انقلابى فراتر از نظريه ها
نويسنده:حنيف غفاري
نگاهى به نقش معنويت در وقوع انقلاب اسلامى ايران
”قدرت “ از ديدگاه انديشمندان غربى و نظريه پردازان کلاسيک بازه کاملا محدود تعريف شده اى دارد.اين انديشمندان همواره سعى کرده اند با ايجاد پيوستگى ميان منابع و ابزارهاى قدرت ،اين پديده پيچيده را در قالب تفاسير کلى به جهان بشريت ارائه نمايند.اين در حاليست که تعريف آکادميک موجود در خصوص قدرت توجيه گر پديده هايى مانند انقلاب اسلامى ايران نيستند.....
سنجش کيفى انقلابهاى جهان با استناد به فاکتور قدرت جاى بسى تامل دارد.بر اين اساس مى توان نظريه هاى قدرت و نقش آنها در آناليز انقلابهاى جهان را در دو سطح تئورى و کاربردى مورد بررسى قرار داد.در عرصه تئورى ،نظريه پردازانى مانند برتراند راسل،ماکس وبر ،لا پى ير و... هريک سعى نموده اند قدرت را از زاويه اى متفاوت مورد بررسى قرار دهند.اما وجه اشتراک نظريات انها دخالت مستقيم عنصر اجبار در قدرت است.به عبارت ديگر ،ميان “اجبار” و “قدرت”رابطه اى خطى و دوطرفه وجود دارد و مفهوم اجبار در ذات قدرت مستتر است.اين استتار خود را به عناوين و اشکال محتلف نمايان مى سازد و “قدرت تنبيهى “ و ارکان آن را پديد مى آورد.بر اين اساس قدرت تنبيهى نسبت به انواع ديگر قدرت مانند قدرت اقناعى و قدرت تشويقى غالب بوده ومصاديق بيشترى دارد.البته قرائتهاى ماترياليستى و سکولاريستى از قدرت تا حدودى قدرت تبيين لايه بنديهاى سياسى و اجتماعى غرب را داراست.در جوامع غربى انقلابهاى به صورتى کاملا فرموله رخ مى دهند.در اين راستا “انحطاط طبقه حاکم” و “نارضايتى مردم” پيش شراط و معلول وقوع انقلابها هستند و انقلاب نيز محصول همين نارضايتى هاست.نگاه مکتب مارکسيسم نيز به مقوله انقلاب نگاهى کاملا ماترياليستى با تکيه بر نظريه “زير بنا”و”روبنا” و اختلافات طبقاتى کارل مارکس است.
انقلاب اسلامى ايران بدون شک انقلابى متفاوت با ديگر انقلابهاست.از اين رو تئوريهاى غربى در هر دو سطح کاربردى و تئوريک قدرت توجيه و تفسير اين انقلاب را ندارند.يکى از اصلى ترين نقاط آسيب غرب در بررسى انقلاب اسلامى ايران اتخاذ نگاهى واحد نسبت به همه انقلابهاست.در اين خصوص انديشمندان غرب براى همه انقلابهاى جهان ثوابت و متغيراتى را قائل مى شوند که در خصوص انقلاب اسلامى ايران به هيچ عنوان قابل تعميم دهى نيست.آنها روح انقلابها را ثابت و شکل وقوع آنها را متفاوت فرض مى کنند.حال آنکه روح انقلاب اسلامى ايران با ديگر انقلابهاى جهان تفاوتى بنيادين و آشکار دارد.
ميشل فوکو از جمله افراديست که انقلاب اسلامى ايران را به صورتى مبنايى و دقيق مورد بررسى قرار داده و در اين خصوص نتايج قابل تاملى به دست آورده است.
پل-ميشل فوکو فيلسوف، تاريخدان و متفکر معاصر فرانسوى است.فوکو به خاطر نظريات عميق و ديدگاه انقلابى درباره جامعه، سياست و تاريخ از سرشناسترين متفکران قرن بيستم است. همچنين فوکو جزو رهبران نظرى پسا ساختگرايى و پست مدرنيته محسوب مى شود.وى در بحبوحه انقلاب ايران دو بار به اين کشور سفر کرد؛ يک بار در نيمه ماه سپتامبر سال 1978 - يک هفته پس از رويداد خونين هفده شهريور سال 1357 خورشيدى - به مدت ده روز راهى تهران و قم شد و در قم با روحانيان مختلفى ديدار نمود و بار ديگر در همان سال از نهم تا پانزدهم نوامبر را در تهران گذراند و با انقلابيون داخل کشور گفتگو نمود.
همچنين ميشل فوکو از سالهاى آغازين دهه هفتاد ميلادي، با رهبران جنبشهاى ضدرژيم شاه در خارج از کشور ارتباط بر قرار کرد و از طريق آنها با سرگذشت انقلاب ايران آشنا شد. فوکو درخصوص هيچ رويدادى به اندازه ايران و انقلاب آن ننوشته است؛ در حالى که در همان سالها رويدادهاى انقلابى ديگرى در امريکاى لاتين يا شمال آفريقا در جريان بوده است.
“معنويت” عاملى است که ميشل فوکو در خصوص انقلاب اسلامى ايران تکيه زيادى بر روى آن داشته است.حال آنکه فوکو در اصل نظريه پردازى پست مدرن بوده که آموزه هاى نگاه غربى به مفهوم قدرت را کاملا درک نموده است.از سوى ديگر،ميشل فوکو در تحقيقات خود راجع به انقلاب اسلامى ايران ،شيفتگى قابل توجهى نسبت به دو مفهوم “مهدويت”و”شهادت “پيدا مى کند.
واقعيت امر اين است که معنويت و ارزشهاى برخاسته از آن روح انقلاب اسلامى ايران را شکل مى دهند.از اين رو نمى توان بدون در نظرگرفتن اين عامل انقلاب اسلامى را مورد بررسى قرار داد.تاکنون نظريه پردازان مختلف سعى نموده اند با تکيه بر عوامل و انگيزه هايى مانند نا به سامانيهاى اقتصادى ووقوع انقلاب ايران را مورد تجزيه و تحليل قرار دهند،اما اين نظريات در مراحل انطباق و همسان سازى با واقعيات کارآيى خود را از دست داده اند.
يکى از افراد ديگرى که وقوع انقلاب اسلامى ايران نظريات و تئوريهاى انقلابى او را نقض نمود،خانم تدا اسکاچپل بود.وى با مطالعه تطبيقى انقلابهاى چين،روسيه و فرانسه ،کتاب معروف خود با عنوان “دولتها و انقلابهاى جتماعى “ را در سال 1979 ميلادى منتشر نمود.اسکاچپل ميان انقلاب سياسى و انقلاب اجتماعى تفکيم قائل مى شد و معتقد بود که لزوما با وقوع انقلاب سياسى و انقلاب اجتماعى رخ نمى دهد.اسکاچپل عواملى ماند بحران سياسى دولت،شورش از پايين و مشارکت نخبگان حشيه اى عوامل تعيين کننده در وقوع هر انقلاب هستند.بر اين اساس وى براى انقلابها نوعى جبريت قائل مى شود.يعنى با چينش سه عامل ذکر شده در کنار يکديگر خود به خود انقلاب رخ خواهد داد .اسکاچپل نيز نقش ايدئولوژي،مکتب و معنويت را در انقلابها ناديده مى انگارد.اين در حالى است که وقوع انقلاب اسلامى ايران با تکيه بر ايدئولوژى خاص،رهبرى آگاه امام خمينى (ره) و حضور گسترده مردم نشان داد که بر خلاف نظريه اسکاچپل اين انقلاب جبرى و به دور از اراده مردم نيست.
نکته جالب توجه اينکه سرانجام تدااسکاچپل نيز نسبت به ناکارآمدى نظريه خود در قبال انقلاب اسلامى ايرن اقرار نمود.اسکاچپل پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران ،در سال 1982 ميلادى با نوشتن مقاله اى تحت عنوان “دولت تحصيلدار و اسلام شيعه در انقلاب ايران” مى نويسد:
“اگر بتوان گفت که يک انقلاب در دنيا وجود داشته که عمدا و آگاهانه توسط يک نهضت اجتماعى توده اى ساخته شده است تا نظام پيشين را سرنگون سازد،به طور قطع آن انقلاب،انقلاب ايران عليه شاه است.انقلاب آنها صرفا نيامد،بلکه به صورت آگاهانه و منطقى ساخته شد.اين انقلاب مرا وادار مى سازد تا به درک خود در باره نقش بالقوه و محتمل سيستم هاى عقايد و ادراکات فرهنگى در شکل بخشيدن به کنشهاى سياسى عمق و وسعت بيشترى ببخشم.”
فرهنگ تشيع داراى نوعى پويايى ذاتى است که آن را از ديگر فرقه ها متمايز مى کند.درک اين پويايى از عهده بسيارى از تئوريسنهاى غربى خارج است.مسلماً مردمى که از اين فرهنگ الهام مى گيرند نيز با مردمى که در ديگر نقاط جهان به سبب فقر و ديگر عوامل مادى صرف دست به کودتا يا انقلاب مى زنند تفاوت دارند.”فرهنگ عاشورا”،”شهادت طلبي”،”اعتقاد راسخ به سنتهاى الهي”،”اعتقاد به قيام در برابر کفر”و... جملگى نقش بلا انکارى در پيروزى ملت ايران و سقوط نظام شاهنشاهى داشتند.روحانيت نيز به عنوان مجراى انتقال دهنده پيام پويايى تشيع از حمايت توده هاى مردم ايران برخوردار شد.از سوى ديگر،تجربه تلخ مشروطه نشان داد که روشنفکرى غرب زده در ايران به هيچ عنوان نمى تواند قيموميت ملتى متکى بر فرهنگ اصيل شيعى را بر عهده بگيرد.
در نهايت اينکه انقلاب اسلامى ايران را نمى توان با تکيه بر نظريات قدرت و تئوريهاى انقلابى بر خاسته از مناسبات قدرت در غرب مورد بحث و بررسى قرار داد.آنچه انقلاب اسلامى ايران را از ديگر انقلابهاى جهان متمايز مى کند منطق و فرهنگ شيعى موجود در ماوراى آن است.منطقى که نظريات ماديگرايانه غربى قدرت درک و تحليل آن راندارند.