و ضَیعوا *** مقالَ رسولِ اللهِ بِالشُّبِهاتِ» (51)
یا امَّةً السَّوءِ ما جازّیتَ احمَدَ فی *** حُسنِ البلاءِ عَلَی الَّتنزیل وَالسُّوَرِ
دنباله بیت فوق در نمونه اشعار دعبل خواهد آمد و این بیت از همان قصیده معروفی است که مأمون از او خواست تا برایش انشاد کند، ولی دعبل از ترس و به مقتضای تقیه منکر آن شد و گفت: چنین قصیدهای را نمیشناسم. مأمون به او امان داد و خواهش کرد، دعبل قصیده را بر مأمون خواند و چون به بیت آخر آن یعنی:
هَیهات کُلُّ امرءٍ رَهنٌ بِما کَسَبَت *** لَهُ یداهُ فَخُذ ماشِئتَ أو فَذَر
رسید مأمون عمامهاش را بر زمین زد و گفت: «صدقَتَ والله یا دعبل»
ج. مرثیه سرایی برای شهدای کربلا و سرور آزادگان حسینبن علی (علیهالسلام)
«رأسُ ابنِ بِنتِ محمّدٍ و وصیهِ *** لِلناظرینَ عَلی قناةٍ یُرفَعُ
والمُسلِمونَ بِمَنظَرٍ و بِمَسعٍ *** لا مُنکرٌ منهم وَلا مُتفَجِّعُ
کُحِلَت بِمَنظِرکَ العیونُ عَمایةً *** واَصَّمَ رُزءُکَ کُلَّ اُذنٍ یسمَعُ
اَیقَظتَ اَجفاناً و کنتَ لها کری *** و اَنَمتَ عیناً لَم تکُن بک تَهجعُ
ما رَوضَةٌ الّا تَمَنَّت اَنَّها *** لَکَ مَنزِلٌ وَ لخَطّ قبرکَ مضَجَع»
«اذا جاءَ عاشورا تَضاعَف حَسرَتیِ *** لدلِ رَسُولِاللهِ وانهَلَّ عَبرَتِی
هُوالیومُ فیه اغبَرّتِ الارضُ کُلُّها *** وُجُوهاً عَلِیها والسَّماءُ اِقشَعَرّتِ
اُریقَت دِماءُ الفاطِمیینَ بِالمَلا *** فَلَو عَقِلَت شمسُ النَّهارِ لَخَرَّتِ
بِنَفسِی خُدُوداً فِی التّرابِ تَعَفَّرت *** بِنَفسی جُسُوماً بِالعراءِ تَعَرَّت
بِنفسی رؤوسا مُعلِیاتٍ عَلی القنا *** إلی الشّامِ تُهدی بارِقاتِ الأسِنَّهِ
بِنَفسی شَفاءٌ ذابِلاتٌ مِنَ الظماء *** وَلَم تحظَ مَن ماءِ الفُراتِ بقَطَرةٍ
بِنَفسی عُیوناً غابِراتٍ سَواهِرا *** إلی الماءِ مِنها قَطرَةً بَعدَ قَطرَةٍ
بِنَفسی مِن آلِ النَّبِی خَرایداً *** حَواسِرَ لم تُعرَف عَلَیهِم بِسِترَةٍ» (53)
د: دفاع از اعتقادات شیعی
هُمُ نَقَضوا عَهدَالکتابِ و فَرضَهُ *** و محکَمَهُ بالزُّور و الشُبُهات (54)
در خصایص علی (علیهالسلام) و اشاره به غدیر خم
اَلَا انَّهُ طُهرٌ زَکی مُطَهَّرٌ *** سریعٌ الی خیراتِ و البَرَکاتِ (55)
گزیدهای از ابیات قصیده «تائیه» - در پایان بحث، در قسمت نمونه اشعار دعبل آورده شده است.
هـ: جبههگیری دعبل
یکی از روشنترین ادلّه تشیع مخلصانه و از جان پذیرفته دعبل، موضعگیری او در برابر دشمنان اهل بیت (علیهمالسلام) است. به طوری که تاریخ نویسان گزارش کردهاند: چون مأمون حضرت رضا (علیهالسلام) را به ولایتعهدی برگزید و لباس سیاه را که شعار عباسیان بود، به لباس سبز که شعار علویان بود تبدیل کرد و به آنها روی خوش نشان داد، دعبل موقتاً از هجو عباسیها ساکت ماند و چون مأمون مجدداً، بعد از شهادت حضرت رضا (علیهالسلام)، لباس سبز را به همان لباس سیاه که شعار عباسیان بود، بدل کرد و با علویان از در دشمنی و آزار درآمد، دعبل هجو آنان را از سر گرفت و رجال دولت عباسی و بخصوص معتصم و متوکل را بشدت هجو کرد:«مُلُوکُ بَنِی العبّاسِ فِی الکُتبِ سَبعةٌ *** وَ لَم تَأتِنا عَن ثامِنٍ لَهُمُ کُتبُ
کَذلِکَ اَهلُ الکَهفِ فی الکُتبِ سَبعةٌ *** خِیارٌ اَذا عُدُّوَا وَ ثا مِنُهُم کَلبُ
وَ اِنّی لأُعلِی کلبَهم عَنکَ رِفعَةً *** لَانَّکَ ذُو ذنبٍ ولیس لَهُ ذَنبُ
لَقَد ضاعَ ملکُ النّاسِ اِذ ساسَ مُلکُهُم *** وَ صیفٌ وَ اَشناسٌ وَ قَد عَظُمَ الکَربُ» (56)
و خطاب به مأمون سروده:
«أیَسُومُنی المأمُونُ خِطَّةَ جاهِلٍ *** أو مَا رَأَی بِالامَسِ رَأسَ محمّدِ؟
اِنِّی مِنَ القُومِ الّذینَ سُیوفُهُم *** قَتَلَت اَخاکَ و شَرَّ فُوکَ بِمَقعَدِ
شادُوا بِذِکرکَ بعدَ طُولِ خُمُولِهِ *** وَ استَنقَذُوکَ مِنَ الحَضِیض الا وهَدِ
اِنَّ التِّراتِ مُسهَّدٌ طُلابها *** فاکفُف مَذاقَکَ عن لعابَ الاَسوَد» (57)
چون حسینبن ظاهر که امین را شکست داد و به قتل رساند، از موالی خزاعه بوده است، بنابراین دعبل بر مأمون مباهات میکند که قوم من تو را بر تخت خلافت نشاندهاند.
13. ملاقات دعبل با حضرت علیبنموسیالرضا (علیهالسلام)
قضیه تشرّف دعبل خزاعی به محضر علیبنموسی الرضا (علیهالسلام) در مرو پس از ولایتعهدی آن حضرت و انشاد قصیده «تائیه» معروفه (مدارس آیات خلت من تلاوة) و تحسین حضرت رضا (علیهالسلام) و بخشیدن مبالغی نقد و جبه خود به عنوان صله و خلعت به او، در کتب تاریخ و تاریخ ادب و منابع مختلف آمده است و در اصل آن اتفاقنظر وجود دارد، اما در کیفیت نقل آن اختلافاتی وجود دارد که ما در اینجا خلاصه نقل الاغانی و رجالکشی و عیون اخبارالرضا را میآوریم.«دعبل در خراسان خدمت حضرت رضا (علیهالسلام) مشرف شد و قصیده را بر حضرت خواند. امام رضا (علیهالسلام) ده هزار درهم از درهمهایی که به نام آن حضرت ضرب شده بود، به عنوان صله به او مرحمت فرمود و جامهای از جامههای خود را به او خلعت داد. اهل قم آن جامه را به سیهزار درهم خریدار شدند او نفروخت، راه را بر او بسته و به زور جامه را گرفتند، دعبل گفت: شما این کار را برای تقرب به خدا میکنید، در صورتی که این عمل حرام است، دوباره پیشنهاد سیهزار درهم کردند و دعبل قسم خورد که نمیفروشد جز با این شرط که بخشی از آن را به خودش بدهند که در کفنش بگذارد. فَاعطوهُ فردکُمّ فکانَ فی اکفانه. پس آستینی از جبه را به او دادند که در کفنش بگذارد.» (58)
و اما در رجال کشّی آمده: «دعبل بر حضرت رضا (علیهالسلام) در خراسان وارد شد و عرض کرد قصیدهای گفتهام و میخواهم بر جناب شما انشاد کنم. حضرت اجازه داد و او قصیده را خواند که دو بیت زیر، از آن است:
اَلم تَرَ أنّی مُذ ثَلاتینَ حِجَّةً *** اَرُوحُ وَ اغدوا دائِمَ الحَسراتِ
أری فِیأهُم فِی غِیرِهِم مُتِقَسِّما *** وَایدِیهُم مِن فَیئهِم صَفراتِ
پس از انشاد قصیده، حضرت به اندرون رفت و خرقهای که محتوی 600 دینار بود، برای او فرستاد و به خدمتکار فرمود که به او بگوید: این را آقا برای خرج سفرت داده و عذر میخواهد. دعبل گفت: «لا و الله ما هذا اَرَدتُ ولا لَه خَرَجتُ». به خدا قسم، به منظور اخذ صله خدمت نرسیدهام و از انشاد قصیده چنین نیتی نداشتهام. به آقا بگو جامهای از جامههایش را برای تبرّک به من ببخشد. حضرت جبّهای از جامههای خود را همراه با همان پول به او مرحمت فرمود.
دعبل در راه بازگشت به قم رسید. خواستند جبه را به هزار دنیار بخرند. او قسم خورد که پارهای از آن را هم به هزار دینار ندهد. هنگام خروج از قم جبّه را از او گرفتند و بالاخره هزار دینار و خرقهای از جامه را به او دادند.» (59)
شیخ صدوق در عیون اخبارالرضا اضافه میکند که: چون دعبل به بیت:
«اَری فیاَهم فی غیرهم مُتقَسِمّاً»
رسید، حضرت گریست و چون به بیت:
«اِذا وُتِرُوا مَدّوا إلی واتِریهِم *** اَکُفّاً عَنِ الأوتارِ مُنقَبِضاتِ»
رسید، حضرت «جَعَلَ یقلّبُ کفیه و یقُول اَجَل واللهِ منقبضات» (60) و چون به بیت:
لَقَد خِفتُ فی الدنیا و ایامِ سَعیها *** وِ اِنّی لاَرَجُوا الاَ منَ بَعد وَفاتی
رسید، حضرت فرمود: «آمنکالله یومَ الفزع الاکبَر» (61) و چون به بیت:
«وَ قبرٌ ببغدادِ لِنَفسٍ زَکیهٍ *** تَضَمَنّها الرّحمنُ فِی الغُرفات»
رسید، امام رضا (علیهالسلام) فرمود: آیا دو بیت در اینجا اضافه نکنم که قصیدهات کامل و تمام باشد؟
گفت: آری، حضرت فرمود:
و قبرٌ بطوسٍ یا لَها مِن مصیبةً *** تُوَقِّدُ فِی الاَحشاءِ بِالحَرَفاتِ
إلی الحَشرِ حَتّی یبعَثَ اللهُ قائِماً *** یفَرِّجُ عَنّا الهَّمَ وَالکُرُباتِ
بعد از انشاد قصیده، حضرت رضا (علیهالسلام) صد دینار رضوی به او صله میدهد و دعبل می گوید: «والله ما لهذا جئتُ ولا قلت هذه القصیده طمعاً فی شیءٍ یصل الّی»، به خدا قسم برای این به خدمت نرسیدم و این قصیده را به طمع مالی نسرودهام. سپس جامهای از حضرت برای تبرک خواست. حضرت رضا (علیهالسلام) کیسه را با جامهای به او داد.
در بازگشت، در محلی به نام «میان قوهان»، دزدان، غافله را غارت کردند و در حین تقسیم اموال، یکی از دزدان شعر دعبل: اَری فیأهم فی غیرهم متقسماً را زمزمه میکرد. دعبل به عنوان گوینده شعر، خود را معرفی کرد. آن مرد فوراً نزد رئیسشان که بالای پشتهای نماز میخواند و شیعه بود، رفت و قضیه را گفت. به امر رئیس بند از پای دعبل و همه کاروانیان برداشتند و از دعبل خواستند قصیده را بخواند و او خواند پس تمام اموال کاروانیان را، به آنها برگرداندند. (62)
دعبل در مسیر خود به قم رسید. پس مردم در مسجد اجتماع کرده و دعبل قصیده را بر آنها خواند و آنها صلهها و خلعتها دادند و چون از داستان جبّه مطلع شدند، قضایایی برای خرید و تصرف آن پیش آمدکه موافق نقل کشَی است.
چون دعبل به وطن خود رسید، متوجه شد که دزدان به خانهاش دستبرد زده و همه دارائیاش را بردهاند، پس شیعیان صد دینار صله حضرت رضا (علیهالسلام) را، هر دینار را به صد درهم خریدند. در صورتی که قیمت آن ده درهم بیش نبود. و بدین ترتیب وضعیت مالی او رو به راه شد. (63)
پوشیده نماند که منظور از دو بیتی که حضرت رضا (علیهالسلام) اضافه فرمود، اشاره به مرقد خود آن حضرت در طوس است. این شهر آشوب در مناقب آورده که چون حضرت رضا (علیهالسلام) دوبیت را اضافه فرمود، دعبل پرسید: «یابنرسول الله این قبر که در طول است، قبر کیست؟» امام فرمود: «قبر من است و زمانی میگذرد که طوس محل آمد و شد شیعیان و زوّار من خواهد شد.» (64)
14. کینه تاریخنویسان سنی نسبت به دعبل
تاریخ نویسان و نویسندگان تاریخ ادب به علت اینکه دعبل شیعه مخلص بوده فجایع خلفا را به نظم کشیده، به او با چشم کینه و بغض مینگرند و او را با جملههائی مانند: «خبیث اللّسان» و یا «مبغضاً للناس لئیماً» یاد میکنند و هجویات او را برای تکسب و توأم با وقاحت و فحش میدانند و این عناوین را، با عنوان تشیع او، همراه میکنند و بدین وسیله میخواهند از شاعری که عمر خود را اغلب به دربدری، دفاع از عقیده خود و حمایت از حقّ اهل بیت (علیهمالسلام) گذرانیده است، انتقام بگیرند. ولی از جستجو در مجموع نوشتههای آنها و تدبّر در اشعار بلند دعبل، چیزی جز فتوّت، مروّت و اخلاص او به اهل بیت (علیهمالسلام) نمییابیم.برای صحت ادعای فوق باید به کتب مربوط مراجعه کرد؛ مانند: تاریخ الاداب اللغة العربیة جرجی زیدان، الجامع فی الادب العربی حناالفاخوری، تاریخ الادب العربی عمر فروخ، الغدیر: جلد 2، معجم الادباء یاقوت حموی، جلد 11، اعیان الشیعه: جلد 6، الاغانی: جلد 20، وفیات الاعیان ابن خلکان، مجالس المؤمنین قاضی نورالله شوشتری، لسان المیزان و تاریخ دمشق و غیر اینها.
فرید وجدی میگوید: «کان شاعراً مُجیدا و لا یعیبه اِلّا اَنّه کان مولهاً بالهَجو و الحَطِّ مِن کَرامات النّاس وَلَم یستثن الخلفاء» (65)
ملاحظه میشود که عیب دعبل را در این دانسته که خلفای فاسق و فاجر را از هجو خود استثناء نکرده است و از عجایب آنکه با همه شرح و تفصیلی که از جنبه هجوگویی دعبل داده و نمونههای بسیاری از هجوهای او را نقل کرده، هیچ اشارهای به تشیع او و مشهورترین و بهترین اثر او درباره اهل بیت، یعنی «تائیه» نکرده است و این چیزی جز تعصب را حکایت نمیکند. (66)
15. نظر دعبل نسبت به فجایع واقعه در جهان اسلام
به طوری که از لحن اشعار دعبل مستفاد میگردد، نامبرده تمام گرفتاریهای مسلمانان و مصیبتهایی را که بر اهل بیت (علیهمالسلام) وارد شده، از نتایج و آثار «بیعت فلتة سقیفه» میداند. به عنوان نمونه در «تائیه» معروف چنین میگوید:«رَزایا اَرتنا خُضرَةً الأفقِ حُمرَةً *** وَرَدَّت اُجاجاً طَعمَ کُلِّ فُراتِ
وَ ما سَهَّلت تِلکَ المَذاهِبَ فیهم *** عَلی النّاسِ الّا بِیعَةُ الفَلتاتِ»
و در تائیه دیگری که در مصیبت و گریه برای امام حسین (علیهالسلام) دارد و با مصراع: «أسبَلتَ دَمعَ العَینِ بالعبراتِ» شروع میشود، در پایان آن میگوید:
«فَقُل لِابنِ سَعدِ - اَبعَدَاللهَ سَعدَهُ - *** سَتَلقَی عَذابَ النّارِ و اللَّعَناتِ
سَأقنُتُ طُولَ الدَّهرِ ماهَبَّتِ الصَبا *** و أقنُتُ بِالآصالِ و الغُدُواتِ
عَلَی مَعشَرٍ ضلُّوا جَمیعاً و ضیعوا *** مَقالَ رَسُولِ اللهِ بالشُبُهات» (67)
ملاحظه میشود که بعد از مرثیهگویی نسبت به حادثه عاشورا و ایعاد عمر سعد - علیه اللعنة - نفرین اصلی را متوجه کسانی میکند که موجب گمراهی مردم شدند و فرمان و وصیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) را با تزویر و شبهه ضایع کردند.
16. نمونههایی از اشعار دعبل خزاعی
1- قصیده تائیه:
معروفترین، مطبوعترین و پربارترین قصیده دعبل، قصیده تائیهای است که وصف آن اجمالاً گذشت. همان قصیدهای که در محضر حضرت رضا (علیهالسلام) خوانده و آن حضرت را گریانده است و به نقل در الاغانی وقتی که به بیت:اِذا وُتِرُوا مَدّوا الا و اتِرِیهم *** اَکُّفا عَن الاوتارِ مُنقَبِضاتِ
رسید، حضرت از کثرت گریه غش کرده، اشاره فرموده است که ساکت باشد و چون ادامه داد، باز همان حالت به حضرت دست داده و تا سه مرتبه تکرار شده است. (68) شگفتانگیز آنکه به نقل از سیره نویسان، که قبلاً گذشت، دعبل این قصیده را برای مأمون خوانده و او نیز گریسته است.
در این قصیده عدم مشروعیت بیعت سقیفه، تبعات آن و نیز عدم مشروعیت خلفای ثلاثه، امویها و عباسیها به طور روشن اظهار شده و اثبات وصیت پیامبر نسبت به خلافت علی (علیهالسلام) و فرزندان او، طبق معتقدات شیعه اثنیعشریه و اعتقاد به ظهور حضرت مهدی (عجلالله تعالی فرجه الشریف) و عشقورزی به اهل بیت (علیهمالسلام) بیان شده و مظلومیت و ذکر مصایب ایشان، در قالِب اشعاری روان و منسجم عرضه شده است.
در تعداد ابیات این قصیده اختلاف است. در دیوان او به تصحیح مجید طراد (بیروت: چاپ دارالجیل، سال 1418 هـ.ق = 1998 م) که در اختیار نویسنده است 115 بیت آمده است.
مدرسی در ریحانة الادب تعداد ابیات قصیده را 120 بیت دانسته و دو بیت حضرت رضا (علیهالسلام) را هم به آن افزوده است. (69)
یاقوت در معجمالادباء میگوید: «نسخههای این قصیده (منظور تعداد ابیات است) مختلف است و در بعضی نسخهها زیاداتی است که احتمالاً بعضی شیعیان اضافه کرده باشند»، سپس به عنوان ابیات صحیح 45 بیت را آورده است. (70)
سیدمحسن امین در اعیانالشیعه قول یاقوت را آورده و نقد میکند به اینکه اختلاف نسخهها ممکن است برای این باشد که هر کدام از ناقلین، به علت طولانی بودن قصیده، فقط مقداری از آن را نقل کرده باشند و دلیلی بر اضافه کردن برقصیده نداریم و یا یاقوت چون مفاد بعضی از ابیات، مطابق میلش نبوده، آنها را زیاد و مصنوعی پنداشته است. و سپس طبق نظر خودش، قصیده را به طور کامل در 123 بیت نقل کرده است (71) که هرگاه دو بیت حضرت رضا (علیهالسلام) را از آن کم کنیم تعداد ابیات دعبل 121 بیت خواهد بود.
مطلع و ابیات آغازین قصیده نیز به اختلاف ضبط شده است.
ابوالفرج در الاغانی و یاقوت در معجم الادباء و حصری قیروانی در زهرالآداب و ابن شهر آشوب در مناقب آل ابیطالب، شروع قصیده را با «مدارِسُ آیاتٍ خَلَت مِن تلاوةٍ» ضبط کردهاند.
بسیاری از کتب ادب و تاریخ ادب و کتبی که به مناسبتی قصیده یاد شده را نقل کردهاند نیز، بیت آغازین قصیده را به صورت فوق آوردهاند. ولی در برخی منابع با تغزلی آغاز میشود و سپس مطلب به انحرافی که در امر خلافت رسول خدا (صلی اللهعلیه و آله و سلم) پیش آمده، کشیده میشود و بر مظلومیت اهل بیت (علیهمالسلام) و تضییع حقّ ایشان اظهار تأسف میگردد. و سرانجام مسیر قصیده به بیت: «مدارس آیات» و ... میرسد و ادامه مییابد.
از جمله در دیوان دعبل که مشخصات آن گذشت و در اعیان الشیعه مرحوم سید محسن امین، قصیده با بیت: تَجاوَبنَ بِالأرنانِ و الزَّفراتِ / نَوائِحُ عُجمُ اللَفظ و النَّطَقاتِ آغاز میشود و بیت سیام قصیده «مدارس آیات و ...» میباشد. احتمال اینکه دعبل قصیده خود را در محضر حضرت رضا (علیهالسلام)، از بیت: مدارس آیات و ... به بعد انشاد کرده باشد، وجوددارد، به این معنی که قصیده، همان قصیده طولانی است که سید محسن امین در اعیان الشیعه آن را تأیید کرده و آورده است. النهایة، بسیاری از منابع، قسمتی از آن را که در محضر حضرت رضا (علیهالسلام) انشاد شده است، نقل کرده و به ابیات صدر قصیده نپرداختهاند و این احتمال را عبارتی که در مناقب ابن شهر آشوب آمده، تقویت میکند و آن این است که به دعبل گفته شد: «چرا در تائیه تشبیب را ترک کردی؟» در پاسخ گفت: از امام حیا کردم. (72)
مطلب دیگری که موضوع فوق را تأیید میکند، این است که اگر بیت «مدارس آیات خلت و ...» مطلع قصیده بود، از لحاظ فن قصیده میبایست رعایت قافیه در دو مصرع آن میشد، که نشده است و این بخوبی گواهی میدهد که شروع قصیده با بیت و یا ابیاتی دیگر بوده است.
گفتنی است که این قصیده علاوه بر ارج و اهمیتی که از لحاظ ادبی، تاریخی، اعتقادی و غیره دارد، دو نکته برجسته از جهت مذهب شیعه نیز در آن به چشم میخورد: یکی اینکه امام رضا (علیهالسلام) ضمن دو بیتی که به قصیده دعبل اضافه فرمود. (شرح آن قبلاً گذشت) از شهادت و دفن خود در طول خبر میدهد و به ظور حضرت حجت (عجلالله تعالی فرجه الشریف) و فرج اهل بیت (علیهمالسلام) اشاره میکند. دیگر اینکه دعبل به صراحت سخن از خروج امام قائم (عجلالله تعالی فرجهالشریف) به میان میآورد و پس از اینکه بیت: «خُروج امام لامحالة خارج...» را انشاد میکند، امام به سختی گریه میکند و میفرماید: «ای دعبل روحالقدس بر زبانت سخن رانده است، آیا این امام را میشناسی؟» میگوید: «نه، ولی شنیدهام امامی از خاندان شما خروج میکند و زمین را ازعدل و داد پر میکند.» امام فرمود: «امام بعد از من پسرم محمد و پس از او فرزندش علی و پس از او پسرش حسن و پس از او پسرش حجت قائم (عجلالله تعالی فرجه الشریف) است و اوست امامی که در غیبت مورد انتظار است و در ظهورش مورد اطاعت است و زمین را از عدل و داد پر میکند، همان طور که از جور و ستم پرشده باشد.» (73)
مطلب فوق نشان میدهد که شیعیان ائمه هدی از پیش به باقیمانده ائمه اثنیعشر عارف بوده و مهدی منتظر (عجل اللهتعالی فرجه الشریف) را میشناختهاند.
اینک پس از مقدمه فوق، بخشهایی از قصیده تأئیه معروف را میآوریم.
الف: تأسف از روی کارآمدن نااهلان
پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، بدون حجت قابل قبول و نیز کنار گذاشتن وصی رسول و زوج بتول، حضرت علی مرتضی (علیهالسلام) با بیعت «فلتة» و بیان چندی از دلایل تقدم آن حضرت بزرگوار و اظهار عشق به اهل بیت:اَلَم تَرً للایامِ مَا جَرَّ جَورُها *** علی النّاسِ مِن نَقصٍ و طُولِ شَتات
و مِن دُوَلِ المُستَهتِرینَ، و مَن غَدَا *** بِهِم طالِباً لِلنُّورِ فِی الظُلُّمُاتِ
فَکَیفَ؟ وَ مِن اَنّی یطالِبُ زُلفةً *** اِلَی اللهِ بَعدَ الصَّومِ و الصَّلَواتِ
سِوی حُبِّ اَبنَاءِ النَّبی وَ رَهطِهِ *** و بُغضِ بَنِی الزَّرقاء ور لعَبَلاتِ
و هِندٍ، وَ مَا اَدَّت سُمیةُ و ابنُها *** اُولوالکفرِ فی الاسلامِ، والفَجَراتِ
هُمُ نَقَضُوا عَهدَ الکِتابِ و فَرضَهُ *** وَ مُحکَمَهُ بالزِّورِ و الشُبُهاتِ
وَ لَم تَکُ اِلّا مِحنَةُ کَشَفَتُهم *** بَدَعَوی ضَلّالٍ مِن هَنٍ و َهناتِ
تراثُ بِلا قُربی و مُلکٌ بَلا هُدی *** وُحکمٌ بَلا شُورَی، بِغَیرِ هُداةِ
رَزَایا اَرَتنا خُضَرَةَ الافقِ حُمرَةً *** وَرَدَّت اُجاجاً طَعمَ کُلِّ فراتِ
و ما سهّلت تلک المذاهبَ فیهم *** علی الناسِ الّا بیعةُ الفلتات
و مانال اصحاب السقیفة إمرةً *** بدعوی تُراثٍ بل بامرِ تِرات
ولو قلّدوا الموصی الیه زمامَها *** لَزُمّت بمأمونٍ من العَثَراتِ
اخی خاتم الرسل المصفی من القذی *** و مُفتَرِسِ الابطالِ فی الغَمَراتِ
فان جحدوا کان الغَدیرُ شهیدَه *** و بدرٌ واحدٌ شامخُ الهَضَباتِ
و آیٌ من القران تتلی بفضله *** وایثارُه بالقوتِ فی اللّزَباتِ
و غرُّ خِلال، ادرکته بِسَبقِها *** مناقِبُ کانت فیه مؤتَنِفاتِ
مناقبُ لم تُدرک بکید و لم تنل *** بشیء سوی حدِّ القنا الذَّرَبات
نجّیٌ لجبریلِ الامین، و انتم *** عکوف علی العزّی مَعاً و مناة
ب. گریه بر مهجور افتادن آثار رسالت و خاموش کردن چراغ اهل بیت
بکیت لرسم الدارمن عرفات *** و اَذریتُ دَمع العینِ بِالعَبَراتِ
فُکَّ عری صبری و هاجت صَبابتی *** رسومُ دیارٍ أقفرت وَ عِراتِ
مدارسُ آیاتٍ خلت من تلاوةٍ *** و منزل وحیٍ مُقفِرالعَرَصات
لِآل رسولِ الله بالخیف من منی *** و بالرُّکن و التعریفِ و الجَمَراتِ
دیار علیٍ والحسین و جعفرٍ *** وَ حمزةَ و السجّادِ ذی الثَفَناتِ
دیارٌ لعبدالله و الفضل صنوه *** نِجی رسولِالله فی الخَلَواتِ
منازلی وحیُالله یَنزِل بینها *** علی احمدِ المذکور فی السُّوَراتِ
منازلُ قوم یهتدی بهداهم *** فتؤمن منهم زلّة العَثَراتِ
منازلُ کانتِ لِلصّلاة و للتّقی *** و لِلصّوم و التطّهیر و الحَسَناتِ
دیارٌ عفاها جورُ کل منابذ *** ولم تعفُ للایام و السَنَواتِ
ج. حسدورزان کینهجو گرچه در برابر رسول خدا تسلیم شدند، ولی کینه او و اهلبیت را در دل نگه داشتند
و ما الناسُ الا حاسدٌ و مکذبٌ *** و مضطغنٌ ذواحِنةٍ و تراتٍ
اذا ذکروا قتلی ببدرٍ و خَیبَرٍ *** و یوم حنین اسبلوا العبرات
وکیفَ یحبّون النبیِّ و رهطَه *** وَ هم ترکوا احشاءَ هم وَ غِرات
لَقد لاینوه فی المَقالِ و اَضمَروا *** قلوباً علی الاحقادِ منطَویاتٍ
فان لم تکن الّا بقربی محمدٍ *** فهاشمُ اولی من هنٍ و هناتٍ
د: در مرثیه حادثه کربلا که از تبعات انحراف فرصتطلبان اولیه بود
افاطم! لو خِلتِ الحسینَ مجدّلا *** وقد مات عطشاناً بشطّ فراتٍ
اذن للطمتِ الخدَّ، فاطمُ، عنده *** واَجریتَ دمعَ العین فی الوَجَناتِ
افاطم! قومی یابنةَ الخیرِ و اندُیی *** نجومَ سماواتٍ بارضِ فَلاةٍ
هـ. یادی دردآلود از شهدای اهلبیت (علیهمالسلام) و قبور پراکنده ایشان
قبورٌ بکوفانٍ، واخری بطیبةٍ *** واخری بفخٍّ نالَها صلواتی
و قبرٌ بارض الجوزجان محلُّه *** قبرٌ بباخمرا، لدی الغُرُباتِ
و قبرٌ ببغدادٍ لنفسٍ زکیّةٍ *** تَضمَّنها الرحمنُ فِی الغُرُفاتِ (74)
دو بیت حضرت علیبنموسیالرضا (علیهالسلام):
و قبر بطوسٍ یالها من مصیبة *** اَلَحَّت علی الاحشاء بالزّفرات
الی الحشر حتی یبعث الله قائما *** یفرّج عنا الهم و الکربات
و: اظهار دلسوزی سخت بر شهدای کربلا
فاما الممضّاتُ التی لست بالغا *** مبالغَها منّی بکنِه صفاتٍ
نفوس لدی النهرین من ارضِ کربلا *** معرّسُهم فیها بشّطِ فراتٍ
تُوُفوّا عِطاشاً بافراتِ، فلیتنی *** تُوُفیتُ فیهم قبلَ حین وَفاتی
اَخاف بأن ازدارَهم فَیشوقُنی *** مُعَرّسَهُم بالجزع فالنَّخَلاتِ
ز. مفاخر علویان و بنیهاشم
و إن فخروا یوماً اتوا بمحمّدٍ *** و جبریلَ و الفرقان ذی السُّورَات
و عدوّا علیّاً ذا المناقب و العُلا *** و فاطمَةَ الزهراءَ خیر بناتٍ
و حمزة وَ العَبّاسَ ذالهدی و التُّقی *** و جعفراً الطیّارَ فی الحُجُبات
اولئک، لا اشیاخُ هندٍ و تربِها (75) *** سمیّة، من نوَکی و مِن قَذِرات
ح. مسؤولیت تیم و عدی در غصب حق اهل بیت (علیهمالسلام)
سَتُسأَل تَیم عنهم وعدیّها (76) *** و بَیعتُهُم من اَفجر الفَجَرات
هُم مَنعوا الآباء عن اخذ حقِّهم *** وَ هم ترکوا الأبناءَ رَهَنَ شتَات
وهم عدلوها عن وصّی محمد *** فبیعتُهم جاءت عَلی الغَدَراتِ
ط. اظهار عشق به اهل بیت و فداکاری برای ایشان
مَلاَمَکَ فی اهلِ النَبیِّ، فإِنَّهُم *** اَحِبّایَ، ما عاشُوا و اَهلَ ثِقاتِی
تَخیَّر تُهم رُشداً لِأمری، فاِنَّهُم *** علی کل حالٍ خیرةُ الخیرات
فیاربِّ زدنی مِن یَقینِی بَصیرةً *** و زِد حُبَّهم یا ربّ! فِی حَسَناتِی
سَأبکیهُم ما حَجَّ لِلّهِ راکِبٌ *** و ما ناحَ قُمِریُّ عَلیَ الشَّجَراتِ
وَاکتُمُ حُبیّکُم مَخافَةَ کاشِحٍ *** عَنیدٍ لِاهلِ الحَقِ غیرِ مُواتِ
لَقَد حَفَّتِ الایّامُ حَولی بِشَرِّها *** وَ اِنِّی لارجُوا الَامنَ بَعدَ وفاتِی
اَلَم تَرَ اَنِّی مُذ ثلاثینَ حِجَّةً *** اَروُحُ و اَغدُو دَائِمَ الحَسَراتِ
اَرَی فَیَئُهم فی غَیرِهم متَقَسِّماً *** و اَیدِیَهُم مِن فَیئِهم صَفِراتِ
سأبکیهُمُ ماذَرَّ فِی الارضِ شارِقٌ *** وَ نادی مُنادی الخَیر بالصّلّواتِ
وَ ما طَلَعَت شَمسٌ و حانَ غُروبُها *** وَ بِالّلیلِ اَبکیهِم و بِالغَدَواتِ
ی. اهل بیت (علیهمالسلام) درگیر مصیبتها و خاندان زیاد غرق در انواع نعمتها
فَکیفً اٌداویِ مِن جِویً لِیَ؟ والجوی *** أمیَّةُ اَهلُ الفِسقِ والتَّبِعاتِ
بنات زیادٍ فی القُصُورِ مصونةٌ *** و آلُ رسولِ الله فِی الفَلَواتِ
دیارُ رسولاللهِ اَصبَحَنَ بَلقَعاً *** و آلُ زیادٍ تسکُنُ الحُجراتِ
و آلُ رسول اللهِ تَدمَی نُحورُهُم *** و آلُ زیادٍ آمنو السرَّبَات
و آلُ رسولِالله تُسبی حریمُهم *** و آلُ زیادٍ رَبَةً الحَجَلاتِ
و آلُ رسولِاللهِ نُحفٌ جُسومُهم *** وآلُ زیادٍ غلَّظُ القَصَراتِ
اذا وُتروا مَدّوا اِلَی واتِریهِم *** اکُفّاً عَنی الاَوتارِ منقَبِضاتِ
ک: امیدواری به مایه امید بشر، حضرت مهدی منتظر (عجلالله تعالی فرجه الشریف)
فَلَولا الَّذی اَرجُوهُ فِی الیومِ اَوغدٍ *** تَقَطَّعَ قَلبی اِثرَهُم حَسَراتٍ
خُروجُ امامٍ لامَحالَةَ خارجٌ *** یَقومُ عَلَی اِسم اللهِ و البَرَکاتِ
یُمَّیزُ فینا کُلَّ حَقَّ و باطلٍ *** و یُجزی علی النَّعماءِ و النَّقِماتِ
فیا نفسُ طیبی، ثُمَّ یا نَفسُ أبشرِی *** فَغَیرُ بعیدٍ کُلَّ ما هِوَ آتٍ
وَلَا تَجزَعی مین مُدّةِ الجَورِ، اِنَّنِی *** اَری قَوَّتی قد آذَنَت بشتَاتِ
فاِن قَرَّبَ الرَحمنُ مِن تلِکَ مُدَّتِی *** و اَخَّرَ مِن عُمری بطولِ حَیاتِی
شَفِیتُ، وَلَم اَترک لِنَفسِی رَزیةً *** وَ روَّیتُ مِنهم مُنصَلی وَ قَناتی
ل: دلتنگی نهایی از عدم تأثیر سخن حق
اُحاولُ نقلَ الشَمسِ مِن مُستَقَرِّها *** و إسماع احجارِ من الصلَّداتِ
فمن عارفٍ لم ینتفع، و معاند *** یمیلُ مَعَ الاَهواءِ و الشَّهَواتِ
قُصَارَایَ مِنهم اَن أؤُبَ بِغصّةٍ *** تردَّدُ بَینَ الصَّدرِ و اللَّهوَاتِ
کانَکَ بالاضلاعَ قَد ضاقَ رَحبُها *** لِما ضُمِّنت مِن شِدّةِ الزَّفَرَاتِ (77)
2. در مناقب حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسلام)
اَلا اِنّهُ طُهرُ زَکی مُطَّهرٌ *** سریعٌ الی الخیراتِ و البرکات
اخوا المصطفی، بل صهرُه و وصیهُّ *** مِن القومِ، و السَّتارُ لِلعوَرات
کَهارُونَ مِن موسی علی رغمِ مَعَشرٍ *** سفالٍ لِئامٍ شُقَّقِ البَشَراتِ (78)
فقال: الا من کُنتُ مولاهُ منکُم *** فهذا لَهُ مَولی بُعیدَ وفاتی (79)
اخی: و وَصّیِی، وابنُ عمی، و وارِثی (80) *** و قاضی دُیونی من جَمیعِ عداتی (81)
3. در تأثر بر مصایب اهل بیت (علیهمالسلام)
لا اَضحَکَ اللهُ سِنَّ الدَّهر اِن ضَحِکَت *** و آلُ اَحمدَ مظلومونَ قَد قُهِرُوا
مَشَرَّدوُنَ نُفُوا عَن عُقرِ دارِهُم *** کانَّهم قَد جَنَوا ما لیَس یُغتَفَرُ (82)
4. در نکوهش ظالمان آل محمد (صلوات الله علیهم)
یا اُمَّةَ السُّوءِ ما جازَیتِ اَحمدَ عن *** حُسنِ البَلَاء علی التَّنزیل و السُّوَرِ
خَلَفتُموهُ عَلی الاَبناءِ حینَ مَضَی *** خِلافَةَ الذئب فی اَبقارِ ذِی بَقَرِ
وَ لَیسَ حَیٌّ مِنَ الاَحیاءِ نَعلَمُهُ *** مِن ذِی یَمانٍ و مِن بَکرٍ و مِن مُضَرِ
الّا وهُم شُرکاءٌ فِی دِمائِهِم *** کَما تَشارِکُ اَیسارٌ عَلَی جُزُرِ (83)
قَتلاً و اَسراً و تحریقاً و مَنهَبةً *** فِعلَ الغزاة باَرضِ الرُّومِ و الخَزَر
اَریَ اُمَیِّةَ مَعذُورینَ اِن قَتَلُوا *** و لا اَرَی لِبنِی العباسِ مِن عُذُرِ
اَربع بطوسٍ عَلَی قَبرِ الزَکِّیِ بها *** اَن کُنتَ تَربَعُ مِن دِینٍ عَلَی وَطَرٍ
قَبرانِ فیِ طوسٍ: خیرُالنّاسِ کلّهِمُ *** و قبرُ شرِّهُم، هذا مِن العِبَرِ!
یا یَنفَعُ الرِّجَس مِن قُربِ الزَکِّی ولا *** عَلَی الزکَّیِ بقُربِ الرِّجسِ مِن ضَرَرِ
هیهات کلُّ امرِیٍ رَهنٌ بما کَسَبَت *** له یَداهُ فخُذ ما شِئتَ اَو فَذَر (84)
5. در منقبت اسدالله الغالب، علیبنابیطالب (علیهالسلام) و سلام به قبر مطهر آن بزرگوار:
سلامٌ بالغَداةِ و بالعَشِّیِ *** عَلَی جَدثٍ باَکنافِ الغَرِیِّ
سَنانُ محمّدٍ فی کلِّ حَربٍ *** اِذا نَهَلَت صُدُورُ السَّمهَرّی
و اوَّلُ مَن یُجیِبُ اِلَی بِرازٍ *** اِذا زاغَ الکَمیُّ عَنِ الکمّیِ
مَشاهِدُ لم تُفَلَّ سُیُوفُ تَیمٍ *** بِهنَّ، ولا سُیُوفُ بَنِی عَدیِّ
لَئِن حَجُّوا اِلی البَلَد القَصِیِّ *** فَحَجّی ما حَیِیتُ اِلَی عَلِّیِ
و اِن زارُوا هُمُ الشَیخین زُرنا *** علیاً، و ابنَهُ سِبطَ الرّضّیِ (85)
6. در بیوفایی و نامردمی
ما اکثَرَ النَّاسَ! لابَل ما اَقَلَّهُمُ *** اللهُ یَعلَمُ أنّی لَم اَقُل فَنَذا
اِنِّی لافَتحُ عَینی حِینَ اَفتَحُها *** عَلَی کَثیرٍ، ولکن لااَرَی اَحَدا (86)
قَد بَلَوتُ النّاس طُرَّا *** لَم اَجد فِی الناسِ حُرّا
صارَ اَحلَی النّاس فی العَین *** اِذا ماذِیق مُرّا (87)
7. در هجو مأمون خلیفه مقتدر عباسی:
اِنّی مَنِ القومی الّذین سُیُوفهم *** قَتَلَت اخاکَ و شَرَّفَتکَ بِمَقعَدِ
شادُو ابذکرکَ بعدَ طولِ خموُلِهِ *** واستَنقذوکَ مِنَ الحَضیضِ الاوهد (88)
8. در حسرت بر جوانی:
أینَ الشَّبابُ وَ اَیّةٍ سَلَکا؟ *** لا، اینَ یُطلبُ ضَلَّ، بَل هَلَکا
لاتَعجَبِی یاسَلمَ مِن رَجُلٍ *** ضَحِکَ المَشیبُ بِرأسِهِ فَبَکی
یالیتَ شَعری کَیفَ نُو مُکُما *** یا صاحبیَّ اَذا دَمِی سُفِکا
لا تَأخُذُوا بِضُلامَتِی اَحَداً *** قلبی و طَرفی فی دمی اشترکا (89)
در مصرع ضحک المشیب برأسه فبکی، استعاره مکنیه بسیار شیرین، زیبا و جذابی به کار رفته است و به همین دلیل، این بیت دعبل در کتب ادب و تاریخ ادب، شهرت و انتشاری شگفت دارد و خود دعبل خود را فرزند «لاتعجبی یا سلم من رجلٍ/ ضحک المشیب برأسه فبکی» خوانده است. (90)
و نیز دعبل گفته که من پیوسته شعر میسرودم و براستادم مسلمبنولید میخواندم و او دستور عدم نشر آنها را میداد تا اینکه قصیده «این الشباب و اَیةً سلکا» را سرودم و بر او خواندم. مسلم گفت: «حالا برو و شعرت را هرطور و برای هر کس میخواهی اظهار کن». و نیز ابوتمام شاعر بزرگ عرب در پاسخ از نسب دعبل میگوید: «او دعبل بن علی همان کسی است که «ضحک المشیب برأسه فبکی» را گفته است». (91) این نشان دهنده ارزش والای این بیت از لحاظ زیبایی استعاره و ظرافت اندیشه و باریکی خیال است.
پینوشتها:
1.ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج 2، ص 131.
2.دکتر عمر فروخ، تاریخ الادب العربی، جزء 2، ص 284 و جرجی زیدان، تاریخ آداب اللغة العربیه، ج 2، جزء 2، ص 377.
3.یاقوت حموی، معجم الادباء، ج 11، ص 100.
4.حنّاالفاخوری تاریخ الادب العربی (الادب القدیم)، ص 737.
5.الأمینی النجفی، عبدالحسین احمد، الغدیر، ج 2، ص 363.
6.الامین، سید محسن، اعیان الشیعه، ج 6، ص 402.
7.همان، ص 401.
8.فیروزآبادی، القاموس المحیط، ج 3، ص 287.
9.ابنمنظور، لسان العرب، ج 11، ص 244.
10.شیخ فخر الدین طریحی، مجمع البحرین، ج 2، ربع دوم، ص 32.
11.ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج 2، ص 134.
12.ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 2، ماده دع ب، ص 266 و سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج 6، ص 401.
13.جرجی زیدان، تاریخ آداب اللغه العربیه، جزء 2، ص 377، و دکتر عمر فروخ، تاریخالادب العربی، جزء 2، ص 284.
14.یاقوت حموی، معجم البلدان، ماده (قر)، مجلّد 7 و 8، ص 35.
15.جرج زیدان، تاریخ آداب اللغه العربیه، جزء 2، ص 377، و دکترعمر فروخ، تاریخ الادب العربی، جزء 2، ص 284 و دکتر مصاحب، دائرة المعارف فارسی، ج 1، ص 982.
16.امین، سید محسن، اعیان الشیعه، ج 6، ص 401.
17.همان، ص 402.
18.اطروش به معنی ناشنوا.
19.زرکلی خیرالدین، الاعلام ج 2، ص 339.
20.الشریف ضیاء الدین یوسف بن یحیی الحسینی الیمینی الصنعانی، نسمة السّحر، تحقیق: کامل سلمان الجبوری، ج 2، ص 106.
21.علامه میرزا مدرس محمدعلی تبریزی، ریحانة الادب، ج 1، ص 133.
22.یاقوت حموی، معجم البلدان، ماده: سمنجان و تاریخ طبری، ج 3، ص 609 و 612 و حناالفاخوری، تاریخ الادب العربی، (الادب العربی القدیم)، ص 737 و 738 و دکتر عمر فروخ، تاریخ الادب العربی، ج 2، ص 285.
23.همان.
24.حناالفاخوری، تاریخ الادب العربی (الادب القدیم)، ص 743 و 744 و دکتر عمر فروخ، تاریخ الادب العربی، جزء 2، ص 285 و 286 و جرجی زیدان، تاریخ اداب اللغة العربیه، جزء 1، ص 378 و یاقوت حموی، معجم الادباء، جلد 6، جزء 11 ص 100 و 101 و ترجانیزاده، احمد، تاریخ ادبیات عرب، ص 128 و 129.
25.ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج 20، ص 195 و ابواسحق ابراهیم بن علی حصری قیروانی (ت 453)، زهرالاداب، جزء 1، ص 135.
26.الامینی، عبدالحسین، (به نقل از: الاغانی و منابع دیگر)، الغدیر، ج 2، ص 376.
27.درگزیده اشعار خواهد آمد.
28.حافظ، ابوبکر احمدبن خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 8، ص 385.
29.ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج 20، ص 172.
30.همان، ص 122.
31. دیوان دعبل بن علی الخزاعی، به تصحیح: عبدالصالح الدجیلی، ص 28.
32. دیوان دعبلبن علی الخزاعی، به تصحیح: مجید طراد، ص 130.
33.یاقوت حموی، معجم الادباء، ج 11، ص 101.
34.دیوان دعبلبن علی الخزاعی، شرح مجید طراد، ص 168.
35.آیتالله صدر، سید حسن، تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام، ص 194.
36.دیوان دعبل بن علی الخزاعی، شرح مجید طراد، ص 24.
37.همان، ص 83.
38.ابوالفرج محمدبنابی یعقوب ابن ندیم، الفهرست، به تحقیق رضا تجدد، جزء 4، ص 183 و علامه میرزا محمدعلی مدرس تبریزی، ریحانة الادب، ج 2، ص 133.
39.ابوجعفر محمدبن الحسن بن علی الطوسی، رجال کشّی، (به تصحیح: حسن المصطفوی)، جزء 6، ص 505 و ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج 20، ص 132.
40.جرجی زیدان، تاریخ الآداب اللغه العربیه، جزء 1، ص 378.
41.عمر فروخ، تاریخ الادب العربی، ج 2، ص 281.
42.حناالفاخوری، تاریخ الادب العربی (الادب القدیم)، ص 739.
43.یاقوت حمویف معجم الادباء، ج 6، جزء 11، ص 102 و 103.
44.ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج 20، ص 131.
45.امین، سید محسن، اعیان الشیعه، ج 6، ص 401.
46.ابیاسحق ابراهیم بن علی الحصری القیروانی، زهرالآداب، ج 1، ص 134.
47.زرکلی، خیرالدین، الاعلام، ج 2، ص 339 و فرید وجدی، محمّد، دائرة المعارف، ج 4، ص 42.
48.بطرس بستانی، ادباء العرب فی الاعصر العباسیه، ج 2، ص 114.
49.همان، ج 2، ص 117.
50.دعبل بن علی خزاعی، دیوان، ص 38.
51.همان، ص 44.
52.همان، ص 50.
53.محمدبن علیبنشهر آشوب، مناقب آل ابیطالب، جزء 4، ص 126.
54.دعبل بنعلیالخزاعی، دیوان، ص 38 و 39.
55.همان منبع، ص 48.
56.جرجی زیدان، تاریخ آداب اللغة العربیة، جزء 1، ص 377.
57.جرجی زیدان، تاریخ آداب اللغة العربیة، جزء 1، ص 377. ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج 2، ص 727.
58.ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج 2، ص 132.
59.ابوجعفر محمدبن علی الطوسی، رجال کشی، جزء 6، ص 505.
60.امام رضا (علیهالسلام) دستهای خود را برگرداند و فرمود: آری دست ما بسته است.
61.حضرت فرمود: خداوند تو رادر روز قیامت ایمن دارد.
62.به نظر میرسد این گروه، دزدان چپاولگر نبودهاند بلکه گروهی از اعراب مهاجر و ضد حکومت غاصب بودهاند و به همین دلیل قصیده دعبل را که به زبان عربی فصیح بود بخوبی درک کردند. اینان اموال کاروانهای دولتی را مصادره میکردند و به همین جهت با شناختن دعبل و اطلاع از هویت کاروان، اموال آنها را عیناً مسترد داشتند.
63.ابن بابویه قمی معروف به شیخ صدوق، عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 514 و 515.
64.ابی جعفر رشیدالدین محمد بن علی بن شهرآشوب، السروی المازندرانی (... - 588 هـ.ق) مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 339.
65.وجدی، محمد فرید، دائرة المعارف، ج 4، ص 42.
66. همان.
67.دعبل بنعلی الخزاعی، دیوان، به تصحیح، مجید طراد، ص 50.
68.امین، سیدمحسن، اعیان الشیعه، ج 6، ص 417.
69.علامه مدرس تبریزی، میرزا، محمد علی، ریحانه الادب، ص 130.
70.یاقوت حموی، معجم الادباء، ج 11، ص 103 و 113.
71.امین سید محسن، اعیان الشیعه، ج 6، ص 418 و 419.
72.ابن شهر آشوب، مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 339.
73.الامینی النجفی، عبدالحسین احمد، الغدیر، ج 2، ص 355 و آئینهوند، صادق، ادبیات انقلاب در شیعه، ج 1، ص 133.
74.به طوری که قبلاً نیز اشاره شد چنین روایت کردهاند که وقتی دعبل به اینجا رسید، امام فرمود: آیا دو بیت به قصیده تو اضافه کنم تا قصیدهات کامل باشد؟ گفت: «آری یابن رسولالله» بنابراین حضرت دو بیت فوق را انشاد فرمود. دعبل گفت: «این قبری که در طوس است قبر کیست؟» امام فرمود: «قبر من».
75.در اعیان الشیعه به عبارت «لا منتوج منذ و خربها» آمده است.
76.تیم و عدی دو قبیله عربند که تیم قبیله ابوبکر و عدی، قبیله عمربنخطاب است.
77.امین، سید محسن، اعیان الشیعه، ج 6، ص 403، و ص 418 و 419 و دیوان دعبل مجید طراد، ص 47 - 37.
78.اشاره به فرموده رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به علی (علیهالسلام) «اما ترضی ان تکون منی بمنزله هرون من موسی الا انه لا نبی».
79. اشاره به گفتار حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در غدیرخم «من کنت مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه».
80.اشاره به فرموده رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به علی (علیهالسلام) «انت اخی فی الدنیا و الاخرة».
81.دیوان دعبل، به تصحیح مجید طراد، ص 48.
82. همان.
83.الایسار: الذین یتقاسمون الجزور و رای الذّبائح مفردها: (الیاسر).
84. دیوان دعبل به تصحیح مجید طرّاد، ص 82 و 83.
85.همان منبع، ص 162 و 163.
86.همان، ص 63.
87.همان، ص 76.
88.ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج 20، ص 144.
89.همان، ص 139.
90.همان، ص 137.
91.همان، ص 172 و 173.
شیخالرئیس کرمانی، محمد؛ (1388)، شعر شیعی و شعرای شیعه در عصر اول عباسی، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ اول