بیشتر نویسندگان، ابنالرّومی را در شمار شعرای عصر دوّم عباسی آوردهاند؛ زیرا قسمت اعظم عمرش را در آن عصر سپری کرده، ولی چون نهال وجود این شاعر متعهد در عصر مورد پژوهش، پا گرفته و در تشیع اعتقادی راسخ داشته و اشعاری دلپذیر و صریح در حمایت از اهل بیت (علیهمالسلام) دارد، به این جهات دریغم آمد که این پژوهش به نام و نمونهای از اشعار مطبوع و روشنی بخش او آراسته نباشد.
1. نسب ابنالرّومی
سلسله نسب او را به این صورت ضبط کردهاند: علیبن عباس بن جُریح و در نام جدّ او برخی نویسندگان به جای کلمه جُریح، کلمه جَرجیس، برخی جُورجس و برخی دیگر جُورجیوس آوردهاند. در هر حال این شخص اهل روم بود و به همین جهت این شاعر به «ابنالّرومی» معروف شده است. مادر شاعر را نیز، حسنه، دختر عبدالله نامی از سجستان دانستهاند. (1)با این حال از طرف پدر رومیالاصل و از طرف مادر فارسیالاصل است و لطافت قریحه او به این دو رشته بر میگردد. جُریح به دست عبیداللهبن عیسی بن جعفربنمنصور، خلیفه عباسی به دین اسلام گرویده و مسلمان شده است. (2)
ابن رومی اصالت رومی (یونانی) بودن خود را حفظ کرد و به همین جهت شعرش رنگ و بوی خاصی دارد که از شعر سایر شعرای عرب متمایز میگردد. در حقیقت او مستعرب است و عربی صرفاً زبان اوست و در پارهای از اشعارش به اصل رومی خود اشاره دارد. (3)
2. ولادت و وفات او
در سال 221 هـ.ق در بغداد متولد شد و در سال 283 یا 284 هـ.ق در همان شهر از دنیا رفت. مرگش به وسیله سمّی بوده که قاسمبن عبیدالله - وزیر خلیفه معتضد عباسی - به خاطر هجوی که ابن رومی از او کرده بود، با مکر به او خورانده است. (4)مسعودی گوید: «از جمله کسانی را که قاسم بن عبیدالله کشت، یکی ابن رومی است. زهر را در خشکنانجه - نوعی حلوا - درآمیخت و به او خوراند و همین موجب مرگ او شد. سپس تولد و وفات او را در بغداد تأیید میکند و ضمن توضیحاتی درباره زندگی شاعر و شعرش، دو بیت از شعر او را که به نظرش خیلی عجیب و متضمّن معنی فلسفی یونانی است، نقل کرده که به دلیل لطافتی که در این دو بیت وجود دارد، بیمناسبت نیست که آنها را در اینجا نقل کنیم:
«لَما تُؤذِن الدُّنیا به من زوالها *** یکونُ بکاءُ الطفلِ ساعهَ یوضعُ
والّا فما یبُکیه منها و انّها *** لَأفسحُ ممّا کان فیه و أوسعُ (5)»
در علت و کیفیت مرگ او داستانهایی را خطیب بغدادی - ابنجوزی - و ابن خلکان و ... آوردهاند که تصریحی به مسمومیت او ندارد و نقل آنها در اینجا خالی از فایده به نظر میرسد. (دائرة المعارف بزرگ اسلامی نیز شمّهای از آنها را آورده است.) (6)
3. زندگی او
ابن رومی عمر خود را در بغداد و نواحی آن گذراند و نزد برخی از بزرگان عصر خود، در همان شهر تعلیم یافت و از علوم آنان برخوردار شد. تفوّق در برخی دانشهای لسانی، بخصوص لغت عرب، از بررسی دیوان او روشن میشود. وی در زمان خلافت معتضد عباسی به دربار راه یافت و حدود 7 سال در خدمت او بود که 14 قصیده در مدح او، چه در زمان ولایتعهدی و چه در مقام خلافتش، ساخته است و در چهارمین سال خلافت همین خلیفه، به شرحی که گذشت، از دنیا رفته است.ناگفته نماند که او طاهریان شیعه مذهب را که در خراسان حکومت نیمه مستقلی داشتند بیش از خلفا ستوده است و در مدح، گرایش بیشتری به شیعیان و شیعه دوستان داشته است. (7)
ابنرومی شاعری تیرهبخت بود؛ در کودکی پدرش را از دست داد. سپس هر سه فرزند پسرش در سنین کودکیشان مردند و به دنبال آن زنش را که بسیار دوست میداشت از دست داد و آنگاه برادرش دعوت حق را اجابت کرد. ابن رومی همه را رثاء گفت و بخصوص در رثای فرزندانش سخت نالیده است. این مصیبتهای پیاپی یکی از علل بدبینی او نسبت به زندگی و تشّأم و تطیّر وسواسآمیز او بود؛ به طوری که در هر کاری دست به تفأل و تطیّر میزده است. (8)
4. خلفا و شعرای معاصر او
ابن رومی هشت خلیفه از خلفای عباسی را درک کرده است، که عبارتند از: الواثق، المتوکل، المنتصر، المستعین، المعتزّ، المهتدی، المعتمد و المعتضد. (9) ولیکن چون مردی آزادمنش و صریح اللهجه بوده و طبعاً متملق، چاپلوس و ضعیف النفس نبوده، از دربار خلفا دور مانده است (جز مدتی که به دربار معتضد راه یافت)؛ ولی به عدهای از امرا، وزرا و کتّاب متصل بوده و ایشان را مدح گفته است. عدم تحمل خفت از جانب او و نیز طبع سرکشش سبب میشد که هرگاه به وی بیاعتنایی میشد، فوراً به هجو ممدوحان خود میپرداخت و بدترین هجو را نثار آنان میکرد. (10)شاعران معاصر او حسین بن ضحاک، دعبل بن علی خزاعی، بحتری، علی بن جُهم، ابنمعتز و ابوعثمان ناجم میباشند و با شاعرنوپرداز آن عصر، ابن حاجب محمد بن احمد، رابطه دوستی استوار داشته است. (11)
5. مقام شاعری و شخصیت او
ابن رومی شخصیتی از شخصیتهای ارزشمند است و شعر بلند و طلایی او را، رونق و ارزشی بسیار برتر از شمشهای طلای ناب و مروارید خوشاب است. در مدح، هجو، وصف و غزل بر اقران برتری یافته و چشمها را به سوی خود خیره کرده است. (12)وی از بزرگان شعرای مولّد است و مضامینی آورده که قبل از او کسی نیاورده است. در شعر، نظم عجیب و تولید غریب دارد و معانی نادره را از ژرفای اندیشه خود استخراج کرده است. (13) از همه شعرای زمانش برتر بوده و بعد از بحتری کسی به پایه او نرسیده است. در فنون شعر و وصف و هجاء و نیز سایر اقسام و انواع شعر و در کثرت آن بر دیگران توفّق داشته، و در هجو، احدی به پایه او نرسیده است. به قول مرزبانی در معجم الادباء هر که را مدح میگفته، به هجو او نیز میپرداخته است که این هجو به خاطر تقصیر، یا بیعنایتی که نسبت به او میشده، صورت میگرفته است و به همین علّت بزرگان از او دوری میکردند. (14)
ابن الرّومی مذهب خاص فلسفی و جهان بینی روشن و پایداری نداشته و بلکه دارای روح بلند و احساسات تند و منقلبی بوده و بیشتر تحت تأثیر احساسات پرخروش و متغیر خود بوده است. شعر را ارج مینهاده و انتظار داشته که بزرگان نیز آن را معزّز و محترم شمارند نه اینکه شعر و شاعر در برابر شکوه ظاهری آنها خضوع کند.
6. سبک شعری و ارزش شعر او
ابنرومی به بدایع و صنایع لفظی چندان توجّهی نداشته و بیشتر به ابتکار در صور معانی و نیز ابداع معانی جدید و نو عنایت داشته است. شعر ملکه جانش بوده، بیتکلّف قصایدی را که گاه متجاوز از دویست یا سیصد بیت دارند، بدون ظهور آثار تصنّع و تکلّف و بلکه سهل و ساده و مرتبط و منسجم میسروده است.وحدت و استقلال قصیده، در قصاید او مشهود است، ولی از استقلال ابیات که روش معهود نظم عربی بوده، خارج شده است. (15)
جرجی زیدان میگوید: «ابن الرومی قصاید طولانی دارد که بعضی از سیصد بیت متجاوز است و بیشتر آنها در مدح است.» (16) سینه او گنجینه عظیم و پرباری از لغات و تعبیرات زبان عرب بود، که با اندک توجهی از گنجینه ضمیر، بر ساحت زبان با انسجامی خاص، صفآرایی میکردند. در نثر نیز همچون استاد مسلم بوده که در پایان بحث، نمونهای از نثر شکوهمند او را میآوریم. بررسی احوال او در کتبی که به شرح زندگیاش پرداختهاند، نشانگر این است که به بسیاری از علوم عصر خود واقف بوده است. چنانچه قبلاً نیز به این موضوع اشاره شده است.
به طوری که خواهیم گفت نویسندگان سلف توجه کمی به ابن رومی کردهاند و حتی ابن قتیبه و ابن معتّز نامی از او نبردهاند. ولی نویسندگان متأخر مثل: عباس محمود العقاد در «ابن الرومی و حیاته فی شعره» و عمر فروخ در «ابن الرومی» عنایت خاصّی به او کرده و شخصیت او را بیشتر از مطالعه دیوانش و بررسی احوالِ معاصران و ممدوحان و مهجوّان او استنباط کردهاند.
7. مظلومیّت وی در حیات و ممات
طبع بلند و ذلّت ناپذیر ابن الرّومی که حاضر به پایین آوردن شأن و شرف خود در پیشگاه ارباب قدرت و نعمت نبود، موجب دور ماندن او از مجالس بلندپایگان عصرش میگردید. شگفت آنکه حتّی دوستانش که نهایت محبت و مساعدت را در حق ایشان میکرد، با او در مقام حسد، کینه و بیمهری بر میآمدند. برای نمونه یاقوت حموی نقل میکند:«ابن رومی دوستی به نام ابن عمار ابوالعباس داشت که در نهایت فقر و فلاکت به سر میبرد و به خاطر بیچارگی خود به زمین و زمان ناسزا میگفت. ابن رومی به او محبّت کرد تا جایی که اشعاری میسرود و به او میداد که به خودش نسبت دهد و بهره گیرد و نیز وی را به محمد بن داود - کاتب عبدالله بن سلیمان، وزیر معتضد - معرفی و سفارش کرد. و بالاخره وسیله بینیازی و اعتبار و آرامش او را فراهم آورد. لیکن ابوالعباس به جای تشکر به غیبت و عیب جویی ابن رومی پرداخت که ابن رومی به طبع زود رنج خود برآشفت و هجوهای شنیع نسبت به او گفت.
شگفتانگیز آنکه این ابن عمّار که در حیات ابن رومی بر او عیب میگرفت و به تنقیص شعر و هجو او میپرداخت، پس از مرگ او کتابی در تفصیل او و گزیده شعر او فراهم کرد.» (17)
این داستان و امثال آن میرساند که طبع متلاطم، عطوفت و پرتوقّع او با طبایع سودجو، فرصتطلب و بیوفای مردم سازگاری نداشته و از این رو حیات خود را بیشتر به خشم، حسرت، نفرت و عزلت گذرانده است.
وی پس از مرگش نیز مورد بیمهری نویسندگان قرار گرفته و چنانچه اشاره شد، برخی نام او را نبردهاند و برخی نیز که به ترجمه احوال او پرداختهاند، نه تنها ابعاد شخصیت و ارزش شعر او را مورد بررسی قرار ندادهاند، بلکه فقط به ذکر نسب و تاریخ تولّد و فوت او اکتفا کرده، سپس با بدبینی خاصی به توضیحات مفصلی در جنبههای منفی زندگی او - که خالی از اغراق نیست - پرداختهاند.
به عنوان نمونه، حناالفاخوری، ضمن تفصیلات غیرلازمی که داده است، ابن رومی را شاعری عصبی مزاج، پرخور، شهوتپرست و آزمندکه صرفاً به قصد بدست آوردن مال، شعر میسروده، معرفی کرده و در اینکه خرافی بوده و به تطیر و تفأل در هر کاری سخت پایبند بوده نیز، داد سخن داده است. (18)
روش فوق اختصاص به حناالفاخوری ندارد، بلکه بیشتر مورخان خواستهاند که چهره این شاعر را مسخ کنند و او را به صورت انسانی ضعیفالنفس و اسیر تغییرات نفسانی آنی بدون تعقل و حریص در کسب لذات و معاشرت زنان و طعام و شراب جلوه دهند و به این ترتیب از لحاظ اخلاقی و شخصیت معنوی، تصویر زشتی از وی ارائه دهند، ولو اینکه از لحاظ منزلت شاعری غالباً او را ستودهاند، چنانچه همان فاخوری احاطه شاعر را بر خلق معانی و انتظام فکر در مقام انشای شعر، وحدت تألیف و فراهم نمودن الفاظ بدون قید و شرط، تصدیق کرده و او را شاعری «فذّ» و دارای عمیقترین شخصیت شاعری تشخیص داده است. جای تأسف است که چرا مورخان سلف و پارهای از مورخان معاصر او را به صورت شاعری با اندیشه بلند، مستقل، آگاه به مفردات لغت، فقه، فلسفه و علوم ریاضی و فلکی و صاحب نظر در مسائل فلسفی و عقلی زمان خود به صحنه نیاوردهاند. (19)
به نظر میرسد بیمهری نسبت به این شاعر که توسط نویسندگان سنی مذهب بوده بیرابطه با تشیع و مدح او نسبت به اهل بیت (علیهمالسلام) نباشد. تصفح دیوان ابن الرومی تا حدودی کوتاهی مورخان و نویسندگان تاریخ ادب را جبران میکند و ما را با ابعاد شخصیتی او آشنا میسازد.
8. نگاهی گذرا بر دیوان او
بررسی دیوان ابن الرّومی نشان میدهد که قریحهای جوشان و وقّاد داشت و استادی مسلم و کمنظیر در فنون شعر بود. ساختن قصایدی با بیش از صد تا دویست بیت با قافیههای مشکل و نادرالاستعمال، حکایت از اقتدار وسیع او در عالم شعر و ادب دارد.لغات صعب فراوانی را به کار گرفته و معانی باریک و دقیقی را در ذهن صورتگر خود پرورانده و در قالب شعر ریخته است که فهم آن بسیار دشوار و گاه متعذّر است و اهل فن باید با دقت و تعمّق به توجیه و تفسیر آن بپردازند. تحلیلهای روانشناختی و بکار گرفتن واژههای بسیار غنی و برداشتهای ادبی، فلسفی و اجتماعی وی در اشعارش، وسعت اطلاعات و فناوری او را ثابت میکند.
بیشتر قصاید او «مدیحه» یا «هجویه» است؛ آن هم مدح و یا هجو بزرگان معاصرش که به دلیلی با آنها الفت داشته و یا از آنها نفرت پیدا کرده است. مدایح و هجویات، دیوان او را لبریز کرده است. بیشترین مدح را درباره «ابوالصقربنبلبل» که اهل تشیع بود، دارد. نامبرده در سال 265 هـ.ق به وزارت رسید و در سال 278 هـ.ق به امر معتضد کشته شده است.
از آن بیشتر مدایح او درباره قاسم پسر عبداللّهبنوهب است. لیکن در نهایت امر، نسبت به هر دو، کار به دشمنی کشیده و به هجای مُقذِع آنان پرداخته است که در دیوان ابن الرومی مشهود است.
در مجموع، بسیاری کسان را مدح و بسیاری دیگر را هجو گفته است و بسیاری از ممدوحان او مورد هجو هم قرار گرفتهاند.
در وصف طبیعت اعم از: باغ و بوستان، گل و گیاه، میوه، آسمان، باران، قوس قزح، جویبار و آبشار و نیز در وصف اطعمه و اشربه مانند: «لَوزِینِج» و غیره استادی نشان داده است. در غزل و رثا نیز دیوان او شاهدی بر قدرت فوق العاده اوست.
با اینکه شاعر شیعی مشهوری است و بزودی از تشیع او سخن خواهیم گفت، در عین حال، در جستجویی که نگارنده در دیوان او به عمل آوردهام و بخصوص وقتی که در دو جزء دیوان او به تصحیح شیخ محمد شریف (جزء 10 تا آخر حرف ب/ ص 577، و جزء 2 تا آخر حرف خ/ ص 123) تفحص نمودم، اشعاری که مدح اهل بیت و دفاع از حق ایشان باشد، بسیار کم و نادر به چشم خورد که به یافتهها در بخش تشیع ابن رومی اشاره خواهم داشت و قسمتی را خواهم آورد.
بیان این نکته لازم است که ابنالرومی خود اقدام به جمعآوری اشعار و تهیه دیوان نکرده و به نوشته ابنالندیم، پس از او اشخاصی به جمعآوری شعر و تنظیم دیوانش همت گماشتهاند که عبارتند از: «مسیبی»، «صولی» و در نهایت «ابوالطیب ورّاق» که شعر او را از نسخههای متعدد فراهم کردهاند، (20) و احتمال حذف عمدی برخی از اشعار شیعی او میرود.
از معاصران، «شیخ محمد شریف سلیم» دیوان ابن رومی را با توضیحاتی در پانوشت تا آخر قافیه (ح) (قاهره، 1922 - 1917 م) چاپ و منتشر کرد. سپس گیلانی گزیدهای در سه جلد (1924 م) منتشر نمود و اخیراً نیز حسین نصار چاپ نسبتاً کاملی در شش جلد (قاهره، 1973 م) طبع و نشر کرده است. (21)
9. تشیع او
ابن رومی شیعه تندمزاجی بود که به شیعیان و یا شیعه دوستان میپیوست و چون اینان قدرت مییافتند، آسایش و گشایش مییافت و برعکس در وقت ادبار آنان به فلاکت دچار میشد. دیوانش از اشاره به معتقدات شیعی تهی نیست و برخی محرمات شیعه را نیز مراعات میکرده است. (22)ابن صباغ مالکی در کتاب فصول المهمه فی مناقب الائمه مینویسد: «ابن رومی شاعر امام هادی ابیالحسن علیبنالجواد (علیهالسلام) بوده است. (23)
محمود عقاد، ابن رومی را شیعه معتزلی میشناسد. (24) لیکن با اینکه در تشیع ابن رومی تردیدی نیست، ولی تشیع با اعتزال قابل جمع نیست، هر چند که در بسیاری از مبانی مانند: قول به عدل و توحید و اختیار انسان در اعمال خود، مشترکاند.
علامه امینی گوید: «ابن الرومی در دوستی ذویالقربی از آل رسول خدا - صلوات الله علیه و علیهم - گامهای بلندی برداشته، و وابستگی او به اهل بیت و مدایح او در دفاع از ایشان، از روشنترین حقایق است». ابن صباع مالکی - متوفی 885 هـ.ق - در فصول المهمه (صفحهی 302) و شبلنجی در نورالأبصار (صفحه 166)، او را از شعرای امام حسن عسکری (علیهالسلام) شمردهاند. (25)
بهترین دلیل بر تشیع و میل او به اهل بیت (علیهمالسلام) و تبرّی از معاندان و غاصبان حقوق ایشان، قصیدهای است با قافیه جیم در 110 بیت که در رثای یحییبن عمربن حسین بن زیدبنعلی سروده است.
این شخص - ابوالحسین یحیی بنعمربن الحسین بن زید بنعلیبن الحسینبن علی بنابیطالب (علیهالسلام) - در ایام متوکل عباسی در خراسان قیام کرد. حاکم خراسان عبدالله بن طاهر او را دستگیر نمود و متوکل زندانیش کرد. پس از مدتی که آزاد شد، ابتدا به بغداد و بعد به کوفه رفت، و مجدداً با شعار «الرضا من آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)» به قیام علیه حکومت پرداخت. کوفه را متصرّف شد و بالاخره در نبردی با لشکریان خلیفه به سرکردگی حسینبن اسماعیل، فرستاده عبدالله بن طاهر به شهادت رسید. این واقعه در زمان خلافت مستعین در سال 250 هـ.ق در حوالی قریهای به نام «شاهی» نزدیک کوفه اتفاق افتاد. (26)
شهادت یحیی بر شیعیان بسیار سنگین بود، به طوری که در کوفه و بغداد برای او عزاداری کرده شیون سردادند. در کوچههای بغداد مردم و کودکان فریاد میزدند: «ما قُتِلَ و ما فَرَّ ولکن دَخَلَ البَّرَ» نه کشته شده و نه فرار کرده و بلکه سر به بیابان نهاده است. اسیران از اصحاب یحیی را پابرهنه و باخواری و خفّت وارد بغداد کردند. سپس مستعین خلیفه عباسی دستور داد، رئیس شرطهی یحیی را با وضعی فجیع به قتل رساندند و بقیه را آزاد کردند.
برخی از شاعران در رثای یحیی شعر سرودهاند، ولی بلندترین قصیده و شکوهمندترین آنها را ابنالرومی به خود اختصاص داد. (27) او در آغاز این قصیده شیوا و زیبا، از اینکه امت از اهل بیت روی گردان شده و راه کج را پیمودهاند، اظهار تأسف میکند و از ستمهایی که برخاندان رسالت رفته است، مینالد؛ آنگاه در شهادت یحیی اشک حسرت میبارد و بر او درود میفرستد:
سلامٌ و ریحانٌ و روح و رحمة *** علیک و ممدودةٌ من الظل سَجسجُ
سپس بر بنیعباس و قاتلان یحیی میتازد و آنها را از عاقبت این ستمگری و اینکه روزی حق به اهلش بر میگردد و «غایب اهل بیت (علیهمالسلام)» به خونخواهی بر میخیزد، بیم میدهد:
لَعلَ لهمُ فِی منطوی الغیبِ ثائراً *** سَیسمُولکم و الصبحُ فی الیلِ مُولَجُ
و در نهایت در لباس اندرز و نصیحت با گزیدهترین لحنی بنیعباس را به محاکمه میکشد و آنان را از استمرار ستم به «هاشمیون» برحذر میدارد و رفاه غرورآمیزشان را با مصایبی که بر اهل بیت (علیهمالسلام) وارد شده است، مقایسه میکند و به آنها تکلیف میکند که نام «مردی» از خود را بردارند و همچون زنان کجاوهنشین شوند:
فَلا تَجلِسُوا وسطَ المجالِس حُسَّرا *** ولا ترکَبُوا الّارکائِبَ تُحدَجَ
نویسندگان غیرشیعی تاریخ و تاریخ ادب در بیان مذهب و موضع شیعی ابنالرومی هم بخل و امساک به خرج دادهاند. برخی از این نویسندگان، با اینکه راجع به زن و بچه، به خصوصیات زندگی و فکری، کیفیت عصبی و حالات روحی و جسمی او با احتیاط و به طور جزئی بحث کردهاند ولی اصولاً از مذهب او بحثی نکرده و معلوم نیست - گرچه معلوم است - به چه دلیل این مسأله مهم را که پایه گرایشهای انسان است، مورد غفلت قرار دادهاند و یا به صورت گذرا و در ضمن مطالب دیگری که اصل فرض شده، صرفاً نظری به آن انداختهاند.
نگاهی به تاریخ آداب اللغة العربیة جرجی زیدان، تاریخ الادب العربی عمر فروخ، الجامع فی تاریخ الادب العربی حناالفاخوری و سایر کتب مربوط، کاملاً موضوع را روشن میسازد.
حناالفاخوری بدون اصالت دادن به موضوع سخن میگوید: «بلی ابنالرومی منکر دین نیست و از گرایش شیعی و معتزلی برکنار نمیباشد، جز اینکه دین در عقل او مسکن دارد و نه در قلبش. (28) یعنی او را شیعه یا لااقل مسلمان در ناحیه عمل و عاطفه قلبی نمیشناسد.
جرجی زیدان و عمر فروخ اصولاً به مذهب او اشاره نمیکنند. حسینالحاج حسن - استاد ادب و تمدن عرب دانشگاه لبنان - در کتاب اعلام فی الشعر العباسی، 61 صفحه از کتاب 456 صفحهای خود را به ابنالرومی اختصاص داده و همه جزئیات مربوط به او را زیر ذرهبین گذاشته، ولی نامی از تشیع او نمیبرد. (29) و دکتر مصطفی شکعه - استاد ادب عرب در دانشگاه عین الشمس بیروت - نام این شاعر بزرگ را، از کتاب الشعر و الشعراء فی العصر العباسی که تألیف کرده، حذف میکند. این جفاها را چگونه میتوان بخشید؟!
10. نمونههایی از اشعار ابنالرّومی
1- در مدح عبیدالله بن عبدالله بن طاهر:
«مُقَبّلُ ظَهرِ الکفَ و هّابُ بَطنِها *** لها راحةٌ فیها الحطیمُ و زمزمُ
فظاهُرها للناسِ رکنٌ مُقَبّلٌ *** و باطِنُها عینٌ منَ العُرفِ عَیلَمُ» (30) (31)
پشت دستش بوسهگاه و کف دستش عطابخش است، پس در دست او حطین (رکن بیت الحرام که حجرالاسود در آن است) و چشمه زمزم (که به فاصلهای از رکن حطیم در مسجدالحرام قرار دارد) جمع شده است. بر پشت دست او مردم بوسه میزنند، همچنان که رکن یا حجرالاسود منصوب در رکن را حجّاج میبوسند. و کف دست او همچون چشمه فیاض و دریای احسان است؛ مانند زمزم که حجّاج را از عطش و التهاب پناهگاه است. و این نیز مردم را از فقر و نیاز میرهاند.
انصافاً دقت خیال، صفای اندیشه و قدرت ذوق در این ابیات، بر هر اهل ذوقی آشکار است.
2- شکوفهی پیری:
«شابَ رأسی ولاتَ حینَ مَشیبِ *** و عَجیبُ الزّمانِ غیرٌ عَجیبٍ
قد یشیبُ الفَتی و لیسَ عجیباً *** اَن یُری النَّورُ فی القُضیِب الرّطیبِ» (32)
لطافت تشبیه بر صاحب ذوق پوشیده نیست که شاعر با چشم زیبابین خود، سپیدی موی سر را به شکوفه سپیدی که بر شاخهای تر و تازه شکفته باشد، تشبیه کرده و مصیبت پیری را به صورت نعمتی دلپذیر ترسیم کرده است.
3- تشبیه گونه به سیب:
«نفسی الفداء لمن حَبَتنی کَفُّهُ *** تُفّاحَتَینِ حَکاهُما فی الطیبِ
فَحَلَفتُ أَنّی ما کَحِلتُ نَواظِری *** بمُشا کلٍ لٍهُما ولا بِضَریبِ
فَتَورَّدَت (33) و تَعَصفَرت وَ جَناتُه *** اِذ قُلتُ ذاکَ فَاسرَعَت تکذیبی»
چه زیبا تحلیل و چه نیکو تشبیهی است! میگوید: محبوب دو سیب خوشبو به من داد با قید قسم گفتم به قشنگی این دو سیب دیده نشده است، پس گونههای محبوب به رنگ سرخ و زرد درآمد و خود دو سیب زیبا شد، یعنی بسرعت ادعای مرا تکذیب کرد و این تکذیب نه به زبان، که به عیان بود.
4- قصیده معروف ابنالرومی در رثای یحیی بن عمربن حسینبن زیدبن علی که ضمن آن تعلق خود را به اهل بیت نشان میدهد و از غاصبان حق آنها اظهار نفرت میکند. ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین این قصیده را بهترین مرثیه در شهادت یحیی دانسته، لیکن به خاطر اینکه به خلفای عباسی اهانت کرده و به قول او، به موالی خودش از بنیعبّاس تعدّی کرده، بر آن خرده گرفته است. ولی به نظر میرسد که این گفته ابوالفرج از باب تقیه باشد، زیرا او خود به تشیع متمایل بود.
اینک گزیده از قصیده مزبور را که در مقاتل الطّالبیین با 110 بیت و در جلد دوم دیوان ابنالرومی با همان تعداد و با اختلافات جزئی آمده، میآوریم و مبنی را مقاتل الطالبیین قرار میدهیم:
«امامَک فَانظُر اَیَّ نَهجَیکَ تنهَجُ *** طَریقانِ شَتّی مٌستقیمٌ وَ اَعوَجٌ
ألا ایهذا الناسُ طالَ ضَریرُکم *** بآلِ رسول الله فاخشَوا أوِ ارتَجوا
أکلُ أوانٍ للنبیَّ محمدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) *** قتیلٌ زکیّ بالدّماء مُضَرَّجُ
بَنِی المصطفی کَم أکل الناسُ شِلوَکُم *** لِبَلواکُمُ عَمّا قلیلٍ مُفَرَّجُ
اَبَعدَ المُکَنّی بالحسین شهیدِکم *** تُضِئُی مَصابیحُ السَّماءِ فَتسَرَجُ
وَ کیفَ نُبَکّی فائزاً عندَ ربِّهِ *** له فی جِنِان الخُلدِ عیشٌ مُخَرفَجُ
وکنّانُرجّیه لِکشفِ عَمایةٍ *** بأمثالِه أمثالُها تتَبلَّجُ
فَسا هَمنَا ذوالعرشِ فِی ابنِ نَبِّیة *** ففازَ به و اللهُ اَعلی وَ اَفلَجُ
أَیحیی العلی لَهفی لذکراکَ لهفةً *** یباشِرُ مَکواها الفُوادَ فَینَضَجُ
لمن تَستَجدُّ الاَرض بَعدکَ زینةً *** فَتُصبحَ فی اثوابِها تَتَبَرَّجُ
سَلامٌ و رَیحانٌ و روحٌ و رحمةٌ *** علیکَ و ممدودٌ مِنَ الظِلِّ سَجسَجٌ
ولا بَرِحَ القاعُ الذّی انتَ جارُهُ *** یرِّفُ علیه الاقُحُوانُ المُفلَّجُ
ویا اسفی اَن لا تَرُدَّ تَحیَّةً *** سِوی اَرَجٍ مِن طِیبِ رَمسِک یارَجُ
اَلا اَیُّها المستبشرونَ بیومِه *** اَظَلّت علیکم غُمةٌ لا تُفَرَّجُ
أکُلّکُمُ اَمسی اِطمأنَّ مِهادُه *** باَنَّ رسولَ اللهِ فِی القَبر مُزعَجٌ
کَأنّی بهِ کَاللّیثِ یحمی عَرینَه *** و اشبالَه لا یزدَهیِه المُهَجِهجُ
کَدأبِ علی (علیهالسلام) فی المواطِنِ قبلَه *** اُبی حسنِ و الغُصنُ مِن حَیثُ یخرُجُ
کَأنّی اَراهُ و الرّماح تَنوشُه *** شوارعُ کالأشطانِ تُدلی و تُخلجُ
کَأنّی اراه اِذهَوی عَن جَواده *** وَ عُفِّربالتُرب الجَبینُ المُشَّحجُ
أَجِنّوبنی العبّاسِ من شَنآنِکُم *** و شُدّوا علی مَافی العیابِ و اَشرِجوا
وَخَلّوا وُلاةَ السّوءِ منکم وغَیهَّم *** فَاَحرِبِهم اَن یغرَقوا حَیثُ لَجَّجُوا
نَظارِلکم اَن یرجِع الحقَّ راجعٌ *** اِلی اَهلِه یوماً فَتَشٌجُوا کَما شَجُوا
علی حینِ لا عُذری لمُعتذرِیکُمُ *** وَ لا لَکُمُ مِن حجّتِ اللهِ مُخرَجُ
لَعَلَّ لَهُم فی مُنطَوی الغیبِ ثائراً *** سَیسموا لکم و الصبحُ فی اللّیل مُولَجُ
بمجرٍ تضیقُ الارضُ مِن زَفَراتِهِ *** لَه زَجلٌ ینفَی الوحوشَ و هُزمَجُ
توامِضُه شمسُ الضُحی فکانمّا *** یری البحرُ فی أعراضِهِ یتَمَوّجُ
فَیدرک ثارَاللهِ انصارٌ دِینِهِ *** وِ للهِ اوسٌ آخرون وَ خزرَجٌ
وَ یقضی امامُ الحَقِ فیکم قَضَائَهُ *** تماماً وَ ما کلُّ الحوامِلِ تَخدِجُ
مَحَضتُکُم نُصحی و انّی بَعدَها *** لَأعِنق فیما سائَکم و اُهَملِج
مَهٍ لا تَعادوا غرَّةَ البغِی بینَکم *** کَما بتعادی شُعلَةَ النّارِ عَرفَجُ
أفِی الحَّقِ اَن یُمسوا خِماماً و انتُم *** یکادُ اخوکُم بِطنَةً یتَبعَّجُ
وَ تَمشُونَ مختالینَ فی حُجُراتِکم *** ثِقالَ الخُطی اکفالکُم تتَرَجرَجُ
وَلیدُهُم بادِی الطَوّی وَ ولیدُکمِ *** مِنَ الرِّیف ریّانُ العِظامِ خَدلّجُ
تذودونَهم عَن حوضِهِم بُسُیوفِکم *** وَ یشرَعُ فیه اَرتبیلٌ وَ اَبلَجُ
بنفسِی الاولی کَظَّتهُمُ حسراتُکُم *** فقد عَلِزوا قبلَ المماتِ وَ حَشرَجوا
و لم تقَنعوا حتی إستثارَت قبورَهم *** کُلابِکُم منها بهَیمٌ و دَیزَجُ
فلا تجلِسوا وسطَ المَجالِس حُسِّراً *** ولا ترکبوا اِلّا رکائبَ تُحَدجُ
اَبَی اللهُ اِلّا اَن یطیبوا و تَخبُثوا *** و اَن یسبِقُوا بالصّالحاتِ یفلجوا
بنی مُصعَبٍ ما لِلنَّبِیِّ و اهلِهِ *** عدوٌ سواکُم اَفصِحِوا او فَلَجلِجُوا
دماء بنی عباسِکم وَ عَلِیهِمِ *** لکم کَدِما اِلتُّرکِ و الرومِ تُهرَجُ
وَ اِنِّی عَلی الاسلامِ منکم لَخائفٌ *** بَؤائِقَ شَتّی بابُها الآنَ مُرتَجُ
نَظارِفانّ الله طالَبُ و ترِهِ *** بنی مُعصَبٍ لن یسبقَ اللهُ مَدلِجُ
لَعَلَّ قلوباً قدا طَلتُم غلیلَها *** سَتَظفَرمِنکم بالشفاءِ فَتَثلَجُ» (34)
5- در پایان این بحث، نمونهای از نثر جذّاب و شیرین ابن رومی را میآوریم که به قاسم بنعبدالله نوشته است:
تَرَفَّع عَن ظُلمِی اِن کُنت برَئیاً وَ تَفَضَّل بالعفو ان کَنتُ مُسیئاً فواللهِ اِنّی لَاطلُبُ عَفوَ ذَنبٍ لَم اَجنِه واَلتَمِسُ الاقالَهَ مَمّا لا أَعرِفُه لِتَزدادَ تَطُوّلاً وَ أَزدادَ تَذلُّلاً و اَنا اُعِیذُ حالی عِندَک بِکَرَمِک من واشٍ یکیدُها و اَحرِسها بوفائک من باغٍ یحاوِلُ اِفسادَها و اسألُ اللهَ تعالی ان یجعَلَ حَظِّی بِقدرِ وُدّی لَکَ وَ مَحلّی مِن رِجائِکً بِحَیثُ اَسَتحَّق مِنکَ. (35)
اگر من بیگناهم از ستمگری نسبت به من دست بردار و اگر گناهکارم به لطف خود از گناهم درگذر. به خدا سوگند من از تو میخواهم گناهی را که مرتکب نشدهام ببخشی و خطایی را که نمیشناسم نادیده بگیری تا بخشش تو افزون شود و خضوع و خواری من فزونی یابد.
من حال خود را در پناه کرم تو قرار میدهم از آسیب سخن چینی که برای من نیرنگ به کار برد و نیز در سایه وفای تو از ستمگری که به تباهی آن میکوشد نگهداریاش میکنم.
از خدا میخواهم که بهره مرا از تو به اندازه دوستیام نسبت به تو و جایگاهم را از امیدواری به شخص تو به گونهای که استحقاق آن را از تو دارم قرار دهد.
پینوشتها:
1. زرکلی، خیّرالدین، الاعلام، ج 4، ص 297 و جرجی زیدان، تاریخ آداب اللغة العربیه، جزء 2، ص 465 و دکتر عمر فروخ، تاریخ الادب العربی، جزء 2، ص 340 و حناالفاخوری، تاریخ الادب العربی (الادب القدیم)، ص 759.
2. عمر فرّوخ، تاریخ الادب العربی، ج 2، ص 340.
3. امین، سیدمحسن، اعیان الشیعه، ج 8، ص 251.
4. زرکلی، خیرالدین، الاعلام، ص 297 و دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 3، ص 603 - 600.
5. علیبن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج 4، ص 283.
6. بجنوردی، محمد کاظم، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 3، ص 603 - 600.
7. همان.
8. حناالفاخوری، تاریخ الادب العربی (ادب قدیم)، ص 759.
9. علامه امینی، الغدیر، ج 3، ص 31.
10. امین، سید محسن، اعیان الشیعه، ج 8، ص 253.
11. آئینهوند، صادق، ادبیات انقلاب در شیعه، ج 1، ص 149.
12. علامه امینی، الغدیر، ج 3، ص 30.
13. آیتالله صدر، سید حسن، تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام، ص 250.
14. امین سیدمحسن، اعیان الشیعه ( به نقل از المعجم الاُدبای مرزبانی)، ج 8، ص 211.
15. ترجانیزاده، احمد، تاریخ ادبیات عرب، ص 132 و 133.
16. جرجی زیدان، تاریخ آداب اللغه العربیه، جزء 2، ص 467.
17. یاقوت حموی، معجم الادبا، ج 2، ص 240- 236.
18. حناالفاخوری، تاریخ الادب العربی (ادب القدیم)، ص 759 و ص 781 - 758.
19. حناالفاخوری، تاریخ الادب العربی (ادب القدیم)، ص 781 - 758 و امین، سیدمحسن، اعیانالشیعه، ج 8، ص 253.
20. ابوالفرج، محمد بنابییعقوب اسحاق المعروف به وراق ابن الندیم، الفهرست، ص 190.
21. بجنوردی، محمد کاظم، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد 3، ص 607 و 608 و احمد ترجمانیزاده، تاریخ ادبیات عرب، ص 132.
22. بجنوردی، محمد کاظم، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج 3، ص 602.
23. صدر، سید حسن، تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام (به نقل از فصول المهمّه)، ص 211.
24. امین، سید محسن، اعیان الشیعه، ج 8، ص 255.
25. امینی، علامه شیخ عبدالحسین، الغدیر، ج 3، ص 30.
26. ابن طقطقی، تاریخ فخری، ص 333 و ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، با تلخیص، ص 509 - 506.
27. همان.
28. حناالفاخوری، تاریخ الادب العربی (ادب قدیم)، ص 777.
29. حسن، الحاج حسن، اعلام فی الشعر العباسی، ص 322 - 246.
30. عیلم به معنی دریا یا چشمه پرآب.
31. ابواسحاق ابراهیمبن علی الحصری القیروانی، زهرالآداب، ج 2، ص 354.
32. دیوان ابنالرومی (به تصحیح شیخ محمد شریف سلیم)، جزء اول، ص 101 و 102.
33. فَتَورَّدَت و تصفرت، یعنی صارت حمراکالورد و صارت صفرا کالعصفور.
34. برگزیده از دیوان ابنالرومی، ج 2، ص 54 - 46 و مقاتل الطالبیین، ص 520 - 511.
35. احمد الهاشمی، جواهرالادب فی ادبیات و انشاء لغة العرب، جزء اول، ص 159.
شیخالرئیس کرمانی، محمد؛ (1388)، شعر شیعی و شعرای شیعه در عصر اول عباسی، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ اول