صاحب بن عبّاد
*صاحب بن عبّاد (1)
شهرت به اين كه اهل طالقان قزوين است شايد به اين مناسبت بوده كه اسلاف او منصوب به آن جا هستند. بعضي از مورخين مولد او را مردّد ميانه ي استخر و طالقان نوشته اند. اين ترديد هم مؤيدي است بر اين كه طالقان اصفهان باشد زيرا با استخر نزديك،و مناسب- تر است به ترديد،تا طالقان قزوين.
عبّاد پدر او،امين لقب داشته و از اهل طالقان قزوين بوده كه غير از طالقان خراسان است. وزارت ركن الدوله را هم مي كرده،در سيصد و سي و چهار وفات نموده.
عباس جدّ صاحب نيز وزارت داشته. از صاحب نقل شده كه شعر مرا به صد هزار قصيده ي فارسي و عربي مدح و ستايش كردند و از هيچ كدام به قدر دو بيتيِ ابوسعيد رستمي اصفهاني خشنود نشدم كه گفته است:
ورث الوزاره كابراً عن كابر
موصوله الاسناد بالاسناد
يروي عن العباس عبّاد وزرا
رته و اسماعيل عن عبّاد (3)
ولادت صاحب سنه 326 هجري. [بوده است] افتخار به آباء،صاحب را از هر چيزي خوش تر مي آمده،اسماعيل را به دو وجه نوشته- اند ملقّب به صاحب شد، (4)يكي آن كه دايماً مصاحبت ابن عميد را داشته و جهت افتخار در مصاحبت او خود را صاحب خواند و شهرت يافت. ديگر چنان كه پدرش عبّاد خدمت و وزارت ركن الدوله را داشته اسماعيل نيز در طفوليت با آقازاده ي خود مؤيدالدوله آميزش و مصاحبت مي نموده و در مصاحبت مؤيدالدوله نشو و نما يافته. هنگام سلطنت مؤيدالدوله هم به وزارت او نايل گشت. به سبب اين طول آميزش در حالات مختلف با مؤيدالدوله،مؤيدالدوله او را صاحب مي گفت. و پس از صاحب اسماعيل،وزراي ديگر را نيز صاحب خطاب كردند.
علم حديث را نزد پدر خوانده و علم ادب را نزد شاگردان احمد بن ابي عبدالله برقي (5) تحصيل نموده است،و نزد استاد استناد و وزير اعظم امام ابي الفضل محمد بن الحسن القمي معروف به ابن عميد ادب و حكمت و نجوم و ترسل و املاء را آموخت و بيشتر در خدمت او بود.
صاحب بن عبّاد مذهب تشيّع داشته و در ترويج اين مذهب به اندازه اي مجدّ بوده است كه اماميّه به او نسبت داده مي شده اند و در اين خصوص حكايتي نوشتند كه وقتي به مردي از اهل اصفهان برخورد كه شخصي با زن او زنا مي نمايد،تازيانه برداشته زن را سياست مي كرد برآن كار زشت. ضعيفه فرياد مي كشيد و عذر مي خواست از تقصير خود و آن را اسناد مي داد به قضا و قدر،شوهر او به او گفت: دشمن خدا! زنا مي دهي و عذري بزرگ تر از گناه مي آوري؟
همين كه زن اين را از شوهر شنيد،فرياد كشيد كه روزگارت سياه،مذهب تسنّن را ترك كردي و به مذهب ابن عبّاد گرويدي؟ مرد از گفته پشيمان شد و تازيانه را از دست گذاشته از زن خود عذرخواهي مي كرد و مي گفت بلي خطا كرده ام. حقيقتاً تو سني پاكي هستي. علما و بزرگان زمان صاحب از او ستايش ها مي نمودند مخصوصاً علماي شيعه و معاريف آن ها،تعظيم زيادي از صاحب كرده اند كه معلوم مي شود هم شيعه و هم تكيه گاه شيعيان بوده چنانچه سيّد رضي از او ستايش ها كرده و پس از وفاتش مرثيه ها سروده [است].
و نيز شيخ صدوق كه از بزرگان قميين است،جهت هديه به محضر او كتاب موسوم به (عيون اخبار الرضا) را تأليف كرده. در اوّل،او اشعار مي دارد كه چون دو قصيده از صاحب بن عبّاد- با ذكري بسيار جميل از او- در تسليم به حضرت رضا (عليه السلام) من ملاحظه كردم اين كتاب را جهت كتابخانه ي او تأليف نمودم،چه محترم تر از علوم اهل بيت (عليهم السلام) كه تعلّق خاطر به او دارد نيافتم،با دوستي كه او به آن خانواده دارد و معتقد به امامت آن ها و مشهور به اكرام و احسان نسبت به ذريّه و شيعيان آن ها است،خواستم كه در مقابل انعام هاي او به من،خدمت [ي] جهت او كرده باشي زيرا احسان او به من زياد است...
شيخ صدوق در اين جا و جاهاي ديگر مبالغه ي زيادي در مدح و دعا بر صاحب مي كند محض آن كه شيعه بوده و از شيعيان دستگيري داشته [است].
ديگران نيز در اين باب تفصيلاتي نوشته اند مانند سيد رضي و صدوق و برادر او و ابن طاووس و مجلسيين و صاحب مجالس المؤمنين كه معلوم مي سازد نه تنها صاحب،شيعه بوده بلكه پشتيباني علماي شيعه در آن زمان به صاحب و مقامات عاليه ي او بوده،كه با مخالفت دربار خلافت با اين مذهب باز مي توانسته اند علماي شيعه در آن تاريخ خودنمايي كنند و داراي رياست باشند. صاحب را در ستايش آل ابي طالب نظم و نثر بسياري مي باشد،گويا الزام داشته در اين باب غلو كند.
صاحب بن عبّاد با ابوالحسين علي بن حسين اطروش از سادات حسيني كه رييس همدان و اهل علم و فضل بوده و سادات گلستانه اصفهان كه احفاد او بوده اند مواصلت نموده و دختر خود را به او داده و به اين وصلت مباهات و مفاخرت ها مي كرده،چنان كه اشعار زيادي در اين خصوص گفته و خدا را حمد كرده بر اين كه اولاد رسول الله از خانواده ي او پيدا شده،ولي بر خلاف همه ي علما و مشايخ آن روزگار كه مفتخر به تقرّب صاحب بن عبّاد بوده اند حسين اطروش،مي گفته به پسر خود كه داماد صاحب بود،هيچ عيبي در خانواده ي خود نديدم غير از مواصلت تو با صاحب و اين سخن را از كمال جلالت قدر خود مي گفت و خويشاوندي صاحب را وقعي نمي نهاد.
علّت اين كه صاحب توانست ترويج تشيّع كند و علماي شيعه ظاهر شدند،قدرت سلطنت عضدالدوله بود كه در جنب او دستگاه خلافت قطره اي بود در جنب دريا،و عضدالدوله اهتمامي در ترويج مذهب شيعه داشت،چنانچه مدفن حضرت علي (عليه السلام) را ظاهر نمود و گنبد و سقف و بارگاهي براي آن قرار داد. وقتي مؤيدالدوله فرزند ركن الدوله به سلطنت رسيد،ابوالفتح بن عميد وزير ركن الدوله به وزارت او باقي ماند تا اين كه عضدالدوله سوي ظني به ابن عميد پيدا كرد،به سبب آن كه در بغداد با بختيار رابطه پيدا كرده بود و املاكي خريده بود،به خيال كناره گيري از خدمت عضدالدوله و مؤيدالدوله و سكونت بغداد با آن كه اسرار آن ها را كاملاً مي دانست.
عضدالدوله به مؤيدالدوله حكم داد تا آن را گرفته محبوس سازد،در زير شكنجه اندوخته هايي كه او و پدرش در زمان وزارت پيدا كرده اند دريافت كند.
ابن خلّكان و بعضي ديگر نوشته اند كه ميانه ي ابن عميد استادزاده با صاحب بن عبّاد خشونت و نفرتي پيدا شد وصاحب در خلوت،نزد مؤيدالدوله كلماتي گفت تا او را وادار ساخت ابن عميد را مأخوذ و تحت شكنجه درآرد.
باري ابن عميد در تحت شكنجه مي زيست تا آن كه از شدّت زجر و صدمه از حيات خود مأيوس شد،جيب جبه ي خود را پاره ساخته صورت ذخيره و اندوخته هاي خود و پدرش كه با علامت در آن ورقه ثبت بود بيرون آورده به آتش سوزانيد و به مباشر شكنجه ي خود گفت: حالا مأموريت خود را انجام بده كه پس از اين ديناري از اموال ما به آقاي تو نخواهد رسيد و زير شكنجه هلاك شد.
صاحب بن عبّاد پس از او به وزارت مؤيدالدوله برقرار شد و با سابقه ي آميزشي كه با مؤيدالدوله داشت مقام رفيعي حاصل نمود كه همه ي بزرگان و امرا مملكت طوعاً [او] قهراً مطيع و منقاد او گشتند،تا پس از وفات مؤيدالدوله در ري و معين نبودن شخصي جهت جانشيني او،همين كه امرا،مجلس مشاوره تشكيل دادند در منزل صاحب براي تعيين جانشين،و چندي قبل از وفات مؤيدالدوله،عضدالدوله برادر عظيم الشأنش فخرالدوله را با تدابير سياسي طوري مغلوب ساخته بود كه ناچار فخرالدوله به قابوس و شمگير پناهنده شده بود و عضدالدوله،كليه ي ري و ممالك فخرالدوله را به مؤيدالدوله واگذارده بود.
اين هنگام صاحب اظهار داشت كه چون فخرالدوله قبلاً اين ولايات را داشته و از خانواده ي سلطنت مي باشد و آثار جلالت در اوست،اورا معين مي كنم. در نتيجه ي اين اقدام معلوم بود كه فخرالدوله مفلوك متواري،اگر به سلطنت رسد قدر صاحب را خواهد نگاه داشت. لابد صاحب هم قبل از اين مجلس باطناً اصحاب رأي را با خود متفّق كرده بود. امرا هم پذيرفته فخرالدوله را طلبيدند و ملك را تسليم او كردند.
صاحب براي امتحان صحت حدس خود از اين كه فخرالدوله تابع اراده ي او خواهد شد،ابتداي امر نزد فخرالدوله از تصدّي وزارت اعتذار جست،ولي فخرالدوله ظاهر داشت كه سلطنت من با وزارت تو توأم خواهد بود. بلكه در حقيقت فخرالدوله علاوه بر صورت وزارت،باطن امر سلطنت را به دست صاحب گذاشت.
با اين مقدمه،امر وزارت صاحب بن عبّاد بالاتر از ديگران بود چه ابناي ملوك و امرا و سرداران و بزرگان مملكت،مانند اولاد مؤيدالدوله،فرزند عزالدوله،منوچهر بن قابوس و شمگير،فولاد بن مانادر،نصر بن حسن بن فيروزان خاله زاده فخرالدوله،ابوالعباس برادر او،كيات بن القسم بن فيروزان،حيدر بن وحسوذان،كيخسرو بن مرزبان بن سلار،حسبان بن نوح بن وحسوذان و شيردل بن سلار بن شيردل كه هر يك از اين ها رجال بزرگ تاريخ عصربودند و تيولاتي داشتند،از پنجاه هزار دينار الي بيست هزار دينار عايدي با صدها سوار مي آمدند درب خانه ي صاحب و با اتباع خود سواره مي ايستادند،چشم ها را به زير انداخته هيچ كس را جرأت حرف زدن با ديگري نبود تا وقتي كه يك نفر از نايب هاي حاجب هاي صاحب از آن خانه بيرون آيد و به يكي از آن ها اجازه ي ورود دهد و سايرين را مرخص سازد. كسي كه اجازه ي ورود حاصل نموده بود تصوّر مي كرد به همه ي آرزوهاي خود رسيده،از خشنودي كه از اين شرف و افتخار حاصل نموده بود،وقتي به خانه وارد مي شد و اجازه ي دخول مجلس مي يافت و صاحب را مي ديد،زمين را مي- بوسيد و بلند شده باز زمين را مي بوسيد تا سه چهار مرتبه كه نزديك صاحب مي رسيد و اجازه ي نشستن مي گرفت،اگر لايق جلوس بود مقصد خود را از خدمت او انجام داده باز زمين را چندين مرتبه بوسيده بيرون مي رفت.
صاحب بن عبّاد براي احدي برنخاست و نه اشاره به برخاستن نمود،هيچ كس هم چنين توقّع احترامي را از صاحب نداشت؛وقتي در حيمره بود كه شخص زاهدي از معتزله بر او وارد شد براي او قيام نمود و پس از رفتنش اظهار داشت كه مدت بيست سال بود براي كسي چنين قيامي نكرده بودم،اين احترامات فقط به سبب زهد او بوده است،و الا اهل علم بسياربر او وارد مي شدند.
بزرگان مملكت وقتي يكي از كوچك ترين خدّام او را مي ديدند به لرزه مي افتادند تا معلوم شود چه كاري با او دارد.
وقتي زني از فولاد بن مانادر نزد ابن عبّاد شكايت كرد كه با من نزاع مي نمايد. ابن عبّاد فقط روي خود را گردانيد و به پولاد نگاه كرد كه از عقب او به فاصله ي كمي سواره حركت مي كرد و در اين خصوص حرفي نزد،ليكن فولاد را لرزه به اندام اوفتاد و قدرت حركت نداشت تا ابن عبّاد از آن جا گذشت و فولاد كسي را فرستاده زن را راضي كرد.
اغلب حاجب هاي ابن عبّاد را در اصطبل خود بيش از سيصد اسب و چهارپا بسته بودند. مستمري كه ساليانه صاحب بن عبّاد براي اهل علم و زوّار و غربا معين كرده بود بيش از يكصد هزار دينار بود.
هيجده سال وزارت فخرالدوله را داشت و فتوحاتي جهت او كرد كه ده يك آن را برادر و پدر فخرالدوله نايل نشدند. صاحب بن عبّاد با داشتن دستگاه وزارت هيچ وقت فارغ از افاده و استفاده نمي شد و وقتي هم عازم شد كه املاي حديث كند،روزي را از منزل خود خارج شد با طيلسان و داشتن تحت الحنك در لباس اهل علم،و اظهار نمودكه چون شما همه،مقام مرا در علم مي دانيد و آنجه را انفاق نموده ام تاكنون از اموال مورثي پدرم و جدّم بودم،با اين وصف ممكن است مظلمه بر عهده ي من باشد. اينك خدا و شما را گواه مي گيرم كه از هر گناهي توبه نمودم. پس از آن،خانه را به اسم بيت التوبه [معين] نمود و تا يك هفته در آنجا معتكف شد،بعد از بيرون آمدن،از فقها نوشته بر صحت توبه ي خود گرفت و در مجلس املا حضور به هم رسانيد. جمعيّت زيادي جهت گرفتن املاء در محضر او حاضر مي شدند يك نفر املاء را از صاحب گرفته با صداي بلند به ديگري مي رسانيد،اشخاصي كه در بين اين دو نفر بودند ضبط مي نمودند. بعد شخص دوم به صداي بلند به شخص سيّم مي رسانيد تا جمعيّت ديگري او را ضبط مي نمودند،به همين ترتيب تا هفت نفر از بسياري جمعيّت عده ي املا رسانندگان به هفت نفر مي رسيد.
معروف از فنّ ادبي صاحب،التزام به مسجّع گفتن و احتراز از تلفّظ حرف راء است. هر وقت كلام مسجّعي مي گفته،عقب او نفس- هاي دراز با باد دماغ و حركت دادن سر و بازي با سبيل به طور عجب از او ظاهر مي شده. صاحب بن عبّاد بسيار فحّاش بوده،اگر كسي او را مدح و ستايش مي كرده،به او اظهار محبت مي نمود،و الا نهايت دشمني را ظاهر مي ساخت. چنانچه نسبت به فيلسوف مقدّس احمد بن مسكويه به همين سبب عداوت مي ورزيد.
خصايص چندي اسباب شهرت صاحب شد،يكي كفايت و لياقت او در اداره كردن امور لشكري و كشوري بود كه سلاطين آرزوي مانند او را داشتند.حتي وقتي بر حسب نقل از ابوالحسين فارسي نحوي- نوح بن منصور ساماني به طمع بردن او افتاد و محرمانه با او مكاتبه كرد،تقاضاي حضور او را جهت تصدّي وزارت خود كرد.صاحب بن عبّاد عذرهاي چندي اظهار داشت. از آن جمله اين بود كه انتقال من مستلزم مصارف فوق العاده است،مثل اين كه چهار صد شتر براي حمل كتابخانه ي متن هاي خود لازم دارم.
و در اسفار خود همين مقدار كتاب همراه خود حمل مي ساخته (6) و ديگر از خصايص او اجتماع علما و ماهرين فنون مختلفه در محضر او بوده است به عنوان منادمت. از براي ذكر اسامي و حالات ندمهاي صاحب،در كتب تواريخ و رجال عنوان مخصوصي مقرر بوده است. از جمله ندماي او:
1.ابوالحسين سلامي 2.ابوطالب ماموني 3.ابوالحسن بنديهي 4.ابوسعيد رستمي اصفهاني 5.ابوالحسن جرجاني 6.ابوالقاسم بن ابوالعلاء 7.ابوالعباس خبّي 8.ابو محمد عبدالله بن حسين خازن اصفهاني چون توليت كتابخانه ي صاحب به عهده ي او بوده معروف به خازن گشته 9.سيد ابوهاشم علوي 10.ابوالحسن جوهري 11.ابن منجّم 12.ابن بابك 13.ابن قاساني 14.بديع الزمان همداني معروف [به] صاحب مقامات 15.ابو علي حسن بن قاسم رازي 16.اسماعيل شاشي 17.ابوالعلاء اسدي 18.ابوالحسن الغويري 19.ابودولف خزرجي 20.ابوحفض شهرزوري 21.ابومعمر اسماعيلي 22.ابوفياض طبري 23.ابوبكر خوارزمي خواهر زاده ي محمد بن جرير طبري صاحب تاريخ معروف.
نوشته اند كه وقتي خوارزمي از شام عازم محضر صاحب شده،درب منزل او رسيد استجازه كرد،صاحب در جواب گفته بود،ملزم هستم هر اديبي را كه بيست هزار شعر عربي حفظ داشته باشد به منادمت بپذيرم. ابوبكر به دربان گفت بپرس آيا از اشعار مردان يا اشعار زنان خواسته اي؟ اين خبر را كه دربان به صاحب داد به فراست او را شناخته گفت بگو تو ابوبكر خوارزمي هستي،و اجازه ي ورود داد. مجلس صاحب بن عبّاد مركز دانشمندان عصر بوده است كه هر كس مايه ي علمي داشته با هر وسيله مي شده در آنجا حاضر مي گشته و افتخار خود مي دانسته. صاحب بن عبّاد،خانه و عمارت عالي در اصفهان بنا گذارده بود،همين كه در آنجا رفت و منزل كرد شعراء و دانشمندان در مدح آن عمارت قصايدي گفته اند و بعضي از علماي ادب،در كتب خود آن قصايد را ضبط كرده- اند، مانند ثعالبي و غيره.
در حقيقت مسابقه بوده است ميان بزرگان ادب،كه هر يك به قدر قوه ي خود جواهر دانش خود را به رشته ي نظم درآورده. كلمات كوتاه و مسجّع صاحب و محاضرات او كه هر كدام جامع فنوني است از بديع،زينت تمام كتب ادبيه شده.
كتاب (محيط اللغه) يكي از آثار بزرگ صاحب است. مانند مزيدي حلّي و ابواسحاق صابي و ابن سكّره و ابن نباته و جمعي ديگر صاحب را در تأليف كتاب ها و رساله هاي مخصوصه مداحي نموده اند.
ديگر از خصايص او سخاوت است كه متن ها براي خلعت و لباس دادن به اشخاص مختلف مخصوصاً به علويه،اداره و دستگاه مفصلي ترتيب داده بوده است.
يكي از اهل خبر نوشته است وقتي به آن اداره رسيدم كه مراجعه به محاسبات آن مي شد،ديدم از جنس عمامه ي خز هشتصد و بيست طاقه در آن چند روزه ي زمستان به سادات خلعت بخشيده است. صاحب نقل كرده كه عصر روزي از ماه رمضان،منزل ابن عميد بودم و از اهل علم در آنجا جماعتي حاضر بودند براي مناظره و مبالغه،همين كه موقع افطار رسيد،جماعت بدون افطار نمودن از منزل او خارج شدند،اين واقعه در نظر من بسيار قبيح آمد. به اين سبب نوشته اند كه هيچ وقت صاحب در ايام وزارت خود كساني را كه عصر رمضان به منزل او داخل مي شدند نمي گذارد قبل از افطار كردن بيرون روند. براي افطار روزهاي ماه رمضان اغلب هزار نفر در منزل او افطار مي كردند،بخشش هاي او در ماه رمضان معادل تمام سال بوده.
گويند يكي از بزرگان مقداري كتاب جهت او هديه فرستاد،صاحب،يك جلد آن را ضبط نمود و باقي را مسترد داشته به او شعري نوشت،مضمومنش اين كه: من هميشه گفته ام بگير و هيچ وقت نگفته ام بده.
از صاحب (7) ... روايت كرده اند كه در وقت طفوليّت،صاحب هر روز مي خاست به مسجد رود جهت قرائت،مادر او يك دينار و يك درهم به او مي داد كه در راه صدقه دهد،هنگامي كه بزرگ شد به فراش هاي خود قدغن نموده بود كه همه شب زير رختخواب او يك دينار و يك درهم بگذارند كه صبح برداشته صدقه دهد و اين عادت فراموش نشود،مدت ها به اين وضع مي گذشت،تا شبي فرّاش،فراموش كرده بود گذاشتن دينار و درهم را. هنگام بيدار شدن و اداي نماز،صاحب دينار و درهم را نيافت،از اين قضيّه تحيّر نموده براي كفاره حكم داد به فرّاش ها كه آنچه در آن جا از فرش موجود است برچينند و بيرون برده به اول فقيري كه ملاقات مي- كنند بدهند. اتفاقاً به سيّد نابينايي برخوردند كه بر دست زني تكيه داده بود،گفتند قبول كن اينها را و بگير،پرسيد چيست؟ جواب دادند تشك و مخدء ديباجي است. سيّد از شنيدن اين كلمه بيهوش افتاد،صاحب را از حال او خبردار ساختند،امر داد تا سيّد را آوردند و معالجه كرده و به هوش آمد،از او پرسيد سبب اين حالت تو چه بوده است؟ سيّد جواب داد كه اگر مرا تصديق نمي كنيد از اين زن سؤال كنيد و شرح قضيه را گفت كه من از خانواده ي بزرگي هستم،دختري از اين زن داشتم،مردي او را خواستار شده به او تزويج كردم و دو سال است از فاضل قوّت خود جهازيّه براي او تدارك مي نمايم،شب گذشته اين زن به من اظهار داشت كه تشك و چند مخدء ديباج از براي دختر تدارك كن،به او گفتم مرا قدرت اين كار نيست و ميانه ي ماها به خشونت گذشت،تا به او گفتم دست مرا گرفته از خانه بيرون ببر تا ببينم چه پيش مي آيد و همين كه اين جماعت مژده ي اين مقصود دادند مرا اين حالت دست داد.
صاحب به او گفت اكنون تشك و مخدء هاي ديباج و لوازم ديگري بايست،و جهاز شايسته ي آن تشك و مخدءها برايش خريداري كرده و هم شوهر دختر را حاضر نمود و انعام شاياني نيز به او داد.
از مسافرت هر وقت مراجعت مي كرد و نزديك به شهر اصفهان مي رسيد توقف مي نمود و به اطرافيان خود اظهار مي داشت مطالب خود را از من در اينجا بخواهيد،آن ها را انجام داده وارد شهر مي شد و تصوّر مي كرد كه دخول شهر اصفهان باعث بخل و امساك در او مي گردد. ديگر از خصايص صاحب مراتب علميه ي اوست كه تأليفات او و شهادت مورخين گواه او مي باشند.
در محرم سيصد و چهار در ري خبر وفات مادر صاحب را در اصفهان به او دادند،مجلس تعزيه گرفت و سه روز نشسته بود،فخرالدوله جهت تسليت به آن جا رفت و نشست و اظهار تألم نمود.
اشخاصي مانند منوچهر بن قابوس ملك جبل،و فولاد بن مانادر از ملوك ديلم،پاي برهنه بر او وارد شدند و زمين بوسيدند. در ربيع الاول سيصد و هشتاد و چهار،دختر ابوالفضل بن داعي را جهت سبط خود،عبّاد بن حسين خواستگاري كرد و زر و سيم بسيار انفاق نمود. فخرالدوله در اين وقت صد طبق زيادتر زر از جان نثار فرستاد.
در اطاقي كه درازتر از پنجاه زارع بود سفره مي گستراند. محل تدريس او در صفه بوده است،در مسجد جمعه ي اصفهان كه هنوز به اسم صفه ي صاحب معروف است. منزل صاحب بن عبّاد در اصفهان در محله ي دردشت (8) بوده و اكنون (= 1343 ه.ق) آن جا را دروازه ي طوقچي مي نامند.
روزها را هنگام بيرون رفتن و مراجعت كردن به منزل،قدري در كرياس (9) خانه مي نشسته است تا ارباب حاجت و كساني كه در منزل او راه نداشتند مطالب خود را در آن جا به او اظهار نمايند و انجام دهد،اين عمل را مايه ي فوز خود مي دانسته است،كه نزديك وفاتش در ري وصيت مي كند كه بعد از وفات جنازه ي او را به اصفهان حمل كرده در همان كرياس خانه دفن نمايند،به اميد رحمت الهي از خيرات او در آن جا. همين مقبره ي او،حاليّه معروف است،كه در همان محل كرياس (10) واقع شده در سنه ي سيصد و هشتاد و پنج در ري وفات كرد. در تشييع جنازه ي او ازدحام غريبي شد،مخدوم او فخرالدوله باساير سرداران در تشييع حاضر بودند و با لباس عزا از جلو جنازه حركت مي كردند.
وقتي جنازه ي او را از منزلش بيرون آوردند به يك مرتبه تمام مردم فرياد و صيحه كشيدند و به خاك افتاده زمين را بوسيدند،جنازه ي او را به مصلّي منتقل ساخته و محض احترام به سقف آويزان نمودند و بعد منتقل به اصفهان شد. (11)
از آثار صاحب در اصفهان بناي مسجد و مناره بوده است معروف به مسجد جوجير،و اهميّت ارتفاع مناره ي آن به قدري مورد توجه بوده كه ما فرّوخي آن را يكي از محاسن و امتيازات اصفهان شمرده در تاريخ خود. در حدود سنه ي هزار و شصت هجري خرابي به آن مسجد رسيده بود و حكيم داوود در آن خرابه ي،تأسيس مسجد وسيعي كرده است كه حاليّه (سنه ي 1343 قمري) معروف است به مسجد حكيم و قريب هفت هزار متر مربع مقطع آن مي شود. سر درب مسجد جوجير بالاي سر درب مسجد حكيم در طرف سادات با بعضي ديگر از آثار آن مسجد قديم در كناره ي مسجد حكيم هنوز باقي است و مشاهده مي شود.
**اسماعيل عبّاد
در آثار الوزراء (: 197) عقيلي گويد: در جميع علوم،صاحب كمال بود،و در ايام وزارت خود،با وجود كثرت اشتغال،دايم الاوقات درس گفتي،و در تمامي علوم،تصانيف ساختني،و از امور دنيايي نيز با خبر بودي. (12)
ابوالحسن عبّاد
در هديه العباد (: 14) در احوال او گويد: در علم و دانش و پرهيزكاري داراي مقامي بلند،و مرتبه اي ارجمند بود،و در السنه مشهور به شيخ امين مي باشد،و در ابتداي حال به معلمّي اشتغال داشته،و پس از آن كاتب امير ركن الدوله ي ديلمي شده،و بعداً او را منصب وزارت داده.
وي را تأليفاتي است:
1. رساله در آيات الاحكام؛
2. رساله ي احكام القرآن؛و غيره.
وفات عبّاد در سال 5 – 334 مي نويسند.
درباره ي شرح و زندگاني صاحب بن عبّاد كتب و رسايلي مستقلاً نوشته شده،و در بيشتر از كتب،نام او مذكور است،و اخيراً عالم محقق جليل آقاي حاج شيخ عباسعلي اديب حبيب آبادي از علماي معاصر اصفهان،كتابي مفصّل به نام (هديه العباد،در شرح حال صاحب بن عبّاد) تأليف فرموده است.
صاحب در،4 ذي قعده ي سال 324 متولّد،و در صفر 385 در ري وفات يافته،جنازه ي او بر حسب وصيّتش به اصفهان نقل شده،در دهليز خانه اش مدفون گرديد كه تا كنون در محلّه ي طوقچي،زيارتگاهي معروف است.
كتب زير از تأليفات اوست:
مولد صاحب را برخي طالقان قزوين،و عده اي طالقان اصفهان (طالخونچه) نوشته اند.
شيخ صدوق كتاب عيون اخبار الرضا (عليه السلام) را به نام او تأليف كرده،و در اوّل آن دو قصيده از اشعار صاحب كه در مدح حضرت رضا (عليه السلام) گفته است را عيناً نقل مي كند.
همچنين تاريخ قم نيز به نام او تأليف شده.
از قول صاحب نقل مي كنند (14) ك گفته است: در مدح من هزار قصيده ي عربي و فارسي گفته شده و هيچ كدام مرا شاد نكرد همچنان كه اشعار ابوسعيد رستمي شادم نمود به گفته اش:
ورث الوزاره كابراً عن كابر
موصوله الاسناد بالاسناد
يروي عن العبّاس عبّاداً وزرا
رته و اسماعيل عن عبّاد
صاحب عنوان،اول وزيري است كه به نام صاحب معروف شده،و علّت شهرت او بدين لقب،مصاحبت اوست با مؤيّد الدوله فرزند ركن الدوله ي ديلمي،و يا مصاحبت با ابن العميد است.
براي اطلاع بيشتر از حالات او به كتاب نامبرده ي بالا،و اعيان الشيعه،و الارشاد،و كتب ديگر مراجعه شود.
از اشعار اوست: (15)
أبا حسنٍ لو كان حبّك مدخلي
جهنّم إنّ الفوز عند جحيمها
فكيف يخاف النار من هو مؤمنٌ
بأنّ أميرالمؤمنين قسيمها
پي نوشت ها:
1. عبّاد به فتح عين و تشديد با. (مؤلف)
2. ر.ك: معجم الادباء،ج1،ص296.
3. در مورد شعر:ر.ك.فوايد الرضويه،ج1،ص45.
4. مؤلف مجالس المؤمنين در اين مورد مي گويد: ... ( آن مقدار از نقايس كتب كه او جمع كرده هر گز هيچ وزير بلكه صاحب تاج و سرير جمع نكرده بود،چنان چه در سفري از اسفار چهارصد شتر بار بردار كتب او را مي كشيدند ... ) (مجالس المؤمنين،ج2،ص448)
5. احمد از اصحاب حضرت هادي (عليه السلام) بود و از بزرگان شيعه و صاحب كتاب محاسن در مذهب تشيّع و مروّج آن مذهب بوده است. (مؤلف)
6. فراهم شدن اين مقدار كتاب نزد يك نفر در آن زمان كه وسايل استكتاب و استنساخ مشكل بوده است معادل مي شود با قيمت يك مملكت از روي دقت و تحقيق. (مؤلف)
7. در اصل ناخوانا
8. در اصل: محله ي دري.
9. كرياس به معني درگاه و آستان است. ر.ك.لغتنامه ي دهخدا
10. ابن خلّكان نوشته اولاد دختري صاحب (از سادات گلستانه ي اصفهان) هنوز متولي و مواظب مقبره ي او مي باشند و از آن نگاهداري مي كنند،در اين اواخر آثار انهادامي بر او تاري شده بود و نزديك بود مانند قبر ابن مسكويه و شيخ ابومسعود و شيخ يوسف بناء و حافظ ابونعيم و اسعد ابوالفتح محو گردد،حاج محمد ابراهيم كلباسي از علماي اصفهان كه نزد عوام الناس به زهد و عبادت معروف بود به آن جا توجه كرده تعمير نموده و اغلب به زيارت قبر او مي رفت كه اثر فعلي قبر صاحب،از اقدامات كلباسي مي باشد. (مؤلف)
11. در اين خصوص ر.ك.فوايد الرضويه،ج1،ص50.
12. محدث قمي مي نويسد: جناب صاحب اعجوبه ي زمان،و نادره ي دوران،و در تشيّع و حبّ اهل بيت (عليهم السلام) اوحدّي زمان بود،حتّي آن كه اهل اصفهان مذهب تشيّع را نسبت به او مي دانند و مي گفتند: فلاني بر دين ابن عبّاد است. ر.ك:فوايد الرضويّه: 45 تا 51.
13. الذريعه 11: 37.
14. الكني و الاقاب 2: 365.
15. مدحدّث قمي مي نويسد: اشعار بسيار كه موافق آنچه در كامل بهايي گفته ده هزار در مدح ائمه (عليهم السلام) و تبرّي از اعداي ايشان انشاء نموده و بسياري از اشعار او را ابن شهر آشوب ايراد كرده،و از اشعار اوست:
انا و جميع من فوق التراب
فلداء تراب نعل ابي تراب