نویسنده: رابرت نیزبت
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان
Society
احتمالاً فراوانترین کاربرد این واژه امروزه در اشاره به کل موجودات بشری همراه با فرهنگها، نهادها، مهارتها، ایدهها و ارزشهای آنهاست. اما در قرن بیستم کاربردهای گوناگونی برای این واژه رواج یافته است. مثلاً جامعهی حیوانی، جامعهی ابتدایی، جامعهی مدنی، جامعهی ملی، جامعهی سیاسی، جامعهی پیشگیری از بیرحمی به حیوانات، جامعهی سطح بالا، و از این قبیل، در کاربرد عمومی و رایج این واژه ناظر به تقابل میان فرد و جامعه است که غالباً به صورت تضاد و تعارض میان جنبهی ژنتیکی و جنبهی اجتماعی یا فرهنگی در نظر گرفته میشود. وجه مشترک اکثر کاربردهای واژهی جامعه همانا ارتباط و هم جوشی انسانها یا جانداران است. حتی جامعهی آمیبها نیز وجود دارد اما جامعهی صخرهها وجود ندارد.
در تفکر اجتماعی قرن بیستم میتوان بین دو کاربرد این واژه فرق گذاشت. در یکی، جامعه مضمون منفی و حتی تحقیرآمیز دارد؛ و در دیگری مضمون ستایشآمیز و تمجید. در کاربرد اول، جامعه با نگاه سرزنشبار با اجتماع مقایسه میشود و در کاربرد دوم در برابر قدرت حاکمیت دولت سیاسی قرار میگیرد.
کتابی که فردیناند تونیس در سال 1887 تحت عنوان گماین شافت و گزل شافت نوشت و معمولاً آن را به اجتماع و جامعه ترجمه میکنند، بر مبنای کاربرد اول نوشته شد. اجتماع نشان دهندهی روابط نزدیک و منسجمی است که در خانواده، محل و سنت ریشه دارد. از طرف دیگر، جامعه دال بر روابطی است کاملاً اقتصادی، قراردادی، سست، غیر شخصی، عموماً شهری، فردگرایانه و موقتی. تمایزی که تونیس و دیگران بین اجتماع و جامعه میگذارند چیزی بیش از یک طبقهبندی است؛ این طبقهبندی مبنای سنخشناسی تاریخی و تکاملی نیز هست. تونیس، سر هنری ماین، فوستل دو کولانژ، گراهام والاس، جان دیویی و والتر لیپمن همگی جامعهی غربی را در بحرانی میدیدند که ناشی از جابهجایی در حال گسترش پیوندهای اجتماعی سنتی و قدیمی با پیوندهای غیرشخصی و تکهتکهی صنعت، شهر، دموکراسی تودهای و فردگرایی دنیوی بود. در جامعهی بزرگ (کتابی که نویسندهی آن یعنی گراهام والاس به امریکایی جوانی به نام والتر لیپمن تقدیم کرده بود) والاس تفاوت میان اجتماع و «جامعهی بزرگ» را با رشک و حسرت زیادی ترسیم میکند که حاکی از این است که جامعه بذرهای فروپاشی اجتماعی یا زوال را در بطن خود حمل میکند، چون فاقد پیوندهای اجتماعی عمیق و صمیمانه است.
در امریکا، جان دیویی در جمهور و مسائل آن (Dewey, 1927) با پیروی از والاس چنین نوشت: «دغدغهی ما اکنون این است که چگونه عصر ماشین با خلق جامعهی بزرگ همهی اجتماعات کوچک زمانهای پیشین را متلاشی ساخته است، بیآنکه اجتماع بزرگ خلق کند.» این مضمون دستمایهی نیرومندی در آثار ادبی و فلسفی قرن بیستم بوده است که به ویژه پس از جنگ جهانی اول با آبوتاب فراوان جلوهگر میشد. تفکر اتوپیایی قرن بیستم در اغلب موارد در مسیر ستایش و تجلیل از پیوستگی و انسجام روابط شخصی دوطرفهی جامعهی خانوادگی در مقابل روابط غیر شخصی و نامتجانس شهر، کارخانه و سایر روابط مختص به جامعهی بزرگ مدرن حرکت کرده است. در جستوجوهای مشتاقانهای که برای یافتن اجتماع در بسیاری از اندیشههای سیاسی و اجتماعی قرن بیستم میبینیم، «جامعه» در لباس منفورِ دشمن ظاهر میشود.
پهلو به پهلوی این معنای تحقیرآمیز «جامعه»، در تفکر قرن بیستم معنای دیگری هم دیده میشود که به تمایز میان دولت و جامعه و همچنین به ضرورت حیاتی حفظ آزادی جامعه در برابر تعدی و تجاوز دولت توجه دارد و نگران آزادی فردی و آزادی گروههای اجتماعی است. در آثار و نوشتههای کثرتگرایان از یوهانس آلتوسیوس تا میتلند و فیگیس، مسئلهی آزادی پیش از هر چیز از لحاظ رابطهی میان دولت و جامعه مطرح شده است و در آنها واژهی جامعه ناظر به انجمنها و گروههای کوچکتر در نظم اجتماعی است. فیگیس در 1911 چنین مینویسد: «رفتهرفته آشکارتر میشود که صرف آزادی فردی در برابر یک دولت قدرقدرت ممکن است چندان بهتر از بردگی نباشد؛ روزبهروز واضحتر میشود که مسئلهی واقعی آزادی در روزگار ما مسئلهی ادامهی حیات گروهها و اتحادیههای کوچکتر در کنار دولت است».
هنگامی که توتالیتاریسم سیلآسا وارد صحنهی قرن بیستم شد و همهی واژههای قدیمی استبداد، پادشاهی یا دیکتاتوری را پشت سر گذاشت، نویسندگانی همچون اورتگا ئی گاست، هرمان راوشنینگ، امیل لدرر و کمی بعد، هانا آرنت، ذات و وجود دولت توتالیتری را در این دیدند که در آن دولت سیاسی تمامی قدرت و اقتداری را که جامعه را تشکیل میداد در خود جذب و هضم میکند، مانند قدرت و اقتدار خانواده، کلیسا، اجتماع محلی، اتحادیههای کارگری و غیره. تأکید بر این نکته میتواند سودمند باشد که ادموند برک، تا اندازهای، و الکسی دو توکویل، به میزان بیشتری ظرفیتهای استبدادی دموکراسی مردمی را بر همین مبنا پیشبینی کرده بودند؛ یعنی بر مبنای بلعیده شدن همهی شکلهای سنتی جامعه توسط دولت. شاید پرآوازهترین فصل در کتاب توکویل دموکراسی در امریکا فصل «ملتهای دموکراتیک از چه نوع استبدادی باید بترسند» باشد. پاسخ او این است: بوروکراتیک شدن آهسته و پیوستهی وجود بشری از طریق قیمومیت دولت و سپس جذب و هضم همهی اقتدارهای اجتماعی.
اکنون که توتالیتاریسم کمونیستی شواهد نیرومندی از عقبنشینی اجبار در شوروی سابق و کشورهای اروپای شرقی همچون لهستان، مجارستان، آلمان شرقی و چکسلواکی نشان میدهد، ایدهی جامعه یا جامعهی مدنی کانون توجه قرار گرفته است. در این کشورها به لطف سوسیالیسم یا کمونیسم، جامعه - از جمله اقتصاد، آموزش و پرورش، کلیسا، خانواده و سایر واحدهای جامعه - از روزی حساب و کتاب تضعیف و حتی گاهی کاملاً نابود شد. پرسش کنونی این است: آیا کشورهای اروپای شرقی و ملتهای اتحاد شوروی سابق میتوانند خود را از قید و بند قدرت سیاسی بوروکراتیک و فراگیر به نحوی خلاص کنند که بازگشت به جامعهی مدنی و سازوکارها و مراجع حیاتی و ذاتی آن امکان پذیر شود؟ اگر باید از دولت و حزب قدرتها و نقشهایی را که در طول چندین دهه به شیوهی استبدادی در اختیار داشته، گرفت، این قدرت و نقش باید به چه کسانی منتقل شود؟ در سالهای آینده صحنهی اصلی نمایش به همین موضوع اختصاص خواهد داشت: روشهای انتقال قدرت از دولت به جامعه بیآنکه چنان آشوب و آشفتگی فلج کنندهای حاکم شود که هیچ نظمی امکان استقرار نداشته باشد.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوماجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول