نویسنده: الهه رشمه
مورد استفاده:
این ضرب المثل برای اشاره به بیاثر بودن كاری یا رفتاری به كار میرود.روزی قصابی چند روزی چشمش درد میكرد و حسابی سرخ شده بود به طوری كه به خوبی اطرافش را نمیدید، روزی قصاب كه درمانده شده بود مغازهاش را بست و یكراست به مطب حكیم باشی رفت.
حكیم باشی از دوستان قدیم قصاب بود تا او را دید سلام و احوالپرسی كرد و گفت: خدا بد ندهد. این طرفها آمدی. قصاب گفت: بد نبینی حكیم باشی، دو روزی هست چشمم میخارد و میسوزد. امروز اینقدر خاریده كه جلوی پایم را هم خوب نمیبینم. آمدهام تا دوایی از شما بگیرم. تا هم درد چشمم كمتر شود و هم بتوانم بهتر ببینم. حكیم باشی بلند شد و چند نوع دارو را با هم تركیب كرد. در شیشهای ریخت و به دست قصاب داد و گفت: روزی سه بار صبح، ظهر و شب هر بار دو قطره در هركدام از چشمهایت میریزی. قصاب تشكر كرد و به خانهاش رفت.
از فردای آن روز قصاب روزی سه بار صبح و ظهر و عصر و هر بار دو قطره از آن دارو را در چشمش میریخت. یك هفته گذشت ولی داروها خیلی اثر نكردند. بینایی مرد كمی بهتر شد ولی چشمش هنوز میخارید و سرخ بود. قصاب دوباره به دیدن دوستش حكیم باشی رفت و به او گفت: رفیق این دوایی كه به من دادی، تأثیر كمی داشت و چشمم هنوز درد میكند.
حكیم باشی بلند شد و كتابهایش را ورق زد. بعد چند گیاه را جوشاند و بعد از ساعتی با عصاره گیاهان جوشانده و چند داروی دیگر داروی جدیدی ساخت و آن را در شیشه ریخت و به دست مرد قصاب داد و گفت: این دارو را هم به همان روش داروی قبلی دو هفته مصرف كن. انشاء الله شفا پیدا میكنی.
قصاب داروهای جدید را هم به همان شكلی كه حكیم دستور داده بود مصرف كرد ولی بعد از دو هفته، هیچ بهبودی در چشمش ایجاد نشد.
دوستان و همسایهها به او گفتند: به تازگی حكیم جدیدی به شهر نزدیكشان آمده بهتر است یك روز صبح زود برود و چشمش را به آن طبیب هم نشان دهد. قصاب كه چارهای نداشت یك روز صبح زود به همراه پسرش به راه افتاد و تا ظهر خود را به شهر بعدی رساند. و یكراست به ملاقات حكیم آن شهر رفت. مرد قصاب چشمانش را به آن طبیب نشان داد و داروهایی كه حكیم روستای خودشان برای او تجویز كرده بود را به طبیب نشان داد. و گفت: این دارویی است كه نه ما را كور میكند و نه شفا میدهد تا از دست این درد و سوزش چشم خلاص شویم.
طبیب دارو را گرفت و بو كرد. بعد رو به قصاب گفت: این دارو را چگونه مصرف میكردی؟ قصاب گفت صبحها دو قطره در چشم میریختم و بعد به سركار میرفتم، شیشه را هم با خود میبردم تا ظهر كه در مغازه هستم دارو را در چشمم بریزم و شبها دوباره شیشه را به خانه میآوردم تا دارو را در چشمم بریزم.
حكیم باشی لبخندی زد و گفت: حكیم شهر شما بهترین دارو را برای درمان ناراحتی چشم شما تجویز كرده. او فقط فراموش كرده به تو بگوید كه چند روزی دستهای كثیفت را به چشمت نزنی. تو بهتر است برای اینكه بهبودی كامل پیدا كنی یك هفته در منزل بمانی و بعد از ریختن دارو در چشمت چشمانت را با پارچهی تمیزی ببندی. و بعد داروی تازهای در شیشه ریخت و به دست قصاب داد. مرد قصاب تشكر كرد و با پسرش به روستای خود برگشت و به دستور طبیب یك هفته به سركار نرفت و در خانه ماند تا استراحت كند. او موقع ریختن دارو در چشمش دستهایش را میشست، و بعد چشمانش را با دستمال تمیز میبست تا اینكه كم كم بهتر شد. و بعد از دو هفته با چشمانی كاملاً سالم به سركار خودش برگشت.
بعد از مدتی طبیب برای خرید گوشت به مغازهی قصاب رفت و هنگامی كه او را خوب و سرحال دید گفت: خدا را شكر داروهای من اثر كرد و چشمانت خوب شده. قصاب خندهای كرد و گفت: نه بابا، طبیب دیگری باعث بهبود من شد. دارویی كه تو تجویز كردی نه كور میكرد، نه شفا میداد.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، تهران: انتشارات سما، چاپ اول