برگردان: صادق طباطبائی
بنیامین فرانکلین در خاطرات زندگی خود از شخصی به نام مایکل وِل فر (Michael Welfare)، یکی از بنیانگذاران فرقهای به نام تانکر (Tunker) مطلب جالب و درخور توجهی نقل میکند. آشنایی فرانکلین با این شخص مدّت کوتاهی بعد از اوّلین اعلام وجود این فرقه صورت میگیرد که طی آن ولفر لب به شکوه میگشاید که پیروان دیگر عقاید و مذاهب، فرقهی او را با تهمت و افترا متّهم به اعتقاداتی میکنند با مبانی نفرتانگیز و انزجارآوری که به کلّی با اصول باورهای آن بیگانه است. فرانکلین به او میگوید که با انتشار اصول و مبانی اعتقادی و آداب و ضوابطِ عملیِ این فرقه، میتوان با این گونه ناسزاها و دشنامهای توهینآمیز به مبارزه برخاست. ولفر در پاسخ میگوید: این پیشنهاد را اعضای گروه به دقّت مورد بررسی قرار داده و آن را مطرود دانستهاند، آن هم به این علت:
«هنگامی که برای اولینبار به عنوان یک جامعهی مذهبی دور هم گرد آمدیم بنا بر مشیت خداوند بود که میخواست روح ما را آنچنان منوّر سازد که بتوانیم تصدیق کنیم که آنچه را که تاکنون حقیقت میانگاشتهایم باطل بوده و پارهای اصول را که باطل میپنداشتهایم حقیقت واقعی بودهاند. از آن پس نیز گاه و بیگاه و در مقاطع مختلف ارادهی خداوند همچنان بر برافروختن چراغ فرا راه ما قرار میگیرد تا بتوانیم به مدد و در پرتو آن، اصول و مبانی خود را تکامل بخشیم و خطاهای خود را کاهش دهیم. از این رو هنوز برای ما یقین حاصل نشده است که به پایان این مسیر رسیدهایم و به تکامل روحی و دانش عقیدتی خود واصل شدهایم یا نه. لذا از این بیم داریم که اگر به چاپ اصول و معارف عقیدتی خود اقدام کنیم، همین عمل باعث شود که خود را در حصار آنچه چاپ کردهایم اسیر و محصور ببینیم و همین امر و این احساس شاید باعث شود که دیگر رغبتی به تکامل بیشتر در خود احساس نکنیم و اعقاب ما جدّیتر و استوارتر این راهِ ناقص را ادامه دهند، زیرا بر این باور و یقین خواهند بود که آنچه را که ما بزرگسالان و بنیانگذاران بدان معتقد بوده و به آن عمل کردهایم چنان منزّه و مقدّس است که هرگز نباید از آن عدول کرد و ذرّهای از مسیر آن منحرف شد.» (1)
فرانکلین فروتنی و قناعت این فرقه را در تاریخ بشریت بینظیر و منحصر به فرد میداند. و در واقع نیز این نگرش بیانی جز از تواضع و قناعت نمیتواند داشته باشد. با این وجود این تذکرات و توجیههای ولفر از دیدگاه دیگری غیر متعارفتر جلوه میکند. زیرا که در این جا با نقدی به معرفت شناسیِ کلامِ چاپ شده سروکار داریم که گویا توسط افلاطون دیگری ایراد شده است. شاید هم این نقد و باور مورد توجه حضرت موسی (علیهالسلام) قرار میگرفت، هرچند که نمیتوانست مورد قبول او واقع شود. زیرا که تانکرها در واقع و از نقطه نظر مراودات و تبادل آرای مذهبی به وضع و شرح یک فرمان پرداختهاند:
«تو مجاز به نگارش اصول و مبانی اعتقادی خود نیستی و افزون بر آن اجازهی چاپ آن را نداری، چه در این صورت برای همیشه اسیر و زندانی آن خواهی شد.»
برای من بسیار جای تأسّف است که هیچ گونه سند و مدرکی در دست نداریم تا بدانیم فرقهی تانکر چگونه میاندیشیدند و چگونه به اصول عقاید خود راه یافتند. بدون تردید آرای آنها میتوانست پرتوی سازنده به خمیرمایهی تفکر و پایه و اساس محتوی و باور این کتاب بیفکند؛ باور و اندیشهای که میگوید: فرم و اسلوبی که یک عقیده و تفکر را بیان میکند، دارای نقش و اثری تعیین کننده است، آن چنان که حتّی نوع عقاید و افکاری را که باید بیان شوند معیّن میکند.
به هر حال نظریات تانکرها در مورد تأثیر نگارش و چاپ در آمریکای عصر استعمار، موردی که کاملاً انحصاری و کمنظیر از بدبینی و سوءظن نسبت به چاپ و کلام چاپ شده را نشان میدهد.
اهمیّت و اعتباری که الفاظ چاپی و متون چاپ شده در انظار آمریکائیان هم عصر فرانکلین داشت به مراتب بیشتر از دیگر جماعات انسانی قبل و بعد از آنان بود. هرچه که دربارهی این مهاجران که اینک خود را در انگلستان جدید مأوی دادهاند گفته شود، این نکته از اعتباری خاص برخوردار است که آنها و اعقابشان انسانهایی بودند سخت اهل مطالعه و ورزیده در کتاب خوانی که جهانبینی مذهبی و اندیشههای سیاسی و زندگی اجتماعیشان در وسیله و ابزاری به نام صنعت چاپ نهفته بود و در آن خلاصه میشد.
همه میدانیم که در محمولهی اثاثهی اسلاف و پدران مهاجرانی که در سال 1620 میلادی به کیپ کاد (Cape Cod) که به نام «مِی فلاور» (Mayflower) شهرت داشت وارد شدند، کتابهای فراوانی وجود داشت؛ از جمله انجیل و راهنمای توصیفی انگلیسی جدید، اثر ملوان جان اسمیت. به احتمال زیاد مهاجرانی که به سوی سرزمینی در حرکت بودند که هیچ گونه اطلس راهنمایی برای آن وجود نداشت، به مطالعهی جدیدترین کتاب دربارهی آن سرزمین به همان اندازهی خواندن اوّلین کتاب مُصِرّ و علاقمند بودند. همچنین معروف است و همه میدانیم که در جهانِ روزهای آغازین استعمار، به هر رهبر و روحانی مذهبی مبلغ ده پوند به منظور تأسیس کتابخانهی مذهبی پرداخت میشده است. گرچه تحصیل آمار و ارقام اطمینانبخش دربارهی میزان تواناییِ خواندن و نوشتن در آن زمان مشکل به نظر میرسد ولی قرائن کافی در دست است (غالباً به صورت امضا) که خلال سالهای 1640 تا 1700 میلادی در ماساچوست و کانِکتی کات (Connecticut) 89 تا 95 درصد از مردان، خواندن و نوشتن را میدانستهاند – به احتمال زیاد بالاترین رقمِ تجمّع انسانهایی که سواد خواندن و نوشتن را در کل جهان دارا بودند (2). تعداد زنان باسواد و دارای قدرت خواندن و نوشتن هم در این مستعمره بسیار زیاد بود. تخمین زده میشود که این رقم در سالهای بین 1681 تا 1697 میلادی نزدیک به 62 درصد بوده است. (3)
شکی نیست که کتاب انجیل در تمامی خانوادهها اصلیترین کتاب و متن خواندنی به شمار میرفت؛ زیرا اغلب آنان پروتستانهای پیرو عقاید لوتر بودند که میگفت هنر و صنعت چاپ کتاب بالاترین و پرارجترین موهبت الهی برای گسترش و ترویج آموزشهای اناجیل محسوب میشود. بدیهی است که ترویج و نشر این آموزشها و معارف مذهبی به وسیلهی کتابهای دیگر، غیر از اناجیل، نیز میسّر بود؛ نظیر کتاب بِیپسالم (Bay Psalm) که در سال 1640 چاپ و منتشر شد و اولین کتابی بود که لقب پرفروشترین کتاب را در آمریکا به خود اختصاص داد. طبیعی است که کتابهای ناشر این کتاب را صرفاً کتابهای مذهبی تشکیل نمیدادند و محتوای این کتابها در مسائل دینی خلاصه نمیشد. بررسی وصیّتنامههای میدل سکس کانتی (Middlesex Country) این شناخت را به دست میدهد که 60 درصد از میراث انسانها در طول سالهای 1654 تا 1699 میلادی را کتاب تشکیل میداد و از این تعداد فقط 8 درصدِ آن انجیل (تنها کتابِ به جا مانده) بوده است. (4)
در خلال سالهای 1682 تا 1685 میلادی بزرگترین کتابفروشی بوستون، تنها از یک بنگاه انگلیسی 3421 کتاب – غالباً با محتوایی غیرمذهبی – خریده و به آمریکا وارد کرده بود.برای آن که به مفهوم این رقم پی ببریم، کافی است اضافه کنیم که این تعداد کتاب برای تأمین نیاز 75 هزار انسانی بود که در آن زمان در قسمت شمالی این مستعمره میزیستند. (5)
اگر این رقم را به نسبت جمعیت آن روزگار معیاری برای مقایسه با وضع امروز قرار دهیم، به تعدادی معادل رقم 10 میلیون خواهیم رسید.
البته توصیههای کالوین و دستورات مذهبی او به پیروانش مبنی بر فرا گرفتن و آموختن خواندن و نوشتن، تنها علت اصلی این امر نبوده است؛ بلکه سه عامل دیگر علت اشتیاق و علاقهی شدید این استعمارگران را به متون چاپ شده سبب شده است:
اولاً از آن جا که نسبت باسوادان به کل جمعیت مردان در انگلستانِ آن روز از 40 درصد بیشتر نبود، میتوان حدس زد که غالب مهاجران به انگلستان جدید، از بخشها و گروههای اجتماعی و طبقاتی بودند که قدرت خواندن و نوشتن در آنها از حد معمول و میزان متعارف بیشتر بوده است. (6) به زبان دیگر، این گروههای مهاجر به عنوان افراد اهل مطالعه به آمریکا آمدند و در این جا هم به خواندن و مطالعهی کتاب همان اندازه اهمیّت میدادند که در سرزمین قبلیشان.
ثانیاً از 1650 در تمامی شهرهای انگلستانِ جدید قوانینی به تصویب رسید که در اجرای آن ایجاد مدارسی به منظور تعلیم خواندن و نوشتن و حتّی در بخشهای بزرگتر تأسیس آموزشگاههای دارای سطوح بالاتر در دستور کار قرار گرفته بود. (7) در تمامی این قوانین به این اصل اعتقادی اشاره شده بود که تنها از طریق تعلیم و آموزش است که میتوان با پلیدیها و دسایش شیطان مبارزه کرد و حیلههای او را خنثی کرد. دلایل دیگری نیز وجود داشت که مسأله تعلیمات و آموزش مدرسهای را ضرورت میساخت؛ از جمله، قطعه شعری که در سدهی هفدهم شهرت فراوانی داشت:
در مدارس عمومی باید تعلیمات عمومی جاری باشد،
زیرا این حق مقدّس ملّت است که از فرد بیسواد عاری باشد. (8)
به عبارت دیگر غرض این انسانها از آموختن و تعلیم، فقط در مبارزه با شیطان خلاصه نمیشد. در قرن شانزدهم یک تحول فراگیر و یک تغییر بزرگ در معرفتشناسیِ آن عصر پدیدار گشت که در فرآیند آن، همهی علوم و دانشها، از هر نوع و هر میزان، تنها از طریق اوراق چاپی عرضه میشد و از این طریق مورد بهرهبرداری قرار میگرفت. لوئیز مامفورد در مورد این تحوّل معرفتشناختی مینویسد:
«کتاب چاپ شده بیش از هر وسیلهی دیگری به رهاییِ انسان از حاکمیّتهای باواسطه و بیواسطه و محلی منجر شد (...)، آنچه چاپ شده بود تأثیر قویتری بر جای میگذاشت تا رخدادهای بیواسطه (...)، ابراز وجود و عرض اندام در عرصهی زندگی یعنی موجود بودن دو متون چاپی و به این ترتیب، دانستن تبدیل شد به کتاب دانستن.» (9)
در پرتو این واقعیتها روشن میگردد که تعلیم مدرسهای از ناحیهی استعمارگران نه فقط یک وظیفهی اخلاقی قلمداد میشد، بلکه در جهت سلطهجوییِ زیرکانه ضروری نیز محسوب میگشت. انگلستان، سرزمینی که این انسانها از آنجا کوچ کرده بودند، جزیرهی مدرسهها به حساب میآمد. 466 مدرسه در سال 1660 در انگلستان وجود داشت، یعنی در هر بیست کیلومتر یک مدرسه (10).
طبیعی است که افزایش توانایی خواندن و نوشتن در ارتباطی مستقیم با آموزش مدرسهای قرار داشت. در نقاطی که تحصیل در مدارس اجباری نبود (نظیر رُدآیلند) یا قوانین مربوط به آموزش با سهلانگاری و بیبند و باری مواجه بود (نظیر نیوهامپشایر New Hampshire)) رشد آمار کسانی که از قدرت خواندن و نوشتن بهرهمند بودند کندتر از مناطق دیگر بود و بالاخره این انگلیسیهایی که اینک مقیم آمریکا شده بودند مجبور نبودند خود به چاپ کتاب بپردازند. آنها حتی محتاج این نبودند که نویسندگان خودی داشته باشند یا تربیت کنند. بلکه با وارد کردن کتاب از سرزمین مادری خود، سنت ادبی تمام عیار و تکامل یافتهای را وارد آمریکا کردند. در سال 1736 کتابفروشان آمریکایی طی یک آگهی تجارتی اعلام داشتند که مجلات Spectator (اسپکتیتور)، Tatler (تاتلر)، و Guardian (گاردین) را میتوانند برای علاقمندان ارسال دارند. در سال 1738 آگهی دیگری به معرفی ترجمههای هومر، اثر پوپز، قصههای درایدنها (Drydens Fables) و ... پرداخت (11). تایی دوایت، رئیس دانشگاه یِیل (Yale) وضعیت آمریکا را در آن دوره به گونهای عینی و دقیق چنین توصیف کرد:
«کتابهای فراوانی، تقریباً از همه نوع و دربارهی همهی موضوعات، نوشته شده و آماده، در اختیار ما قرار دارد. وضع ما از این جهت بینظیر و منحصر به فرد است. از آن جا که ما با مردم بریتانیای کبیر اشتراک زبان داریم و با این کشور غالباً در صُلح زیستهایم، کتاب سهم نه چندان کوچکی را در تجارت ما با این کشور به خود اختصاص میدهد – مال التجارهای که بازارهای ما را انباشته ساخته است. در هر شاخهی هنری، در هر زمینهای از دانش و علوم و نیز از تمامی انواع ادبیات، کتابهایی به هر مقدار که تأمین کنندهی نیازهای مصرفی ما باشد برایمان تأمین میشود و ما آنها را میپذیریم» (12).
نتیجهی این امر آن شد که در آمریکای عصر استعمار اشرافیت آموزشی شکل حکومتی به خود نگرفت. خواندن، به عنوان کاری که فقط در انحصار نخبگان قرار دارد تلقی نمیشد. کتاب و متون چاپ شده در تمامی گروهها و طبقات اجتماعی به طور یکسان رواج داشت. فرهنگی شکوفا، بیطبقه و برپایهی خواندن و مطالعه توانست پدید آید. علت آن را دانیل بورستین «فراگیر» بودن آن میداند؛ مرکز این فرهنگ همه جا بود، زیرا که هیچ جا جنبهی مرکزیت نداشت. هر کس به همهی آنچه که دربارهی هر چیز گفته میشد (در آثار چاپ شده) باور داشت. همه با یک زبان صحبت میکردند. اینها، همه، محصول جامعهای بود باز، متحرّک و مشغول (13). در سال 1772 میلادی ژاکوب دوشه (Jacob Duché) نوشت:
«فقیرترین کارگر سواحلِ Delaware به همان گونه به خود حق میدهد که در تمامی زمینههای مذهبی و سیاسی به اظهارنظر بپردازد که شخصیتهای معتبر و اندیشمندان (...). علاقه به خواندن کتاب (از هر نوع)، به حدّی زیاد است که هر کس یک کتاب خوان است» (14).
با وجود چنین اشتیاق پرجنبوجوشی نسبت به کتاب در طیفی وسیع و در میان اقشار گستردهای از مردم، مجالی برای تعجب از این امر باقی نمیماند اگر بشنویم مقالهای از توماس پاین که در دهم ژانویهی 1776 منتشر شد تا ماه مارس همان سال (سه ماه بعد – م.) یکصد هزار نسخهی آن به فروش رفت (15). در مقایسهی این مورد با وضع امروز باید از یک کتاب طی مدت دو ماه هشت میلیون نسخه به فروش برسد تا بتوان آن را با رقم خریداران مقالهی پاین به نسبت جمعیت برابر دانست. برای زمان بعد از مارس 1776 ارقامی را که هوارد فاست ارائه میدهد میتوان جالبتر یافت:
«هیچ کس نمیداند که در حقیقت تعداد نسخههای چاپ و توزیع شده چقدر است. منابع محتاط رقم حدود سیصد هزار نسخه را اعلام میدارند. عدهای دیگر تیراژ قریب به نیم میلیون را میپذیرند. حال اگر ما برای نسخِ به فروش رفتهی مطلب مورد نظر رقم چهارصد هزار نسخه را برای جمعیتی معادل 3 میلیون نفر در نظر بگیریم میبینیم که امروز باید از یک کتاب، 24 میلیون نسخه به فروش برسد تا نسبت تیراژ چاپ به جمعیت در آن روزگاران بتواند تحقق پیدا کند». (16)
در آمریکای امروز فقط یک حادثهی جمعی میتواند یک چنین توجه و اقبال عمومی را به خود معطوف دارد و آن مثلاً بازی فینال یک دوره مسابقات فوتبال پرهیاهو و مهم میتواند باشد.
توجه به چند نکته دربارهی توماس پاین در این جا مفید به نظر میرسد؛ زیرا که او نیز به نوبهی خود میتواند به عنوان معیاری برای رواج عمومی و در سطح بالا قرار گرفتن توانایی و قدرت خواندن و نوشتن، در عصر خود، به شمار آید. پاین نیز همانند شکسپیر برخاسته از طبقات پایین اجتماع بود، با وجود آن برخلاف آنچه که بر سر شکسپیر آمد، دربارهی او هیچ کس ابراز تردید نکرد که آیا واقعاً او خود نویسندهی آن چیزی است که به او نسبت داده میشود یا نه؟ این درست است که اطلاعات ما درباره پاین بیشتر است تا دربارهی شکسپیر (حتی اگر دربارهی مقاطع اولیه زندگی او نیز چیز زیادی ندانیم)؛ و نیز این امر حقیقت دارد که پاین در مقایسه با شکسپیر و برخلاف او، از آموزش و تعلیمات زیربنایی گستردهای برخوردار نبود و قبل از آن که به آمریکا مهاجرت کند به یک گروه پایین از طبقهی کارگران تعلق داشت.
با وجود همهی این کمبودها و نقاط ضعف، پاین دست به کار نوشتن مقالات سیاسی زد و به جدلهایی جنجالی و پرهیجان پرداخت که در وضوح و جاندار بودن، با نوشتههای وُلتر، رُوسو، و دیگر فیلسوفان انگلیسی هم عصر خود و حتی آثار ادموند برک قابل قیاس مینمود. علیرغم همهی اینها هیچ کس نپرسید که چگونه است که یک دوزندهی کُرسِتهای زنانه از انگلستان که خود برخاسته از قشری فقرزده و طبقهای پایین و بدون آموزش مدرسهای است میتواند نویسندهی نثرهایی چنین دلپذیر و دلربا باشد.گهگاه دشمنان پاپن فقدان سواد مدرسهای و کمبود آموزشی او را به رخ او میکشیدند (و او نیز خود را در این باره مغلوب آنان احساس میکرد)، اما هیچ گاه از سوی هیچ کس تردیدی اظهار نشد که یک فرد ساده و عادی مثل او توانسته است استعداد و قابلیت شگرفی از خود بروز دهد و آن را با تجربههای دلپذیر در نگارش، شکوفا سازد.
نکتهی آخر این که توجه به متن کامل عبارات روی جلد کتاب پاین نیز قابل تأمل است. عنوان این کتاب پرخواننده «عقل سلیم» (Common Sense) است و زیر آن این جمله به چشم میخورد: «نگارش یک نفر انگلیسی». این عبارت حائز اهمیت است، زیرا همان طور که گفته شد آمریکائیان در دوران استعمار کتابهای زیادی به رشتهی تحریر در نیاوردهاند، (واقعیتی که بنجامین فرانکلین آن را معلول سرگرم بودن آمریکائیان به اشتغالات دیگر میداند!) در هر صورت سرگرمی و اشتغال آنان به امور دیگر تا آن حد نبود که از راهاندازی چاپخانه و بهرهجویی از ماشین چاپ غافل شوند و لااقل کتابهایی را که خود نوشته بودند به چاپ نرسانند! اولین چاپخانه در ایالات متحدهی آمریکا در سال 1638 تأسیس شد و دو سال بعد ضمیمهی دانشگاه هاروارد شد. (17) کمی بعد از آن در بوستون و فیلادلفیا چاپخانههای دیگری راهاندازی شد، بدون آن که از ناحیهی صاحبان تاج و تخت سلطنتی مخالفتی اعمال شود؛ در حالی که در همان زمان از ایجاد چاپخانه در لیورپول، بیرمنگام و دیگر شهرهای انگلستان جلوگیری به عمل میآمد. (18) در آغاز امر از ماشینهای چاپ برای درج و نشر اخبار و گزارشهای خبرنگاران بخشهای خبری، آن هم اغلب بر روی ارزانترین کاغذها، استفاده میشد. از طرفی دیگر میتوان کمبود کاغذ مرغوب را دلیل عمدهی کندی سرعت در شکوفایی ادبیات آمریکایی به حساب آورد و نه فعالیتهای پراکنده و اشتغالات دیگر آنان و حتی نه این دستاویز که وفور ادبیات و علوم و کتابهای چاپ انگلستان موجب این رکود شده است. در همان روزهای اول انقلاب آمریکا، جورج واشنگتن مجبور بود برای نامههای خود به ژنرالهای ارتش، از کاغذهایی زشت منظر که غالباً نامرغوب و ناپسند هم بودند استفاده کند. کمبود کاغذ به حدی بود که پیامهای او را درون پاکت نمیگذاردند. (19)
با پایان پذیرفتن قرن هفدهم، شاخهای از ادبیات خودی در آمریکا ظاهر شد که شوق و گرایش فرهنگ آمریکایی را به فن چاپ و متون چاپی همانند علاقهی آنان به کتاب نشان میدهد؛ و آن ظهور روزنامه بود. در روز بیست و پنجم سپتامبر 1690 برای اولین بار آمریکائیان با روزنامهای سه صفحهای روبرو شدند که بنجامین هَریس (Benjamin Harris) آن را با عنوان «رویدادهای عمومی در داخل و خارج کشور» انتشار داد.
هریس قبل از آن که به آمریکا بیاید در «کشف» توطئهای غیرواقعی که ظاهراً توسط کاتولیکها علیه پروتستانها طراحی شده بود شرکت داشت. «کاشفان» این طرح مدعی بودند که کاتولیکها در نظر داشتند با ایجاد حمام خون از پروتستانها، شهر لندن را در آتش بسوزانند. روزنامهای که او در آن زمان در لندن منتشر میکرد و دومستیک اینتلیجنس (Domestick Inteligence) نام داشت و به افشای اسرار این طرح دروغین که آن را «توطئهی پاپیستها» (20) (Popish Plot) نامیده بود؛ پرداخت که به درگیریها و تهاجمهای شدیدی علیه کاتولیکها انجامید. (21) هریس که با لاف زنی و دروغگویی بیگانه نبود در بیانیهی انتشار «رویدادهای عمومی» اعلام داشت وجود روزنامه از آن جهت لازم است که با روح و اساس دروغگویی، که در آن روزگار بوستون را فرا گرفته بود (و امروز نیز ظاهراً رواج دارد)، به مبارزه برخیزد. بیانیهی فوق با این جمله پایان میپذیرفت: «میتوان تصوّر کرد که این کار فقط کسانی را ناخشنود خواهد کرد که در نظر دارند به یک چنین جنایات ننگین و پلیدی دست بزنند». هریس در اینکه چه کسانی از کار او استقبال نخواهند کرد خطا نمیکرد.
شمارهی دوّم این روزنامه هرگز انتشار نیافت. فرماندار و نیز شورای عالی اداری از ادامهی کار او جلوگیری کردند و هَریس را متّهم کردند که «او افکار و مطالبی دربارهی مهمترین موضوعات» (22) چاپ و منتشر میکند. آنها با این کار به همه فهماندند که نمیگذارند در مسیر آنچه که در نظر داشتند انجام دهند چیزی یا کسی سدّ راه شود. بدین ترتیب مبارزه برای آزادی مطبوعات در دنیای جدید آغاز شد، نبردی که در دنیای قدیم، یکصد سال قبل، صورت گرفته بود.
کوشش ناموفق هَریس باعث تأسیس روزنامههای دیگر شد: به عنوان نمونه در سال 1704 روزنامهای در بوستون با نام «بوستون نیوزلتر» - (Boston News Letter) انتشار یافت، که در واقع میتوان آن را اوّلین روزنامهی آمریکایی به حساب آورد. که بطور مرتب منتشر میشد. بعد از آن روزنامهی «بوستون گازت» (در سال 1719) و سپس «نیواینگلند کارنت» (در سال 1721) به سردبیری جیمز فرانکلین، برادر بزرگتر بنجامین فرانکلین، به ترتیب انتشار یافتند. در سال 1730 در چهار حوزهی این مستعمره هفت روزنامه بطور مرتّب منتشر میشدند. این رقم در سال 1800 به بیش از 180 نشریه رسید. در سال 1770 روزنامهی نیویورک گازت» با این اشعار به تمجید خود و دیگر روزنامهها پرداخت:
حقیقت آن است که روزنامهها سرچشمهی دانش و
مظهر بالندگی آناند (با احترام کامل به کالجها)،
و چشمههای روشن و جوشان برای تمام ملّت، به منظور تدارک
گفتگوها و محاورههای در خور زمان (23).
در اواخر سدهی هجدهم، روحانی عالیمقام، ساموئل میلر، با نهایت غرور اعلام داشت: در حالی که جمعیت ایالات متحده نصف جمعیت انگلستان است، تعداد روزنامههای آمریکا بیش از دو سوم روزنامههای انگلیس است. (24)
در سال 1786 بنجامین فرانکلین به این نتیجه رسید و اعلام کرد که آمریکائیان آنچنان به مطالعهی روزنامهها و دیگر اعلامیهها روی آوردهاند که برای کتاب خواندن آنان فرصت اندکی باقی مانده است. (کتابی که ظاهراً همیشه برای مطالعهاش فرصت داشت لغتنامه و قواعد درست نویسی تألیف نوح وبستر (Noah Webster بود که بیش از 24 میلیون نسخهی آن در خلال سالهای 1783 و 1843 به فروش رسید. (25).
اشارهی فرانکلین به اعلامیه، در خور توجّه است. رشد سریع روزنامهها در تمامی نواحی مستعمره با گسترش موج اعلامیهها و بیانیهها قرین بود.
الکسی دوتاکهویل (Alexis de Tocqueville) در کتاب خود تحت عنوان «دربارهی دموکراسی در آمریکا» که در سال 1835 انتشار یافت مینویسد: «احزاب در آمریکا برای مبارزههای حزبی خود علیه یکدیگر جزوههایی (و نه کتاب) منتشر میکنند که با سرعتی عجیب و باورنکردنی دست به دست میگردند: در یک روز ظاهر میشوند و روز دیگر از میان میروند (26). و در جای دیگر مینویسد: «... اختراع سلاحهای آتشین تفاوت میان اشراف و فرومایگان را در میدان نبرد از بین میبرد، صنعت چاپ و کتاب هم در ذات خود یک چنین وسیلهای است؛ زیرا که پستچی، نشریات را، هم به کلبهی فقرا و هم به قصر بزرگان و اشراف میرساند. (27)». منظور تاکه ویل در این جا، هم حکایت از روزنامهها میکند و هم ضمناً بیانیهها و اعلامیهها را مدنظر دارد.
در روزگاری که تاکهویل بدان نظر داشت، چاپ کتاب در تمامی این سرزمین رایج شده بود. البته در ابتدا جنوب کشور از قسمت شمالی عقب مانده بود، نه فقط در ایجاد و تأسیس مدارس (که همگی خصوصی بودند) بلکه حتّی در استفاده از ماشین چاپ. اوّلین روزنامهی مرتّب و مسلسل ویرجینیا در سال 1736 با نام «ویرجینیا گازت» منتشر شد. در خلال سالهای پایانی قرن هجدهم امر ترویج آرا و اندیشهها توسط متون چاپی شتاب گرفت و حالتی پدیدار شد که گویی تبادل و برخورد آرا و افکار در مقایسی ملی به حرکت درآمده است. فدرالیست پِیپرز (Federalist Papers) حاوی جمعاً 85 مقاله از الکساندر هامیلتون، جیمز مادیسون، و جانجی که ابتدا در سالهای 1787 و 1788 در روزنامهی نیویورک منتشر میشدند، در جنوب به همان اندازه مورد مطالعه قرار گرفت که در شمال.
آمریکا با فرهنگی که در سراسر کشور بر چاپ و کتاب استوار بود، به قرن نوزدهم گام نهاد. خلال سالهای 1825 و 1850، تعداد مراکز خصوصی کرایهی کتاب در آمریکا به سه برابر افزایش یافت. (28) برای استفادهی کارگران ساده و همچنین کارآموزان نیز کتابخانههایی تأسیس شد که در رشد و گستردگی و ترویج علوم و آموزشهای عمومی نقشی اساسی داشتند.
در سال 1829 کتابخانهی کارآموزان در نیویورک با ده هزار جلد کتاب، در خدمت قریب به 1600 کارآموز قرار داشت. در سال 1857 همین کتابخانه نیازهای مطالعاتی نزدیک به 750 هزار کارآموز را تأمین میکرد. (29) در پی قانونی که در سال 1851 از تصویب کنگره گذشت، تخفیف هزینهی پستی برای نشریهها، جزوهها و تراکتهای یکشنبه و نیز کتابهایی با صحّافی ارزان، عاملی شد برای اینکه مطبوعات به وفور در دسترس همگان قرار گیرند. در فاصلهی سالهای 1836 تا 1890 نزدیک به 107 میلیون نسخه از کتاب «الفبانامه» تألیف مکگافی در بین مدارس توزیع شد (30). علیرغم آنکه قرائت رمان در آن زمان به عنوان وقت گذرانی بیهوده قلمداد میشد، آمریکائیان آنها را با حرص و ولع میخواندند. ساموئل گودریچ دربارهی رمانی که توسط والتر اسکات (Walter Scott) تحریر شده بود و خلال سالهای 1814 و 1832 منتشر شد مینویسد: «ظهور یک رمان جدید به قلم گودریچ وقایع و حوادث بزرگ و شگفتانگیزی را باعث شد که به مراتب از بعضی نبردهای ناپلئون فراگیرتر بود... مردم این کتابها را خواندند، چه افراد صاحب فرهنگ و چه انسانهای عادی و متعارف (31)». ناشرین آنچنان میکوشیدند تا بلکه پرفروشترین کتاب جدید را عرضه کنند که حتی قاصدانی را با قایق به استقبال کشتیهایی که در شرف رسیدن به ساحل بودند میفرستادند، بلکه بتوانند «جدیدترین رمان بولور (Bulwer) یا دیکنز (Dickens) را به دست آورند، در عرض یک روز حروفچینی کنند و به چاپ برسانند و آن را با جلدی مقوایی صحافی کرده (32)» به بازار عرضه دارند. از آن جا که هنوز قانون بینالمللی حمایت از حقوق مؤلّف و مصنّف وجود نداشت، آثارِ به سرقت رفته و چاپ شده، فراوان بود. نه تنها هیچ کس در آن دوران، اعم از نویسنده یا خوانندهی اثر، به این امر اعتراضی نمیکرد، بلکه نویسندگان جاعل به عنوان قهرمانان روز معرّفی میشدند.
در سال 1842 دیکنز (Dickens) از آمریکا دیدن کرد. او همه جا با استقبال گرم و خوشآمدگویی پرشوری مواجه شد. (نظیر آنچه امروز در مورد یک هنرپیشهی تلویزیون یا یک فوتبالیست مشهور یا مایکل جکسون صورت میگیرد). خود او طی نامهای به یکی از دوستانش نوشت: به هیچ وجه نمیتوان استقبال صمیمی و گرمی را که از من به عمل آوردند برای توصیف کنم. هیچ پادشاه یا قیصری در جهان نمیتواند اینچنین مورد تحسین و تمجید و تکریم تودههای انبوه مردم واقع شود و توسط آنان در حلقهای از مهر و ستایش قرار گیرد، در باشکوهترین میهمانیهای شام و پرجلوهترین مراسم جشن و شادی پذیرایی شود و از ناحیهی تمامی ارگانها و مجامع، همه گونه مورد احترام قرار گیرد!... هنگامی که در درشکهای نشستهام انبوه مردم گرد میآیند و مرا تا منزل همراهی میکنند. هنگامی که وارد تئاتری میشوم، جمعیت از جا برمیخیزد، ... گویی که سالن از جا کنده شده است، بطوری که پارکتهای کفپوش به صدا در میآید (33). گرچه چنین احترام و تکریمی از هَریِت بیچراستو (Harriet Beecher Stowe)، دختر آمریکا، به عمل نیامد و هرگاه که مردم در شهرهای ایالات جنوبی درشکهی او را محاصره میکردند بدان منظور نبود که او را تا منزل بدرقه کنند، با وجود آن در سال نخستین انتشار رمان معروف او «کلبهی عمو تُم» 305 هزار نسخه از آن فروخته شد، که در مقیاس امروز، برابر تیراژی است معادل 4 میلیون.
الکسی تاکهویل تنها میهمان خارجی نبود که از شور و علاقهی آمریکائیان به مطبوعات و هر آنچه که چاپ میشد به شگفت آمده بود. در قرن نوزدهم دهها انگلیسی به آمریکا سفر کردند تا از نزدیک و با چشمان خود ببینند که بر سر مستعمرهی آنان چه آمده است. تمامی آنان از ارتقای سطح آموزش و بالا بودن میزان معلومات و گستردگی تعلیم در تمامی سطوح و اقشار اجتماع متعجب شده بودند (34).
نکتهی اعجابآور دیگر این بود که تقریباً در همه جا سالنهایی برای سخنرانی وجود داشت که در آنها با نوعی سخنوری هنرمندانه و بهرهمند از اسلوب و شکلهای واحد، یکسره از فرهنگ کتاب و نشریات حمایت میشد تعداد بیشماری از این سالنهای اجتماعات و سخنرانی برخاسته از جنبشی بود که در سنوات گذشتهی دور به منظور تعلیم بزرگسالان به وجود آمده بود. از دیگر اهداف این جنبش، ادامهی مساعی و اقدامات یک زارع انگلیسی به نام جوزیه هُل بروکس (Josiah Holbrooks) به حساب میآمد. ترویج دانش، تأسیس مدارس برای تحصیلات ابتداییِ دولتی، ایجاد کتابخانهها و خصوصاً برپاییِ سالنهای سخنرانی از این زمره بود. در سال 1835 بیش از 3000 مجتمع آموزشی و مدرسه از این نوع در پانزده ایالات وجود داشت (35)؛ که اغلب آنان در سواحل شرقی قرار داشتند و تا سال 1840 دامنهی آن به غرب آمریکا و از آن جا تا مرزهای مینهسوتا (Minesota) و ایووا (Iowa) کشیده شد. آلفردبان (Alfred Bunn)، یک تبعهی اهل انگلستان که مسافرتی گسترده به سراسر آمریکا کرده بود، در سال 1853 نوشت: «در عمل هر دهکدهای دارای یک سالن سخنرانی بود (36)» و اضافه کرد: «بسیار شگفتآور است که انسان میبیند چگونه کارگری جوان، تعمیرکاری خسته، و دختری که در کارخانه کار میکند و از کار بیش از حد خسته به نظر میرسد...، بعد از تلاشها و کوششهای روزانه و در هوایی بسیار گرم و طاقتسوز به طرف سالنهای سخنرانی مملو از جمعیت هجوم میبرند (37)».
هممیهن دیگرِ بان، و. جانستون (W. Johnston) که در آن زمان از این سالنهای سخنرانی دیدن کرده بود نوشت: «سالنهای سخنرانی قریب 1200 یا حتّی 1500 نفر را در خود جای داده و تمامی صندلیهای آن اشغال شده بود (38)».
در میان کسانی که برای این جمع سخن میگفتند، تحصیل کردگان و روشنفکران برجسته، نویسندگان و شوخ طبعان (که آنها نیز در زمرهی نویسندگان به حساب میآمدند) دیده میشدند؛ از جمله: هنری وارد بیچر (Henry Ward Beecher)، هوراس گریلی (Horace Greeley)، لوئیز آگاسیز (Louis Agassiz)، رالف والدو امرسون (Ralph Waldo Emerson) (که برای هر سخنرانی مبلغ 50 دلار دریافت میکرد (39)).
مارک تواین در بیوگرافی خود، تجربیات و مشاهداتش را به عنوان سخنرانی سیّار در یک مسافرت دورهای به منظور ایراد سخنرانی در این مدارس زنجیرهای در دو بخش آورده است:
«من سخنرانیهای خود را در سال 1866 از کالیفرنیا و نِوادا شروع کردم.» و سپس مینویسد: «در سال 1867 یک سخنرانی در نیویورک و چندین سخنرانی دیگر در حومهی میسیسیپی ایراد کردم. در سال 1868 به غربِ آمریکا سفر کردم و دوّمین و سوّمین سفرهای من برای سخنرانی مرا به شرق کشاندند (40)».
به امرسون برحسب شواهد، پول کمتری داده میشد؛ زیرا براساس گزارش تواین، بعضی از سخنرانان در مسافرت و سخنرانی به شهرهای کوچک 250 دلار و در شهرهای بزرگتر 400 دلار برای هر سخنرانی دریافت میکردند. (در مقیاس امروز معادل رقمی است که یک گویندهی خبر بازنشسته برای ایراد یک سخنرانی دریافت میکند.)
آنچه گفته شد قرائن و شواهدی است بر اینکه ایالات متحدهی آمریکا را از بدو طلوعش تا سالهای میانی قرن نوزدهم، متون چاپ شده و هنر سخنوریِ مبتنی بر آن متون، میساخت و میپرداخت. این همه، بعضاً، جزئی از میراث سنن و آداب مذهب پروتستان بود. ریچارد هوف اشتدتر (Richard Hofstadter) توجه ما را بدین نکته فرا میخواند که آمریکا توسّط روشنفکران ایجاد شد؛ امری که برای ملّتهای مدرن و پیشرفته پیش آمدی کمنظیر است. «پدران و بانیان آمریکا، افرادی بودند حکیم، دانشمند، مردانی با آموزشهای بسیار جامع؛ و شمار زیادی از آنان به زبانهای کلاسیک آشنایی کامل داشتند؛ مردانی که دانستههای خود را در باب تاریخ، سیاست، و قانون به کار میبستند تا مشکلات روزافزون عصر خود را برطرف سازند (41)».
جامعهای که توسط چنین انسانهایی شکل گرفته است نمیتواند از امروز به فردا در جهتی مخالف قرار گیرد و در مسیری مخالف این اهداف حرکت کند.آمریکا توسط روشنفکران ساخته و ایجاد شد و اینک میتوان گفت که دو قرن و یک انقلاب در روابط وسایل ارتباطات جمعی را صرف کردهایم تا «خستگی» آن را از تن خود درآوریم.
هُوف اشتدتر (Hofstadter) توانسته است به طرز قانع کنندهای «کوششهای ما را برای رفع خستگی» یا به عبارت دیگر گرایشهای ضد روشنفکری موجود در زندگی اجتماعی و افکار عمومی آمریکا ترسیم کند؛ اما اعتراف میکند که زاویهی دید او و دریچهای که او از آن به این جامعه نگریسته است، تصویر عمومی را مخدوش میکند. این امر نظیر آن است که کسی بخواهد تاریخ اقتصاد آمریکا را به رشتهی تحریر درآورد و در این راه دید خود رابه تاریخ ورشکستگی شرکتهای تجاری متمرکز کند. (42)
تأثیر لفظ چاپ شده در هر مقطع و برههای از افکار عمومی و مناظرات و محاورات عامه نه فقط به دلیل کمیّت چاپ شدهها پایا و قدرتمند است، بلکه به این دلیل نیز که آنچه چاپ شده است از یک قدرت انحصاری برخوردار میباشد، قابل اهمیّت است. این نکته را نمیتوان آنچنان که شایسته و بایسته است جلوهگر ساخت، خصوصاً برای کسانی که نمیخواهند تفاوتهای عمیق فیمابین محیط وسایل ارتباط جمعی آن روز و حوزههای پیرامون وسایل مشابه را در این روزگار دریابند.
اغلب شنیده میشود که متون چاپ شدهی امروزین بیشتر از آن زمان است؛ نظریهای که بدون تردید صحیح است. اما از قرن هفدهم تا اواخر قرن نوزدهم در کنار و به موازات لفظ چاپ شده، تقریباً هیچ چیز دیگر موجود نبود؛ نه فیلم، نه رادیو، نه تبلیغات تصویری، نه صفحات موسیقی و نه تلویزیون. مسائل مبتلا بهِ عامه در مجرای کتاب و صنعت چاپ قرار میگرفت و از این کانال تبیین میشد. همین مجرا بود که برای هر مقولهای از افکار عمومی به مثابه الگو، استعاره، و معیار به حساب میآمد. بازتابهای یکدست و روان اجزای ساختار چاپ و کتابت و متون چاپ شده، خصوصاً نثرهای ساده و متبلور، همه جا ملموس و محسوس بود؛ همانند محاورهی عادی و روزمرهی مردم.
در کتابِ «دربارهی دموکراسی در آمریکا» تا کهویل به این نکته اشاره میکند که «یک فرد آمریکایی به جای فریفتگی به ظاهرِ سخن بیشتر در محتوا و بار مفاهیم عقلی و منطقی کلام غرق میشود. او دربارهی یک موضوع فقط حرف نمیزند، بلکه آن را دقیقاً تحلیل و تجزیه میکند. هرگاه خطاب به یک نفر مطلبی میگوید، گویی در برابر جمع ایستاده است، و مخاطب خود را «سروران من!» خطاب میکند (43)».
این نوع رفتار و منش خاص آمریکایی را نباید دلیل تحجّر و انعطاف پذیری او به حساب آورد، بلکه شاهد و نمونهای است بر این که او طرز بیان خود را در قالبِ ساختار لفظ چاپ شده تنظیم میکند. کلام و عبارت چاپ شده خصلت غیرفردی دارد و سخنور، مخاطبانی نامرئی را پیشرو دارد. آنچه تاکهویل در این جا ترسیم میکند نحوه و نوعی از شفاهیات چاپ شده است، که به اشکال متفاوت در محاورات و مناظرات حضوری و شفاهی دیده میشد. پندها و موعظههای یک روحانی از فراز تریبون خطابه، پیامها و مطالبی است که قبلاً تنظیم و نگارش یافته، یا لحنی یکنواخت و خطاب به عموم (نه به یک فرد معین در میان حضار) ایراد میگردید و محتوای آنها «غالباً از تحلیلهای هوشیارانه و تجزیه و بررسیهای انتزاعی و برشمردن خصلتها و خصایصِ وجوه الهی، و این که چگونه این وجوه از ذات خداوندی – از طریق طبیعت و قوانین آن – بر انسانها جلوه میکنند و رخ مینمایند (44)» تشکیل میشد. و حتّی زمانی که عصر «بیدارگری بزرگ» (Great Awakening) فرا رسید و علیه الهیات تحلیلیِ فاقد احساس و عاری از عواطف جریان یافت، وعاظ و سخنورانی به پا خاستند و از خطابههای نیرومند و سرشار از عواطف و احساسات بهره جستند؛ خطابههایی که محتوای آنها به لحاظ فرم بیان بدون کم و کاست در قالب مقالات چاپ شده قابل انتشار بود. یکی از چهرههای پرقدرت و جذّاب در بین این وعاظ، روحانی عالی مقام جورج وایت فیلد (George Whitefield) بود که از سال 1739 در سراسر آمریکا و در برابر انبوهی عظیم از انسانها به وعظ و خطابه میپرداخت. باری در فیلادلفیا هنگامی که در برابر یک جمعیت ده هزار نفری سخن میگفت، اعلام داشت که گریز از شعلههای آتش دوزخ برای کسانی که به حضرت مسیح (علیهالسلام) اعتقادی ندارند ناممکن است، آنان را سخت منقلب کرد و به وحشت انداخت. بنجامین فرانکلین که یک بار شاهد یکی از نطقهای وایت فیلد بود همان جا، در پایان سخنرانی، به عنوان ناشر پیشنهاد چاپ آن خطابه را به او داد. طولی نکشید که خاطرات روزانه و نطقها و مواعظ وایت فیلد توسط بنگاه انتشاراتی فرانکلین در فیلادلفیا منتشر شد (45).
آنچه گفته شد بدان معنی نیست که اصولاً چاپ کردن کتاب – به مثابهی وسیلهای از وسایط ارتباط جمعی – تأثیر خود را فقط در تعیین شکل و صورت مطلبی که ارائه میگردد و نیز فرم ظاهری محاورات و مناظرات عامّه خاصه میکند.
اصل قضیه تنها این نیست و این کلمات اهمیّت واقعی و بار اصلی معنی را نشان نمیدهد. مسئله آن جایی اهمیّت خود را نشان میدهد که در نظر آوریم چگونه این امر – یعنی فرم و شکل گونههای مختلف وسایل ارتباط جمعی – نه فقط بر صورت ظاهری بلکه مهمتر از آن بر آنچه از این طریق میان انسانها مبادله میشود تأثیر تعیین کننده و ماهوی دارد. به عبارت دیگر تأثیر این وسایل نه فقط در فرم و صورت محاورات و افکاری است که مبادله میشود، بلکه همین صورت و شکل نیز به نوبهی خود بر محتوا و ماهیّت آنها را به یاد مکلوهان میاندازد نقل قولِ کارل مارکس از کتاب «اصول نقد و بررسی اقتصاد سیاسی» جالب به نظر میرسید: «... آیا مرکب و سرب را میتوان آخیلا انگاشت؟ و آیا اصولاً میتوان ایلیاد را در مطبوعات یا بطور کلی در ماشین چاپ دید؟ آیا این رذل فشارنده و نابکار (منظور پِرِس دستگاه چاپ است) به نغمه سرایی و تغزّل پیرامون موسه (Muse) [الههی شعر و موسیقی در یونان کهن] الزاماً پایان نمیبخشد؟ آیا وضعیت و شرایط لازم برای نقّالی و شعرخوانی ضرورتاً از میان نخواهد رفت؟ (46)»
مارکس به خوبی دریافته بود که ماشین چاپ فقط یک دستگاه معمولی نیست، بلکه به محاورات و گفتگوهای مردمی و شعور اجتماعی ساختاری میبخشد که بعضی موضوعات و معانی را حذف میکند، در حالی که بر پارهای دیگر از موضوعات و مطالب، آن هم برای مخاطبهایی معین، تأکید و پافشاری میکند.
مارکس به این موضوع بیش از این نمیپردازد، اما بودهاند کسانی که آن را دنبال کردهاند. من هم ناچارم کوشش خود را به کار گیرم تا ببینم و آشکار کنم که چگونه ماشین چاپ، به مثابهی ابزاری برخوردار از امکانات استعاره و معرفتشناسی، شرایطی را فراهم میسازد که در آن، گفتگوهای عمومی، برخورد افکار، مبادلهی آرا و عقاید و ارائهی جوهرهی اندیشهها از زمینهای جدّی و منطقی و عاقلانه برخوردار میشوند؛ شرایط و اوضاعی که دوباره در این روزگار با آن فاصلهای بسیار پیدا کردهایم...!
پینوشتها:
1. رجوع شود به: فرانکلین، ص 175؛ و ترجمه آلمانی، ص 172.
2. رجوع شود به: هارت (Hart)، ص 8.
3. همان مأخذ، ص 8.
4. همان مأخذ، ص 8.
5. همان مأخذ، ص 15.
6. رجوع شود به لاک ریج (Lockridge)، ص 184.
7. همان مأخذ، ص 184.
8. رجوع شود به: هارت (Hart)، ص 47.
9. رجوع شود به: مامفورد (Mumford)، ص 136.
10. رجوع شود به: استون (Stone)، ص 42.
11. رجوع شود به: هارت (Hart)، ص 31.
12. رجوع شود به: بورستین (Boorstin)، ص 315.
13. همان مأخذ، ص 315.
14. رجوع شود به: هارت (Hart)، ص 39.
15. همان مأخذ، ص 45.
16. رجوع شود به مقدمهی هووارد فاست (Howard Fast) بر کتاب حقوق بشر، تألیف توماس پاین (Thomas Paine) چاپ 1961، نیویورک.
17. البته این چاپخانه، اولین آن در قارهی آمریکا نیست؛ یکصد سال قبل از این تاریخ، اسپانیاییها در مکزیک اولین چاپخانه را تأسیس کرده بودند.
18. رجوع شود به: مات (Mott)، ص 7.
19. رجوع شود به: بورستین (Boorstin)، ص 320.
20. وابستگان به کلیسای کاتولیک رومی – م.
21. رجوع شود به: مات (Mott)، ص 9.
22. رجوع شود به: لی (Lee)، ص 10.
23. رجوع شود به: بورستین (Boorstin)، ص 326.
24. همان مأخذ، ص 327.
25. رجوع شود به: هارت (Hart)، ص 27.
26. رجوع شود به: جلد دوم تاکهویل (Tocqueville)، ص 68.
27. همان مأخذ، جلد اول، ص 7 به بعد.
28. رجوع شود به: هارت (Hart)، ص 86.
29. رجوع شود به: کورتی (Curti)، ص 353 به بعد.
30. رجوع شود به: هارت (Hart)، ص 153.
31. همان مأخذ، ص 74.
32. رجوع شود به: کورتی (Curti)، ص 337.
33. رجوع شود به: هارت (Hart)، ص 102.
34. رجوع شود به: برگر (Berger)، ص 183.
35. رجوع شود به: کورتی (Curti)، ص 356.
36. رجوع شود به: برگر (Berger)، ص 158.
37. همان مأخذ، ص 158.
38. همان مأخذ، ص 158.
39. رجوع شود به: کورتی (Curti)، ص 356.
40. رجوع شود به: تواین (Twain)، ص 161، و ترجمه آلمانی، ص 228.
41. رجوع شود به: هوف اشتاتلر (Hof Stadtler)، ص 145.
42. همان مأخذ، ص 19.
43. رجوع شود به: تاکهویل (Toqueville)، جلد دوم، ص 280.
44. رجوع شود به: میلر (Miller)، ص 269.
45. همان مأخذ، ص 271.
46. رجوع شود به: کارل مارکس (Karl Marx)، ص 31.
پوستمن، نیل؛ (1391)، زندگی در عیش، مردن در خوشی؛ ترجمه صادق طباطبایی، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ هفتم