نویسنده: ولادیمیر پروکفیف
برگردان: پرویز تأییدی
برگردان: پرویز تأییدی
خواستهی استانیسلاوسکی از هنرپیشه در هنگام کار بر روی نقش بدین ترتیب مختصر میشود:
«هر نقشی که هنرپیشه بخواهد اجرا کند، باید آن را از خود شروع نماید و با ضمیر خویش بیافریندش.»
اما بیاییم ببینیم این «از خود عمل کردن» یعنی چه؟ آیا معنایش این است که روی صحنه فقط خودمان را نشان دهیم؟ یا اینکه خود را با نقش متناسب کنیم و تطبیق دهیم؟
کاملاً واضح است، اشخاص متفاوت در مراحل مشترک زندگی متفاوت رفتار میکنند. بیشتر شرح بدهیم:
افراد مختلف تاریخ را در نظر میآوریم که در زمانها و اجتماعات گوناگون زندگی کردهاند و در نتیجه شخصیتها و دیدهای اجتماعی متفاوت داشتهاند. مثلاً قهرمانان شکسپیر جور دیگری عمل میکنند تا قهرمانان نمایشنامههای چخوف و عمل و رفتار هر دو دسته یعنی قهرمانان شکسپیر و قهرمانان چخوف با عمل و رفتار ساکنین امروزی شوروی متفاوت است، برای این که اینها مثل قهرمانان چخوف با بیکاری و رنج به زندگی نگاه نمیکنند و پیکرهای درام چخوف برایشان غریب است.
پس حالا چگونه باید به آفریدن نقشهایی چون هاملت، اتللو، تارتوف، فاموسو، چسکی، آسترو، ساتن و دیگران به طریق از «خود عمل کردن» نایل آمد؟ آیا این خطر پیش نمیآید که شخصیتهای این افراد آفریده شده توسط درام نویسان به وسیلهی شخصیت هنرپیشه که بازیگر این نقشها است، جایگزین گردند؟ و در این صورت دستورات و توصیههای استانیسلاوسکی جز ضرر چیز دیگری نمیتوانند باشند!! یعنی بدینترتیب هنرپیشه برای ایفای هر نقش جدید کافی است که فقط لباس و گریمش را عوض کند در حالی که درونش بدون تغییر میماند. اما مقصود استانیسلاوسکی این نیست و میگوید: این نوع «خود نشان دادن» به هیچوجه با هنر حقیقی صحنه ارتباطی ندارد و هنرپیشه باید برای آفرینش پیکر نقش کالبد جدید اختیار کند. پس حالا چگونه بایستی خواستهی استانیسلاوسکی تحت عنوان «از خود عمل کردن» فهمیده شود؟
از این دید جدید او در مورد نقش نباید با فکری ابتدایی و سطحی برداشت شود چنان که بعضی هنرپیشگان این برداشت غلط را کردهاند. استانیسلاوسکی میگوید دربارهی «از خود عمل کردن» بحث کنیم. مثلاً اگر من اتللو بودم و یک دزدمونایی هم بود و گناهش برایم ثابت میشد چه کار میکردم؟
همانطور که میدانیم اتللو، دزدمونا را خفه میکند. بسیار خوب اما من او را میبخشم! پس در این صورت دیگر ما با درام شکسپیر به نام اتللو سروکار نداریم بلکه با یک پیش آمد خانوادگی که مثلاً برای ایوان ایوانویچ یا پیوتر پتروویچ پیش آمده سروکار داریم.
از خود عمل کردن معنایش این نیست که خود را نشان دهیم و به شخصی بازی که نویسنده افریده بیتوجه بمانیم.
منظور از «عمل از خود» این است که هنرپیشه باید از امکانات طبیعی وجود خود برای آفرینش نقش کمک بگیرد، نه این که نقش را مثل یک جامهی تنگ به زور به خود بپوشاند.
استانیسلاوسکی آفرینش هنر صحنه را یک پدیدهی حقیقی زندگی مجسم میکند که این پدیده با پیدایش و ظهور اعمال و رفتار منطقی هنرپیشه جریان مییابد.
هنرپیشه باید توجه داشته باشد که نباید وجود طبیعی خود را به منظور تسلط بر اعمال و رفتار منطقی نقش به یکباره به مصرف برساند. بلکه بایستی در راه نزدیک شدن شخصی خود به نقش تا تقارن و یکی شدن کامل خویشتن و نقش به تدریج گام بردارد.
شخصیت هنرپیشه به تنهایی، روح زندهی نقش را میکشد، به عبارت دیگر آن را میرباید و فقط نقاب ظاهر پیکر نقش را میسازد که حتی گاهی میتواند خیلی مؤثر و رسا باشد اما سرد خواهد بود و به همین جهت اثرش عمیق نخواهد شد.
در حالتی دیگر یعنی اگر هنرپیشه خصوصیات و صفات زندهی نقش را نگه داشت اما بر رفتار و اعمال منطقی نقش کاملاً مسلّط نگشت آنوقت است که شخصیت نقش را در زندگی متداوم و بدون تکرار و خلاصه، موجودیت نقاشی را نیافته است و بدین ترتیب محکوم به این خواهد شد که دایماً خود را به معرض تماشا بگذارد.
فقط جریان این دو زندگی طبیعی هنرپیشه و وجود داخلی نقش در یکدیگر و ممزوج شدن آنها با هم سبب آفرینش یک پیکر پرارزش و حقیقی میشود.
منبع مقاله :
ولادیمیر پروکفیف؛(1392)، تئوری استانیسلاوسکی در پرورش هنرپیشه، برگردان: پرویز تأییدی، تهران: نشر قطره، چاپ پنجم